جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۸

دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۵ -


(318)همانا دلها را روى آوردن و روى برگرداندن است ، آن گاه كه روى مى آورد، آن رابه انجام دادن مستحبات واداريد و آن گاه كه روى گردان مى شود به واجبات بسنده كنيد
ان للقلوب اقبالا و ادبارا، فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل ، و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض . (159)
همانا دلها را روى آوردن و روى برگرداندن است ، آن گاه كه روى مى آورد، آن را به انجام دادن مستحبات واداريد و آن گاه كه روى گردان مى شود به واجبات بسنده كنيد .
ترديد نيست كه دلها هم همان گونه كه بدنها خسته مى شود، فرسوده مى گردد، گاه به علم و عمل روى مى آورد؛ كاه از هر دو رويگردان مى شود. على عليه السلام فرسوده است : هرگاه ديديد دلها نشاط و آمادگى براى عمل دارد، انجام دادن مستحبات را هم در كنار فرايض بر آن بار كنيد يعنى نخست فرائض را انجام دهيد و سپس مستحبات را و هر گاه ديديد دلها خسته و از عمل ملول است ، فقط به انجام دادن فرائض بسنده كنيد، زيرا در كار و عملى كه حضور و آمادگى قلبى نباشد، سودى نيست .
(319)در قرآن خبر آن چه پيش از شما بوده و خبر آن چه پس از شماست و حكم مربوط برشرعيات خودتان موجود است
فى القرآن نبا ما قبلكم ، و خير ما بعدكم ، و حكم ما بينكم . (160)
در قرآن خبر آن چه پيش از شما بوده و خبر آن چه پس از شماست و حكم مربوط بر شرعيات خودتان موجود است .
اين سخن به حقى است كه در قرآن اخبار قرنهاى گذشته و بسيارى از اخبار مربوط به آينده و بسيارى از احكام شرعيه آمده است و تمام اين سه نوع در آن موجود است .
(320)سنگ را بدان جا كه آمده است برگردانيد كه شر را جز شر دفع نتواند داد 
ردوا الحجر من حيث جاء فان الشر لايدفعه الا الشر. (161)
سنگ را بدان جا كه آمده است برگردانيد كه شر را جز شر دفع نتواند داد .
نظير مثلى است كه مى گويند: آهن با آهن كوبيده مى شود. عمرو بن كلثوم در اين باره چنين سروده است :
هان كه هيچ كس نسبت به ما بى ادبى نكند كه در آن صورت بيش ‍ از بى ادبى نادانان ، بى ادبى خواهيم كرد.
(321) 
و قال عليه السلام لكاتبه عبيدالله بن ابى رافع : (162)
الق دواتك ، و اطل جلفه قلمك ، و فرج بين السطور، و قرمط بين الحروف فان ذلك اجدر بصباحه الخط.
(163)
و آن حضرت به دبير خود عبيدالله بن ابى رافع فرمود: دواتت را ليقه كن و نوك قلم خود را دراز ساز، ميان سطرها را گشاده دار و حروف را نزديك يكديگر بنويس كه اين كار براى زيبايى خط مناسب و شايسته است .
(322)من پيشواى مومنانم و مال پيشواى تبهكاران 
انا يعسوب المومنين و المال يعسوب الفجار.
و قال : معنى ذلك ان المومنين يتبعوننى ، و الفجار يتبعون المال ؛ كما تتبع النحل يعسوبها و هو رئيسها
. (164)
من پيشواى مومنانم و مال پيشواى تبهكاران .
سيد رضى گويد: معنى اين سخن آن است كه مومنان از من پيروى مى كنند و تبهكاران از مال ، همان گونه كه زنبوران از يعسوب خود كه مهتر ايشان است ، پيروى مى كنند.
اين سخنى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دو صورت مختلف فرموده است ، يك بار خطاب به على عليه السلام فرموده است تو پيشواى دينى و بار ديگر به صورت تو پيشواى مومنانى و هر دو يك معنى بر مى گردد. گويى رسول خدا على عليه السلام را سالار و مهتر مومنان قرار داده است يا آنكه دين همراه و از پى اوست ، همان گونه كه زنبور عسل از مهتر خود پيروى مى كند، نظير اين گفتار حضرت ختمى مرتبت كه فرموده است : حق را با او قرار بده و بگردان هر گونه كه باشد.
(323) 
و قال لبعض اليهود حين قال له : ما دفنتم نبيكم حتى اختلفتم فيه ! فقال له :
انما اختلقنا عنه لا فيه ، ولكنكم ما جفت ارجلكم من البحر حتى قلتم لنبيكم : اجعل لنا الها كما لهم آلهه قال انكم قوم تجهلون (165) (166)

به يكى از يهوديان كه به آن حضرت گفت : هنوز پيامبر خود را به خاك نسپرده بوديد كه درباره اش خلاف كرديد، فرمود: ما درباره آن چه از او رسيده است خلاف ورزيديم نه درباره خودش ، ولى شما هنوز پايتان از ترى
دريا خشك نشده بود كه پيامبر خود مردمى نادانيد.

اين گفتار على عليه السلام چه زيباست كه فرموده است : درباره آن چه از او رسيده است اختلاف ورزيديم نه درباره خود او.، و اين بدان سبب است كه اختلاف در توحيد و نبوت نبوده است بلكه اختلاف در فروع ديگرى كه خارج از اين است نظير امامت و ميراث و اينكه پرداخت زكات واجب است يا نه بوده است و حال آنكه يهوديان چنين اختلافى نكردند و اختلاف ايشان در توحيد كه پايه اصلى است ، بوده است .
مفسران گفته اند: يهوديان از كنار قومى گذشتند كه بتهايى به شكل گاو را مى پرستيدند، از موسى خواستند كه براى ايشان خدايى چون يكى بسازد، اين هم پس از مشاهده نشانه ها و معجزات بسيار و خلاص شدن ايشان از قيد بردگى و عبورشان از دريا و ديدن غرق شدن فرعون بوده است و اين غايت نادانى است .
اين حديث به گونه ديگرى هم نقل شده است كه مردى يهودى به على عليه السلام گفت : هنوز آب غسل پيامبرتان خشك نشده بود، اختلاف كرديد، فرمود: شما هنوز آب پايتان خشك نشده بود كه گفتيد براى ما خدايى بساز.
(324) 
و قيل له عليه السلام : باى شى ء غلبت الاقران ؟ قال :
ما لقيت احدا الا اعاننى على نفسه . (167)
قال الرضى رحمه الله تعالى : يومى بذلك الى تمكن هيبته فى القلوب
.
به آن حضرت گفته شد: به چه چيز بر هماوردان چيره شدى ؟ فرمود: با هيچ كس روياروى نشدم مگر اينكه مرا بر كشتن خود يارى داد.
سيد رضى كه خداوند متعال او را رحمت فرمايد گفته است : يعنى بيم و هيبت او در دلها استوار بوده است .
ابن ابى الحديد مى گويد: حكيمان گفته اند، گمان موثر است زيرا اگر بيمارى گمان كند و در پندار او چنين باشد كه بيمارى او كشنده است ، چه بسا كه با همان گمان و پندار بميرد. همچنين كسى كه مار او را بگزد و چنين خيال كند كه زهر مار او را مى كشد، از آن به سلامت نمى ماند...
همين گونه به سبب شهرت على عليه السلام در اين موضوع كه هر كس با او جنگ كند كشته مى شود، بر هماوردان اين گمان غالب مى شد و ناچار از مقاومت در قبال او عاجز مى ماندند.
(325) 
و قال عليه السلام لابنه محمد بن الحنفيه :
يا بنى انى اخاف عليك الفقر: فاستعذ بالله منه ، فان الفقر منقصه للدين ، مد هشه للعقل ، داعيه للمقت .
(168)
و آن حضرت به پسر خود محمد بن حنيفه فرمود:
پسركم من از درويشى بر تو بيمناكم ، از آن به خدا پناه ببر كه فقر مايه كاستى در دين و سرگردان كننده خرد و برانگيزنده دشمنى است .
ابن ابى الحديد نمونه هايى از سخنان حكمت آميز را درباره درويشى و توانگرى آورده است كه به ترجمه و پاره اى از آن بسنده مى شود.
او مى گويد: اين مساله از موارد اختلاف مردم است كه در آن بسيار اختلاف كرده اند، قومى توانگرى را برترى داده اند و قومى درويشى را. طرفداران توانگرى گفته اند: خداوند متعال مال را وصف فرموده است و آن را خير نام نهاده است ، در آنجا كه مى فرمايد: من دوستى خير را از ياد پروردگار خود دوست تر داشتم . (169) همچنين در بيان نعمتهاى خود به بندگان خويش و در حالى كه انعام احسان به آنان وعده مى دهد، فرموده است : و شما را با اموال و پسران مدد مى رساند. (170) و فرموده است : براى او مالى گسترده و فراوان قرار دادم . (171) و پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : مال مايه بسندگى است و بسندگيهاى مردم اين جهانى همين مال است . و هم فرموده است : مال براى پرهيزگارى از خداوند كمك پسنديده اى است .
خردمندان گفته اند: ترديد نيست كه كارهاى بزرگ و داراى ثواب بسيار جز با مال صورت نمى گيرد، نظير حج و وقوف به عرفات و وقف كردن اموال و صدقات و زكات و جهاد.
شاعرى گفته است : پس از دين چيزى را بهتر از توانگرى نمى بينم و پس از كفر چيزى را بدتر از درويشى نمى بينم .
طرفداران درويشى گفته اند: توانگرى سبب سركشى است كه خداوند متعال فرموده است : همانا كه چون آدمى خويشتن را توانگر بيند، سركشى مى ورزد. (172) و نيز فرموده است : و چون بر آدمى نعمت ارزانى مى داريم ، روى مى گرداند و كناره مى گيرد. (173)
و گفته شده است : توانگرى مايه سرمستى است و توانگرى نفس ‍ بهتر از توانگرى به مال است . خداوند متعال مال را نكوهش ‍ كرده و فرموده است : همانا اموال و اولاد شما فتنه اند. (174) ابوالعتابه چه نيكو سروده است :
مگر نمى بينى كه براى درويشى اميد توانگرى مى رود و حال آنكه بر توانگرى بيم درويشى است .
و شاعرى از پيشينيان چه نيكو سروده است :
گاه توانگرى آدمى را نابود مى سازد، همان گونه كه طاووس ‍ به سبب پرو بالش سر بريدن مى شود.
و در خبر آمده است كه سبك باران - درويشان - نجات يافته اند.
و گفته اند درويشى مايه سبك بارى و توانگرى مايه سنگين بارى است .
(326) 
و قال لسائل ساله عن مساله : (175)
سل تفقها و لا تسال تعنتا؛ فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم ، و ان العالم المتعنت شبيه بالجاهل .
(176)
به پرسنده اى كه مساله دشوارى را از او پرسيد، فرمود: براى دانستن بپرس نه براى آزار دادن ، كه نادان آموزنده شبيه به داناست و داناى بيرون از راه چون نادان است .
(327) 
و قال عليه السلام لعبد بن عباس رضى الله عنه و قد اشار اليه فى شى لم يوافق رايه :
لك ان تشير على وارى ، فاذا عصيتك فاطعنى
(177)
و آن حضرت به عبدالله بن عباس (ره ) كه نظرى داده بوده و با آن موافقت نفرموده بود، گفت : برعهده توست كه به من نظر دهى و من بنگرم و چون با تو مخالفت كردم ، بايد از من فرمان برى .
امام از رعيت از لحاظ راى و تدبير برتر است و بر كسى كه نظرى را بر او عرضه مى دارد و او نمى پذيرد، واجب است از او اطاعت كند و نظر امام را بپذيرد و بداند كه امام مصلحتى را مى شناسد و مى داند كه او نمى داند.
(328) 
و روى انه عليه السلام لما ورد الكوفه قادما من صفين مر بالشباميين ، (178) فسمع بكاء النساء على قتلى صفين ، و خرچ اليه بن شر حبيل الشبامى ؛ و كان من وجوه قومه ، فقال له :
ايغلبكم نساوكم على ما اسمع ، الا تنهو نهن عن هذا الرنين !
و اقبل حرب يمشى معه و هو عليه السلام راكب فقال له :
ارجع فان مشى مثلك مع مثلى فتنه للوالى و مذله للمومن .
(179)
و روايت شده است كه چون آن حضرت از جنگ صفين به كوفه باز آمد از كنار شباميان گذشت و مويه زنان را بر كشتگان صفين شنيد. حرب بن شرحبيل شبامى كه از سران قوم خود بود، به حضورش شتافت ، على عليه السلام به او فرمود: آيا زنان شما بر آنچه مى شنوم - مويه و زارى - بر شما چيره شده اند، آيا ايشان را از اين هياهو باز نمى داريد؟
در آن حال حرب پياده كنار مركب آن حضرت راه مى رفت ، فرمود: باز گرد كه پياده راه رفتن كسى همچون تو همراه كسى مانند من مايه شيفتگى حاكم و زبونى مومن است .
(329) 
و قال عليه السلام و قد مر بقتلى الخوارج يوم النهروان :
بوسالكم ! لقد ضركم من غركم .
فقيل له : من غرهم يا اميرالمؤ منين ؟
فقال : الشيطان المضل ، و النفس الاماره بالسوء؛ غرتهم بالامانى ، و فسحت لهم فى المعاصى ، و وعدتهم الاظهار، فاقتحمت بهم النار.
(180)
و چون آن حضرت به جنگ نهروان از كنار كشتگان خوارج گذشت ، فرمود:
بدا به حال شما، آن كس كه شما را فريب داد، زيانتان زد.
گفته شد: اى اميرالمؤ منين چه كسى ايشان را فريب داد؟
فرمود:: شيطان گمراه كننده و نفس به بدى فرمان دهنده كه آنان را با آرزوها فريفت و راه را براى گناهان و نافرمانيهايشان گشوده ، وعده پيروزى به ايشان داد و آنان را به دوزخ در آورد.
(330)از نافرمانيهاى خدا در خلوتها بپرهيزيد كه شاهد خود حاكم است 
اتقوا معاصى الله فى الخلوات ، فان الشاهد هو الحاكم . (181)
از نافرمانيهاى خدا در خلوتها بپرهيزيد كه شاهد خود حاكم است .
هنگامى كه شاهد خودش حاكم باشد از اينكه گواهى در حضورش گواهى دهد بى نياز است ، بنابراين شايسته است آدمى از خداوند چنان كه شايسته است ، پرهيز كند كه خداوند متعال خود شاهد و حاكم است .
(331) 
و قال عليه السلام لما بلغه قتل محمد بن ابى بكر رضى الله عنه :
ان حزننا عليه على قدر سرورهم به ، الا انهم نقصوا بغيضا؛ و نقضنا حبيبا.
(182)
چون خبر كشته شدن محمد بن ابى بكر كه خدايش از او خشنود باد، به آن حضرت رسيد فرمود:
همانا اندوه ما بر او به اندازه شادى ايشان است ، جز آن كه ايشان را دشمنى كاسته شد و ما را دوستى .
(332)ميزان عمرى كه خداوند در آن عذر آدمى را مى پذيرد، شصت سال است
و قال عليه السلام :
العمر الذى اعذر الله فيه الى ابن آدم ستون سنه .
(183)
ميزان عمرى كه خداوند در آن عذر آدمى را مى پذيرد، شصت سال است .
يعنى خداوند متعال براى آدمى مدت عمرى را كه عذر او را مى پذيرد تا شصت سالگى است كه دوران كودكى و جوانى و كهولت است و به مناسبت غلبه شهوت و پيروى از خواهش نفس ‍ و شور و شر جوانى ممكن است عذر آدمى پذيرفته شود و چون شصت سالگى بكذرد به سن پيرى رسيده است و شور و شر او كاستى مى پذيرد و ديگر عذرى براى نادانى او پذيرفته نيست . شاعران هم در اين باره و در مورد كمتر از شصت سالگى اشعارى سروده اند و يكى از ايشان چنين سروده است :
چون مرد چهل ساله شود و از ديگران مردان فروتر ماند و خود را به صالحان پيوسته نسازد، او را رها كن كه در باقى مانده روزگار خود به آنان نخواهد پيوست .
(333)آن كسى كه گناه بر او پيروز شد، پيروزى نيافته است و آن كس كه با بدىچيره مى شود، در واقع مغلوب است
ما ظفر من ظفر الاثم به ، و الغالب بالشر مغلوب . (184)
آن كسى كه گناه بر او پيروز شد، پيروزى نيافته است و آن كس كه با بدى چيره مى شود، در واقع مغلوب است .
(334) 
ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء؛ فما جاع فقير الا بما متع به غنى ، و الله تعالى سائلهم عن ذلك . (185)
خداوند سبحان روزى درويشان را در اموال توانگران مقرر و واجب فرموده است ، هيچ درويشى گرسنه نماند مگر به آن چه توانگرى حق او را باز داشت و خداوند متعال از اين كار توانگران را بازخواست مى كند.
در اخبار صحيح نقل شده است كه ابوذر مى گفته است : به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله كه در سايه كعبه نشسته بود رفتم ، همين كه مرا ديد، فرمود: به خداى كعبه كه ايشان زيان كارانند. گفتم : چه كسانى ؟ فرمود: آنان كه مال بسيار دارند، مگر كسى كه از هر جانب مواظب باشد و چنين و چنان كند و بسيار اندك اند، هيچ دارنده گاو و شتر و گوسفندى نيست كه زكات مال خود را نداده باشد مگر اينكه روز قيامت گاو و شتر و گوسپندش به صورت بسيار بزرگ و فربه او را احاطه مى كند و مكرر با شاخهاى خود او را فرو مى كوبد و لگد كوب مى سازد و اين كار پيوسته تكرار مى شود تا خداوند حساب مردم را برسد.
(335)بى نيازى از عذر، پر ارزش تر است از عذر آوردن به راستى 
الاستغناء عن العذر، اعز من الصدق به
بى نيازى از عذر، پر ارزش تر است از عذر آوردن به راستى .
ابن ابى الحديد مى گويد: به صورت خير من الصدق به هم روايت شده است و معنى آن چنين است كه كارى مكن كه نيازمند به پوزش خواستن شوى ، هر چند در عذر خود صادق باشى كه اگر چنان كنى براى تو بهتر و گرانقدرتر است از اينكه كارى انجام دهى و پوزش ‍ بخواهى هر چند كه راستگو باشى .
(336)كمترين حقى كه براى خداوند سبحان بر عهده شماست ، اين است كه از نعمتهاى اودر نافرمانيهايش يارى مجوييد
اقل ما يلزمكم لله سبحانه الا تستعينوا بنعمه على معاصيه . (186)
كمترين حقى كه براى خداوند سبحان بر عهده شماست ، اين است كه از نعمتهاى او در نافرمانيهايش يارى مجوييد .
در اين ترديد نيست كه از كارهاى بسيار زشت يكى اين است كه اگر پادشاهى به يكى از رعيت خود مال و سلاح و بردگان ارزانى دارد، آن شخص اين نعمتها را ماده عصيان و ابراز خروج بر او قرار دهد همراه با آن بردگان و سلاح به جنگ با پادشاه برخيزد.
صابى در نامه اى كه از سوى عزالدوله بختيار يارى سبكتكين نوشت ، چنين آورده است و چه نيكوست :
اى كاش مى دانستم چگونه ياراى مقاومت در برابر ما مى كنى حال آنكه اين پرچمهاى ماست كه هنوز بر سرت سايه افكنده و بردگان ما بر جانب چپ و راست تو هستند و هنوز اسبهايى كه داغ ما را دارند زير ران تو و جامه هاى بافته شده به نام ما بر تن توست و سلاحهاى تيز شده ما براى دشمنانمان در دست توست .
(337)خداوند سبحان فرمانبردارى را غنيمت زيركان قرار داده است ، آن گاه كه ناتوان درآن كوتاهى كنند
ان الله سبحانه جعل الطاعه غنيمه الا كياس عند تفريط العجزه . (187)
خداوند سبحان فرمانبردارى را غنيمت زيركان قرار داده است ، آن گاه كه ناتوان در آن كوتاهى كنند .
(338)قدرت حاكمان پاسبان خداوند در زمين اوست 
السلطان وزعه الله فى ارضه (188)
قدرت حاكمان پاسبان خداوند در زمين اوست .
ابن ابى الحديد مى گويد: وزعه جمع وازع به معنى بازدارنده است و در اين معنى سخن بسيار گفته شده است ، از جمله منسوب به عثمان بن غفان است كه گفته است : آن چه خداوند با قدرت حاكمان از دين باز مى دارد بيش از آن چه اسيت كه با قرآن از آن باز مى دارد. گفته شده است : حاكم چيره هر چند ستمگر باشد، براى كشور و مردم بهتر از حاكم دادگرى است كه ناتوان باشد.
(339) 
و قال عليه السلام فى صفه المومن :
بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه ، اوسع شى ء صدرا، و اذل شى ء نفسا. يكره الرفعه ، و يشنا السمعه . طويل غمه ، بعيد همه ، كثير صمته ، مشغول وقته ، شكور صبور. مغمور بفكرته ، ضنين بخلته . سهل الخليفه ، لين العريكه ، نفسه اصلب من الصلد؛ و هو اذل من العبد.
(189)
و آن حضرت در صفت مومن فرموده است :
شادمانى او در چهره اش و اندوهش در دل اوست ، فراخ ‌ترين چيز سينه اوست و زبون ترين چيز نفس اوست . برترى جستن را خوش نمى دارد و نامورى را دشمن و ناپسند مى شمرد. اندوهش دراز و همتش بلند و خاموشى او بسيار است . اوقاتش گرفتار و سپاسگزار شكيباست . فرو رفته در انديشه خويش است ، از اظهار نياز خود سخت خويشتن دار است . خوش ‍ خوى و نرم است در حالى كه نفس او از سنگ خاره سخت تر است خود زبونتر از برده است .
(340)توانگرى بزرگ ، ياس و نوميدى از چيزهايى است كه در دست مردمان است 
الغنى الاكبر الياس عما ايدى الناس .
توانگرى بزرگ ، ياس و نوميدى از چيزهايى است كه در دست مردمان است . (190)
(341)كسى كه از او چيزى خواسته اند تا وعده نداده است ، آزاد است 
المسئول حر حتى يعد. (191)
كسى كه از او چيزى خواسته اند تا وعده نداده است ، آزاد است .
ابن ابى الحديد مى گويد: درباره وعده دادن و امروز و فردا كردن ، پيش از اين سخن گفته شد و اكنون نكته هاى ديگرى مى آوريم كه به ترجمه پاره اى از آن بسنده مى شود.
در حديث مرفوع آمده است : هر كس وعده اى دهد چنان است كه عهدى كرده است . و گفته شده است : وعده دادن دامى از دامهاى آزادگان است كه را آن ستايشها را شكار مى كنند. و در حديث مرفوع آمده است : امروز و فردا كردن توانگر در برآوردن وعده ، ستم است .
شاعرى گفته است : اگر بخشش ‍ و عطيه پس از امروز و فردا كردن باشد، همان به كه نباشد هر چند پرارزش باشد.
يحيى بن خالد به پسرانش ‍ مى گفته است : پسرانم ! كار پسنديده و بخشش خود را همراه با امروز و فردا كردن مكنيد، كه عطاى فراوان هم پس از آن اندك به نظر مى رسد و حال آنكه عذر شما اگر همراه تعجيل در عطا باشد، پذيرفته است .
حسن بن سهل مى گفته است : امروز و فردا كردن رونق نيكى كردن را از ميان مى برد و صفاى كار پسنديده را تيره مى سازد و پاداش صدقه دادن را از ميان مى برد و زبان را از شكرگزارى باز مى دارد. براى شتاب كردن در احسان هر چه كم و اندك باشد، لذت و شيرينى ويژه اى است ، وانگهى چه بسا كه دگرگون شدن روزگار امكان برآوردن وعده را از ميان ببرد، بنابراين در حد قدرت خود و امكان خويش شتاب كنيد و فرصت را غنيمت بشمريد.
(342)اگر بنده اجل و سرانجام خويش را ببيند، همانا كه آرزو و فريفتن آن را دشمن مىدارد
لو راى العبد الاجل و مصيره ، لابغض الامل و غروره . (192)
اگر بنده اجل و سرانجام خويش را ببيند، همانا كه آرزو و فريفتن آن را دشمن مى دارد .
در مورد آرزو پيش از اين به حد كفايت سخن گفته شده است : شگفتا از كسى كه آرزوى دور و دراز دارد، چه بسا كه كفن او در دست بافنده است و او نمى داند.
(343)هر كسى را در مال او دو شريك است : وارث و حوادث 
لكل امرى فى ماله شريكان : الوارث و الحوداث (193)
هر كسى را در مال او دو شريك است : وارث و حوادث .
همين معنى را سيد رضى گرفته و چنين سروده است :
از ميراث خود آنچه مى توانى بگير كه روزگار و ميراث بران شريكان تو هستند، حق مال را فقط گروهى ادا كردند كه ديدند روزگار آن را نابود خواهد كرد و خودشان آن را مصرف كردند. (194)
(344)خواننده و دعا كننده بى عمل همچون تيرانداز با كمان بى زه است 
الداعى بلا عمل ، كالرامى بلا وتر. (195)
خواننده و دعا كننده بى عمل همچون تيرانداز با كمان بى زه است .
كسى كه از عمل خالى باشدت ، واجبات را رها كرده است و آن كس كه ترك واجب كند، فاسق است و خداوند متعال دعاى شخص تبهكار را نمى پذيرد. على عليه السلام چنان كس را به تير انداز با كمان بى زه تشبيه كرده است كه تير او به هدف نمى خورد.
(345)علم دو گونه است : يكى سرشته شده در طبيعت و ديگرى شنيده شده و شنيده شده هرگاه سرشته در طبيعت نباشد، سود نمى بخشد
العلم علمان : مطبوع و مسموع ، و لا ينفع المسموع ، اذا لم يكن المطبوع . (196)
علم دو گونه است : يكى سرشته شده در طبيعت و ديگرى شنيده شده و شنيده شده هرگاه سرشته در طبيعت نباشد، سود نمى بخشد .
(346)انديشه درست همراه با دولتهاست ، با روى آوردن آنها درستى انديشه هم روى مىآورد و با پشت كردن آنها پشت مى كند
صواب الراعى بالدول يقبل باقبالها، و يدبر بادبارها. (197)
انديشه درست همراه با دولتهاست ، با روى آوردن آنها درستى انديشه هم روى مى آورد و با پشت كردن آنها پشت مى كند .
صولى (198) مى گويد: پسران برمك در پايان روزگار حكومت خويش پيش يحيى بن خالد جمع شدند و در آن هنگام ده تن بودند، در مورد كارى رايزنى كردند و به نتيجه پسنديده اى نرسيدند. يحيى گفت : اى پناه بر خدا كه به خدا سوگند دولت ما سپرى شده است ، هنگامى كه اقبال با ما بود يكى از ما ده مورد مشكل را در يك جلسه بررسى و حل مى كرد و امروز ما ده تن هستيم و در كارى نه چندان دشوار تبادل انديشه مى كنيم و انديشه درستى براى ما صورت نمى گيرد. از خداى فرجام پسنديده براى خود مسالت مى كنيم .
منصور دوانيقى همين كه قيام ابراهيم ، او را درمانده كرد، به عموى خود عبدالله بن على كه در آن هنگام زندانى بود پيام فرستاد كه 9 چه بايد بكند و از رايزنى خواست ، و ابراهيم در بصره قيام كرده بود. عبدالله گفت : من زندانيم و انديشه زندانى هم زندانى است . منصور پيام داد با اين همه چه مى گويى ؟ گفت : بايد كه منصور اموال خزانه و بيت المال را ميان سپاهيان خوى تقسيم كند و به رويارويى ابراهيم برود، اگر بر او پيروز شد كه چه بهتر وگرنه آهنگ گرگان و جنگ با محمد پدر ابراهيم كند و اجازه دهد ابراهيم به گنجينه و بيت المال خالى از اموال دست يابد كه اين كار براى منصور بهتر از آن است كه شكست بخورد و ابراهيم بر گنجينه و بيت المال انباشته دست يابد.
سليمان بن عبدالملك به يزيد بن ابى مسلم سالار شرطه حجاح گفت : خدا لعنت كند كسى را كه ريسمانش را براى تو بكشد و آخرت خويش را براى تو تباه سازد. گفت : اى اميرالمؤ منين چنين مى بينم كه دولت از من برگشته است كه اگر دولت با من بود، كارهاى كوچك مرا بزرگ و امور اندك مرا گران مى ديدى .
(347)پاكدامنى زيور درويشى و سپاسگزارى آرايش ‍ توانگرى است 
العفاف زينه الفقر، و الشكر زينه الغنى . (199)
پاكدامنى زيور درويشى و سپاسگزارى آرايش توانگرى است .
(348)روز دادگرى بر ستمگر دشوارتر است از روز ستم بر مظلوم 
يوم العدل على الظالم ، اشد من يوم الجور على المظلوم . (200)
روز دادگرى بر ستمگر دشوارتر است از روز ستم بر مظلوم .
دو چيز دردانگيز كه يكى شتابان سپرى شود و ديگرى جاودانه بماند، بديهى است كه روز جاودانه بر ستمگر دشوارتر از روز ستم بر ستمديده است .
(349) 
الا قاويل محفوظه ، (201)و السرائر مبلوه (202)كل نفس بما كسبت رهينه (203) و الناس منقوصون مدخولون الا من عصم الله ، سائلهم متعنت ، مجيبهم متكلف ، يكاد افضلهم رايا يرده عن فضل رايه الرضا و السخط، و يكاد اصلبهم عودا تنكوه اللحظه ، و تستحيله الكمه الواحده . (204)
گفتارها محفوظ است و نهفته ها آشكار و هر نفسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است . و مردم ناقص عقل و بيمارند جز آن كس خدايش ‍ نگهدار است ، سوال كننده ايشان مردم آزار و پاسخ دهنده آنان متكلف است ، هر يك از ايشان را كه انديشه بهترى دارد، ممكن است خشنودى يا خشم او را از آن انديشه و بهتر باز دارد، و ممكن است استوارترين ايشان به نگاهى درمانده و به سخنى دگرگون شود.
(350) 
قال :
معاشر الناس ، اتقوا الله ؛ فكم من مومل مالا يبلغه ، و بان مالا يسكنه ، و جامع ما سوف يتركه ، و لعله من باطل جمعه ، و من حق منعه ؛ اصابه حراما، و احتمل به آثاما، فباء بوزره ، و قدم على ربه ، آسفا لاهفا، قد خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين .(205)
(206)
فرمود: اى گروه مردمان ! از خداى بترسيد، چه بسا آرزومند كه به آرزوى خويش نرسد و چه بسا سازنده اى كه در ساختمان خود سكونت نكند و بسا گرد آورنده كه به زودى آن را رها كند، شايد كه از راه باطل گرد آورده باشد و آن را از حق باز داشته باشد، از حرام به دست آورده و گناهانى بر او بار شده است و با گرانى گناه باز گرديد و با اندوه و دريغ نزد خداى خويش رسيد، بدون ترديد زيان كار اين جهان و آن جهان و اين است زيان آشكار.
(351)نتواستن و دشوار بودن انجام دادن معصيت از اسباب عصمت است 
من العصمه تعذر المعاصى . (207)
نتواستن و دشوار بودن انجام دادن معصيت از اسباب عصمت است .
ابن ابى الحديد گويد: اين سخن به صورتهاى مختلف نقل شده است ، و به صورت مرفوع هم روايت شده است و منظور از كلمه عصمت در اين جا عصمت اصطلاحى متكلمان نيست ، زيرا يكى از شرايط عصمت نزد متكلمان قدرت است و حقيقت آن به لطفى باز مى گردد كه شخص قادر به معصيت ، از گناه باز مى ماند و مراد اين است كه ناتوان در دفع عقوبت همچون توانايى است كه آن را انجام ندهد.
(352)آبروى تو فسرده و نريخته است ، خواهش كردن آن را فرو مى چكاند، بنگر پيش چه كسى آن را فرو مى چكانى
ماء وجهك جامد يقطره السوال ، فانظر عند من تقطره . (208)
آبروى تو فسرده و نريخته است ، خواهش كردن آن را فرو مى چكاند، بنگر پيش چه كسى آن را فرو مى چكانى .
اين سخن چه نيكوست شاعرى آن را گرفته و چنين سروده است :
آبروى مرا به صحفه چهره ام بر گرداندى ، همان گونه كه صيقل آب و جلوه شمشير بران را به آن بر مى گرداند، اهميت نمى دهم و بهترين سخن راست تر آن است و مى گويم ، براى من آبرويم را حفظ كردى چنان است كه خونم را حفظ كرده اى . مصعب بن زبير گفته است : من از مردى كه اميد و رغبت خود را به سوى من روانه داشته است و شب را به اميد رسيدن صبح و ريختن آبرويش ‍ پيش من ، در بستر با ناآرامى و از اين پهلو به آن پهلو شدن گذرانده است آزرم مى كنم كه نااميدش بر گردانم .
(353)ستودن افزونتر از آنچه سزاوارست ، چاپلوسى است و كمتر از آن چه سزاوارست ،درماندگى يا حسد است
الثناء باكثر من الاستحقاق ملق ، و التقصير عن الا ستحقاق عى اوحسد. (209)
ستودن افزونتر از آنچه سزاوارست ، چاپلوسى است و كمتر از آن چه سزاوارست ، درماندگى يا حسد است .
از ديرباز خوش نمى داشته اند، كه شاعر در شعر خويش نسبت به ممدوح ستايش فزون از اندازه بياورد و مى گفته اند، بهترين ستايشها آن است كه شاعر در آن ميانه رو باشد، و اين راه درست است . هر چند گروهى گفته اند بهترين شعر در ستايش ، شعرى است كه در آن مبالغه و بزرگداشت بيشتر در اوصاف ممدوح گفته شده باشد.
شايد مقصود آن حضرت را بتوان بر اين موضوع حمل كرد كه ستايش در حضور و روياروى را در نظر داشته است كه اگر فزون از اندازه باشد، چاپلوسى ، ولى كسى كه پشت سر ستايش مى كند چه در حد معمول و چه فزون از آن به تملق توصيف نمى شود.
(354)سخت ترين گناهان آن بود كه گنهكار آن را خوار بشمرد 
اشد الذنوب ما استهان بها صاحبها. (210)
سخت ترين گناهان آن بود كه گنهكار آن را خوار بشمرد .
اين موضوع و سبب آن در گذشته بيان كرديم كه در اين صورت گنهكار مرتكب دو گناه شده است ، يكى خود گناه و ديگر بى ارزش شمردن چيزى كه نبايد بى ارزش شمرده شود، يعنى با بى ارزش شمردن گناه نسبت به جلال شان بارى تعالى اهانت كرده است ، و گناه كوچك هم در واقع بزرگ است .
و حال آنكه كسى كه گناه مى كند و آن را بزرگ مى شمرد، گرفتاريش ‍ از اين يكى سبكتر است و ممكن است پشيمان شود.
(355) 
من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره ، و من رضى برزق الله لم يحزن على مافاته ، و من سل سيف البغى قتل به ، و من كابد الامور عطب ، و من اقتحم اللحج غرق ، و من دخل مداخل السوء اتهم .
و من كثر كلامه خطوه ، و من كثر خطوه قل حياوه ، و من قل حياوه قل ورعه ، و من قل ورعه مات قلبه ، و من مات قلبه دخل النار.
و من نظر فى عيوب فانكرها ثم رضيها لنفسه فذلك الاحمق بعينه . و القناعه مال لاينفذ.
و من اكثر من ذكر الموت رضى من الدنيا باليسير.
و من علم ان كلامه من عمله قل كلامه الا فى ما يعينه .
(211)
آن كس به عيب خويشتن نگريست از عيب غير خود سر گرم - كار خود - شد، و آن كس ‍ كه به روزى خدا خرسند شد بر آنچه كه از دستش بشد، اندوهگين نگردد؛ و آن كس كه شمشير ستم كشيد، با آن كشته شد؛ و هر كس در كارها خويشتن را به رنج افكند، خود را هلاك ساخت ؛ و آن كس در موج دريا درآيد، غرق شد؛ و هر كس به جايگاههاى بدى درآمد، متهم شد.
و هر كس گفتارش فزون شد، آزرمش كاسته شد؛ و آن كس كه آزرمش كاسته شد، پارسايى او كاستى پذيرفت ؛ و آن كس كه پارسايى او كاستى يافت ، دلش ‍ مرد؛ دو آن كس كه دلش مرد، به آتش دوزخ درافتاد.
و آن كس كه به عيبهاى مردم نگريست و آن را زشت شمرد و سپس همان عيبها را براى خود بپسنديد، او به ذات خود احمق است . قناعت مالى است كه به پايان نرسد.
و آن كس ياد مرگ را بسيار كند، از دنيا به اندك راضى شود.
و آن كس كه دانست گفتارش از كردارش شمرده مى شود، سخنش جز در آن چه كه به كارش ‍ آيد، اندك شود.

(356) 
للظالم من الرجال ثلاث علامات :
يظلم من فوقه بالمعصيه ، و من دونه بالغلبه ، و يظاهر القوم الظلمه .
(212)مردم ستمگر را سه نشانه است ، بر آن كه برتر اوست به نافرمانى ستم مى كند و بر آنكه فروتر از اوست به چيرگى ستم مى كند و ستمگران را يارى و پشتيبانى دهد.
(357) 
عند تناهى الشده تكون الفرجه ، و عند تضايق حلق البلا و يكون الرخاء. (213)
نزديك به نهايت رسيدن سختى ، گشايش خواهد بود و هنگام سخت به هم آمدن حلقه هاى بلا، آسايش خواهد بود.
(358) 
و قال عليه السلام لبعض ‍ اصحابه :
لا تجعلن اكثر شغلك باهلك و ولدك ، فان يكن اهلك و ولدك اولياء الله فان الله لايضيع اولياءه ، و ان يكونوا اعداء الله فما همك و شغلك باعداء الله .
(214)
و آن حضرت به يكى از ياران خود فرمود: بيشترين گرفتارى و دربند بودن خود را براى زن و فرزندت قرار مده كه اگر زن و فرزندت از دوستان خدا باشند، خداوند دوستانش را ضايع نمى فرمايد و اگر دشمنان خدايند، غم و همت تو براى دشمنان خدا چيست ؟
در اين باره بيش از اين سخن گفته شد و اين سخن فرمان به تفويض ‍ كار به خدا و توكل بر او در مورد بازماندگان آدمى است و خداوند به مصلحت داناتر و به آدمى از پدر و مادرش مهربانتر است و اگر فرزند، دوستى از دوستان خدا باشد، خداوند متعال او را ضايع نمى گذارد كه خود فرموده است بسنده است . (215)
و هر كس دوست خدا باشد، بى چون و چرا متوكل بر اوست ، و اگر زن و فرزند از دشمنان خدا باشند، اهتمام به كار و توجه به امور ايشان جايز نيست بلكه واجب است از دشمنان خدا منقطع شوند و دوست داشتن آنان حرام است . به هر حال براى آدمى سزاوار نيست كه براى پس ‍ از مرگ خود نگران و متوجه زن و فرزندش باشد.
و بدان كه اين سخن گفتار عارفان صديق است نه گفتار اين طبقاتى كه ما مى شناسيم ، كه اين طبقات گامهايشان از رسيدن به چنين مقامى فرو مانده است .
(359)بزرگترين عيب آن بود كه چيزى را كه مانندش در خود تو هست - براى ديگران -عيب بشمارى
اكبر العيب ان تعيب مافيك مثله . (216)
بزرگترين عيب آن بود كه چيزى را كه مانندش در خود تو هست - براى ديگران - عيب بشمارى .
شاعرى در اين باره چنين سروده است :
هر گاه كارى را زشت بشمرى و خود مرتكب آن شوى ، تو و آن كس كه بر او عيب مى گيرى ، يكسان هستى .
(360) 
و هنا بحضرته رجل رجلا آخر بغلام ولد فقال له : ليهنئك الفارش ! فقال عليه السلام :
لا تقل ذلك ، ولكن قل : شكرت الواهب ، و بورك لك فى الموهوب ، و بلغ اشده ، و رزقت بره
(217)
در حضور آن حضرت مردى به مرد ديگرى كه برايش پسرى متولد شده بود، چنين شادباش ‍ گفت : اين گزيده سوار بر تو مبارك باد. فرمود:
چنين مگو، بگو بخشنده را سپاس دار و بخشيده شده براى تو فرخنده باد، به كمال رسد و نيكى او روزى تو باد.
اين سخن گزيده سوار بر تو مبارك باد از اشعارهاى دوره جاهلى است كه مانند ديگر تحيتهاى دوره جاهلى از آن نهى شده است ، چنانكه به جاى سلام عليكم ابيت اللعن مى گفته اند.
(361) 
بنى رجل من عماله بناء فخما، فقال عليه السلام :
اطلعت الورق رئوسها؛ ان البناء يصف لك الغنى .

مردى از كارگزاران آن حضرت ساختمانى بزرگ ساخت ، فرمود:
درمهاى سيمين سر بر آورده ، خود را مى نماياند. همانا كه اين ساختمان براى تو توانگرى را وصف مى كند.
اين سخن از عمر هم روايت شده است و ابن قتيبه در كتاب عيون الاخبار اين موضوع را آورده است .
و هم از عمر روايت شده كه گفته است : مرا بر هر خائنى دو امين گماشته است كه آب و گل است .
يحيى بن خالد به پسر خويش ‍ جعفر هنگامى كه نقشه كاخ خود را در بغداد مى كشيد، گفت : اين كاخ همچون پيراهن توست . اگر مى خواهى آن را فراخ قرار بده و اگر مى خواهى تنگ .
(362) 
و قيل له عليه السلام : لو سد على رجل باب بيت و ترك فيه ، من اين كان ياتيه رزقه ؟ فقال عليه السلام :
من حيث ياتيه اجله .
(218)
به آن حضرت گفته شد اگر در خانه مردى را ببندند و او را در آن خانه رها كنند. روزيش از كجا مى رسد؟ فرمود:
از همانجا كه اجل او مى رسد.
(363) 
و عزى قوما عن ميت مات لهم فقال عليه السلام :
ان هذا لامر ليس لكم بداء، و لا اليكم انتهى ، و قد كان صاحبكم هذا يسافر؟ فقالوا: نعم ؛ قال : فعدوه فى بعض ‍ سفراته ، فان قدم عليكم و الا قدمتم عليه .
(219)
گروهى را درباره مرده اى كه از ايشان مرده بود تسليت داد و چنين فرمود:
همانا كه اين كار نه براى شما آغاز شده است و نه به شما پايان خواهد يافت ، آيا اين دوست شما مسافرت مى كرد؟ گفتند: آرى . فرمود: اينك او را در يكى از سفرهايش تصور كنيد، اگر او پيش شما باز آمد چه خوب وگرنه شما پيش او خواهيد رفت .
ابراهيم بن مهدى در مرثيه اى كه براى پسرش سروده است به همين موضوع اشاره كرده و گفته است : گر چه تو بر من پيشى گرفته اى ولى من به خوبى مى دانم كه اگر چه از تو واپس ‍ ماندم ولى به پيوستن به تو نزديكم .
(364) 
ايها الناس ليركم الله من النعمه وجلين . كما يراكم من النقمه فرقين . انه من وسع عليه فى ذات يده ، فلم ير ذلك استدراجا، فقد امن مخوفا و من ضيق عليه فى ذات يده ، فلم ير ذلك اختبارا، فقد ضيع مامولا. (220)
اى مردم بايد كه خداوند شما را از نعمت ترسان بيند، همان گونه كه از كيفر هراسان مى بيندتان ، آن را كه گشايشى در دست و مال فراهم مى شود و آن را مايه غافلگيرى نمى داند، از كارى بيمناك ، خود را ايمن پنداشته است و آن را كه تنگدستى پيش ‍ مى آيد و آن را مايه آزمون نمى بيند، پاداشى را كه اميد مى رود، ضايع ساخته است .
در اين باره پيش از اين سخن گفته شد و بر آدمى واجب است كه چو مشمول نعمت است ، ترسان باشد و در تنگدستى و درويشى ، شكيبا و سپاسگزار.
(365) 
اى اسرى الرغبه ، اقصروا، فان المعرج على الدنيا لايروعه منها الا صريف انياب الحدثان .
ايها الناس ؛ تولوا عن انفسكم تاديبها، و اعدلوا بها عن ضراوه عاداتها.
(221)
اى اسيران آرزو، باز ايستيد و اندك كنيد، كه گراينده به دنيا را چيزى جز آواى دندان ساييدن حوادث به خود نمى آورد. اى مردم ، خويشتن ادب كردن نفس ‍ خود را بر عهده گيريد و آن را از آزمند شدن بر عادتها باز داريد.
ابن ابى الحديد ضمن شرح مختصرى كه داده است مى گويد: پلنگ به هنگام جهيدن بر شكار و گرگ به گاه جمله دندانهاى خود را بر هم مى سايند و در مورد هر خطر و حادثه چنين گفته مى شود كه دندان بر هم مى فشرد و به هنگام بيم و شدت خشم و كينه و انتقام صداى سايش به يكديگر شنيده مى شود.
(366) 
لا تظنن بكلمه خرجت من احد سوءا و انت تجد لها فى الخير محتملا. (222)
هرگز تا جايى كه براى خير محملى مى يابى به سخنى كه از دهان كسى بيرون مى آيد، بدگمان مشو.
اين سخن را بسيارى از مردم از گفته هاى عمر بن خطاب مى دانند و برخى هم آن را از اميرالمؤ منين عليه السلام مى دانند.
ثمامه (223) ضمن نقل كردن سيادت و سرورى يحيى بن خالد و پسرش جعفر برمكى چنين مى گفته است كه هارون ، على بن عيسى بن ماهان (224) را فرو گرفت و پرداخت صد هزار دينار را بر او مقرر داشت . على بن عيسى پنجاه هزار دينار پرداخت و تقاضا كرد بقيه را بر او ببخشد، ولى هارون سوگند خورد كه اگر پنجاه هزار دينار ديگر را همان روز نپردازد، او را خواهد كشت . على بن عيسى از دشمنان آشكار و سرسخت برمكيان بود و چون دانست كه اگر آن مال را نپردازد كشته خواهد شد، تقاضا كرد به او اجازه داده شود پيش مردم رود و از ايشان يارى بخواهد. چنان اجازه اى به او داده شد. على بن عيسى در حالى كه وكيل هارون و ياران او همراهش بودند، بر در خانه يحيى و جعفر آمد. آن دو بر او مهربانى كردند و از اموال ويژه خودشان پنجاه هزار دينار در همان روز به نام على بن عيسى به ديوان هارون تسليم كردند و او را رها ساختند. يكى از به ظاهر خيرانديشان برمكيان به يحيى و جعفر گزارش داد كه على بن عيسى غروب همان روز به اين بيت تمثيل مى جسته است : شما نه براى اينكه من زنده بمانم ، رهايم ساختيد بلكه از تيزى و برندگى پيكانها ترسيديد.
يحيى به آن شخص گفت : اى فلان ! آن كس كه ترسيده است چيزهايى به زبانش مى آيد كه به دل او خطور نكرده است .
جعفر گفت : وانگهى از كجا براى ما ثابت شود كه او در اين شعر ما را منظور داشته و در مورد ما تمثيل زده است ، شايد چيز ديگرى را اراده كرده باشد.
ثمامه مى گفته است : در زمين سرور و سالار كسى است كه سخن دشمن خود را درباره خويشتن به چيز ديگر تاويل و به بهترين وجهى آن را حمل و تعبير كند.
شاعر چنين سروده است :
هرگاه از دوستى براى تو لغزشى پيش آمد، تو خود براى لغزش او در جستجوى عذرى باش .
 



next page

fehrest page

back page