نفس

استاد حسين انصاريان

- ۱۱ -


جـلسه 11

مسير مثبت و منفى نفس

از مباحث مهم كتاب خدا درباره نَفْس مسئله اِعراض نَفْس از حق است. همان طور كه نفس در طرف مثبت مسيرش به عالى‏ترين سرمايه‏ها دست پيدا مى‏كند، در طرف منفى مسيرش نيز قرآن مجيد مى‏فرمايد كه به سخت‏ترين بدبختى‏ها و خسارت‏ها دچار مى‏شود. انسان بدون نفس نمى‏تواند موجود باشد و زندگى كند. معروف است كه انسان در مدت چهار ماهى كه در رحم مادر است، داراى روح و نفس نيست. خداوند متعال در آن مدت كوتاه چهار ماهه، تمام ابزار لازم را براى زندگى، از عقل و مغز گرفته تا ناخن‏هاى دست و پا به انسان عنايت مى‏كند، ولى مجموع اين ابزارها در مدت آن چهار ماه قابل به كار گرفتن نيست. انسان شبيه به يك مرده است، تا وقتى كه نفخه روح در او دميده و اين نفس كه منشأ، منبع و مبدأ حيات و حركت‏هاست، به او عنايت مى‏شود.

با آمدن نفس، تمام ابزار، از عقل تا جزئى‏ترين عنصر وجود انسان به كار گرفته مى‏شوند. در حقيقت، نفس كارفرماى اصلى و محرك واقعى همه اعضا و جوارح و ابزار و عناصر وجود انسان است. تمام حركت‏ها از حركت عقلى انسان گرفته تا حركت‏هاى مادى معمولى به او برمى‏گردد. قرآن مجيد هم تمام برنامه‏ها را به عنوان كسب و كار و كوشش و فعاليت يا بدى‏ها و خوبى‏ها به نفس نسبت داده است.

اين نفس است كه اگر انسان رويش را به جانب خدا كند و به او بفهماند كه قبله اصلى و هدف واقعى، وجود مقدّس حضرت حق است و او را از اين قضيه بسيار مهم آگاه كند كه معشوق و محبوب فقط خداست، نفس با عوامل و عللى كه در مسير الهى به او كمك مى‏كند، به سوى وجود مقدّس حق حركت مى‏كند، حركتى معنوى و به روحانى و ملكوتى، وقتى نفس حركت مى‏كند فكر مى‏كنيد كه تمام اعضا و جوارح و ابزار و عناصرى كه در اختيار اوست، بى‏اراده و بى‏اختيار از روى اجبار دنبال او حركت مى‏كنند.

حق هم همين است كه مختار، مريد و تصميم‏گيرنده در وجود انسان نفس است. عقل به منزله چراغ راه براى او است، البته نورش كم است و براى اين كه همه جاده را روشن كند، تمام خطرات راه را نشان دهد و تمام منافع لازم را در اختيار بگذارد، خداوند بزرگ انبياى گرامى‏اش را به كمك عقل و قوّه دريافت انسان مبعوث به رسالت مى‏كند :

«إنّ للّه‏ِِ عَلَى النّاس حجَّتَينِ: حُجَةٌ ظاهِرَةٌ وَحُجَّةٌ باطِنَةٌ، أمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالأنبِياءُ وَالأئِمَّةُ عَلَيهِمُ السَّلامُ، أمَّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ»1 .

اينها همه كمك‏كنندگان به نفس هستند، كمك‏كنندگان به برّ و تقوا هستند، و بِرّ و تقوا مربوط به نفس است. اگر در آيات قرآن مجيد دقت كرده باشيد، همه اين مسائل را خداوند متعال در كتابش صريحا بيان كرده است.

اين نفس است كه فكر مى‏كنيد در دار وجود انسان، مثل انسان در كل دار وجود، از اختيار و اراده برخوردار است، آن گاه ما تغذيه‏كننده او هستيم. هر چه به او بدهند از آن چه به او داده شده، كسب قدرت مى‏كند و بر مبناى همان قدرت هم حركتش را تنظيم مى‏نمايد، اگر چنان چه بار منفى به نفس خورانده شود، از قبيل رذايل اخلاقى، آلودگى‏ها، ناپاكى‏ها، همان‏ها قدرت حركت نفس مى‏شوند و وقتى از آن طريق قدرت مى‏گيرد، در همان طريق هم شروع به حركت كردن مى‏كند. همه اعضا و جوارح را هم دنبال خودش مى‏بَرَد.

راه‏هاى تغذيه نفس

قرآن مجيد مى‏فرمايد: آخر اين مسير جهنم است، اما اگر تغذيه مثبت و سالم شود، قضيه فرق مى‏كند. گوش و چشم راههاى تغذيه نفس هستند؛ گوش براى اين كه حقايق الهى را به نفس برساند، چون رابط بين حقايق الهى و نفس گوش است، البته عقل قوّه دريافت است كه مى‏گيرد و بعد در صفحه نفس منعكس مى‏كند. چشم براى ديدن آثار الهى است، كه قرآن مى‏فرمايد انسان از طريق آثار به عبرت‏ها، پندها و موعظه‏ها راه پيدا مى‏كند. نفس از اين دو طريق تغذيه مى‏شود، قدرت مى‏گيرد و همان قدرت را خرج پرواز و حركتش مى‏كند و وقتى شروع به حركت كردن مى‏كند، تمام اعضا و جوارح را هم با خود مى‏برد. پايان اين راه هم « ارْجِعِى‏إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً »2 است. خطاب اصلى اين آيه نفس است. در آخرين آيه سوره مباركه «والفجر» مى‏خوانيم : « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِى . . . » اى نفس « فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى . . . » اى نفس « جَنَّتِى » بهشت خودم كه غير از بهشت‏هايى است كه در قرآن مجيد آمده است، اين را انسان بايد برسد تا بفهمد.

پيغمبر مى‏فرمايد : اين واقعيّات را الان از طريق گوش نمى‏فهمد ولو اوصاف و آثارش را برايش تعريف كنند؟ اين نفس گاهى در برابر آيات حق حالت اعراض مى‏گيرد، چنان كه در آيه 46 سوره يسآ خداوند بيان فرموده است كه :

« وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »3.

آيات خدا بر سه قسم است

آيات خدا بر سه قسم است : يك قسمت آيات آفاقى حق است، يك قسمت آيات انفسى حق است، يك قسمت هم آيات شرعى حق است. آيات آفاقى عبارت‏اند از تمام موجودات جهان كه هر موجودى يك آيه است:

برگ درختان سبز در نظر هوشيار

هر ورقش دفترى است معرفت كردگار4

انسان اگر واقعا اهل حركت به سوى خدا باشد مى‏تواند يك برگ را هم نردبان رسيدن به حق قرار دهد، چرا كه آثار قدرت و علم و حكمت و عنايت و مرحمت و عشق و لطف او در همان يك برگ قابل خواندن و مطالعه كردن است تا چه رسد به اين كه موفق شود به مطالعه وضع عالَم، آسمان‏ها، زمين، ستارگان، كهكشان‏ها، صحابى‏ها و آن چه به عنوان سماوات و عرض بيان شده است، كه اگر با ديد عارفانه عاشقان كل جهان ديده شود، كاملاً مثل آيينه مى‏ماند، هر طرف اين آيينه را كه نگاه كنيد، خدا در آن پيداست. عارفان چنين مى‏گويند :

يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن

آينه كل جهان او به همه روبروست

كل عالم آيينه است و يك عكس هم بيشتر در آن پيدا نيست، عكس روى يار است فقط «لَيسَ فِى الدّارِ غَيرُهُ دَيَّارُ» اين واقعيّتى است كه همه انبيا هم مى‏گفتند. از زمانى كه مبعوث مى‏شدند تا زمانى كه از دنيا مى‏رفتند تنها حرفشان به مردم اين بود كه : «قُولُواْ لا إلهَ إلاّ اللّه‏ُ» ؛ غير از يار واقعا در عالَم هيچ چيز ديگرى نيست، جهان هم آينه است، اين آينه را هم قرار داده تا مردم بتوانند او را ببينند، چون خودش را كه نمى‏توانند ببينند.

درخواست موسى براى ديدن خدا

موسى بن عمران هم روى آن عشق پاكش عرض كرد : محبوب من! شخص خودت را مى‏توان ديد؟ خطاب رسيد : به كوه روبرويت نگاه كن ـ آياتش در سوره «طه» است ـ تجلّى نورى به كوه شد، كوه به آن عظمتى در منطقه سينا، كوهى كه در زمين ريشه دارد و از اين طرف سر به فلك كشيده است. موسى بن عمران در يك لحظه ديد كه كوه مثل پنبه كنار زه حلاّج به فضا زده شد و خودِ موسى هم :

« وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً »5 به كل عين مرده روى زمين طور افتاد، مدت‏ها افتاده بود كه بعد وجود اقدس حضرت حق به او عنايت كرد، او را بلند كرد، تازه اين تجلّى‏اى كه به اين كوه شده، چه تجلّى‏اى بوده؟ تجلّى ذات كه نبوده، اگر تجلّى ذات بود كه كل عالَم را مثل پنبه زده و از بين برده بود.

اين تجلّى، تجلّى نازله بوده، مثل خودِ قرآن مجيد. قرآن مجيد هم تجلّى نورى دارد كه بعد از تجلّى علم اصلى است. از آن تجلّى نورى در لوح محفوظ تجلّى كرده، از لوح محفوظ به جبرئيل تجلّى كرده، از جبرئيل در قالب الفاظ تجلّى كرده، الفاظ به قلب پيغمبر آمده، از قلب به زبان پيغمبر آمده، از زبان پيغمبر به گوش ما آمده، ما هم طاقت شنيدن و فهميدنش را داريم، اما اگر بخواهيم به اصل خود نگاه كنيم نه طاقت نظر داريم و نه طاقت فهميدن، اما در آينه جهان كه رخسار يار را مى‏توان در آن ديد، مثل اين كه آفتاب را در آينه مى‏توان تماشا كرد، خودش را نمى‏توان ديد يا جلال و جمال او را در قلب مى‏توان تماشا كرد.

خودِ ذات را كه نمى‏توان ديد، معرفت به ذات هم كه محال است. شخصى به يك نفر گفت كه آيا فلان كس را مى‏شناسى؟ در جواب گفت : 55 ساله هستم، هنوز خودم را نشناخته‏ام، حال تو مى‏پرسى كه غير از خودم را مى‏شناسم؟!

صفاى وجه اللّه‏

قرآن مجيد هم همين حرف را مى‏زند، عارفان عاشق هم مسئله آيينه بودن جهان و پيدا بودن عكس روى يار را از قرآن گرفته‏اند. قرآن صريحا مى‏فرمايد :

« فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه‏ِ »6 ؛ به هر طرفى كه بگرديد خدا همان جاست:

بس كه هست از همه سو وز همه رو راه به تو

به تو برگردد اگر راهروى برگردد

« فَأَيْنَما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه‏ِ » البته اين آيينه‏ها هم شديد و ضعيف دارند. شديدترين آيينه‏هايى كه جلال و جمال را به طور كامل مى‏توانند نشان دهند، وجود مقدّس پيغمبر و ائمّه طاهرين هستند كه وقتى از امام باقر مى‏پرسد كه منظور از وجه خدا در آيه چيست؟ چون خودِ خدا كه نيست، وجه خداست، وجه اضافه به اللّه‏ است، مثل نور كه اضافه به لغت اللّه‏ قرآن است، اللّه‏ نور اللّه‏ « يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّه‏َ »7 نور اضافه به اللّه‏ است، معلوم مى‏شود نور غير از خداست، وجه هم همين طور « وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ »8 مى‏گويد : يابن رسول اللّه‏ اين وجه ربّ چيست؟ حضرت مى‏فرمايد: وجه ربّ ما هستيم، لذا در جامعه كبيره مى‏خوانيم : «بِكُم عُرِفَ اللّه‏» هر كس بيايد پيش شما خدا را خوب مى‏تواند بشناسد، چون خدا را در شما مى‏تواند ببيند، وقتى ببيند مى‏شناسد، عاشق مى‏شود، وقتى عاشق شود، حركت مى‏كند، وقتى حركت كرد، همه موجوديّت او حركت مى‏كند : آينه خان جهان او بر همه روبه روست. اين يك آيينه.

آفاق آيينه منعكس كننده جمال، جلال، صفات و علم و حكمت هستند، اما قرآن مجيد مى‏فرمايد: عده‏اى هستند كه رويشان را برمى‏گردانند كه در اين آيينه او را ننگرند : « وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ ايَةٍ مِنْ ايَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ »9 مسئله توبه هم بيش از روبرگرداندن نيست. به بندگان من بگو : « قُلْ يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ ...»10 ؛ اى مردمى كه روى نفس را از تماشاى من برگردانديد و نفس شما اعراض از ديدن من كرده، برگرديد مرا ببينيد، چشمتان را از من نبنديد، روى نفس را از من برنگردانيد، اين مدتى هم كه رويتان را برگردانده بوديد و مرا تماشا نمى‏كرديد، « لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللّه‏َ ...»11 از اين كه برگرديد نااميد نباشيد، نگوييد كه اگر برگرديم ديگر او را نمى‏بينيم، چرا مى‏بينيد : « إِنَّ اللّه‏َ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً »12 ؛ من همه تاريكى‏ها و ظلمات‏هايتان را وقتى برگرديد در روشنايى كامل قرار دهم. در روشنايى كامل، جمال يار از آفاق پيداست.

آن گاه گنه‏كاران حرفه‏اى كه توبه مى‏كردند، به دليل توبه واقعى‏شان حرف‏هاى بسيار عجيبى مى‏زدند، مطالب بسيار بلندى مى‏گفتند، عالى حرف مى‏زدند.

مردى كه سى سال بعد از توبه‏اش نخنديد

كسى كه توبه كرده بود، سى سال بعد از توبه‏اش كسى خنده به لب او نديده بود، مگر روزى كه گفتند پسرت مرده است، آن گاه خنديد. پرسيدند : در اين سى سال چرا نخنديدى؟ گفت در اين سى سال هنوز در خجالت بودم، امروز كه پسرم مرده معلوم مى‏شود كه نظر به من داشته، خوشحال شدم از اين كه او به من نظر داشته است، مى‏ديدم و نمى‏خنديدم، خجالت مى‏كشيدم كه اگر بخندم بگويد براى چه مى‏خندى؟ مگر خنده دارد؟ تو چهل سال در آلودگى بودى! اما الان مى‏خندم، چون معلوم مى‏شود كه اين آخرين سِرّ مسئله است، با مردن بچه‏ام آلودگى‏ام پاك شد، چه مى‏شود كه نفس از اين آيات اعراض مى‏كند، از آيات آفاقى و انفسى؟ يعنى در خودش، در خودِ نفس به قول امير المؤمنين عالَم كبير قرار داده شده و با هشت آيه از آيات قرآن اثبات مى‏كنند كه انسان به هر كجا كه بخواهد برسد، از درون خودش مى‏تواند برسد.

معلوم مى‏شود درون دارنده انواع قدرت‏هاى الهى است كه قرآن مجيد مى‏گويد : حتى از اين آيات در صفحه عالَم نفس هم اعراض مى‏كنند، به گونه‏اى كه در غفلت از خودشان قرار مى‏گيرند، اما نمى‏دانند چه كسى هستند؟ از خودشان هم روى برمى‏گردانند و ديگر خودشان را نمى‏بينند : « فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللّه‏َ »13 ؛ خود را از ياد مى‏برند، نمى‏دانند، غافل هستند، از اين كه نفس آنها مايه گرفتن علوم الهى و هدايت را دارد، قدرت پرواز به سوى حق را دارد، مى‏تواند اين قدر لطيف شود كه در لطافتش كارها كند، در مسئله لطافتش است كه از ديوار زمان و مكان ردّ مى‏شود.

شيخ هاشم قزوينى و معرفى قاتل

استاد بزرگى در خراسان بود كه شاگردانش هنوز هستند. در يكى از دهات‏هاى قزوين بر سرِ اختلاف مِلكى با بيل طرفش را مى‏كُشد، بيست سال دنبال قاتل مى‏گشتند، اما او را پيدا نمى‏كردند. اين استاد بزرگ مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى براى ديدن اقوامشان از مشهد به قزوين سفر مى‏كند و يك روز هم به آن دهى كه بيست سال قبل آن قتل واقع شده بود تشريف مى‏برند همه براى ديدن و دست‏بوسى مى‏آيند. بعد از اين كه همه خداحافظى كردند، ايشان مى‏فرمايند كه اين نفر آخر كه از اتاق به بيرون مى‏رود، او را بگيريد، چون بيست سال قبل كسى را بر سرِ اختلاف مِلكى كشته است. او را مى‏گيرند و بعد هم قاتل اقرار مى‏كند كه من كشته‏ام.

از ايشان سؤال مى‏كنند كه بيست سال است كه در اين منطقه دنبال قاتل بودند، پيدايش نمى‏كنند، شما از كجا فهميديد كه اين قاتل است؟ فرمود: بيست سال پيش از حرم امام هشتم كه خارج شدم، خودم را در اين ده قرار دادم. در حال گردش، اوضاع را مى‏ديدم. كنار دعواى اين دو نفر رسيدم، ديدم كه آن شخص با بيل آن مرد مظلوم را كشت و حالا كه به اين جا آمدم ديدم كه قاتل خودش به ديدن من آمده است.

لطافت نفس

گاهى هم نفس اين قدر لطيف بود كه به بدن مى‏گفت: باش من مى‏خواهم به سفر بروم آن گاه به مكّه، كربلا، مشهد و ديدن اوليا مى‏رفت و باز مى‏گشت و به بدن ملحق مى‏شد، بدن را به لطافت الهى بلند مى‏كرد، اين قدر مى‏تواند قدرت پيدا كند كه راحت از مركبش پياده شود، كارش را انجام دهد و برگردد و همان رابطه تعلّقى را دو مرتبه برقرار كند. گاهى انسان از اين آيات، اعراض مى‏كند ؛ يعنى از تمام قدرت‏هاى خودش غافل مى‏شود كه چه قدرتى دارد و چه موجود شايسته‏اى است.

بايد توجه داشت كه خداى متعال، بيهوده يك اسم روز قيامت را «يوم الحسرة» نگذاشته است. آن جا پرده‏ها بالا مى‏رود و ما مى‏فهميم كه چه موجود والايى بوديم و چه قدر پست خودمان را نگه داشتيم. آن جا به حسرت و غصّه و رنج دچار خواهيم شد. موجوديت ما اين گوشت و پوست و استخوان نيست، اينها را حيوانات هم دارند، ما موجودى الهى و نورى هستيم.

اين بدن را تنها به علت تكامل نفس به ما داده‏اند و اگر بحث تكامل نفس در كار نبود، بدن را به ما نمى‏دادند. نفس در همان عالَم امرى خودش بود، ما پيش حق بوديم، اما به صورت استعداد، حالا ما را به اين جا آورده‏اند همه مسافريم واللّه‏ در اين دنيا غريبيم، جاى ما اين جا نيست، صاحب ما منتظر ماست كه ما خودمان را به او برسانيم، ما يك مسافريم، در اين جا نمانيم، اين قدر دشمنان نيايند پا روى اين بدن ما بگذارند كه ما را در اين جا حبس كنند، صاحب ما منتظر ماست، به ملائكه هم گفته است : « إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً »14 يك وقت برنگردند به خدا بگويند، پس چه شد، چرا نيامدند، بايد رفت، خودمان را بشناسيم، گول هيچ چيز را نخوريم، جذب هيچ چيز نشويم، در مقابل ديگران كه قرار مى‏گيريم، حالات ما مانع حركات ما نشود، فكر نكنيم كه وقتى ما را داخل قبر گذاشتند و خدا از ملائكه‏اش پرسيد كه چه كسى را آورده‏اند؟ ملائكه جواب دهند يك ظرف آلودگى را. خدا هم بگويد : من خريدار نيستم، درى از جهنّم به روى قبرش باز كنيد، آن گاه در قبر از چه كسى نجات بخواهيم، چه كسى به فرياد ما مى‏رسد. اين هم يك آيه.

آيات شرعى

آيه ديگر آيه شرعى است. آيات شرعى خدا عبارت‏اند از 114 سوره قرآن، 6666 آيه و فرمايشاتى كه در طول نزديك به 260 سال از زمان پيغمبر تا امام حسن عسگرى صادر شده، از سال اول بعثت كه رهبر عزيز اسلام شروع به سخن گفتن كردند، تا غيبت امام عصر اين مجموعه و قرآن مجيد آيات خداست.

قرآن مى‏فرمايد : عده‏اى وقتى آيه ما به ايشان مى‏رسد، روى برمى‏گردانند، چرا روى برمى‏گردانند؟ مگر آيات من عيب دارد؟ مگر آيات من زيبايى ندارد؟ اين جهان زيبا نيست :

« إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ »15، اين زمين زيبا نيست؟! آثار من در اين عالَم زيبا نيست؟! اين نفس خودتان كه همرنگ من است و خوشگلى او را هيچ چيز ندارد، زيبا نيست؟! اين قرآن من زيبا نيست؟! چرا روى برمى‏گردانيد؟ جهل هم كه نداريد تا بگوييم علت روى گرداندن شما جهل است، ما جاهل هستيم؟ ما در حدّ خودمان زيبايى عالَم را حس نمى‏كنيم؟ حس نمى‏كنيم كه عالَم آيينه جمال دوست است؟ حسّ نمى‏كنيم كه خود ما خليفه يار هستيم؟ حس نمى‏كنيم كه اين قرآن سخنان معشوق و محبوب ماست؟ چرا روى برمى‏گردانيم؟!

علل اعراض نفس از نظر قرآن كريم

قرآن مجيد سه علت براى اعراض نفس از آيات ذكر مى‏كند : كه اين سه علت يك مقدار قابل بحث است:

گر بمانديم زنده بردوزيم

جامه‏اى كز فراق چاك شده

ور بمُرديم عذر ما بپذير

اى بسا آرزو كه خاك شده

اين اعراض خيلى خطرناك است، به همان اندازه‏اى كه حركت نفس به طرف محبوب عظيم است، به همين اندازه اعراض خطرناك است، چون اعراض كاملاً در مقابل حركت قرار گرفته است. عده‏اى مى‏خواهند به محبوب برسند، عده‏اى پشت به محبوب كرده‏اند، به هيچ كجا هم نمى‏رسند. هر كس از اين طرف رفته، به جايى رسيده، اما هر كس از آن طرف رفته، به هيچ كجا نرسيده است. به آخر خط كه رسيده، فريادش بلند شده كه : « خَسِرَ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ »16، دنيا از دستم رفت، آخرت هم كه ندارم، هيچ، چون دنيا كه تمام شدنى است، در حال مرگ، هيچ چيز دنيا را ندارد : « خَسِرَ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ » پرده‏ها هم كنار رفته، آن جا هم هيچ چيزى ندارد، نه دنيا نه آخرت .

شهيد مطهرى و استادش

مرحوم شهيد مطهرى مى‏فرمودند : وارد جلسه درس در اصفهان شديم، آن روز حكيم بزرگ، عارف عالى مقدار، آن الهى حقيقى، آن انسانى كه وقتى براى ما نهج البلاغه درس مى‏داد، ما حس مى‏كرديم، فكر مى‏كرديم كه روح خودش اين يك ساعته كنار رفته و به جايش روح على آمده است، گويا على از گلوى او حرف مى‏زند، نهج‏البلاغه را باز كرديم درسمان به جاى بسيار شيرين و عالى رسيده بود، ولى ايشان نهج‏البلاغه را بست و گفت: امروز درس نمى‏دهم و شروع كرد زار زار گريه كردن. شاگردان گفتند : استاد! همه به انتظار كلمه به كلمه درس شما هستند؟ گفت : درس نمى‏دهم. او يكى از پاكان درجه اول اين صد سال كره زمين بوده است.

هر سال مرحوم آية اللّه‏ العظمى بروجردى خودشان به اصفهان نامه مى‏نوشتند و دعوتش مى‏كردند تا ده روز در قم منزل ايشان منبر برود. مى‏گفتند: وقتى روى منبر مى‏نشست و بسم اللّه‏ مى‏گفت تا آخر منبر كه يك ساعت طول مى‏كشيد، مرحوم آية اللّه‏ بروجردى و هر مستمعى مثل ابر بهار اشك مى‏ريختند. آية اللّه‏ بروجردى به هنگام مرگ گريه مى‏كرد صبح پنج‏شنبه دوم يا سوم شوال گفتند : آقا چه شده؟ گفت: چند لحظه ديگر با پيغمبر روبه‏رو مى‏شوم، جواب پيغمبر را چه بگويم؟ من چه كار كرده‏ام؟ از اين 82 سال عمرم آن طور كه خدا مى‏خواست بهره گرفته‏ام؟! من خجالت مى‏كشم پيغمبر را ببينم.

فرمود: من امروز درس نمى‏گويم فقط يك خوابى ديشب ديده‏ام خوابم را برايتان تعريف مى‏كنم. ديشب خواب ديدم از دنيا رفتم، زن و بچه‏ام دور جنازه‏ام نشسته و گريه مى‏كنند. آن گاه كه انسان مى‏ميرد، همه دنيا را از دست مى‏دهد، ديگر دنيا ندارد، اگر كارى هم نكرده باشد، آخرت هم ندارد، كسى هم كه آخرت ندارد، به محبوب راه ندارد ؛ يعنى ديگر محبوب نمى‏خواهد؟ مگر خود محبوب در قرآن نگفته است كه : « وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ »17 ؛ اول پاك شو و پس ديده بر آن پاك انداز، اگر مى‏خواهى پيش من بيايى بايد لايق من باشى، بايد بوى مرا بدهى كه قبولت كنند، اگر نه، كجا انسان را قبول كنند. برادران و خواهران عزيز! در دوره عمرتان مهمان دعوت كرده‏ايد، شما را به خدا قسم، كدام وقت جلوى مهمانى كه دعوت كرديد و دوستش داشتيد، عزيزتان هم بود، ميوه كال گذاشته‏ايد؟ كدام يك از شما ميوه كال جلوى مهمانتان گذاشته‏ايد؟ قبولمان نمى‏كنند، ميوه كال در بشقاب قبر نبر، خودت را ببر كه اين ميوه كال را ملائكه پيش خدا نمى‏برند، آن جا بزم مهمانى كبريايى است، در آن جا ميوه‏هايى مثل على، فاطمه، حسن، حسين، ابراهيم، موسى جلوى خدا مى‏چينند. ما بايد به حدّى برسيم كه ما را قاطى آن ميوه‏ها پيش خدا بچينند كه وقتى اين ميوه‏هاى رسيده را ببيند، به ملائكه بگويد: «رَضِيتُ مِنْ عِبادِى» ؛ خوشم مى‏آيد، نه اين كه تا آدم را به آن جا ببرند يك مرتبه دادِ خدا درآيد كه :

« خُذُوهُ فَغُلُّوهُ »18 ؛ زنجيرش كنيد، از جلوى من ببريدش، او را به جهنّم ببريد تا نبينمش. اين خيلى خطرناك است.

گفت در خواب ديدم كه زن و بچه دور بدنم جمع شدند، گريه مى‏كنند، مردم اصفهان باخبر شدند و تشييع جنازه مفصّلى به طور يك پارچه به پا داشتند. همه التماس كردند، پشت سرش نماز بخوانند، او حاضر نمى‏شد، يك روز در دوره عمرش حاضر شد در اين مسجد فعلى امام، جايى كه نماز جمعه اصفهان برپا مى‏شود، بيايد و نماز بخواند، از راه كه رسيد، ديد داخل خيابان جمعيت ايستاده‏اند، پرسيد : چه خبر است؟ گفتند: براى نماز شما آمده‏اند. سابقه نداشت مسجد امام اصفهان اين قدر جمعيّت بيايند. ايشان از وسط راه برگشتند و فرمودند: هر چه مسجد در اين اطراف است به خاطر اين نماز خلوت شده و اين ظلم است و من اين نماز ظالمانه را نمى‏خوانم.

تصفيه‏ها غير از ما بودند، ما همين كه دو نفر به ما سلام مى‏كنند، چنان مغرور مى‏شويم كه انگار خدا هستيم. گفت : اين نماز ظالمانه است، اين محراب نيست كه من در آن نماز بخوانم، اين سجده بر خويشتن است نه خدا. گفت: شلوغ بود، مرا به تخت فولاد آوردند، تابوت را كنار قبر گذاشتند، درِ تابوت را باز كردند، خودم مى‏ديدم كه بدنم را برداشتند و سرازير ميان قبر گذاشتند. سگ سياهى هم دنبال بدنم وارد قبر شد، هر چه فرياد زدم، برادران، مردم، شماهايى كه پاى منبر من بوديد، شماهايى كه به من علاقه داشتيد، شما كه مرا اين جا دفن مى‏كنيد، نگذاريد اين سگ در اين قبر بيايد، هيچ كس گوش نمى‏داد، درِ قبر را بستند و رفتند. از سگ سياه پرسيدم تو ديگر از كجا آمدى؟ گفت: من اعمال بد خودت هستم كه در كلّ مدت عمرت انجام داده‏اى، حالا به اين صورت شده و پيش تو آمده‏ام. از قيافه آن سگ وحشت كردم، شروع به گريه كردن كردم، ديدم تمام قبر روشن شد. يك نفر وارد قبرم شد تا چشم سگ به او افتاد، چنان قبر را شكافت و فرار كرد كه ديگر من اصلاً سايه او را هم نديدم. اول حرفى كه زدم، گفتم: آقا چه كسى هستى؟ گفت من حسين هستم، آمده‏ام تا قيامت خيال تو را راحت كنم. بيدار باشيم كه چه كسانى را دوست داريم؟ ما سرمايه‏مان بسيار بزرگ هستند.

پى‏نوشتها:‌


1 . الكافى: 1/16.
2 . فجر (89) : 28.
3 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ يس (36) : 46.
4 . ديوان اشعار سعدى شيرازى
5 . اعراف (7) : 143.
6 . بقره (2) : 115.
7 . صف (61) : 8 .
8 . الرحمن (55) : 27.
9 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ يس (36) : 46.
10 . زمر (39) : 53 .
11 . زمر (39) : 53 .
12 . زمر (39) : 53 .
13 . حشر (59) : 19.
14 . بقره (2) : 30.
15 . صافات (37) : 6 .
16 . حج (22) : 11.
17 . نور (24) : 26.
18 . حاقه ( 69 ) : 30.