شأن نزول سوره منافقون
همانطور كه قبلا اشاره شد عبدالله بن ابى و اطرافيانش تظاهر به اسلام مىكردند، زكات مىدادند و در جماعت مسلمين حتى در جنگها شركت مىكردند، ولى در باطن مسلمان نبود، نفاق خود را مخفى مىكردند و فقط زمانى كه به نظر مىرسيد مىتوانند به اسلام ضربه بزنند، ماهيت اصلى خود را نشان مىدادند. يكى از اين موارد، در جنگ احد بود كه كفار قريش با قدرت زيادى آمده بودند و گروه عبدالله بن ابى كه يك سوم جمعيت سپاه اسلام را تشكيل مىدادند، به بهانه كوچكى به مدينه برگشتند.
مورد ديگر قصه غزوه بنى المصطلق بود. در بازگشت از اين جنگ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابشان در كنار چاه آبى اتراق كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سايهاى مشغول استراحت بود كه ميان غلامى از مهاجرين با مرد ديگرى از انصار، هنگام برداشتن آب از چاه مشاجره و درگيرى پيش آمد و هر يك از آنها از قبيله خود كمك خواست و نزديك بود فتنهاى برپا شود. وقتى عبدالله بن ابى از اين جريان خبردار شد، در جمعى از انصار و اطرافيان خودش شروع به شعار دادن كرد و گفت: گناه ما بود كه آنها را به مدينه راه داديم و به آنها مكان و پول و غذا بخشيديم؛ به خدا قسم، وقتى كه پايم به مدينه برسد، خواهيد ديد كه عزيزتر و قوىتر، ذليلتر و ضعيفتر را بيرون خواهد كرد يا نه؟ و منظورش اين بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را از مدينه بيرون مىكند.
در آن جمع، جوانى از انصار به نام زيد بن ارقم بود كه با شنيدن سخنان عبدالله با عصبانيت به او پرخاش كرد و داستان را به اطلاع رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رساند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، عبدالله را احضار كرد و عبدالله نيز با قسمهاى فراوان سخن زيد را انكار كرد و بعضى از انصار هم شروع به معذرت خواهى كردند و سخن زيد بن ارقم را به بهانه جوانى و غرض ورزى او تكذيب كردند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، پس از آن كه درخواست عمر را مبنى بر كشتن عبدالله نپذيرفت، در حالى كه هوا گرم بود و حركت در چنان ساعتى بى سابقه بود، دستور حركت داد و جز در اوقات نماز، ديگر توقف نكردند و آن قدر به رفتن ادامه دادند كه به محض توقف، همگى از فرط خستگى به خواب رفتند و در چنين حالى بود كه سوره منافقون نازل شد و نظر زيد بن ارقم را تاييد كرد.
عبدالله، پسر عبدالله بن ابى كه مرد مسلمان قوى ايمانى بود گفت: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، من پدرم را به حساب عاطفه پدرى فوق العاده دوست دارم، ولى اگر شما فرمان بدهيد، خودم او را مىكشم، زيرا مىترسم اگر مؤمنى او را بكشد، هر وقت من آن مؤمن را ببينم، تحريك بشوم و آسيبى به او بزنم، اما حضرت نپذيرفت؛ بعد از اين جريان نيز پسر عبدالله بن ابى، هنگام ورود به مدينه با شمشير مانع ورود پدرش به مدينه شد و تا زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اجازه نداد، از عبور پدرش ممانعت كرد و هنوز چند روزى نگذشته بود كه عبدالله بن ابى مريض شد و مرد.
مرورى بر سوره منافقون
بسم الله الرحمن الرحيم به نام خداوند بخشنده مهربان اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله؛ وقتى كه منافقان مىآيند پيش تو مىگويند: از دل و جان شهادت مىدهيم كه تو پيغمبر خدا هستى و الله يعلم انك لرسوله و خدا خود مىداند؛ يعنى خود شهادت مىدهد كه تو پيامبر او هستى، والله يشهد أنّ المنافقين لكاذبون؛ و خدا شهادت مىدهد كه اينها در شهادت خودشان دروغ مىگويند: اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله قسمهاى خودشان را سپر خودشان قرار مىدهند و به اين وسيله مانع مردم از راه خدا مىشوند؛ يعنى با قسم، خودشان را ميان مسلمين جا مىدهند و انحراف به وجود مىآورند انهم ساء ما كانوا يعملون خيلى بد عمل مىكنند؛ يعنى عمل اينها بسيار بد و خطرناك است.
در ميان منافقان، در ابتدا خيلىها بودند كه از اول نمىخواستند، راه نفاق را بپيمايند، ولى وقتى ديدند كه منافعشان از بين مىرود، راه نفاق را در پيش گرفتند ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا اين عملكرد نادرست منافقان براى اين است كه اينها ايمان آوردند و سپس كافر شدند و كفر بعد از ايمان، قلب انسان را تيره و تار مىكند: فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون پس بر دلهايشان مهر زده شد و اينها دگر نمىفهمند كه چه مىكنند، زيرا وقتى انسان عقده كارى را داشته باشد، اين عقده او را چنان به آن كار مىكشاند كه حتى خود هم نمىفهمد.
و اذا رايتهم تعجبك اجسامهم و اءن يقولوا تسمع لقولهم كانهم خشب مسندة يحسبون كل صيحة عليهم
وقتى اينها را مىبينى اندامشان تو را به تعجب وامىدارد؛ يعنى خيلى ظاهرهاى خوبى دارند و آن قدر خوب و جالب حرف مىزنند كه آدم مىخواهد گوش بدهد، اما وقتى دقت كنيم مىبينيم كه اينها روح ندارند، مثل چوبهاى زيبايى هستند كه باطن و روح ندارند و گمان مىكنند كه هر فريادى بر سر آنهاست: هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انى يوفكون تنها آنها دشمن هستند، از آنان برحذر باش، خدا آنان را بكشد، چگونه (از حق) روى بر مىتابند.
و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله بعد از اين كه منافقان رسوا شدند و خطابشان معلوم شد، بعضى آمدند و به آنها گفتند: حال، بياييد خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اظهار ندامت بكنيد و بخواهيد كه از خدا براى شما طلب مغفرت بكند، اما آنها، لوّوا رؤوسهم؛ يعنى سرشان را برگرداندند و رأيتهم يصدون و هم مستكبرون و مىبينى آنها را در حالى كه اعراض مىكنند؛ (يا باعث اعراض مردم مىشوند) يعنى روى مىگردانند و تكبر مىورزند. كسى كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان داشته باشد، محال است در مقابل او استكبار بورزد، ولى قرآن مىفرمايد: كار اينها از اين حرفها گذشته است: سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم فرق نمىكند، چه تو براى اينها استغفار بكنى و چه نكنى لن يغفر الله لهم خدا هرگز اينها را نخواهد آمرزيد اءنّ الله لا يهدى القوم الفاسقين خدا مردم فاسق را هدايت نمىكند.
قرآن كريم در آيه بعد، علت عدم آمرزش منافقان را گوشزد مىكند: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا اينها همان كسانى هستند كه مىگويند: چرا به مردمى كه نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هستند (مهاجرين) انفاق ميكنيد؛ قرآن در سوره حشر در اينباره، كمله ايثار يعنى از خود گذشتگى را به كار مىبرد، ولى اينها كلمه نفاق را به كار بردند تا مهاجرين را تحقير و آنها را گدا معرفى كنند و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون آنها خيلى اقتصادى و مادى فكر مىكردند، حال آن كه مسأله ايمان و اتكا به خدا و نصرت الهى مطرح بود، اگر مردمى اين استحقاق را پيدا كنند كه خدا بخواهد آنها را پيروز كند، همه وسايل را فراهم مىكند، چرا كه خزاين آسمانها و زمين مال خداست، اما منافقان اين چيزها را نمىفهمند يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل مىگويند: اگر ما به مدينه باز گرديم، آن كه عزيزتر است، ذليلتر را بيرون خواهد كرد و لله العزة و لرسوله و للمومنين عزت، منحصرا از آن خدا و پيامبر خدا و مؤمنين است؛ يعنى تو ذليلتر از آن هستى كه به فكرت خطور مىكند خودت هم نمىدانى و لكن المنافقين لا يعلمون، ولى منافقان نمىدانند.
يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله اى اهل ايمان! ثروت و فرزندانتان، شما را از ياد خدا غافل نكند، آن چنان كه منافقان را غافل كرد. و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون هر كس اين كار را بكند، و مال و ثروتش مايه غفلتش بشود، او زيانكار است؛ يعنى همين مال كه عين سود است تبديل به زيان مىشود.
و انفقوا مما رزقكم الله من قبل أن ياتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين
تا زنده هستيد از مال و ثروت خودتان استفاده كنيد؛ و استفاده شما اين است كه آن را در راه خدا بدهيد؛ پيش از آن كه مرگتان فرا رسد از آن چه به شما روزى دادهايم انفاق كنيد، چرا كه وقتى مرگ فرا رسد، آن گاه هر كس آرزو مىكند كهاى كاش مهلتى مىداشت و مىتوانست از مالش در راه خدا خرج كند و حداقل، واجبات را و در درجه دوم مستحبات را انجام مىداد و از مردمان صالح و شايسته مىشد، ولى قرآن مىفرمايد كه اجل مسمى تخلفناپذير نيست.
و لن يوخر الله نفسا اذا جاء اجلها و الله خبير بما تعملون خدا هرگز اجل كسى را كه هنگامش فرا رسيده است به تاخير نمىاندازد و خدا به آن چه شما انجام ميدهيد آگاه است.
ضميمه : نگاهى به كتاب داستان راستان
نگاهى به داستان راستان
داستان راستان نام مجموعه دو جلدى، مشتمل بر 125 داستان است كه جلد اول آن (75 داستان) در سال 1339 و جلد دوم آن (50 داستان) در سال 1343 به قلم استاد مطهرى (ره) تحرير و چاپ شده است. تصور عمومى بر اين است كه داستان راستان، كتابى براى كودكان و نوجوانان است و اغلب جوانان و بزرگسالان، به ويژه افراد تحصيلكرده، خود را از خواندنش بى نياز مىدانند، اما اگر توجه شود كه اين كتاب تاليف چه كسى است و در چه موقعيتى و با چه نگرشى و هدفى نوشته شده، ديدگاه فوق تغيير مىيابد.
معمولا نويسندگان كتابهاى كودكان، تخصصشان در نوشتن شعر و قصه كودكانه است، ولى در اين مورد، با شخصيتى مواجهيم كه چنان بهرهاى از معارف اسلامى دارد كه نه تنها در فقه و فقاهت مجتهد است، بلكه قهرمان مبارزه استدلالى با مكاتب فلسفى غرب بوده، و كتابى كه قبل از اين اثر داستانى منتشره نموده پاورقىهاى فيلسوفانه بر كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم علامه طباطبايى (ره) است.
درباره اهداف و انگيزههاى تاليف كتاب داستان راستان، خود استاد مطهرى در مقدمه جلد اول مىگويد: البته كتابهاى سودمند، كه مستقيما متن حقايق اخلاقى و اجتماعى را به لباس بيان در آوردهاند، يا كتبى كه حقايق زندگى را در لباس داستان كه فكر و پرداخته فكر نويسنده است، يا كتب سيرت كه از اول تا آخر در مقام نقل تاريخ زندگى يك يا چند شخصيت بزرگ بودهاند از شماره بيرون است، ولى نويسنده تاكنون به كتابى برنخورده كه مؤلف آن به منظور هدايت و ارشاد و تهذيب اخلاق عمومى، داستانهاى سودمند، از كتب تاريخ و حديث استخراج كرده و در دسترس عموم قرار داده باشد.
هدف اين كتاب اين است كه علاوه بر اين كه راهنماى اخلاقى و اجتماعى سودمندى باشد، معرف روح تعليمات اسلامى هم باشد و فرد بتواند با مقياس قرار دادن آن، خود و اطرافيان و جامعهاى كه در آن زندگى مىكند و همگى ادعاى اسلاميت دارند را محك بزند.
استاد تذكر مىدهد كه با اين كه براى رعايت حشمت و حرمت قرآن كريم، از داستانهاى آن كتاب مقدس چيزى جزء اين داستانها قرار نداديم و معتقد بوده و هستيم كه قصص قرآن، مستقل چاپ و منتشر شود، اما در اصل تاليف اين كتاب از قرآن مجيد استفاده كردهايم، زيرا اولين كتابى كه داستان راستان [و حكايت صالحان] را به منظور هدايت و راهنمايى و تربيت اجتماع بشرى، جزء تعليمات عالى خود قرار داده، قرآن كريم است.
و مىدانيم كه قرآن كريم در 268 مورد براى بيان مطالب گوناگون از داستان استفاده كرده، و يقينا اين كار باعث مىشود حقايق عالى و اصول و ارزشهاى والا، به نحو بسيار ساده و ملموس در دسترسى انسان قرار گيرد و فهم و درك آن با سهولت هرچه بيشتر ميسر شود و در عمل نيز آسانتر به كار آيد.
با نگرشى بر كل كتاب داستان راستان، و توجه به نكاتى كه استاد در مقدمه آورده، شايسته است به نكات و مزاياى زير در مورد اين كتاب توجه داشته باشيم:
1. واقعى بودن داستانها:
چنان كه خود استاد متذكر شده، ما هم كتب اخلاق فراوانى داريم، هم داستانهاى ساخته و پرداخته نويسندگان، اما اين كه با داستانهاى واقعى به تعليم اخلاق بپردازيم بسيار مؤثرتر است، زيرا، انجام وظايف اخلاقى غالبا دشوار و حتى گاه ناممكن به نظر مىرسد، و هنگامى كه داستان غير واقعى باشد، انسان مىگويد: چنين چيزى فقط در خيال ممكن است، اما وقتى انسان ببيند كه در طول تاريخ كسانى بودهاند كه مطابق آن ارزشهاى والاى انسانى رفتار كردهاند اين امر را شدنى مىيابد و عزمش بيشتر جزم مىشود.
2. نثر روان و ساده، و گذاشتن نتيجهگيرى براى خواننده:
استاد مطهرى معتقد است كه كتاب بايد هم زحمت فكر كردن را از دوش خواننده بردارد و هم او را وادار به تفكر كند. آن فكرى كه بايد از دوش خواننده برداشته شود، فكر در معنى جملهها و عبارات است؛ و آن فكرى كه بايد به عهده خواننده گذاشته شود، فكر در نتيجه است، چرا كه هر چيزى تا خود خواننده دربارهاش فكر نكند و از فكر خود چيزى بر آن نيفزايد، با روحش آميخته نمىگردد و در دلش نفوذ نمىكند و در عملش اثر نمىبخشد
بدين سان شاهديم كه اين كتاب بر خلاف بسيارى از كتب اخلاقى كه علماى اسلامى نگاشتهاند، از يك سو نثر بسيار ساده و روانى دارد و به ذكر اصل داستانهاى تاريخى و گاهى پرورش داستانها در حدود قراين و امارات اكتفا شده و از سوى ديگر نتيجهگيرى از داستان را بر عهده خواننده گذاشته و در واقع از روش القاى غير مستقيم كه تأثير بيشترى در مخاطب دارد گاهى، استفاده شده است.
3. تأثير اصلاحى در عوام:
سادگى در نحوه نگارشى كتاب داستان راستان، موجب شده كه افراد عوام استفاده بيشتر از اين كتاب ببرند. استاد مطهرى در اين باره مىگويد: اين داستانها هم براى خواص قابل استفادهاند، و هم براى عوام، ولى منظور از اين نگارش، تنها استفاده عوام است، زيرا تنها اين طبقاتند كه ميلى به عدالت و انصاف، و خضوعى در برابر حق و حقيقت در آنها موجود است، و اگر با سخن حقى مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبيق دهند. صلاح و فساد طبقات اجتماع در يكديگر تأثير دارد، اما معمولا فساد از خواص شروع مىشود و به عوام سرايت مىكند. و صلاح بر عكس از عوام و تنبه و بيدارى آنها آغاز مىشود و اجبارا خواص را به صلاح مىآورد، و روى همين اصل است كه على عليهالسلام در دستور حكومتى خود به مالك اشتر، پس از تقسيم مردم به دو طبقه عامه و خاصه، نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه، اظهار ياس و نااميدى مىكند و تنها عامه مردم را مورد توجه قرار مىدهد.
اين فكر غلطى است كه عدهاى از طرفداران اصلاح، هميشه مىخواهند اصلاح را از زعما و قلههاى مرتفع آغاز كنند، در حالى كه تجربه نشان داده كه معمولا كارهايى كه از ناحيه قلههاى رفيع آغاز شده و در نظرها مفيد مىنمايد، بيش از آن مقدار كه حقيقت و اثر اصلاحى داشته باشد، جنبه تظاهر و تبليغات و جلب نظر عوام دارد.
4. پرهيز از تعصب:
اين نكته آن قدر براى استاد اهميت داشته، كه نه تنها داستانهايى در نشان دادن مذمت تعصب آورده، بلكه خود ايشان هم در تنظيم داستانها از اين كار اجتناب كرده و لذا قهرمانان داستناهايش - به طورى كه آگاهانه در مقدمه كتب متذكر شده - تنها به مذهب شيعه اختصاص نيافته، و از ساير شخصيتهاى اسلامى و حتى شخصيتهاى برجسته غير مسلمان نيز داستانهايى آورده است.
5. استفاده از جنبههاى مثبت براى تعليم اخلاق:
اكثر قريب به اتفاق داستانها، جنبه مثبت دارند و درباره ارزشها و فضايل اخلاقى سخن مىگويند، و فقط چند داستان (مثل داستانهاى شماره 49 و 50) با نشان دادن يك امر ضد ارزش يا نقطه ضعف اخلاقى، تنبه و تذكر داده است و به روشى كه لقمان ادب آموخت، مىخواهد ادب بياموزاند، اما از آن جا كه در ميان مردم عوام، افراد لقمانصفت خيلى كم است، لذا اين روش در همين چند مورد محدود شده است.
6. جامعيت و تفكر نظاممند در ارايه داستانها:
استاد مطهرى در مقدمه كتاب انسان و سرنوشت - كه اول بار در سال 1345 منتشر شد - مىگويند:
مسأله علل انحطاط مسلمين قريب 20 سال است كه ذهن مرا به خود مشغول كرده است.
با توجه به اين گفته، مىتوان يقين داشت كه تدوين كتاب داستان راستان، يك كار كاملا برنامه ريزى شده و از روى انگيزه و هدف مشخص در راستاى مبارزه با انحرافات و بدفهمىها نسبت به تعاليم اسلام بوده، خصوصا كه فاصله نوشتن جلد اول و دوم آن، قريب 4 سال مىشود.
جامعيت و توجه به جنبههاى مختلف تعاليم اسلامى در گردآورى داستانهاى اين كتاب به گونهاى است كه اين داستانها هم به مقام انديشه ناظرند، هم به مقام عمل، و در مقام عمل هم به عمل فردى توجه دارند و هم به عمل اجتماعى، و در همه اين موارد، هم بايدها بيان شده، هم نبايدها؛ و اگر به اين مجموعه از اين نظر بنگريم، كاملا در خواهيم يافت كه چرا استاد مطهرى مدعى بود كه علاوه بر تعاليم اخلاقى و اجتماعى، روح تعاليم اسلام را در اين داستانها مىتوان يافت.
براى درك بهتر جامعيت و تفكر نظاممند استاد مطهرى در تنظيم داستانهاى اين كتاب، نگاهى مىاندازيم به طبقهبندى موضوعى اين داستانها:
الف - در مقام انديشه (جمعا 34 داستان)
الف - 1) در باب فضيلت انديشه و علم و عالم و احترام به آزادى انديشه و پرهيز از تعصب، 15 داستان.
الف - 2) در باب اصلاح تصورات غلط از دين و كج انديشىها و افراط و تفريطها، 19 داستان.
ب - در مقام عمل فردى (جمعا 28 داستان)
ب - 1) در باب لزوم انجام امور اخلاقى و عبادى، مانند زهد، تقوا، ايمان، نماز و دعا، 19 داستان.
ب - 2) در باب پرهيز از امور ناشايسته اخلاقى همچون غرور، غفلت، ثروتاندوزى، خوردن مال حرام، شرابخوارى، و...9 داستان.
ج - در مقام عمل اجتماعى (جمعا 102 داستان)
ج - 1) در باب رعايت اخلاق اسلامى در سلوك اجتماعى همچون حسن خلق، مدارا و پرهيز از بددهنى، و رعايت عزت نفس، و تواضع، رعايت حقوق ديگران، و تأثير اين امور در جلب مردم به ديندارى، 48 داستان.
ج - 2) در باب اهميت كار و تلاش و پرهيز از سربار مردم بودن و رهبانيت به بهانه قضا و قدر و توكل، 18 داستان.
ج - در باب ولايت و رهبرى و حكومت و ايستادگى در برابر حكام جور، 15 داستان.
ج - 4) در باب عدالت اجتماعى، اقتصادى، سياسى، و قضايى، 15 داستان.
ج - 5) در باب جهاد و امر به معروف و تحمل سختىها در راه دين، 16 داستان.
7. وجه تسميه كتاب:
چنان كه خود استاد متذكر شده، اولاً چون غالب قهرمانان اين داستانها كسانى هستند كه راست رو و بر صراط مستقيمند و در قرآن كريم نيز صديقين ناميده شدهاند، نام داستان راستان بر داستان زندگى آنها سزاوار است، ثانياً چون معمولا مخاطبان و خوانندگان داستانها افرادى هستند كه مىخواهند در راه راست گام بردارند، اين كتاب براى آنهاست و به اين معنى نيز داستان راستان است.
ثالثا اين داستانها ساخته وهم و خيال نيست، بلكه حوادثى است كه در دنيا واقع شده و با كمال صداقت و راستى ضبط شده و لذا مناسب بود كه ماده راستى جزء نام اين كتاب قرار داده شود.
8. اخلاص در نگارش كتاب:
اخلاص و صفاى باطنى استاد مطهرى در نگارش داستان راستان در دو جا ظهور و بروز مىيابد؛ يكى اين كه استاد علىرغم قبول زحمت تحقيق و نگارش مجموعه داستانها در مقدمه كتاب مىگويد: فكر اوليه تهيه اين اثر از آن شخص ديگرى بوده است و به اين ترتيب نشان مى دهد كه هدف او از انجام اين كار تنها انجام وظيفه در راستاى ترويج تعاليم اسلامى بوده و در اين ميان اجازه نداد كه غرور و خودپسندى و ديگر اغراض غير الهى او را از امانتدارى و تجليل از ديگر خدمتگزاران تعاليم اسلامى غافل نمايد.
نشانه ديگر اخلاص استاد مطهرى در نگارش كتاب داستان راستان اين است كه ايشان پس از تاليف و چاپ كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در جامعه به عنوان يك متفكر و فيلسوف بزرگ و يك شخصيت علمى موفق در مبارزه با مكاتب فلسفى غرب شناخته شده بود.
در چنان شرايط و با قضاوتى كه افكار عمومى درباره شخصيت و عملكرد ايشان داشت، طبيعى بود كه نگارش يك كتاب داستان براى بچهها دور از انتظار و كسر شأن، تلقى مىشد، اما اخلاص و احساس وظيفه و توجه به اهميت كار و نتايج آن و بى توجهى به قضاوت و بلكه ملامت ديگران باعث شد كه استاد مطهرى با جديت به تاليف اين كتاب اقدام نمايد و حتى به خاطر آن چند تاليف علمى ديگر خود را كنار بگذارد. با توجه به اهميت اين موضوع و نياز جامعه علمى، به طرز تفكر استاد مطهرى، در اين جا عين سخنان ايشان درباره اين موضوع را نقل مىكنيم:
در مدتى كه مشغول نگارش يا چاپ اين داستانها بودم، بعضى از دوستان ضمن تحسين و اعتراف به سودمندى اين كتاب، از اينكه من كارهاى به عقيده آنها مهمتر و لازمتر خود را موقتا كنار گذاشته، به اين كار پرداختهام، اظهار تأسف مىكردند و ملامتم مىنمودند كه چرا چندين تأليف علمى مهم را در رشتههاى مختلف به يكسو گذاشتهام و به چنين كار سادهاى پرداختهام؛ حتى بعضى پيشنهاد كردند كه حال كه زحمت اين كار را كشيدهاى، پس لااقل به نام خودت منتشر نكن! من گفتم چرا؟ مگر چه عيبى دارد؟ گفتند: اثرى كه به نام تو منتشر مىشود لااقل بايد در رديف همان اصول فلسفه باشد؛ اين كار براى تو كوچك است. گفتم: مقياس كوچكى و بزرگى چيست؟ معلوم شد مقياس بزرگى و كوچكى كار در نظر اين آقايان مشكلى و سادگى آن است و كارى به اهميت و بزرگى و كوچكى نتيجه كار ندارند؛ هر كارى كه مشكل است بزرگ است و هر كارى كه ساده است كوچك.
اگر اين منطق و اين طرز تفكر مربوط به يك نفر يا چند نفر مىبود، من در اينجا از آن نام نمىبردم، متأسفانه اين طرز تفكر - كه جز يك بيمارى اجتماعى و يك انحراف بزرگ از تعليمات عاليه اسلامى چيز ديگرى نيست - در اجتماع ما زياد شيوع پيدا كرده، چه زبانها را كه اين منطق نبسته و چه قلمها را كه نشكسته و به گوشهاى نيفكنده است؟
به همين دليل است كه ما امروز از لحاظ كتب مفيد و مخصوصا كتب دينى و مذهبى سودمند، بيش از اندازه فقيريم. هر مدعى فضلى حاضر است ده سال يا بيشتر، وقت صرف كند و يك رَطب و يابس به هم ببافد و به عنوان يك اثر علمى، كتابى تأليف كند و با كمال افتخار نام خود را پشت آن كتاب بنويسد، بدون آنكه يك ذره به حال اجتماع مفيد فائدهاى باشد، اما از تأليف يك كتاب مفيد، فقط به جرم اينكه ساده است و كسر شأن است، خوددارى مىكند.
نتيجه همين است كه آنچه بايسته و لازم است نوشته نمىشود و چيزهايى كه زائد و بىمصرف است پشت سر يكديگر چاپ و تأليف مىگردد.
چه خوب گفته خواجه نصير الدين طوسى:
افسوس كه آنچه بردهام باختنى است
| |
بشناختهها تمام نشناختنىها است
|
برداشتهام هر آنچه بايد بگذاشت
| |
بگذاشتهام هر آنچه برداشتنى است
|
عاقبه الامر در جواب آن آقايان گفتم: اين پيشنهاد شما، مرا متذكر يك بيمارى اجتماعى كرد و نه تنها از تصميم خود صرف نظر نمىكنم، بلكه در مقدمه كتاب از اين پيشنهاد شما به عنوان يك بيمارى اجتماعى نام خواهم برد. بعد به اين فكر افتادم كه حتما همان طور كه عدهاى كسر شأن خود مىدانند كه كتابهاى ساده - هر چند مفيد باشد - تأليف كنند، عدهاى هم خواهند بود كه كسر شأن خود مىدانند كه دستورها و حكمتهايى كه از كتابهاى ساده درك مىكنند به كار ببندند!
9. موفقيت كتاب داستان راستان:
موفقيت اين كتاب از چند جنبه قابل توجه است. اين كتاب در داخل كشور با استقبال كمنظير توده مردم همراه بوده به طورى كه تاكنون بالغ بر 30 مرتبه در تعداد نسخههاى بالا تجديد چاپ شده است.
علاوه بر اين، تاليف اين اثر الگوى مناسبى بود كه در اختيار نويسندگان متعهد قرار گرفت تا از عرصه ادبيات براى ارايه معارف دينى بهره بردارى نمايند و به ويژه ادبيات كودكان و نوجوانان را از انحصار ترجمه آثار بيگانگان خارج نمايند.
نكته ديگر اين كه در سال 1343 (پس از چاپ اول و قبل از چاپ دوم اين كتاب)، با تصويب شوراى نويسندگان راديو، برنامهاى تحت عنوان داستان راستان تهيه و در تمام روزهاى ماه مبارك رمضان آن سال، از راديو كشور پخش شد. اين برنامه تا مدتها در روزهاى تعطيل مذهبى نيز ادامه يافت. لازم به ذكر است كه در عرصه بين المللى، كتاب داستان راستان به چندين زبان ترجمه شده و مورد توجه و استقبال فراوان قرار گرفته است و بالاخره اين كه، اين كتاب در سال 1344؛ يعنى يك سال پس از انتشار جلد دوم آن، از سوى كميسيون ملى يونسكو در ايران مورد تقدير قرار گرفته و برنده جايزه ويژه يونسكو گرديد.