انسان از مرگ تا برزخ

نعمت اله صالحى حاجى آبادى

- ۱۳ -


كوثر، نهر بهشت برزخى

حال كه بهشت برزخى و خصوصيات آن را دانستيم لازم ديدم درباره نهرهاى آن بهشت مطالبى از زبان امام صادق عليه السلام كه به ((عبدالله سنان )) بيانم فرموده است را بنويسم .

((عبدالله بن سنان )) يكى از ياران امام صادق عليه السلام ، در رابطه با نهر كوثر برزخى ، چيزى را كه از آن حضرت شنيده است چنين بازگو مى كند.

از امام صادق عليه السلام پرسيدم : نهر كوثر چيست ؟ فرمود: طول و اندازه اش بين بصرى تا صنعاى يمن است . ((عبدالله )) تعجب كرد! حضرت فرمود: آيا دوست دارى آن را به تو نشان دهم ؟

عرض كردم : آرى ، فدايت شوم فرمود: دست مرا بگير تا از شهر بيرون رويم . دست او را گرفتم تا بيرون شهر مدينه رفتيم . امام پاى مباركش را به زمين زد و فرمود: نگاه كن . (ناگهان به امر امام پرده ملكوتى از پيش ‍ چشمم كنار رفت و عالم برزخ نمايان شد.) وقتى چشم گشودم نهرى بسيار بزرگ را ديدم كه اول و آخرش پيدا نبود مگر موضعى كه من و حضرت در آن جا ايستاده بوديم كه مانند جزيره بود. نهرى به نظرم آمد كه از يك طرف آن آب و از طرف ديگرش شير مى رفت كه از برف سفيدتر بود. از ميان آن ، شرابى جارى بود كه به نظر مى رسيد مانند ياقوت سرخ است و چيزى نيكوتر و خوش نماتر از آن در ميان شير و آب نديده بودم .

گفتم : فدايت شوم . اين نهر از كجا بيرون مى آيد (و به كجا مى ريزد)؟ فرمود: اين از چشمه هايى است كه خداوند در قرآن ، وعده آن را داده و فرموده است : ((در بهشت چشمه اى از شير و چشمه از آب و چشمه اى از شراب در اين نهر جارى مى شود.))(399)

در كنار آن نهر، درخت هايى ديدم كه حوريان با گيسوان زيبا و شانه كرده در زير سايه آن ها آرميده و هرگز، مويى بدين زيبايى و خوبى نديده بودم . در دست هر يك از آنها ظرفى كه هرگز به خوبى آن در عمرم نديده بودم وجود داشت . پس حضرت نزديك يكى از آن ها رفت و اشاره فرمود كه آب بده . آن حوريه ماه رو، جامى از شراب پر آب كرد و به دست آن حضرت داد، ايشان از آن آشاميد. باز اشاره فرمود كه آن را پر كند. آن حوريه جام را پر آب كرد و به آن حضرت داد. ايشان هم آن را به من دادند.

من هم از آن ظرف آشاميدم . هرگز، ظرفى به زيبايى و شربتى به گوارايى آن نديده و نچشيده بودم و از جهت لطافت و لذت بى مانند بود، بوى مشك و عنبر مى داد.

عرض كردم : فدايت شود، هرگز مانند آن چه را كه امروز ديدم نديده بودم و تا حال گمان نكرده و تصور هم نمى كردم كه چنين چيزى وجود دارد.

فرمود: اين كمترين چيزهايى است كه خداوند براى پيروان و شيعيان ما مهيا كرده است . مؤ من هرگاه از دنيا برود. او را به سوى اين محل و اين نهر آورند، او در باغستان هاى آن گردش مى كند و از خوردنى ها و آشاميدنى هاى آن مى خورد و مى آشامد. دشمن ما چون از دنيا برود روحش را به وادى ((برهوت )) مى برند و در آن جا عذاب مى كنند و در عذاب آن ، هميشه مى ماند و از زقوم و حميم آن به او مى خورانند و به حلق او مى ريزند. پس فرمود: پناه به خدا از آن وادى .(400)

بهشت برزخى وادى السلام است

انسان مايل است بداند هبشت برزخى كه از آن تعبير به بهشت دنيا شده كجا و در چه نقطه از زمين واقع شده است و انسان چه موقع داخل آن مى شود؟

بعد از آن كه روح از عذاب و ثواب قبر فارغ شد و از عهده سئوال نكير و منكر بيرون آمد، در قالبى داخل مى شود كه مانند همين بدن است . ولى لطيف تر و سبك تر، به طورى كه مى توان با آن پرواز كرد و مسافت هيا دور را با كمترين زمان طى نمود و از همه جا اطلاع پيدا كرد.

وقتى روح در قالب مثالى قرار گرفت ، به عالم ارواح ملحق مى گردد. اگر از مؤ منان باشد به ((وادى السلام )) كه همان بهشت دنيايى است پرواز مى كند. ارواح مؤ منان كلا در آن جا جمع و در ناز و نعمت اند. هر چيزى كه در بهشت آخرتى موجود است نمونه اى از آن در بهشت برزخى موجود مى باشد. در آن جا، انواع ميوه ها و نهرها، آبها و شرابها، غلامان و خادمان ، زنان زيبا و حورالعين ، انواع زينت و زيورها، باغ ها و بوستان ها، كاخ ‌ها و منزل ها تخت ها و فرش ها و پرده هاى استبرق و ابريشمى و هر چيزى كه تصور شود در آن جا موجود است .

وقتى ارواح مؤ منان به آن جا داخل مى شوند، از ميوه هاى رنگارنگ مى خورند، از آبها و چشمه هاى عسل ، از شير و شراب و كوثر و سلسبيل مى آشامند، با زنان زيباى بهشتى و حورالعين ازدواج مى كنند و در كاخ ‌ها و منزل هاى بهشت قرار مى گيرند، غلامان و خادمان آنان را خدمت مى كنند، از حله ها و زيورهاى بهشتى مى پوشند، تاج هاى بهشتى بر سر مى گذارند، حلقه حلقه دور هم مى نشينند و حكايت نفس مى كنند و به ديدن يك ديگر مى روند مانند وقتى كه در دنيا بودند، عيش مى كنند و لذت مى برند.

فرقى كه بهشت برزخى با عالم دنيا دارد، اين است كه در آن جا تكليف عبادت و بندگى از انسان برداشته مى شود، سختى و مشكلات وجود ندارد، كسالت و خستگى انسان از بين مى رود، پيرى و ناتوانى جاى خود را به جوانى و قدرت تبديل مى كند، دردسر و درد اعضاء و جوارح نمى باشد، كمبود و جيره بندى مواد غذايى به چشم نمى خورد، شكايت از كسى نمى شود، ظلم و ستم ، حق كشى و ضايع كردن حق ديگران معنى ندارد، از خوردن و آشاميدن خسته نمى شوند، از كيف كردن و لذت بردن بى حال نمى گردند، از زياد خوردن و زياد آشاميدن شكمشان پر نمى شود، از زيادى رفت و آمد خسته نمى گردند، از كمبود وسايل زندگى و پذيرايى ناله و فرياد نمى كنند.

به خلاف عالم دنيا كه تمام دردها و رنج ها، ناراحتى ها و ظلم و ستم و كمبودها به حد اعلاى خود رسيده و همه را از پاى در آورده و زندگى مردم دنيا را به جهنمى تبديل كرده است .

جهنم برزخى

اما آياتى كه دلالت بر جهنم و عذاب قبر و برزخ دارد از اين قراراند.

خداوند درباره به قوم نوح و عذاب دنيايى و آخرتى آن ها مى فرمايد:

قوم نوح به واسطه گناهانشان ((غرق شدند و آنها را بدون فاصله داخل آتش كردند، و يارانى جز خدا نيافتند كه در برابر خشم او از آنها دفاع كند.(401)))

آيه مى فرمايد: قوم نوح بعد از غرق شدن ، بلافاصله داخل آتش شدند و اين آتش همان جهنم برزخى است ؛ چرا كه طبق گواهى آيات ، گروهى بعد از مرگ در عالم برزخ مجازات مى شوند.

پس آن قوم را غرق كرده ((الله ))   ز فرط گناه و خطا و تباه
به برزخ فتادند در بطن نار(402)   نيابند يارى به جز كردگار

در پايان آياتى كه درباره نجات مومن آل فرعون و عذاب فرعونيان نازل شده است . مى فرمايد: ((عذاب هاى شديدى بر آل فرعون نازل گرديد.))

مجازات دردناك آن ها همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن ها عرضه مى شود و روزى كه قيامت بر پا گردد دستور مى دهد آل فرعون را در شديدترين عذاب وارد كنند.(403)

آيه مى فرمايد: آن ها صبح و شام بر آتش عرضه مى شوند. اما در قيامت آن ها را وارد شديدترين عذاب مى كنند اين به خوبى دلالت دارد كه عذاب اول ، عذاب برزخى است كه بعد از اين عالم و قبل از قيام قيامت است ؛ به دنبال آن مى فرمايد: روز قيامت آل فرعون را در شديدترين عذاب قرار مى دهند.

نمودند خود قصد آزار او   خدايش نگه داشت از آن عدو(404)
به فرعونيا آن گه آمد عذاب   چسان سخت بود آن عتاب و عقاب
كنون نار برزخ همه صبح و شام   بر آنان همى عرض گردد مدام
چون وقت قيامت بيايد فرا(405)   خطاب آيد انسان ز يكتا خدا
كه فرعونيان را به روز حساب   چشانيدشان خود اشد عذاب

امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده : عذاب صبح و شام قبل از روز قيامت است ؛ زيرا آتش قيامت صبح و شام ندارد. سپس فرمود: اگر آنها در قيامت ، تنها صبح و شام در آتش دوزخ عذاب شوند در ميان اين دو ئقت بايد سعادت مند باشند در حالى كه چنين نيست . اين عذاب مربوط به برزخ است كه پيش از قيامت بر آنان عرضه مى شود، آيا سخن خدا را (بعد از اين جمله ) نشنيده اى كه مى فرمايد: ((هنگامى كه قيامت بر پا شود فرمان داده مى شود، آل فرعون را در اشد عذاب وارد كنيد.))(406)

در اين حديث امام مى فرمايد: آتش دوزخ جاودانه است و صبح و شام ندارد، آن چه كه مجازاتش صبح و شام دارد عالم برزخ است .

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه : هنگامى كه يكى از شما از دنيا مى رود جايگاه او را هر صبح و شام به او نشان مى دهند، اگر بهشتى باشد جايگاهش را در بهشت و اگر دوزخى باشد جايگاهى را در آتش ، به او نشان مى دهند و مى گويند: اين جايگاه تو در روز قيامت است .

از آيات و روايات گذشته معلوم شد: براى انسان بهشت و جهنم برزخى موجود است و اين ها غير از بهشت و جهنم قيامتى است و پس از آن كه برزخ سپرى گرديد و در صور دميده شد، آن وقت انسان به بهشت يا جهنم قيامتى داخل مى شوند و جاودانه در آن جا مى ماند.

جهنم برزخى شخصى را سوزاند

جهنم برزخى نه تنها كسانى را كه از دنيا رفته اند مى سوزاند بلكه آتش آن در همين دنيا كسانى را هم سوزانده است كه مردم بعضى از آنها را با چشم خو ديده و مشاهده كرده اند. از جمله

يكى از بزرگان نقل مى كند: در قريه و محل ما مسجدى وجود دارد و متولى آن ، شخصى به نام ((محمد بن اذينه )) است . اين آقا، هم متولى مسجد و هم استاد و مدرس است . هر روز در وقت معينى به مسجد مى آمد و به شاگردان خود درس مى داد.

روزى شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نيامد. كسى را به دنبالش ‍ فرستادند و از احوالش سئوال كردند؟ در جواب گفتند: شيخ در اثر مريض ‍ و ناراحتى بسترى شده است .

مى گويد: همه برخاستيم و به عبادتش رفتيم ، ديديم كه در رختخواب افتاده و قطيفه اى سرتاپايش را پوشانده است و ناله مى كند. دائما فرياد مى زند و مى گويد: سوختم ، وقتى احوالش را پرسيديم . گفت : سرتاپايم مى سوزد مگر ران هاى پاهايم . پرسيدم چطور شده است كه بدنت مى سوزد؟

گفت : شب گذشته خوابيده بودم ، در عالم خواب ديدم قيامت برپا شده است ، جهنم را آوردند و پل صراط را روى آن گذاشتند تا مردم از روى آن عبور كنند و به سور بهشت روند. من هم از جمله كسانى بودم كه بايد از روى پل رد شوم .

حركت كردم ، اما هر چه به جلو رفتم سخت تر و زير پايم باريك تر مى شد و باريكى آن به اندازه مويى رسيده بود. در اين بين ديدم زير پايم آتش ‍ بسيار شعله ور است و مانند تكه هاى كوه موج مى زند. نزديك بود در آتش ‍ جهنم سقوط كنم اما با پاى خود، خود را نگاه داشتم . بالاخره كار به جايى رسيد كه در جهنم افتادم .

شراره آتش چنان مرا به پايين مى كشانيد كه ديگر چيزى را نمى ديدم ، وحشت و حيرت سر تا پاى مرا گرفته بود، هر چه دست به اين طرف و آن طرف مى زدم به جايى نمى رسيد و فرياد رسى هم در آن جا نبود.

ناگاه به من الهام شد. مگر نه اين است كه على بن ابى طالب عليه السلام فرياد رس همه مى باشد. بى اختيار فرياد زدم و گفتم : يا على !

تا اين جمله را بر دل و زبانم گذراندم ، نور على عليه السلام را بالا سر خود احساس كردم . وقتى سر خود را بالا نمودم ، ديدم آن حضرت روى پل صراط ايستاده است . فرمود: دست خود را به من بده . دستم را دراز كردم . وقتى حضرت على عليه السلام دست خود را دراز كرد آتش كنار رفت . من را از وسط آتش گرفت و بالا آورد و دست خود را روى رانهايم كشيد از ترس و وحشت از خواب بيدار شدم . متوجه گرديدم كه تمام بدنم مى سوزد جز همان جايى كه على دست كشيده بود.

وقتى آن عالم قطيفه را عقب زد ديديم فقط قسمتهايى از رانش سالم است و بقيه بدنش مجروح و تاول زده بود. مدت سه ماه معالجه مى كرد تا سالم شد. هر وقت در مجلسى از او سئوال مى كردند و ايشان ماجرا را شرح مى داد از هول و وحشت ، ناراحت مى شد و تب مى كرد.(407)

فصل شانزدهم : انتقال جنازه ها

مقدمه

در پايان لازم دانستم براى آگاهى بيشتر، در رابطه با ملائكه نقاله و انتقال جنازه ها مطالبى را به عرض خوانندگان برسانم ؛ زيرا ممكن است بعضى فكر كنند همه انسان ها، وقتى از دنيا مى روند تا روز قيامت در قبرهاى خود مى باشند و از همان قبرها هم محشور مى شوند. در حالى كه چنين نيست . بلكه ملائكه نقاله بعضى جنازه ها را ((وادى السلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن يا جاهاى ديگر كه مناسبت با آنها را داشته باشد انتقال مى دهند.

رواياتى در اين رابطه آمده است : از جمله .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند فرشتگانى را به نام ((ملائكه نقاله )) خلق كرده است كه جنازه ها را به مكان هايى كه مناسب آنها باشد انتقال مى دهند.(408)

از ميثم تمار نقل شده است كه به حضرت على عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم ، آيا اذن مى دهى جنازه برادرم را به سوى مدينه انتقال دهم ؟ فرمود: لازم نيست ، اگر برادر تو از صالحان باشد بدون اين كه بدانى و زحمتى درباره انتقال آن بكشى ، او را به آن مكان منتقل مى كنند.(409)

از كميل بن زياد نقل شده است كه گفت : از امير المومنين عليه السلام شنيدم كه فرمود: هر كجا مايل باشيد اموات خود را دفن كنيد؛ زيرا اگر آن ها از مؤ منان و صالحان باشند ملائكه نقاله آنان را در جوار بيت الله الحرام و مدينه منوره منتقل مى كنند و اگر از فاسقان و مجرمان باشند آن ها را نقل مى كنند و به سوى مكان هايى كه اهل گناه و فاسقان دفن شده اند.(410)

ابى بصير گفت : با امام صادق عليه السلام سالى به حج رفتيم ، وقتى وارد مدينه شديم رسول خدا را زيارت كرديم . در اين بين مردى از بنى يقظان عرض كرد: يابن رسول الله ! اين ها (برادران اهل سنت ) گمان مى كنند كه آن دو (عمر و ابابكر) را زيارت مى نمايند و آن ها در اين بقعه هستند.

فرمود: ساكت باش ، آن ها دروغ مى گويند، به خدا قسم اگر قبر آنها رابشكافى ، مى بينى كه داخل آن ها سلمان و باذراند. قسم به خدا كه سلمان و اباذر از آن دو، سزاوارتراند كه در اين مكان و بقعه باشند

ابابصير عرض كرد: يابن رسول الله ! چگونه ميتى را از قبرش منتلق مى كنند و ديگرى را در آن مى گذارند؟

فرمود: اى ابابصير! خداوند متعال هفتاد هزار فرشته ، خلق كرده و آن ها را ((ملائكه نقاله )) مى گويند و آنان در تمام روى زمين پراكنده اند و جنازه هاى اموات را مى گيرند و در جايى كه مناسب آن ها باشد دفن مى كنند. حتى آن ها جنازه را از داخل تابوت و كفن بر مى دارند و ديگرى را به جان آن مى گذارند به طورى شما نيم توانيد ببينيد و نه درك كنيد و از قدرت پروردگار هم ، بعيد نيست .(411)

بعضى از بزرگان دين ، اعتقاد به ملائكه نقاله را جزء عقايد دينيه مى دانند و مى گويند: اين هم يكى از برنامه هاى معاد است ، مانند اعتقاد داشتن به عذاب قبر و سئوال نكير و كنمر و غير اين ها. بعد از ذكر احاديثى كه در اين باره بيان كرديم به بعضى از داستانها و وقايعى كه در اين باب وارد شده است مى پردازيم تا بهتر معلوم شود كه فرشتگانى هستند جنازه هاى اموات را از مكانى به مكان ديگر كه شايستگى آن ها را داشته باشد انتقال مى دهند. از جمله :

انتقال جنازه لواط كننده

روايت شده است : روزى عده اى غلامى را نزد عمر آورند و مدعى بودند كه اين غلام ارباب و آقاى خود را كشته است . عمر هم دستور داد: كه غلام را به عوض آقايش به قتل رسانند.

حضرت امير المومنين عليه السلام در آن جا حاضر بود. از غلام سئوال كرد: كه آيا مولايت را به قتل رسانده اى ؟ عرض كرد: بلى ، فرمود: به چه علت ؟ گفت : به جهت آن كه مى خواست با من عمل لواط انجام دهد، راضى نشدم . پس دست ها و پاهاى مرا محكم بست و با زور با من عمل شنيع لواط را انجام داد (من هم ناراحت شدم و او را به قتل رساندم ).

حضرت على عليه السلام از خويشان مقتول سئوال كرد: آيا جنازه را دفن كرديد؟ عرض كردند: بلى ، يا امير المؤ منين ! الان از دفن او فارغ شديم و پيش شما آمديم .

حضرت رو كرد به سوى عمر و فرمود: دستور بده غلام را تا سه روز زندانى كنند و روز چهارم ، اولياء مقتول حاضر شوند تا ميان آن ها حكم كنم و قضيه را مشخص نمايم .

روز چهارم ، اولياء مقتول حاضر شدند. حضرت على عليه السلام دست عمر را گرفت و با مردم به سوى قبرستان رفتند و كنار قبر مقتول قرار گرفتند. فرمود: آيا قبر مقتول همين است ؟ عرض كردند: بلى ، فرمود: قبر را بشكافيد و جنازه را بيرون آوريد.

وقتى خويشان مقتول خبر را شكافتند و داخل آن شدند جنازه را در قبر نديدند.

عرض كرند: يا امير المؤ منين ! چيزى در قبر نيست و جنازه نابود شده است .

حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ نگفته ام و هرگز دروغ بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نبسته ام ! از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: هر كس عمل قوم لوط را انجام دهد و بدون توبه از دنيا رود همين قدر مهلت دارد كه او را دفن نمايند و چون دفن كردند سه روز در قبر خود بيشتر نمى ماند كه زمين او را به طرف قوم لوط مى اندازد و در قيامت هم با آن قوم محشور مى شود.

پس از آن فرمود: غلام را آزاد كنيد؛ زيرا آقاى خود را به حق به قتل رسانيده است و جرم و گناهى ندارد.

در اين هنگام عمر فرياد زد و گفت : يا على ! همه قضاوت هاى تو عجيب است و اين از همه آن ها عجيب تر است ، خدا مرا بعد از تو باقى نگذارد.(412)

در اين حديث آمده است : زمين او را به سوى قوم لوط انداخت البته زمين كنايه از ملائكه نقاله است ؛ زيرا ملائكه موكل زمين هم مى باشند.

جنازه اى را به نجف انتقال دادند

سيد مرتضى خراسانى حكايتى از بعضى نيكان نجف اشرف نقل كرده است : عالمى از ساكنان نجف به مكه مشرف شده بود. هنگام مراجعت ، از حج در بيابانى دور از آبادى ، مريض مى شود و از دنيا مى رود. چون امير حاج مرد ناصبى است نمى گذارد حجاج جنازه اين عالم را به نجف اشرف منتقل كنند و مى گويد: بايد جنازه در همين بيابان دور از آبادى دفن شود.

حجاج هم ، جنازه را در همان بيابان دفن كردند، ولى از اين كار بسيار ناراحت بودند، اما چاره اى جز اين نداشتند

پس از دفن او، خيمه اى بالاى قبرش زدند و يكى از حاجيان به نام ((شيخ محمد)) كه از صالحان و مؤ منان بود بر سر قبر گذاشتند كه شب را تلاوت قرآن كند و بقيه حجاج در خيمه ديگرى جمع شدند و براى او مجلس عزا تشكيل دادند و آن شب را بيدار ماندند.

موقع سحر ديدند كه ((شيخ محمد)) از خيمه اى كه بالاى قبر آن عالم زده بودند مضطربانه بيرون آمده و با حالت تعجب مى گويد: ععع ((لاحول و لا قوه الا بالله و سبحان الله )) عععع و داخل خيمه دوستان خود شد. از تحير و تعجب او سئوال كردند و گفتند: چرا ((شيخ )) را تنها گذاشتى و از كنار قبر او بيرون آمدى ؟

گفت : آن عالم به نجف اشرف منتقل شد. حاضرين از گفتار او خنديدند و گمان كردند مزاح مى كند. از او پرسيدند: آيا شوخى مى كنى ؟

گفت : به خدا قسم شوهى نمى كنم ! او را در حالت بيدارى و با همين دو چشم خود ديدم كه به نجف رفت و با زبان خودم با او تكلم كردم و او جواب داد.

حاضرين از كيفيت واقعه سئوال كردند: گفت : شب را مشغول تلاوت قرآن بودم . هنگام سحر تجديد وضو كردم و مشغول نماز شب شدم . بعد از نماز شب باز مشغول تلاوت قرآن شدم . ناگاه صداى پاى اسبى به گوشم رسيد و صداى صيحه او را شنيدم . چون نظر كردم دو نفر را در عقب خيمه ديدم كه با سه اسب ايستاده اند و گويا منتظر كسى هستند. ناگهان متوجه شدم كه آن مرحوم ، با لباس هاى فاخر و زيبا و با هيئتى نيكو مهياى بيرون آمدم از خيمه است . چون نظرش بر من افتاد با عجله از خيمه بيرون آمد و به سوى آن دو نفر رفت . آن ها هم ركاب اسب او را گرفتند و سوارش ‍ كردند و خودشان هم ،

سوار شدند و مانند ملازمان و نوكران ، از عقب او به راه افتادند و مى خواستند به سرعت به سوى نجف روند.

چون اين حالت را ديدم . به سرعت ركاب او را گرفتم و گفتم : كجا مى روى ؟ گفت : به نجف ، گفتم : من هم ، همراه شما مى آيم . در جواب گفت : الان ممكن نيست . گفتم : ركاب شما را رها نمى كنم و با شما خواهم آمد. فرمود: بعد از سه روز ديگر خواهى آمد و از نظر من غايب شدند.

حجاج از گفته او تعجب كردند، بعضى هم او را تكذيب نمودند. ((شيخ محمد)) گفت : علامت صدق گفتارم آن است كه بعد از سه روز ديگر فوت نمايم . اگر چنين شد، بدانيد راست گفتم : ((شيخ محمد)) تا دو روز سالم بود چون روز سوم شد تب كرده و در همان روز از دنيا رفت .(413)

مى خواستند جنازه اى را منتقل كنند

يكى از خادمان حرم امام حسين عليه السلام نقل مى كند: شبى نوبت من بود كه در حرم بمانم و پاسدارى كنم . وقتى كه مردم بيرون رفتند، تمام درها را بستم و بقيه خدام هم خوابيدند. حدود نيمه شب بود كه هنوز بيدار بودم ، ناگهان ديدم دو نفر از درى كه معروف به ((زينبيه )) است داخل شدند و آمدند بالاى قبر كه تازه صاحب آن را دفن كرده بودند، قبر را شكافتند و ميت را بيرون آوردند.

ناگهان ديدم ، آن كسى را كه از قبر بيرون آورده اند به آن دو نفر استغاثه و التماس مى كند. ولى آنها به حرفش گوش نمى دهند و به او رحم نمى كنند. او را گرفتند و مى خواستند از همان در، بيرون برند در حالى كه صاحب قبر از آنها ماءيوس بود از اينكه به او رحم كنند.

پس آن ميت روى خود را به طرف حرم مطهر كرد و عرض نمود: يا اباعبدالله ! آيا با همسايه تو بايد چنين رفتار نمايند؟

آن خادم مى گويد: در اين هنگام صدايى از حرم مطهر شنيدم ، به طورى كه ديوارها و قنديل ها از مصيبت آن صدا به لرزه در آمدند كه مى فرمود: او را برگردانيد.

ناگهان ديدم آن دو نفر جنازه را برگردانيدند و با عجله ، آن را به جاى خود دفن كردند و رفتند. چون صبح شد، بر سر قبر آمدم ديدم قبر تغيير كرده و اثر شكافتن در آن پيداست .(414)

معلوم مى شود اين دو نفر ملائكه نقاله بوده اند و مى خواستند جنازه را از آنجا به جاى ديگر كه مناسب حال او بوده است ببرند و آن جا دفن نمايند. ولى چون او مهمان امام حسين عليه السلام بود و متوسل به آن حضرت شد، او را شفاعت كرد و نگذاشت جزو بدكاران و گناه كاران ببرند.

جنازه اش را به كربلا منتقل كردند

مولى محمد كاظم هزار جريبى ،، نقل مى كند: روزى در محضر استاد خود مرحوم آيت الله العظمى بهبهانى بودم . مردى وارد شد و كيسه اى تقديم ايشان كرد و گفت : اين كيسه پر از زيور آلات زنانه است ، در هر راهى كه صلاح مى دانيد مصرف كنيد. استاد فرمود: داستان چيست ؟ قضيه خود را برايم بيان كن !

گفت : داستانى عجيب دارم : من مردى شيروانى هستم و براى تجارت به روسيه رفتم . در شهرى از شهرهاى آن به بازرگانى پرداختم . روزى به دخترى نصرانى برخورد كردم و شيفته او شدم . نزد پدرش رفتم و از دختر او خواستگارى نمودم .

گفت : از هيچ جهت مانعى براى ازدواج شما نيست . تنها مانعى كه وجود دارد موضوع مذهب تو است . اگر به دين ما، درآيى اين مانع هم برطرف مى شود.

چون تحت تاءثير جنون شهوت قرار گرفته بودم ، پيشنهادش را پذيرفتم و با خود گفتم : براى رسيدن به مقصود خود، ظاهرا نصرانى مى شوم و با اين فكر غلط نصرانى شدم و با محبوبه خود ازدواج كردم .

مدتى گذشت و آتش شهوتم فرو نشست . از كردار زشت خود پشيمان شدم و خود را (از ضعف نفسى كه به خرج داده و از دينم دست برداشته بودم بسيار سرزنش كردم .)

بر اثر پشيمانى بسى ناراحت بودم ، نه راه برگشت به وطن را داشتم و نه مى توانستم خود را راضى به نصرانيت كنم . سينه ام تنگ شده و از دستورات اسلام چيزى به يادم نمانده بود، فكر بسيارى كردم ، راهى براى نجات خود از اين بدبختى نيافتم . اما به لطف خداى بزرگ برقى در دلم زد و به ياد بزرگ وسيله خدايى ، سالار شهيدان ، امام حسين افتادم . تنها را نجات و تاءمين آينده سعادت بخش خود را در گريستن براى امام حسين عليه السلام ديدم . درصدد بر آمدم كه از اشك چشمم در راه امام حسين عليه السلام (براى شست و شوى گذشته تاريكم ) استفاده كنم .

اين فكر در من قوت گرفت و آن را عملى كردم . روزها زانوهاى غم در بغل مى گرفتم و به كنجى مى نشستم و يك يك مصيبتهاى سيد شيهدان را به زبان مى آوردم و گريه مى كردم . هر بار كه زوجه ام علت گريه را مى پرسيد، عذرى مى آوردم ، و از جواب دادن خوددارى مى كردم .

روزى به شدت مى گريستم و اشك از ديدگانم جارى بود. همسرم بسيار ناراحت و براى كشف حقيقت اصرار مى كرد، هر قدر خواستم از افشاى سوز درون ، خوددارى كنم نتوانستم . ناگريز گفتم : اى همسر عزيزم ! بدان من مسلمان بودم و هستم . براى رسيدن به وصال تو ظاهرا به دين نصارا در آمدم . اينك از فرط ناراحتى و رنج درونى خود به وسيله گريستن بر سالار شهيدان امام حسين عليه السلام از شكنجه روحى و ناراحتى خود مى كاهم و آرامشى در خويش پديد مى آورم ، بنابراين من هنوز مسلمانم و بر مصيبتهاى پيشواى سومم گريان هستم .

وقتى همسرم به حقيقت حال من آگاهى پيدا كرد زنگ كفر از قلبش زدوده شد و اسلام اختيار كرد. هر دو نفر تصميم گرفتيم مخفيانه مال خود را جمع آورى كنيم و به كربلا مشرف شويم و براى همه عمر مجاورت قبر مقدس امام را برگزيده و افتخار دفن در كنار مرقد امام حسين عليه السلام را به خود اختصاص دهيم . متاءسفانه پس از چند روزى همسرم بيمار گرديد و به زندگى او پايان داده شد.

اقوامش او را با طلاها و زيور آلات زنانه اش به رسم مسيحيان ، به خاك سپردند. تصميم گرفتم از تاريكى شب استفاده كنم و جنازه بانوى تازه مسلمانم را از قبر بيرون آورم و به كربلا حمل نمايم . هنگامى كه شب فرا رسيد از خانه به سوى قبرستان رفتم و قبر همسرم را شكافتم تا جنازه او را بيرون آورم . ولى به جاى اينكه نعش عيالم را ببينم جنازه مردى بى ريش و سبيل نتراشيده اى مانند مجوس در قبر او ديدم .

گفتم : عجبا! اين چه منظره ايست ، آيا اشتباه كرده ام و قبر ديگرى را شكافته ام ؟ ديدم خير، اين همان قبر همسرم مى باشد و با خاطر پريشان به خانه رفتم و با همين حال خوابيدم . در عالم خواب ، گوينده اى گفت : خوشحال باش ملائكه نقاله ، جنازه عيالت را به كربلا بردند و زحمت حمل و نقل را از تو برداشتند. زن تازه مسلمانت اينك در صحن شريف امام حسين عليه السلام دفن است و جنازه اى كه در قبر ديدى از فلان راهزن بود كه به جاى او دفن شده ولى فرشتگان نگذاشتند كه او در آنجا بماند.

بعد از آن به كربلا آمدم و از خدام حرم جريان را پرسيدم ؟ جواب مثبت دادند و قبر را شكافتند، ديدم درست است . زيور آلات طلا را برداشتم و حضورتان آوردم تا به مصرفى كه صلاح مى دانيد برسانيد. اين بود داستان من و نجات يافتم به بركت توجهات امام حسين عليه السلام .(415)

تا اين جا شمه اى از اوضاع و احوال عالم برزخ و سئوال و فشار قبر و چيزهايى كه باعث عذاب بدكاران و پاداش نيكان مى شود و شنيدن و صحبت كردن اموات در آن عالم و همچنين در رابطه با عالم ارواح و اجتماع آنها در ((وادى السلام )) نجف يا ((وادى برهوت )) يمن و انتقال جنازه ها را به آن دو وادى و چهره برزخى و ملكوتى نيكان و بدان ، بهشت و جهنم برزخى و ده ها داستان آموزنده ديگر به هر مناسبتى را بيان كردم .

در ايام شهادت يگانه بانوى اسلام ملكه و سرور و بزرگ زنان اهل بهشت فاطمه زهرا عليهاالسلام در سوم ماه جمادى الثانى 1420 مطابق با 23 شهريور 1378 اين جلد به پايان رسيد. اميد است به بركت و شفاعت آن شفيعه روز جزا و پدر و شوهر و فرزندانش ، مؤ منان حقيقى و پيروان راستين آنان به آسانى و سلامتى از اين سفر طولانى و پرخطر و پر فراز و نشيب نجات يافته و با امنيت كامل وارد عالم قيامت شوند.

نعمت اله صالحى حاجى آبادى

23 / 6 / 1378 ه‍ ش