نامه هاى امام در نهج البلاغه

دكتر على شيروانى

- ۷ -


65 - و من كتاب له عليه السلام اليه ايضا

اما بعد فقد ان لك ان تنتفع باللمح الباصر من عيان الامور فقد سلكت مدارج اسلافك بادعائك الاباطيل و اقتحامك غرور المين و الاكاذيب ، و بانتحالك ما قد علا عنك ، و ابتزازك لما (قد) اختزن دونك ، فرارا من الحق ، و جحودا لما هو الزم لك من لحمك و دمك ؛ مما قد وعاه سمعك و ملى ء به صدرك (فماذا بعد الحق الا الضلال ) المبين ، و بعدالبيان الا اللبئس ؟ فاحذر الشبهة و اشتمالها على لبستها فان الفتنة طالما اغدفت لابيبها و اغشب الابصار ظلمتها.
و قد اتانى كتاب منك ذو افانين من القول ضعفت قواها عن السلم و اساطير لم يحكها منك علم ولاحلم ؛ اصبحت منها كالخائض فى الدهاس و الخابط فى الديماس و ترقيت الى مرقبة بعيدة المزام نازحة الاعلام تقصر دونها الانوق ، و يحاذى بها العيوق .
و حاش لله ان تلى للمسلمين بعدى صدرا او وردا، او اجرى لك على احد منهم عقدا او عهدا!! فمن الان فتدارك نفسك و انظر لها فانك ان فرطت حتى ينهد اليك عبادلله ارتجت عليك الامور و منعت امرا هومنك اليوم مقبول و السلام
.


65 - نامه اى از اوست به معاويه (پس از جنگ نهروان درسال 38 هجرى )

بيان علل گمراهى معاويه
اما بعد زمان آن رسيده كه با چشم بينا از ديدن حقايق روشن بهره مند شوى تو راه پيشانيت را پيمودى ، ادعاهاى باطل كردى ، مردم را فريب دادى و به شبهه افكندى ، مقامى را كه بالاتر از حد توست به خود بستى ، و آنچه براى ديگرى اندوخته شده ، ربودى . اين كارها همه براى گريز از حق و انكار حقايقى است كه از گوشت و خون براى تو لازم تر بود، همان حقايقى كه گوش تو آن را شنيده ، و سينه ات از آنها پر شده . آيا پس از حق جز گمراهى آشكار و پس از بيان روشن جز آميختن حق به باطل چيزى توان يافت . از شبهه و در آميختن حق و باطل بپرهيزيد، كه دير زمانى است كه فتنه پرده هايش را آويخته و تاريكى آن ديده ها را كور ساخته است .
پاسخ به ادعاهاى دروغين معاويه
از سوى تو نامه اى به من رسيد با مطالبى در هم و سخنانى مبهم كه نشانه اى از صلح در آن نبود، افسانه هايى كه در بافتن آن علم و بردبارى در كار نبوده است با اين گفته هاى بى پايه همچون كسى شده اى كه در شنزار فرو رفته و يا در تاريكى در زمينى بى نشانه راه مى رود. مى خواهى به جايى بالا روى كه براى تو دست نايافتنى است به راهى مى روى كه نشانه هايش پيدا نيست ، عقاب بلند پرواز به اوج آن نمى رسد، و هر كس بر بالاى آن رود با ستاره عيوق برابرى مى كند.
پناه مى برم به خدا كه تو پس از من حكومت مسلمانان را به دست گيرى و سود و زيان آنان را پذيرا شوى يا براى تو مسلمانى عهد و پيمانى ببندم از هم اينك خود را درياب ، چاره اى براى خود بينديش ، كه اگر كوتاهى كنى و بندگان خدا به جنگ با تو برخيزند، همه درها به رويت بسته شود، و آنچه امروز از تو پذيرفته است ديگر پذيرفته نشود. والسلام .


66 - و من كتاب له عليه السلام الى عبدالله بن العباس ، و قد تقدم ذكره بخلاف هذهالرواية

اما بعد، فان المرء ليفرح بالشى ء الذى لم يكن ليفوته و يحزن على الشى ء الذى لم يكن ليصيبه فلا يكن افضل ما نلت فى نفسك من دنياك بلوغ لذة او شفاء غيظ ولكن اطفاء باطل او احياء حق ، وليكن سرورك بما قدمت و اسفك على ما خلفت و همك فيما بعد الموت .


66 - نامه اى از اوست به عبدالله بن عباس كه پيش از اين به صورت ديگر كهگذشت (نامه 22)

ضرورت واقع بينى
آدمى با دست يافتن به چيزى كه از او فوت شدنى نبود، شادمان مى گردد و با از دست دادن چيزى كه دست يافتنى نبود، اندوهگين مى شود. مبادا نيكوترين چيزى كه از دنيا به دست آورده اى نزد تو لذتى باشد كه به آن رسيده اى و يا كينه اى باشد كه فرو نشانده اى ، بلكه بايد بهترين كار نزد تو خاموش كردن باطلى يا زنده داشتن حقى باشد. بايد خوشحاليت به چيزى باشد كه (براى آخرتت ) پيش فرستاده اى و اندوهت بر چيزى كه از خود برجاى مى گذارى و اهتمامت به پس از مرگ باشد.


67 - و من كتاب له عليه السلام الى قثم بن العباس و هو عامله على مكة

اما بعد، فاقم للناس الحج ، و ذكرهم بايام الله و اجلس لهم العصرين فافت المستفتى علم الجاهل و ذاكر العالم و لايكن لك الى الناس ، سفير الا لسانك و لاحاجب الا وجهك ، ولاتحجبن ذا حاجة عن لقائك فها فانها ان ذيدت عن ابوابك فى اول وردها لم تحمد فيما بعد على قضائها.
و انظر الى ما اجتمع عندك من مال الله فاصرفه الى من قبلك من ذوى العيال و المجامعة مصيبا به مواضع الفاقة و الخلات و ما فضل عن ذلك فاحمله الينا لنقسمه فيمن قبلنا.
و مر اهل مكة ان لاياءخذوا من ساكن اجرا، فان الله سبحانه يقول : (سواء العاكف فيه و الباد) فالعاكف : المقيم به ، والبادى : الذى يحج اليه : غير اهله وفقنا الله و اياكم لمحابه و السلام
.


67 - نامه اى از اوست به قثم بن عباس ، كارگزار امام در مكه

رسيدگى به امور حاجيان در مراسم حج
اما بعد، مراسم حج را براى مردم برپادار، و ايام الله را به يادشان آور، صبح و عصر در حضور آنان بنشين ، و براى كسى كه از تو فتوا مى خواهد فتوا ده ، نادان را بياموز، و با دانا به گفت و گو پرداز. جز زبانت (سخن گو و) سفيرى از تو براى مردم ، و جز چهره ات دربانى نباشد. حاجتمندى را از ملاقات با خود محروم مساز كه اگر اول بار از آستانه تو رانده شود، و پس از آن نيازش ‍ را برآورى ، كسى تو را نستايد.
در بيت المالى كه نزد تو گرد آمده بنگر، و آن را براى عيالمندان و گرسنگانى كه نزد تو هستند مصرف كن ، و به فقيران و نيازمندان برسان ، و باقى مانده را به سوى ما بفرست تا ميان نيازمندانى كه نزد ما هستند تقسيم كنيم .
سفارش به رفع نيازهاى حجاج
به مردم مكه دستور بده كه از كسانى كه در آن منطقه مسكن مى گيرند اجاره نگيرند، زيرا خداوند مى فرمايد: عاكف و بادى در آن برابرند (حج /25) عاكف مقيم مكه است و بادى كسى است كه از جاى ديگر به حج مى آيد و اهل مكه نيست . خداوند ما و شما را به آنچه او دوست دارد موفق بدارد. والسلام .


68 - و من كتاب له عليه السلام الى سلمان الفارسى رحمة اللهقبل ايام خلافته

اما بعد فانما مثل الدنيا مثل الحية : لين مسها، قاتل سمها؛ فاعرض عما يعجبك فيها، لقلة ما يصحبك منها؛ وضع عنك همومها لما ايقنت به من فراقها، و تصرف حالاتها؛ و كن آنس ما تكون بها احذر ما تكون منها؛ فان صاحبها كلما اطماءن فيها الى سرور شخصته عنه الى محذور، او الى ايناس ‍ ازالته عنه الى ايحاش ! والسلام .


68 - نامه اى از اوست به سلمان فارسى رحمة الله پيش از خلافت امام

روش برخود با دنيا
اما بعد. مثل دنيا مثل مار است لمس آن نرم و زهرش كشنده است . پس از آنچه در دنيا برايت خوشايند است روى بگردان ، زيرا زمانى اندك (يا: كالايى اندك از آن ) با تو همراه خواهد بود. اندوه هايش را از دل بيرون كن ، چرا كه جدايى و دگرگونى احوالش را باور دارى . آن زمان كه بيشتر با آن انس ‍ گرفته اى بيشتر از آن بر حذر باش زيرا دنيا دار هرگاه در دنيا به امرى خوشايند آرام گرفت دنيا او را به تلخكامى درآورد، و هرگاه به انس با آن اطمينان يافت ، وى را به وحشت دچار ساخت . والسلام .


69 - و من كتاب له عليه السلام الى الحارث الهمذانى

و تمسك بحبل القرآن و استنصحه (انتصحه ) و احل حلاله و حرم حرامه ، و صدق بما سلف من الحق ، و اعتبر بما مضى من الدنيا ما بقى ، منها فان بعضها يشبه بعضا، و آخرها لاحق باولها!
و كلها حائل مفارق و عظم اسم الله ان تذكره الا على حق و اكثر ذكر الموت و ما بعد الموت و لاتتمن الموت الا بشرط وثيق و احذر كل عمل يرضاه صاحبه لنفسه و يكره لعامة المسلمين و احذر كل عمل يعمل به فى السر، و يستحى منه فى العلانية و احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره او اعتذر منه و لا تجعل عرضك غرضا لنبال القول ، و لاتحدث الناس بكل ما سمعت به فكفى بذلك كذبا و لاترد على الناس كل ما حدثوك بن فكفى بذلك جهلا، و اكظم الغيظ، و تجاوز عندالمقدرة و احلم عند الغضب و اصفح مع الدولة تكن لك العاقبة و استصلح كل نعمة انعمها الله عليك ، ولاتضيعن نعمة من نعم الله عندك ، ولير عليك اثر ما انعم الله به عليك .
و اعلم ان افضل المؤ منين افضلهم تقدمة من نفسه و اهله و ماله ، فانك ، ما تقدم من خير يبق لك ذخره ، و ماتؤ خره يكن لغيرك خيره ، واحذره صحابة من يفيل راءية و ينكر عمله فان الصاحب معتبر بصاحبه واسكن الامصار العظام ، فانها جماع المسلمين و احذر منازل الغفلة و الجفاء و قلة الاعوان ، على طاعة الله و اقصر راءيك على ما يعنيك و اياك و مقاعد الاسواق فانه محاضر الشيطان و معاريض الفتن .
و اكثر ان تنظر الى من فضلت عليه فان ذلك من ابواب الشكر و لاتسافر فى يوم جمعة حتى تشهد الصلاة الا فاصلا فى سبيل الله او فى امر تعذر به . و اطع الله فى جميع امورك ، فان طاعة الله فاضلة على ما سواها و خادع نفسك فى العبادة و ارفق بها و لاتقهرها و خذعفوها و نشاطها الا ما كان مكتوبا عليك من الفريضد فانه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها و اياك ان ينزل بك الموت و انت آبق من ربك فى طلب ا لدنيا، و اياك و مصاحبة الفساق فان الشر بالشر ملحق ، و وقر الله و احبب احباه و احذر الغضب فانه جند عظيم من جنود ابليس والسلام
.


69 نامه اى از اوست به حارث همدانى

اخلاق كارگزاران حكومتى
به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن پند بجوى . حلالش را حلال و حرامش را حرام بدار. حقى را كه پيش از اين بوده تصديق كن ، و از گذشته دنيا براى باقيمانده آن عبرت آموز، زيرا پاره هاى دنيا شبيه يكديگرند، و انجامش به آغازش مى پيوندد، و همه آن رفتنى و جدا شدنى است نام خدا را بزرگ دارد و آن را جز به حق ياد مكن . مرگ را و جهان پس از مرگ را بسيار به ياد آر. مرگ را آرزو مكن مگر به شرطى محكم و استوار. دورى كن از هر كارى كه كننده اش آن را براى خود مى پسندد و براى عموم مسلمانان نمى پسندد.
دورى كن از هر كارى كه در نهان به جاى آورند، و در آشكار از آن شرم دارند. بپرهيز از هر كارى كه چون كننده اش از آن پرسش شود، آن را انكار نمايد يا از آن پوزش خواهد. آبرويت را هدف تير گفته هاى مردم قرار مده هر آنچه را شنيدى ، به مردم باز مگو، كه دروغگويى را همان بس است هر چه را مردم برايت گفتند دروغ مشمار كه نادانى را همان بس است . خشمت را فرو خور، هنگامى توانايى (بر مجازات ) گذشت كن ، به وقت خشم بردبار باش و آنگاه كه بر مسند حكومت نشسته اى از لغزش ها چشم پوشى كن تا سرانجام نيك از آن هر تو باشد. هر نعمتى كه خداوند ارزانيت داشته در راه صلاح هزينه كن ، و هيچ يك از نعمت هاى خدا را تباه مكن . بايد نشان نعمتى كه خداوند عطايت كرده در تو ديده شود.
اوصاف مؤ منان
بدان بهتر مؤ منان كسى است كه بهتر از همه جان و اهل و مالش را در راه خدا پيش فرستد، زيرا هر خيرى كه پيش فرستى اندوخته شود و برايت بماند، و آنچه را پشت سر باقى گذارى بهره اش براى ديگران خواهد بود. از همنشينى با كسى كه راءى او ضعيف و كارش ناپسند است دورى كن ؛ زيرا هر كس با دوستش شناخته شود. در شهرهاى بزرگ سكونت كن ، كه كانون اجتماع مسلمانان است . از جايى كه مردمش در ياد خدا نيستند، و ستم مى كنند، ويارى كنندگان بر طاعت خدا در آن اندك اند بپرهيز؛ انديشه ات را در چيزى كه به كارت آيد مصروف ساز. در گذرگاه هاى بازار منشين كه جايگاه حضور شيطان و عرصه فتنه ها است .
به كسى كه تو را بر او برترى داده اند فراوان بنگر، كه اين توجه از جمله درهاى سپاسگزارى است روز جمعه مسافرت مكن تا در نماز جمعه شركت جويى ، مگر آن كه سفرت در راه خدا باشد، يا براى كارى باشد كه عذرت در سفر براى آن پذيرفته باشد در همه كارهايت مطيع فرمان خدا باش زيرا اطاعت خداوند از همه چيز برتر است . نفس خويش را در كار عبادت فريب ده ، و با او مدارا كن و بر او سخت مگير و هنگامى كه نشاط و فراغت دارد به عبادتش آر، مگر در عبادتى كه بر تو واجب است كه به ناچار بايد آن را در زمان معين خودش به جاى آورى . بترس از آن كه مرگ در حالى كه به سراغت آيد كه تو در طلب دنيا دويده و از پروردگارت گريخته باشى . از همنشينى با بدكاران بپرهيز، كه بدى به بدى پيوندد. خداوند را بزرگ دار و دوستانش را دوست بدار. از خشم بپرهيز كه سپاهى بزرگ از سپاهيان ابليس است والسلام .


70 - و من كتاب له عليه السلام الى سهل بن حنيف الانصارى ، و هو عامله على المدينةفى معنى قوم من اهلها لحقوا بمعاوية

اما بعد، فقد بلغنى ان رجالا ممن قبلك يتسللون الى معاوية فلا تاءسف على ما يفوتك من عددهم ، ويذهب عنك من مددهم ، فكفى لهم غيا، و لك منهم شافيا، فرارهم من الهدى و الحق و ايضاعهم الى العمى و الجهل وانما هم اهل دنيا مقبلون عليها و مهطعون اليها و قد عرفوا العدل و راءوه و سمعوه و وعوه و علمو ان الناس عندنا فى الحق اسوه ، فهربوا الى الاثرة فعبدا لهم و سحقا!!
انهم - والله - لم ينفروا من جور، و لم يلحقوا بعدل وانا لنطمع فى هذاالامر ان يذلل الله لنا صعبه ، و يسهل لنا حزنه ان شاء الله و السلام
.


70 - نامه اى از اوست به سهل بن حنيف انصارى ، كارگزار امام در مدينه (درسال 37 هجرى ) درباره جمعى از مردم مدينه كه به معاويه پيوستند

روش برخورد با پديده فرار
اما بعد. به من خبر رسيد كه تنى چند از مردانى كه نزد تو هستند، پنهانى به سوى معاويه مى روند. تاءسف مخور كه عدد يارانت مى كاهد و از ياريشان كم مى شود، براى گمراهى آنان و آرامش خاطر تو همين بس كه آنان از هدايت و حق گريخته اند و به سوى كورى و نادانى شتافته اند. اينان اهل دنيايند، به آن روى نهاده و به دنبالش افتاده اند. عدالت را شناختند و ديدند، شنيدند و فهميدند و دانستند كه مردم در نظر ما در حق برابرند، در عين حال براى رسيدن به نان و نوايى گريختند. از رحمت خدا دور باشند، دور.
به خدا سوگند، اينان از ستم نگريختند و به عدل نپيوستند. اميد آن دارم كه خداوند دشوارى اين امر را بر ما آسان و ناهمواريش را هموار سازد. ان شاء الله . و السلام عليك .


71 - من كتاب له عليه السلام الى المنذر بن الجارود العبدى ، و قد خان فى بعض ماولاه من اعماله

اما بعد، فان صلاح ابيك (قد) غرنى منك ، و ظننت انك تتبع هديه ، و تسلك سبيله ، فاذا انت فيما رقى الى عنك لاتدع لهواك انقيادا ولاتبقى لاخرتك عتادا. تعمر دنياك بخراب آخرتك و تصل عشيرتك بقطيعة دينك ، ولئن كان ما بلغنى عنك حقا لجمل اهلك و شسع نعلك خير منك . من كان بصفتك فليس باهل ان يسد به ثغر او ينفد به امر او يعلى له قدر، او يشرك فى امانة او يؤ من على جبابة (خيانة ) فاقبل الى حين يصل اليك كتابى هذا ان شاء الله .
قال الرضى : و المنذر بن الجارود هذا هو الذى قال فيه اميرالمؤ منين عليه السلام انه لنظار فى عطفيه مختال فى برديه تفال فى شراكيه
.


71 - نامه اى از اوست به منذر بن جارود عبدى ، كه در قسمتى از آنچه امام او را بر آنولايت داده بود خيانت كرد.

سرزنش خيانت اقتصادى
اما بعد. درستكارى پدرت مرا فريفت (و به تو خوشبين كرد) و پنداشتم كه تو از روش او پيروى مى كنى ، و راه او را مى روى ولى آن گونه كه به من خبر رسيده ، از پيروى هواى نفس دست نمى كشى ، و اندوخته اى براى آخرتت نمى گذارى ، و به بهاى ويران ساختن آخرتت دنياى خود را آباد ميكنى ، و به بهاى جدا شدن از دينت به دودمانت مى پيوندى . اگر آنچه از، تو برايم گزارش شده درست باشد، شتر خانواده تو بند كفشت از تو بهتر است !كسى با صفات تو شايسته آن نيست ، كه مرزى توسط او بسته شود، يا فرمانى به دست او اجرا گردد يا مقامش بالا رود، يا در امانتى شريك شود و يا از خيانت او كسى ايمن باشد. هنگامى كه نامه ام به دستت مى رسد به نزد من آى ، انشاء الله .
ابن منذر كسى است كه اميرمؤ منان عليه السلام درباره اش فرمود: از روى خودپسندى پيوسته به چپ و راست خود نگاه مى كند و در دو برد گران قيمت خود مى خرامد و كفش هايش را فوت مى كند كه گرد و خاك را از آن بزدايد.


72 - و من كتابه له عليه السلام الى عبدالله بن العباس

اما بعد فانك لست بسابق اجلك ، و لامرزوق ما ليس لك ؛ و اعلم بان الدهر يومان : يوم لك و يوم عليك و ان الدنيا دار دول ، فما كان منها لك اتاك على ضعفك ، و ما كان منها عليك لم تدفعه بقوتك .


72 - نامه اى از اوست به عبدالله بن عباس رحمه الله

انسان و مقدرات الهى
اما بعد. تو از اجلت پيشى نخواهى گرفت و آنچه كه روزى تو نباشد، ندهند. بدان كه دنيا دو روز است : روزى به سود تو، و روزى بر زيان تو. دنيا سرايى است كه دست به دست مى گردد و آنچه از دنيا بهره تو باشد به تو مى رسد هر چند ناتوان باشى ، و آنچه از دنيا بر زيان ، تو باشد با نيروى خود نتوانى آن را بازگردانى .


73 - و من كتاب له عليه السلام الى معاوية

اما بعد، فانى على التردد فى جوابك والاستماع الى كتابك لموهن راءيى ، و مخطى ء فراستى و انك اذ تحاولنى الامور و تراجعنى السطور كالمستثقثل النائم تكذبه احلامه و المتحير القائم يبهظة مقامه ، لايدرى اله ما ياءتى ام عليه ، و لست به غير انه بك شبيه و اقسم بالله انه لو لابعض ‍ الاستبقاء لو صلت اليك منى قوارع تقرع العظم و تهلس اللحم ! و اعلم ان الشيطان قد ثبتك عن ان تراجع احسن امورك و تاءذن لمقال نصيحتك و اسلام لاهله .


73 - نامه اى از اوست به معاويه

افشاى چهره معاويه
اما بعد. من از آن كه پياپى به نامه هايت پاسخ ميدهم ، و به سخنانت گوش ‍ مى سپارم ، مى پندارم كه انديشه ام سست شده ، و زيركيم دچار خطا گشته تو در امورى كه از من مى خواهى ، و نامه هايى كه براى پاسخ گرفتن به من مى نويسى ، چونان كسى هستى كه در خوابى سنگين فرو رفته ، و خواب هاى دروغ مى بيند، يا مانند كسى هستى كه سرگردان ايستاده ، و از ايستادن به مشقت افتاده ، نمى داند، آنچه رخ خواهد داد به سود اوست يا بر زيانش ، البته تو همانند چنين كسى نيستى ، بلكه او همانند توست ! به خدا سوگند اگر ماندن تو را (يا: بقاء مؤ منان را) نمى خواستم ضربات كوبنده اى از من بر تو وارد مى آمد كه استخوان را بكوبد، و گوشت را آب كند. بدان كه شيطان نمى گذارد كه به نيكوترين كارت بپردازى و گوش به نصيحت بسپارى ، و سلام بر اهلش .


74 - و من عهد له عليه السلام كتبه بين ربيعة و اليمن ، ونقل من خط هشام بن الكلبى

هذا ما اجتمع اهل اليمن حاضرها و باديها و ربيعة حاضرها و باديها انهم على كتاب الله يدعون الله و ياءمرون به و يجيبون من دعا اليه و امر به ، لايشترون به ثمنا، و لايرضون به بدلا، و انهم يد واحدة على من خالفك ذلك و تركه انصار بعضهم لبعض : دعوتهم واحدة لاينقضون عهدهم لمعتبة عاتب ، ولالغضب غاضب و لا لاستذلال قوما قوما، ولالمسبة قوم قوما! على لك شاهدهم و غائبهم و سفيههم و عالمهم و حليمهم و جاهلهم ثم ان عليهم بذلك عهدالله و ميثاقه (ان عهدالله كان مسئولا) و كتب على بن ابى طالب .


74 - عهدنامه اى از اوست كه ميان قبيله ربيعه و مردم يمن نگاشت ، و از خط هشام بنكلبى روايت شده

مبانى صلح و سازش مسلمين
اين پيمانى است كه مردم يمن ، از شهر نشين ، و باديه نشين ، با ربيعه ، از شهرنشين به باديه نشين ، بر آن توافق نموده اند، كه از كتاب خدا پيروى كنند، مردم را به آن دعوت نمايند، و به پذيرفتن آن دستورشان دهند و هر كس را كه به قرآن دعوت كند و به آن فرمان دهد اجابت نمايند (و از او بپذيزند) و بر اين كار هيچ مزدى ، نگيرند و به جايگزين آن رضايت ندهند. و در برابر كسى كه با اين پيمان مخالفت كند و آن را واگذارد متحد و يار يكديگر و يك صدا باشند. پيمان خود را به سبب سرزنش يا خشم كسى ، يا خار ساختن و دشنام دادن گروهى به گروه ديگر نشكنند. حاضر و غايب كم خرد و دانا، بردبار و جاهل همه بر اين پيمان شهادت دادند (و به آن متعهدند) عهد و پيمان خدا بدين وسيله بر عهده ايشان است . قطعا از پيمان خدا پرسش خواهد شد اين عهدنامه را على بن ابيطالب نوشت .


75 - و من كتاب له عليه السلام الى معاوية فىاول ما بويع له ذكره الواقدى فى كتاب الجمل

من عبدالله على اميرالمؤ منين الى معاوية بن ابى سفيان :
اما بعد فقد علمت اعذارى فيكم و اعراضى عنكم حتى كان مالا بد منه و لا دفع له ؛ و الحديث طويل و الكلام كثير و قد ادبر ما ادبر و اقبل ما اقبل فبايع من قبلك و اقبل الى فى وفد من اصحابك . و السلام
.


75 - نامه اى از اوست به معاويه در آغاز بيعت مردم با امام . واقدى آن را در كتابجمل آورده است .

فرمان اطاعت به معاويه
از بنده خدا على امير مؤ منان به معاويه پسر ابوسفيان :
اما بعد. عذر روى گردانيم از شما را دانستى ، تا آن كه رويدادى كه از آن چاره اى نبود، و چيزى مانع آن نمى شد، رخ داد. داستان طولانى و سخن فراوان است . گذشت آن چه گذشته و روى آورد، آنچه روى آورد پس از آنان كه نزد تو هستند برايم بيعت بگير و با گروهى از ياران خود نزد من بيا و السلام .


76 - و من وصيته له عليه السلام لعبدالله بن العباس ، عند استخلافه اياه علىالبصرة

سع الناس بوجهك و مجلسك و حكمك و اياك و الغضب فانه طيرة من الشيطان و اعلم ان ما قربك من الله يباعدك من النار و ما باعدك من الله يقربك من النار .


76 - نامه اى از اوست به عبدالله بن عباس ، هنگامى كه او را در بصره به جاى خودنشاند

اخلاق فرماندهى
در برخورد با مردم و در مجلس خود و داورى ميان آنان گشاده رو باش . از خشم بپرهيز كه سبكسرى و از سوى شيطان ، است و بدان آن چه تو را به خدا نزديك نمايد از آتش دور مى سازد، و آنچه تو را از خدا دور كند، به آتش نزديك مى نمايد.


77 - و من وصيته له عليه السلام لعبدالله بن العباس ، لما بعثه للاحتجاج علىالخوارج

لاتخاصمهم بالقران ، فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و يقولون ولكن حاججهم بالسنة فانهم لن يجدوا عنها محيصا.


77 - نامه اى از اوست به عبدالله بن عباس ، هنگامى كه او را براى گفت و گو باخوارج فرستاد

روش مناظره با دشمن مسلمانان
با آنان با قرآن مجادله مكن ، زيرا قرآن تاب معانى گوناگون دارد ( تو چيزى از قرآن ) مى گويى ، و (آنان چيز ديگر) مى گويند. بلكه به سنت پيامبر با آنان احتجاج نما كه چاره اى از پذيرفتن آن ندارند.


78 - من كتاب له عليه السلام الى ابى موسى الاشعرى جوابا فى الحكمين ذكره سعيدبن يحيى الاموى فى كتاب المغازى

فان الناس قد تغير كثير منهم عن كثير من حظهم فمالوا مع الدنيا، و نطقوا بالهوى ، و انى نزلت من هذا الامر منزلا معجبا، اجتمع به اقوام اعجبتهم انفسهم ، و انا (فانى ) اداوى منهم قرحا اخاف ان يكون (يعود) علقا وليس رجل - فاعلم - احرص على جماعة امة محمد صلى الله عليه و آله و الفتها منى ، ابتغى بذلك حسن الثواب و كرم المآب ، وساءفى بالذى و ايت على نفس و ان تغيرت عن صالح ما فارقتنى عليه فان الشقى من حرم نفع ما اوتى من العقل و التجربة و انى لاعبد ان يقول قائل بباطل و ان افسد امرا قد اصلحه الله فدع ما لاتعرف فان شرار الناس طائرون اليك باقاويل السوء و السلام .


78 - نامه اى از اوست به ابوموسى اشعرى در پاسخ كار حكمين . سعيد بن يحيى ايننامه را در كتاب مغازى درآورده است .

علل سقوط جامعه
بسيارى از مردم نسبت به بخش زيادى از نصيب (اخروى ) خود دگرگون شدند، پس به دنيا روى آوردند و سخن از روى هوى و هوس گفتند، و من در اين كار دچار شگفتى شده ام . در آن جا مردمى خود پسند گرد آمدند من اكنون زخمى را از آنان درمان ميكنم كه ترسم به صورت خون لخته درآيد (و علاج نشده بماند) بدان ، هيچ كس به وحدت و الفت امت محمد صلى الله عليه و آله حريص تر از من نيست . من در اين كار پاداش نيكو و بازگشت به جايگاه شايسته را ميجويم و ديرى نپايد كه به آنچه بر خود لازم دانسته ام وفا كنم ، اگر چه تو از آن شايستگى كه هنگام جدايى از من داشتى باز گشته باشى ، زيرا شقاوتمند كسى است كه از سود خرد و تجربه اى كه به او داده شده محروم گردد. من بيزارم از اينكه گوينده اى سخن باطل بگويد، يا اين كه كارى را كه خداوند به صلاح آورده ، تباه سازم . پس آنچه را نمى شناسى ، رها ساز. كه مردم بدكردار با گفتارهاى نادرست به سوى تو مى شتابند. والسلام .


79 - و من كتاب له عليه السلام لما استخلف الى امراء الاجناد

اما بعد فانما اهلك من كان قبلكم انهم منعوالناس الحق فاشتروه و اخذوهم بالباطل فاقتدوه .


79 - نامه اى از اوست به سرداران سپاه ، هنگامى كه به خلافت رسيد.

علل نابودى ملت ها
اما بعد. آنان كه پيش از شما بودند از آن رو هلاك شدند كه مردم را از حقشان محرومساختند تا آنان با پرداخت رشوه آن را به دست آوردند، و مردم را به راهباطل بردند، و آنان نيز پيرو آن (=باطل ) گشتند.
22/3/80