معاد

حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محسن قرائتى

- ۲ -


دليل دوّم معاد: حكمت خدا 
تاكنون عدل خدا را به عنوان اوّلين دليل معاد بيان كرديم و اكنون دليل ديگرى را مطرح مى كنيم و آن اينكه اگر قيامتى نباشد اصل آفرينش انسان و جهان لغو و بيهوده و خلاف حكمت الهى است .
فرض كنيد: شخصى انواع غذاهاى لذيذ، آن هم به تعداد حساب شده اى را با توجّه خاصّى و بر اساس مهر و لطفى كه نسبت به مهمانان عزيزيش دارد تهيه نمايد و انواع خوردنى ها و نوشيدنى ها را در فضاى مناسب و زير سقفى زيبا با مسئولينى براى پذيرايى آماده كند و افراد بسيارى را به عنوان تدبير و نظارت و حفاظت بر اين مهمانان قرار دهد، ليكن بعد از همه اين تشريفات ، مهمانانى وحشى همچون گرگ ها، گربه ها و موش ها وارد اين فضا شوند و بر سر اين سفره به جان هم افتند و هم خودشان و هم سفره را بهم بريزند و آنگاه صاحب خانه سفره را جمع نمايد، راستى اين مهمانى چه تحليلى مى تواند داشته باشد؟
آرى ، اگر معاد نباشد كار خدا به مراتب از اين نوع پذيرايى و سفره چينى بيهوده تر است ، زيرا خداوند نيز سفره اى به اندازه جهان هستى پيش روى انسان گسترده است ، سفره اى نو وابتكارى كه اختراع كننده آن خوداوست ؛ بَدِيعُ السّمواتِ و الاَرض (53)
سفره اى بس نيكو و زيبا؛ اءلّذى اءحسَنَ كلّ شَى خَلقه (54)
سفره اى حساب شده و با اندازه گيرى دقيق ؛ و كلّ شَى عنده بِمقدار(55)
سفره اى بر اساس لطف و رحمت خداوند؛ كَتَبَ على نَفسِه الرّحمَة (56) او لطف و رحمت را بر خود حتمى نموده است .
سفره اى پر از انواع نعمت ها؛ خَلَقَ لَكم ما فِى الاَرضِ جَمعيا(57) آن هم نعمت هاى دل پسند و لذيذ؛ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطّيّبات (58)
سفره اى زير سقف و ستارگانى زيبا؛ اِنّا زَيّنَا السّماءَ الدّنيا بِزِينَةٍ الكَواكِب (59)
سفره اى با كارگردانان بسيار كه مسئول تقسيم و تدبير هستند؛ فَالمقَسّماتِ اَمرا(60)، فَالمُدبّراتِ اَمرا(61)
سفره اى همراه با پزشكى دلسوز. حضرت على عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پزشكى بود كه چنان علاقه و سوزى نسبت به مردم داشت كه خودش ‍ مى گشت و مريضان را پيدا مى كرد و آنها را مداوا مى فرمود.(62)
آيا مى توان قبول كرد كه خداى حكيم چنين سفره اى با آن همه ويژگى ها براى نسل بشر گسترانيده باشد، ولى مردم بدون مراعات برنامه هاى آن ، گروهى ظالم و در رفاه و آزاد و گروه ديگرى در بند و فقير و مظلوم باشند و پس از چند روزى همه مرده و بساط سفره بر چيده شود و همه چيز خاتمه پيدا نمايد؟ آيا اين كار از چنان حكيمى انتظار مى رود؟!
خدايا! تو از هرگونه كار بيهود و عيبى پاك و منزّه هستى ، هرگز اين آفرينش را پوچ و باطل نيافريدى . رَبّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلا سُبحانَك (63)
آيا در قرآن كه حدود صد مرتبه خدا را به حكيم توصيف فرموده است و نشانه هاى حكمت او را در همه جا مشاهده مى كنيم مانند: مژه هاى چشم ، گودى كف پا، مِهر مادر، قدرت مكيدن طفل ، تناسب آب شور با چشم و آب شيرين با دهان ، تنفّس اكسيژن در انسان و تنفّس كربن در گياهان ، تناسب امواج با گوش و نور با چشم و خوردنى ها با دستگاه گوارش ، حركت آرام زمين و تاءمين تمام نيازمندى هاى انسان و نعمت هاى فراوانى كه به گفته قرآن اگر بخواهيم به شماره در آوريم قدرت آن را نداريم ، جهانى پر از اسرار كه حتّى دانشمندان مادّى براى فهميدن يك سرّ آن تمام عمر خود را صرف مى نمايد و شايد هم تا پايان عمر نفهمند، آيا اين جهان با آن همه دقّت ، استحكام ، لطافت ، نظم و نظارت ، براى چند روز زندگى و سپس پوچ شدن است ؟!
آيا مى توان باور كرد كه خداوند حكيم اين جهان را پس از چندى بدون جهت و بدون تبديل آن به عالم باعظمت آخرت ، با زلزله ، قارعه و انفجار همه را خراب نمايد؟
اگر معادى نباشد كار خدا اين است كه از خاك گندم و از گندم نطفه و از نطفه طفل و سپس جوان نيرومند وپس از چندى به صورت انسان سالخورده و سپس مرده و پوسيده و آنگاه خاك شود. راستى اگر بناست بعد از اين همه تغيير و تحوّل ما خاك شويم و معادى هم نباشد، مگر از اوّل ما خاك نبوديم آيا اين خلقت و برنامه ، بازى و عَبَث نيست ؟
آيا اين آسمان ، زمين ، دريا، خورشيد، گياهان و حيوانات ، براى انسان و انسان براى مردن و پوچ شدن كار صحيحى است ؟
آيا اگر معاد نباشد معناى زندگى ، جز ميليون ها ليتر آب را بول كردن و خروارها تن غذا را كود كردن چيز ديگرى است ؟ حالا يا پاى شمع و روى الاغ و يا سوار ماشين و زير برق ، در اصل زندگى فرقى ندارد.
راستى اگر بعد از آن همه كار و شعار و فريادِ خوراك ، پوشاك و مسكن براى زندگى ، بعد هيچ و پوچ شدن باشد كه اعتقاد ماركسيست است ، آيا بهتر نيست انسان ها قبل از آنكه آن همه زحمت بكشند، دست به خودكشى بزنند؟ تعمير ماشينى كه به سوى نابودى و سقوط در درّه است ، چه سود؟
هنگامى كه بناست ما با مردن هيچ شويم ، چرا اين همه زحمت بكشيم ؟
راستى جوانى كه چند روز ديگر مى ميرد، آيا اگر به فكر حنا بستن و آرايش و اتو كردن لباس خود باشد مسخره نيست ؟
اگر با مردن هيچ مى شويم ، چرا غريزه علاقه به بقا در نهاد ما نهفته است ؟
آرى ، در جهان بينى و بينش مادّى ، آينده جهان بن بست ، تاريك و كور، سرنوشت كارها تباهى و پايان عمر انسان پوچى است و با اين ديد است كه گاهى مى پرسد: چرا آفريده شدم و چرا هستم ؟ بر فرض كه هستم ، چرا گرگ نباشم و كاميابى نكنم ؟ گرچه به قيمت هلاك انسان ها باشد.
اكنون كه من وهمه انسان ها به سوى نيستى مى رويم ، بگذار تا نيستىِ ديگران در راه لذّت من تمام بشود!
حالا كه همه فدا مى شوند، بگذار فداى لذّت من شوند!
اين تفكّر خطرناك مادّيگرى جهان را به وضعى رسانده كه در حالى كه در بعضى كشورها قحطى غوغا مى كند، كشورهاى پيشرفته دنيا به خاطر نگهدارى نرخ اجناس خود، گندم و محصولات غذايى و توليدات اضافى خود را به دريا ريخته يا زير خاك دفن كرده يا مى سوزانند و به ديگران نيز نشان مى دهند.
فكر مى كنم حرف كافى باشد به سراغ وحى برويم كه چگونه لزوم معاد را از راه حكمت الهى بيان كرده است ، قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
اءفَحَسِبتُم اءنّما خَلَقناكم عَبَثا و اَنّكُم الَينا لاتُرجَعون (64) آيا گمان مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟
اءيَحسَبُ الانسانُ اءن يُترَك سُدى (65) آيا انسان گمان مى كند كه رها و بدون تكليف است ؟ و عاقبت مى ميرد و ديگر هيچ ؟!
در قرآن آيات فراوانى است كه مى فرمايد: ما در آفرينش نه اهل بازى و لعب هستيم و نه بى هدف و باطل كارى مى كنيم و نه هدف هاى سطحى و ساده و سرگرمى در كار است ، بلكه آفرينش طبق حق و براى رشد و آزمايش ‍ انسان ها بر مبناى قوانين و سنّت ها پايه ريزى شده و هدف از آفرينش ، شناخت ، عبادت و انتخاب راه خدا از ميان صدها راه غيرالهى است و دير يا زود راه شما به سوى خدا پايان مى يابد؛ اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَيه راجِعون (66)
و اين دنيا مزرعه اى است كه در قيامت حاصل آن درو مى شود و عمل هر انسانى از مرد و زن پاداش داده مى شود؛ وَلِتُجزى كلّ نَفسٍ بِما كَسَبَت (67) و انسان در گرو عمل خويش است ؛ كلّ نَفسٍ بما كسبت رهينة (68)
لقمان به فرزندش مى فرمايد: يا بُنىَّ اِنّها اِن تَكُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فتَكُن فى صَخرة اءو فى السّموات اءو فى الاَرض يَاءتِ بهَا اللّه (69) حتّى اگر به اندازه دانه خردلى كارى انجام دهى ، خواه اين كار در محكم ترين مناطق و در درون سنگ هاى سفت باشد و يا در دورترين مناطق و آسمان ها باشد و يا در عميق ترين جاها و در درون زمين و خاك ها باشد، بالاخره خداوند آن عمل را در روز قيامت مى آورد و هيچ كارى از ديدگاه خداوند مخفى نمى ماند.
راستى اين بينش چه نقش تربيتى عجيبى مى تواند در انسان داشته باشد.
با يك آيه فقيه شد
شخصى وارد مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شد وگفت : يا رسول اللّه ! به من قرآن بياموز! حضرت او را به يكى از يارانش سپرد، او دست اين تازه وارد را گرفت و به كنارى برد و براى تعليم او سوره زلزال را تلاوت كرد، همين كه رسيد به آيه فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَه و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَه (70) هر كه به مقدار ذرّه اى خير يا شرّى انجام دهد آن را خواهد ديد. آن عرب كمى فكر كرد و به معلّم خود گفت : آيا اين جمله وحى است ؟ معلّم گفت : بله ، گفت : من درس خودم را از همين آيه گرفتم ، اكنون كه ريز و درشت كارهاى مخفى و آشكار ما در اين جهان حساب دارد، تكليف من روشن شد، همين جمله براى خط زندگى من كافى است و با معلّم خود خداحافظى كرد.
معلّم خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت : اين شاگرد امروز ما كم حوصله بود و حتّى نگذاشت من بيش از يك سوره كوچك براى او بخوانم و گفت : اگر در خانه كس است يك حرف بس است ، من درسم را گرفتم . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: رَجَع فَقيها او در حالى برگشت كه به مقام فقاهت و شناخت عميقى كه بايد برسد رسيده بود.
جاى تاءسّف است كه عربى بيابانگرد با يك جمله راه خود را شناخت ، هم فهميد و هم عوض شد و هم لقب فقيه را از رسول اللّه دريافت كرد، ولى افرادى مثل بنده سالها با آيات و روايات و دلائل عقلى و نقلى با چند بيان و گاهى با چند زبان با بهترين روشها و شيوه ها حرفها مى زنيم ، اما...
ج : نبود مانع 
بار ديگر متذكّر مى شويم كه براى معاد و امرى سه شرط لازم است : يكى امكان شدن و ديگرى علّت شدن كه اين دو مرحله گذشت و اكنون نوبت شرط و مرحله رسيد كه نبود مانع است كه براى معاد و زنده شدن هيچ مانعى نيست .
معمولا مانع براى قدرت هاى محدود است . فرض كنيد ماشينى كه مجبور است روى فلان جاده حركت كند و چاره اى هم جز آن ندارد، وجود يك قطعه سنگ بزرگ در جادّه مى تواند مانع حركت آن باشد، امّا اين سنگ براى پرنده اى كه مجبور نيست از يك جادّه خاصّى عبور كند، مانع نيست .
آرى ، هر چه قدرت و علم بيشتر باشد كمتر چيزى مى تواند به عنوان مانع و مزاحم قرار گيرد، زيرا زنده شدن مردگان و جمع ذرّات پخش شده دو شرط دارد: يكى علم بى نهايت و ديگرى قدرت بى نهايت .
با علم بى نهايت الهى كه مى داند هر ذرّه اى از كجا و در كجا و در چه شرايطى است ، چه مانعى مى توان فرض كرد؟ قَد عَلِمنا ما تَنقُص الاَرضَ مِنهم و عِندَنا كتابٌ حَفيظ(71) ما مى دانيم كه زمين چقدر مستهلك مى كند و نزد ما كتابى است كه همه خصوصيات در آن هست .
و باقدرت بى نهايتى كه مى تواند ذرّات پخش شده را يكجا جمع كند، مانعى قابل تصوّر نيست چنانكه قرآن حدود چهل مرتبه مى فرمايد: اِنّ اللّه على كلّ شَى ءٍ قَدير
همين الا ن خود ما از ذرّات خاك پخش شده هستيم ، زيرا ما در همين دنيا از گندم فلان منطقه و برنج ، سبزى و ميوه منطقه ديگر تركيب شده و مدّتى به صورت نطفه پدر و پس از آن در رحم مادر قرار گرفته و سپس به دنيا آمديم . آرى الا ن هم هر سلول بدن ما از يك منطقه اى از زمين است . همان قدرتى كه در اين جهان از ذرات خاك هاى پخش شده ما را درست كرد، روز قيامت هم از ذرات پخش شده همان استخوان هاى پوسيده دوباره ما را زنده مى كند.
البتّه گاهى شيطان ما را به وسوسه مى اندازد كه اين كار بسيار مشكلى است ، امّا قرآن اين وسوسه را با آيات متعدّدى نظير اِنّ ذلِكَ على اللّهِ يَسير(72) كه براى خداوند زنده كردن مردگان كار آسان و ساده اى است ، پاسخ داده است .
البتّه اشكال اصلى كار ما آن است كه ما قدرت و علم خدا را از روزنه ديد خود نگاه مى كنيم و چون خود ما محدود هستيم ، نمى توانيم بى نهايت را تصوّر كنيم ، در سرتاسر داستان هاى قرآن اين حقيقت به چشم مى خورد كه خداوند مى خواهد فكر ما را از انحصار اين چهار چوب مادّى بيرون كند و لذا اگر مى گويد: ما به زن بى شوهرى به نام مريم نوزاد داديم .(73)
اگر مى گويد: ما به نوزاد در گهواره قدرت سخن گفتن داديم .(74)
اگر مى گويد: ما توسّط پرندگانى به نام ابابيل ، فيل سواران را نابود كرديم .(75)
اگر مى گويد: با زدن يك عصا، دوازده چشمه آب از سنگها بيرون آورديم .(76)
اگر مى گويد: ما با نَفَس حضرت عيسى عليه السّلام مردگان را زنده كرديم .(77)
اگر مى گويد: ما به زكرياى پيرمرد و همسر نازاى او فرزندى به نام يحيى داديم .(78)
واگر مى گويد: ما موسى را در دامن خودِ فرعون تربيت كرديم .(79)
و صدها نمونه ديگر، همه و همه به خاطر آن است كه چشم انداز فكر انسان از چهارچوب آنچه با او در شبانه روز ماءنوس شده وسيع تر گردد و كمى هم به ماوراى طبيعت بينديشد، چنانكه سفارش به تلاوت قرآن براى تذكّر و مرور اين قبيل خاطرات است . آرى ، ما بايد با كمال احترامى كه به قوانين حاكم بر طبيعت مى نهيم ، هرگز فكر خود را در چهارچوب آنان محدود نكنيم و بدانيم كه خداوند هر چه را بخواهد همان مى شود.
كوتاه سخن آنكه در برابر قدرت نامتناهى و علم بى نهايت الهى ، هيچ مانعى قابل فرض نيست .
ايمان به معاد، دفع ضرر احتمالى  
در گفتگوهايى كه ميان رهبران معصوم ما با مخالفان خود صورت گرفته است روش جالبى به چشم مى خورد كه ما آن را فشرده در اينجا با عنوان دفع ضرر احتمالى بيان مى كنيم :
در زندگى روزمرّه ، به خبرهايى بر مى خوريم كه حاصل پيام مهم و هشدارهايى است ، برخورد ما با اينگونه گفته ها تفاوت دارد؛ يعنى هر چه احتمال ضرر يا منفعت بيشتر و يا نوع خطر مهم تر باشد، عكس العمل ما جدّى تر است . مثلاً اگر در معامله اى 90 درصد احتمال سود داده شود، ليكن مقدار سود 5درصد باشد، در اين صورت گرچه سود كم است ، ولى چون اصل آن تقريباً قطعى است ، مردم اقدام نموده و وارد معامله مى شوند.
اگر احتمال سود به جاى 90 درصد، 70 درصد شد، ولى مقدار سود 30درصد باشد باز هم مردم اقدام مى نمايند. زيرا گرچه احتمال سود كم شد ولى مقدار سود زياد است و اگر احتمال سود بردن 40 درصد شد، امّا سود حاصل از آن خيلى زياد مثلا 70 درصد است ، باز هم اقدام مى نمايند.
و حتّى اگر احتمال سود بردن احتمال بسيار ضعيف و كم رنگى شد، ليكن بر فرض موفقيّت سود بسيار خواهد بود، در اينجا نيز مردم اقدام مى نمايند كه ما نمونه آنرا در مسابقات ميليونى مشاهده مى كنيم كه در ميان ميلون ها شماره وبرگه فروخته شده يكى دو شماره بيشتر برنده ندارد و احتمال سود بردن و برنده شدن يك چند ميليونيم است ، امّا چون مبلغ جايزه يك ماشين يا يك دستگاه ساختمان است ، مردم باز براى همان احتمال بسيار ضعيف اقدام مى كنند. زيرا بر فرض برنده شدن ، مبلغ ججايزه خيلى زياد است . از اين روش مى فهميم كه هر چه هم احتمال ضعيف وكم باشد، ولى اگر مبلغ بالا باشد همين ارزش بيشتر، جبران ضعف احتمال را مى نمايد.
حالا ما از گفتار اين همه پيامبران و امامان و اولياى خدا كه مردم را از زنده شدن بعد از مرگ و حساب دقيق الهى و دوزخ و بهشت خبر داده اند آنهم دوزخى كه قهر خدا و بهشتى كه از لطف بى نهايت الهى سرچشمه مى گيرد، چند درصد احتمال مى دهيم ؟ (البتّه ما كه با برهان هاى قوى يقين داريم ، ولى بناست با افراد بى تفاوت و بى دين سخن بگوييم ) در اينجا حتّى اگر يك درصد يا يك در هزار و يا يك درچند هزار هم احتمال بدهيم بايد اقدام نماييم ، زيرا گر چه احتمال ضعيف است ، امّا دوزخ ابدى و قهر خدا بزرگ است و بهشت ، جاودانه و جوار رحمت خداوند بسيار ارزشمند است . بنابراين كارى به احتمال قوى يا ضعيف نداريم ، امّا چون سود و زيانش خيلى مهم است بايد توجّه كنيم .
گاهى كودكى خبر از وجود زنبور در جايى را مى دهد و گاهى خبر از مار و افعى ، گاهى خبر از افتادن از يك پله مى دهد و گاهى خبر از غرق شدن در دريا، گاهى مى گويد صدتومان پيدا نموده ام و گاهى مى گويد ميليون ها تومان و يا كيسه اى از طلا وجواهرات ، در اين موارد توجه ما به گوينده نيست كه كودك است يا بزرگ ، براى ما يقين پيدا مى شود يا احتمال ، بلكه در اينجا توجه ما به ارزشها است : كيسه طلا، مار و افعى ، غرق در دريا و امثال اينها و همين ارزشها براى ما رمز حركت مى شود، گرچه كلام از گوينده اى قوى هم صادر نشده باشد. (بار ديگر از مقام اولياى خدا معذرت مى خواهم كه گفتار آن بزرگواران را باگفتار يك كودك مقايسه كردم ، زيرا هدفم سخن گفتن با بى دينان است )
كوتاه سخن آنكه : هر گاه انسان بخاطر سود يا ضررى كه خبر آنرا از كودكى خردسال شنيده عكس العمل نشان مى دهد، چرا درباره اين همه فرياد اولياى دين كه به گفته تاريخ از بهترين مردم روزگار بوده اند فكر نمى كند؟
آيا سخن پيامبرانى كه بدون داشتن كوچك ترين نقطه ضعف سالها دعوت به حقّ كرده و بر مبناى حقّ عمل نمودند وتا پاى جان استقامت كردند و با آوردن خبرهايى از عالم ديگر و دليل و معجزه هاى فراوان و در حالى كه ميليون ها نفر هم به سراغ آنان رفته و دعوتشان را از جان پذيرفتند، با همه اينها (بر فرض هم كه براى گروهى يقين پيدا نشود) آيا احتمال و شك هم در روح آنان بوجود نمى آورد؟
آيا انسان به مقدارى كه از گفته يك كودك خردسال در برابر احتمال سود و ضررى (به خصوص اگر سود و ضرر مهم و هميشگى باشد) عكس العمل نشان مى دهد، نبايد در برابر فرياد انبياى معصوم عكس العملى نشان دهد؟
بنابراين مقدار سود و ضرر و كمى و زيادى آن ، در حركت و گرايش انسان بسيار مؤ ثّر است .
سود مؤ من رضاى خدا و بهشت جاودانه است ، ضرر گناهكار قهر و دوزخ ابدى وهميشگى است ، سود وضررى بس بزرگ كه حتّى در فكر ما نمى گنجد، بنابراين آيا ما نبايد براى دفع آن ضررهاى بزرگ احتمالى و يا براى بدست آوردن آن نعمت هاى بى پايان احتمالى ، گامى برداريم ؟ گامى كه خروج از راه هوسهاى درونى وطاغوت هاى بيرونى وحركت در مسير انبيا وكمال خود است .
نقش ايمان به معاد 
تشويق و تهديد (حتّى اگر به مقدار كم باشد) در حركت انسان نقش ‍ مهمى دارد، تا چه رسد به اينكه تشويق كننده و يا غضب كننده خداوند متعال و نوع تشويق و تهديد دوزخ و بهشت جاودانه باشد.
ما اگر ايمان و يقين به معاد را در خودمان زنده كنيم ، اثر و نقش آن بر كسى پوشيده نيست ، كسى كه مى داند اين خانه حساب دارد، بازرس دارد، دادگاه و زندان و شكنجه دارد و ريز و درشت كارش زير نظر و مورد حساب قرار مى گيرد و تمام سختى ها و راحتى ها بازتاب عملكرد خود اوست ، قهراً نمى تواند يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز باشد، و كسى كه مى داند مقدار كمى از كارش هم بى حساب نمى ماند، نمى تواند دلگرم نباشد، قرآن در اين زمينه آياتى دارد كه ما نمونه هايى از آنرا در اينجا نقل مى كنيم :
نقش معاد در مسائل اقتصادى 
قرآن به كسانى كه داد و ستد دارند مى فرمايد: واى بركم فروشان ، كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند و خريد مى كنند، سعى دارند تمام بگيرند، ليكن هر گاه بنا دارند پيمانه بدهند و يا وزن نمايند و بفروشند كم مى دهند، سپس مى فرمايد: اءلا يَظنُّ اولئك اءنّهم مَبعوثون لِيَومٍ عظيم (80) آيا اين كم فرشان نمى دانند كه براى روزى بسيار بزرگ مبعوث خواهند شد؟ و در دادگاه عدل الهى بايد پاسخ آن همه كم فروشى را بدهند؟
در اينجا قرآن با يادآورى قيامت جلو كم فروشان را مى گيرد، البتّه اين نمونه اى از نقش معاد بود و گرنه ايمان به معاد در تمام مسائل اقتصادى اعمّ از توليد، توزيع ، مصرف ، مديريّت ، بازرگانى و تجارت و هر نوع فعّاليّت ديگر نقش مهمّى دارد، به خصوص در مساءله ولخرجى و اسراف .
نقش معاد در مسائل نظامى 
قرآن مى فرمايد: گروهى از بنى اسرائيل نزد يكى از پيامبران خود آمده و گفتند: ما بنا داريم در راه خدا با متجاوز ستمگر بجنگيم ، ليكن نياز به يك فرمانده لايق داريم ، پيامبر فرمود: من فكر نمى كنم كه شما مرد جنگ باشيد، آنان گفتند: با اين همه ستمى كه از متجاوز مى كشيم حتماً آماده جنگ در راه خدا هستيم . پيامبر گفت : خداوند طالوت را كه فردى شايسته و نيرومند و آشنا به مسائل رزمى است ، به عنوان فرمانده شما معرّفى مى كند.
آنگاه مردم در برابر اين وعده و فرمان پيامبر، به چند دسته تقسيم شدند:
گروهى از داوطلبان جبهه و جنگ بعد از شعارهاى زياد همين كه فرمان جنگ صادر شد در همان مرحله ى اوّل نافرمانى كرده و فرار نمودند.
گروهى ديگر فقر مالى فرمانده را بهانه قرار داده و از رفتن به جبهه سرباز زدند.
گروه ديگر با اينكه قول داده بودند كه در آزمايشى كه خداوند از آنها مى گيرد استقامت كنند، امّا بى صبرى كرده و مردود شدند.(81)
گروه ديگرى گرچه به هنگام صدور فرمان جنگ نترسيدند، امّا همين كه لشكر قدرتمند دشمن را ديدند خود را باخته و گفتند: ما امروز طاقت مبارزه نداريم .
تنها يك دسته كوچكى كه ايمان به معاد داشتند با شعار:كَم مِن فِئَةٍ قَليلَة غَلَبت فِئَةً كثيرةً باِذنِ اللّه (82) يعنى چه بسا گروه كمى كه بر گروه زياد به اذن خدا پيروز مى شوند، به دشمن حمله كرده ودشمن را از پاى در آوردند.
در اين ماجرا (كه به نام داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آيات 249 تا 251 مطرح شده )، رمز پيروزى و پايدارى در جبهه و جنگ را ايمان به معاد دانسته است ، زيرا مى فرمايد: قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ اءنّهُم مُلاقوا اللّه (83) يعنى كسانى كه ايمان به ملاقات خدا و روز قيامت داشتند گفتند: پيروزى مربوط به جمعيّت زياد يا كم نيست ، بايد به دشمن حمله كنيم و به وظيفه الهى خود عمل كنيم كه خداوند با صابران است .
آرى ، تلاش و روحيّه رزم آورى رزمنده ، وابستگى كامل به نوع ديد و جهان بينى او دارد، رزمنده اى كه آينده خود را زندگى ابدى و بهشت جاودان و همسايگى رسول خدا و اولياى الهى مى داند، با رزمنده اى كه قتل خود را نابودى و پوچى مى داند قابل مقايسه نيست .
قرآن نسبت به كسانى كه در رفتن به جبهه سستى نشان مى دهند و به لذّات دنيوى دلبسته اند مى فرمايد: اءرَضيتُم بالحَياة الدّنيا من الا خرة (84) آيا به جاى آخرت به دنيا راضى شديد؟!
نقش معاد در برخورد با طاغوتيان 
فرعون براى اينكه آبروى حضرت موسى را بريزد از همه شهرها ساحران را دعوت كرد تا با سحر و جادويشان معجزه حضرت موسى را خنثى نمايند، اين ساحرانى كه تا آن موقع ايمان به معاد نداشتند، همه چشم به يك سكّه دربار فرعون داشتند و حتّى آن روح گدايى خود را به زبان هم آورده و به فرعون گفتند: اءئنّ لنا لا جراً(85) آيا اگر ما آبروى موسى را بريزيم پول و مزدى به ما مى دهى ؟ كه با پاسخ مثبت فرعون شروع به كار نمودند و هر چه در توان داشتند انجام دادند و سپس حضرت موسى عصاى خود را انداخت و اژدها شد و تمام بافته هاى آنان را نابود كرد.
ساحران كه فهميدند معجزه و كار موسى از سحر و نوع كارهاى محدود خودشان خارج بوده و كارى صددرصد الهى است ، در حضور فرعون به موسى عليه السّلام گرويده و به او ايمان آوردند. فرعون كه خشمناك شده بود همه را تهديد كرد و گفت : آيا قبل از اجازه من ايمان مى آوريد؟! من دست و پاى شما را به عكس يكديگر(86) قطع مى كنم و به شاخه ها و تنه هاى درخت خرما آويزانتان مى كنم .
امّا آنان كه تا ساعتى قبل ايمان نداشتند و چشم به جايزه هاى فرعونى داشتند، اكنون به خاطر ايمان به خدا و معاد، در برابر فرعون ايستاده و با كمال آرامش به او گفتند: اِنّما تَقضى هَذهِ الحَياة الدُّنيا(87) هر كارى مى خواهى انجام بده ، زيرا زور و ستم تو بيش اين دنيا نيست ، وقالوا لاضَيرَ إ نّا الى رَبّنا مُنقلِبون (88) كشتن ما مهم نيست كه ما به سوى خداى خود بازمى گرديم .(89)
راستى ايمان به معاد چه غوغايى در روح اين افراد بوجود آورد، دنيا وفرعون وسكّه ها و پاداشهايى را كه تا چند لحظه پيش براى آنها مهم ترين مسئله جلوه مى كرد، يكسره به هيچ مى انگارند و به ريش فرعون مى خندند وزور و قدرت او را محدود و ناچيز مى دانند.
آرى ، ايمان به معاد در اين افراد انقلاب فرهنگى بوجود آورد، روحشان رابزرگ نمود و آنها را تا عشق به شهادت پيش برد.
نقش معاد در توجّه به محرومان 
عقيل كه پيرمرد عيالوارى بود، خدمت برادر خود اميرالمؤ منين حضرت على عليه السّلام رسيد و درخواست كرد تا از بيت المال به سبب خويشاوندى خود سهميه بيشترى به او بدهد. امام آهنى را داغ كرد و نزديك دست عقيل آورد، عقيل از ترس دست خود را مى كشد امام مى فرمايد: اگر تو از اين آتش ساده دنيا مى ترسى ، من از عذاب و قهر ابدى خدا مى ترسم .(90)
امام حسن وامام حسين عليهما السّلام در كودكى بيمار شدند و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همراه اصحابش به عيادت آنان آمدند، هنگام خروج از منزل ، مردم به حضرت على عليه السّلام پيشنهاد كردند كه خوب است براى سلامتى اين دو كودك سه روز روزه نذر كنيد. امام پذيرفت و هنگامى كه بيمارى آنان برطرف شد حضرت على عليه السّلام به همراه همسر خود حضرت زهراعليها السّلام و بقيه خانواده روزه گرفتند.
هنگام افطار در حالى كه غذايى در منزل نبود و با زحمت بسيار كمى نان تهيه شده بود، همين كه نماز مغرب را بجا آورده و خواستند افطار كنند صداى در خانه را شنيدند كه شخصى مى گويد من فقير و نيازمند هستم به من كمك كنيد! آن بزرگواران نان خود را به فقير داده و تنها با آب افطار كردند.
شب دوّم باز همين كه خواستند افطار كنند صداى در بلند شد كه شخصى يتيم هستم ، و شب سوّم اسيرى از پشت در تقاضاى نان كرد. هر سه شب آن عزيزان با آب افطار نمودند و دليل اين فداكارى را در سوره انسان چنين مى خوانيم : اِنّا نَخاف مِن ربّنا يَوماً عَبوساً قَمطَريراً...(91) ما از روز قيامت كه روزى گرفته و سياه و دردناك است مى ترسيم .
به راستى ايمان به معاد چگونه انسان را در برابر محرومان جامعه مسئول و متعهّد بار مى آورد. آرى ، كسانى كه در برابر محرومان بى تفاوت هستند، در قيامت اقرار مى كنند كه يكى از عوامل سقوط ما به دوزخ اين بى تفاوتى ها بود: وَ لَم نَكُ نُطِعمُ المسكين (92) به مسكين و بيچاره ها غذا نمى داديم ، چنانكه در سوره ماعون دليل بى اعتنايى به يتيمان و محرومان ، نداشتن ايمان به قيامت عنوان شده است .
ايمان به معاد، پشتوانه تمام كمالات  
اكثر كمال ها و ايثارها و فضائل اخلاقى ، همراه با يك نوع محروميّت ، زندگى ساده ، تحمّل فشار و ناگوارى ها براى انسان حاصل شده و همراه آنان مى باشد، آن اهرمى كه بتوان با آن اين وزنه ها را حركت داد و آن همه ناگوارى را تحمّل كرد، همان ايمان به قيامت و جبران و تلافى هاى آن روز است .
ايمان به پاداشهاى اخروى الهى به انسان اين انگيزه را مى دهد كه اگر چند روزى در دنيا فشار و ناراحتى ديدى جاى دور نمى رود و فرداى قيامت كه روز نياز است ، اجر تمام زحمات را چندين و چند برابر مى گيرى .
به راستى با چه عاملى رزمندگان جان خود و ثروتمندان پول و ثروت خود را ايثار مى كنند، يا چه نيرويى مى تواند انسان را به كنار گذاردن هوسها و شهوت ها دلگرم كند؟
اگر عشق ملاقات خدا و اولياى او و سخن با ياد او نباشد با چه انگيزه اى اين همه راههاى پر پيچ و خم پيموده شود؟
اگر جزايى در كار نباشد، چرا انسان زير بار تكليف برود؟
اگر انتقامى نباشد، چه نيرويى انسان را از تجاوز باز دارد؟
اگر امروز مؤ منان اين همه زخم زبان و تهمت و متلك كافران را تحمّل مى نمايند، به خاطر وعده و بشارت هايى است كه در قرآن آمده است .
قرآن مى فرمايد: فَاليومَ الّذينَ آمنوا مِن الكفّارِ يَضحَكون (93) امروز (كه روز قيامت است ) مؤ منان به كفّار مى خندند.
اگر زن فرعون به هيچ قيمتى جذب قدرت ، مال ، عنوان ، كاخ و طلاهاى فرعون نمى شود، چون او چشم به جاى ديگر دوخته است ، او مى گويد: ربّ ابنِ لِى عِندك بَيتاً فِى الجنّة (94) خدايا! مرا از كاخ فرعون نجات ده و براى من در بهشت خانه اى در جوار رحمت خودت بنا كن .
آرى ، دل كه هواى بهشت كرد، كاخ فرعون هم برايش زندان مى شود و لذا حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: اَخسَرُ النّاس مَن رَضَى الدّنيا عِوَضاً عن الا خرة (95) زيان كارترين مردم كسى است كه (به جاى آخرت ) به دنيا راضى و دلگرم باشد.
نقش ايمان به معاد، در تقوا، امانت ، امنيّت و در بسيارى از مسائل جزئى و كلّى بر كسى پوشيده نيست وما تنها به چند نمونه قرآنى و روايى اشاره كرديم .
ايمان همراه با ياد معاد 
تنها ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد معاد نيز بود، همان گونه كه تنها ايمان به خداوند بدون ياد او فايده اى ندارد.
بر خلاف تصوّر بعضى كه گمان مى كنند ياد مرگ و معاد انسان را نسبت به دنيا و رشد مادّى بى تفاوت مى كند، عقيده ما آن است كه ياد قيامت وحسابرسى ، انسان را از لااُبالى گرى ، سرگردانى و هرج و مرج در آورده و او را انسانى هوشمند و با هدف مى كند و هرگز بى حساب كارى انجام نمى دهد.
چنانكه قرآن هوشيارى و توجّه را تنها مخصوص صاحبان عقل دانسته و فرموده است : اِنّما يَتذكّر اولوا الالباب (96) يعنى تنها صاحبان عقل متذكّر شده و غافل نيستند.
آرى ، ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد حساب و قيامت هم باشيم همان گونه كه ايمان و باور داشتن به گُل لذّت آفرين نيست ، بلكه بايد هر چند لحظه اى يكبار آن را بوييد.
لذا قرآن گاهى از كسانى كه ايمان به معاد ندارند انتقاد مى كند و گاهى هم از كسانى كه نسبت به آن غفلت ورزيده و فراموشكارند، به شدّت انتقاد مى كند: يَعلمونَ ظاهراً مِنَ الحياة الدّنيا و هُم عَنِ الا خرةِ هُم غافِلون (97) اينان جز به ظاهر دنيا و زرق وبرق آن به چيزى توجّه ندارند و همانان از آخرت غافل هستند.
شايد دليل اينكه آن همه براى رفتن به قبرستان و زيارت اهل قبور سفارش شده اين باشد كه غافل نباشيم و كمى ياد مرگ باشيم ، چنانكه در هر شبانه روز واجب است در نماز چند بار جمله مالِكِ يَوم الدِّين را به زبان بياوريم تا همواره متوجّه قيامت باشيم .
آثار ياد موت و معاد 
امام صادق عليه السّلام در نقش و ارزش ياد مرگ و معاد چنين مى فرمايد:
# ذِكرُ المَوتِ يُميت الشَهَوات ياد مرگ شهوت ها رااز بين مى برد.
# وَ يَقلَع مَنابِت الغَفلةَ ريشه هاى غفلت را يكسره بر مى كند.
# وَ يُقَوّى القَلب بمَواعدِ اللّه دل انسان را با وعده هاى الهى محكم مى كند.
# وَ يُرَقّ الطَبع روحيه انسان را از قساوت به لطافت سوق مى دهد.
# وَ يُكسر اعلامَ الهَوى نشانه ها وعلامت هاى هوسها را مى شكند.
# وَ يُطفى ء نارَ الحِرص و يُحَقّر الدّنيا آتش حرص را خاموش و دنيا را در جلو چشم انسان كوچك مى كند.
سپس امام صادق عليه السّلام درباره معناى اين كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از عبادت يك سال بهتر است ، مى فرمايد: فكر درباره آينده خود و بازپرسى ها و حساب ها و دادگاه عدل الهى و آمادگى براى پاسخ است .(98)
در روايات مى خوانيم : زيرك ترين افراد كسانى هستند كه بيشتر ياد مرگ هستند.(99)
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: اِنّ هذهِ القلوب تَصدَءُ كما يَصدءُ الحَديد. قيل : فما جلائها؟ قال : ذِكرُ الموتِ و تلاوةُ القُرآن (100) همانا اين دلها همانند آهن زنگ مى زند، پرسيدند جلا و صيقل آن با چيست ؟ فرمود: با ياد مرگ و تلاوت قرآن .
در جمله ديگرى از آن حضرت مى خوانيم : اَكثِروا ذِكرَ المَوت زياد ياد مرگ باشيد كه داراى چهار اثر است :
1 گناهان شما را پاك مى كند. فانّه يُمحّض الذّنوب
2 علاقه مفرط شما را به دنيا كم مى كند. و يُزَهّد فِى الدّنيا
3 هرگاه در حال غنى وبى نيازى ياد مرگ كنيد، جلو مستى ها و طغيان هايى كه از سرمايه وثروت برمى خيزد را مى گيرد. فاِنْ ذَكرتُموه عند الغِنى هَدَمه
4 هر گاه در حال تندرستى و فقر انسان ياد مرگ افتد و فكر اين باشد كه چگونه بايد در دادگاه عدل الهى پاسخ درآمد ومصرف ، وپاسخ محرومان جامعه را بدهد، قهراً به همان مقدارِ كم راضى وخشنود مى شود. واِن ذَكَرتُموه عند الفَقر اَرضاكم بِعَيشكم (101) زيرا مى بيند اگر مالى ندارد مسئوليتش هم كمتر است .
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد:و مَن اَكثَر ذِكرَ الموتِ رَضِى من الدّنيا باليَسير(102) هر كه زياد ياد مرگ باشد، به مقدارى كمى از دنيا دلگرم و راضى است و ديگر حرص و بخل در او نيست .
اساساً دنيا گول زننده عاشقان خود است و كسى كه بتواند با توجّه به مرگ و قيامت ، دل خود را روانه سراى ديگر كند حيله ها و زرق و برق ها و جلوه هاى دنيا حريف او نيست .
آن حضرت مى فرمايد: مَن اَكثَر مِن ذِكر المَوت نَجى مِن خُداعِ الدّنيا(103) هر كه زياد ياد مرگ كند از حيله هاى دنيا رهايى پيدا مى كند.
در حديث ديگرى (درباره نقش ياد مرگ ) چنين مى خوانيم : مَن تَرقَّبَ المَوت سارَع اِلى الخَيراتِ(104) هر كه مرگ را در جلو خود ببيند و منتظرش باشد، نه تنها از كارهاى روزانه خود عقب نمى ماند، بلكه چون مى داند وقت كم و مرگ يك دفعه فرا مى رسد و ميدان كار براى او هميشه نيست ، هر چه بيشتر و سريع تر كارهاى خير انجام مى دهد.
حضرت على عليه السّلام با يادآورى تاريخ پيشينيان كه چگونه مرگ آنها را ربوده ، مردم را تربيت مى كند و فرياد مى زند:
اءينَ العَمالِقَة واَبناءُ العَمالقة كجا هستند پادشاهان يمن و حجاز كه ريشه آنها نيز به باد رفته است ؟
اءينَ كَسرى و قِيصَر كجايند شاهان ايران و روم ؟
اءينَ الجَبابِرة واَبناءُ الجَبابِرَة كجايند ستمگران و دودمانشان ؟
اءينَ مَن حَصّنَ واَكّد وزخرف (105) كجا هستند كسانى كه دژها ساختند و محكم كارى ها كردند و با طلا و غيره زينت كردند؟
اءينَ مَن كان مِنكم اَطوَلَ اَعماراًو اَعظمَ آثاراً كجا هستند كسانى كه عمرشان از شما بيشتر و آثارشان از شما بزرگ تر بود؟(106)
آرى ، زنانى كه به فكر آينده دخترانشان هستند، از كودكى جهيزيه آنان را كم كم آماده مى كنند. تجّارى كه به فكر بدهى آينده خود هستند، از مدّتها قبل درآمدهاى خود را جمع مى نمايند. كسانى هم كه در فكر مرگ و قيامت هستند از همين امروز كارهاى خلاف را كنار مى گذارند و عملى انجام مى دهند كه بتوانند در قيامت پاسخگو باشند.
به مرحوم آية اللّه شيرازى كه از علماى بزرگ كربلا بود گفتند: اگر يك گوينده راستگويى به تو خبر دهد كه در پايان همين هفته مى ميرى ، تو در اين چند روز باقيمانده چه مى كنى ؟
او در پاسخ آنان گفت : هر كارى كه از اوّل جوانى تا كنون انجام داده ام الا ن هم همان عمل را انجام مى دادم ، زيرا من از نوجوانى هرگاه قصد كارى داشتم ، اوّل فكر قيامت و پاسخ آن را مى كردم . بنابراين خبر مرگ و مردن براى من سبب وحشت نمى شود.
آرى اينها شاگرد همان كسى هستند كه در صبح روز 19 ماه رمضان همين كه شمشير ابن ملجم (لعنت خدا بر او) بر فرق مباركش فرو آمد فرمود:
فُزتُ و ربّ الكَعبَة به خداى كعبه رستگار شدم .
همان امامى كه به فرزندش چنين سفارش مى كند: يا بُنىَّ اكثِر من ذِكرِ المَوت ... حتّى ياتيكَ و قد اَخذتَ منه حِذرَك (107) فرزندم ! زياد ياد مرگ باش تا به هنگام آمدن مرگ وسائل خودت را همراه داشته و غافل گير نشوى .
ياد مرگ در مناجات ها 
بخش مهمّى از مناجات ها را ياد مرگ و قيامت تشكيل مى دهد، مثلاً در دعاى ابوحمزه ثُمالى مى خوانيم :
خدايا! به غم و حسرت من در وقت مرگ رحم كن .
خدايا! به تنهايى من و دلهره و وحشتم در قبر رحم كن .
خدايا! به هنگام حسابرسى در دادگاه عدل خود، به ذليل بودن و پاسخ نداشتنم رحم كن .
خدايا! هنگامى كه دوستان دور جنازه ام را مى گيرند و مرا روى تخته اى به سوى ديار مردگان مى برند رحم كن .
اميرالمؤ منين در مناجات خود در مسجد كوفه مى فرمايد:
خدايا! روزى كه جز دلِ پاك ، مال و فرزند به درد نمى خورد به من اءمان بده .
خدايا! به من اءمان بده روزى كه ستمگر دست حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش به جاى اين و آن كه گمراهم كردند، با رسول خدا دوست و همراهى داشتم .
خدايا!
روزى كه از دست پدر و مادر هم كارى ساخته نيست ،
روزى كه عذرخواهىِ ستمگران فايده ندارد،
روزى كه انسان حتّى از برادر، مادر، پدر، فرزند و دوست فرار مى كند،
روزى كه تنها هر كسى مسئول پاسخگويى كار خودش است ،
به من رحم فرما و اءمانم بده .
خدايا! روزى كه انسان هاى گناهكار حاضرند تمام فرزندان ، دوستان ، برادران و فاميل ، بلكه تمام مردم زمين در آن روز به جاى ايشان گرفتار شوند تا خود نجات يابند، به من اءمان بده و از عذاب دوزخ مرا رهايى بخش .
اين مناجات ها دواى دلهاى غافل و روشنى بخش روح هاى تاريك است .
آرى ، اين توجّهات و مناجات ها انسان را خانه تكانى مى كند، چشم انداز او را از اين دنياى محدود به سراى بى نهايت انتقال مى دهد، انسان را بالا برده و رشد مى دهد. تمام جنايت ها از كسانى است كه يا ايمان به قيامت و پاسخگويى قيامت ندارند و يا اگر ايمانى دارند، غافل هستند.
چرا ياد مرگ نيستيم ؟ 
حضرت على عليه السّلام مى فرمايد: من براى دو چيز بر شما هراسانم : يكى پيروى از هوا و هوسها و ديگرى آرزوهاى طولانى . فامّا اِتّباعُ الهَوى فَيصُدُّ عن الحقّ و امّا طولُ الاَمَلِ فَيُنسِى الا خرة (108) زيرا هواپرستى شما را از حق پرستى و آرزوهاى طولانى شما را از ياد قيامت جدا مى كند.
در حديث ديگر آن حضرت مى فرمايد: اَكثَرُ النّاس اءملاً اَقلّهم لِلموتِ ذِكراً(109)
كسانى كه آرزوهاى طولانى بيشترى دارند، آنانى هستند كه كمتر ياد مرگ و قيامت مى باشند.
انگيزه هاى انكار معاد
1 گريز از مسئوليّت  
قرآن مى فرمايد: يُريدُ الانسانَ لِيَفجُرَ اَمامَه يَسئَلُ اءيّانَ يَومُ القيامَة (110) انسان مى خواهد براى فساد و عيّاشى راه هاى جلو خويش را باز كرده و آن را موجّه كند، لذا منكر قيامت شده و مى گويد: قيامتى نيست ، تا بتواند هر كارى مى خواهد انجام دهد.
گاهى انسان مى خواهد از درخت يا زمينى در بيابان استفاده كند، وجدان اخلاقى و روح تقوا به او مى گويد: اين كار را نكن كه صاحبش راضى نيست . او براى اينكه سر وجدان خود كلاهى بگذارد و راه را براى استفاده خود باز كند. مى گويد: اين زمين و درختان كه مالك ندارند.
يا مثلاً وقتى مى خواهد كسى را غيبت كند مى گويد: فلانى به قدرى شخص ناروايى است كه اساساً غيبت ندارد، تا بدين وسيله بتواند هرچه دلش مى خواهد نثار او كند.
گاهى براى توجيه نگاه به نامَحرم مى گويد: همه خواهر و برادريم .
گاهى كه مى ترسد امر به معروف و نهى از منكر انجام دهد و يا با طاغوت درگير شود، مى گويد: بايد تقيهّ كرد.
گاهى كه قاطعيّت كافى ندارد، مى گويد: بايد با مردم مدارا نمود.
آرى ، انسان چنان قدرت توجيه دارد كه گاهى خود او هم ناخودآگاه آن را باور مى كند. ما اين انگيزه ها را كه ريشه روانى دارد، به عنوان گريز از مسئوليّت نام مى نهيم .
2 عدم ايمان به قدرت و علم خدا 
در آيات متعدّد قرآن مى خوانيم كه مخالفان و منكران معاد هيچ دليل و برهان علمى براى انكار قيامت ندارند، بلكه تنها زنده شدن را بعيد مى دانند كه ما نمونه هاى آن را در اينجا بيان مى كنيم :
# و ما لَهم بِذلِك مِن عِلمٍ اِنْ هُم اِلاّ يَظنُّون (111) كسانى كه منكر معاد هستند هيچ گونه دليل علمى ندارند، تنها با خيال و گمان حرف هايى مى زنند.
# زَعَم الّذينَ كَفروا اءن لَن يُبعَثوا(112) كفّار گمان مى كنند كه بعد از مرگ ديگر زنده نمى شوند.
# اِذا ضَللنا فِى الارضِ ءانّا لَفِى خَلقٍ جَديد(113) آيا هر گاه ما مرده و پوسيده شديم و ذرّات بدن ما در زمين پراكنده و گم شد، دوباره آفريده مى شويم ؟!
# ءاذا كنّا تُراباً ءاِنّا لَفِى خَلقٍ جَديد(114) آيا هر گاه ما بعد از مرگ پوسيده و خاك شديم باز هم زنده مى شويم ؟!
با توجّه به گفته هاى مخالفان مى بينيم كه تنها بهانه آنها استبعاد و بعيد دانستن قيامت است ، ليكن قرآن جواب هاى روشنى به آنها مى دهد كه ما نمونه هايى از آن را در بحث (امكان معاد) بيان كرديم و در اينجا هم حديثى را اضافه مى كنيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اذا راءيتُم الرَّبيعَ فَاكثروا ذكر النُّشور(115) هر گاه فصل بهار را مشاهده مى كنيد زياد به ياد قيامت و زنده شدن بعد از مرگ خودتان باشيد.
آيات قرآن هم مكرّر اين مساءله را دنبال مى كند كه زنده شدن مردگان چيزى است مثل زنده شدن زمين و درختان .
اين بهار نو ز بعد برگ ريز
هست برهان بر وجود رستخيز
در بهاران سرّها پيدا شود
هرچه خورده است اين زمين رسوا شود (116)
آرى ، دليل انكار معاد همان است كه انسان ايمان به قدرت خداوند ندارد، لذا قرآن براى مخالفان نمونه هايى از قدرت الهى را نقل مى كند و مى فرمايد: همان قدرتى كه تو را ساخت مى تواند متلاشى كرده و دوباره از نو بسازد و ناگفته پيداست كه متلاشى و بهم پيوستن از اصل آفريدن آسان تر است (گر چه براى خدا هيچ كارى ، مشكل نيست ).
3 آگاهى نداشتن به زمان قيامت  
بهانه ديگر مخالفان معاد اين است كه زمان قيامت چه وقت است ؟
در قرآن مى خوانيم كه پس از شنيدن جواب هايى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به جاى قبول كردن با تعجّب و مسخره سر خود را تكان داده و مى گفتند: و يَقولون مَتى هو(117) قيامت چه وقت است ؟ غافل از آنكه زمان وقوع قيامت را جز خدا كسى نمى داند، ولى ندانستن تاريخ هرگز دليل انكار نيست . آيا اگر كسى ساعت مردن خود را نداند بايد اصل مردن را انكار كند؟
4 زنده كردن مردگان 
از بهانه هاى منكران معاد اين است كه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گفتند: قالوا ائتُوا باَّبائنا(118) اگر خداوند مردگان را زنده مى كند پس تو همين الآن پدران ما را زنده كن ! و يا مى گفتند: فَاتوا بِاَّبائنا اِن كنتم صادقِين (119) اگر شما راست مى گوييد كه قيامتى هست ، پس ‍ پدران ما را زنده نماييد!
انسان اگر بناى لجاجت نداشته باشد همين خواب و بيدارى خود و بهار و پائيز درختان براى قبول كردن معاد كافى است و اگر بناى لجاجت داشته باشد بر فرض پدرش هم زنده شود، مى گويد: خود ما را جوان كن و بالاءخره تقاضاى بهم ريختن دستگاه آفرينش را مى كند و آخر هم ايمان نمى آورد!!
مگر ماه را آن بزرگوار براى آنان دو نيم نكرد؟(120) مگر حضرت صالح براى قومش شتر ماده اى را به عنوان معجزه خود به اذن خدا از دل كوه بيرون نياورد، امّا آنان شتر را پى كردند و كشتند و مستوجب عذاب گرديدند؟(121)
مگر بعداز دو نيم شدن ماه به جاى ايمان آوردن نگفتند كه اينها همه سحر و جادو است ؟
و مگر حضرت عيسى عليه السّلام كه مرده زنده مى كرد توانست همه مردم را تسليم قدرت خدا كند؟
مگر در قرآن نمى خوانيم كه عدّه اى نزد پيامبر بزرگوار آمدند و گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه آسمان را بر زمين فروآورى يا خداوند و ملائكه را نزد ما احضار كنى .(122)
غافل از آنكه وظيفه پيامبران عزيز بيان استدالال و نشان دادن نمونه هايى از قدرت الهى است ، نه اجابت خواسته ها و هوا و هوس اين و آن .
مگر به خاطر ايمان آوردن اين و آن مى توان نظام هستى را بهم ريخت ؟
مگر خداوند جسم است تا نزد اين و آن احضار شود؟
خداوند در پاسخ كسانى كه زنده شدن مردگان را كار محال و ناشدنى مى پندارند چنين مى فرمايد: اءوَلَم يَروا اَنّ اللّه الّذى خَلَق السّموات و الارضَ قادِرٌ على اءن يَخلُقَ مِثلَهم و جَعَل لهم اءجلاً لاريبَ فيه فاءبَى الظالمون الاّ كفوراً(123)
مگر نمى دانند خدايى كه آسمان ها و زمين را آفريده است مى تواند مانند آنها را نيز بيافريند، براى اين مردم مهلت و مدّتى قرار داده كه ترديدى در آن نيست ، ولى ستمگران جز انكار كارى نمى كنند.
كوتاه سخن آنكه اگر ايمان مردم نياز به معجزه دارد كه انبيا آوردند و اگر ايمان هر فردى مستلرم بهم ريختن نظام آفرينش است كه هرگز انبيا تسليم اميال يك عدّه هوسران لجوج نخواهند شد.
5 مرگ ، پايان قدرت خدا و نيستى 
منكران معاد مى گويند: مردن ، يعنى تمام شدن قدرت خدا و پيروزى عوامل مرگ بر اراده خدا، در حالى كه مردن نيز از مقدّرات الهى و تحت اراده و قدرت خداوند است . قرآن مى فرمايد: نَحن قَدّرنا بَينكُم الموتَ و ما نَحنُ بِمَسبوقِين (124) ما خودمان مرگ را در ميان شما مقدّر نموديم و هيچ عاملى در هستى بر ما پيروز نشده و سبقت نمى گيرد. آنان مى گويند: مردن ، يعنى نيستى و فانى شدن ! غافل از آنكه نيستى كه آفريدن نمى خواهد. چنانكه در قرآن مى خوانيم : خَلَق الموتَ و الحَياة (125) خداوند هم مردن و هم زندگى و حيات را آفريد.
بنابراين مرگ نيستى نيست ، بلكه انتقال از منزلى به منزل ديگر است .
جالب اينكه قرآن از مردن ، 14 مرتبه با واژه تَوفىّ كه به معناى تحويل گرفتن است نام مى برد، يعنى با مردن ، شما نابود نمى شويد بلكه ما داده خود را بدون كم و كاست پس گرفته و موقّتاً تحويل ماءموران خودمان مى دهيم .
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز فرمودند: گمان نبريد كه با مرگ نابود مى شويد، بلكه از خانه اى به خانه ديگر كوچ مى نماييد.