انسان از مرگ تا برزخ

نعمت اله صالحى حاجى آبادى

- ۱۰ -


جنازه حربن يزيد

يكى ديگر از بدنهايى كه در قبر نپوسيده بود، بدن حربن يزيد رياحى است كه بعد از صدها سال كه از شهادتش گذشته بود بدنش نپوسيده و تر و تازه و سالم مانده است . حتى دستمالى را كه به پيشانى او بسته اند از بين نرفته است . از اين بالاتر، وقتى دستمال را باز مى كنند خون تازه از جاى زخمش بيرون مى آيد.

سيد نعمت اله جزايرى مى گويد: جماعتى از معتمدين و موثقين نقل كرده اند: وقتى شاه اسماعيل بغداد را فتح كرد و به تصرف خود درآورد براى زيارت قبر حضرت سيد الشهداء عليه السلام به كربلا آمد.

شنيده بود كه بعضى به حر بن يزيد رياحى طعن مى زنند و مى گويند او اول كسى است كه سر راه بر امام حسين عليه السلام گرفت و (آن حضرت و يارانش را به كشتن داد). شاه به طرف قبر حر آمد و دستور داد قبر او را نبش كنند و جنازه اش را ظاهر سازند.

چون قبر حر را شكافتند، ديدند، به همان كيفيتى كه كشته شده بود خوابيده است ، دستمالى را بر سر او ديدند كه با آن ، سر حر بسته شده بود.

شاه اسماعيل چون در كتابهاى تاريخ خوانده بود كه در واقعه كربلا سر حر مورد اصابت شمشير قرار گرفت و خون از آن جارى بود و حضرت سيدالشهداء عليه السلام دستمال خود را بر سر او بسته است . موقعى كه شهدا را دفن كردند، حر را هم با همان دستمال كه به سرش بسته شده بود دفن كردند. شاه تصميم گرفت دستمال را به عنوان تبرك از سر او باز كند و آن افتخارى براى او باشد.

وقتى به دستور شاه دستمال را باز كردند، خون از زخم سر حر جارى شد. هر چه دستمال آوردند و به سرش بستند خون قطع نشد و همچنان جارى بود.

دستمالى را كه حضرت امام حسين عليه السلام بسته بود باز به سرش ‍ بستند خون بايستاد. دوباره آن را باز كردند خون جارى شد.

هر چه كردند كه بتوانند از آمدن خون جلوگيرى كنند امكان پذير نشد.

از بعضى علماى مصر، علت را سئوال كردند. فرمود: چون دستمال را حضرت سيدالشهداء بر سر حر بسته ، افتخارى براى او مى باشد و اين قضيه موهبت الهى است كه نصيب حر شده است . و سبب سعادتمندى اوست كه چنين كرامتى براى او باقى مانده و بايد تا قيامت هم باقى باشد.

وقتى شاه اسماعيل چنين ديد دستور داد كه همان دستمال را بستند و قبر او را پوشاندند و قبه اى بر مزار او بنا كردند و خادمى را براى او گماشتند تا آن صحن و قبه را خدمت كند.(326)

اين مسائل و قضايا و داستانها، همگى دلالت بر ارتباط عالم برزخ با عالم دنيا دارد.

فصل هشتم : شنيدن اموات

مقدمه

اموات در عالم برزخ با مردم دنيا به خصوص با اقوام و بازماندگانشان ارتباط دارند و حتى حرفهاى آنان را مى شنوند.

در اين جا رواياتى درباره شنيدن اموات در عالم برزخ وارد شده است را مى آوريم تا معلوم شود اموات در برزخ ، هم مى شنوند، هم مى بينند و هم مى دانند و آن روايات از اين قرارند.

خطاب پيامبر با كشته هاى بدر

جنگ بدر اولين جنگى بود كه در كنار چاه بدر بين مسلمين و كفار قريش ‍ رخ داد. در پايان كار، مشركان شكست خورده و مغلوب شدند. آنان با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسير پا به فرار نهادند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور داد: كشته هاى مشركان را در چاه بدر بريزند. وقتى اجساد آنان در ميان چاه ريخته شد، آن حضرت بر دهانه چاه ايستاد و خطاب به كشتگان كرد و آنان را با نام ، يك به يك صدا زد و فرمود: اى عتبه ، شيبه ، اميه ، ابوجهل ...! شما بد همسايگان ، بد همجواران ، بد بستگان و خويشانى براى رسول خدا بوديد، مرا تكذيب كرديد و ديگران تصديقم كردند، مرا از منزل و زادگاهم ((مكه )) بيرون و طرد كرديد و عده اى ديگر مرا جاى دادند و احترامم نمودند، سپس همه با هم اجتماع كرديد و با من به جنگ و محاربه برخاستيد و ديگران مرا كمك و يارى نمودند.

آگاه باشيد آنچه را خدا، به من وعده داده بود به آن رسيدم كه حقيقت داشت . آيا آنچه را كه پروردگار، به شما وعده داده و برحذر داشته بود حقيقت داشت و آيا آن را يافتيد؟

در اين موقع ، گروهى از مسلمانان از جمله عمر، گفتند: يا رسول الله ! آيا كسانى را كه مرده اند و سرهاى آنها از بدنهايشان جدا شده است صدا مى زنيد؟ آيا آنان خطاب شما را مى فهمند؟

فرمود: ساكت باشيد، سوگند به خدا، شما از آنان شنواتر نيستيد، آنها فقط قدرت بر جواب ندارند. سپس فرمود: اى مردم ! بدانيد بين آنها و ملائكه اى كه با گرزهاى آهنين آنها را بگيرند فاصله اى نيست مگر آن كه من صورت خود را بر اين طور از آنها برگردانم .

حسان بن ثابت اين واقعه را به شعر در آورده كه معناى آن چنين است .

هنگامى كه آنان را دسته جمعى در چاه ريختيم ، پيامبر به آنان گفت : آيا كلام مرا حق نيافتيد؟ فرمان خدا قلبها و دلها را مى گيرد، ولى آنان سخن نگفتند و اگر مى گفتند، چنين پاسخ مى دادند: يا رسول الله ! راست فرموديد و نظر شما درست بوده است . (327)

هيچ جمله اى نمى تواند صريح تر از اين باشد كه پيامبر فرمود: شما از آنان شنواتر نيستيد، آنان قدرت بر پاسخ ندارند، هيچ بيانى نمى تواند گوياتر از اين باشد كه پيامبر، آنان را يك يك با نامهاى مخصوص خويش صدا بزند و با آنها مانند دوران حياتشان سخن بگويد.

خطاب اميرالمؤ منين به اهل قبرستان

هنگام مراجعت اميرالمؤ منين از جنگ صفين ، وقتى نزديك كوفه كنار قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد. رو به سوى قبرها كرد و چنين فرمود:

اى ساكنان خانه هاى وحشتناك و مكانها خالى و بى آب و نان و قبرهاى تاريك ! اى خاك نشينان ! اى غريبان ! اى تنهايان ! اى وحشت زدگان ! در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد. اگر از اخبار دنيا بپرسيد. مى گويم : خانه هايتان را ديگران ساكن شده اند، همسرانتان را به نكاح خود در آورده اند و اموالتان را تقسيم كرده اند. اينها خبرهايى بود نزد ما، آيا نزد شما چه خبر است ؟!

سپس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مى شد حتما به شما خبر مى دادند كه بهترين زاد و توشه براى اين سفر، پرهيزگارى و دورى كردن از گناهان است .(328)

چون على برگشت از صفين نزار   بر مقابر پشت كوفه رهگذار
رو به سوى اهل گورستان نمود   با زبانش عقدى دل را گشود
گفت : اى اهل ديار پر هراس !   اى گرفتاران جان آس و پاس
گورتان تاريك و بر سر خاكتان   وحدت و وحشت شده ، هم چاكتان
پيش تازانى ز ما هستيدو نك   ما به دنبال شما بى ريب و شك
خانه هاتان شد نشين گاه غير   با زنانتان شوهران در گشت و سير
مالتان بر وارثان قسمت شده   اعتبار و جاه بى قيمت شده
اين گزارش ، نزد ما بهر شماست   چه گزارش از شماها بهر ماست ؟
رو به ياران كرد و مى فرمود: اگر   رخصتيشان بود در بخش خبر
اين گزارش بودشان اندر زمان   بهترين توشه است تقوا، اى فلان

سخنان حضرت على عليه السلام با اهل قبور يك واقعيت است ؛ زيرا انسان بعد از مرگ داراى يك نوع حيات برزخى است . مى فهمد و درك مى كند. اگر اجازه سخن گفتن داشته باشد سخن هم مى گويد:

خطاب على عليه السلام با پيامبر

اصبغ بن نباته نقل مى كند: روزى حضرت على عليه السلام از كوفه خارج شد و به نزديك سرزمين ((نجف )) آمد و از آن گذشت . وقتى به او رسيديم ديديم روى زمين دراز كشيده است . قنبر گفت : اى اميرمؤ منان ! اجازه مى دهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم ؟ فرمود: نه ، اين جا سرزمينى است كه خاكهاى مؤ منان در آن قرار دارد و با اين كار مزاحمتى براى آنها است .

اصبغ عرض كرد: فهميدم خاك مؤ من چيست ؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟

فرمود: اى فرزند نباته ! اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود، ارواح مؤ منان را مى بينيد كه در اين جا حلقه حلقه نشسته اند و يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم سخن مى گويند. اين جا، جايگاه مؤ منان و وادى برهوت جاى ارواح كافران است .(329)

از امام صادق عليه السلام در رابطه با ارواح مؤ منان سئوال كردند: فرمود: آنها در حجره هاى بهشت قرار دارند. از غذاهاى آن مى خورند و از نوشيدنى هايش مى نوشند و مى گويند: پروردگارا هر چه زودتر قيامت را بر پا كن و به وعده هايى كه به ما داده اى وفا نما.(330)

خطاب على با پيامبر موقع دفن زهرا عليهاالسلام

بعد از درگذشت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، موضوع غسل آن حضرت پيش آمد و طبق وصيت او كه نزديكترين فرد او را غسل دهد، اميرمؤ منان عليه السلام غسل دادن آن جناب را به عهده گرفت . بعد از تمام شدن غسل ، سه روز بدن پيامبر صلى الله عليه و آله روى زمين ماند. در اين مدت گاهى اوقات حضرت على عليه السلام خود را روى آن حضرت خم مى كرد و درد دلهاى خود را با او بيان مى نمود.

از جمله مطالب و درد دلهاى على اين بود كه مى گفت : اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت باد. با مرگ تو رشته نبوت قطع گرديد، با مرگ تو چيزى قطع شد كه با مرگ پيامبران ديگر قطع نشد و آن نبوت و وحى الهى و اخبار و آگاهى از آسمانها بود.

يا رسول الله ! اگر مرا، امر به صبر نكرده و از بى تابى منع ننموده بودى ، آن قدر در فراق تو گريه مى كردم و اشك مى ريختم تا اشكم تمام و سرچشمه آن خشك شود. اين درد جانكاه و حزن و اندوه ، دائما باقى است و تازه اين ها در مصيبت تو كم است ، اما حيف كه نمى توان مرگ را بازگرداند و آن را دفع كرد و جز اين چاره اى نيست .

يا رسول الله ! پدر و مادرم به فداى تو باد! ما را سراى ديگر و در پيشگاه پروردگارت ياد كن ، به فكر باش و هرگز ما را فراموش ‍ نكن .(331)

اميرالمؤ منين عليه السلام مانند زمان حيات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با آن حضرت صحبت مى كند و او را مورد خطاب قرار مى دهد.

چه جمله اى از اين بالاتر و روشن تر كه امام مى گويد: يا رسول الله ! ما را پيش پروردگار، در سراى ديگر ياد كن و به خاطر بسپار.

آيا يك انسان عاقل و خردمندى ، به خود اجازه مى دهد كه بگويد: امام اين جمله را به عنوان تسكين دل مى گفت و پيامبر حرفهاى او را نمى شنيده است .

خطابات ديگر على عليه السلام

بعد از آن كه حضرت فاطمه زهرا (س ) دختر گرامى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، از رنج ها و اندوه هايى كه مانند پاره هاى شب تاريك ، آسمان زندگى او را فراگرفته بود آزاد گرديد و به پدر بزرگوار خود پيوست .

اميرالمؤ منين ، او را در دل شب غسل داد و كفن نمود و در موقع دفن و خاك سپارى ، كنار قبر آن ((بى بى )) اين طور با پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله سخن مى گفت و راز و نياز مى كرد: گويا شخص آن حضرت را مخاطب قرار داده است و با او صحبت مى كرد و چنين مى گفت :

اى رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاكت ، پيمانه صبرم لب ريز شد، طاقتم از دست رفت و پوستم نازك شد. ولى با ياد آوردن عظمت جدايى و شدت مصيبت درگذشت تو، براى من تسلى خاطر پيدا مى شود؛ زيرا مصيبت تو جانگدازتر است .

يا رسول الله ! با دست خود ترا در لحد گذاشتم و هنگامى كه سر نازنينت در روى سينه ام بود روح پاكت پرواز كرد (چاره اى ندارم جز اين كه صبر كنم و بگويم :) ((انا لله و انا اليه راجعون )) من مملوك و تسليم خدا هستم و به سوى او باز مى گردم .

يا رسول الله ! امانتى كه به دستم سپرده بودى به تو بازگشت و پس گرفته شد و آن يادگارى كه از طرف تو داشتم به خودتان برگرديد.

يا رسول الله ! اندوه من جاودانى و بيدارى من در شبها دائمى است ! تا آن دم كه خداوند متعال سر منزل ترا كه در آن اقامت گزيده اى براى من هم انتخاب كند.

اى پيامبر خدا! دخترت ((فاطمه )) ترا، از اجتماع امت ، بر پايمال كردن حقوق او آگاه مى كند و از فشارهاى خورد كننده اى كه به وى دادند براى تو سخن مى گويد. با فشار و اصرار از او بپرس ! از احوال او جويا شو (اين ظلم و ستم ها موقعى انجام گرفت ) كه هنوز از رفتن تو چندان وقتى نگذشته و ياد تو فراموش نشده و از بين نرفته است .

يا رسول الله ! و يا فاطمه ! سلام و درود من به هر دوى شما باد! سلام وداع كننده ، نه سلام كسى كه خشنود و يا خسته دل باشد. از خدمت تو باز مى گردم و اين بازگشت از روى ملامت نيست ! اگر در كنار قبرت اقامت گزينم نه به خاطر سوءظنى است به آنچه كه خدا به صابران وعده داده است .(332)

آيا مى توان صراحت مذاكره على عليه السلام با پيامبر صلى الله عليه و آله را نكار كرد؟ خطاب اميرالمؤ منين عليه السلام با رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى دو تا نيست ، امام نه تنها سخن مى گويد، بلكه نكته اى را يادآور مى شود و به آن حضرت مى فرمايذ: يا رسول الله ! زهراء به اين زودى ترا از ستمى كه بر او شده است آگاه نمى كند، بلكه بايد اصرار كنى و از او مطالبه نمايى و جدا بخواهى تا برايت بگويد.

خطاب حضرت على عليه السلام به كعب

هنگامى كه آن حضرت از جنگ جمل كه در بصره روى داد فارغ شد. سوار مركب گرديد و در ميان صفهاى لشكر حركت كرد تا به ((كعب بن سورة )) رسيد. (كعب از طرف عمربن خطاب قاضى بصره بود او از زمان خلافت عمر و عثمان در بصره به قضاوت مشغول بود، هنگامى كه در بصره فتنه اهل جمل ، عليه امير المومنين عليه السلام بر پا شد ((كعب )) قرآنى بر گردن خود حمايل كرد و با تمام زن و فرزند و اهل خود براى جنگ با آن حضرت خارج شد، (و همگى آنها كشته شدند.)

آن حضرت بر جنازه ((كعب )) عبور كرد در حالى كه او در ميان كشتگان افتاده بود. حضرت على در آنجا درنگ كرد و فرمود: ((كعب )) را بنشانيد، او را بين مردگان نشاندند.

فرمود: اى ((كعب )) بن سوره ! آن چه پروردگار به من وعده داده بود يافتم كه تمامش حق بود، آيا تو هم وعيدهاى پروردگارت را كه به تو داده بود حق يافتى ؟ سپس فرمود: او را بخوابانيد.

خطاب على عليه السلام به طلحه

عد از خاتمه يافتن جنگ جمل و پيروزى حق بر باطل حضرت على عليه السلام در ميان كشته ها حركت كرد تا رسيد به ((طلحة بن عبدالله )) كه آن هم در ميان كشتگان افتاده بود. فرمود: او را بنشانيد وقتى نشاندند همان خطاب را به طلحه كرد و پس از آن گفت : ((طلحه )) را بخوابانيد.

يكى از اصحاب عرض كرد: اى اميرالمؤ منين ! در گفتار شما با اين دو مرد كشته شده (كعب و طلحه ) كه كلامى را نمى شنوند چه فايده داشت و نتيجه آن چه بود؟

فرمود: اى مرد! سوگند به خدا، آنها كلام مرا شنيدند همان طور كه اهل (چاه بدر) كلام رسول خدا را شنيدند.(333)

اموات جواب على عليه السلام را دادند

نه اين كه مردگان فقط حرفهاى زندگان را مى شنوند بلكه گاهى بعضى از آنان ، جواب هم مى دهند. نقل شده است :

روزى اميرالمؤ منين عليه السلام داخل قبرستان شد و اهل را ندا كرد و فرمود:

يا اهل قبور من المؤ منين و المومنات السلام عليكم و رحمة اله و بركاته

((اى صاحبان قبرها! (اى زن ها و مردهاى ) مومن ! سلام و درود و بركات خداوند بر شما باد.))

راوى مى گويد: ناگهان صدايى شنيديم كه گفت :

((و عليكم السلام و رحمة الله و بركاته يا اميرالمؤ منين ))

حضرت فرمود: آيا ما به شما خبر دهيم يا شما به ما خبر مى دهيد؟ اهل قبور گفتند: شما اخبار خود را براى ما بيان كنيد و ما را آگاه گردانيد.

فرمود: بدانيد كه زنان شما را تزويج كردند، وارثين اموال شما را تقسيم نمودند، اولاد شما در زمره يتيمان ديگر قرار گرفتند، منازل و كاخهايى كه پايه و بنيان آنها را محكم كرده بوديد دشمنان شما تصرف كردند و در آنها مسكن گزيدند.

بعد فرمود: اخبارى كه پيش شماست براى ما بيان كنيد تا از وضعيت شما اطلاع پيدا كنيم ؟ در اين بين ندايى از جانب قبرستان بلند شد و گفت : يا على ! كفنهاى ما پوسيده و موهاى ما پراكنده و پوست بدن ما قطعه قطعه و پاره پاره شده است . چشمهاى ما از حدقه بيرون آمده ، لبها و دهان و بينى ما پر از چرك و خون شده و خون از آنها جارى است .

بعد گفت : اما چيزهايى كه ما جلوتر از خود فرستاده بوديم ، اين جا بدون كم و كاست يافتيم و آن چه را كه در دنيا انفاق كرده بوديم سود برديم و آن چه كه بعد از خود براى زن و فرزندانمان گذاشتيم ضرر كرديم . ما الان در گروى اعمال خود هستيم و از خداوند اميد عفو و غفران و طلب آمرزش ‍ داريم .(334)

خطاب سلمان با اهل قبور

نه تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام با مردگان تكلم مى كردند و جواب مى شنيدند. بلكه عده اى از مؤ منان هم با مرده ها صحبت كردند و جواب شنيدند. از جمله آنها سلمان فارسى است كه چندين مرتبه با مردگان صحبت كرد و از آنان جواب شنيد. يك مرتبه در زمان سلامتى ، خود و صحبت او از اين قرار است .

نقل شده است : روزى سلمان به قبرستانى عبور كرد و گفت :

ععع السلام عليكم يا اهل الديار من المومنين و المسلمين يا اهل الديار هل علمتم ان اليوم جمعة

((سلام بر شما اى اهل ديار از مؤ منين و مسلمين ! اى اهل ديار خاموشان ! آيا مى دانيد كه امروز، روز جمعه است )).

بعد از اين صحبت به سوى منزل حركت كرد و خوابيد. وقتى چشمش به خواب رفت كسى به او گفت : ععع ((و عليكم السلام يا ابا عبدالله )) با ما صحبت كردى و ما هم شنيديم ، بر ما سلام نمودى و ما جواب داديم .

بعد از آن گفتى : اى اهل قبور، آيا مى دانيد كه امروز، روز جمعه مى باشد؟ بلى ، مى دانيم كه روز جمعه است و حتى مى دانيم كه پرندگان در اين روز چه مى گويند و ذكرشان چيست و منطقشان چگونه است .

سلمان پرسيد: پرندگان در روز جمعه ذكرشان چيست ؟ آن شخص گفت : ذكر آنها ((سبوح قدوس رب الملائكة و الروح يا قدوس ربنا الرحمن الملك است )).

بعد از آن گفت : خدايا! رحمت تو بر غضبت سبقت گرفته است : نشناخته ترا كسى كه به نام تو قسم دروغ بخورد.(335)

فصل نهم : ناراحتى اموات

مقدمه

اموات در عالم برزخ اعمال و كردار بازماندگان را مى بينند و از آنها اطلاع پيدا مى كنند. اگر آنان عمل نيكى انجام داده اند اموات مسرور مى شوند و خوشحالى خود را اظهار مى دارند و اگر كار زشت و زننده اى انجام داده باشند ناراحت مى شوند و آن را بيان مى كنند، حتى اگر صدقه براى آنان به نحو زننده اى داده شود از دست صدقه دهنده گلايه مى كنند و براى آن پيام مى دهند و با خبرش مى سازند. به چند داستان در اين باره توجه فرماييد.

آلبالو پلو در طشت حمام

از مرحوم آية اله حاج آقا بزرگ تهرانى رحمة اله عليه (صاحب كتاب الذريعة ) نقل شده است كه ايشان فرمود: در ايامى كه طفل بودم ، مادربزرگ ((مادر پدر)) من از دنيا رفت . بعد از مجلس ترحيم و گذشتن چند روز از فوت آن مرحومه .

يك روز مادر من ، آلبالو پلو پخته بود. هنگام ظهر فقيرى در كوچه ها سئوال مى كرد و از مردم چيزى مى گرفت . مادر من هم كه در مطبخ مشغول كار بود صداى آن را شنيد و براى خيرات و صدقه به روح مادر شوهرش ‍ كه تازه از دنيا رفته بود، مى خواست مقدارى از غذا به سائل بدهد ولى ظرف تميز در دسترس نبوده ، براى آن كه سائل از در منزل رد نشود، با عجله مقدارى از آلبالو پلو را در طشت حمام كه در دسترس بود ريخت و به سائل مى داد و از اين موضوع كسى هم خبر نداشت .

نيمه شب ، پدر من از خواب بيدار شد و مادرم از خواب بيدار كرد و گفت : امروز چكار كرده اى ؟ مادرم گفت : نمى دانم (مگر چه شده است )؟

پدرم گفت : الان مادرم را در خواب ديدم كه گفت : از عروس خودم گلايه دارم . امروز آبروى مرا نزد مردگان برد، غذاى مرا در طشت حمام فرستاد. مگر امروز چه عملى انجام دادى و چكار كرده اى ؟

مادرم مى گفت : هر چه فكر كردم چيزى به نظرم نيامد. ناگهان متوجه شدم كه روز گذشته مقدارى آلبالو پلو به سائل دادم و چون به قصد هديه و صدقه براى روح تازه گذشته داده ام در عالم برزخ ، همان غذاى او بوده است و آن را به همان طريق در عالم ملكوت براى مادر شوهرم برده اند و او از اين كارش گلايه مند است .

او شكوه دارد، چرا غذاى مرا كه آلبالو پلو است و صورت ملكوتيش طبق نور مى باشد كه براى روح متوفى مى برند در طشت حمام ريخته است و اهانت به سائل ، اهانت به روح متوفى است . (336)

با عجله از كنار قبر پدر و مادر گذشت

نقل شده است : بزرگى عادت داشت هر وقت به قبرستان مى گذشت قبر والدين خود را زيارت مى كرد. روزى با عجله از قبرستان گذشت و قبر پدر و مادر خود را زيارت نكرد. هنگامى كه شب شد پدر را در خواب ديد بر او سلام كرد ولى پدر جواب نداد و روى خود را از او گردانيد. گفت : اى پدر! مگر چه كرده ام كه جواب سلام مرا نمى دهى و روى خود را از من مى گردانى .

گفت : اى فرزند! مگر نمى دانى ، اگر كسى بر قبر پدر و مادر گذر كند و آنها را زيارت ننمايد عاق والدين مى شود. وقتى تو از خانه به سوى قبرستان مى آيى خوشنود مى شويم كه ما را زيارت مى كنى . آيا روا باشد كه ما را نااميد گردانى و از محرومين قرار دهى .(337)

چند شب غذاى من را نفرستادى

در رابطه با ارتباط داشتن ارواح با بازماندگان و شكايت كردن از آنان و بيان نمودن ناراحتى خود را از ايشان ، داستانى را بيان مى كنيم : به آن توجه فرماييد.

در سال 1364 هجرى قمرى مرحوم آية اله آقا ميرزا محمد نجم الدين تهرانى كه از علماى بزرگ و با اخلاص و محل اقامتشان در سامرا بود با تمام خويشان خود به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا عليه السلام به سوى ايران حركت مى كنند و در تهران در منزل آية اله محمد صادق تهرانى كه آن هم از علماى برجسته تهران بود وارد مى شوند.

هر روز، جماعتى از علماى تهران و محترمين از تجار و اصناف بازار به ديدن ايشان مى آمدند و منزل دائما پر از جمعيت بود و تا آخر شب در حال رفت و آمد بودند.

چند نفر هم ، مخصوص پذيرايى از واردين هر روز اول وقت مى آمدند و تا آخر شب مشغول پذيرايى بودند و بعد از صرف شام به منزل خودشان مراجعت مى كردند.

چند روزى از اين قضيه گذشت ، يك روز آقا ميرزا محمد كه ايشان هم از علماى بزرگ بود متوجه آقاى سيد محمدرضا كه جزو پذيرايى كنندگان بود شد و گفت : ديشب مادرتان را در خواب ديدم كه به من گفت : به فرزندم سيد محمد رضا بگو: چرا چند شب است غذاى ما را نفرستاده اى ؟

سيد محمدرضا مى گويد: تعبير خواب ميرزا محمد نجم الدين را پيدا كردم .

بعد مى گويد: سى سال است هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء دو ركعت نماز براى والدين خود مى خوانم و ثوابش را به روح آنان هديه مى كنم . در اين مدت كه مشغول پذيرايى از ميهمانان بودم نتوانستم آن نماز را بخوانم و ثوابش را به روح آنان هديه كنم .

روى همين جهت است كه مادرم به خواب ميرزا محمد نجم الدين آمده و از من گلايه كرده است كه چرا غذاى ملكوتى او را نفرستادم .(338)

مرا چوب زدى

قضيه اى را كه در ذيل مى خوانيد، شخصا با گوش خود شنيده ام و گوينده آن را با چشم ديده ام . حدود ساعت يازده ، روز سيزدهم ماه مبارك رمضان سال 1411 قمرى كه مطابق با 10 فروردين سال 1370 بود بنده در دفتر محل كار خود نشسته بودم .

شخصى كه خود را ((يداله ))، فرزند محمد اهل ((راور)) ساكن اسلام آباد از توابع كرمان معرفى مى كرد وارد شد. با حالت ناراحتى گفت : چند لحظه خصوصى با شما كار دارم .

دفتر را براى ايشان خلوت كردم و گفتم : جريانت را بيان كن . گفت : بنده برادرى داشتم ((به نام يحيى )) از خودم كوچكتر بود روزى در اثر ناراحتى چند چوب به او زدم و او را آزردم . ايشان تا زنده بود مى گفت : از تو راضى نيستم ؛ زيرا بدون جهت مرا كتك زدى .

بعد از مدتى او از دنيا رفت . شبى او را به خواب ديدم بسيار ناراحت بود و گفت : اى برادر! از دست تو راضى نيستم و قيامت دامنت را مى گيرم ؛ زيرا من را چوب زدى و كشتى .

ايشان گفت : الان وجدانم ناراحت است و دائما براى او خيرات و صدقات مى دهم ، نماز و قران مى خوانم ، براى او استغفار و طلب آمرزش ‍ مى كنم ، باز وجدانم آرام نمى گيرد. اى آقا! فكرى به حال من بكن و مرا از اين ناراحتى و عذاب وجدان نجات بده .

در جواب اوگفتم : چون ايشان از دنيا رفته است و دست ما به او نمى رسد و نمى توانيم مستقيم با او صحبت كنيم و بهترين راه اين است كه به نيت او خيرات و صدقات ، نماز و قرآن بخوانيد شايد خداوند متعال به وسيله آن اعمال ، رضايت او را براى شما به دست آورد.(339)

ديديم در اين قضيه روح كتك خورده همين طور كه در حيات و زندگى ، ناراحتى خود را بيان مى كرد بعد از مرگ هم ، در خواب با كتك زننده تماس مى گيرد و ناراحتى و كتك خوردن خود را با صراحت بيان مى كند و از او گلايه و شكايت مى نمايد.

فصل دهم : صحبت كردن اموات

مقدمه

در بحث هاى گذشته گفته شد: روح از بين نمى رود و بعد از خارج شدن از بدن خاكى ، داخل بدن مثالى و سبك مى شود و در جايگاه خود به سر مى برد. گاهى در خواب ، به ديدن بازماندگان خود مى آيد و با آنان صحبت مى كند و حقايقى را كه براى ايشان پوشيده است بيان مى دارد.

اموات نيز مى توانند با افراد غير خواب هم تماس برقرار كنند و صحبت نمايند: اما اجازه سخن گفتن را ندارند و مهر خاموشى بر دهان آنان زده شده است مگر كسانى كه خداوند، اذن سخن گفتن را به آن ها داده باشد.

عده اى از اولياء الله و مقربان ، با برزخيان سخن گفته و آنان هم جواب ايشان را داده اند. حتى جان كندن و اسرار خود را در عالم برزخ بيان كرده و نشان چيزهايى را كه براى بازماندگان مخفى بوده داده يا پيام هايى را فرستاده و از آينده با خبرشان نموده اند.

در اين جا به چند نمونه از جاهايى كه برزخيان بازماندگان يا آنان با برزخيان صحبت كرده و جواب شنيده اند را مى آوريم .

در رابطه با زنده كردن و سئوال نمودن حضرت عيسى عليه السلام از چند نفر مردگان و جواب دادن و ناراحتى خود را بيان كردن آنان توجه فرماييد.

صحبت كردن چند نفر با عيسى

يكى از معجزات بزرگ حضرت عيسى عليه السلام زنده كردن مردگان بود. از جمله چند نفر از مردگان را زنده كرد و از احوال آنان سئوال نمود و آن ها جواب آن حضرت را دادند و ناراحتى خود را بيان كردند.

صحبت كردن سام بن نوح

جماعتى خدمت حضرت عيسى عليه السلام عرض كردند: يا روح الله ! براى ما زنده كن كسى را كه از مرگ و قيامت سخن گويد. آن حضرت فرمود: هر كس را كه مى خواهيد زنده كنم اختيار كنيد.

آن جماعت ((سام بن نوح )) را اختيار كردند. عيسى ابن مريم عليه السلام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت و خدا را خواند كه ((سام بن نوح )) را زنده كند. خداوند دعاى او را به اجابت رسانيد و او را زنده كرد. عيسى ديد موهاى سر و محاسن او سفيد شده است .

فرمود: اى ((سام ))! اين سفيدى كه در سر و صورت تو پيدا شده از چه جهت است در حالى كه سفيد شدن مو در زمان تو نبوده بلكه در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام پيدا شده است .

عرض كرد: يا روح الله ! وقتى شنيدم مرا صدا مى زنى گمان كردم قيامت بر پا شده است ؛ از ترس آن روز، موهاى سر و صورتم سفيد شد.

فرمود: چند سال است از دنيا رفته اى ؟ عرض كرد: يا روح الله ! چهار هزار سال پيش از دنيا رفته ام و در طول اين مدت هنوز سكرات و سختى هاى مرگ از من برطرف نشده است .(340)

صحبت كردن حضرت يحيى

امام صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السلام بر سر قبر يحيى بن زكريا عليه السلام آمد و از خدا در خواست كرد كه او رازنده كند. خداوند دعاى او را به اجابت رسانيد و يحيى عليه السلام را زنده كرد. او از قبر بيرون آمد و عرض كرد: از من چه مى خواهى و چرا مرا بيدار كردى ؟

عيسى عليه السلام فرمود: مى خواستم همان طور كه در دنيا با من ماءنوس ‍ بودى الان هم انس بگيرى و از احوال خود برايم صحبت كنى .

عرض كرد: اى عيسى ! هنوز تلخى و سختى جان كندن از من برطرف نشده است ، مى خواهى باز به دنيا برگردم و تلخى و سختى جان كندن شامل حال من شود. ديگر با عيسى صحبت نكرد، او را تنها گذاشت و به داخل قبر خود برگشت .

صحبت كردن جوانى مجرم

روزى حضرت عيسى ! با حواريون به قبرستانى عبور كردند. ديدند، عده اى مشغول دفن جوانى هستند كه تازه از دنيا رفته است . بعد از دفنش ، قدرى آب روى قبرش ريختند و رفتند. هنوز آب خشك نشده بود كه حضرت عيسى كنار قبر او آمد و فرمود: ((به اذن خدا بلند شو)). جوان زنده شد و از قبر بيرون آمد. حضرت ديد اين جوان بسيار شكسته و خسته به نظر مى رسد در حالى كه قدش خميده و موى سرش سفيد و صورتش ‍ سياه بود. گويى مانند پيرمردى است كه چند هزار سال پيش مرده است .

عيسى عليه السلام پرسيد: چه مدت است كه جان سپرده اى ؟ گفت : به گمانم چند هزار سال . پرسيد: پس از مرگ بر تو چه گذشت ؟ گفت : وقتى مرا به خاك سپردند نكير و منكر آمدند و سئوالاتى كردند، چون نتوانستم جواب دهم ، مرا تازيانه اى زدند كه قبرم پر از آتش شد و تا الان كه مرا زنده كرديد در آتش مى سوخت !

فرمود: وقتى از دنيا رفتى صورت تو سياه و مويت سفيد و كمرت خميده بود؟ عرض كرد: نه ، قوتى مرا صدا زدى فكر كردم قيامت برپا شده است . لذا كمرم خميد و مويم سفيد شد، سياهى صورتم هم ، در اثر آتش و عذاب است . فرمود: اى جوان به جاى خود برگرد.

صحبت كردن جوانى نيكوكار

بعد از آن حضرت عيسى عليه السلام حركت كرد و كنار قبرى كه شايد صاحبش چند صد سال پيش از دنيا رفته و قبرش با زمين مساوى شده و اثر آن از بين رفته بود آمد و فرمود: اى صاحب قبر! با اذن و اجازه خدا زنده شو. ناگهان قبر شكافته شد. پيرمردى بانشاط و جمال در حالى كه نور از صورت و پيشانى او به سوى آسمان مى رفت و خاك سر و صورت خود را برطرف مى كرد. از قبر بيرون آمد و گفت : ((السلام عليك يا روح الله )) آيا قيامت بر پا شده است ؟

فرمود: نه ، فقط مى خواستم بدانم چند صد سال پيش از دنيا رفته اى ؟ عرض كرد: به صدها سال نمى رسد. فرمود: چند سال است ؟ گفت : به سال و ماه هم نمى رسد. فرمود: چند هفته و چند روز است ؟ عرض كرد: به هفته و روز هم نمى رسد.

فرمود: پس چه مدت است كه مرده اى ؟ گفت : اى ((عيسى )) چيزى از مردن من نمى گذرد. همين الان از دنيا بيرون رفتم و مرا داخل قبر كردند، نكير و منكر آمدند و از من سئوالاتى نمودند، چون جواب درست و صحيح دادم ، درى از باغهاى بهشت به روى من باز شد، درختان ميوه و كاخ ‌هاى بهشت و گل و رياحين بسيارى در نظرم جلوه كرد.

در اين هنگام ديدم يكى از حوريان بهشتى با عجله به سويم مى آيد، من هم با عجله به سوى او رفتم . وقتى به هم رسيديم يك ديگر را در آغوش ‍ گرفتيم ، دست من در گلوبند او فرو رفت و پاره شد. دانه هاى آن روى زمين ريخت ، مشغول جمع آورى آنها بودم كه مرا بيدار كردى .

حضرت عيسى عليه السلام فرمود: برگرد به مكان خود و مشغول جمع آورى دانه هاى گردن بند باش و تا روز قيامت به همين صورت خواهى بود.(341)

از اين داستان معلوم مى شود كه مدت برزخ و درنگ كردن در قبر براى مؤ منان آزار دهنده و طولانى نيست ، بسيار كوتاه و خوشحال كننده است . ولى براى غير مؤ منان ، بسيار طولانى و همراه با عذاب و شكنجه و طاقت فرسا است و يك لحظه آن به اندازه چند هزار سال طول مى كشد (كه نمونه آن را اول بحث شنيديد.)

صحبت كردن مرده

از امام صادق عليه السلام نقل شده است : عيسى ابن مريم عليه السلام به همراه حواريون در بيابان عبور مى كردند تا به آبادى ويران شده اى رسيدند. ديدند تمام مردم و پرندگان و حيوانات آن مرده اند (و خبرى از حيات و زندگى در آن نيست ).

فرمود: اهل اين آبادى نمرده اند مگر به غضب و سخط خدا و اگر اين ها به مرگ طبيعى و خدايى مرده بودند، هم ديگر را دفن مى كردند.

حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: يا روح الله ! خدا را بخوان و از او بخواه تا آن ها را زنده كند و به ما خبر دهند كه اعمال آنان چه بوده است و در دنيا چه كارهايى را انجام مى دادند تا ما عبرت بگيريم و اعمال زشت آنان را انجام ندهيم و از آنها اجتناب نماييم .

حضرت عيسى عليه السلام با خدا مناجات كرد و گفت : خدايا! اين ها را زنده كن تا از ايشان سؤ الى بكنيم و علت هلاكت آنان را بدانيم . ندايى از جانب آسمان بلند شد: اى عيسى ! آنان را بخوان تا جوابت را بدهند. آن حضرت موقع شب بلند شد و بر بالاى بلندى رفت و فرمود: اى اهل قريه ! يك نفر از مردگان جواب داد و گفت : ((لبيك يا روح الله )) فرمود: آيا اعمال شما در دنيا چه بوده است ؟

جواب داد: 1- عبادت طاغوت . 2- دوستى دنيا با ترس كم 3- آرزوهاى طولانى . 4- در غفلت و سرگرمى به سر مى برديم . فرمود: دوستى شما به دنيا تا چه اندازه بوده است ؟

گفت : مانند دوستى طفل به مادرش ، زمانى كه دنيا به ما روى مى آورد خوشحال و فرح ناك و زمانى كه پشت مى كرد محزون و غمگين مى شديم و گريه مى كرديم . حضرت عيسى عليه السلام فرمود: عبادت شما براى طاغوت تا چه اندازه بود؟

گفت : تا جايى كه اهل معصيت را اطاعت مى كرديم . فرمود: عاقبت شما چگونه شد و با شما چه رفتارى كردند؟

در جواب گفت : اى عيسى ! شب را با صحت و سلامت و عافيت خوابيديم و صبح خود را در هاويه ديديم . گفت : هاويه چيست ؟ جواب داد: سجين است . فرمود: سجين چيست ؟ گفت : كوه هايى از آتش است كه تا روز قيامت ما داخل آن ها هستيم . فرمود: شما چه گفتيد و به شما چه گفتند؟

عرض كرد: گفتيم : ما را را به دنيا برگردانيد تا خدا را عبادت كنيم و زهد را پيشه خود قرار دهيم . در جواب گفتند: دروغ مى گوييد (اگر به دنيا برگرديد باز همان اعمال سابق را انجام مى دهيد.) فرمود: واى بر تو، چگونه از ميان مردگان فقط تو با من صحبت كردى ؟

گفت : اى روح الله ! بقيه مردم را دهنه آتشين به دهان آنها زده اند و آنان به دست ملائكه غلاظ و شداد قرار دادند. من در ميان آنان بودم ولى در عمل به آن ها نبودم . اما وقتى عذاب نازل شد مرا هم گرفت و الان در كنار جهنم به تار مويى آويزانم ، نمى دانم آخر داخل جهنم مى شوم يا نجات پيدا مى كنم ؟

عيسى عليه السلام رو به حواريون كرد و فرمود: اى دوستان خدا! خوردن نان خشك با نمك و خوابيدن بر روى مزبله و خاشاك ، بهتر است در حالى كه دين و دنيا انسان به سلامت باشد.(342)

صحبت كردن شمعون با امير المومنين عليه السلام

در زمان خلافت ظاهرى امير المومنين عليه السلام در ماجراى جنگ صفين كه بين آن حضرت و معاويه به وجود آمد، يكى از ياران و شيعيان ، به نام ((قيس )) مى گويد: روزى در جبهه صفين ، حضرت على عليه السلام براى نماز مغرب كنار كوهى رفت در حالى كه من در خدمتش ‍ بودم .

بعد از آن كه اذان مغرب را گفت : مردى كه موهاى سر و صورتش سفيد و چهره اش نورانى بود به حضور آن حضرت آمد و عرض كرد: ((سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد اى امير المومنين ! آفرين بر وصى خاتم پيامبران و پيشواى پيشتازان سفيد رويان .))

امير المومنين عليه السلام جواب سلام را داد و احوال او را پرسيد. عرض ‍ كرد: ((حالم خوب است و در انتظار روح القدس مى باشم و به خاطر ندارم امتحان هيچ كس در راه رضاى خدا بزرگ تر و ثوابش نيكوتر و مقامش ارجمندتر از تو باشد)). آن گاه گفت :

((اى برادر! بر اين مشكلات و رنج ها صبر كن تا دوست من ((حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) را ملاقات نمايى . من درگذشته اصحاب و ياران خود از بنى اسرائيل را ديدم كه از ناحيه دشمن چه سختى ها به آن ها رسيد. بدن آنان را با ((اره )) مى بريدند و روى تخته هايى از چوب ميخ كوب كرده و حمل مى نمودند.))

پس با دست خود به اهل شام (سپاه معاويه ) اشاره كرد و گفت : ((اگر اين بيچاره هاى روسياه مى دانستند چه عذابى سخت در انتظار آنها است دست از جنگ مى كشيدند.))

پس از آن ، با دست اشاره به سپاه على عليه السلام كرد و گفت : ((اگر اين چهرهاى نورانى و روشن مى دانستند چه پاداش عظيمى براى آن ها فراهم است ، دوست مى داشتند كه بدن آنها را با قيچى هاى آهنين پاره پاره كنند و در عين حال در راه يارى تو استقامت نمايند.))

سپس آن مرد نورانى و محاسن سفيد به حضرت على عليه السلام گفت : ((السلام عليك و رحمت الله و بركاته ))

جمعى از ياران على عليه السلام مانند عمار ياسر، ابوايوب و.... كه ملاقات و ناپديد شدن آن مرد را ديده و گفتار او را شنيده بودند، از امام پرسيدند: اين مرد چه كسى بود؟

فرمود: ((شمعون بن صفا)) وصى حضرت عيسى عليه السلام بود. خداوند او را فرستاد تا مرا در اين جنگ تاءييد و تقويت كند.(343)

باز در اين جا مشاهده مى كنيم ((شمعون بن صفا)) كه حدود شش صد سال پيش در ظاهر از دنيا رفته است با امير المومنين عليه السلام ملاقات مى كند و مطالبى را به آن حضرت تذكر مى دهد.

صحبت كردن پدر و مادر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

انس بن مالك از باذر روايت كرده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم ، كه در شب از خانه اش بيرون آمده در حالى كه دست على بن ابيطالب عليه السلام را گرفته است و هر دو به جانب قبرستان روانه اند. من هم همواره دنبالش رفتم تا به قبرهاى اهل مكه رسيدند.

آن حضرت به طرف قبر پدرش عبدالله (كه سابقا طرف راست مسجد و حرم حضرت رسول قرار داشت و الان آن جا را مصلا كرده اند و رو به روى خوخه ابوبكر قرار دارد) متوجه شد و نزد آن قبر دو ركعت نماز خواند، ناگاه قبر شكافته شد. ديديم عبدالله در ميان آن نشسته است و مى گويد:

((اشهد ان لا اله الا الله و انك نبى الله و رسوله )).

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((اى پدر))! ولى تو كيست ؟ عبدالله گفت : ولى چيست ؟ فرمود: ولى تو على بن ابيطالب است . عبدالله گفت : ((اشهد ان عليا ولى الله )) سپس آن حضرت فرمود: به بوستان و باغ هاى بهشت بازگرد.

بعد از آن متوجه قبر مادرش ((آمنه )) بنت وهب شد و آن جا هم ، دو ركعت نماز خواند. پس قبر شكافته شد و ((آمنه )) شهادتين را ادا كرد. باز حضرت فرمود: اى ((مادر))! ولى تو كيست ((آمنه )) گفت : اى فرزند! ولى چيست ؟ فرمود: على بن ابيطالب كه ولى تو است ، ((آمنه )) شهادت به ولايت على دارد و گفت : على ولى من است . آن گاه حضرت فرمود: اى ((مادر))! به باغ و بوستان ابديت برگرد ((آمنه )) هم به قبر خود(344) برگشت .