شبى در برزخ

حسن عسكرى راد

- ۶ -


سيد پاسخ داد: بله ، اما هر چه بيشتر بدانم باز هم كم مى دانم .
11. برزخ آن روى سكه حقايق
كله بزرگ متكبر در ادامه افشاى راز گفت : زندگان چگونه خواهند دانست كه مراتب شدت عذاب ها چيست (72) و زنده چه مى داند كه فشار نامرئى قبر چگونه است .
سيد با بى حوصلگى در ميان حرفهايش دويد و گفت : همانطور كه گفتى ، اين يكى را خودم هم تا حدودى كشف كرده ام ولى ...
گناهكار او را با نگاهش وادار به سكوت كرد و تذكر داد كه صبر داشته باش تا معارف ديگرى دستگيرت شود و در پى آن ، كله گنده اش را به سمت او كج كرد و گفت : بله ، آدمى كه در يك محفظه بسته شيشه اى به خارج مى نگرد و چشم مادى او در بستر خاك ، تنها از طريق تكان شاخه هاى درختان و حركت گياهان پى به وجود بادهاى برخاسته مى برد و شدت وزش باد را فقط با تاءثيرات مشهود و اشياى درهم ريخته اى كه به جا مى گذارد ارزيابى مى كند، چگونه مى تواند حقايق تلخ و شيرين جهان نامرئى مجردات را رؤ يت كند.
زمين با سرعت 107 هزار كيلومتر در ساعت در عرصه آسمان ها، در مدارى كه به امر خدا قرار گرفته ، حركت مى كند و جابه جا مى شود. (73) با آن كه زمين خود مادى است و سير آن در دنياى مادى صورت مى گيرد، پندار چشم اين است كه زمين ، ساكن و بى حركت است .
راستى آيا حواس ظاهرى انسان مى تواند جز بالا و پايين آمدن آب و طوفان برپا شده ، قواى جزر و مد درياها را ببيند؟ چه كسى مى تواند جز فرو افتادن اجسام از بلندى ، قوه جاذبه زمين را با چشم عادى حس كند؟ آيا جدا غير از اين است كه همه اين حقايق كه به چشم ظاهرى نمى آيند از مجردات و از عالم نامرئى هستند، ولى واقعيت دارند و انسان فقط از روى آثار آنها پى به واقعيت هاى آنها مى برد؟ بسيارى از صداهاى بلند و كوتاه كه فقط با اصطكاك دو شى ء مادى ، آن هم در همان حال تماس و ايجاد ارتعاش ، براى قوه شنوايى قابل درك است ، اما وقتى در فضا پيچيد و لحظه اى گذشت و از حوزه گيرايى پرده هاى گوش مادى دور شد، چگونه قابل استماع است ؟ آيا جز اين است كه همان صداهاى موجود چون جاودانه اند، دوباره با كمك دستگاه هاى الكترونيكى صوتى مى توان شنيد؟
وانگهى همه اينها تازه مربوط به دنياى محدود زندگان است ، بنابراين كشف مجهولات نامرئى همان دنياى مادى نيز با كمك ابزار و وسايل همان دنياى مادى ممكن و قابل تحقق است ، اما موضوع كيفر و پاداش جهان آخرت مربوط به دنياى نامحدود است و زمانى حقايق پشت پرده اعمال ، آن چنان هستند، آشكار مى شود كه خود انسان به دنياى نامحدود منتقل و از زاويه نامحدود به حقيقت اعمال يا آن روى سكه حقايق در عالم برزخ بنگرد. (74)
12. ثبت گناه بر اوراق انوار
و آدمك ادامه داد: بله ، انسان تا زنده است ، وقتى گناهى را مرتكب شد، به ميزان اهميت آن ، تنها در همان حال يا كمى بعد، تاءثيرهاى روانى و انفعالات خوش يا ناخوشى جسمى و روحى آن گناه براى وى مشهود است ، ولى بعد از مدتى كه از انجام دادن آن گذشت ، به نظرش مى رسد همه آنها محو و نابود و همه چيز تمام شده است ، غافل از اين كه اگر چه اين قواى ظاهرى ، قدرت و ادراك حالات خوش و ناخوش و عظمت و وسعت آنها را در آن ها و لحظه هاى بعدى ندارند و آنچه را كه در همان حال حس مى كنند، محدود و متناسب با قواى ظاهرى محسوس و محدود است كه روح هم تا وابسته به همان بدن زنده است ، چون ادراكاتش با همان قواى ظاهرى صورت مى گيرد لذا محدود است . اما همين كه از زندان تن گريخت به جايگاه اصلى اش بازگشت ، حقايق عالم را آن طورى كه هست مى بيند و ادراك مى كند و گناه يا هر عمل انسان كه در حال حيات محدود او صورت گرفته ، چون بر اوراق نامرئى انوار هستى ثبت مى شود تا ابديت جاودانه مى ماند و در جهان ابدى به همان وسعتى ، كه حقيقت بالقوه آنها بوده ، رو مى شود، لذا تاءثير گسترده هر گناه تنها با چشم برزخى و قيامتى ديده و درك مى شود.
سيد گفت : آخر من كه با شمايم هر چند كه نمى توانم تاءثيرات گسترده گناه را خوب لمس كنم ، اما چرا نمى توانم كنه گفتارت را آن طور كه توضيح دادى بفهمم ؟!
گناهكار جواب داد: لابد به تو گفتند كه تو زنده اى ؟ تو و امثال تو هنوز چه دانيد طبقه بندى و عظمت گناهان را؟ تو كه اكنون با لطف خدا اين ارتباط خدا اين ارتباط برايت حاصل شده تازه ، نيم پرده حقايق را مى بينى نه همه آنها را. بگذار واضح تر براى تو بگويم ، آنچه را كه تو ديدى هنوز بخش كوچكى از بى نهايت هاى برزخى است . در اين وادى وسيع ، حفره هايى است كه گناهكاران نابخشودنى در تمام اوقات و ايام به شديدترين وجه ، عذاب و كيفر برزخى مى بينند. ماءموران مسؤ ول به چهره هاى خوفناك و به صورت هيولاى باور نكردنى آنها را زير شكنجه دارند. سيماى گنه كاران به تناسب اعمال و عظمت گناهانشان ترسناك است . برخى از آنها بر اثر شدت سوزندگى آتش چون آهن گداخته شده اند و برخى ديگر بر اثر پليدى گناه مسخ شده و به صورت يكى از بهايم در آمده اند (75) .
سيد پرسيد: منظورتان اين است كه اين چهره هاى حيوانى و هيولايى ، ساخته و پرداخته خود انسان در دنياست ؟
گناهكار پاسخ داد: بله ، درست فهميدى . اينها كسانى بودند كه قبلا در دنيا بر اثر استمرار در گناه ، نفس بهيمى خويش را فعال كردند و اين گونه آن را ساخته اند؛ به عبارت ديگر، خداوند براى نفس انسان يك نشئه ملكوتى قرار داده كه نيروهاى خير و شر انسانى و حيوانى آن نشئه پيوسته در جدال و مبارزه اند. پس اگر انسان غافل شد و نفس اماره را آزاد گذشت و نيروهاى حيوانى يا تمايلات انحرافى نفس ، مانند عجب ، تكبر، حسد، خشم و... در باطن آدمى رشد و تقويت يافت و به صورت يك عادت و خوى بهيمى وجودش را فرا گرفت ، آثار آن در همان دنيا تنها در روحيه شخصى انسان پديدار مى شود و در روابط اجتماعى وى نيز تاءثير مى گذارد، ولى در عالم برزخ با همان صورت بهيمى كه با چشم دنيايى مشهود نبود ظاهر خواهد گشت و پيوسته تا قيامت به صورت يك مصاحب مزاحم آزارش خواهد داد.
بنابراين صورت هاى حيوانى و هيولايى ، خلق جديد با ماءمور جدا از نفس انسان نيستند، بلكه همه اينها از قبل در دنيا به تدريج توسط نيروهاى درونى انسان پرورش يافته و همراه او تا اين منزل وجود داشته اند و تنها بعد از خروج روح از بدن در مقابل چشم برزخى وى آشكار شده اند!
بخش هشتم : قطع رابطه با خدا
1. مسلمان آمارى
گناهكار بعد از اين توضيح كوتاه ، سيد را راهنمايى كرد تا از راه تنگ و تاريك كناره همان ميدان لجن سوزان ، گناهكارانى را كه در طبقه زير زمين ميدان در ميان دو آتش دست و پا مى زدند ملاحظه نمايد. سيد كمى جابجا شد و سرك كشيد تا آنچه كه در زير اتفاق مى افتد از نزديك بررسى نمايد.
او با همان نگاه اول متوجه شد كه مراقبان عجيب و غريبى با قيافه هايى كه تا به حال نديده ، دور گناهكاران را احاطه كرده و به شكل فلاكت بارى عذابشان مى دهند. او، نمى توانست به دليل وجود شعله هاى آتش فراگير به آن عده نزديك شود و نه مى توانست با چشمانش آنان را در آن غوغاى نفس گير شناسايى كند. به نظرش رسيد شايد همين راهنماى رنجور بتواند از مشكل آنها براى وى مطالبى بگويد. پس به دور خود چرخى زد و نگاه اميدوارش را به او دوخت و با صداى مرتعش و گفتار بريده پرسيد: اينها... اينها كدام طبقه از گناهكارانند؟
راهنما دست قير آلود خود را با ربى رمقى بالا آورد و از دور به سمت عذاب ديدگان اشاره رفت و گفت : اينها با آن مسلمان بودند، رابطه شان را با قطع كرده بودند.
سيد شتابزده پرسيد: يعنى چه كه رابطه شان را با خدا قطع كردند؟ چه مسلمانى بودند كه از خدا بريده بودند؟!
راهنما گفت : برخى از اينها در خانواده اسلامى به دنيا آمده بودند و از نظر شناسنامه مسلمان و بر اساس آمار، جزء مسلمانان بودند، ولى يك بار هم هيچ يك از افراد خانواده سر به سجده بندگى نگذاشتند و نماز نخواندند و برخى ديگر نه تنها خانواده شان مسلمان ، بلكه اهل خانه با ايمان و اعتقاد بودند و بسيارى حتى فرايض دينى خود را انجام مى دادند. اما اينها كه فرزندان آنها بودند با همه آشنايى با معارف دينى با خدا و رسول عليه السلام قهر كرده بودند. برخى از روى سهل انگارى و برخى با بى اعتنايى به مقدسات خانواده ، فريضه مقدس نماز را عملا تعطيل كرده و به همه چيز پشت پا زده بودند.
سيد يادش آمد كه خودش هم از طايفه اخير است و اگر مثل آنها مرده بود مانند همان ها شايد هم به علت عاق والدين و داشتن نفرين پدر و مادر، سرنوشتى شديدتر داشت !
2. قلب صاف
در پى اين ادراك و آگاهى سرش گيج رفت و تعادل خود را از دست داد، نزديك بود نقش زمين شود و احيانا در همين دم مرگ موعودش فرا رسيد، اما از آن جايى كه به طرق گوناگون بايد انوار الهى از روزنه ها به عمق تاريكى ها بتابد تا حجت بر ديگر انسان ها تمام شود، خيلى زود آرامش روحى خود را باز يافت و با نگرانى بسيار پرسيد: آخر، آخر، بى نمازى اين قدر گرفتارى دارد؟! بى نماز كه عمل شرى انجام نداده است ، مگر اين كه بايد قلب انسان صادق باشد؟
راهنماى رنجور گفت : بله ؟ مثل اين كه شما هم غافليد! بى نمازى از اين هم بيشتر مؤ اخذه و مجازات دارد. بى نمازى در عداد كفر است . (76) وقتى نمازگزار بر اثر سهل انگارى و سبك شمردن نماز مورد عقاب تند قرار مى گيرد، (77) مسلم است كه آنكس كه از خدا بريده و رابطه اى از طريق نماز برقرار نكرده و يا آن را ترك كرده ، عقوبت سنگين ترى در كمين و انتظار اوست . (78) انسان همانطور كه مكلف است منكرات را ترك كند در مقابلش مكلف است حتما اعمالى را طبق دستور انجام دهد. نماز، روزه ، حج ، زكات و... از معاريفى هستند كه بايد انجام شوند. زنا، غيبت ، ربا خوارى ، دروغ ، دزدى و... از انواع مناهى هستند كه بايد ترك شوند. هر دو گروه احكام تكليف بر آنها مترتب است . نماز ستون دين است . اگر بنده همه اعمالش درست باشد، ولى اهل نماز نباشد هيچ عمل ديگرى از او پذيرفته نيست و مانند خيمه اى بى ستون آنچه بر پا داشته فرو مى ريزد.
وانگهى آيا در خوار اغماض است كسى فرزند دانشجويش را تا پايان تحصيل دانشگاه جا و مسكن بدهد، غذا و پوشاك و كليه هزينه هاى تحصيلى او را تاءمين كند و جناب دانشجو با وجود استفاده از همه تسهيلات و امكانات ، نه با خودش و نه با خانواده ، هيچكس راست نباشد و سرانجام بدون كسب كمال علمى از دانشگاه اخراج شود، ولى توقع داشته باشد خانواده هم به گذشته بى حاصل او مهر صحت بزند؟
خداوند از آب (نطفه) كدر و بدبو، انسان سالار خلقت را آفريد و در وجودش دنيايى از كارگاه خودكار: اعضا، جوارح ، قلب ، كليه ، كبد، و... تعبيه كرد و اين همه نعمت هاى بى شمارش را در اختيار او گذاشت . آب زلال نوشيدنى ، اكسيژن و هواى پاك نفس كشيدنى ، ميوه هاى لذيذ رنگارنگ ، انواع دانه ها و رستنى هاى غذايى ، اقسام خوراكى ها و پوشاكى هاى گياهى و حيوانى ، عصاره هاى ناب شير و عسل و... خلاصه همه طبيعت را براى او آفريد و تسخير و رام او ساخت ، فقط با اين هدف كه انسان از طريق يك مجموعه برنامه ويژه ، حق شناس و خداشناس شود، نظام زنجيره اى خلقت را هماهنگى كند و با تسليم و تواضع در برابر امر حق به ابديت آباد دست يابد و آه چه سخت است ! انسان وقتى به اين حقيقت پى مى برد كه ديگر از دنياى زندگان كوچ كرده است .
آيا راستى انصاف است اين انسان نازپرورده با آن همه نعمت بى شمار ياغى و طاغى شود و از بنيادى ترين فرمان حق (اقامه نماز) سرپيچى كند و با زير پا گذاشتن اساسى ترين عمل شكرگزارى باز هم از منعم بخواهد كه او را به نعمت جاويدان سعادت برساند؟ اوه ؛ چقدر شرم آور است اين وضع ! آيا انسانى كه به خودش ظلم كرده و با انحراف از راه حق به چنين روز سياهى افتاده است ، عذر و توجيهش پذيرفته است ؟ اين كه بعضى مى گويند اگر انسانى قلبش پاك و صاف باشد، ديگر نيازى به فريضه نماز ندارد يك بحث انحرافى است . اين حرف را كسانى مى گويند كه مى خواهند از دستورات الهى سر بتابند. اولا خواندن نماز يك فريضه عينى و عمومى است ، ثانيا آثار مثبت نماز متعدد و فلسفه به جا آوردن آن ، از حد فهم قاصر انسان خارج است . وانگهى در هر كجا كه قلب پاكى باشد، او با نماز سنخيت و رابطه بيشترى دارد تا ديگران . در حقيقت پاكدلان بيشتر قدر نماز را مى دانند، چون مى دانند وجود خويش را با نماز بيمه مى كنند، روحشان را با اداى آن ، صيقل يافته نگه مى دارند و سرانجام به معراج انسانى پرواز مى كنند.
3. حرف دل بنده
بله ، نماز با حضور قلب وسيله ارتباط مخلوق با خالق و ذكر آن ، حرف دل هر بنده با خداست . بنده مخلص در هر شبانه روز حداقل پنج بار با برپايى به موقع نمازهاى واجب ، روح و انديشه اش را از قيد وابستگى هاى مادى آزاد و وجود خويش را به سرچشمه تعالى و تكامل متصل مى سازد و آن جا كه بر اثر غفلت زنگارى گناه بر قلبش نشست ، آن را با نيايش خالصانه شستشو و غبار تيرگى و آلودگى هاى آن را از صفحه دل مى زدايد. نماز گزار در حقيقت عمل خالصانه نماز نام خويش را در زمره نيكان و شايستگان ثبت مى كند و جايگاه ممتاز خود را در كاروان عازم به ابديت براى نيل به مساكن طيبه جنات عدن تثبيت مى نمايد.
سيد بعد از اين پرسش و پاسخ طولانى كمى خجالت كشيد، اما به راهنما وانمود كرد كه قصد و غرضش از اين سؤ ال ها بيشتر براى اطمينان و معرفت قلبى است ؛ بنابراين در ادامه همين گفتگو با خودش زمزمه كرد: آه ! چقدر دردآور است كه فرزند مسلمان در خانواده اسلامى تربيت شود و به جاى اين كه سخن حق را از اهلش بشنود و دستورات دينى خود را از قرآن و ائمه دين و جانشينان آنها دريافت كند، هنوز چند كلاس درس خوانده و نخوانده مثلا دانشمند شود و خود را روشنفكر بداند و با استنباط شخصى صادر كند، كه اگر قلب انسان صاف باشد كافى است و نماز نخواندن خويش را با همين برداشت غلط توجيه كند.
اوه ، خداى من ! من ديگر چقدر بدبختم ! چه اوقات گران بهايى را با بى نمازى سپرى كردم ! بسوزد اين اعتياد! لعنت بر دوستان ناباب كه مرا به اين روزگار سياه نشاندند! آخر، اگر من با اين روسياهى (ترك فرمان خدا) مرده بودم ، لابد هم اكنون مانند اينها از اهل كفر به حساب مى آمدم ، مانند همين آدم ها، اينهايى كه به علت نافرمانى از دستور خدا و به سبب نخواندن دارند پيوسته در ميان آتش ، جان مى دهند، نه آن جان دادنى كه بميرند و تمام شود و نه پايانى براى من اين سوختن كه سرانجام از اين آتش مهيب خلاصى يابند.
اى واى بر من ! اى واى ، اگر اين هول و هيبت عذاب برزخيان را نمى ديدم ، كارم چه مى شد؟!
4. آژير بخشش
سيد همين طور كه يك نفس آه و ناله مى كرد و از عمر تلف كرده تاءسف مى خورد و براى روسياهى و عذاب محتوم خويش اشك مى ريخت ، دستى به دعا به آسمان بلند كرد و براى نجات خود و برزخيان به درگاه خدا استغفار و استغاثه كرد. سپس سرش را به نشانه شرم و عبرت پايين آورد و دمى در سكوت فرو رفت .
راهنماى رنجديده در پى آن ، گردن بلندش را به سوى سيد كج كرد و گفت : مگر دعاى شما به عنوان يك بنده پشيمان كارساز باشد و فضل الهى شامل اين درماندگان شود. حق خالق بر گردن مخلوق را از ذمه شان بردارد و دمى آنها را از عذاب برزخى ها رهايى بخشد. حاشا به كرم بى انتهاى خداى مهربان !
در اين لحظه سيد احساس كرد مثل اين كه آژير بلندى به صدا درآيد و كارخانه بزرگى در پايان يك نوبت كار سنگين ، تعطيل شود و كارگران از كار طاقت فرساى آن فراغت يابند، يك باره صدايى را با آهنگ دلنشينى كه تاكنون آن را نشنيده بود شنيد. اين صدا آن قدر موزون ، ملايم طبع و دلنواز بود كه همه ضجه ها و سر و صداهاى گرفتاران آن محدوده برزخ را تحت الشعاع قرار داد و لحظه اى بعد با آرامش مردگان ، سكوت معنا دارى بر فضا حاكم گرديد.
سيد با اين حادثه و تغيير ناگهانى در شگفتى خاصى فرو رفت ، چرا كه مى ديد به دنبال همان تذكر و تذكار خالصانه اش همه چيز عوض ‍ شده و شعله هاى بى مهار آتش فروكش كرده است ، ولى هنوز دود اندكى به هوا متصاعد است . در اين لحظه استثنايى ، سيد بر اثر مشاهده تغييرات هماهنگ و شگرف محيط، دهانش از تعجب باز ماند و در جايش ميخكوب شد. او ناباورانه ديد كه قيافه عبوس ‍ برزخ باز شد و بخش مهمى از فضاى آن ، حال و هواى بخشش به خود گرفت . افق تا دور دست ، چون صبح سفيد شكافت و خورشيد نورانى ، آهسته از فراز آن بالا آمد و انعكاس شعله هاى زرد آتش را بى رنگ كرد و بر پيكر سوختگان ، اشعه التيام پاشيد. ماءموران خشم و غضب ماءموريتشان را ناتمام گذاشتند و صحنه را ترك كردند. فرشتگان رحمت براى عيادت بيماران اين وادى بال و پرگشايند و همراه خود از خزانه فضل خداوند مايده آسمانى و غفران الهى آوردند و بر اندام جزغاله شده هايشان مرهم شفا بخش ‍ پاشيدند. گناهكاران با آن كه لحظه اى پيش در آتش برزخى مى سوختند و ممكن بود دمى بعد دوباره وزرشان و بال گردنشان شود و آتش ظلمى كه خود افروخته بودند بسوزند، ولى از اين كه توانسته بودند لمحه اى در سايه رحمت الهى آسوده شوند و نفس راحتى را بكشند، نگاه شكر و حسرت مانده بر دل ، بر ديده داشتند، همه چيز استثنايى و شگفت آور بود!
سيد با مشاهده حالت هاى شكر و شرمندگى در چهره عذابديدگان ، مطلب دستگيرش شد كه جملگى به ظلمى كه خود روا داشته اند، معترفند. آنها از بابت تمرد از فرمان خدا و فرصت از دست داده منفعل و منكسر بودند و اما از اين كه براى اتمام حجت و عبرت زندگان ، دريچه فضل خداوندى به سويشان باز شده و هر چند مدتى محدود، رحمت الهى شامل حالشان گرديده ، زبان حال شكر و سپاس داشتند، چرا كه آنها بعد از مرگ و ديدن اسرار پشت پرده و رؤ يت باطن اين عالم ، تازه برايشان جا افتاده كه چگونه قلوبشان را قساوت و تيرگى مادى پوشانده بود (79) و آنها نتوانسته بودند بفهمند كه نماز، مصداق آشكار ذكر مستند خداوند و موجب نزديكى مخلوق با خالق بوده (80) ، كه آنها از آن غفلت كرده بودند و اكنون بايد خود را مستحق مجازات بدانند.
سيد هر چند ديگر خسته شده بود و ملاقات هاى متوالى با برزخيان كلافه اش كرده بود، اما از اينكه ارتباط و مشاهده حالات عبرتى آنها درسى براى خود و استغاثه اش آرامشى براى عذابديدگان بود، همه خستگى را از وجودش دور مى ساخت . بنابراين نگاه نافذش ‍ را دوباره به وضعيت ميدان بزرگ دوخت . براى او فضاى موجود نياز به انبار كالاى يا بازارچه اى شباهت داشت كه بعد از آتش سوزى مهيب ، تنها تعدادى اجساد و اشياى نيم سوخته در ميان تلى از خاكستر به جاى مانده باشد. سكوت آرام بخش ولى اسرارآميزى بر فضا حاكم بود. ديگر از ضجه ها و ناله هاى گنهكاران خبرى نبود. با آن كه سيد از وضعيت پيش آمده تا حدودى خوشحال بود، اما هنوز برايش روشن نبود كه تكليف اين گروه از گنه كاران چيست . از چهره مرددشان دريافت كه همگى آنها در خوف و رجا هستند و خود آنها هم نمى دانند آيا اين بخشودگى موقتى است يا ابدى .
بخش نهم : حاجى را مى شناسم
1. باور كردنى نيست
سيد همان طور كه ناظر صحنه بود، خواست اندكى در گوشه اى از ميدان بنشيند و استراحت كوتاهى بكند، اما نيتش را عملى نكرده ملاحظه كرد گاهى اشباح ناشناخته اى از افق دور، انوار نيزه اى پخش مى كنند. كمى دقت بيشترى كرد تا بفهمد چه خبر است تنها از جابجايى و تكان ملايم خاكستر به جا مانده دريافت كه در فضاى ميدان رفت و آمد مرموزى در جريان است . عقل و بينايى قاصرش قد نداد كه از راز و رمز قضيه بيش از اين سر درآورد. پس نگاه كنجكاوش را به اطراف دوخت و راه به باريكه اى از گوشه غربى ميدان توجهش را جلب كرد تصميم گرفت به همان سمت پيش رود، شايد مطلب تازه ترى كشف نمايد و هر چند اتفاقات پى در پى و تغييرات شگفت آور محيط، بينايى او را كند كرده بود، اما روشنايى لرزان ناشى از رقص انبوه آتش به او مجال مى داد تا راه خود را كه از دالان تنگ و تاريك مى گذشت تميز دهد و از مسير طولانى آن بگذرد. هنوز چند قدم پيش نرفته بود كه ناگهان صداى گرفته دردمند ديگرى او را در جايش ميخكوب كرد.
سيد كمى مكث كرد. او احساس كرد كه اين صدا صداى آشناست . به نظرش رسيد قبلا آهنگ آن به گوشش خورده است . كمى بيشتر دقت كرد تا شايد بتواند تشخيص دهد كه از كيست و كجا آن را شنيده است . صدا از حجره كوچك سمت راست دالان بود و مرد مسنى كه با شكم برآمده و چهره سياه و پف كرده و گردن فرو افتاده اش در عذاب برزخى خود گرفتار بود و بدون وقفه ضجه مى زد و زار زار مى گريست ، صاحب همان صدا بود. سيد صادق هر چه به قيافه آن مرد گناهكار دقت كرد، نتوانست او را بشناسد. اما با خودش گفت : اين صدا؛ صداى آشناست . آرى ، بارها با همين گوش هايم آن را شنيده ام .
كمى بيشتر به قيافه صاحب ناله خيره شد و او را خوب ورانداز كرد. چند بار جلو و عقب رفت و چشم هايش را با دستهايش ماليد، بعد با تعجب گفت : نه ! غير ممكن است . باور كردنى نيست . يعنى ممكن است اين ... اين ، همان آقاى شريف زاده باشد؟ آقاى شريف زاده را من كه ديده بودم ، اين طورى نبود! چرا چهره اش سياه و سوخته شده ؟ چرا شكمش اين قدر بالا آمده ؟ او اين طورى عذاب مى كشد؟ ولى نه ، مثل اين كه خودش است ! اين ، همان شريف زاده است كه من مى شناختم ، صاحب فروشگاه بزرگ شهرمان ! او چند سال است كه مرده است .
بعد كمى به سمت اتاق پيش رفت و دوباره چهره گناهكار را از فاصله نزديك تر مورد بررسى قرار داد و با ترديد، وى را مورد خطاب قرار داد و گفت : ببينم ، حاج آقا مرا مى شناسيد؟
من سيدم ، سيد صادق فرزند سيد حبيب .
آقاى شريف زاده كه تا آن لحظه با احساس بار گناه سنگينش سخت درگير بود و براى رهايى خود از آتش محتوم برزخ و قيامت ، مدام مى گريست و در حالى كه با دو دست روى شكم ورم كرده اش مى كشيد و پيچ و تاب مى خورد، مثل برق گرفته ها چند بار تكانى خورد و ناگهان ايستاد و گفت :
2. همان سكه ها مى سوزانند
بله ؟ سيد؟ سيد صادق ؟ نه ، يادم نمى آيد. حالا مگر چه شده ؟ آرى خودم هستم من همان شريف زاده بدبختم . ببين چه مى كشم ! لابد تو هم آمدى طلبت را از من بگيرى . مى بينى كه مفلسم . تمام هيكلم از بدهكارى به مردم در عذاب است . بچه هاييم پاك مرا فراموش ‍ كردند و با ثروت بادآورده ، دارند خوش مى گذارنند، در حالى كه جور حق و ناحق آن را من دارم مى كشم . حتما تو هم مى خواهى با دادخواهى پيش خدا عذابم را زيادتر كنى ! سيد زير لب گفت : نمى شود باور كرد. بيچاره شريف زاده ! بچه هايش نمى دانند كه بر سر پدرشان چه مى آيد. آن وقت ها كه نوجوان بودم ، يادم مى آيد كه با پدرم چندين بار از مغازه اش جنس خريديم . آن موقع پدرم مى گفت : آقاى شريف زاده ، اول آه در بساط نداشت ، وقتى كه با كمك اين و آن و با وام بانكى مغازه اى باز كرد، ابتدا مشترى زيادى نداشت ، ولى بعدها كار و بارش بالا گرفت . خيلى ها هم مى گفتند ايشان كم فروشى مى كند و سر اين و آن كلاه مى گذارد، اغلب جنس هاى مغازه اش را از ديگران گران تر مى فروشد. شايد يكى از دلايل بازار داغى اين آقا، چانه گرم و زبان چرب و نرمش بود كه مشترى ها را خوب شكار مى كرد. البته جنس هاى جورى هم داشت و هر كس مى توانست همه نوع مواد غذايى و بهداشتى و تقريبا مايحتاج روزانه زندگى خانواده اش را از مغازه آقاى شريف زاده تهيه كند. اين حاج آقا، مشترى هاى همه رقباى دور و بر خود را با اين بازار گرمى به سمت خود كشيده بود و بازار فروشش خيلى داغ و سكه شده بود.
وقتى شريف زاده اسم سكه را شنيد، بى اختيار به رو در افتاد و چند بار دور خود پيچيد و صورتش را با فشار در ميان دست هايش ‍ گرفت و گفت : گفتى سكه ؟ همان سكه هاى حرام و تمام وجودم را مى سوزانند. همان ها دارند مرا جزغاله مى كنند.
و صادق ادامه داد و گفت : او راست مى گويد. تازه اى عده اى هم مى گفتند ايشان در خانه اش يك انبار بزرگى دارد كه در فرصت مناسب ، هر وقت هر نوع توليدات غذايى و كشاورزى و حتى مصالح ساختمانى در بازار گيرش بيايد، خريدارى و مدتى در انبارش ‍ احتكار مى كند تا موقع و سر فرصت گران تر به خلق الله بفروشد و كلى هم سر مردم منت بگذارد كه : هيچ جا گير نمى آمده و او براى مردم زحمت فراهم كرده است . تا آن جا كه يادم مى آيد، ايشان يك برادرزاده يتيم داشت كه سرپرستى آن بچه يتيم به عهده همين حاج آقا بود. بعدها گفتند: خيلى از اموال آن يتيم بى نوا را با توجيه و لطايف الحيل مختلف بالا كشيده است !
شريف زاده با احساس درد و شرم فراوان گفت : آره ديگر، اگر سر مردم كلاه گذاشتم بماند، ديگر چرا اموال برادر زاده يتيمم را بالا كشيدم ؟!
3. زيارت خانه خدا
و سيد ادامه داد: بله ، حالا خودش هم اعتراف دارد. وانگهى اين آقاى طماع به دليل اشتغال فراوانى كه داشت و سرش گرم دادوستد و معاملات پر درآمد بود، كمتر مى توانست در مسجد و نماز جماعت محل حضور پيدا كند و يا در كار خيرى بى ريا شركت كند. اما خودش مى گفت : (( چند بار به جبهه هاى جنگ تحميلى كمك مالى كرده و يك بار هم موفق به زيارت خانه خدا شده و واجباتش را مرتب انجام داده است . )) البته شنيده بودم كه ايشان دوبار با خانمش براى زيارت به سوريه رفته ، ولى با زد و بند ماءموران گمرك ، مقدار زيادى كالا از جمله پسته ، چادر مشكى و وسايل برقى با خود حمل و جابه جا كرده و سود مناسبى هم برده است .
سيد صادق ، سپس توضيح داد: بله ، ايشان ادعا دارد كه شايد بارها به جبهه هاى جنگ يا به فقرا كمك مالى كرده و مثلا به خانه خدا رفته و حاجى شده ، ولى چرا هيچ كدامشان فايده نكرده است . آخر چه فايده ؟ همه آنها يا ريايى بوده يا حق الناس كه حالا همه اش بر باد رفته است . درست است اين حاج آقاى شريف ، حالا دارد تاوان گذشته را پس مى دهد، تاوان تقلب كارى ها، كم فروشى ها (81) گران فروشى ها و احتكارها و شايد خوردن مال يتيم .
و در پى آن خود شريف زاده اضافه كرد: رياكارى ها، رشوه دادن ها، چشم چرانى ها، اى واى از سختى عذاب ها!
و سيد دوباره با وحشتى كه از كلمه عذاب احساس كرد با خود گفت : راستى ، ايشان حالا از چند نفر مى تواند حلاليت بگيرد و پول هاى ناحق گرفته را به صاحبش برگرداند؟ مگر اين امر ممكن است ؟ او كه حالا خودش صاحب پول و مالى نيست . همه اموالش را فرزندانش بين خود تقسيم كرده اند.
4. بله ، كار از كار گذشته
سيد هر چند از اوضاع آشفته حاجى متحكر و متقلب فهميده بود كه ديگر كارش تمام است ، اما براى اينكه كنجكاوى اش ارضا شود گفت : حاج آقا! يعنى حاج آقا حالا كار از كار گذشته است ؟
آقاى شريف زاده دردمندانه خنده اى سر داد و گفت : به من مى گويى حاجى ؟! من با كدام پول حلال مكه رفتم و حاجى شدم ؟! من حتى حساب خمس آل محمد صلى الله عليه وآله را ندادم ، بلكه با نيرنگ و تقلب در پرداخت بدهى شرعى ، سر نماينده حاكم شرع كلاه گذاشتم و با مصالحه و قسط بندى مكه رفتم و با سر و صدا و تبليغات برگشتم و با دادن مهمانى ريايى به مال داران شكمباره ، خودم را عوضى در رديف حاجى ها جا زدم . اما امروز دارم تاوان عملكردهاى بد خودم را پس مى دهم و خوب مى فهمم كه ديگر كار از كار گذشته است .
بله ، ترديدى نيست كه فرصت از دست رفته است ! آدم تا زنده است بايد چاره كار را بايد بكند. هر كس تا نمرده بايد خودش به فكر خودش باشد و وجودش را از آلودگى ها پاك كند. وقتى مرگ رسيد و پرده ها به كنار رفت و عمل هاى انسان آفتابى شد ديگر چه فايده ؟! آن وقت هر كس هر چه داد بزند و بخواهد يك بار ديگر برگردد محال است . به او مى گويند: كلا، محال است ، محال ! (82) سيد وقتى محروميت و حيرت آقاى شريف زاده را خوب درك كرد. با خودش گفت : اگر امثال شريف زاده ها تا زنده اند چاره كار را بكنند، كارشان به اينجا نمى رسد كه بعد از مردن تاءسف بخورند و اشك حسرت بريزند و بگويند: حالا ديگر چه فايده ، ديگر كار از كار گذشته است . درست است آنها حالا دستشان از همه جا كوتاه شده و بايد تا قيام قيامت در همين عذاب موعود بسوزند و لعنت فرشتگان خدا را به جان پذيرا باشند. بله آقاى شريف زاده هم مانند خيلى از آدم ها كه دل به دنيا مى بندند و به زيبايى ها و علايق دنيوى دل خوش مى كنند، آن چنان سرگرم دنيا دارى و مال پرستى شده بود كه هيچ چيز جز مرگ نتوانست وى را تكان دهد. او وقتى مرگ به سراغش آمد، تازه فهميد كه اى دل غافل ، چه اشتباه بزرگى كرده است !
5. يك كيلو خرما عوض ثروت باد آورده
سيد به پاس آشنايى و احترام به كاسب محله اش ، هر چند مى خواست اگر بتواند كارى بكند تا شايد عذاب آقاى شريف زاده كمى تخفيف پيدا كند، اما سرنخ اين كار دستش نبود. او در پى اين انديشه نتوانست اين خواسته اش را در دلش نگه دارد، لذا فقط به منظور حمايت از آشناى محروم و وامانده ، نظرش را با او در ميان نهاد كه چه كارى از وى ساخته است ؟
شريف زاده آلوده پاسخ داد: شما چه كارى مى توانيد بكنيد؟! من حالا هم به خدا بدهكارم و هم به خلق خدا. تنها اميدم بچه هايم بودند كه آن هم همگى با ثروت باد آورده پدرى در عيش و عشرتند و من مانده ام با اين عذاب ها.
و سيد متعاقب اين گفته شريف زاده با خودش زمزمه كرد:
حالا فهميدم معناى (( و من يعمل مثقال ذرة شرايرة )) (83) يعنى چه . او اكنون حقيقت كلام خدا را خوب فهميده است . او راست مى گويد: چگونه مى شود و بال اين همه گناهان سنگين را از وجودش پاك كرد. وانگهى اگر فرزندانش از گرفتارى پدرشان براى آنها تعريف مى كرد، شايد باور نمى كردند و يا اصلا زير بار نمى رفتند كه اموال به دست آمده را كه به دلشان شيرين نشسته ، به عنوان مال ديگران به صاحبانش برگردانند مگر غير از اين بود كه مى گفتند: (( ما كه حالا كارى نمى توانيم بكنيم . پدرمان بايست تا زنده بود خودش حق مردم را مى داد. اگر هم دل يكى شان كمى براى پدر مى سوخت ، تنها بعضى از شب هاى جمعه يك بسته خرماى درجه دو، نثار روح پدر دربه در شده مى كرد و با اين خيرات ريايى ناچيز، هم پيش ديگران (به اصطلاح) پز وظيفه شناسى هم مى داد و هم خودش را راضى مى كرد و گول مى زد كه : (( انشاء الله خدا از تقصيراتش بگذرد و قلم عفو بر جرايم اعمالش بكشد )) .
6. توبه كارساز
سيد بعد از مشاهده اين حال تاءسف بار آقاى شريف زاده نتوانست طاقت آورد. غم و غصه بيشترى سراسر وجودش را فراگرفت . او ديگر بعد از مشاهدات ترديدى نداشت كه هيچ عمل خير و شرى در دنيا بدون حساب و مجازات نمى ماند. هر انسانى حتما يك روز مؤ اخذه خواهد شد. هر كس بر اساس ناموس خلقت در روز قيامت در برابر اعمالش مسؤ ول است . پس با حالى پريشان و نگران آرزو كرد اى كاش مى شد يك بار ديگر همان گوژپشت را ببيند و با او گفتگوى تازه ترى داشته باشد.
سيد به محض خطور اين آرزو در دل و با اين تمناى قلبى و خواسته اظهار نشده احساس كرد نيروى جاذبه اى ، كه به تصور نمى آمد او را به جهتى مى كشاند. او بفهمد چه اتفاق دارد مى افتد يك باره خود را مقابل گوژپشت يافت و مشاهده كرد كه او بوزد و گذشت پدرش شامل حالش گردد و او مانند برخى از بدكاران بخشيده شود و از يك مهلكه سخت رهايى يابد.
پس يك بار ديگر دست به دامنش شد و گفت : آقا، لطفا براى اطمينان خاطرم ، اگر ممكن است به اين سؤ الم نيز جواب دهيد.
گوژپشت گفت : اگر برايم مقدور باشد!
سيد پرسيد: اگر آدمى هر چه تبه كار باشد، اگر حقيقتا يك دفعه از خواب غفلت بيدار شود و جدا توبه كند و ديگر به راه كج بيراهه نرود، آيا اين توبه اش پيش خدا پذيرفته است ؟
گوژپشت كه خود در عذاب روحى مى سوخت و دنبال گشايش كار خويش بود، با اندوه فراوان گفت : آقا، ما كه زنده نيستيم تا توبه كنيم . همان طور كه در راز و رمز مرگ و حيات نهفته است ، توبه بعد از مرگ بى خاصيت است . اين توبه قبل از مرگ است كه كارساز است .
اكنون مثال تو كه هنوز نمرده ايد، به راستى اگر از ته دل پشيمان باشيد و از گذشته بدتان توبه و استغفار كنيد و تصميم بگيريد كه ديگر آن را تكرار نكنيد، اين بازگشت پذيرفته است . آدم پشيمان و شرمنده از گناه ، هر چند كه گناهش زياد و سنگين باشد، از هر كجا كه تصميم به اصلاح حال خود بگيرد در حقيقت دوباره تولد يافته است . البته در مورد حق الناس تا فرصت باقى است بايد حق مردم را به صاحبش برگرداند و يا از آنها شخصا در قيد حلاليت بگيرد و يا بازماندگانش بعد از مردن او از آنها حلاليت بطلبند. حال بايد خوب فهميده باشى كه بخشيده شده هاى بعد از مرگ مشكل ما را ندارند. آنها و صاحبان گناه كم و كوچك هم پريشانى و عذاب برزخى ما را ندراند. آنها لااقل بوى بهشت به مشامشان مى رسد. اما واى بر حال من و امثال من كه گناهمان سنگين است . ما چون موفق به توبه و كسب حليت نشديم اين روزگار سخت را داريم . مثلا خوب دقت كن ، كمى دورترها را ببين ! نگاه كن آن جاها چه خبر است . از حال آن ميمون ها و خنزيرها و آن هيولاها بپرس كه آنها چه كردند كه به چنين سرنوشتى دچار شده اند. برو و ببين چگونه آنها در آتش ‍ برزخى گرفتارند و لحظه اى آرامش ندارند. آنها روزى آدم بودند كه به آن صورت هاى مسخ و مسخره درآمده اند.
بخش دهم : بيراهه و كجراهه
1. گناهانى در عداد كفر و شرك
سيد بعد از توضيحات كوتاه گوژپشت وقتى پيش خود مجسم كرد كه انسان هايى بر اثر گناه به صورت حيوان درآمده اند با وحشت خاص پرسيد : آنها... آنها ديگر چه گناهى مرتكب شده اند؟
گوژپشت جواب داد: آنها بزرگترين ظلم را انجام داده اند. آنها به خدا شرك و كفر ورزيده اند. كسى كه خدا و قيامت را منكر شود، جزايش خيلى سنگين است . آنها شديدترين كيفر و عذاب را خواهند كشيد. البته گناهانى هم هستند كه آنها نيز در عداد كفر و شرك به حساب مى آيند، هر چند كه گناهكاران خود مسلمان باشند؛ مثلا انكار يكى از واجبات و ضروريات دين كفر است . (84) مسلمانى كه حجاب (پوشش از نامحرم) را قبول ندارد و منكر يكى از ضروريات دين است و عقيده دارد پاكى شخصى و عدم ارتباط جنسى با نامحرم كافى است ، كسى كه عباداتش ريايى و به قصد خودنمايى است (85) ، آدمى كه بى نماز است و از خدا بريده است و يا مسلمانى كه به ولايت اعتقاد ندارد (86) و... هر يك به نوعى در گروه اهل كفر يا شرك به حساب مى آيند و چنانچه توبه نكرده بميرند، سرنوشتى همانند آنها خواهند داشت . تا خداوند در نهايت داورى كند؟
سيد با شنيدن اين گناهان جديد و كيفرهاى بر شمرده ، با اين شدت و حدت ، دوباره در يك فشار روحى عجيب قرار گرفت و زير لب گفت : آخر چگونه مى توان پذيرفت ؟ كه يك فرد مسلمان ، هر چند با اين نوع بى اعتقادى و كج فكرى ، وارد جرگه اهل كفر شود؟!
لذا با گوژپشت اين عقيده خود را در ميان نهاد و گوژپشت براى اين كه عملا سيد را قانع كند، او را به همان دالان تنگ كه قبلا ديده بود راهنمايى كرد تا شايد در قسمت شرقى آن ، در ميان حفره هاى كوچك ، با اين گروه ملاقات و گفتگو كند. سيد با قبول اين پيشنهاد يك لحظه از جايش كنده شد و سبكبال خود را در همان موقعيت يافت !
دوباره آن جا دود بود و آتش ! عده اى منفرد و مجزا در قسمت هاى مختلف به انواع عذاب ها معذوب بودند. نيروى مرموز ناشناخته اى مجددا وى را با چهره زن ميان سالى كه هيولايى ماءمور عذاب او بود مواجه ساخت . سيد همين كه احساس مى كرد مى تواند سؤ ال هايش را با آن زن در ميان نهد، دريافت هيولا از ادامه شكنجه آن زن دست كشيده و پى كار خود رفته است . او ابتدا با ترس و ترديد از هيولا و عمل وى كمى درنگ كرد و سپس همين كه حالش سر جا آمد و زمينه پرسش را مساعد يافت با تاءكيد خاص از زن پرسيد: حتما عذابتان خيلى سخت مگر نه ؟