زن و آزادى

آيت الله سيد رضا صدر

- ۲ -


اين داستان ها نمونه هاى كوچكى از گوشه اى از حوادث اجتماع امروز مى باشد كه هر روز صدها نمونه اش اتفاق مى افتد و مقدارى از آنها در روزنامه ها نوشته مى شود. اگر حوادث خونين يك ماه تهران كه از آزادى اخلاقى زن ، ريشه گرفته ، جمع آورى شود كتابى بزرگ خواهد شد! به ويژه اگر حوادث رشت و آبادان ، بدان ضميمه گردد!
چه رسد به حوادث سال ؟ و حوادث عمر!
پس تعريف محيطى كه آزادى اخلاقى زن به وجود آورده ، چنين است :
آن جا محيطى است كه مادر، پسرش را مى كشد! مادر دختر را، پسر پدر را! شوهر زنش را و زن ، شوهرش را مى كشد و برادر، خواهرش را. ميزبان ميهمانش را، همسايه ، همسايه اش را و دوست ، دوستش را و هيچ يك از ديگرى ، مصونيت حياتى ندارد.
آيا ديگر كسى مى ماند؟
اكنون به كشور فرانسه مى رويم ، تا درد دل يك نويسنده فرانسوى را بشنويم :
من ، مغز متفكر فاميل بودم و همه به وجود من ، افتخار مى كردند. در ميان بستگانم يكى از پسرعموهايم ، از همه آراسته تر و سالم تر مى نمود و من بيشتر از ديگران به او محبت مى كردم ، به طورى كه از جيب خودم ، براى او زندگى بسيار عالى ترتيب دادم و سرمايه هنگفتى در اختيارش گذاشتم .
او مانند برادرم بود، مهربانى هاى من به جاى دورى نمى رفت محبت هاى من به او، تمام افراد فاميل را برانگيخت و كينه توزى آغاز كردند!
راستى اين چه مرضى است كه وقتى فلان ناشناس ، ترقى كند و سرشناس ‍ شود، برايشان مهم نيست ، ولى اگر فلان قوم و خويششان ، به جايى يا به چيزى برسد حسادت مى كنند و نمى توانند خوشبختى او را ببينند. براى فاصله انداختن ميان من و پسرعمويم ، دسيسه ها طرح كردند كه هيچ كدام مؤ ثر نبود.
در آن روزها من به زندگى علاقه بيشترى پيدا كرده بودم ، زيرا مى خواستم با دخترى به نام ليدا ازدواج كنم .
ليدا شربتى بود كه تمام تلخى ها و تاريكى زندگى گذشته مرا شيرين مى كرد و خوب مى دانست با من چگونه رفتار كند.
دوستى من و ليدا، كم كم زياد شد و كار به عاشقى و دلدادگى كشيد. ديگر به زندگى خيلى اميدوار شده بودم و مى خواستم از ديدار ليدا گذشته غم انگيز خود را فراموش كنم .
پسرعمويم هم از ليدا تعريف مى كرد و او را براى من ، زن خوبى مى دانست .
من هم براى آن كه ليدا، هيچ گونه ناراحتى نداشته باشد، وسيله تفريح او را در حد فراوان فراهم كرده بودم . هنگام فراغت همراه من و در زمان گرفتارى ، با پسرعمويم به تفريح مى رفت ، شايد مدتى را كه با پسرعمويم بود بيشتر بود و من سفارش او را به عموزاده عزيز كرده بودم .
پنج - شش ماه به همين منوال گذشت ، يك شب به من اطلاع دادند كه ليدا به دست پسرعمويم - همان پسرعموى مهربانم - كشته شده ! ديگر سر از پا نشناختم ، ديوانه وار خود را به منزل رساندم .
راستى واقعه عجيبى بود ليدا به ضرب سه گلوله از پاى در آمده بود!
هر چه پرس و جو مى كردم ، كسى جواب نمى داد؛ مثل اين بود كه همه مى خواستند اصل واقعه را از من پنهان كنند. بالاخره پرده كنار رفت و معلوم شده كه پسرعموى نمك نشناسم ، قصد تعرض به او را داشته ولى ليدا زير بار نرفته و پسرعمو براى آنكه از او انتقام گرفته باشد، با نهايت بى شرمى او را كشته است !
اى واى نتيجه اين همه مهر و محبت من ، به اين پسرعمو: همين بود؟! آيا مهر و محبت ، از اين بيشتر مى شد؟!(8)
بايد به اين مرد فرانسوى گفت :
اين ، ثمره مهر و محبت نبود، بلكه نتيجه آزادى ارتباط ليدا با پسرعمو بود!؛ نتيجه خوش گذرانى هاى پسرعمو، با ليدا بود!؛ نتيجه سفارش ليدا به پسرعموى عزيز بود! نتيجه سپردن گوشت به دست گربه بود!
ارتباط ليدا با پسرعمو، يكى از اين سه نتيجه را در برداشت :
خيانت ليدا، جدايى ليدا و يا مرگ ليدا، كه او سومى را انتخاب كرد.
اين مرد فرانسوى ، عموزاده را به دست خود مى كشد و سپس براى او گريه مى كند!

خودكشى
ايرج كه عنوانى براى خودش دارد، از همسرش بهجت ، سلب اعتماد كرده بود، چند روز پيش ، اطلاع يافت كه بهجت و مادرش ((وجيهه ))، با يكى از كارمندان شير و خورشيد، به فيض آباد رفته اند، ايرج به تعقيب آنها مى پردازد و در تازه آباد به آنها مى رسد.
پس از قدرى مشاجره با بهجت ، وجيهه را مورد حمله قرار مى دهد. آنها مى گويند: براى اجاره كردن خانه به اين محل آمده اند!
ايرج ، جريان را به كلانترى اطلاع مى دهد و سپس با ترياك خودكشى مى كند!
وجيهه نيز كه بسيار ناراحت شده بود، با گرد ((د.د.ت )) خودكشى مى كند! هر دو را به بيمارستان مى رسانند. وجيهه در اثر معالجه بهبودى پيدا مى كند.
از طرف بازپرس قرار بازداشت بهجت و كارمند شير و خورشيد، صادر مى شود و هر دو روانه زندان مى گردند.
آقاى كارمند شير و خورشيد، هنگام رفتن به زندان با خوردن ده قرص كه قبلا آنها را آماده كرده بود، خودكشى مى كند! و توسط ماءموران زندان به بيمارستان منتقل مى شود. وجيهه كه از بيمارستان به خانه منتقل شد، مجددا خود را در خانه حلق آويز مى كند! و همسايگان كه از واقعه آگاه مى شوند، بدان جا رفته و او را كه هنوز رمقى بر تن داشته ، به بيمارستان منتقل مى كنند.
اين خودكشى ، چرا رخ داد؟! بهجت چرا به زندان رفت ! در اجتماعى كه ناموس فرد داراى عنوان ، محفوظ نباشد، پس نواميس ساير افرادش چه حالى دارند؟!
اگر بهجت آزادى ارتباط با جنس مخالف نداشت ، اين خودكشى ها رخ مى داد؟! اگر كارمند شير و خورشيد آزادى اخلاقى نداشت ، ناموس ايرج مورد تجاوز قرار مى گرفت ؟!
كسى خودكشى مى كند كه اميد زندگى شرافت مندانه نداشته باشد. آزادى زن ، اميد آن دو مرد و اين زن را نااميد كرد. آيا بهجت مى تواند پس از اين ، با سربلندى و افتخار زندگى كند؟!
آبرو و حيثيت ، نزد مردم خردمند، از همه چيز گران بهاتر است ، حتى از جان . اگر آبروى كسى برود، مرگ از زندگى ، نزد او شيرين تر است .
آزادى ديدار، سبب شد كه زنى دل فريدون را ببرد، ارتباط آزاد، اين عشق را مستحكم ساخت ، ولى چه سود كه فريدون ، نمى توانست ، با آن زن ازدواج كند، زيرا شوهر داشت و حاضر نبود از شوهرش جدا بشود.
عصر چهارشنبه بود كه فريدون از ملاقات معشوق جفاكار باز مى گشت . ولى افسرده و غمگين ، به نظر مى رسيد. او چند شب بود كه به خانه نمى رفت ، زيرا با پدر و مادرش بر سر آن زن ، قهر كرده بود!
شب را با يكى از دوستانش ، به ((بار)) رفتند. فريدون در آن شب براى دوستش ، از غم هاى خود گفت ، چند بار هم به خانه معشوق تلفن كرد، ولى كسى گوشى تلفن را برنداشت .
فريدون در اثر نااميدى ، تصميم به خودكشى گرفت و به هتلى در خيابان لاله زار نو رفت و در اتاق شماره 20 با قرص و ترياك انتحار كرد.(9)
چه چيز فريدون را در پى زن شوهردارى انداخت ؟! چه چيز موجب خودكشى فريدون شد؟! پدر و مادرها سال ها رنج ببرند، فرزندى بزرگ كنند، هنگامى كه به ثمر رسيد، آزادى ارتباط با زن نامحرم او را به خودكشى وادارد!
در محيط آزادى اخلاقى زن ، علل خودكشى ، به ويژه براى بانوان ، فراوان يافت مى شود.
عشق هاى داغى كه محروميت از وصل را در بر داشته باشد، عاشق را در خطر خودكشى قرار مى دهد.
شكست در امور جنسى ، مرد را در خطر خودكشى قرار مى دهد. توجه به محروميت از عيش و عشرت ، افراد محروم را در خطر خودكشى قرار مى دهد و به طور كلى ، نوميدى و ناراحتى شديد و ناتوانى را در برابر رنج ها فكر خودكشى را در مغز مى پروراند، بى وفايى هاى مرد، زنان را به ديار خودكشى نزديك مى سازد. آزادى ديدار، بذر بى وفايى را در مغز مرد مى كارد و آزادى ارتباط آن را آبيارى مى كند.
دوشيزه مليحه ، با پزشكى ، آزادى ارتباط داشت ، آقاى دكتر هميشه به وى نويد ازدواج مى داد، مليحه غروب پريروز كه از خيابان به خانه مى رفت ، دكتر را ديد كه به همراه دخترى با ماشين به گردش مشغولند، مليحه از مشاهده اين جريان ، ناراحت شد و خودكشى كرد!
پس از آن كه مليحه را به بيمارستان بردند و پزشكان براى نجاتش تلاش ‍ كردند، پزشك قانونى نيز او را معاينه كرد و گفت : مورد تجاوز قرار گرفته است !
مليحه قبل از خودكشى ، اين نامه را به خط قرمز براى دكتر نوشته بود:
من تو را پرستيدم و حاضر بودم همه زندگيم را بى دريغ به پاى تو بريزم ، ولى بعد معلوم شد كه وجود تو، عارى از وفا است ! و فقط براى ارضاى هوس هاى خود، به من اظهار علاقه مى كردى . من خودكشى مى كنم تا در آن دنيا به اليزابت بپيوندم ، شايد بعد از من ، دخترهاى ديگرى نيز براى تو كه از احساس و عشق ، چيزى درك نكرده اى ، خودكشى كنند و به ما بپيوندند!
... و اميدوارم ، دخترى كه ديشب با تو بود، به سرنوشت من و اليزابت دچار نشود.
سرنوشت اليزابت چه بود؟
اليزابت ، دوشيزه اى بود انگليسى كه در فرنگستان ، با پزشك مزبور، رابطه داشت . هنگامى كه آقاى دكتر به ايران برگشت ، اليزابت پس از ماه ها انتظار، در پى دكتر به ايران آمد، به گمان آن كه دكتر در انتظار او است و از ديدارش ‍ خوشحال خواهد شد. دكتر از اليزابت به سردى پذيرايى كرد!
اليزابت كه نوميد شد و روى بازگشتن به ميهن را نداشت ، اقدام به خودكشى كرد. خودكشى مليحه ، درست يك سال ، پس از خودكشى اليزابت رخ داد.(10)
اى كاش مليحه حقيقتى را كه نوشته بود، پيش از ارتباط با دكتر، درك مى كرد. تا به اين روز نمى افتاد. مليحه ها بدانند كه وجود مردهاى غيراخلاقى ، عارى از وفاست ! آنها فقط براى ارضاى هوس هاى خويش به زن اظهار علاقه مى كنند! مرد در باغ سبزى نشان مى دهد، تا دوشيزه اى بى گناه را به دام اندازد و پس از بهره بردارى به دنبال ديگرى برود!

باز، مرغ هوسش پر گيرد   عمل شوم خود از سر گيرد
اگر دخترهاى ديگرى به دام اين چنين دكترى نيفتند، افرادى با اين مشخصات فراوانند!
تا زن ها چنين آزادى داشته باشند همه در خطر اليزابت شدن و مليحه شدن هستند! چنين مردانى حجاب را از ميان زن و مرد برداشتند تا به خواهش ‍ دل برسند!
زنى ديگر را سراغ دارم كه سرانجامش شوم تر از فاطمه بود. پدر او چنين گفت :
دو هفته قبل ، دخترم به منزل آمد و گفت : ديگر مايل نيستم با شوهرم اكبر زندگى كنم ، او به من مى گويد: تو زيبا هستى و مردها آرزوى همسرى تو را دارند! تو در غياب من از خانه خارج مى شوى . اكبر به من تهمت هاى ناروا زد، ديگر به خانه اش نمى روم !
روز بعد اكبر پيغام داد كه همسرش را نگه ندارم ، ولى دخترم ، حاضر نشد به خانه شوهرش برود. پس از دو هفته ، اكبر باز پيغام داد كه دخترم را به خانه اش بفرستم . شب در خواب بودم ، صدايى مرا از خواب بيدار كرد! پس ‍ از جست و جو جنازه دخترم در چاه بود!
تمايلات جنسى مرد، دهانه چاه را براى افتادن زن باز كرد و زن زيبايش را در چاه مرگ سرنگون ساخت !
چرا بايد اكبر به زنش بدگمان گردد؟ چرا بايد اين زن جوان ، از شوهرش بيزار شود و نخواهد با او زندگى كند؟
اكبر راست مى گفت ، مردها به زن زيبايش نظر داشتند، ولى اشتباه مى كرد، زيرا آرزوى همسرى او را نداشتند، بلكه آرزوى هوس رانى با او را داشتند!
در نشريه اى فكاهى آمده بود كه مرد به هر زنى نظر دارد، جز زن خودش !
اين سخن ، حقيقتى است كه به زبان شوخى گفته شده است ؛ كدام شوخى است كه حقيقتى را روشن نكند؟
اگر اين زن زيبا حجابش را مراعات مى كرد و او را مردى به جز شوهر نديده بود. آيا باز هم به چاه مى افتاد؟
واى بر محيطى كه شوهرها پيوسته در نگرانى و دودلى و ناراحتى فكرى باشند. نابود باد اجتماعى كه كانون شيرين خانوادگى را تبديل به تلخ كامى كند!
مهندس ((ش )) 23 ساله ، به علت آن كه همسرش ((م )) با فردى روابط نامشروع پيدا كرده بود، خودكشى كرد!
دادگاه ، بانو ((م )) و فرد مزبور را به بيست ماه زندان محكوم كرد. پس از اعلام راى دادگاه ((م )) گفت : زن بدبختى هستم و از كرده خود، سخت پشيمانم .(11)
پشيمانى ((م )) شوهر ناكامش را زنده نخواهد كرد و خود او را هم از بدبختى نجات نخواهد داد. بيست ماه زندان هم ، از پيدايش روابطى ميان آن فرد و مهين دوم ، جلوگير نخواهد بود.
اگر ((م )) از زندان بيرون آيد، چه سرنوشت شومى در انتظارش خواهد بود؟ آيا از خطر مرد در امان خواهد بود؟!
آزادى زن ، مهندس را ناكام كرد و همسرش را سياه بخت !
جان سوزترين قطعات اين فصل ، خودكشى هاى دوشيزگان اغفال شده مى باشد، كه نه راهى به خانه پدر دارند و نه راهى به خانه شوهر! آزادى زن به مرد، حق داد كه دوشيزگان بى گناه را بفريبد و خود سر زير آب كرده بگريزد! دختر تيره روز هم جبران خسارت خود را جز مرگ نبيند! مرد هم با كمال آزادى در پى دوشيزه ديگر شود و خيانت خود بلكه جنايتش را تجديد كند!

آسيب هاى بدنى
ضايعه ، ضربه اى است كه قابل جبران نباشد. آزادى به سبك غربى براى زن و مرد، خطر پيدايش ضايعه هاى بدنى را دارد.
آزادى به سبك اروپايى ، در مردها، تحريكات جنسى ايجاد مى كند؛ تحريكاتى كه مردها را كر و كور مى سازد. چنين تحريكى وقتى كه با مقاومت زن رو به رو شد، زن و مرد را در خطر قرار مى دهد.
مرد، در خطر دفاع زن قرار مى گيرد و زن در خطر حمله مرد! اگر تحريك با محروميت رو به رو شود، حس انتقام را زنده مى كند و در اين صورت هر يك از مرد و زن ، ديگرى را در خطر قرار مى دهد؛ خطرى كه ضايعه بدنى ، نخستين ثمرش خواهد بود!
آقاى ((م )) مردى است سى ساله كه با زن و فرزندش زندگى مى كند. سى روز پيش خواهر زنش از شهرى ديگر وارد شد و به سراغ خواهر خود، به منزل آقاى ((م )) رفت . خواهر در خانه نبود. آقاى ((م )) به او پيشنهاد كرد كه با هم به سينما بروند، خواهر زن هم پذيرفت . آن دو، پس از ديدن فيلم ، و خوردن شام به خانه مى آيند و هر يك در اتاقى جداگانه مى خوابند.
نيمه هاى شب ، صداى فريادهاى دردناك آقاى ((م )) همسايگان را از خواب بيدار كرد! وقتى كه به سوى او رفتند، ديدند نيمه لخت و جيغ زنان ، به سوى كوچه مى دود و جوى خون از بدنش جارى است !
او را در حال اغما به بيمارستان مى برند، در آن جا مطلع مى شوند كه مقطوع النسل شده است ! او نيمه شب به سوى اتاق خواهر زنش رفته و آهسته در را گشوده بود!
خواهر زن ناگهان بيدار شد و در سايه روشن اتاق ، شوهر خواهر را ديد كه بالاى سر او ايستاده و مى خواهد دست درازى كند! زن وحشت زده ، از جا مى پرد و فرياد مى زند: از جان من چه مى خواهى ؟! او تقاضاى خود را مطرح مى كند.
اصرار از يك طرف و انكار از طرف ديگر، ادامه پيدا مى كند. سرانجام آقاى ((م )) چاقو به دست مى گيرد و زن را تهديد مى كند كه شكمت را پاره مى كنم !
زن ، در فكر چاره اى مى افتد و ناگهان نرمش نشان مى دهد و ظاهرا تسليم شده و مى گويد: به شرطى كه چاقو را به من بدهى .
هر چه مرد اصرار مى كند كه تيغ را به حياط پرت مى كنم ، زن قبول نمى كند، عاقبت مرد تيغ را به زن مى دهد و به سوى او دست دراز مى كند، ولى زن ، مهلتش نمى دهد و با همان ضربه اول ، مرد را مقطوع النسل مى سازد!(12)
آزادى ارتباط دو نامحرم ، خواهر زن را مورد طمع شوهر خواهر قرار داد! آزادى ارتباط با زن نامحرم ، شوهر خواهر را به دست خواهر زنش ، روانه بيمارستان ساخت !
اگر چنين آزادى نبود، آيا اين خيال شيطانى ، در مغز اين مرد راه مى يافت ؟ و اين حمله و دفاع رخ مى داد؟ و اين مصيبت ننگين ، در اين خاندان به وقوع مى پيوست ؟!
آيا پس از اين ، روابط دو شوهر خواهر، روابط خواهرزاده و خاله ، روابط دو خواهر، روابط اين مرد و خواهر زن ، روابط او و زن و فرزند و روابطش با دوستان خودش چگونه خواهد بود؟!
در محيط آزادى ديدار براى مرد، به هر كجا كه روى آسمان همين رنگ است ! آزادى ارتباط زن ، در همه جا، دوشيزگان را در خطر سقوط قرار داده است ! اگر نوميدى از وصال بر مرد چيره شود، خطر قطعى تر خواهد شد.
گواه ديگر:
ساعت 40/11 دقيقه صبح ديروز، در خيابان عين الدوله ، فرياد دوشيزه محبوبه كه دست به صورتش گرفته بود و به اين سو و آن سو مى دويد، توجه عابرين را جلب كرد!
او فرياد مى زد: سوختم ! سوختم ! به دادم برسيد! بالاخره وى را به بيمارستان شفا بردند و تحت درمان قرار دادند.
محبوبه ، وقتى كه از مدرسه به منزل باز مى گشت ، از طرف م .ه كه با وى سابقه آشنايى داشت ، مورد حمله قرار گرفت و م .ه به رويش اسيد پاشيد!
زيرا محبوبه به تقاضاى او پاسخ منفى داده بود و او هم به قصد انتقام ، تصميم گرفت كه به صورت محبوبه داغى بگذارد كه تا آخر عمر كسى به رويش نگاه نكند لذا شيشه اسيد را به رويش پاشيد!(13)
نتيجه آشنايى و ارتباط خاص با نامحرم همين است . اگر محبوبه حجاب داشت و م .ه محبوبه را نديده بود، اين ضايعه در چهره اين دختر پيدا نمى شد. گناه با كيست ؟! بيچاره دختر! بيچاره زن ! بى رحم و بى انصاف مرد! زورگو پسر!
آزادى خارج از معيارهاى اخلاقى زن ، گاه در پيكر زن ، ايجاد ضايعه مى كند، بدون آن كه مستقيما مردى دخالت داشته باشد. ولى ريشه گناه از مرد است .

غرق شدگان
درياى مازندران ، خواب ندارد ولى خوراك دارد! طعمه دريا با طعمه هاى جانوران تفاوت دارد! جانوران در پى طعمه مى دوند تا آن را شكار كرده و بخورند، ولى طعمه دريا موجودى است زنده كه خود از جاى بر مى خيزد و راه دور و درازى را مى پيمايد، تا خود را در كام دريا بيفكند! درياى مازندران اهل قناعت نيست و با هر غذايى سير نمى شود! دوست دارد غذاى او جوان ، شهرى و از طبقه توان گران باشد!
دريا دست ندارد تا شكارش را به چنگ آورد، پا ندارد تا به سوى آن بدود، جاذبه ندارد كه شكار را به سوى خود بكشد، اما صيد او دست و پا دارد. قدرت بر دفاع و گريز دارد. عقل و شعور دارد. در عين حال ، با سرعت هر چه تمام تر مى آيد و خود را شكار دريا قرار مى دهد! دريا هم شيره جانش را مى مكد! و تفاله اش را از دهان بيرون مى اندازد! خوراك دريا غذاى فصل است و تابستانى مى باشد! در فصول ديگر، دريا را از اين غذاى لذيذ بهره اى نيست .
تابستان ، جوان هاى بسيارى را در اين دريا غرق مى سازد! در هر تعطيل دو روزه ، صدها اتومبيل و قطار از تهران به سوى درياى خزر روانه مى شوند و پس از گذراندن روزهاى تعطيل باز مى گردند، ولى هنگام بازگشتن ، شماره افراد از شماره رفتگان ، كمتر مى باشد! چون دريا از اين مهمان هاى ناخوانده اجرت عيش و نوش مى گيرد!
اجرت دريا جنس است نه پول ! البته در سفر جنسى ، اجرت جنسى بايد پرداخت ! مسافران كنار دريا آن قدر زيادند كه اتومبيل ها در جاده هراز، در سه رديف حركت مى كنند و با وجود پلاژهاى فراوانى كه در سواحل گيلان و مازندران مى باشد، كرايه هر يك از آنها بسيار گران است .
اين مسافرها براى چه و چگونه مى روند؟! در آن جا چه مى كنند؟! از آزادى سن بپرسيد!
ژيگولوها بيشتر در خطر غرق شدن مى باشند، زيرا با بازى هاى آبى و شنا، بيشتر در فكر فريب جنس لطيف هستند!
چرا بايد سالانه ، جوان هايى در درياى خزر غرق شوند؟! وسايل مرگ در مملكت ما فراوان مى باشد! آزادى زن هم وسيله اى بر مرگ مى افزايد! اگر اختلاط و آزادى زن و مرد نبود، اين سفر تابستانى نبود و حتى يك نفر از اين قربانيان ، غرق نمى شد. بيچاره پدران و مادران ! سال ها خون دل بخورند، با هزار آرزو، فرزندى برومند بار آورند، اما آزادى زن در دريا غرقش ‍ كند!
بيچاره بيوه زنان جوان ، كه در آغاز جوانى به سبب آزادى زن ، شوهر را از كف آنها بگيرد و تحويل درياى مازندران بدهد! و اين نوعروسان را به روز سياه بكشاند! اگر هم زن و شوهر به سلامت از سفر كنار دريا بازگشتند، آيا رقيب هايى پيدا نكرده اند؟!

جرائم زن
تا قرن نوزدهم ميلادى جرائمى كه زنان مرتكب مى شدند، در غرب چندان نبوده كه به حساب آيد، ولى اكنون بسيار فراوان شده و روز به روز، در حال افزايش است .
طبق آمارى كه متخصصان در آمريكا تهيه كرده اند جرم و جنايت ، در ميان زنان در ده سال اخير، از ده به هشتاد، بالا رفته است !
در ايران ، جرائم زن وجود نداشت و اگر هم گاهى به طور اتفاق ، يافت مى شد در حكم عدم بود.
ولى در اثر تحول اخير، يعنى ترويج فرهنگ غربى و آزادى زنان به سبك غربى اين كشور هم از اين سوغات غرب ، بى بهره نمى باشد! آزادى زن او را در اين كشور داخل مجرمان كرد و هم اكنون جرائم آنان رو به فزونى است !
زن در جرائم جنايى ، كمتر عنوان مرتكب اصلى را به خود مى گيرد، بلكه يا به عنوان مسبب جنايت دخالت دارد و يا شريك جرم است .
پيش از اين گفتيم كه زن شوهر دارى كه گول مردى را خورده بود و طلاق از شوهر برايش ميسر نبود، مستخدم منزل را به قتل شوهر تحريك كرد! او هم شوهر نگون بخت را وقت خواب با ضربه تيشه از پاى درآورد و جنازه اش را در چاه خانه انداخت !(14)
و نيز نوشته شد كه مادرى ، در قتل دخترش شركت كرد؛ دخترى كه گول مردى را خورده بود و چنان ، از راه به در شده بود كه مادر و برادرش هر چه كردند او را دوباره به راه آورند، نشد و دختر هم چنان به راه خطا مى رفت !
در روزنامه اى نوشته شده بود كه زنى يا دوشيزه اى به جوانى علاقه پيدا كرد، وقتى جواب رد جوان را، از ازدواج دانست ، او را با يكى از بستگانش ‍ به بيرون شهر تهران برد و در آن جا آخرين اخطار را به وى داد و وقتى پاسخ منفى شنيد، در همان جا معشوق جفاكار به سزاى خود رسيد! خانم به فاميل خود دستور داد، او هم اطاعت كرد و جوان را هدف گلوله قرار داد! ولى خوشبختانه جوان نمرد.
اخيرا زنى را محاكمه مى كردند كه از طبقه توان گران بود. او متهم بود كه دستور قتل مستخدم جوانش را صادر كرده بود؛ البته پس از بهره بردارى جنسى ! آيا اين زن ، دچار ساديسم مى باشد؟ اين چنين آزادى ، ساديسم را هم براى زنان ارمغان آورده است .
چرا زن ، خود مرتكب قتل نمى شود؟ و اگر هم بشود، بسيار بسيار كم مى باشد، پرسشى است كه بايد پاسخش را در روان شناسى و علوم اجتماعى يافت .
تبه كارى هاى زن ، پس از خروج از مرزهاى اخلاق اسلامى ، صد در صد به جنايات جنسى اختصاص ندارد. زن در آن محيط به گونه اى پرورش مى يابد كه در انواع جنايت ها، شركت كند. حمل قاچاق و مواد مخدر و پخش آن ، وظيفه اى است كه اين چنين آزادى به زن داده است ! دوشيزگانى كه پخش ‍ هروئين را در تهران به عهده داشتند بهترين گواه مى باشد.
مرد جنايت كار، زن را با روش هاى گوناگون استثمار مى كند! اين اوضاع خطرناك به كجا مى انجامد!؟

جرائم كودك
كلديه ولگر، پسرى است چهارده ساله كه به خاطر دخترى سيزده ساله به نام كاپيتانلى ، پدر 36 ساله دختر را به قتل رسانيد! اين جنايت در شهر لومبارد ايالت ايلى نويز امريكا رخ داد. پدر كاپيتانلى دخترش را از ملاقات و معاشرت دائمى با كلديه ، باز مى داشت و ارتباط پسر چهارده ساله را با دختر سيزده ساله اش نامناسب مى ديد.
اين بار، كلديه ، بر خلاف توصيه هاى و اخطارهاى مكرر پدر دختر، به خانه آنها رفته و با سوءاستفاده از غيبت پدر، با دختر به گفت و گو پرداخته بود، اتفاقا پيش از پايان ديدار، پدر دختر وارد خانه شد و به كلديه پرخاش كرد. كلديه كه نقشه را قبلا طرح كرده بود، ناگهان كارد بلندى ، از كمر بيرون كشيد و در يك چشم بر هم زدن ، آنرا تا دسته در سينه پدر كاپيتانلى فرو برد!
با نعره پدر و فرياد دختر، همسايگان و ماءموران پليس رسيدند، ولى مجروح ، پيش از رسيدن به بيمارستان درگذشت !
كلديه هم دستگير و تحويل زندان شد، تا محاكمه و مجازات شود.(15)
محيط غرب جنايت كاران چهارده ساله پرورش مى دهد. جرائم كودكان ، در دنياى غرب فراوان است ! بخش مهمى از كارهاى دادگسترى در آن جا بررسى و محاكمه كودكان تبه كار است .
در ايران جرائم كودك سابقه نداشت . ولى كسانى مى خواهند كه ايرانى از همه نظر اروپايى بشود! و بر خود ببالد كه بدين مقصود رسيده و مى رسد!