جنگ و جهاد در نهج البلاغه

حسين شفائى

- ۷ -


جنگ با مسلمين
موضوعى كه در جنگ گاهى دردسر ايجاد مى كند و براى ساده انديشان تزلزل به وجود مى آورد و قدرت تصميم گرفتن را از آنها سلب مى نمايد و حتى ممكن است در مقابل جنگ وادار به جبهه گيرى و مخالفت كند، مساءله ((جنگ با مسلمان ها)) است .
چون وقتى هر دو طرف درگير با شعارهاى اسلامى وارد صحنه درگيرى مى شوند و هر دو جانب دم از اطاعت و پيروى قرآن مى زنند و خويش را جان نثاران و پرچمداران اسلام مى تراشند، اينجا است كه برخى جمله ((اسلام ما را به ظاهر مكلف نموده )) را مطرح و سرلوحه عمل قرار مى دهند و راه بى تفاوتى به اسلام يا ميهن و جامعه ، يا صلاح ندانستن شركت و همكارى در جنگ را انتخاب ، يا حتى ايستادگى و مخالفت با جنگيدن را بر مى گزينند.
البته گاهى اين مساءله - شعارهاى اسلامى در دو طرف درگير - براى برخى ساده انديش ها يا خشكه مقدس ها يا تنبل ها بهانه خوبى جهت فرار و گريز از زير بار مسووليت و وسيله شانه خالى كردن از انجام مسووليت ، تلاش ، قبول زحمت و تحمل رنج گرديده است .
كه عامل اساسى در به وجود آمدن اين گونه انديشه و فكر ظاهرا دو چيز است :
1 - نبودن شناخت عميق از دشمن و نداشتن بينش و بصيرت لازم نسبت به عملكرد و موضع گيريهاى دشمن .
2 - نداشتن آگاهى و علم لازم ((حق و باطل )) زيرا هنگامى كه چهره ((حق و باطل )) برايش روشن و آشكار بود، اعمال و كارهاى ديگران را به آن مقايسه و تطبيق مى كند، اگر در مسير حق در حركت بود و در اين راه گام بر مى داشت تاييد و حمايت ، و اگر راه باطل را مى پيمود و از صراط مستقيم منحرف شده بود از آن دورى و با آن مبارزه مى نمايند.
اين درسى است كه على عليه السلام مى آموزد: وقتى حارث به امام مى گويد: آيا تصور مى كنى و مى پندارى كه من اصحاب جمل را در ضلالت و گمراهى مى دانم ؟
امام بعد از آنكه به او خاطر نشان ساخت : توبه سخنان باطل آنها گوش فرا داده اى و توجهى به كلام حق نكرده اى ، فرمود:
((انك لم تعرف الحق فتعرف اهله و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه )) (215)
تو حق را نشناختى تا كسى كه حق را اخذ نموده بشناسى و نيز باطل را هم نشناخته اى تا كسانى را كه طرفداران آن هستند بشناسى .
آنچه از اين جمله آموزنده امام به دست مى ايد اين است كه : لازم است معيار، ضابطه و ميزان قضاوت ، در جهت شناخت و ارزيابى حق و باطل ، ((حق و باطل )) را قرار داد، نه اينكه حق و باطل را از طريق شخصيت ها شناخت ، كه در غير اين صورت دچار اشتباه و گرفتار ترديد خواهد شد و به بيراهه خواهد رفت .
در جمله اى كه نسبت داده مى شود به حضرت عيسى عليه السلام آمده :
((خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق ، كونوا نقاد الكلام ))
حق را بگيريد و بپذيريد اگر چه از اهل باطل ، اما باطل را هرگز نگيريد و نپذيريد و لو از اهل حق خودتان صراف سخن و حق شناس باشيد.
لذا روشن مى گردد كه در جنگ ميان مسلمان ها بايست با كمال دقت و به دور از تعصب و گرايش منطقه اى ، نژادى و... طرفين درگير را حق عرضه نمود و پس از تطبيق بايد موافقتش را تاييد و حمايت ، مخالفش را رد و رسوى ساخت ، و بدين وسيله رسالت و مسووليت خويش را انجام داد.
با توجه به اين مطالب معلوم مى شود كه چرا وقتى كه جنگ جمل كه پرچمدارانش اصحاب و همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بودند، آغاز گرديد، امام عليه السلام در خطبه اى اشاره فرمود كه در اين جنگ كسانى پرچم داران لشكر من خواهند شد كه داراى ((بينش درست )) و ((آگاهى به حق )) باشند:
((و قد فتح باب الحرب بينكم و بين اهل القبله ، و لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و البصر و العلم بمواقع الحق )) (216)
هم اكنون آتش نبرد بين شما و اهل قبله روشن گشته است . و اين پرچم را جز افراد بينا، با استقامت ، و آگاه به موارد حق به دوش نمى كشند.
يعنى در اين جنگ و ستيز با مسلمان ها، كسى را يارى برافرازى و به دست گرفتن اين بيرق و پرچم و قدم گذاردن در ميدان رزم است ، كه داراى بينش ، استقامت و شناخت از حق باشد.
بگذريم از انگيزه حركت و قيام سران اصحاب جمل ؛ چه باعث شد كه عده اى اطراف انها را گرفتند و آنها را همراهى كردند و براى آنها با على عليه السلام جنگيدند؟
گويا اين عده به اين جهت به راه غلط و اشتباه افتادند كه فريب ظاهر مقدس ‍ ماءبانه آنها را خوردند و حق و باطل را با معيار غير خودش سنجيدند و به جاى اينكه حركت شان را با معيار حق و باطل بسنجند، سراغ همسر رسول خدا بودن ، و سابقه صحابه داشتن رفتند، و از اين قبيل ....
لذا اميرالمؤ منين عليه السلام در مقام جنگ با اين دسته از مسلمان ها، فرياد مى كشد:
((الا و قد قطعتم قيد الاسلام ، و عطلتم حدوده ، و امتم احكامه ، الا و قد امرنى الله بقتال اهل البغى و النكث و الفساد فى الارض : فاما النا كثون فقد قاتلت ، و اما القاسطون فقد جاهدت ، و اما المارقه فقد دوخت )) (217)
به هوش باشيد! شما قيد و بند اسلام را قطع ، حدود آن را معطل و احكام آن را به دست نابودى سپرده ايد؛ بدانيد! خداوند مرا به نبرد با سركشان ، پيمان شكنان و كسانى كه فساد را بر روى زمين به راه مى اندازد فرمان داده است .
اما ((ناكثين )) (پيمان شكنان ) من با آنها نبرد كردم ، اما ((قاسطين )) (متجاوزان ) با آنها جهاد نمودم و اما ((مارقين )) (خارج شوندگان از دين ) آنان را بر خاك مذلت نشاندم .
برخورد با اسراء و مردم مناطق آزاد شده
مساءله اى كه در رابطه با جنگ و جهاد مطرح كردنش خالى از فايده نيست ، موضوع نحوه برخورد و رفتار با اسيران جنگى و مردم مناطق آزاد شده است ، زيرا بايست با آنها به گونه اى رفتار نمود كه آنها متوجه اشتباه خود شوند و از صميم قلب از كرده هاى گذشته خود پشيمان و زير فشار وجدان خويش قرار گيرند و از زير سايه شما زندگى نمودن راضى و خوشحال باشند.
و تحقيق اين امر در گرو عمل به دستورات و سفارش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است كه به مسلمين و مجاهدين صدر اسلام فرمود: ((با اسراء خوشرفتارى كنيد)) همانگونه كه سربازان و رزمندگان اسلام نيز چنانچه بايد، اين مسايل را رعايت مى كردند تا جائى كه براى آنهائى كه لباس ‍ نداشتند، لباس تهيه مى نمودند و در غذا، از آن غذائى و خوراكى كه خود مى خوردند به آنها مى دادند و اگر غذا دو نوع بود آنها را بر خود مقدم مى داشتند و ترجيح مى دادند و غذاى خوب تر و لذيذتر را به آنها تقديم مى داشتند.
ولى بايست به هر وسيله ممكن اعم از آموزش ، كتاب ، مجله ، تبليغ ، فيلم و... آنها را آگاه و تربيت درست نمود و با قوانين و برنامه اسلامى آشنا ساخت ، تا در آينده تبليغ گران مكتب اسلام و نظام اسلامى باشند.
چنانچه جمهورى اسلامى ايران روى حدود پنجاه هزار اسير عراقى (كه تاكنون اسير شده است ) كار فكرى و فرهنگى كرد و از آنها مسلمانى متعهد ساخت كه وقتى معلولين آنها را آزاد مى سازند، بعضى به كشور خود و آغوش خانواده و بستگان شان باز نمى گردد، و اسارت در پناه نظام اسلامى را بر زندگى در زير سايه رژيم ضد اسلامى و ضد انسانى بعث ترجيح مى دهد.
و برخى از اسراى معلول كه به ميهن شان بازگشته اند، نظام حاكم بر عراق به خاطر احساس خطر، آنها را اعدام نموده .
و لكن اگر چنانچه آنها از تخصص و كمال و فنون برخوردار و در امورى مقيد و ضرورى مهارت دارند، از آنها بايست نهايت استفاده را كرد و آموخت .
چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله غرامت آزادى اسراء با سواد، با سواد نمودن بى سوادها را قرار داد و از سواد آنها استفاده نمود. و در اين زمان نيز اگر اسيران در زمينه اى كه نياز به آموختن آن وجود دارد، وارد مسلط شدن مجدد خودشان ناراحت و جلوگيرى كنند.
چنانچه سربازان اسلام در جنگ با روميان ، در سال هاى 24 - 25 به بخشى از شهرهاى روم كه همين منطقه شامات است مسلط شدند، و در هر شهرى فرماندار مسلمان قرار دادند، وقتى اهل ذمه مسيحى از مسلمانان خوشرفتارى ديدند، در سايه مسلمان ها دشمن روميان شدند، و به عنوان چشم و گوش (شبكه اطلاعات ) براى مسلمان ها كار مى كردند تا ضد انقلاب و دشمنان اسلام را كه در گوشه و كنار بودند معرفى كنند، يك وقتى خبر دادند كه رومى ها يك لشكر بسيار عظيمى را تدارك ديده اند كه حمله كنند، فرمانداران به سردار مسلمان ها ((ابوعبيده جراح )) گزارش دادند، ((ابو عبيده )) به فرمانداران دستور داد كه خراج كه از مردم گرفته ايد به آنها برگردانيد و بگوئيد چون شما كه ماليات مى داديد شرط كرديد از شما دفاع كنيم و امروز ما دفاع نمى توانيم ماليات مال خودتان ، و ما از شهر خارج مى شويم و به جنگ خودمان ادامه مى دهيم ، مسيحى ها گفتند خدا شما را به ما برگرداند، خدا شما را بر روميان پيروز كند، اگر روميان بودند به ما چيزى از اين اموال بر نمى گرداندند و حتى اموال ديگر هم از ما مى گرفتند. (218)

fehrest page

back page