جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۵

ترجمه و تحشيه : دكتر محمود مهدوى دامغانى

- ۲۰ -


ابن عبدالبر مى گويد: نام و نسب ابوموسى چنين است : عبدالله بن قيس بن سليم بن حضارة بن حرب بن عامر بن غنز بن بكر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجية بن جماهر بن اشعر . اين اشعر همان نبت بن ادد بن زيد بن يشجب بن عريب بن كهلان بن سباء بن يشجب بن يعرب بن قحطان است . مادر ابوموسى اشعرى زنى از قبيله عك است كه مسلمان شد و در مدينه درگذشت .
درباره اينكه ابوموسى از كسانى است كه به حبشه هجرت كرده يا نكرده است اختلاف است و صحيح آن است كه او از مهاجران به حبشه نيست ، ولى او اسلام آورد و به سرزمين قوم خود مراجعت كرد و همچنان مقيم آنجا بود و سپس او گروهى از افراد قبيله اشعر به حضور پيامبر آمدند و چون آمدن آنان همزمان با آمدن جعفر بن ابى طالب و يارانش با دو كشتى از حبشه بود و همگى با هم در خيبر به حضور پيامبر رسيدند، گروهى پنداشته اند كه ابوموسى هم از هجرت كنندگان به حبشه بوده است .
و گفته شده است : ابوموسى هرگز به حبشه هجرت نكرده بوده است ، بلكه همراه گروهى از اشعرى ها با يك كشتى مى آمدند، ولى باد و طوفان كشتى آنان را به حبشه برد و آنان از حبشه همراه با جعفر و يارانش بيرون آمدند و چون همه با هم رسيدند، گروهى پنداشتند كه او هم از مهاجران به حبشه است .
ابن عبدالبر مى گويد: پيامبر (ص ) او را به حكومت زبيد كه از نواحى يمن است گماشت و عمر هنگامى كه مغيره را از بصره عزل كرد ابوموسى را به حكومت آن شهر گماشت ، و تا سالهاى نخستين خلافت عثمان همچنان حاكم بصره بود، تا آنكه عثمان او را عزل كرد و عبدالله بن عامر بن كريز را به حكومت گماشت . در آن هنگام ابوموسى ساكن كوفه شد و چون مردم كوفه سعيد بن عاص را ناخوش ‍ داشتند و او را از كوفه بيرون كردند خودشان ابوموسى را برگزيدند و در آن مورد به عثمان نامه نوشتند و تقاضا كردند كه همو را والى ايشان گرداند و عثمان او را از حكومت كوفه عزل كرد و او بدين سبب همواره نسبت به على (ع ) خشمگين و از او دلگير بود، تا آنجا كه از او كارهايى سر زد كه حذيقة بن اليمان درباره او آن سخن را گفت ، و حذيفه در مورد ابوموسى روايتى كرده است كه در آن مطالبى است كه خوش نمى دارم بگويم به هر حال خدايش بيامرزد. (436)
مى گويم (ابن ابى الحديد): سخنى كه ابن عبدالبر اشاره كرده و آن را نگفته است اين است كه در حضور حذيفة سخن از تدين ابوموسى رفت . حذيفه گفت : شما اينچنين مى گوييد، ولى من گواهى مى دهم كه او دشمن خدا و رسول خدا و در اين جهان و به روز رستاخيز در حال ستيز با آنان است . روزى كه معذرت خواهى و بهانه تراشى ستمگران را سود نمى بخشد و براى آنان لعنت و بدفرجامى است ، و حذيفه به منافقان آشنا بوده و پيامبر (ص ) كار آنان و نامهايشان را پوشيده به او فرموده بود.
و روايت شده است كه از عمار در مورد ابوموسى سوال شد. گفت : از خذيفه درباره او سخنى بس بزرگ و شگفت انگيز شنيدم . شنيدم كه مى گفت : صاحب آن شب كلاه سياه ، و سپس عمار روى ترش كرد و لبهاى خويش را به دندان گزيد، آنچنان كه از آن كار او دانستم كه ابوموسى در زمره افرادى بوده كه در آن شب روى گردنه بوده اند (آهنگ رم دادن شتر پيامبر و قصد جان آن حضرت را داشته اند).
سويد بن غفله مى گويد: به روزگار حكومت عثمان بر كناره رود فرات همراه ابوموسى بودم . براى من خبرى از پيامبر (ص ) نقل كرد و گفت : شنيدم آن حضرت مى فرمود: همانا بنى اسرائيل اختلافى پيدا كردند كه همچنان ادامه يافت تا آنكه دو داور گمراه برانگيختند كه هم خودشان و هم هر كس از آن دو پيروى كردند گمراه شدند. كار امت من هم چنان خواهد شد كه دو داور بر مى گزينند كه آن دو گمراه مى شوند و هر كه را از ايشان پيروى كند گمراه مى سازند. سويد مى گويد: به ابوموسى گفتم : برحذر باش كه تو يكى از آن دو داور نباشى ! گويد: ابوموسى پيراهن خويش را از تن خود بيرون آورد و گفت : از آن كار به سوى خداوند بيزارى مى جويم ، همانگونه كه از اين پيراهن خويش .
اما آنچه معتزله درباره ابوموسى اعتقاد دارند، من همان را مى گويم كه ابومحمد بن متويه در كتاب الكفاية گفته است .
او، كه خدايش رحمت كناد، گفته است : اما ابوموسى به سبب كارى كه انجام داده گناهش بزرگ است و كار او منجر به زيانى شده است كه پوشيده نيست و على عليه السلام در قنوت خويش بر او و كسان ديگرى نفرين مى كرد و مى گفت : بارخدايا، نخست معاويه و دو ديگر عمرو عاص و سديگر ابواعور سلمى و چهارمين تن ابوموسى را لعنت فرماى . و از على عليه السلام روايت است كه در مورد ابوموسى مى فرموده است : نخست رنگ علم گرفت ، رنگ گرفتنى و سپس از آن بيرون كشيده شد بيرون كشيدنى .
ابن متويه مى گويد: و ابوموسى همان كسى است كه از پيامبر (ص ) روايت كرده كه فرموده است : ميان بنى اسرائيل دو داور گمراه بودند و بزودى ميان امت من هم دو داور گمراه خواهند بود، كه هر كس هم از آن دو پيروى كند گمراه است .
به او گفتند: مبادا كه تو يكى از آن دو داور باشى ؟ مى گفت : نه ، يا سخنى مى گفت كه چنان معنى مى داد. و چون گرفتار آن مساءله شد، درباره او گفته مى شد كه گرفتارى و بلا به زبان بسته است . در مورد توبه او هم چيزى بدانگونه كه درباره توبه ديگران ثابت شده است ، ثابت نشده است ، هر چند شيخ ابوعلى در پايان كتاب حكمين مى گويد كه او در بيمارى حسن بن على (ع ) به حضور اميرالمومنين على عليه السلام آمد و على (ع ) از او پرسيد: آيا براى عيادت ما آمده اى يا براى شماتت ؟ گفت : كه براى عيادت آمده ام ، و حديثى در فضيلت عيادت نقل كرد.
ابن متويه مى گويد: اين نشانه سست و ضعيفى در مورد توبه اوست . سخن ابن متويه اينجا به پايان مى رسد و من آنرا نقل كردم براى اينكه بدانى به عقيده معتزله او از كسانى است كه مرتكب گناه كبير شده است و حكم او همچون حكم نظاير اوست كه در گناه كبيره بيفتند و بر همان حال بميرند.
ابن عبدالبر مى گويد: در تاريخ مرگ ابوموسى اختلاف است . گفته شده است : به سال چهل و دوم ، و هم سالهاى چهل و چهارم ، پنجاهم و پنجاه و دوم گفته شده است .
در مورد گور او هم اختلاف است . برخى گفته اند در مكه مرده و آنجا خاك شده است و برخى گفته اند در كوفه مرده و آنجا به خاك سپرده شده است .
(243) : از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در آن آل محمد (ص ) را ياد فرموده است . (437)
هم عيش العلم و موت الجهل يخبركم حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم وصمتهم عن حكم منطقهم لا يخالفون الحق و لا يختلفون عليه و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام ، بهم عاد الحق الى نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته ، عقلو الدين عقل و عاية و رعايه لا عقل سماع و رواية ، فان رواة العلم كثير و رعاته قليل .
ايشان مايه زندگى دانش و مرگ نادانى هستند. خردشان شما را از دانش آنان خبر مى دهد و خاموشى ايشان از حكمت و راستى گفتارشان . در حق خلاف و بر آن اختلاف نمى كنند. آنان اركان اسلامند و دژهاى پناه بردن . به وجود ايشان حق به نصاب خويش ‍ بازگشت و باطل از جاى خويش بركنده شد و زبانش از بن بريده شد تعقل كردند دين را تعقلى از روى دانايى و نگهداشت آن ، نه تعقلى از راه شنيدن و روايت كردن ، كه روايت كنندگان علم بسيارند و رعايت كنندگانش اندكند.
(در اين خطبه هيچگونه بحث تاريخى مطرح نشده است ، ولى تيمن و تبرك و عرض ادب به ساخت مقدس ايشان موجب آمد كه تمام متن عربى و ترجمه فارسى آن را بياورم به اميد آنكه خداوند متعال ، ابن ابى الحديد و خوانندگان ارجمند و اين بنده گنهكار و پدر و مادر و همسر و فرزندان و افراد خاندانش را در زمره دوستداران و چاكران آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين محشور فرمايد.)
سپاس و ستايش فراوان خداوند متعال را كه توفيق ترجمه مطالب تاريخى بخش خطبه ها را كه پايان جلد سيزدهم شرح نهج البلاغه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم ، مصر 1961 ميلادى است باين بنده خود ارزانى فرمود، آرزومندم به كرم خويش توفيق ترجمه مطالب تاريخى بخش نامه ها و كلمات قصار را هم عنايت فرمايد.