انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۱ -


مقدمه مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا أن هدانا الله

دفتر حاضر خلاصه‏اى است از هفت كتاب تعليم و تربيت در اسلام، انسان كامل، تكامل اجتماعى انسان، نبرد حق و باطل، امدادهاى غيبى در زندگى بشر، ولاها و ولايت‏ها و عرفان حافظ كه عمدتا سخنرانى‏هاى استاد مطهرى (ره) در رابطه با تعاليم اسلام در باب ابعاد گوناگون زندگى فردى و اجتماعى انسان است و لذا نام انسان بر آستان دين براى اين مجموعه انتخاب شده است. در اين جا شايسته است مرور كوتاهى داشته باشيم بر پيشينه و كليات مطالب هر يك از اين كتاب‏ها:

كتاب تعليم و تربيت در اسلام مشتمل بر دو سلسله از سخنرانى‏هاى استاد مطهرى است كه در سال‏هاى 1351 و 1352، بخشى در جمع دبيران تعليمات دينى و بخش ديگر در انجمن اسلامى پزشكان ايراد شده است.

اصل كتاب كه تاكنون 36 بار به چاپ رسيده، تنظيم سلسله‏وار 19 جلسه سخنرانى است، بدون لحاظ مباحث مشترك و رعايت تقدم و تاخير منطقى، و به ويژه اين كه نوار چندين جلسه از سخنرانى‏هاى استاد در دست نيست و لذا سياق مباحث استاد در چند جا قطع شده و افتادگى‏هايى در مطالب مطرح شده توسط ايشان وجود دارد. از اين رو براى درك بهتر ديدگاه‏هاى ايشان در رابطه با موضوع تعليم و تربيت در اسلام، مطالب اين كتاب را در قالب سه فصل زير تنظيم نموديم:

فصل اول، كليات، در بيان اهميت تربيت و رابطه آن با صنعت، عادت و اخلاق؛

فصل دوم، اصول و مبانى تربيت، در بيان موضوعاتى همچون نسبيت اخلاق، معيار فعل اخلاقى، پرورش يا مبارزه با خود، مراحل خروج از خودخواهى، و توجه به همه استعدادهاى انسانى در امر تربيت؛

فصل سوم، عوامل تربيت از نظر اسلام، شامل تعليم و پرورش عقل، تزكيه نفس، عبادت، مراقبه و محاسبه، معاشرت با صالحان، ازدواج، جهاد و كار.

لازم به ذكر است برخى از مباحث اين كتاب به ويژه موضوع نسبيت اخلاق و معيار فعل اخلاقى به خاطر ابعاد فلسفى بحث، در اين دفتر به صورت بسيار مختصر مورد اشاره قرار گرفته و تفصيل آن را انشاءالله در دفتر هفتم، در خلاصه كتاب فلسفه اخلاق ملاحظه خواهيد كرد.

كتاب انسان كامل متن مكتوب سيزده سخنرانى استاد مطهرى است كه در سال 1353 ايراد شده و تاكنون 25 بار تجديد چاپ شده است. استاد پس از بيان اين كه شناخت انسان كامل، هم براى زندگى فردى انسان مسلمان و هم براى ايجاد جامعه اسلامى ضرورت دارد، انسان كامل را از ديدگاه هشت مكتب عقل، عرفان، قدرت، محبت، ضعف، ماركسيسم، اگزيستانسياليسم، برخوردارى و زيبايى معرفى مى‏كند و با نقد نظرات اين مكاتب به تبيين ديدگاه اسلام در باب انسان كامل مى‏پردازد و معتقد است كه كمال انسان در رشد هماهنگ تمام ارزش‏هاى انسانى و در حد اعلاى آن است.

لازم به ذكر است كه به خاطر اشتراك برخى از مطالب كتاب انسان كامل و كتاب تكامل اجتماعى انسان، اين مطالب ادغام و با ذكر ماخذ هر يك، در خلاصه كتاب انسان كامل آمده است.

كتاب تكامل اجتماعى انسان كه تاكنون 13 بار تجديد چاپ شده، از چند بخش تشكيل شده است. بخش اول تحت عنوان تكامل اجتماعى انسان، حاصل دو سخنرانى است كه در حدود سال 1350 در دانشگاه شيراز ارائه شده است.

در اين بحث استاد مطهرى با بررسى محورهاى مختلف تكامل انسان در طول تاريخ به اين جمع بندى مى‏رسد كه على‏رغم پيشرفت فراوان انسان در ابعاد فنى و تشكيلاتى و در رابطه با طبيعت، در رابطه با ديگر انسان‏ها و در رابطه با معنويات، انسان پيشرفت نكرده، و يا پيشرفتش بسيار ناچيز بوده است.

موضوع ديگر اين بحث، آينده بشر است كه استاد با نقد نظرات مأيوسانه غربيان و برخى روشنفكران، نظر اسلام در مورد آينده بشريت را به عنوان آينده روشن و طلايى در سايه حكومت عدل مهدى موعود عليه السلام مطرح مى‏نمايند.

بخش دوم كتاب تكامل اجتماعى انسان كه صورت مكتوب صحبت‏هاى استاد مطهرى در سال 1351 در جمع خصوصى حدود ده تن از شاگردان ايشان است، به موضوع هدف زندگى مى‏پردازد. استاد هدف زندگى را همان هدف از بعثت پيامبران و هدف بعثت را همان هدف خلقت مى‏داند؛ يعنى رسيدن به حقيقت كه همان خداست.

بخش سوم و چهارم كتاب، الهامى از شيخ الطائفه (سخنرانى استاد مطهرى در كنگره هزاره شيخ طوسى) و مزايا و خدمات مرحوم آية الله بروجردى (مقاله‏اى از استاد پس از فوت آن مرحوم در سال 1340) است كه خلاصه اين دو بخش در دفتر حاضر منعكس نشده است.

كتاب بعدى نبرد حق و باطل نام دارد كه تاكنون 18 بار تجديد چاپ شده و مشتمل بر ده گفتار از سخنرانى‏هاى استاد مطهرى در دو بخش است. بخش نخست آن تحت عنوان حق و باطل، كه تلفيق شده پنج گفتار استاد مى‏باشد، در سال 1356 ايراد شده كه سه گفتار آن در يك مدرسه دينى در دماوند و دو گفتار آن در منزل استاد بوده است. استاد مطهرى در اين گفتارها با نقد نظر ماركسيسم در باب نبرد حق و باطل، نظر اسلام را چنين بيان مى‏كند كه حق، اصيل و مستقل است و باطل، طفيلى و گرچه گاهى شاهد غلبه ظاهرى باطل هستيم، اما پيروزى نهايى از آن حق است.

بخش دوم كتاب نبرد حق و باطل، احياى تفكر اسلامى نام دارد كه آن هم حاصل پنج سخنرانى استاد مطهرى در حسينيه ارشاد است. گفتار اول اين بخش در تاريخ 7 / 2 /1349 به مناسبت يادبود اقبال لاهورى، و چهار گفتار ديگر هر يك به فاصله يك هفته از گفتار قبلى ايراد شده است. استاد در اين سخنرانى‏ها با تجليل از اقبال لاهورى كه كنفرانس‏هايى تحت عنوان احياى تفكر اسلامى در پاكستان داشته، ديدگاه او را مورد تاييد قرار مى‏دهد كه على رغم وجود ظاهر دين اسلامى، روح اسلامى در ميان مسلمين مرده است و به عنوان نمونه به مصاديق زير اشاره مى‏كند:

عدم همبستگى در جوامع اسلامى، تفكر نادرست در باب تأثير عمل در سعادت انسان، فهم نادرست در باب توكل، زهد و... .

كتاب امدادهاى غيبى در زندگى بشر كه مجموع پنج گفتار از استاد مطهرى در زمان‏ها و مكان‏هاى متفاوت است با نظارت و نگارش مقدمه‏اى از سوى خود ايشان ابتدا در سال 1354 منتشر شد و تاكنون 12 بار تجديد چاپ شده است.

گفتار اول اين كتاب خورشيد دين هرگز غروب نمى‏كند، متن يك سخنرانى است كه در سال 1345 مقارن با مبعث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در دانشكده نفت آبادان ايراد شده است و استاد مطهرى در اين سخنرانى با بيان شرايط جاودانه شدن يك پديده اجتماعى و با نقد نظرات مختلف در باب علل پيدايش دين، به اين نتيجه مى‏رسد كه چون دين تامين كننده منحصر به فرد برخى از نيازهاى دائمى و فطرى بشر است، لذا خورشيد دين هرگز غروب نمى‏كند.

گفتار دوم كتاب، متن سخنرانى استاد تحت عنوان امدادهاى غيبى در زندگى بشر است كه در سال 1346 مقارن با نيمه شعبان در دانشگاه شيراز ايراد شده است.

به مناسبت آن ايام، استاد پس از توضيح در باب معناى غيبت و امدادهاى غيبى و استدلال بر ضرورت وجود آن در زندگى بشر، مساله مهدويت و ظهور حضرت مهدى عليه السلام را به عنوان يك امداد غيبى كه متعلق به تمام بشر است مطرح مى‏كند.

گفتار سوم رهبرى و مديريت در اسلام نام دارد كه آن هم متن سخنرانى استاد در حدود سال 1350 مقارن با ايام عيد مبعث در مدرسه عالى مديريت كرمان مى‏باشد. در اين سخنرانى استاد مطهرى از مديريت و رهبرى به عنوان نمونه‏اى از رشد انسان در رابطه با ديگران ياد مى‏كند و پس از برشمردن اصول و اركان مديريت و رهبرى براى درك اهميت آن در اسلام، دو روش بررسى سيره معصومين عليهم السلام و رجوع به متون اسلامى را معرفى مى‏كند.

گفتار چهارم در باب رشد اسلامى صورت اصلاح شده و تفكيك شده يك سخنرانى در حسينيه اصفهانى‏ها در آبادان است كه حدود سال 1350 ايراد شده است. استاد مطهرى با تفصيل مفهوم رشد كه در گفتار قبل اشاره شد، به مسووليت ما در برابر خود اسلام اشاره مى‏كند و رشد اسلامى را به عنوان شناخت، حفظ و بهره‏بردارى صحيح و كامل از تعاليم اسلام معرفى مى‏كند و شرط رشد را شناخت مقتضيات زمان و مكان مى‏داند و در نهايت به بيان علايم و رشدنيافتگى مى‏پردازد.

گفتار پنجم، نقد استاد مطهرى بر فيلم مغرضانه محلل است كه به صورت مقاله‏اى در بهمن ماه 1350 در روزنامه كيهان چاپ شده است. خلاصه اين گفتار در دفتر حاضر نيامده است.

كتاب ولاها و ولايت‏ها در اصل مقاله‏اى بوده به قلم استاد مطهرى، كه در كتاب خلافت و ولايت به چاپ رسيد(1) و بعدها به صورت كتاب مستقلى منتشر شد و تا كنون 14 بار تجديد چاپ شده است. استاد مطهرى در اين كتاب ابتدا مفهوم ولاء را به دو نوع منفى و مثبت تقسيم مى‏كند. مراد از ولاء منفى، بر حذر داشتن مسلمانان از دوستى و سرپرستى غير مسلمانان است و اما خود ولاء مثبت، بر دو قسم است: ولاء اثباتى عام كه مربوط به دوستى مسلمانان نسبت به يكديگر و علاقه آن‏ها به سرنوشت مشترك خود است، و ولاء اثباتى خاص كه مربوط به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏باشد و در چهار بعد محبت، امامت (پيشوايى روحانى و دينى)، زعامت (رهبرى اجتماعى) و تصرف يا ولايت غيبى و ملكوتى قابل ملاحظه است.

كتاب عرفان حافظ كه پيشتر با نام تماشاگه راز چاپ مى‏شد، صورت مكتوب و تلفيق شده پنج جلسه كنفرانس استاد مطهرى است و تا كنون 17 بار به چاپ رسيده است.

استاد مطهرى با بيان اين كه براى شناخت شخصيت حافظ دو راه تاريخ و مراجعه به ديوان او پيش روى ماست به نقد چهار فرضيه در باب شخصيت فكرى و اشعار حافظ مى‏پردازد و در نهايت از فرضيه پنجم دفاع مى‏كند كه اشعار حافظ يك دست و همه عارفانه است. استاد مطهرى در ذيل اين بحث به بيان اصول جهان‏بينى عرفانى پرداخته است.

در پايان تذكر اين نكته لازم است كه در تنظيم هر يك از دفاتر خلاصه آثار، تلاش ما بر اين بوده كه از يك سو حتى المقدور وحدت موضوعى كتاب‏هاى خلاصه شده حفظ شود و از سوى ديگر، از نظر سهولت و دشوارى مطالب - متناسب با سير مطالعاتى آسان به مشكل كه در پايان دفتر اول ارايه نموديم - رابطه‏اى ميان كتاب‏هاى خلاصه شده برقرار باشد.

استاد مطهرى علاوه بر كتاب هايى كه خلاصه آن‏ها در اين دفتر آمده و نام انسان بر آستان دين به خود گرفته، در برخى از آثار ديگر خود نيز به موضوعات مرتبط با ابعاد مختلف انسان‏شناسى پرداخته است؛ از جمله در كتاب‏هاى مساله شناخت، فطرت، فلسفه اخلاق، انسان و سرنوشت، انسان و ايمان، انسان در قرآن و... از آن جا كه مطالب اين كتاب‏ها عمدتا منعكس كننده ديدگاه‏هاى فلسفى و كلامى استاد مطهرى در موضوع انسان‏شناسى مى‏باشد و سطح كتاب‏ها نيز نسبت به كتاب‏هاى خلاصه شده در دفتر حاضر بالاتر است، خلاصه آن‏ها در دفتر هفتم اين مجموعه ارايه خواهد شد. انشاءالله.

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه السلام

27 رجب 1422

23 مهر 1380

خلاصه كتاب « تعليم و تربيت در اسلام»

فصل اول: كليات‏

اهميت و ضرورت بحث تربيت:

بحث ما درباره تعليم و تربيت در اسلام است. هدف از تعليم و تربيت، ساختن انسانهاست، مكتبى كه داراى هدفهايى مشخص است و مقررات همه جانبه و سيستم‏هاى حقوقى، اقتصادى و سياسى دارد، نمى‏تواند يك سيستم خاص آموزشى نداشته باشد؛ يعنى مكتبى كه مى‏خواهد در مردم طرحهاى خاص اخلاقى، اقتصادى و سياسى پياده كند خواه هدف آن مكتب، فرد باشد يا جامعه، ناچار از داشتن يك سيستم آموزش است.

اگر هدف، جامعه باشد اين افراد هستند كه بايد اين طرحها را پياده كنند و اگر هدف هم فرد باشد همين‏طور.

به نظر ما در اسلام هم فرد اصالت دارد هم جامعه، لذا بايد با اصول تعليم و تربيت اسلام آشنا بشويم و بدانيم مقررات تعليم و تربيتى اسلام چگونه است و چگونه بايد انسان را ساخت.(2)

براى بحث از چيستى تربيت و در مقام تعريف آن، در اين جا تربيت را با سه مفهوم نزديك، اما متفاوت با آن مقايسه مى‏كنيم:

رابطه تربيت و صنعت:

تربيت به طور كلى با صنعت فرق دارد؛ صنعت عبارت است از ساختن و به عبارت ديگر پيراستن و آراستن اشياء و ايجاد ارتباط ميان اشياء در جهت حكومت انسان، اما تربيت عبارت است از پرورش دادن؛ يعنى به فعاليت در آوردن استعدادهاى درونى بالقوه‏اى كه در چيزى موجود است و لذا تربيت فقط در مورد جانداران به كار مى‏رود و از همين جا معلوم مى‏شود كه تربيت بايد متناسب با طبيعت و سرشت شى‏ء باشد؛ يعنى اگر بنا باشد شيئى شكوفا شود، بايد كوشيد همان استعدادهايى كه در آن است، ظهور و بروز كند و اگر استعدادهايى در شيئى نيست، بديهى است كه پرورش آن معنى ندارد؛ مثلا ما نمى‏توانيم به يك مرغ رياضيات تعليم دهيم. و از همين جا معلوم مى‏شود كه ترس و تهديد، در انسانها عامل تربيت نيست. همان‏طور كه نمى‏شود غنچه‏اى را به زور به صورت گل درآورد و بايد آن چه را نياز دارد در اختيارش گذاشت تا خودش رشد كند، نمى‏توان استعداد انسان را نيز به زور يا تهديد شكوفا كرد.(3)

حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: دل انسان اقبال و ادبارى دارد و گاهى شاداب و گاه خسته است و هنگام خستگى نبايد چيزى - مثلا عبادت - را بر او تحميل كرد. (4) (5)

با توجه به مطلب مذكور مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه در تربيت انسان دو حالت اصلى وجود دارد:

يكى به نحوى است كه بيشتر درباره آن ساختن و صنعت صدق مى‏كند و آن تربيتى است كه در آن، انسان مانند يك شى‏ء فرض مى‏شود و براى منظور خاصى ساخته مى‏شود؛ مثلا براى تربيت گوسفند پروار، آن را اخته مى‏كنند كه از نظر انسان، اخته كردن گوسفند كامل كردن اوست؛ در حالى كه از نظر خود گوسفند مسلما نقصى در او به وجود آورده‏اند.

خواجه كردن غلامان حرمسرا در قديم نيز همين طور است. در تربيت روحى نيز همين مطلب هست؛ يعنى گاهى مكتبى، منظورى را در نظر مى‏گيرد و مى‏خواهد انسان را طورى بسازد كه آن منظور تأمين شود ولو اينكه كاستيهايى در جسم و روح انسان پديد آورد، اما مكتبى هم هست كه در خدمت انسان است؛ يعنى منظورِ بيرون از انسان ندارد و هدفش به سعادت رساندن و تكميل انسان است.

تربيت در اين مكتب بايد بر اساس پرورش استعدادها و نيروهاى انسانى و براساس تنظيم آنها باشد؛ يعنى حداكثر كارى كه اين مكتب مى‏تواند انجام دهد دو چيز بيشتر نيست:

اول تلاش در راه شناخت استعدادهاى انسانى انسان و پرورش - و نه تضعيف - آنها، و دوم برقرارى نظامى ميان استعدادهاى انسانى به طورى كه در اثر اين نظام هيچگونه افراط و تفريطى بر او حكمفرما نباشد؛ يعنى هر نيرو و هر استعدادى حظ خويش را ببرد و به بقيه تجاوز نكند.(6)

رابطه تربيت و عادت:

گفتيم كه تربيت، ساختن و از نوع صنعت نيست، بلكه صرف پرورش است. ممكن است كسى چنين بگويد كه قسمتى از تربيت، پرورش است. و قسمت ديگر ساختن. اينجا دو نظريه است: نظريه علماى قديم و نظريه علماى جديد غرب.

از نظر علماى قديم شكى نبود كه قسمتى از اخلاقيات را بايد در وجود بشر ايجاد كرد و اصلا آدم تربيت شده را آدمى مى‏دانستند كه فضايل فردى در او از حال خارج شده، به صورت ملكه در آمده باشد تا زوالش مشكل شود؛ مثلا آنقدر راستگو باشد كه حتى در عالم خواب هم دروغ نگويد، و لذا معتقد بودند كه اساسا تربيت، فن تشكيل عادت است و عادت، ساختن است نه پرورش، زيرا پرورش، رشد استعدادى است كه وجود دارد، اما عادت هر گونه شكل دادن به ماده انعطاف‏پذيرى است كه استعداد خاصى ندارد و توانايى تبديل به حالات مختلف را دارد. بر اين اساس انسان ساختنى است و قسم اعظم تربيت، ساختن است نه پرورش.

اما نظريه جديد علماى غرب اين است كه تربيت، صرف پرورش است، چون بحث آن‏ها در تربيت اخلاقى بوده و روى ساير استعدادها، مثل حس دينى و حس زيبايى صحبت نكرده‏اند، گفته‏اند: تربيت فقط رشد نيروى عقل و اراده اخلاقى است و بس و انسان را به هيچ چيز - چه خوب و چه بد - نبايد عادت داد، و عادت، مطلقا بد است، زيرا همينكه چيزى عادت شد، بر انسان حكومت مى‏كند و انسان نمى‏تواند آن را ترك كند و آنوقت آن كار را نه به حكم عقل و اراده اخلاقى بلكه به حكم عادتش انجام مى‏دهد، ما قريب به اين مضمون را هم در روايات داريم كه مثلا امام صادق عليه السلام فرمود:

لا تنظروا الى طول ركوع الرجل و سجوده فان ذلك شى‏ء اعتاده فلو تركه استوحش لذلك، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته(7)

كه نشان مى‏دهد هر چيزى ولو بهترين عبادات و فضايل، همين كه به صورت عادت درآمد، ارزش خود را از دست مى‏دهد. كانت روسو در غرب سردسته معتقدان به اين مكتبند.

روسو در كتاب اميل مى‏گويد: اميل را بايد عادت دهم كه به هيچ چيز عادت نكند. به عقيده او تربيت، تقويت عقل و روح است، به گونه‏اى كه بتواند در هر كارى آزادانه فكر كند و تصميم بگيرد. اين‏ها در واقع مدافع آزادى در اخلاقند و معتقدند انسان بايد آزاد باشد و هيچ قدرتى بر او حكومت نكند، حتى قدرت عادت.(8)

به نظر ما هيچ يك از اين دو نظريه كاملا درست نيست؛ البته اين مطلب درست است كه گفته‏اند: انسان نبايد به كارى چنان عادت كند كه ترك آن برايش دشوار باشد، بلكه هر كارى را بايد به حكم عقل انجام دهد، نه به حكم عادت، ولى اين دليل نمى‏شود كه عادت مطلقا بد باشد، چون عادت بر دو قسم است:

عادات فعلى و عادات انفعالى. توضيح مطلب اين كه علماى روان‏شناسى مى‏گويند: وقتى كارى براى انسان عادت شد، دو خاصيت در او به وجود مى‏آورد: يكى اين كه آن كار سهل‏تر و ساده‏تر مى‏شود، دوم اين كه از توجه فرد به عمل كاسته مى‏شود و به يك عمل غير ارادى نزديك‏تر مى‏شود.

حال مى‏گوييم: عادت فعلى اين است كه انسان تحت تأثير يك عامل خارجى قرار نمى‏گيرد، بلكه با تمرين، كار را بهتر انجام مى‏دهد. هنرها و فنون، مثل نقاشى و خطاطى و بسيارى از ملكات نفسانى مثل شجاعت عادات فعلى هستند؛ البته ممكن است كه هر كسى به طور طبيعى مقدارى شجاعت داشته باشد، ولى آن حالت فوق‏العاده شجاعت كه شخص در مواجهه با خطر ناگهانى خود را نبازد، در اثر عادت پيدا مى‏شود؛ سخاوت، و عفت نيز از اين قبيل است.

در اين عادات، ايراد امثال كانت وارد نيست، زيرا اولا: خاصيت اين عادات، اسير كردن انسان نيست، بلكه فقط اين است كه تا وقتى عادت نكرده، اراده‏اش در مقابل محركات خلاف آن‏ها ضعيف است.

ثانيا: علماى قديم كه به عادت اهميت مى‏دادند مى‏گفتند: عادت، كارى را كه بر حسب طبيعت براى انسان دشوار است آسان مى‏كند؛ مثلا عادت به سحر خيزى، سختى آن را آسان مى‏كند، چرا كه شخص در اثر عادت، نيرويى برابر با نيروى طبيعت پيدا مى‏كند و آنگاه عقل مى‏تواند آزادانه تصميم بگيرد كه بخوابد يا بيدار بماند، پس چنين عادتى موجب تقويت عقل و اراده است.

ثالثا: در اينكه اراده اخلاقى بايد بر انسان حاكم باشد، آنها از نظر دينى بحث نمى‏كردند، ولى ما كه از اين منظر بحث مى‏كنيم، بايد بگوئيم: اراده اخلاقى انسان بايد تابع عقل و ايمانش باشد. اما راه حاكم كردن عقل و ايمان، تضعيف ساير نيروها چه نيروى طبيعت و چه نيروى تربيتى عادت نيست، مثل كسانى كه براى پرهيز از گناهان جنسى، به جاى تقويت ايمان، خود را عقيم مى‏كردند تا نيروى طبيعت را از بين ببرند. چون عادت طبيعت ثانوى ماست، بايد ببينيم كه از نيروى عادت كارى ساخته است يا نه؟ بلى، چون كارها را بر ما آسان مى‏كند، ولى در عين حال بايد عقل و اراده را به قدرى قوى نگه داريم كه همانطور كه اسير طبيعت نيست، اسير عادت هم نباشد؛ مثلا كسانى كه مريضند و باز اصرار بر روزه گرفتن دارند، معلوم مى‏شود كه روزه را از روى عادت مى‏گيرند نه از روى عقل و ايمان.

اما عادات انفعالى عاداتى است كه انسان تحت تأثير يك عامل خارجى كسب مى‏كند؛ مثل سيگار كشيدن، كه شخص هميشه مى‏خواهد دود سيگار به او برسد يا عادت كرده فقط روى تشك پر قو بخوابد و... عادات انفعالى عموما حالت انس براى انسان ايجاد مى‏كند و انسان را اسير خود مى‏كند.

عادات انفعالى در هر موردى بد است، ولى عادات فعلى را نمى‏شود به صرف اينكه عادت است بد دانست، بلكه اگر بد باشند، دليل ديگرى دارد.(9)

رابطه تربيت و اخلاق:

تربيت با اخلاق فرق دارد؛ تربيت همان طور كه در ابتداى بحث گفته شد صرفا مفهوم پرورش و ساختن را مى‏رساند و از نظر تربيت فرقى نمى‏كند كه اين ساختن و پرورش چگونه و براى چه هدفى باشد؛ يعنى در مفهوم تربيت، قداست و رشد استعدادهاى برتر نهفته نيست، و لذا تربيت شخص جنايتكار و تربيت حيوان هم تربيت است؛ اما فعل اخلاقى در مقابل و در عرض فعل طبيعى قرار دارد. در مفهوم اخلاق، قداستى نهفته و لذا اين كلمه را در مورد جنايتكار و حيوان به كار نمى‏برند.(10)

از جمله نكات مهمى كه هم در تربيت و هم در اخلاق بايد مورد توجه قرار گيرد، اين مطلب است كه دوره‏هاى مختلف عمر از نظر شكوفا شدن استعدادها فرق دارد و بعضى دوره‏ها تناسب و موقعيت بسيار بهترى براى شكوفا شدن استعدادها دارد؛ مثلا دوره بعد از هفت‏سالگى كه در احاديث هم به آن عنايت شده، دوره بسيار مناسبى براى شكوفا شدن روح از نظر انواع استعدادهاى علمى، دنيوى و حتى اخلاقى است، لذا جزء بهترين دوران عمر هر كسى همان دوران محصل بودن اوست، چون هم اوان روحش يك اوان بسيار مناسبى است و هم در اين اوان در محيطى قرار مى‏گيرد كه روز به روز بر معلومات، افكار، انديشه‏ها، ذوقيات و عواطفش افزوده مى‏شود و واقعا دوره بالندگى انسان است، و اگر كسى در اين دوره از نظر علمى و معنوى محروم بماند زيانى است كه نمى‏توان به جبران تمام آن اطمينان داشت.(11)