راه اصلاح مفاسد نفس

استاد حسين انصاريان

- ۴ -


جـلسه ۴

ارزش معرفت

خداوند متعال از آغاز خلقت انسان، معرفت به وجود انسان و خودشناسى را به او آموخت تا اين موجود بى‏نظير هستى، به موقعيت و ارزش خود آگاه شود. بدين ترتيب، تا زمانى كه انسان زنده است، بايد قدر خود را بشناسد و مراقب باشد كه اين ارزش والا را به هيچ قيمتى، در هيچ حادثه‏اى از دست ندهد. حمله به اين ارزش و شكستن آن، گناه سنگينى محسوب مى‏شود و انبيا فرموده‏اند كه شكنندگان بنيان شخصيت، ملعون و محروم از رحمت خدايند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :

« إنَّ هذَا الإنسان بُنْيانُ اللّه‏ »1.
اين انسان، ساختمانى خدايى است.

شگفت‏آور است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله كلمه بنيان را از نظر ادبى، به كلمه مباركه «اللّه‏» اضافه كرده است. اين اضافه، اضافه تشريحى است ؛ يعنى اضافه‏اى كه ارزش مضاف را نشان مى‏دهد. در اين جا چند نمونه از زيبايى‏هاى ادبى به كار رفته در قرآن اشاره مى‏كنيم :

«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُوا نُورَ اللّه‏ِ»2.

در اين جا كلمه نور به «اللّه‏» اضافه شده است. خداوند نمى‏گويد كه دشمن مى‏خواهد نور خدا را خاموش كند ؛ زيرا خود خدا خاموش شدنى نيست و هيچ قدرتمندى نيز قادر به خاموش كردن نور وجود مقدس او نيست. خداوند نمى‏گويد : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللّه‏ِ» مشركان، كفار و منافقان، در هر زمانى و نه فقط در زمان پيغمبر، جمع شده‏اند تا نور خدا را از بين ببرند. هجوم براى خاموش كردن نور خدا هميشگى است، ديروز بوده، امروز هست، فردا هم خواهد بود.

تا وقتى كه آنان زير فشار زحماتشان نابود شوند و ديگر كسى نماند كه خواهان خاموشى نور خدا باشد.

حكومت دوازدهمين گوهر ولايت

آن زمان، زمانى است كه عدل خدا به دست دوازدهمين گوهر ولايت، سراسر زمين را خواهد گرفت. آن زمان، ديگر دل تاريك، قلب مكدر و فكر پستى پيدا نمى‏شود كه انديشه خاموشى نور خدا را در باطن خود بگذارند. آن زمان، زمانى است‏كه نور خدا قلب همه انسان‏ها را فرا مى‏گيرد و مردم كم‏ترين احساس خلأى در هيچ برنامه ظاهرى و باطنى نمى‏كنند و آرامش الهى در ظاهر و باطن زندگى حاكم مى‏شود. آن روز، روزى است كه عدالت در باطن مردم نفوذ مى‏كند؛ مردم در امنيت كامل به سر مى‏برند و همه انسان‏ها در اين فكرند كه به همديگر كمك كنند. جامعه در آن زمان، پيكرى واحد و بى‏دغدغه و اضطراب است.

امام باقر عليه السلام مى‏فرمايد : در آن زمان، اگر يك دختر هجده ساله زيبارو، به تنهايى از وسط بازار بغداد، با شترى كه يك طرف آن، بار طلا و طرف ديگر بار نقره دارد، از بازار بغداد، يعنى جايى كه اغلب مردم، جز شكم و شهوت به چيزى نمى‏انديشند،

راه بيفتد و به بازار شام برود، هيچ چشمى پيدا نمى‏شود كه به او نگاه بيندازد و هيچ دست هرزى نيست كه اموالش را غارت كند.

البته اكنون نيز افرادى هستند كه نور خداوند وجودشان را فرا گرفته است و از هر ناپاكى و پليدى دورند :

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللّه‏ُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً »3.
جز اين نيست كه همواره خدا مى‏خواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت برطرف كند ، و شما را چنان كه شايسته است [ از همه گناهان ]پاك گرداند .

خداوند در جاى ديگر از قرآن مى‏فرمايد :

«فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّه‏ُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ »4.

[اين نور ] در خانه‏هايى است كه خدا اجازه داده [شأن ومنزلت وعظمت آن‏ها]رفعت يابند ونامش در آن‏ها برده شود .

نور الهى در آن جايى مى‏تابد كه خداوند اذن دهد.

«يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْءَصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّه‏ِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاْءَبْصَارُ »5.
همواره در آن خانه‏ها صبح و شام، او را تسبيح مى‏گويند. مردانى كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى‏دارد [ و ] پيوسته از روزى كه دل‏ها و ديده‏ها در آن، زير و رو مى‏شود ، مى‏ترسند .

آثار معرفت نفس

امنيت محض، آرامش كامل و طهارت و نور خالص، در افرادى است كه خود را شناخته‏اند، قدرشناس خود هستند و حافظ گوهر گران‏بهاى شخصيت انسانى‏اند. اگر همه جامعه از نور خدا پر شود، آن جامعه، جامعه امن و پاكيزه و جامعه آرامش و حركات مثبت مى‏شود. پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره چنين جامعه‏اى مى‏فرمايد : ديگر جز خير، توقع نكن و تا قيامت هم به انتظار ظهور يك شر نباش. چنين جامعه‏اى ديگر زمينه‏اى براى ايجاد شر ندارد. در جامعه نور و پاكيها، ديگر خلأى نيست كه شر توليد كند. خلأ باعث خرابى و فاسد شدن است ؛ اما از انسان خداپرست، جز خير توقع نمى‏رود. انسان در كنار اين گونه اشخاص، احساس امنيت مى‏كند.

«وَ اللّه‏ُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ »6.
و خدا كامل كننده نور خود است ، گرچه كافران خوش نداشته باشند .

در اين جا كلمه «نور» به ضميرى كه به «اللّه‏» برمى‏گردد، اضافه شده است. «وَ اللّه‏ُ مُتِمُّ نُورِهِ» ؛ خداوند تمام‏كننده و كامل كننده نور خود مى‏باشد ؛ يعنى تدبير همه امور، برعهده پروردگار است. او را رشد مى‏دهد، اين خاك خلق شده را در اين خرابه عالم، به انسان تبديل مى‏كند، انسان‏هايى چون ابراهيم، محمد، فاطمه زهرا و على تربيت مى‏كند .

معناى نور در قرآن

«وَ اللّه‏ُ مُتِمُّ نُورِهِ». اين اضافه، تشريحى است ؛ يعنى درهم شكستن اين نور، كه به پروردگار اضافه شده، توسط شياطين امكان ندارد.

منظور از اين نور چيست؟ امام باقر و امام صادق عليهما السلام مى‏فرمايند :

« النُّور و اللّه‏ِ هُوَ الأئِمَّة »7 .
اين نور، نور ائمه است كه خاموش شدنى نيست.

طاغوتيان با همه هزينه‏هايى كه كردند، موفق نشدند نور ائمه را خاموش كنند.

قبل از انقلاب اسلامى ايران، يكى از دولتى‏هاى زمان طاغوت، ما را براى تماشاى كتابخانه لنينگراد كه هم‏اكنون در دست روسيه است، برد. اين كتابخانه، در آن زمان، پانزده ميليون جلد كتاب داشت و انواع كتاب‏ها در آن يافت مى‏شد ؛ اما در يكى از اتاق‏هاى اين كتابخانه، در جايى مخصوص، يك كتاب، با امنيت كامل، روى يك بشقاب طلا نگهدارى مى‏شد. اين كتاب، « نهج البلاغه » امام على عليه السلام بود.

آرى، على نور الهى بود. گفتارش نيز پرتوى از آن نور بود، كه هرگز به دست هيچ قدرتى خاموش نمى‏شود ؛ زيرا على به خدا اضافه شده است : «أشهد أنَّ عليّا ولىُّ اللّه‏».

انسان بايد متوجه باشد كه خود را به چه منبعى وصل كرده است.

مقام غلام سياه امام حسين عليه السلام

نقل شده است كه امام حسين عليه السلام غلام سياه چهره بد بو و كوتاه قدى داشت. اين غلام، به امام حسين عليه السلام وفادار بود و خود را به نور الهى متصل كرده بود. او را «مولا الحسين» (غلام حسين) مى‏گفتند. وقتى اين غلام به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام سر او را به زانوى خود گرفت، صورت بر صورتش نهاد و اشك ريخت و گفت : «اللهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ!» ؛ خداوندا! بالاترين آبرو را به اين غلام من ببخش! «بَيِّضْ وَجْهَهُ و طَيِّبْ ريحَهُ»8.

شب سيزدهم محرّم، وقتى امام زين‏العابدين عليه السلام به بنى‏اسد فرمود : چون اين اجساد را نمى‏شناسيد، من همه آن‏ها را به شما معرفى مى‏كنم.

به امام عليه السلام گفتند : اين اجساد سه شبانه‏روز، با اين وضع، در اين بيابان گرم افتاده‏اند ؛ اما چنان بوى عطر و نسيم دل‏انگيزى اين بيابان را فرا گرفته كه انسان تعجب مى‏كند. اين بوى عطر از چيست؟ امام زين‏العابدين عليه السلام فرمود : بياييد تا جاى آن را به شما نشان دهم. آن گاه آنان را بالاى سر جنازه آن غلام سياه برد و فرمود : اين عطر، از اين جنازه است. عطر ديگر شهدا را هم در قيامت حس خواهيد كرد ؛ چون دنيا گنجايش آن را ندارد.

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد :

« شيعَتُنا منا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طينَتِنا » .

شيعيان ما از ما هستند و از سرشت ما مى‏باشند .

در اين جا كلمه «شيعه» به ضمير جمع «نا» اضافه شده است.

وعُجِنُوا بمآءِ وِلايَتِنا 9.
وبا كيمياى ولايت ما عجين شده‏اند .

كلمه ولايت نيز به «نا» اضافه شده است.

امام عليه السلام مى‏گويد : هر كس به ما اضافه شود، در دنيا و آخرت با ما است ؛ چون خورشيد هر چه به جلو مى‏رود، شعاعش را هم به دنبال خود مى‏برد. روز قيامت امامان ما هر جا بروند، ضرورتا شيعيان وفادار را هم به دنبال خود خواهند برد.

وصل شدگان به منبع نور

نقل شده روزى در بصره درِ خانه‏اى را زدند. صاحب خانه در را باز كرد، فردى نامه‏اى به دستش داد و رفت. مرد نامه را باز كرد و خط محبوبش، امام حسين عليه السلام را ديد.

آتش است اين بانگ ناى و نيست باد

هر كه اين آتش ندارد، نيست باد10

كلمه به كلمه نامه، جلوه خدا بود : «كَلامُكُمْ نُورٌ». در كلمه به كلمه نامه، سعادت و كرامت موج مى‏زد. امام عليه السلام نوشته بود كه مى‏خواهم نزد من بيايى و با من باشى. انسانى كه اضافه به خدا است، خدا نيز او را بالا مى‏برد. كسى كه اضافه به ائمه و انبيا است، آنان نيز او را مى‏خواهند و در سخت‏ترين شرايط زمان، او را سالم نگه مى‏دارند.

مرد، فرزندانش را صدا زد و گفت : فرزندانم! محبوبم برايم نامه نوشته و اين خط و امضاى او است.

از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه

إنّى رأيتُ دهرا فى هجرك القيامه11

محبوبم مرا خواسته است. من با رسيدن اين نامه، ديگر كارى در اين دنيا ندارم. آن گاه از همسر و فرزندانش خداحافظى كرد. فرزندانش گفتند : پدر! همه دروازه‏ها را بسته‏اند و كسى نمى‏تواند وارد شهر شود. مرد گفت : من مى‏روم.

عشق از اول چرا خونى بود

تا گريزد آنكه بيرونى بود12

من مى‏روم و از دروازه بصره عبور مى‏كنم. جگر گوشه زهرا عليه‏السلام مرا خواسته است و من بايد بروم.

آن گاه به راه افتاد و رفت. اسبش را مى‏تاخت و مى‏گفت : تا توان دارى، تندتر برو و مرا به محبوبم برسان!

نزديك مكه كه رسيد، به او گفتند كه حسين به سوى عراق رفته است. او نيز منزل به منزل رفت تا به كربلا رسيد. بعد از ظهر روز عاشورا، يك ساعت پس از شهادت ابى عبداللّه‏ عليه السلام چشمش به لشكر انبوه عمر سعد افتاد. گمان كرد كه لشكر امام حسين عليه السلام است. با خود گفت : اينان همگى به دنبال محبوب من هستند! جلوتر رفت و گفت : مولاى من كجا است؟ پرسيدند : مولاى تو كيست؟ گفت : حسين بن على عليه السلام .

آنان نيز گودال قتلگاه را به او نشان دادند و گفتند : محبوبت آن جا است. گفت : حسين بن على كشته شد؟ گفتند : بله.

همان لحظه از اسب پايين آمد و به سوى پيكر امام به راه افتاد، آن را بوسيد و گفت : حسين جان! منتظرم باش! من نيز چند لحظه ديگر به تو مى‏پيوندم.

آن گاه شمشيرش را كشيد و به سوى دشمن حمله برد ؛ اما نتوانست از كنار گودال قتلگاه دور شود. وقتى كه زخمى شد بر زمين افتاد، بدن زخمى‏اش را به كنارى كشيد و با همان حال، دو تن از افراد دشمن را كشت. پس از آن، افراد دشمن به سوى او حمله بردند و او را به شهادت رساندند.

تنها خراب كننده بنيان انسان

«الإنسان بُنيانُ اللّه‏» ؛ انسان بنيان خدا است.«مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْيانَهُ» ؛13 كسى كه ساختمان وجود انسان را نابود كند، از رحمت خدا محروم است.

بنابر آن چه خداوند در قرآن بيان فرموده و سخنانى كه از انبيا و ائمه نقل شده است، تنها تيشه‏اى كه مى‏تواند بنيان انسان را خراب كند، گناه است.

«وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الاْءِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ»14.
و يكديگر را بر گناه و تجاوز، يارى ندهيد .

«وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ»15.
و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد .

«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ»16.
و به مال يتيم، نزديك نشويد.

«وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَىآ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً »17.
و نزديك زنا نشويد كه كارى بسيار زشت و راهى بد است .

«وَ لاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً»18.
و از يكديگر غيبت نكنيد ، آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‏اش را بخورد ؟

«إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ »19.
يقيناً خدا ستم‏كاران را دوست ندارد .

«إِنَّ اللّه‏َ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »20.
همانا خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد .

«وَاللّه‏ُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ »21.
و خدا فساد و تباهى را دوست ندارد .

«وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ »22.
و پروردگارت به مفسدان ، داناتر است .

«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوآا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّآ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ »23.
اى اهل ايمان ! اموال يكديگر را در ميان خود، به باطل [ و از راه حرام و نامشروع ] مخوريد ، مگر آنكه تجارتى از روى رضايت ميان خودتان انجام گرفته باشد .

تنها تيشه خراب كننده اين ساختمان گناه است و اگر اين ساختمان خراب گردد، تنها ابزار بازسازى آن، توبه است.

توبه راستين

نقل است كه فردى به حضرت على عليه السلام گفت24 : على جان! من گناه بزرگى مرتكب شده‏ام كه جريمه آن بسيار سنگين است. يا بايد مرا بكشى يا از بلندى پرتابم كنى و يا به آتش بسوزانى.

امام فرمود : اصلاً سخنان تو را قبول ندارم، از اين جا برو! مرد برخاست كه برود ؛ اما دوباره گفت : على جان! راست گفتم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : ادامه نده، برو! ديگر اين سخن‏ها را تكرار نكن.

جوان رفت ؛ اما آرام نشد و برگشت و گفت : على جان! از كارى كه كرده‏ام، بسيار ناراحتم. امام على عليه السلام فرمود : سه بار به اين كار اقرار كردى. اكنون از بين مجازات‏هايى كه گفتى، با كدام يك موافق هستى؟ جوان گفت : مرا بايد آتش بزنى، من لياقت اين دنيا و استفاده از نعمت‏هاى خدا را ندارم. من گناهى بالاتر از زنا مرتكب شده‏ام.

امام على عليه السلام فرمود : به كسى چيزى نگو و فردا به آن بيابان دور افتاده بيا كه كسى تو را نبيند. من آن جا اين مجازات را در حق تو اجرا مى‏كنم.

روز بعد، اميرالمؤمنين در آن بيابان، آتشى روشن كرد و به جوان گفت : آيا حاضرى؟ جوان گفت : بله، سپس برسيد يا على اگر در اين آتش بسوزم، آيا گناهم پاك مى‏شود؟ امام فرمود : بله، حتما. جوان گفت : اكنون مى‏خواهم دو ركعت نماز بخوانم. امام فرمود : بخوان.

«وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ »25.
از صبر و نماز، يارى بخواهيد و يقيناً اين كار، جز بر فروتنان ، گران و دشوار است .

جوان در سجده آخر نماز، زار زار گريست و گفت : مولاى من! من با تو مخالفت كردم. اين حق من است كه مرا بسوزانند ؛ اما من خود را به دست على سپردم تا مرا بسوزاند. از تو مى‏خواهم كه پس از مرگ، ديگر مرا به آتش جهنم نسوزانى .

اميرالمؤمنين هم در گوشه‏اى به سجده افتاد و او نيز شروع به گريه كرد و گفت : الهى! اين جوان را به من ببخش و از مجازات دنيايى او بگذر! آن گاه اميرالمؤمنين با همان حال برخاست و به سوى جوان رفت، دست او را گرفت و گفت : ملائكه را به گريه انداختى، برخيز، خدا تو را بخشيد.

آرى، هر ساختمانى كه ويران مى‏شود، بازسازى مى‏گردد. ساختمان وجود انسان نيز، با توبه بازسازى مى‏شود و به مدد الهى، مسير كمال را در پيش مى‏گيرد كه اين، وعده خداوند به انسان‏ها است.

پى‏نوشتها:‌


1 . تفسير الكشّاف: 1/554.
2 . توبه (9) : 32.
3 . احزاب (33) : 33.
4 . نور (24) : 36.
5 . نور (24) : 36 ـ 37.
6 . صف (61) : 8 .
7 . الكافى: 1/194.
8 . بحار الأنوار: 45/23.
9 . بحار الأنوار: 56/303.
10 . مثنوى معنوى ، مولوى
11 . ديوان اشعار حافظ شيرازى
12 . مثنوى معنوى ، مولوى
13 . تفسير الكشّاف: 1/554.
14 . مائده (5) : 2.
15 . انعام (6) : 151.
16 . انعام (6) : 152.
17 . اسراء (17) : 32.
18 . حجرات (49) : 12.
19 . شورى (42) : 40.
20 . لقمان (31) : 18.
21 . بقره (2) : 205.
22 . يونس (10) : 40.
23 . نساء (4) : 29.
24 . وسائل الشيعة : 18.
25 . بقره (2) : 45.