مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۸)

سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام، داستان راستان

- ۲۴ -


مقدمه جلد دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

در مرداد ماه سال‏1339 جلد اول داستان راستان چاپ و منتشر شد.نگارنده در نظر اشت‏خيلى زودتر از اينها كار جلد دوم را تمام كند و تسليم چاپ نمايد،اما گرفتاريهاى گوناگون توفيق سلب كن مجال و فرصت نمى‏داد.

در اين بين جلد اول تجديد چاپ شد و كار جلد دوم همچنان نيمه تمام بود.اكنون خدا را شكر مى‏كنم كه توفيق عنايت فرمود و اين جلد به پايان رسيد و چاپ شد تا در اختيار خوانندگان محترم قرار گيرد.

جلد اول اين كتاب به طور رضايت‏بخشى مورد توجه خوانندگان واقع شد و نويسنده بيش از آنچه انتظار داشت از طرف طبقات مختلف مورد تشويق و محبت قرار گرفت.توجه و استقبال عمومى سبب شد كه جلد اول در دى ماه 42 در پنج هزار نسخه تجديد چاپ شود و جلد دوم نيز از اول در ده هزار نسخه منتشر گردد.

در ماه شعبان گذشته از طرف اداره راديو ايران به وسيله تلفن به اينجانب اطلاع دادند كه در شوراى نويسندگان راديو تصويب شده كه!350 در ماه رمضان از داستانهاى اين كتاب در راديو استفاده شود و اساسا برنامه‏اى تحت عنوان داستان راستان همه روزه در آن ماه در وقت معين اجرا گردد.اين برنامه در ماه رمضان گذشته اجرا شد و از اينكه هنوز هم در روزهاى تعطيل مذهبى اين برنامه به همين عنوان اجرا مى‏شود،مى‏نمايد كه مورد پسند و قبول شنوندگان راديو واقع شده است.

چيزى كه قابل توجه و موجب خوشوقتى است،اين است كه مردم ما به كتب دينى خود علاقه نشان مى‏دهند،كتاب دينى اگر خوب و مفيد نگارش يافته باشد بيش از هر نوع كتاب ديگر خريدار دارد و اين خود وظيفه رهبران و نويسندگان دينى را مشكلتر مى‏كند.

معلوم مى‏شود مردم آماده شنيدن و خواندن مطلب خوب دينى هستند،پس بر فضلا و نويسندگان دينى است كه به خود زحمت‏بدهند و آثارى سودمند به جامعه عرضه بدارند.

جلد اول اين كتاب 75 داستان و اين جلد 50 داستان است.داستانهاى اين جلد غالبا از داستانهاى جلد اول طولانى تر است،و چون در نظر بود كه حجم اين جلد از جلد اول تجاوز نكند،به پنجاهمين داستان ختم كرديم.

داستانهاى اين جلد از نظر شماره گذارى دنباله شماره‏هاى جلد اول است و مستقلا شماره‏گذارى نشده،از اين رو از شماره‏76 آغاز مى‏شود و به 125 پايان مى‏يابد.اگر توفيقى بود و جلدهاى بعدى آماده چاپ شد،به همين ترتيب شماره‏هاى پيش خواهد رفت.

داستانهاى اين جلد نيز مانند جلد اول غالبا از كتب حديث اقتباس شده است،ولى منحصر به داستانهاى احاديث نيست،كتب تاريخ نيز مورد استفاده قرار گرفته است،و هم مانند جلد اول،نويسنده از خود چيزى بر اصل داستان نيفزوده ولى در حدود قرائن احوال،داستان را پرورش داده است.

آنجا كه از چند ماخذ نقل شده،كم و زيادهاى مآخذ در نظر گرفته شده و از مجموع آنها استفاده شده است.مآخذ نيز در آخر داستان با قيد صفحه و احيانا چاپ در پاورقى نشان داده شده است.

از خداوند متعال مى‏خواهيم كه فكر و نيت و زبان و قلم ما را اصلاح فرمايد،و به لطف و عنايت و رحمت‏خود ما را از انحراف و لغزش محفوظ بدارد،و توفيق دهد كه در راه رضاى او و خدمت‏به خلق گامهاى مفيد و سودمند برداريم.

تهران-13 آبان ماه‏1343 شمسى مطابق‏29 جمادى الثانيه 1384 قمرى مرتضى مطهرى

پسر حاتم

قبل از طلوع اسلام و تشكيل يافتن حكومت اسلامى،رسم ملوك الطوايفى در ميان اعراب جارى بود.مردم عرب به اطاعت و فرمانبردارى رؤساى خود عادت كرده بودند و احيانا به آنها باج و خراج مى‏پرداختند.يكى از رؤسا و ملوك الطوايف عرب،سخاوتمند معروف حاتم طائى بود كه رئيس و زعيم قبيله‏«طى‏»به شمار مى‏رفت.بعد از حاتم پسرش عدى جانشين پدر شد، قبيله طى طاعت او را گردن نهادند.عدى سالانه يك چهارم درآمد هر كسى را به عنوان باج و ماليات مى‏گرفت.رياست و زعامت عدى مصادف شد با ظهور رسول اكرم و گسترش اسلام. قبيله طى بت پرست‏بودند،اما خود عدى كيش نصرانى داشت و آن را از مردم خويش پوشيده مى‏داشت.

مردم عرب كه مسلمان مى‏شدند و با تعليمات آزادى بخش اسلام آشنايى پيدا مى‏كردند، خواه نا خواه از زير بار رؤسا كه طاعت‏خود را بر آنها تحميل كرده بودند آزاد مى‏شدند.به همين جهت عدى بن حاتم،مانند همه اشراف و رؤساى ديگر عرب،اسلام را بزرگترين خطر براى خود مى‏دانست و با رسول خدا دشمنى مى‏ورزيد.اما كار از كار گذشته بود،مردم فوج فوج به اسلام مى‏گرويدند و كار اسلام و مسلمانى بالا گرفته بود.عدى مى‏دانست كه روزى به سراغ او نيز خواهند آمد و بساط حكومت و آقايى او را بر خواهند چيد.به پيشكار مخصوص خويش،كه غلامى بود،دستور داد گروهى شتر چاق و راهوار هميشه نزديك خرگاه او آماده داشته باشد و هر روز اطلاع پيدا كرد سپاه اسلام نزديك آمده‏اند او را خبر كند.

يك روز آن غلام آمد و گفت:«هر تصميمى مى‏خواهى بگيرى بگير،كه لشكريان اسلام در همين نزديكيها هستند.»عدى دستور داد شتران را حاضر كردند،خاندان خود را بر آنها سوار كرد و از اسباب و اثاث،آنچه قابل حمل بود بر شترها بار كرد و به سوى شام كه مردم آنجا نيز نصرانى و هم كيش او بودند فرار كرد.اما در اثر شتابزدگى زياد از حركت دادن خواهرش‏«سفانه‏»غافل ماند و او در همان جا ماند.

سپاه اسلام وقتى رسيدند كه خود عدى گريخته بود.سفانه خواهر وى را در شمار اسيران به مدينه بردند و داستان فرار عدى را براى رسول اكرم نقل كردند.در بيرون مسجد مدينه يك چهار ديوارى بود كه ديوارهايى كوتاه داشت.اسيران را در آنجا جاى دادند.يك روز رسول اكرم از جلو آن محل مى‏گذشت تا وارد مسجد شود.سفانه كه زنى فهميده و زبان آور بود،از جا حركت كرد و گفت:«پدر از سرم رفته،سرپرستم پنهان شده.بر من منت‏بگذار،خدا بر تو نت‏بگذارد.»

رسول اكرم از وى پرسيد:«سر پرست تو كيست؟»گفت:«عدى بن حاتم.»فرمود:«همان كه از خدا و رسول او فرار كرده است؟!».

رسول اكرم اين جمله را گفت و بى درنگ از آنجا گذشت.

روز ديگر آمد از آنجا بگذرد،باز سفانه از جا حركت كرد و عين جمله روز پيش را تكرار كرد. رسول اكرم نيز عين سخن روز پيش را به او گفت.اين روز هم تقاضاى سفانه بى‏نتيجه ماند.روز سوم كه رسول اكرم آمد از آنجا عبور كند،سفانه ديگر اميد زيادى نداشت تقاضايش پذيرفته شود،تصميم گرفت‏حرفى نزند اما جوانى كه پشت‏سر پيغمبر حركت مى‏كرد به او با اشاره فهماند كه حركت كند و تقاضاى خويش را تكرار نمايد.سفانه حركت كرد و مانند روزهاى پيش گفت:«پدر از سرم رفته،سر پرستم پنهان شده،بر من منت‏بگذار،خدا بر تو منت‏بگذارد.»

رسول اكرم فرمود:«بسيار خوب،منتظرم افراد مورد اعتمادى پيدا شوند،تو را همراه آنها به ميان قبيله‏ات بفرستم،اگر اطلاع يافتى كه همچو اشخاصى به مدينه آمده‏اند مرا خبر كن.»

سفانه از اشخاصى كه آنجا بودند پرسيد آن شخصى كه پشت‏سر پيغمبر حركت مى‏كرد و به من اشاره كرد حركت كنم و تقاضاى خويش را تجديد نمايم كيست؟گفتند او على بن ابى طالب است.

پس از چندى سفانه به پيغمبر خبر داد كه گروهى مورد اعتماد از قبيله ما به مدينه آمده‏اند، مرا همراه اينها بفرست.رسول اكرم جامه‏اى نو و مبلغى خرجى و يك مركب به او داد،و او همراه آن جمعيت‏حركت كرد و به شام نزد برادرش رفت.

تا چشم سفانه به عدى افتاد زبان به ملامت گشود و گفت:«تو زن و فرزند خويش را بردى و مرا كه يادگار پدرت بودم فراموش كردى؟!»عدى از وى معذرت خواست.و چون سفانه زن فهميده‏اى بود،عدى در كار خود با وى مشورت كرد،به او گفت:

«به نظر تو كه محمد را از نزديك ديده‏اى صلاح من در چيست؟آيا بروم نزد او و به او ملحق شوم،يا همچنان از او كناره گيرى كنم.»

سفانه گفت:«به عقيده من خوب است‏به او ملحق شوى،اگر او واقعا پيغمبر خداست زهى سعادت و شرافت‏براى تو،و اگر هم پيغمبر نيست و سر ملكدارى دارد،باز هم تو در آنجا كه از يمن زياد دور نيست،با شخصيتى كه در ميان مردم يمن دارى خوار نخواهى شد و عزت و شوكت‏خود را از دست نخواهى داد.»

عدى اين نظر را پسنديد.تصميم گرفت‏به مدينه برود و ضمنا در كار پيغمبر باريك بينى كند و ببيند آيا واقعا او پيغمبر خداست تا مانند يكى از امت از او پيروى كند،يا مردى است دنيا طلب و سر پادشاهى دارد،تا در حدود منافع مشترك با او همكارى و همراهى نمايد.

پيغمبر در مسجد مدينه بود كه عدى وارد شد و بر پيغمبر سلام كرد.رسول اكرم پرسيد: «كيستى؟»

-عدى پسر حاتم طائى‏ام.

پيغمبر او را احترام كرد و با خود به خانه برد.

در بين راه كه پيغمبر و عدى مى‏رفتند،پير زنى لاغر و فرتوت جلو پيغمبر را گرفت و به سؤال و جواب پرداخت.مدتى طول كشيد و پيغمبر با مهربانى و با حوصله جواب پير زن را مى‏داد.

عدى با خود گفت:اين يك نشانه از اخلاق اين مرد،كه پيغمبر است.جباران و دنيا طلبان چنين خلق و خويى ندارند كه جواب پير زنى مفلوك را اينقدر با مهربانى و حوصله بدهند.

همينكه عدى وارد خانه پيغمبر شد،بساط زندگى پيغمبر را خيلى ساده و بى پيرايه يافت. آنجا فقط يك تشك بود كه معلوم بود پيغمبر روى آن مى‏نشيند.پيغمبر آن را براى عدى انداخت.عدى هر چه اصرار كرد كه خود پيغمبر روى آن بنشيند پيغمبر قبول نكرد.عدى روى تشك نشست و پيغمبر روى زمين.عدى با خود گفت:اين،نشانه دوم از اخلاق اين مرد،كه از نوع اخلاق پيغمبران است نه پادشاهان.

پيغمبر رو كرد به عدى و فرمود:

«مگر مذهب تو مذهب ركوسى نبود؟» (1)

-چرا.

-پس چرا و به چه مجوز يك چهارم در آمد مردم را مى‏گرفتى؟در دين تو كه اين كار روا نيست.

عدى كه مذهب خود را از همه حتى نزديكترين خويشاوندانش پنهان داشته بود،از سخن پيغمبر سخت در شگفت ماند.با خود گفت:اين،نشانه سوم از اين مرد،كه پيغمبر است.

سپس پيغمبر به عدى فرمود:«تو به فقر و ضعف بنيه مالى امروز مسلمانان نگاه مى‏كنى و مى‏بينى مسلمانان بر خلاف ساير ملل فقيرند.ديگر اينكه مى‏بينى امروز انبوه دشمنان بر آنها احاطه كرده و حتى بر جان و مال خود ايمن نيستند.ديگر اينكه مى‏بينى حكومت و قدرت در دست ديگران است.به خدا قسم طولى نخواهد كشيد كه اينقدر ثروت به دست مسلمانان برسد كه فقيرى در ميان آنها پيدا نشود.به خدا قسم آنچنان دشمنانشان سركوب شوند و آنچنان امنيت كامل برقرار گردد كه يك زن بتواند از عراق تا حجاز به تنهايى سفر كند و كسى مزاحم وى نگردد.به خدا قسم نزديك است زمانى كه كاخهاى سفيد بابل در اختيار مسلمانان قرار مى‏گيرد.»

عدى از روى كمال عقيده و خلوص نيت اسلام آورد و تا آخر عمر به اسلام وفادار ماند.سالها بعد از پيغمبر اكرم زنده بود.او سخنان پيغمبر را كه در اولين برخورد به او فرموده بود و پيش بينى‏هايى كه براى آينده مسلمانان كرده بود،هميشه به ياد داشت و فراموش نمى‏كرد، مى‏گفت:

«به خدا قسم نمردم و ديدم كه كاخهاى سفيد بابل به دست مسلمانان فتح شد.امنيت چنان برقرار شد كه يك زن به تنهايى مى‏توانست از عراق تا حجاز سفر كند،بدون آنكه مزاحمتى ببيند.به خدا قسم اطمينان دارم كه زمانى خواهد رسيد فقيرى در ميان مسلمانان پيدا نشود.» (2)

امتحان هوش

تا آخر،هيچ يك از شاگردان نتوانست‏به سؤالى كه معلم عاليقدر طرح كرده بود جواب درستى بدهد.هر كس جوابى داد و هيچ كدام مورد پسند واقع نشد.سؤالى كه رسول اكرم در ميان اصحاب خود طرح كرد اين بود:

«در ميان دستگيره‏هاى ايمان كدام يك از همه محكمتر است؟»

يكى از اصحاب:نماز.

رسول اكرم:نه.

ديگرى:زكات.

رسول اكرم:نه.

سومى:روزه.

رسول اكرم:نه.

چهارمى:حج و عمره.

رسول اكرم:نه.

پنجمى:جهاد.

رسول اكرم:نه.

عاقبت جوابى كه مورد قبول واقع شود از ميان جمع حاضر داده نشد،خود حضرت فرمود:

«تمام اينهايى كه نام برديد كارهاى بزرگ و با فضيلتى است،ولى هيچ كدام از اينها آنكه من پرسيدم نيست.محكمترين دستگيره‏هاى ايمان دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست.» (3)


پى‏نوشتها:

1- مذهب ركوسى يكى از رشته‏هاى نصرانيت‏بوده است:سيره ابن هشام.

2- سيره ابن هشام،جلد 2،وقايع سال دهم هجرت،صفحه 578-580.

3- كافى،جلد 2،باب الحب فى الله و البغض فى الله،صفحه 25،و وسائل،جلد 2،چاپ امير بهادر،صفحه‏497.