سؤال
تنها پرسشى كه در اينجا باقى مى
ماند اين است كه طبق اين نظريه،
اجزاى معينى را مى
توان يافت كه روزى جزء بدن گنهكارى بوده و بعداً از طريق خاك شدن و جزء اندام گياهان گشتن،
جزء بدن انسان نيكوكارى شده است،
آيا بازگشت اين اجزاء كه روزى در مسير گناه و روزى ديگر در مسير عبادت بوده
اند به بدن اول كه بدن گناهكار بوده است با اصل عدالت سازگار است؟
پاسخ
جواب اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى
شود و آن اين است كه كانون آلام و دردها و همچنين آرامشها و راحتيه،
روح آدمى است،
و جسم ابزارى بيش نيست،
لذا اگر بدن مرده
اى را قطعه قطعه كنند هيچ گونه تألمى پيدا نمى
كند و يا در حال بيهوشى پاره كردن اعضاى بدن ناراحتى به وجود نمى
آورد،
بنابراين گناه و ثواب از روح سرچشمه مى
گيرد و بدن ابزار آن است،
همچنين پاداش و كيفر نيز سرانجام به روح مى
رسدو بدن ابزار آن است،
و ما هرگز در مسأله معاد جسمانى روى اين مطلب كه فلان بدن گناه كرده يا فلان بدن كار نيك كرده تكيه نمى
كنيم،
بلكه روى اين معنى تكيه مى
كنيم كه روح بدون بدن نمى
تواند حيات كاملى داشته باشد و به همين دليل روح بايد به جسم اصلى خود بازگردد و به حيات كامل خويش ادامه دهد.
نتيجه اينكه بدون اجزاى معين در دو بدن (پس از حل شدن مسئله وحدت شخصيت) مشكلى از نظر پاداش و كيفر و ثواب و عقاب ايجاد نخواهد كرد.
و به اين ترتيب مشكل
«آكل و مأكول»
كه فكر افراد زيادى را به خود مشغول كرده و شايد عدم حل آن سبب شده كه در مسأله معاد جسمانى متزلزل شوند مشكلى است قابل حل،
يعنى با قبول معاد جسمانى با همين بدن عنصرى مادى - آنچنان كه قرآن مى
گويد - مى
توان به ايراد مزبور پاسخ گفت (اگر در اين بحث ابهامى باقى مانده يك بار ديگر از آغاز آن را مطالعه فرماييد).
2- كمبود مواد خاكى زمين
ايراد ديگرى كه در مورد معاد جسمانى مى
كنند اين است كه اگر بنا شود تمام افراد انسان در روز رستاخيز با همين بدن مادى باز گردند،
اصولاً خاك
هاى روى زمين براى آن همه انسان كافى نيست و به اين صورت گرفتار كمبود مصالح اصلى براى ساختمان اين همه انسان مى
شويم! و اگر بگوييم اين انسان
ها به شكل كنونى نخواهند بود بلكه تبديل به آدمكهايى خواهند شد بسيار كوچك و ريز،
آن هم مطلب عجيب و باورنكردنى است.
پاسخ: كسانى كه اين سخن را مى
گويند و مسأله كمبود خاك
ها و مصالح ساختمانى بدن آن همه انسان
ها را مطرح مى
كنند،
در حقيقت گز نكرده پاره كرده
اند! و تيرى درتاريكى پرتاب نموده
اند كه متأسفانه به هدف نخورده است! چه خوب بود كه در اين گونه بحث
ها كه با اعداد و ارقام بايد سر و كار داشته باشيم،
قلم و كاغذى به دست مى
گرفتند و يك محاسبه اجمالى روى مطلب مى
كردند تا بدانند چه اندازه گرفتار اشتباه شده
اند!
اكنون بفرماييد قلم و كاغذ به دست گرفته،
حساب كنيم:
مى
گويند 65 تا 70 درصدبدن هر انسانى آب است بنابراين مواد معدنى و آلى بدن يك انسان تقريباً در حدود يك سوم وزن بدن اوست،
يعنى يك انسان شصت كيلويى تقريباً بيست كيلو - يا مقدارى كمتر - خاك و مواد آلى و معدنى دارد و بقيه آب است. حالا حساب مى
كنيم كه اگر يك متر مكعب خاك داشته باشيم براى مصالح ساختمان بدن چند انسان كافى است؟
به آسانى مى
توانيم دريابيم كه اين مقدار خاك (يك متر مكعب) براى بيش از يكصد نفر كفايت مى
كند. اگر وزن مخصوص خاك را دو برابر آب حساب كنيم يك متر مكعب خاك دو هزار كيلوگرم وزن خواهد داشت كه اگر آن را تقسيم به عدد بيست (وزن مواد لازم براى هر انسانى) كنيم نتيجه صد مى
شود.
اكنون به خوبى مى
توانيم بدانيم كه يك كيلومتر مكعب خاك يعنى قطعه زمينى كه طول و عرض و عمق آن يك هزار متر بوده باشد براى ساختن يكصد ميليارد انسان كافى است.
يعنى در يك كيلومتر مكعب - به زبان ساده - يك ميلياد متر مكعب وجود دارد كه هر كدام براى ساختن يكصدانسان كافى است.
و به عبارت روشنتر:
اين مقدار خاك مى
تواند تقريباً 25 برابر جمعيت كره زمين را بسازد و تصديق مى
كنيد اين مقدار خاك وسعت ناچيزى از سطح كره زمين را اشغال مى
كند.
حالا كه زحمت محاسبه را كشيديد بياييد در افق زمان نيز به سير و حركت بپردازيم:
فكر مى
كنيد حد متوسط عمر يك انسان چند سال است؟ و به تعبير ديگر: چند سال طول مى
كشد كه يك نسل به كلى از ميان برود و نسل ديگرى جانشين آن گردد؟
فكر مى
كنيد بيش از پنجاه سال باشد؟ نه،
امروز كه بيش از اين نيست و در گذشته البته از اين كمتر بوده است.
اكنون عدد 25 را كه در بالا داشتيم و معرف 25 نسل بود ضرب در عدد پنجاه سال كه متوسط عمر هر نسلى است مى
كنيم مى
شود 1250 سال يعنى يك
«كيلومتر مكعب خاك»
براى ساختن ماده اصلى تمام انسان
هاى روى كره زمين به مدت 1250 سال كافى است.
بنابراين اگر مجموع دوران تاريخ زندگى بشر را روى زمين فى المثل دوازده هزار و پانصد سال فرض كنيم،
و باز فرض كنيم هيچ جزئى از بدن انسان جزء بدن فرد ديگر نشده باشد،
فقط ده كيلومتر مكعب خاك كافى است كه مصالح بدن اين همه انسان را از نو تشكيل دهد.
و اگر طول عمر انسان را در كره زمين دو ميليون و پانصد هزار سال بدانيم! كه از آخرين جمجمه
هاى پيدا شده به دست مى
آيد و شايد نتوان از آن دورتر رفت،
در اين صورت دو هزار كيلومتر مكعب خاك كافى است كه مصالح بدن اين همه انسان را در طول 2500000 سال تشكيل دهد،
و مى
دانيم اين مقدار خاك مقدار كمى از روى زمين را اشغال مى
كند.
نتيجه اينكه اگر سطح مساحت كشور ايران را با عمق هزار متر خاك در نظر بگيريم مى
تواند جواب نيازمندى مصالح جسمى ميلياردها ميليارد انسان را در طول دو ميليون و پانصد هزار سال بدهد،
با اينكه كشور ما گوشه كوچكى از سطح كره زمين را اشغال كرده كه با يك نگاه سطحى روى نقشه جغرافيا وضع آن روشن مى
گردد.
از مجموع آنچه گفتيم روشن مى
شود كه ادعاى عدم كفايت خاك
هاى كره زمين براى پاسخ گفتن به مواد لازم براى تشكيل بدن انسان
ها تا چه اندازه بى اساس است و مصداق همان
«گز نكرده و پاره كردن»
مى
باشد!
3- با كدامين جسم معاد صورت مى گيرد؟
سؤال ديگرى كه در زمينه معاد جسمانى مطرح مى
شود اين است كه اگر معاد با جسم صورت مى
گيرد،
با كداميك از بدنها و اجسامى كه انسان در طول عمر با آن زندگى كرده،
رستاخيز انجام مى
شود؟ زيرا مى
دانيم يك انسان در طول عمر چندين بار جسم و بدن خود را عوض مى
كند،
و احتمالاً هر هفت سال تمام سلول
هاى بدن يك انسان عوض مى
شوند و سلول
هاى نو جانشين آنها مى
گردد.
البته اين دگرگونى آنچنان دقيق و ماهرانه و تدريجى صورت مى
گيرد كه به هيچ وجه محسوس نيست،
و جالب
تر اينكه سلول
هاى نو تمام مشخصات و خصوصيات سلول
هاى كهنه را به خود جذب مى
كنند،
يعنى به همان اندازه،
به همان شكل و به همان رنگ در مى
آيند،
مگر نه اين است كه زائيده و مولود و وارث سلول
هاى پيشين هستند;
چرا در همه چيز همانند آنها نباشند؟
به هر حال با توجه به آنچه گفته شد جاى اين سؤال باقى مى
ماند كه انسانى كه در مدت عمر هفتاد ساله
اش ده بار قالب عوض كرده و با هر يك اعمالى از نيك و بد انجام داده است آيا با مجموع اين بدن
ها باز مى
گردد كه هيولاى عجيبى خواهد شد؟! يا با يكى از آنها كه ترجيح بلامرجح خواهد بود،
علاوه بر اين هر بدنى براى خود پرونده اعمال دارد كه ممكن است با پرونده اعمال بدن ديگر كاملاً متفاوت باشد،
اما اگر معاد روحانى باشد هيچ يك از اين اشكالات بروز نخواهد كرد.
پاسخ: جواب اين سؤال را در خود سؤال مى
توان يافت،
زيرا همانطور كه در متن آمده هر بدنى تمام مشخصات و صفات بدن پيشين را به خود جذب مى
كند،
و بنابراين آخرين بدن بايگانى تمام پرونده
هاى يك عمر است و خلاصه و فشرده و عصاره
اى است از تمام مشخصات بدنهاى گذشته،
زيرا وارث و جانشين بلكه محتوى و حافظ تمام ويژگيهاى آنهاست.
و به اين ترتيب هرگاه آخرين بدن مبعوث و برانگيخته شود چنان است كه تمام بدن
ها برانگيخته شده باشد. جالب اينكه سلول
ها به هنگام تعويض حتى عوارض اكتسابى را نيز به خود جذب مى
كنندمثلاً كسانى كه روى بدن خود خالكوبى كرده
اند اين خالها ممكن است تا آخر عمر از آنها جدا نشود با اينكه سلول
ها عوض مى
گردند و اين به خوبى نشان مى
دهد كه حتى صفات اكتسابى نيز نقل مكان داده،
به
«سلول
هاى جانشين»
منتقل مى
گردند.
و همان گونه كه گفتيم از آيات متعددى از قرآن مجيد نيزاستفاده مى
شود كه معاد رستاخيز با آخرين بدن انجام مى
گيرد.
در سوره يس آيه 51 مى
خوانيم:
«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ;
و(بار ديگر) در صور دميده مى
شود،
ناگهان آنها از قبرها شتابان به سوى (دادگاه) پروردگارشان مى
روند»
.
و در سوره حج آيه 7 مى
خوانيم:
«وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ;
و خداوند مردگانى را كه در قبرها هستند بر مى
انگيزد»
.
از اين آيات و مانند آنها به خوبى استفاده مى
شود كه رستاخيز با آخرين بدن صورت مى
گيرد،
قانون خرد نيز اقتضا مى
كند كه چنين باشد،
زيرا بدنى كه عصاره و فشرده همه بدنهاى دوران عمر است در حقيقت هميشه با روح بوده است و از هر جهت تناسب و سنخيت با آن دارد،
و روح تنها با آن مى
تواند زندگى كاملى داشته باشد بنابراين،
مشكلى از اين جهت در امر معاد جسمانى پيدا نخواهد شد.
4- رستاخيز در كجا خواهد بود؟
بالاخره آخرين سؤالى كه در زمينه معاد جسمانى ممكن است صورت گيرد اين است كه اگر همه مشكلات در اين مورد حل شود تازه براى بازگشت اين همه انسان كه در دوران عمر به زمين آمده
اند جايى در روى كره زمين وجود نخواهد داشت،
زيرا هم امروز وسعت كره زمين براى نسل موجود در پاره
اى از نقاط كم است و برنامه مبارزه با افزايش جمعيت در همه جا مطرح مى
باشد حالا فكر كنيد اگر بخواهند همه انسان
هاى گذشته و آينده در زمان واحد باز گردند چه غوغايى برپامى شود،
اما اگر معاد تنها جنبه روحانى داشته باشد مشكلى به وجود نخواهد آمد چون در جهان ارواح مزاحمتى وجود ندارد.
پاسخ: كسى كه اين ايراد را مى
كند گويا از يك نكته غفلت كرده است و آن اين كه همان گونه كه در قرآن نيز صريحاً آمده،
در پايان اين جهان نظام كرات عالم هستى به هم مى
ريزد: خورشيد خاموش و ماه تاريك مى
گردد كوه
ها همانند ذرات غبار پراكنده مى
گردند،
سپس بر ويرانه اين جهان كهنه،
جهان نو و تازه بنياد مى
گردد و زندگانى نوين انسانها در جهانى نو صورت مى
گيرد،
و به اين ترتيب مشكل كمى وسعت كره زمين اساساً مطرح نخواهد بود،
زيرا آن روز كره زمينى به اين شكل نخواهيم داشت كه از كمى وسعت آن نگران باشيم در آينده توضيح بيشترى - به خواست خدا - در اين زمينه خواهيم داد.
گواهان دادگاه بزرگ رستاخيز و حساب و كتاب و ميزان
رستاخيز دادگاه عظيمى است كه همه بدون استثناء در برابر آن حاضر و محاكمه مى
شوند،
ولى همانطور كه گفته
ايم اساساً الفاظ ما از روز نخست براى زندگى روزانه ما
«ابداع»
شده است لذا به محض اينكه از دايره زندگى روزمره گام بيرون بگذاريم،
حرف زدن براى ما جدّاً مشكل مى
شود،
چون الفاظى براى بيان مفاهيمى كه با آن سرو كار پيدا مى
كنيم نمى
يابيم!
مخصوصاً در مورد زندگى در جهان ديگر،
جهانى كه همه چيز آن تقريباً با اين جهان متفاوت است،
جهانى كه در سطحى بسيار بالاتر از اين جهان،
و زندگى ملامت بارش،
قرار دارد.
درست به اين مى
ماند كه دو بچه دوقلو هنگامى كه در شكم مادر هستند - فرضا - براى درد دل با يكديگر و رفع نيازمنديهاى خود الفاظى وضع كنند،
بديهى است هنگامى كه متولد مى
شوند و انواع منظره
ها،
صحنه
ها،
موجودات،
پديده
ها،
و افراد و اشخاص را مى
بينند درست مانند دو نفر گنگ ناچارند با حركت دست و چشم و سر مقاصد خود را به يكديگر تفهيم كنند،
زيرا لغت نامه دوران جنين آنها شايد بيش از ده لغت نداشته باشد،
در حالى كه جهان وسيع كنونى نياز به ده
ها هزار لغت دارد تا بتوان مطالب مربوط به آن را بازگو كرد!
وسعت عالم بعد از مرگ،
نسبت به اين جهانى كه در آن زندگى مى
كنيم،
همانند وسعت اين جهان است نسبت به عالم جنين و به اين ترتيب جاى تعجب نيست كه الفاظ و كلماتى كه در اين جهان با آن سخن مى
گوييم نتواند ترسيم كاملى از چهره زندگى در جهان ديگر كند و ما در بيان آن همه شكوه و عظمت و تنوع نعمت
ها و تكامل آن زندگى گرفتار عجز وناتوانى شويم،
حتى تصور آن براى ما كه در زندان دنيا محصور هستيم مشكل شود.
به هر حال،
اينكه مى
گوييم در جهان ديگر همه انسان
ها محاكمه مى
شوند،
نه به اين معنى است كه ميزهاى متعددى در عرصه قيامت گذارده مى
شود و هر كس پرونده كوچك يا بزرگى زير بغل دارد و همراه گواهان و شهود وارد محشر مى
گردد و در برابر قضات و دادرسان اين دادگاه كه مثلاً از جنس فرشتگانند قرار مى
گيرد،
و پس از بازپرسى
هاى مقدماتى محاكمه علنى شروع مى
گردد،
و متهم نيز از خود مدافعاتى كرده،
بعد
«فرشتگان دادرس»
وارد
«شور»
مى
شوند،
و رأى نهايى به محكوميت يا به تبرئه يا تشويق و پاداش افراد صادر مى
كنند،
و پس از امضاى
«حاكم مطلق عرصه محشر»
يعنى ذات پاك خداوند،
براى اجرا به مأموران اجراى احكام الهى،
يعنى فرشتگان بهشت و دوزخ،
ابلاغ ميگردد نه به هيچ وجه چنين نيست! و در آنجا الفاظ رنگ و مفهوم ديگرى به خود مى
گيرند.
شبحى از محكمه و دادگاه وجود دارد اما در سطحى فوق العاده عالى
تر و شكلى غير از آنچه ديده
ايم و شنيده
ايم.
اگر سخن از ميزان عمل (ترازوى سنجش كارها) به ميان مى
آيد،
نه به اين معنى است كه اعمال رادر يك كفه از ترازوى دو كفه
اى قرار مى
دهند،
و در برابر آن آنقدر سنگ مى
ريزند تا تعادل برقرار گردد و وزن واقعى معلوم شود. و يا اگر زياد باشد به وسيله ترازوهاى غول پيكرى همانند باسكول وزن آن را معلوم مى
كنند و سپس با قلم و مداد و چتكه يا چيزى شبيه ماشينهاى حساب،
به حساب اعمال رسيدگى مى
گردد نه هيچ كدام از آنها نيست.
گفتيم در اينجا الفاظ رنگ تازه
اى به خود مى
گيرند (و بايد چنين باشد) زيرا سخن از جهانى در ميان است كه با دنياى ما به كلى مغايرت دارد.
البته نبايد اين حقيقت را بهانه
اى براى تفسيرهاى نابج،
و سوء استفاده و ايجاد يك نوع هرج و مرج ادبى در الفاظ مربوط به جهانى ديگر قرار داد،
بلكه بايد مفاهيم اين الفاظ را در پرتو قرائن موجود روشن ساخت.
از طرفى درزندگى اين دنيا نيز مفاهيم الفاظ با گذشت زمان دگرگون مى
گردد: سابقا هنگامى كه كلمه چراغ گفته مى
شد ظرف كوچكى محتوى يك ماده روغنى در نظر مجسم مى
گشت كه يك
«فتيله دراز»
در وسط آن جاى گرفته بود،
آن سر فتيله را كه بيرون بود آتش مى
زدند و روغن يواش يواش مى
سوخت،
گاهى براى جلويگرى از دود كردن
«حبابى»
هم بر آن مى
گذاردند كه هوا را به سرعت از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج كند.
ولى امروز اين اسم به چراغ
هاى فلورسنتى گفته مى
شود كه مانند يك
«حلقه ماهتاب»
به سقف چسبيده،
نه از روغندان،
خبرى در آن است و نه از روغن و نه فتيله و حباب،
تنها چيزى كه به قوت خود كاملاً باقى مانده،
آن است كه خاصيت هر دو چراغ يكى است و آن مبارزه با ظلمت و تاريكى است.
اين سخن در مورد ساير وسايل زندگى قديم و جديد نيز صادق است كه ابزار و آلات به كلى عوض مى
شوند ولى نتيجه ثابت و باقى مى
ماند.
هنگامى كه در دو زمان مختلف درجهان ما اين قدر دگرگونى واقع شود،
در مورد جهان ديگرى كه همه چيزش با اين جهان متفاوت است،
مسأله روشن خواهد بود كه اگرالفباى ديگرى براى بيان مفاهيم آن به دست نياوريم حداقل بايد در مورد به كار بردن الفاظ بيشتر روى نتايج آن بينديشيم و تكيه كنيم،
نمى
گويم با ميل خود آنها را هر جور خواستيم تفسير كنيم و مى
گويم توجه داشته باشيم كه اين الفاظ وضع خاصى دارد.
اكنون كه اين مقدمه روشن شد باز مى
گرديم به تفسير اين مفاهيم.
الف - گواهان در رستاخيز
در آيات قرآن مجيد،
گواهان مختلفى براى آن دادگاه بزرگ ذكر شده است،
به اين ترتيب:
1- ذات پاك خداوند:
«وَ ما تَكُونُ في شَأْن وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآن وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ في كِتاب مُبين»
!
«در هر حال كه باشى،
و هر آيه
اى از قرآن بخوانى،
و هر كارى انجام دهى،
ما گواه بر شما هستيم و هيچ امرى بر علم و دانش پروردگار تو - حتى به اندازه سنگينى ذره
اى - مخفى نمى
ماند نه در زمين و نه در آسمان،
و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن،
مگر اينكه همگى در كتاب آشكار ثبت است»
.(91)
2- پيامبران نيز از گواهانند:
«فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّة بِشَهيد وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا;
چگونه خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى خواهيم آورد و تو را گواه بر آنها قرار خواهيم داد»
.(92)
3- زبان و دست و پا گواهى ميدهند:
«يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ;
روزى كه زبان و دست و پاى آنها به اعمال آنها گواهى مى
دهد!»
(93)
4- پوستهاى تن نيز گواهند:
«وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْء;
به پوستهاى تن خود مى
گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى
دهند: پروردگارى كه همه چيز را به نطق در آورده ما را نيز به نطق درآورد (تا حقايق را بازگو كنيم)»
.(94)
5- زمين نيز گواه اعمالى است كه بر آن انجام يافته:
«يَوْمَئِذ تُحَدِّثُ أَخْبارَها ! بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها;
در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مى
كند زيرا پروردگار او به او وحى كرده است»
.(95)
6- فرشتگان نيز از گواهانند:
«وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْس مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ;
همه كس وارد دادگاه قيامت مى
شوند در حالى كه با هر فردى مأمورى و گواهى (از فرشتگان) مى
باشد»
. (96)
چگونگى اين گواهى
با توجه به قرار گرفتن زبان و دست و پا و اعضاى بدن و همچنين،
زمين
ها در زمره گواهان روشن مى
شود كه اين گواهى از آن
«گواهيهاى قراردادى بشر»
كه گاهى از منطفه حرف تجاوز نمى
كندو هيچ گونه مطابقتى با واقع ندارد،
نيست.
اين يك گواهى
«عملى»
و
«اثرى»
است كه دروغ را در آن راهى نيست.
توضيح اينكه: گاهى مى
گوييم چشم
هاى فلان كس گواهى مى
دهد كه ديشب نخوابيده است!
رنگ پريده و صداى لرزانش گواهى مى
دهد كه از چيزى ترسيده است!
نظافت فوق العاده لباس و خانه
اش گواهى مى
دهد كه در انتظار ميهمانى به سر مى
برد.
اين
«گواهى طبيعى و عملى»
رساترين و صادق
ترين نوع گواهى مى
باشد كه كسى را ياراى انكار آن نيست.
بسيار مى
شود كه متهم شهادت تمام شهود را انكار مى
كند،
اما همين كه نوار سخنان او را برايش مى
گذارند و يا عكسهايش از لحظه جنايت را به او نشان مى
دهند تمام راههاى انكار را به روى خود بسته مى
بيند و اعتراف مى
كند،
دليل آن اين است كه گواهى عكس و نوار يك گواهى طبيعى و اثرى است،
كه هيچ كس قادر بر انكار آن نمى
باشد.
نبايد فراموش كنيم كه روح و جسم ما يك بايگانى عجيب اسرارآميز از تمام اعمال و رفتار و سخنان عمر ماست،
يعنى همان طور كه غذاهايى از آغاز عمر تاكنون خورده
ايم در جسم ما - بدون استثناء اثر گذارده،
و آثار هر يك از آنها در خون م،
در سلول
هاى بدن،
در استخوان و رگ و پى ما وجود دارد،
حتى با تغيير سلول
ها و عوض شدن آنها باز اين آثار به سلول
هاى آينده انتقال مى
يابند،
به طورى كه اگر يك دستگاه فوق العاده دقيق باشد و روى خون يا سلول
هاى بدن ما بررسى كند،
ممكن است تمام غذاهايى را كه از آغاز تاكنون خورده
ايم - حتى با قيد تاريخ! - بازگو كند.
همچنين هر يك از اعمال ما انعكاس و بازتابى در روح و جسم ما دارد: يك دروغ،
يك خيانت،
يك تجاوز به حق ديگران،
يك ضربه سيلى به صورت بى گناه،
يك شهادت و گواهى ظالمانه همه نقشى در روح و جسم ما مى
گذارند و خطوطى ترسيم مى
كنند كه خواندن اين خطوط در دادگاه قيامت كه عالم ظهور و بروز است كاملاً آسان مى
باشد،
اينها همه گواهان و شهودان دادگاهند.
و راستى اگر جامعه
اى توجه و ايمان به چنين واقعيتى داشته باشد چقدر مراقب اعمال و رفتار خويش خواهد بود؟ و اين ايمان مذهبى به رستاخيزى اين چنين،
چه اثر تربيتى عظيم و فوق العاده
اى خواهد داشت!
ب - حساب و كتاب در آن دادگاه
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى معلوم مى
شود كه مسأله پرونده و نامه اعمال و محاسبه در محكمه رستاخيز نيز شكل تازه
اى به خود مى
گيرد.
سرتاپاى مجرمان و نيكوكاران پرونده است،
زمينى كه روى آن زندگى داشته،
در و ديوارهاى خانه
اى كه در آن مسكن كرده بود،
هر كدام پرونده
اى مى
باشد و مسلماً نامه عملى كه به دست راست نيكوكاران و به دست چپ بدكاران داده مى
شود و آيات قرآن ميگويد آنها قادر به انكار محتويات آن نيستند نوعى از اين پرونده
هاى اثرى است كه شايد تصور آن هم امروز براى ما مشكل باشد.
و از اينجا مشكل ديگرى براى ما حل مى
شود كه چگونه قرآن مى
گويد:
«وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ;
خداوند به سرعت حساب خلايق را مى
رسد»
.(97)
زيرا حساب همه در آنجا روشن است،
اين حساب مجموعه اثرات اعمال نيك و بدى است كه در وجود هر كس متراكم شده،
و همواره نتيجه آن معلوم و مشخص مى
باشد.
گاهى براى نزديك ساختن اين حقيقت به ذهن،
به يك مثال ساده - و شايد از جهاتى دور از مقصود - متوسل مى
شويم مى
گوييم اتومبيلهاى معمولى ممكن است در طول عمر خود راه
هاى زيادى در جاده
هاى مختلف را پيموده باشند بدون آنكه حتى راننده آن به خاطر داشته باشد تا چه رسدكه بتواند به حساب آنها برسد ولى هر لحظه اراده كنيم با يك نگاه به كيلومتر شمار آن،
مى
توانيم مقدار راهى را كه پيموده دقيقاً تعيين نماييم كه اين نيز يك گواه اثرى است،
چون پيوند سيم كيلومتر شمار با دستگاه
هاى حركت ماشين دائماً روى آن اثر گذارده و آن را به حركت در مى
آرود.
در محاسبه
هاى معمولى اشتباه وجود دارد،
حساب با انگشت با اعداد با چتكه و حتى با مغزهاى الكترونيكى،
اما يك نوع حساب در اين جهان داريم كه در آن اشتباه نيست،
مثلاً كنده
هاى درختان هر سال قشرى بر خود مى
افزايند كه روشنگر سن آنهاست،
همچنين طبقات يخ،
اين حسابى است كه در آن اشتباه وجود ندارد و هميشه
«سرجمع»
آن حاضر است،
محاسبه قيامت نوع عالى
تر اين گونه حساب مى
باشد.
ج- ميزان اعمال
در متون اسلامى سخن از ميزان يا ترازوى عمل فراوان به ميان آمده است.
بعضى فكر مى
كنند ترازوئى به همين شكل كه در اين جهان مى
بينيم در كار است،
لذا اين زحمت را به دوش خود انداخته
اند كه پيدا كنند چه چيز در اين ترازو وزن مى
شود.
1- خود افراد؟
2- نامه
هاى اعمال وزن دارند و توزين مى
شوند؟
3- اعمال تجسم يافته وزن دارند؟
همه اينها به خاطر آن است كه ميزان و وزن را به همان مفهوم عادى آن كه در زندگى روزانه با آن سرو كار داريم تفسير كرده
اند.
در حالى كه مى
بينيم در زبان قرآن ميزان به يك مفهوم بسيار وسيع
تر و جامع
تر آمده است:
«وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ;
آسمان را برافراشت و در هر چيز ميزان (و حسابى) قرار داد»
.(98)
«وَ اَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ;
ما به همراه پيامبران كتاب و ميزان (سنجش حق و باطل) فرستاديم»
.(99)
توضيح اينكه: در ميان هر قوم و ملتى مقياس سنجشهائى براى تعيين ارزشها وجود دارد كه مى
توان گفت سرنوشت ملتها را همين
«مقياس سنجشه»
تعيين مى
كند،
فى المثل مقياس سنجش
«علم و عالم»
و دانش و دانشمند در دنياى مادى ماشينى چيزى است و در مكتب انبياء و رجال آسمانى و وحى چيز ديگر.
امروز دانشمند به كسى مى
گويند كه فضاى مغز او از فرمولهاى بيشترى انباشته شده،
و شناخت او از طبيعت و اسرار آن قابل ملاحظه باشد،
و طرز بهره
گيرى از آن را به خوبى مى
داند،
و مدتى از عمر خود را در دانشگاهها و آزمايشگاهها گذرانده و از عهده امتحاناتى برآمده است.
حالا فرق نمى
كند كه علم او در خدمت انسانها باشد يا در خدمت بمبها و موشكهاى قاره پيما يا كلاهكهاى اتمى! و يا ساختن هروئين،
و يا به عنوان وكيل مدافع براى دفاع از باندهاى سارقان بين المللى به هنگامى كه در دادگاهها گرفتار مى
شوند،
و يا در خدمت سازمانهاى استعمار اقتصادى جهانى.
اما همين كلمه در مكتب انسانى پيشوايان الهى همچون على (ع) رنگ ديگرى به خود مى
گيرد او مى
گويد:
«عالم كسى است كه حامى مردم باشد و دانشش در راه نجات انسانها به كار گرفته شود،
آن كس كه از درد و رنج مردم آگاه و با آنها سهيم نباشد شايسته نام عالم و دانشمند نيست»
.
«وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلى العُلَماءِ الا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمِ وَ لا سَغَبِ مَظْلُوم;
خداوند از علما و دانشمندان پيمان گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند»
.(100)
از اصل بحث دور نشويم،
مقياس سنجشها در ميان ملتها در زمينه
هاى مختلف،
در زمينه علم،
در زمينه شخصيت،
ارزش
هاى انسانى،
نيكبختى و سعادت،
كاملاً متفاوت است و كليد خوشبختى و بدبختى آنها نيز در همين مقياسها نهفته شده است،
محيط عرب جاهلى كه شخصيت را در غارتگرى و كثرت فرزندان ذكور مى
دانست محصولش يك مشت غارتگر بود با تعدد زوجات بى حساب،
اما هنگامى كه علم و تقوى،
بعد از ظهور اسلام،
مقياس شناخته شد،
وضع بكلى دگرگون گشت و محصول تازه
اى به وجود آمد.
يكى از رسالتهاى پيامبران الهى اعطاى ضوابط و مقياسها و ميزانهاى واقعى و انسان ساز است و آيه 25 سوره حديد كه گذشت مى
تواند اشاره
اى به همين حقيقت بوده باشد.
بنابراين مى
بينيم ميزان،
به يك وسيله سنجش معنوى كه تنها در
«نتيجه»
يعنى تعيين
«وزن واقعى»
با ميزانها و ترازوهاى حسى شباهت دارد،
تبديل شده است.
جالب اينكه در يكى از زيارتنامه هائى كه در برابر تربت پاك اميرالمؤمنين على (ع) خوانده مى
شود مى
گوئيم:
«اَلسَّلام عَلَيْكَ يا ميزانَ الاعْمالِ;
سلام بر تو اى انسانى كه ميزان سنجش اعمالى!»
در اينجا يك انسان كامل ميزان و ترازوى سنجش مى
گردد،
چون هر كس به مقدار شباهت با او در ايمان و عمل و تقوى و عدالت و شهامت مى
تواند وزن و ارزش خويش را دريابد،
او يك ترازوى دقيق و يك وسيله سنجش تام و كامل براى ارزشهاى انسانى محسوب مى
گردد.
امروز ترازوهاى دقيق هست كه حتى وزش باد و نوشتن يك كلمه روى آن اثر مى
گذارد،
و نيز ميزانهائى براى سنجش فشار خون،
حرارت بدن،
و حتى مقدار استعداد و هوش انسان وجود دارد،
اما هيچ ميزانى براى سنجش نيكى و بدى عمل و اندازه اخلاص و حسن نيت و چگونگى انگيزه
هاى اعمال در دست نداريم،
مثلاً در روايتى مى
خوانيم كه:
«رياكارى و تظاهر،
گاهى درنيت و عمل انسان به قدرى مخفيانه وارد مى
شود كه از حركت مورچه سياه بر سنگ سخت در شب ظلمانى هم مخفى
تر است»
.
مسلماً حركت چنان مورچه
اى بر آن سنگ اثر مى
گذارد و از برخورد پاى او به سنگ صدائى بلند مى شود و حتى آن سنگ را مى
سايد،
اما بقدرى ناچيز است كه ما با هيچ وسيله
اى نمى
توانيم آنها را اندازه
گيرى كنيم،
و به طريق اولى براى نفوذ افكار نادرست در نيت انسان كه از اين هم دقيقتر و باريكتر است،
هيچ وسيله سنجشى در دست نيست،
اما در جهان ديگر چنين مقياسهايى بطور مسلّم وجود دارد،
همين اندازه مى
دانيم هست اما از چگونگى و كيفيت آن هيچ اطلاعى نداريم تنها شبحى از دور مى
بينيم.
پاداش و كيفر
برداشتهاى نادرست از مسأله پاداش و كيفر در عالم پس از مرگ،
آن را بصورت معمايى با نقاط مبهم فراوان درآورده است.
پيرامون مسأله پاداش و كيفر در عالم پس از مرگ و رستاخيز نقاط مبهم فراوان و علامتهاى استفهام زيادى ديده مى
شود كه غالباً از
«تفسيرهاى نادرست»
در موارد اصل مسأله پاداش و كيفر سرچشمه مى
گيرد.
مثلاً بعضى،
از خود مى
پرسند:
گناهان ما چه زيانى به خدا مى
رساند كه ما را مجازات ميكند؟
وانگهى ما بد مى
كنيم او كه بزرگ است و عالم و قادر،
چرا ما را مكافات مى
كند؟ پس فرق ميان
«م»
و
«او»
چيست؟ او بزرگوارى كند و گذشت نمايد.
از همه اينها گذشته ستمگرترين و گناهكارترين كفّار حداكثر يكصد سال عمر خود را غرق عصيانگرى و ويرانگرى هستند چرا ميليون
ها سال و بيشتر بلكه براى هميشه مجازات شوند و مُخلَّد در عذاب گردند؟
اصولاً مجازات يا از روح انتقامجويى سرچشمه مى
گيرد. يا براى عبرت ديگران و يا تربيت خود خلافكاران و هيچ يك از اين سه موضوع درباره كيفرهاى پس از مرگ درست نيست. اما انتقام و انتقامجويى از ساحت پاك پروردگار به دور است،
زيرا انتقام (برخلاف آنچه تصور مى
شود) نشانه قدرت نيست،
بلكه نشانه ضعف و ناتوانى روح آدمى است،
انتقام مرهمى بر ارواج مجروح و زخم خورده است و يا به تعبير صحيح
تر عاملى است براى تخدير ارواح ناراحت و ناتوان و بيمار. بنابراين كيفرهاى الهى داراى
«عنصر انتقامى»
نيستند.
همچنين
«عنصر تربيتى»
براى خود شخص مرتكب گناه يا ديگران ندارد،
چه اينكه مركز تربيت،
اين جهان است،
و در جهان ديگر،
تربيت مطرح نيست،
بنابراين مجازاتهاى عالم پس از مرگ،
مانند قوانين كيفرى و جزائى اين جهان هم نيست،
زيرا در اين گونه كيفرها و مجازاتها مسأله تربيت كاملاً مفهوم دارد ولى نسبت به بعد از مرگ نامفهوم است.
تمام اين سؤالات پيچيده را با توجه به يك حقيقت مى
توان پاسخ گفت و آن اينكه: سرچشمه اصلى كيفرها و مجازاتها در عالم رستاخيز و پس از مرگ،
آثار و نتايج خود گناه در روح و جسم آدمى و همچنين تجسم آنهاست.
توضيح اينكه: در آيات و روايات اسلامى تعبيرات جالب و حساب شده
اى درباره چگونگى ارتباط اين جهان با جهان پس از مرگ ديده مى
شود كه مى
تواند روشنگر نقاط تاريك اين بحث باشد،
مثلاً در آيه 20 سوره شورى مى
خوانيم:
«مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ اْلآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ في حَرْثِهِ;
آنها كه زراعت و كشت سراى ديگر را (با اعمال نيك خود) مى
طلبند كشت آنها را افزون مى
كنيم»
.
تعبير به كشت تعبير جالبى است كه نشان مى
دهد پاداش و كيفر در آن جهان چيزى جز نتايج اعمال خود انسان نيست.
و در آيه 15 سوره جن مى
خوانيم:
«وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا;
اما ستمگران هيزم و آتش افروز دوزخند»
.
بنابراين آنها و اعمالشان هستند كه در شكل آتش ظاهر مى
شوند،
پس آن آتش چهره ديگرى از اعمال خود آنهاست كه دامانشان را مى
گيرد.
و در آيه 39 سوره صافّات چنين آمده است:
«وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ;
پاداشى به شما داده نمى
شود جز اعمالى كه انجام داده
ايد»
.
بنابراين پاداششان همان اعمالشان است كه به دست آنها مى
رسد! از همه اين تعبيرات به خوبى استفاده مى
شود كه آنچه ما در جهان پس از مرگ با آن سرو كار داريم،
همان اعمال نيك و بد ماست كه به صورت انرژيهاى سودمند ويا ويرانگرى در اين جهان از ما صادر گرديده،
و علاوه بر انيكه روح ما را تكامل داده يا جريحه
دار ساخته،
در پرونده جهان هستى همچنان باقى مانده و طبق قانون تكامل پرورش يافته است.
اين اعمال در آن روز از مخفيگاههاى خود خارج مى
شوند و پس از تغيير شكل دادن - كه از آثار عمومى انرژيهاست - در قيافه
هاى جديدى بر ما ظاهر مى
شوند.
اين چهره
هاى جديد ما را تا اعماق جان نشاط مى
بخشند،
و يا مى
سوزانند و در هر حال با ما هستند و از ما جدا نمى
شوند.
اينها همانند همه چيز ديگر اين جهان،
نابود نمى
گردند و به فرمان خدا مانند خود ما رنگ ابديت به خود مى
گيرند،
و به اين ترتيب مسأله كيفر و پاداش نه همانند مزد كارگران و مجازات بردگان است،
و نه جنبه انتقامى دارند و نه درس عبرت است براى مرتكبين آنها و يا ديگران.
بلكه نوع ديگرى است كه از آن به
«اثر عمل»
مى
توان تعبير نمود.
جالب توجه اينكه: در روايت معروفى تصريح شده كه
«اَلدُّنْيا مَزْرَعَةُ الاخِرَةِ;
اين جهان كشتگاه جهان ديگر است»
. با توجه به مفهوم
«مزرعه»
روشن مى
شود آنچه در آنجا مى
درويم محصول و تكامل يافته همان بذرهاى اعمال نيك و بدى است كه در اينجا افشانده
ايم.
اگر ما چند گرم بذر خار مغيلان در راه خود بيفشانيم و پس از چند سال خود را با يك ميدان وسيع خارهاى جانگداز كه به حكم اجبار بايد از لابه
لاى آنها عبور كنيم روبه
رو ببينيم،
آيا چيزى جز محصول عمل خود را دريافت داشته
ايم؟
همانطور كه اگر چند گرم بذر گل در زمين
هاى اطراف خود بپاشيم و پس از مدتى با صحرايى از گلهاى خوشبو كه بوى عطر دل انگيزشان جان انسان را تازه مى
كند،
و زيبايى آنها چشم را نوازش و دل را آرامش مى
بخشد،
روبه
رو شويم،
با همان نتيجه عمل خود روبه
رو شده
ايم.
نه در صورت اول كسى به ما ستم كرده و نه در صورت دوم چيزى بى جهت و بدون حساب دريافت داشته
ايم،
و در هر دو صورت محصول عمل خود را بازيافته
ايم (دقت كنيد).
حال مى
پرسيم اگر آن خارها و اين گلها جاودانى و ابدى باشند و ما را براى هميشه در شكنجه يا لذت فرو برند آيا كسى در اينجا مقصر است؟ يا با مسأله عدالت منافاتى دارد؟ و يا حق شكايت از اين وضع را داريم؟
اگر دريافت و برداشت ما از مسئله پاداش و كيفر جهان پس از مرگ چنين باشد،
همه علائم استفهامها از پيرامون اين مسئله برچيده خواهد شد (باز هم دقت كنيد).
در بحث
«خلود»
و بحث
«تجسم اعمال»
باز هم مشروحتر در اين زمينه صحبت خواهيم كرد.
تجسم اعمال
چگونه در عرصه رستاخيز اعمال ما جان مى
گيرند و هر كدام به صورتى متناسب خود مجسم مى
گردند؟
از جمله ويژگى
هاى آن جهان و تفاوت
هاى آشكار آن،
با زندگى اين جهان،
مسأله تجسم اعمال است.
در دنيايى كه ما در آن زندگى داريم اعمال و گفتار م،
حركات زودگذرى هستند كه پس از انجام يافتن ظاهراً محو و نابود مى
شوند و دوام و بقايى ندارند،
ممكن است يك عكاس ماهر و وقت شناس درست در لحظه وقوع جنايتى در محل حاضر باشد و فوراً چند عكس گويا از تمام مراحل جنايت بگيرد و يا از صداها نوار بردارد و تا حدى رنگ جاودانگى به آن ببخشد،
ولى اصل گفتار و عمل هرچه بود چند لحظه
اى انجام يافت و گذشت و تمام شد.
اما همين الفاظ و سخنان و اعمال نيك و بدى كه در اين زندگى انجام داده
ايم و ظاهراً نابود و فراموش شده است و حتى در آن چند لحظه وجود،
نيز به ما وابسته بود و بدون ما وجودى نداشت،
در رستاخيز به صورت موجودات مستقلى در مى
آيند كه احتمالاً همنشينهاى اصلى ما را تشكيل مى
دهند و از ما دورى نخواهند كرد!
ظلم و ستم و بيدادگرى به شكل ابرى سياه و ظلمانى اطراف ما را خواهد گرفت(101) اموال نامشروع يتيمان به صورت شعله
هاى آتش(102) و ايمان به صورت نور و روشنايى(103) و خلاصه هر كارى به شكل متناسب خود مجسم مى
گردد.
گاهى كيفيّات عملى،
تبديل به كيفيات روحى و جسمى مى
گردند،
و مثلاً رباخوارانى كه با عمل زشت و آلوده خود تعادل اقتصادى جامعه را برهم زدند،
به گونه بيماران مصروعى در مى
آيند كه به هنگام برخاستن از زمين قادر به حفظ تعادل خود نيستند.(104)
اموالى را كه ثروتمندان محتكر و بخيل روى هم انباشتند و با اينكه در اطراف آنها افراد محروم و گرسنه بودند كمترين ترحمى بر آنها نكردند،
و حتى خودشان هم بهره
اى از آن اموال نبردند جز اينكه سنگينى حفظ و نگاهدارى آن را بر دوش كشيدند و مسؤوليت آنها را بر گردن گرفتند. سپس گذاردند و رفتند،
اين اموال به صورت طوقهاى سنگينى بر گردن آنها قرار خواهد گرفت كه انجام هر گونه فعاليتى را از آنها سلب خواهد كرد!»
(105)
در آيات مختلف قرآن،
علاوه بر اشارتى كه در موارد خاص گذشته و مانند آن،
راجع به تجسم اعمال مى
يابيم،
در چندين مورد به صورت يك حكم كلى نيز به اين مطلب اشاره شده است از جمله:
1-
«وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً;
آنها اعمال خود را در آنجا حاضر مى
بينند»
. و در واقع هر چه مى
كشند از دست اعمال خود مى
كشند و لذا بلافاصله بعد از اين جمله مى
گويد:
«وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ اَحَداً;
و خداى تو به كسى ستم نمى
كند!»
(106)
2-
«وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ;
اعمال سوء آنها براى آنان آشكار خواهد شد و آنچه از مجازات و كيفر الهى را به باد مسخره گرفته بودند دامان آنها را خواهد گرفت»
.(107)
3-
«يَوْمَئِذ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتًا لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ;
در آن روز مردم دسته دسته خارج مى
شوند تا اعمالشان به آنها نشان داده شود»
.(108)
4-
«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْرًا يَرَهُ ! وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ;
هر كس به اندازه سنگينى ذره
اى كار نيك انجام داده آن را خواهد ديد و هر كس به قدر سنگينى ذره
اى كار بدى انجام داده او نيز آن را مشاهده خواهد كرد»
.(109)
اين آيه مى
گويد انسان نفس عمل نيك و بد را خواهد ديد نه سزا و كيفر و پاداش آنها ر،
و همچنين آيات قبل،
البته ممكن است همه اينها را به عنوان مشاهده نتيجه و پاداش و كيفر عمل يا مشاهده نامه اعمال توجيه و تفسير كنيم،
ولى مسلماً اين توجيه و تفسيرها بر خلاف ظاهر آيات است،
و شاهد و قرينه
اى براى آن در دست نيست.
علاوه بر اين روايات زيادى كه در منابع اسلامى وارد شده ما را از چنين توجيهى باز مى
دارد و مى
گويد كه اعمال اعم از نيك و بد در آنجا چگونه مجسم مى
گردند!