كودك از نظر وراثت و تربيت
(جلد دوم)

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۷ -


احساسات متناقض
غريزه حب ذات در ناحيه جسم و جان مظاهر گوناگونى دارد و به اشكال مختلفى خود نمايى مى كند. موقعى كه بين آن مظاهر تضاد و تزاحمى نباشد، هر يك بصورت طبيعى خود ارضا مى شوند و برنامه عمل از هر جهت روشن است . ولى مشكل بزرگ وقتى است كه حب ذات از مجارى متضادى ظهور كند و آدمى را در فشار احساسات متناقض قرار دهد. در چنين موقع بعضى از افراد از راه صحيح و عاقلانه منحرف مى شوند و به كارهاى ناروايى دست مى زنند. مثلا كسانى كه بر اثر شكست هاى عشقى يا فرار از ننگ و بدنامى خودكشى مى كنند، در چنين شرايطى قرار گرفته و از منحرف شدگانند.
((منتسكيو اين موضوع را چنين بيان كرده است : حب ذات و حس صيانت نفس به اشكاب گوناگون در مى آيد و گاهى به صورت اعمال متناقض و متضاد جلوه مى كند. حب ذات سبب مى شود كه خود را فداى عشق به خود كنيم و راضى مى شويم كه رشته حيات خود را قطع نماييم و اين امر نشان مى دهد كه ما خودمان را از زندگى خود بيشتر دوست داريم .))(484)
هر انسانى به تمايل فطرى حب ذات علاقه دارد از تمام جهات كامل و از هر نقص و ضعفى مصون و منزه باشد. كسانى كه خود را كوچك و حقير مى دانند و از يك يا چند جهت در خود احساس نقص و نارسايى مى كنند، در باطن نگران و ناراحتند و همواره از يك فشار درونى رنج مى برند، براى اين گروه ، راه عاقلانه جبران حقارت آن است كه نيروى خود را در مجراى مناسبى به كار اندازند و مراتب لياقت خويش را از راهى كه شايستگى دارند، آشكار كنند و شخصيت ارزنده اى در اجتماع به دست آورند و ضعف درونى خويش را تدريجا فراموش نمايند.
انتحار معنوى
ولى بعضى از مبتلايان به احساس حقارت ، بر اثر تنبلى و ياس يا علل ديگرى ، از راه صحيح عقلى منحرف مى شوند و براى پنهان نگاه داشتن ضعف درونى خود و به اميد جبران كمبودهاى خويش به انتخار معنوى دست مى زنند، عزت و استقلال خويش را درهم مى شكند و شخصيت انسانى خود را مى كشند. اينان با فروتنى هاى آميخته به ذلت ، با حركات توام با تملق و چاپلوسى ، به خوارى و فرومايگى تن مى دهند و براى فرار از حقارت كوچكى به پناه بزرگ ترين ذلت و حقارت مى روند و در كشاكش ‍ تناقض و تضارى كه در احساساتشان پديد آمده ، عزت نفس را كه يكى از مظاهر مهم حب ذات است از كف مى دهند و عمرى را به ذلت و خوارى مى گذرانند.
در جامعه گروه هاى متعددى مشاهده مى شوند كه گرفتار تضاد احساسات عسند و بر اثر ضعف نهانى و احساس حقارت به خضوع و فروتنى تملق آميز تن مى دهند و كرامت نفس خود را درهم مى شكنند. در سخنرانى امروز بعضى از آن ها را به عرض مى رسانم .
احساس نقص
1. خشونت هاى نابجا و سختگيرى هاى زايد از حد پدران و مادران نسبت به كودكان ، يكى از عوامل مهم ايجاد حقارت در ضمير آنهاست . كودكى كه در محيط ترس و وحشت ، نگرانى و اضطراب رشد كرده باشد، كودكى كه پدر و مادر او را يك انسان واقعى به حساب نياورده باشند، كودكى كه همواره مورد نفرت و انزجار اطرافيان خود بوده و هرگز طعم محبوبيت و احترام را نچشيده باشد، و خلاصه طفلى كه شخصيتش از هر جهت سركوب شده و با ناكامى ها و شكست هاى پى در پى بزرگ شده باشد قهرا خود باخته و ضعيف النفس ، فرومايه و زبون بار مى آيد و همواره خويشتن را پست و نالايق مى بيند. چنين كودكى وقتى بزرگ شود و در جامعه قدم بگذارد دچار يك بى قرارى و ناراحتى شديد روحى است ، جراءت ابراز شخصيت و استقلال ندارد، و پيوسته در خويشتن يك كمبود و نقصى را در مقابل ديگران احساس مى كند.
((فعاليت هاى بى آرام و بى محابا نشانه اين است شخص احساس نارسايى و كمبودى مى كند و گمان مى كند براى جبران آن بايد وظيفه اى بيش از ديگران انجام دهد. تمام فعاليت ها و مجاهدات بى هدف ، نشانه اى از اين حقارت است .
اين بى قرارى از يك ترس پنهان سرچشمه مى گيرد. علت اين است كه شخص تصور مى كند ممكن است در شغل و مقام يا امور معاشى شكست بخورد. علت هر چه باشد صاحب خود را مانند موشى كه در تله اسير باشد، به تكاپوى بيجا و بى قرارى بى حاصلى مى كشاند.
لازم نيست كه اين ترس و وحشت از يك چيزه قريب الوقوع باشد: بلكه اغلب زاييده خاطره گذشته اى است كه كاملا از لوح ضمير روشن انسان فراموش شده بوده است : ترسى كه با چنين خاطره اى همراه بوده است از خزانه فكر كاملا زانده نشده و باالنتيجه آثار آن به صورت ترس : عصبانيت : نگرانى : و بى قرارى به سراغمان مى آيد)) (485)
((به طور كلى هر نوع پيشامد ناگوار و غير قابل تحملى : چه در محيط خانه : چه مدرسه : و چه در اجتماع : نصيب طفلى گردد، موجب خرد شدن ضخصيت و استعداد او مى گردد، زيرا عواطف و احساسات او سركوب شده و به آسانى و بدون دغدغه نمى تواند خود را نشان داده و منشاء اثرات مفيد و بارز گردد.))(486)
اين قبيل افراد اگر بتوانند خاطرات تلخ كودكى را به دست فراموشى بسپارند و اهانت ها و سختگيرى هاى پدر و مادر نادان حود را ناديده انگارند و نيرومندانه در كارى كه استعداد فرا گرفتن آن را داند فعاليت و كوشش ‍ مداوم نمايند و در نتيجه عضو مخفيد و موثر جامعه شوند، مى توانند عمرى را در كمال عزت نفس ، مستقل و با شخصيت بگذرانند و از هر پستى و حقارتى بركنار باشند. ولى اگر آن خاطرات ناراحت كننده فراموش نشود و صاحبش پيوسته خود را حقير و ناچيز بداند ناچار بايد براى جبران آن حقارت درونى عكس العمل هايى از خود نشان بدهد و به اعمال ناروايى دست بزند. يكى از آن اعمال تن دادن به زبونى و ذلت است .
ترس از تحقير
تواضع و فروتنى و گاهى تملق و چاپلوسى بعضى از افراد بر اساس اين حالت روانى و ناشى از احساس حقارت است . كسى كه در سراسر ايام طفوليت مورد بى احترامى و بى اعتنايى اطرافيان خود بوده ، كسى كه استقلال و شخصيتش در محيط خانواده سركوب شده و خود را حقير و ناچيز مى داند همواره گرفتار وحشت و نگرانى است ، از خائف است از اين كه مبادا زن و مرد جامعه مانند پدر و مادرش با وى رفتار كنند و مورد اهانت و تحقيرش قرار دهند و بين مردم خجلت زده و شرمسارش نمايند. او براى مصون ماندن از تعرض ديگران پيشدستى مى كند و از ترس در مقابل هر كسى خضوع و تواضع مى نمايد و بدين وسيله حقارت درونى خود را مى پوشاند و خويشتن را از توهين احتمالى آنان بركنار گناه مى دارد.
چنين تواضعى حاكى از تعالى روانى و فضيلت اخلاقى متواضع نيست ، بلكه اين خود يك نوع ذلت نفس و زبونى است كه به اين صورت در آمده و ريشه آن ترس و حقارت است .
خاطرات تلخ
2. فقر د تنگدستى پدر و مادر از عواملى است كه باعث سرافكندگى و حقارت كودك مى شود. كسانى كه در طفوليت با شرايط سخت مالى رشد كرده اند، در باطن خود يك نوع عقب ماندگى و ضعف احساس مى نمايند. اين خاطره از ضمير آنان محو نمى شود و تا پايان عمر باقى مى ماند. بعضى از انها كه بر اثر لياقت و شايستگى و در پرتو كار و كوشش به مدارج كمال نايل شده اند و شخصيت مستقلى به دست آورده اند آن خاطره را ناديده مى گيرند و خود را عز و احترام زندگى مى كنند، ولى آنهايى كه بر اثر تنبلى يا نااميدى تن به زحمت و فعاليت نداده اند يا نتوانسته اند آن خاطره ناگوار را فراموش كنند، همواره اسير حقارت و ضعيف روانى هستند. اينان در مقابل سرمايه داران خود را كوچك و حقير مى بينند و بى اختيار در برابر آن ها سرتعضيم فرود مى آورند و با خضوع و فروتنى مراتب ضعف خويش را آشكار مى كنند.
(( كودكانى هستند كه در كى خانواده فقير و محقرى به دنيا آمده اند و با اين كه ممكن است (و اكثرا اين طور است ) در سراسر دوران طفوليت مورد مهربانى و شفقت و تربيت و تعليم صحيح والدين خود باشند، ولى بعدها كهبه مرحله بلوغ و رشد رسيدند ممكن است از يادآورى دوران گذشته و وضع حقارآميز خانوادگى و طبقاتى خويش دچار شرمسارى و حقارت روحى گردند. اين دسته از مردم هنگام برخورد با كسانى كه از آنها بالاترند احساس كوچكى و زبونى مى كننند و هنگام برخورد با كسانى كه از آنها بالاترند احساس كوچكى و زبونى مى كنند و هنگام برخورد با افراد متمول و متعين احساس حقارت مى نمايند.)) (487)
اسلام به آن فرومايگانى كه شخصيت خويش را در مقابل ثروتمندان مى بازند و آن ها را به علت سرمايه دارى احترام مى كنند، سخت بدبين است .
(( قال روسل الله صلى الله عليه و آله : لعن الله من اكرم الغنى لغناه .)) (488)
رسول اكرم مى فرمود: از رحمت الهى دور با آن كسى كه سرمايه دارى را به علت ثروتش تكريم و احترام نمايد.
فقراى با شخصيت
در صدر اسلام بيشتر پيروان رسول اكرم فقرا و مردمان بى بضاعت بودند. تربيت آسمانى قرآن شريف به قدرى آنان را عزيزالنفس و با شخصيت بار آورده بود كه با وجود ضعف مالى و تهيدستى ، در مقابل ثروت خود را نمى باختند و در برابر ثروتمندان خضوع نمى كردند و هرگز تن به ذلت و خوارى نمى دادند.
امام صادق (ع ) مى فرمود: ثروتمندى به محضر حضرت رسول اكرم آمد و سپس مرد بى بضاعتى شرفياب شد و پهلوى او نشست . سرمايه دار لباس ‍ خود را جمع كرد. پيغمبر اكرم كه ناظر اين عمل بود از او پرسيد: ((ترسيدى كه فقر او با تو تماسى پيدا كند؟))
جواب داد: ((نه .))
- ((ترسيدى كه قسمتى از ثروت تو به او برسد؟))
جواب داد: (( نه .))
- ترسيدى كه لباست آلوده شود؟))
گفت : ((نه .))
فرمود: ((پس چرا لباست را جمع كردى ؟))
عرض كرد: (( يا رسول الله ثروتى كه قرين من و رفيق روز و شب من است مرا از واقع بينى بازداشته است ، قبايح را در نظر من زيبا جلوه مى دهد و خوبى ها بد مى نماياند. به جبران اين عمل ناروا من نصف ثروت خود را مجانى به او واگذار مى كنم .))
(( فقال رسول الله للمعسر: اتقبل ؟ قال لا الرجل : و لم ؟ قال اخاف ان يدخلنى مادخلك .)) (489)
رسول اكرم (ص ) به مرد فقير فرمود: آيا اين انتقال را قبول مى كنى ؟ عرض ‍ كرد: نه . مرد ثروتمند از او پرسيد چرا؟ جواب داد: مى ترسم بر اثر ثروت به آن حالت بد نفسانى كه تو گرفتار شده اى من نيز گرفتار شوم .
نارسايى علمى
3. كسى كه مى خواهد خود را در رديف مردان دانشمند و عالم به حساب بياورد ولى از نظر علمى ضعيف و كم سرمايه است ، در خود احساس ‍ نارسايى و حقارت مى كند. براى پنهان داشتن ضعف درونى و جبران نقص ‍ خود به وسايلى متوسل مى شود. گاهى به گفتار دانشمندان تكيه مى كند و از زبان ديگران سخن مى گويد.
((اين مرد از سالهاى پيش عضو مجمعى است كه بيشتر افراد آن از مردم روشنفكر تشكيل يافته است . او نيز مرد باهوش و شريفى است اما تحصيلات عالى ندارد. هر بار كه در برابر همكارانش آغاز سخن مى كند به جاى اين كه عقيده شخصى خويش را بيان دارد. از اين نويسنده و آن نويسنده نام مى برد و بدنى ترتيب هميشه كلامش را اين گونه آغاز مى كند: ((من تذكر پل والرى را در كتاب نگاه هايى بر سراسر جهان به ياد شما مى آورم )) يا (( من به آسانى عقيده نيكلابرديف را در رساله تفكراتى درباره هستى مى پذيرم .
براى چه او به اين وسايل دست مى زند؟ نخست به علت يك نوع احساس ‍ حقارت و عقب ماندگى كه هر دم در باطن وى زمزمه مى كند: عقايد شخصى خود را ابراز مكن ، گفته هاى بزرگان را شهاد بياورد. و ديگر آن كه همين كمپلكس او را وادار مى كند كه خود را به رفقاى روشنفكرت نشان بده ، آن قدر كه آنها تصور مى كنند تو از ايشان عقب مانده تر نيستى . بگذار بفهمند كه تو هم آثار فلاسفه را خوانده اى .)) (490)
گاهى از راه فروتنى و چاپلوسى وارد مى شود و در برابر ديگران آن قدر خضوع و ادب مى ند كه آنان ماخوذ به حيا مى شوند و خجالت مى كشند به چنين مرد مودب و خليقى بگويند سواد ندارى .
معلمين نالايق
مصيبت بالاتر وقتى است كه چنين انسان ضعيف و كم سوادى بخواهد كرسى تدريسى را اشغال كند و براى محصلين درس بگويد. براى اين كه شخصيت خود را در مقابل شاگردان حفظ كند و مورد تحقير آنان واقع نشود يا بايد در كلاس آن قدر متكبر و خشن باشد كه هيچ يك از شاگردان از ترس ‍ جراءت نداشته باشند به او بگويند معلومات شما نارساست و نمى توانيد در س بگوييد د يا بايد آن قدر فروتنى و تواضع نمايد و به شاگردان احترام كند كه آنها نفص علمى او را ناديده بگيرند و به زبان نياورند.
ترس نهانى
چنين فروتنى و تواضعى را نمى توان از صفات حميده و خلقيات پسنديده به حساب آورد، بلكه اين خود يك نوع خوارى و فرومايگى است و منشا آن حقارت و ترس نهانى متواضع است . او خواسته است با نداشتن سرمايه دانش خود را عالم وانمود كند و با عدم لياقت علمى كرسى تدريس را اشغال نمايد، لذا به اين ذلت و زبونى تن داده است !
(( عن ابى عبدالله عليه السلام : لاينبغى للمومن ان يذل نفسه . قلت بما يذل نفسه ؟ قال يدخل فيما يتغذر منه .)) (491)
امام صادق (ع ) فرموده است : شايسته نيست مومن خويش را ذليل و خوار نمايد. راوى سوال مى كند: چگونه خود را ذليل مى كند؟ حضرت در جواب فرمود: در امرى مداخله مى نمايد كه شايسته آن نيست و سرانجام بايد از آن عذر بخواهد.
(( و عنه عليه السلام : لاينبغى للمومن ان يذل نفسه . قيل له و كيف يذل نفسه ؟ قال يتعرض لما لايطيق .)) (492)
و نيز فرموده است : سزاوار نيست مرد با ايمان موجبات خوارى و ذلت خود را فراهم نمايد. عرض شد: چگونه آدمى باعث خوارى خود مى شود؟ فرمود: با كارى دست مى زند كه قدرت و طاقت انجام آن را ندارد.
(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : بئس العبد عبد له رغبة تذله .)) (493)
امام صادق (ع ) فرمود: بد آدمى است آن كسى كه در خويشتن ميلى را بپرورد كه در راه رسيدن به آن دچار ذلت و خوارى شود.
اگر چنين انسانى حد واقعى خود را بشناسد و از اندازه خويش تجاوز ننمايد، هرگز عزت و نفس و شرف انسانى خود را در معرض معامله قرار نمى دهد و با فروتنى هاى تملق آميز، خويشتن را ذليل و خوار نمى نمايد.
وجدان گناهكاران
4. گناهكارى و عصيان ، يكى ديگر از عوامل احساس پستى و حقارت است . كسى كه مرتكب معصيت هايى شده و پرده احترام قانون را دريده است ، همواره در فشار شكنجه هاى وجدان اخلاقى است و خويشتن را انسانى پليد و آلوده مى بيند. گناهكار كوشش مى كند كه معاصى خود را در ضمير مخفى خويش دفن نمايد و صحنه هاى شرم آور آن ها را به دست فراموشى بسپارد، ولى وجدان اخلاقى ، گناهكار را آرام نمى گذارد و با سرزنش هاى مداوم خود مى كوشد كه گناهان را در خاطر وى زنده و محفوظ نگاه دارد و او را رنج و عذاب دهد.
(( اگر انسان مى توانست احساسات خود را نسبت به هر يك از عقده هاى روحى با دوستى در ميان بگذارد يا اقلا خود را به قبول آن راضى كند، ديگر از صورت عقده خارج مى شد و مانند هزاران انديشه اى كه در مغز مى گذرد آن هم ببه دست فراموشى سپرده مى شد و هرگز مايه رنج و آزار صاحبش را فراهم نمى ساخت . ولى وقتى كه چنين احساسى در محفظه مغز سركوفته ماند، هميشه ميان اين عقده و صاحبش دعوا و كشمكشى جريان دارد. يعنى صاحبش مى خواهد آن را پيوسته عقب زده ، به حفره ضمير ناآگاه براند، ولى او مى خواهد از مخفى گاه ضمير ناآگاه خارج شده و بر سطح ضمير آگاه نمايان گردد.))(494)
گناه و احساس حقارت
شرمسارى و حقارتى كه بر اثر گناه دامنگير گناهكار مى شود او را پست و زبون مى كند و به شخصيت و استقلال وى ضربه مى زند. گناهكار هرقدر قوى النفس و با اراده باشد، بر اثر معصيت زبرون ناتوان مى شود. گناهكار مى كوشد تا از راه خودسازى و تصنع ضعف روانى خويش را بپوشاند و خود را قوى و نيرومند جلوه دهد، ولى شكست هاى روحى و انفعال هاى باطن او، خواه ناخواه از خلال اعمال و اقوالش خودنمايى مى كند و ناتوانى او را آشكار مى سازد.
((ما خاطرات رنجه كننده و شرم آور را در شعور باطن خود پنها و فراموش ‍ مى كنيم تا از ايذا و آزارشان در امان باشيم ، ولى آن خاطرات على رغم ما در افكار و كردارمان نفوذ و دخالت تام دارند و ما از آن بى خبريم و چه بسا كه چون از علل رفتار خود خبر نداريم ، از كرده پشيمان مى شويم و از كردار خود متحير كه چرا چنين عملى از ما سر زد، با چنان كلمه اى به زبانمان آمد. خاطرات مدفون هرگز نمى ميرند و از قدرت خود چيزى از دست نمى دهند، همواره رفتار ما را به ميل خود وامى دارند.))(495)
تواضع بر اثر گناه
زبونى و پستى روانى بعضى از گناهكاران از فروتنى هاى ذلت آميزشان به خوبى مشهود است . اينان براى پوشانيدن لكه هاى معاصى خويش نسبت به مردم ، خضوع و تواضع مى كنند و مراتب فرومايگى خود را به صورت ادب و احترام به ديگران آشكار مى سازند. كارمندانى كه در انجام وظايف ادارى از مردم رشوه مى گيرند و به اين گناه بزرگ آلوده هستند اغلب مردمانى متواضع و خوش سلوك رفتار مى كنند و كلماتى نظير چاكرم ، بنده ام ، اطاعت مى شود، در اختيار شما هستم ، هر چه بفرماييم ، از آنها بسيار شنيده مى شود.
بدون ترديد، چنين تواضعى كه منشاء روانى آن پليدى گناه و ترس رسوايى است نه تنها ارزش اخلاقى ندارد، بلكه دليل زبونى و فرومايگى متواضع و يكى از اقسام تن به ذلت دادن است .
خوارى ناپاكان
ناپاك زندگى كردن و به گناه آلوده شدن يكى از بزرگ ترين عوامل خوارى و ذلت است . كسانى كه مى خواهند با شرافت و عزت نفس زندگى كنند و دچار حقارت و زبونى نشوند، بايد از گناه اجتناب كنند و به هيچ صورت دامن خود را به معصيت آلوده ننمايد.
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اراد ان يكون اعزالناس فليتق اللع عزوجل .)) (496)
رسول اكرم (ص ) فرموده است : آن كس كه مى خواهد عزيزترين مردم باشد بايد از گناه اجتناب نمايد و به تقوا و پرهيزكارى بگرايد.
(( قال على عليه السلام : من سره الغنى بلامال و العز بلاسلطان و الكثرة بلاعشيرة فليخرج من ذل معصية الله سبحانه الى عز طاعته .)) (497)
على (ع ) فرمود: آن كس كه دوست دارد بدون ثروت غنى باشد و بدون سلطنت عزييز باشد و بدون عشيره و خانواده تنها نباشد، البته بايد از ذلت گناهكارى خارج گردد و به محيط عز اطاعت الهى وارد شود.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اوصيكم بتقوى الله و لاتحملوا الناس ‍ على اكتافكم فتذلوا.)) (498)
امام صادق (ع ) مى فرمود: به شما سفارش مى كنم پرهيزكار باشيد و با ارتكاب گناه ، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خوارى ننماييد.
اشخاص بى كفايت
5. گاهى اشخاص بى كفايت و نالايق به مقامى مى رسند كه شايسته آن نيستند. مردم توجه و باهوش از اطاعت اين قبيل زمامداران سر باز مى زنند و در برابر آنان تمكين نمى نمايند.
(( قال الصادق عليه السلام : من طلب الرئاسة بغير حق حرم الطاعة له بحق .)) (499)
امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه بدون حق و صلاحيت خواستار رياست باشد بايد به حق و درستى از اطاعت مردم محروم بماند.
اينان كه از طرفى در خود احساس ضعف و كمبود مى كنند و خويشتن را براى آن مقام كوچك مى دانند و از طرف ديگر حب رياست نمى گذارد به نقص و نارسايى خويش اعتراف كنند و از آن كاركناره گيرى نمايند، براى پنهان نگاهداشتن ضعف خود و حفظ كرسى رياست ، به كارهاى مختلفى دست مى زنند.
((خصوصيات و علائم ديگرى از عقده حقارت سراغ داريم كه مى توان گفت جنبه مثبت دارند. بدين معنى كه شخص احساس حقارت و زبونى مى كند و بالنتيجه مى كوشد تا براى رفع آن كارى بكند. در اصطلاح روان شناسى مجموع فعاليتهايى را كه چنين شخصى در اين مورد مى كند عمل جبرانى مى گويند، ولى متاءسفانه اين عمل چون در طريق صواب نيست عمل جبرانى كاذب است . اين عمل در حقيقت براى پوشش . اختفاى يك حس درونى است كه آن را بايد احساس بى كفايتى و نارسايى ناميد.))(500)
خشونت با زيردستان
اين فرمانروايان نالايق گاهى يا عمومى مردم ، به خصوص نسبت به ضعفا و زيردستان ، مستبدانه رفتار مى كنند و به وسيله خشونت و تندى و احيانا بدزبانى و هتاكى ، نارسايى و بى لياقتى خود را پنهان نگاه مى دارند و با ترساندن مردم مقام خود را حفظ مى كنند و آنان را به اطاعت وادار مى نمايند.
گاهى از در فروتنى و چاپلوسى وارد مى شوند، نسبت به مردم عادى و زيردستان ادب و تواضع مى كنند و در برابر كسانى كه مقام بالاترى دارند تملق مى گويند و با اين فرومايگى و رفتار ذلت آميز، نقايص خود را پنهان و مقام خويشتن را از تعرض ديگران مصون نگاه مى دارند. كسانى كه به اين ذلت ها و زبونى ها تن مى دهند و عز و شرف انسانى را به چند روز رياست مى فرشند، مردم پست و فرومايه اى هستند و در اين معالمه ضرر مى كنند.
(( قال على عليه السلام : ساعة ذل لاتفى بعز الدهر.)) (501)
على (ع ) مى فرمود: يك ساعت ذلت و خوارى با عزت تمام روزگار برابرى نمى كند.
تملق و چاپلوسى
اين فرومايگان پست كه براى حفظ مقام خود تن به ذلت و زبونى مى دهند و زبان به تملق و چاپلوسى مى گشايند، نه تنها با اين عمل به خود ستم مى كنند و عز و شر انسانى خويش را از كف مى دهند، بلكه به مردم نيز ستم مى كنند و آنان را به راه تيره روزى و بدبختى سوق مى دهند.
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا سادالقوم فاسقهم و كان زعيم القوم اذلهم و اكرم الرجل الفاسق فلينتظر البلاء.)) (502)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: وقتى گناهكاران سرور مردم شوند و فرومايگان پست رؤ ساى مردم باشند و در جامعه به بدكاران احترام شود، بايد در آن جا منتظر بلا و بدبختى بود.
(( عن على عليه السلام : اذا سادالسفل خاب الامل .)) (503)
على عليه السلام فرمود: موقعى كه فرومايگان در بين مردم سرورى و بزرگى به دست آورند، آرزوى خوشبختى و سعادت آن جامعه از ميان مى رود و درهاى ترقى و تعالى به روى مردم بسته مى شود.
(( و عنه عليه السلام : زوال الدول باصطناع السفل .)) (504)
و نيز فرموده است : كارهاى بزرگ را به مردم پست و فرومايه سپردن باعث زوال دولت هاست .
فروتنى هاى تملق آميز مردان نالايق كه بنده مقام و رياست هستند، ناشى از ضعف درونى و حقارت باطنى آن هاست . هرگز چنين تواضعى را نمى توان به حساب فضيلت اخلاقى و تعالى روانى گذارد، بلكه اين تواضع حاكى از زبونى نفس و راه تن به ذلت و خوارى دادن است .
مردان با شخصيت
مردان با شرف ، مستقل و عزيزالنفس ، موقعى كه روى شايستگى و لياقت مقام بزرگى را عهده دار شوند، در كمالى قدرت و اعتماد به نفس انجام وظيفه مى كنند. تملق و چاپلوسى ، پستى و زبونى ، در روان پاك آنان راه ندارد و در حساس ترين مواقع شخصيت خود را نمى بازند و به خوارى و فرومايگى تن نمى دهند.
(( قال على عليه السلام : ذوا الشرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمت كالجبل الذى لا تزعزعه الرياح .)) (505)
على (ع ) مى فرمود: مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترين مقام و پايه نايل شود، هرگز خود را نمى بازد و از مسير فضيلت خارج نمى شود. او مانند كوه پا برجاست كه وزش بادها قادر نيست به حركتش در آورد و متزلزش نمايد.
خواجه ابو منصور، وزير سلطان طغرل ، مردى بود دانا و لايق ، قوى النفس ، و با شخصيت خدا پرست و درستكار. او در انجام وظايف دينى مراقبت كامل داشت . معمولا همه روزه پس از اداى فريضه صبح مدتى روى سجاده مى نشست و ادعيه و اذكارى ، مى خواند. پس از آن كه آفتاب طلوع مى كرد جامه وزارت مى پوشيد و به دربار مى رفت .
روزى سلطان طغرل وزير را قبل از طلوع آفتاب احضار كرد. ماءمورين به منزل وى رفتند و او را در حال خواند دعا ديدند. امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولى وزير به گفته آنان توجهى نكرد همچنان و به خواندن ادعيه ادامه داد. ماءمورين بى اعتنايى او را بهانه كردند و به عرض رساندند كه وزير نسبت به اوامر پادشاه احترام نمى كند و با اين سخنان طغرل را به سختى خشمگين كردند.
وزير پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. به محض ورود شاه با تندى به وى گفت : ((چرا دير آمدى ؟))
وزير با ايمان
وزير در كمال قوت نفس و اطمينان خاطر عرض كرد: ((اى پادشاه ، من بنده خداوندم و چاكر سلطان طغرل . تا از بندگى خدا فارغ نشوم نمى توانم به وظايف چاكرى پادشاه قيام نمايم .))
گفتار محكم و پر از حقيقت وزير، شاه را سخت تحت تاءثير قرار داد و ديه اش را اشك آلود كرد. به وزير آفرين گفت و سفارش كرد كه همواره به اين روش ادامه بده و بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم بدار تا از بركت آن امور كشور همواره بر نظم صحيح استوار بماند.(506)
شخصيت ارزنده مردان با اراده و متكى به نفس ، از خلال منطق قاطع و بيان بى ترديد شان به خوبى مشهود است ، همان طور كه زبونى و فرومايگى مردم به شخصيت را از بيانات متزلزل و تملق آميزشان به آسانى مى توان تشخيص داد.
(( قال على عليه السلام : بيان الرجل ينبى ء عن قوة جنانه .)) (507)
على (ع ) فرموده است : بيان هر انسانى حاكى از مراتب قوت نفس و درجه نيروى روانى اوست .
پنهان كردن حقارت
از اين چند موردى كه به عرض رسيد روشن شد كه در بعضى از مواقع اسيران عقده حقارت و كسانى كه در ضمير خود احساس ضعف و پستى مى كنند به پناه تواضع مى روند و با فروتنى ها ذلت آميز، حقارت باطنى خويش را پنهان نگاه مى دارند. اين قبيل فروتنى ها كه عكس العمل عقده حقارت است ، كوچك ترين ارزش تربيتى و اخلاقى ندارد، بلكه دليل بر زبونى و فرومايگى متواضع است . اين فروتنى ها از نظر دينى و علمى رذيلتى است به صورت فضيلت ، و پستى و انحطاطى است به شكل كمال اخلاقى انسانى .
است تواضع را از صفات حميده و سجاياى پسنديده شناخته است و متواضع را مورد تكريم و احترام قرار مى دهد، ولى به كسانى كه در لباس ‍ تواضع تن به ذلت و خوارى مى دهند و به نام ادب و فروتنى ، شخصيت انسانى خويش را لگدكوب مى كنند جدا بدبين و از آنان متنفر است . شرط اساسى تواضع اطمينان روحى و استقلال روانى متواضع است . همان طور كه در ابتداى سخن عرض كردم ، على (ع ) در ضمن حديثى به اين نكته تصريح فرموده است :
(( نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد.))
روح متواضعين با ايمان از سنگ سخت محكم تر است ، ولى در رفتار با مردم از غلامان زر خريد افتاده تر و خاضع ترند.
متواضع كسى است كه بدون ترس و طمع و تنها به منظور انجام وظيفه انسانى به مردم تواضع كند. متواضع كسى است كه فروتنى اش ناشى از تعالى روانى و تكامل اخلاقى باشد. كسانى كه به علت احساس پستى و حقارت نسبت به مردم تواضع مى كنند، آنان بر اثر نقص ، نارسايى ، رياست طلبى ، طمع ، و خلاصه يك نوع ضعف درونى فروتنى مى نمايند، نه تنها، با اين عمل كسب فضيلتى نمى كنند، بلكه اين اظهار خضوع و كوچكى ريشه خوارى و ذلت نفس را در ضمير آن ها محكم مى نمايد و آنان را به بيمارى فرومايگى و زبونى مبتلا مى كند.
اجتناب از ذلت
به موجب اخبارى كه امروز به عرض رساندم و روايت ديگرى كه از اولياى گرامى اسلام رسيده و در كتب حديث آمده است : حفظ عزت و شرافت و اجتناب از زبونى و ذلت يكى از مهم ترين وظايف قطعى و غير قابل تخلف مسلمين است هيچ مسلمانى حق ندارد موجبات خوارى و ذلت خود را فراهم نمايد و زير بار پستى و زبونى برود. فروتنى هاى ذلت آميز، تواضع هاى خوار كننده ، چاپلوسى ها، تملق ها، كه منافى با آزادگى و شرافت نفس است در اسلام ممنوع شناخته شده و ملمين موظفند از آن ها اجتناب نمايند.
بزرگ ترين مراتب بندگى و تذلل ، بالاترين درجه جزع و تضرع بايد در مقابل خداوند بزرگ باشد و بس ، خداوندى كه همه آفريده وى هستند و بنده واقعى او كوچكى و ذلت ، خضوع و انكسار، فقط در پيشگاه مقدّس او شايسته است .
فراگرفتن علم
موردى كه تا اندازه اى فروتنى ها روا شناخته شده و اولياى اسلام براى حفظ مصلحت بزرگ ترى آن را اجازه داده اند، خضوع و تملق مردمان جاهل در برابر علما و دانشمندان به منظور فراگرفتن علم و دانش است براى اين كه محصلين جوان به ارزش علم و لزوم تواضع و خضوع در برابر عالم را بهتر متوجه شوند و بيش از پيش به فرا گرفتن دانش همت گمارند، در پايان بحص امروز چند جمله اى در اين باره به عرض مى رسانم :
كسانى كه درست تحصيل نكرده و به خوبى درس نخوانده اند و با مردمان عالم آميزش دارند، به علت كم سوادى در خود احساس حقارت و كمبود مى كنند و خويشتن را نسبت به ديگران ضعيف و كوچك مى بينند، و از اين كه قادر نيستند با آنان عالمانه صحبت كنند زنجيده خاطر و متاءثرند.
بعضى از اين افراد به علت خود پسندى حاضر نيستند به ناتوانى علمى و كم سوادى خود اعتراف نمايند كوشش .شش مى كنند حتى المقدور حقارت خود را پنهان نگاه دارند و براى اين كه خويش را عالم جلوه دهند و كمبودهاى واقعى خود را جبران نمايند، گاهى به اعمال كودكانه و خودنمايى هاى خجلت آورى دست مى زنند.
اعمال تصنعى
((كسى كه با لهجه تصنعى يا به طور كتابى و لفظ قلم حرف مى زند در همين رديف است نمونه اين آدم را مى توان ميان كسانى يافت كه در خانواده هاى حقيرى به دنيا آمده اند يا تعليم و تربيت محدودى داشته اند و براى جبران اين نقيصه مى كوشند تا با ابتكار لهجه اى تصنعى يا استعمال كلمات غليظ، خود را جزو طبقه فهميده و روشنفكر قلمداد نمايند اين قبيل افراد جابه جا در گفتار خود به استعاره هاى ادبى يا كلمات خارجى يا نقل قول هاى معروف متشبث مى شوند كه شنونده تصور كند به زبان هاى خارجى و گنجينه اى علمى و ادبى دنيا هم تسلط دارند.))(508)
راه جبران واقعى اين نارسايى درس خواندن و به تحصيل ادامه دادن است و اين كار احتياج به شجاعت و صراحت دارد او بايد قولا و عملا به نارسايى و نقص معلومات خود اعتراف نمايد او بايد با واقع بينى خويشتن را از صف فضلا و دانشمندان خارج كند او بايد حد خود را به درستى بشناسد و لاف زنى و بلند پروازى را ترك گويد او بايد در برابر استاد زانوى تعليم به زمين بزند و به ذلت شاگردى تن دردهد او بايد در مقابل معلم خود تواضع و خضوع نمايد و اگر لازم باشد تملق بگويد والتماس كند.
هر كه ز آموختن ندارد ننگ
گل بر آرد ز خار و لعل ز سنگ
وانكه دانش نباشد! روزى
ننگ دارد ز دانش آموزى
اسلام با اين خضوع و تذلل ، با اين فروتنى و تملق ، مواقع است ، زيرا بر اثر آن علمى به دست مى آيد كه مايه بزرگ ترين عزت و افتخار است او در اين معامله نه تنها ضرر نمى كند، بلكه بهترين و بزرگ ترين سود نصيبش مى شود و به مدارج عاليه دانش نائل مى گردد.
(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من لم يصبر على ذل التعلم ساعة بقى فى ذل الجهل ابدا.)) (509)
ذلت نادانى
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: آن كس كه ساعتى به ذلت علم آموزى تن ندهد در همه عمر گرفتار ذلت و خوارى جهل خواهد بود.
طلب كردن علم از آن است فرض
كه بى علم كس را به حق راه نيست
كسى ننگ دارد از آموختن
كه از ننگ نادانى آگاه نيست
(( عن على بن موسى الرضا عليه السلام قال : العلم خزائن و مفاتيحه السوال .)) (510)
حضرت رضا(ع ) مى فرمود: علم گنجينه هاى كمال است و كليدهاى آن گنجينه ها پرسش كردن است .
اميد عافيت آنگه بود موافق عقل
كه نبض را به طبيعت شناس بنمايى
بپرس آن چه ندانى كه ذل پرسيدن
دليل راه تو باشد به عز دانايى
(( قال على عليه السلام : ليس من اخلاق المؤ من اللمق و لاالحسد الا فى طلب العلم .)) (511)
على (ع ) فرموده است : تملق گفتن و حسد بردن از خلقيات مردان با ايمان نيست مگر در راه فرا گرفتن علم و دانش .
تملق بجا
ملاحظه مى كنيد كه در اين روايات اولياى اسلام مردم را براى فرا گرفتن دانش تا چه پايه تشويق كرده اند. با آن كه در آيين اسلام عز و شرف مسلمين و اجتناب از هر خوارى و ذلتى مورد كمال توجه است ، ولى در راه تحصيل علم تملق استاد و تن دادن به ذلت تعلم و سؤ ال جايز و روا شناخته شده و اين خود بزرگ ترين احترام به مقام علم و عالم و تعليم است .
شرف علم
كسى كه از حقارت و پستى جهل متنفر است و مى خواهد به عز و شرف علم نايل گردد، كسى كه مايل است به خزاين دانش راه پيدا كند و از گوهرهاى درخشان آن نصيبى داشته باشد، بايد فكر خودپسندى و خيره سرى را از صفحه خاطر بزدايد، بايد حقارت شاگردى كردن را بپذيرد و با ذلت تعليم بسازد، بايد به خوارى سؤ ال تن در دهد و از فروتنى در برابر استاد و تملق گوى او مضايقه ننمايد و اين تنها راه صحيح جبران حقارت نادانى است .
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى زا
برون كن ز سر باد خيره سرى را
تو چون مى كنى اختر خويش را بد
مدا را از فلك چشم نيك اخترى را
درخت تو گربار دانش بگيرد
به زير آورى چرخ نيلوفرى را
درمان نگرانى و حقارت
(( قال الله الظيم فى كتابه :
((ادفع بالتى هى احسن السيئة نحسن اعلم بما يصفون )))) (512)
تشويق خاطر و ناراحتى فكر در زندگى بشر يكى از بزرگ ترين عوامل تيره روزى و بدبختى است . كسانى كه بر اثر ترس ، حقارت ، شكست ، نااميدى ، ضعف ، نارسايى و نظاير اينها نگران و مضطربند و از احساس آن حالات روانى همواره رنج مى برند اگر به فكر درمان خويش نباشند و خود را از فشارهاى سنگين و طاقت فرساى روحى خلاص نكنند، زندگى بر آنان تلخ و غير قابل تحمل خواهد بود و ممكن است سرانجام به عوارض گوناگونى دچار شوند.
در سخنرانى هاى چند روز اخير پاره اى از علل پيدايش نگرانى هاى روحى و عقده حقارت را توضيح دادم و همچنين قسمتى از عكس العمل هايى را كه بعضى مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند بيان نمودم . در گفتار امروزه به اختصار پيرامون دو موضوع بحث مى كنم :
اول . درباره عوارض و خطرات ناشى از احساس نگرانى .
دوم . در اطراف درمان آن از نظر دينى و علمى .
اتحاد نفس و بدن
اول . نفس و بدن به قدرى با يكديگر مرتبط و متحدند كه حالات نيك و بد هر يك در ديگرى اثر مى گذارد و اين مطلب مورد قبول كليه دانشمندان ديروز و امروز جهان است . بدن آدمى تحت تاءثير حالات روان است و روان نيز تحت تاءثير حالات بدن است . كسى كه دچار نگرانى و تشويق خاطر است و در ضمير خود احساس ناراحتى و بى قرارى مى كند خواه ناخواه اين حالات روانى آثار نامطلوبى روى بدن او مى گذارد و جسم وى را از مسير سلامت و اعتدال منحرف مى كند.
دل چو آرام نباشد ز تن آرام مخواه
- باده صاف از نبود روشنى از جام مخواه
روشنايى ز شت و تيرگى از روز مجوى
شادمانى ز غم و پختگى از خام مخواه
در تحقيقات علمى دانشمندان جهان ثابت شده است كه يك قسمت قابل ملاحظه از بيمارى هاى نواحى مختلف بدن ناشى از هيجان هاى روحى و نگرانى هاى روانى است . براى درمان اساسى اين قبيل بيماران لازم است در درجه اول به ريشه مرض توجه شود و قبل از معالجات پزشكى داروى بايد با نگرانى ها و بى قرارهاى جان مبارزه كرد و آن ها را از صفحه خاطر بيمار بر طرف نمود.
ديل كارنگى روان شناسى مشهور آمريكايى ، از قول چند نفر دانشمند متخصص ، پاره اى از بيمارى هاى جسمى را كه ممكن است از اضطراب نفس و نگرانى سرچشمه بگيرد و در كتاب خود آورده كه عبارات آن را عينا در اين جا نقل مى كنيم :
عوارض نگرانى
((چند سال قبل ايام مرخصى خود را به اتفاق دكتر 1 - گوپر كه رئيس ‍ بيمارستان هاى راه آهن سانتافياست در سير و گردش ايالت تكزاس ‍ گذارندم . يك روز كه با هم درباره نگرانى صحبت مى كرديم ، دكتر مزبور گفت ، هفتاد درصد از بيمارانى كه به پزشكان مراجعه مى كند در صورتى كه خويشتن را از قيد ترس و نگرانى آزاد سازند مى توانند شخصا خود را معالجه كنند، از جمله مى توان سوء هاضمه عصبى ، بعضى از زخم هاى معده ، اختلالات قلبى ، مرض بى خوابى ، بعضى سردردها، و چند نوع را از آن طبقه دانست .
دكتر ژوزف مونتاكو مؤ لف كتاب اختلالات عصبى معده نيز نظير همين را مى گويد، آن چه مى خورديد باعث قرحه معده نمى شود، بلكه آن چه شما را مى خورد - موجب پيدايش اين زخم است .
دكتر د- الواريز كه در كلينيك مايو كار مى كند مى گويد: شدت و ضعف زخم هاى معده اغلب نسبت مستقيم با شدت و ضعف درجه هيجانات درونى دارد. اين گفته متكى به آزمايش و مطالعه در پانزده هزار بيمارى است كه براى اختلالات معده به كلينيك مايو مراجعه كرده اند و چهار پنجم آن ها هيچ گونه اساس و علت طبى براى بيمارى معده خود نداشتند. ترس ، نگرانى ، حسد، خودپسندى فوق العاده ، عدم لياقت در سازش با محيط، اكثرا علل مؤ ثر بيمارى هاى معده و زخم هاى آن مى باشد. زخم معده باعث مرگ شماست و مطابق مندرجات مجله لايف در بين امراض مهم و خطرناك رتبه دهم را حايز است .
برادران مايو كه كلينيك آن ها معروفيت فراوان دارد اعلام داشته اند كه نصف بيشتر تختخواب هاى بيمارستان ها را كسانى اشغال كرده اند كه گرفتار ناراحتى عصبى مى باشند. مرض آن ها از فساد و خرابى اعصابشان نيست ، بلكه از هيجان هاى درونى ، محروميت ، تشويق ، نگرانى ، ترس ، عدم موفقيت ، نااميدى ، سرچشمه مى گيرد.
تلفات بيمارى هاى روحى
تلفات ناشى از بيمارى هاى روحى با سرعت فلاكت بارى رو به تزايد مى رود. گزارش هاى پزشكان حاكى است كه از هر بيست نفر ساكنين فعلى آمريكا يك نفر قسمتى ز عمرش را در بيمارستان امراض روحى خود گذارنيد و يك ششم جوانانى كه براى شركت در جنگ جهانگير دو به زير پرچم خوانده شدند، به علت نقايص فكرى و روحى از خدمت معاف گرديدند. علت جنون و ديوانگى چيست ؟ هيچ كس به درستى از آن اطلاع ندارد، ولى آن چه مسلم است در بعضى موارد ترس و نگرانى عامل مؤ ثرى براى جنون مى باشد. هم اكنون روى ميزم كتابى از دكتر ادوارد پودولسكى تحت عنوان جلو نگرانى را بگيرد و سالم و راحت زندگى كن قرار دارد كه فصول بر جسته آن از اين قرار است : نگرانى با قلب چه مى كند؟ فشار خون از نگرانى به وجود مى آيد، رماتيسم ممكن است از نگرانى باشد، نگرانى چگونه معده شما را ضعيف مى كند؟ نگرانى و غدد درقى ، مرض قند از نگرانى به وجود مى آيد.
دكتر ويليام ماك گونيگل در انجمن دانپزشكان آمريكا اظهار داشت : نگرانى باعث خرابى و فساد دندان مى شود و اين طور نطق خود را ادامه داد: هيجانات و احساساتى كه مولد نگرانى ترس است باعث بر هم خوردن توازن كلسيم بدن شده و دندان را فساد مى كند.
نمى دانم در زندگى شخصى را كه غده درقى اش بيش از اندازه كار مى كند ديده ايد، من چنين شخصى را ديده ام . اين قبيل اشخاص پيوسته مى لرزند و چون مرده از گور در آمده به نظر مى رسند و شدت و ضعف آن بستگى به زيادى و كمى ترشحات دارد. قلب ضربانش سريع مى گردد، تمام بدن در التهاب و هيجان است ، اگر جلويش را نگيرند به زودى با مرگ هم آغوش ‍ خواهند شد.
چندى قبل به اتفاق يكى از دوستان به اين مرض گرفتار بود روانه فيلادلفى شديم تا به يكى از متخصصين معروف اين مرض مراجعه كند. اين دكتر كه سى و هشت سال است به معالجه اين قبيل بيماران اشتغال دارد. اولين سؤ الى كه از دوست من كرد اين بود: چه اضطراب و ناراحتى فكرى براى شما باعث اين حالت شده است ؟ و دوستم صريحا متوجه كرد كه چنانچه نگرانى را از خود دور نكنيد امراض خطرناك ديگرى چون مرض قند، اختلالات قلبى ، و زخم معده بر بيمارى فعلى شما افزوده خواهد شد.))(513)
نگرانى و بيمارى جسم
به موجب روايات بسيارى كه رسيده است ، اولياى بزرگوار اسلام به اين امر مهم بهداشتى توجه كامل داشته و به پيروان خود خاطرنشان نموده اند كه نگرانى ، ترس ، حسد، غصه ، و خلاصه ناراحتى هاى درونى و هيجان هاى روحى باعث بيمارى جسمم و مايه ويرانى زندگى است .
(( قال على عليه السلام : الهم يذيب الجسد.)) (514)
على (ع ) مى فرمود: آتش اندوه و غم بدن آدمى را مى گدازد و مانند فلز مذابى آب مى كند.
فرسودگى بدن
(( و عنه عليه السلام : الهم نصف الهرم .)) (515)
و نيز فرموده است : اثر غصه و غم انسان نيرومند را ناتوان مى كند و در جوانى او را فرسوده و نيمه پير مى سازد.
(( عن اميرالمومنين عليه السلام : الحسد يفنى و الحقد يذرى .)) (516)
حضرت امير مى فرمود، حسد جسم را فرتوت و فانى مى كند و كينه توزى آدمى را افسرده مى كند و سرانجام همه چيزش را بر باد مى دهد.
(( و عنه على عليه السلام : الخائف لا عيش له .)) (517)
و همچنين فرموده است ، آن كس كه گرفتار ترس و وحشت است در زندگى آسايش خاطر ندارد.
(( عن على عليه السلام : الحزن يهدم الجسد.)) (518)
غم و اندوه تعادل جسم را بر هم مى زند و بدن آدمى را ويران مى كند.
(( و عنه عليه السلام : المريب ابدا عليل .)) (519)
كسانى كه همه چيز و همه كس را چشم ترديد و بد گمانى نگاه مى كنند همواره عليل و بيمارند.
نتيجه آن كه عقده ها، غصه ها، ترس ها، نگرانى ها و خلاصه ناراحتى هاى روحى و هيجان هاى درونى علاوه بر آن كه باعث اختلال فكر و تشويش ‍ خاطرند، در بدن نيز آثار بدى دارند و مزاج را از صراط مستقيم صحت و اعتدال منحرف مى كنند و منشاء بيمارى هاى مختلفى مى شوند.

next page

fehrest page

back page