كودك از نظر وراثت و تربيت
(جلد دوم)

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۵ -


جبران شكست
بززگسالان نيز در بعضى از مواقع براى انتقام گرفتن به همين كارهاى كودكانه دست مى زنند. مكرر انفاق افتاده كه جوانى نسبت به دخترى علاقه مند شده و در خواست ازدواج كرده است . دختر به جهاتى او را لايق همسرى خود ندانسته و عملا از وى تحقير كرده است . جوان شكست خورده براى جبران حقارت خود به فكر انتقام جويى افتاده و به كارهاى ناروايى دست زده است . بعضى از آن ها در شب عروسى دختر با عربده و فرياد و شكستن چراغ ها و بر هم زدن مجلسى عروسى ، شكست خود را جبران كرده او انتقام گرفته اند.
كفار شكست خورده صدر اسلام نيز به خيال انتقام گرفتن از رسول اكرم (ص ) و جبران حقارت هاى درونى خود، در مجالس تبليغى رهبر گرامى اسلام را همان اعمال بچگانه را مرتكب شده اند.
(( و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن والغوا فيه لعلكم تغلبون .))
يكى از بزرگ ترين وسايل تبليغ رسول اكرم (ص ) قرائب قرآن شريف بود. موقعى كه آهنگ جذاب آن حضرت با خواندن قرآن در فضا پخش مى شد، مردم با عشق و علاقه وصف ناپذيرى گوش فرا مى دادند و مجذوب الفاظ و معانى آن كتاب آسمانى مى شدند. كفار كه از تاءثير و نفوذ پيغمبر رنج مى بردند و پيشرفت اسلام باعث خوارى و ذلت آنان شده بود، به طرفداران خود دستور دادند وقتى پيغمبر (ص ) براى مردم قرآن مى خواند شماها فرياد بكشيد، عربده بزنيد، كلمات لغو و بى معنى بگوييد و خلاصه كارى كنيد كه آهنگ پيغمبر با فريادهاى شما مخلوط شود و مردم آيات قرآن را نشنوند، شايد بتواند از اين راه بر آن حضرت غلبه كنيد و شكست هاى خود را جبران نماييد.
انتقاد كردن يكى از ديگر از وسايلى است كه شكست خوردگان و مبتلايان به عقده حقارت به منظور انتقام گرفتن به كار مى برند و از آن راه شكست درون خويش را جبران و خود را قانع مى كنند.
وسيله تعالى
قبلا بايد توجه داشت كه انتقاد يكى از بهترين و اساسى ترين وسايل تكامل و تعالى فرد و اجتماع است . در كشورى كه مردان فهميده و بى غرض بتوانند آزادنه انتقاد كنند و در هر موردى نقايص را ياد آورى نمايند بدون ترديد آن كشور در صراط تعالى و سعادت است .
(( قال الصادق عليه السلام : احب اخوانى الى من اهدى عيوبى .)) (419)
امام صادق (ع ) مى فرمود: بهترين و محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوب مرا به من اهدا كند و نقايصم را تذكر دهد.
امام موسى بن جعفر (ع ) در ضمن حديثى كه ساعات شبانه روز مردم را تقسيم كرده ، فرموده است :
(( و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم فى الباطن .))
و ساعتى براى آميزش با برادران دينى و مورد اعتماد است . آنان كه عيب هاى شما را به شما بشناسانند و اين كار را به صفاى باطن و بى غرضى و در كمال خلوص انجام دهند.
حربه انتقام
موضوع انتقاد يكى از مسائل مهم اجتماعى است كه فعلا در مقام بحث آن نيستم . مقصود اين است كه بعضى از افراد اين عامل بزرگ سعادت را حربه انتقام جويى قرار مى دهند و براى گشودن عقده هاى حقارت خويش بى مورد و نابجا، از آن استفاده مى كنند و اين عمل كم و بيش در كودكان و جوانان و بزرگسالان معمول است . طفل ضعيفى با چند كودك چابك و چالاك بازى مى كند. او به علت ناتوانى يا نقص عضوى يا تنبلى در بازى شكست مى خورد. از اين جهت در خود احساس حقارت مى كند از آنان كناره گيرى مى نمايد و بازى با آن ها را ترك مى گويد. ولى وقتى مادر يا پدر يا ساير اهل منزل علت را مى پرسند كودك جواب مى دهد اين ها بد اخلاقند، حرف هاى بد مى زنند، حق مرا ضايع مى كنند و خلاصه از آن ها انتقاد مى نايد، و از اين راه شكست خويش را جبران مى كند و از آن ها انتقاد مى گيرد.
نوآموزى كه درست تحصيل نكرده است و در بعضى مواد درسى ضعيف است و از دادن جواب به سوالات كتبى يا شفاهى آموزگار عاجز مى شود، نمره بد مى آورد، در مقابل شاگردان شكست مى خورد، از ناتوانى خويش ‍ شرمنده مى شود، در خود احساس حقارت مى كند، گريان به منزل مى آيد و به مادر مى گويد ديگر به اين مدرسه نمى روم . وقتى علتش را مى پرسند مى گويد نوآموز با يان سخنان انتقادآميز نقص خود را مى پوشاند و از آموزگارى كه باعث شكست او شده است انتقاد مى گيرد.
عيب جويى
يك جوان محصل در مسابقه دانشگاه شركت مى كند، چون سرمايه علمى اش نارساست بعضى از جواب ها را غلط مى نويسد و در نتيجه مردود مى شود. او به علت نقص معلومات و شكست در مقابل شاگردان و كسان و بستگان خويش ناراحت مى شود، در خود احساس حقارت مى كند، ولى هرگز حاضر نيست با واقع بينى اين محروميت را به حساب نارسايى معلومات خويش بگذارد. براى جبران اين شكست روانى لب به انتقاد مى گشايد، مى گويد اين كشور حساب ندارد، موفقيت روى بند و بست ، توصيه و سفارش ، پول دادن و معامله كردن است ، من نه رفيق مؤ ثر دارم و نه قدرت مالى ، البته بايد مردود شوم . او با اين سخنان انتقادى حقارت خود را پنهان مى كند و از تشكيلاتى كه او را مردود شناخته است انتقام مى گيرد.
مرد كاسبى كه امضايش در بانك ها معتبر بوده ، سال ها از تجارت خانه اى جنس به وعده مى خريده ، موقعى كه وضع مالى اش بد مى شود و سفته هايش از اعتبار مى افتد، تجارتخانه با او معامله نسيه نمى كند. اين عمل باعث شكست او مى شود، در خود احساس حقارت مى كند، مى خواهد انتقام بگيرد. از تاجرى كه به امضاى او اعتنا نكرده است عيب جويى مى نمايد، لب به انتقاد وى مى گشايد، مى گويد او مرد حق ناشناسى است ، بدحساب است ، ربا خوار است ، تجارت خانه اش آلوده است ، ونظاير اين سخنان . كاسب به وسيله اين انتقادها حقارت خود را مى پوشاند، از تاجر و تجارت خانه انتقام مى گيرد، و بدين وسيله شكست خود را جبران مى كند.
نظارت ملى
نهى از منكر يكى از فرايض مهم اسلامى است ، نهى از منكر يك نظارت ملى قانونى بر تمام شؤ ون اجتماع است ، نهى از منكر يك انتقاد پاك ومنزهى است كه به وسيله آن مى توان جامعه را از انحطاط و سقوط نگاه داشت . يكى از شرايط اساسى نهى از منكر صفاى نفس پاك دلى نهى كننده است .
(( عن الصادق عليه السلام انه قال : من لم يتسلخ عن هواجسه و لم يتخلص من آفات نفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لم يدخل فى كنف الله و توحيده و امان عضمته لا يصلح له الامر بالمعروف و النى عن المنكر. )) (420)
امام صادق عليه السلام مى فرمود: آن كس كه خاطرات شخصى خود را از دل نزدايد، و از خطرات نفسانى و شهوى خويش فارغ نشود، افكار شيطانى را از خود نراند و در پناه خداوند بزرگ نرود، شايسته نيست مردم را امر به معروف و نهى از منكر نمايد.
حليه و فريب
بعضى از افراد ظاهرالصلاح موقعى كه دچار عقده حقارت مى شوند، براى انتقام گرفتن و جبران شكست هايى نهانى خود به نام نهى از منكر، كسانى را كه باعث تحقير آن ها شده اند مورد عيب جويى و انتقاد خود قرار مى دهند،
گناهان آن ها ار به زبان مى آورند، گاهى در حضور مردم آنان را به باد توبيخ و ملامت مى گيرند و از نادرستى و گناه نهى مى نمايند. اينان تصور مى كنند با اين سخنان زهر آلود كه از عقده هاى حقارت و شكست هاى درونى آن ها سرچشمه گرفته است عبادت خدا مى كنند و او امر الهى را اجر مى نمايند، غافل از اين كه ريشه واقعى كارشان احساس حقارت است و با مكر و فريب ، نهى از منكر را سنگر انتقام جويى خود قرار داده اند.
(( قال على عليه السلام : من اخطا وجوه المطالب خذلته الحيل .)) (421)
على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه راه خطا را وجهه عمل خود قرار دهد، حيله و تزوير او را مخذول و منكوب خواهد كرد.
دل را از خاطرات آلوده پاك كردن و ضمير باطن را از پليدى هاى اخلاقى و نيات بد تطهير نمون و كارى را در كمال خلوص و صفا براى خدا انجام دادن ، بهترين ذخيره در پيشگاه الهى است ، ولى نيل به اين امر مقدّس بسى دشوار و مشكل است .
(( قال على عليه السلام : تصفية العمل اشد من العمل .)) (422)
على (ع ) مى فرمود: مراقبت در پاك واقع شدن عمل دشوارتر از خود عمل است .
مردان شكست ناپذير
مردان بزرگ و با شخصيت اگر در معرض تحقيرى فرومايگان واقع شوند خويش را نمى بازند و در ضمير خود احساس حقارت و زبونى نمى كنند. دل آن ها مانند اقيانوسى پهناور و مواج است ، پليدهاى قادر نيست بر اقيانوس ‍ غلبه كند و آب صافى آن را تيره و تار نمايد. مردان با شخصيت و بزرگ هرگز از تحقير كنندگان انتقام نمى گيرند و با انتقام گرفتن ، خود را كوچك و خوار نمى كنند.
ابوهريره از حكومت على عليه السلام ناراضى بود. در هفته هاى اول زمامدارى روزى نزديك على (ع ) در نقطه اى به زمين نشست و سخنان تحقيرآميزى درباره حضرت به رفقاى خود گفت . او در موقع سخن گفتن اصرار داشت بلند حرف بزند تا آن كلمات موهن را به سمع على (ع ) برساند. دوستان آن حضرت كه ناظر جريان بودند از عمل ابوهريره سخت آزرده خاطر شدند. فرداى آن روز ابرهريره شرفياب محضر على (ع ) شد و خواسته هاى چندى داشت كه به عرض رساند. حضرت تمام حوايج او را بر آورد.
(( فعاتبه اصحابه على ذلك فقال : انى لا ستحيى ان يغلب جهله علمى و ذنبه عفوى و مسئلته جودى .)) (423)
اصحاب آن حضرت كه از جريان روز گذشته خشمگين و از قضاى فورى حوايج او ناراضى بودند، علت سؤ ال كردند. على (ع ) فرمود: من حيا مى كنم كه نادانى ابوهريره بر علم من و گناه او بر عفو من و تمناى او بر بخشش من غلبه كند.
على (ع ) بزرگتر از آن است كه ابوهريره ها با سخنان تحقيرآميز خود بر آن حضرت غلبه كنند، على (ع ) بزرگ تر از آن است كه از گفتار فرومايگان دچار احساس حقارت شود و براى جبران شكست خويش انتقام بگيرد. لغزش ‍ ابوهريره را ناديده مى گيرد و در قضاى حوايج او فورا اقدام مى كند.
شتاب در انتقام
(( قال على عليه السلام : قلة العفو اقبح العيوب و التسرع الى الانتقام اعظم الذنوب .)) (424)
على (ع ) مى فرمود: زشت ترين عيب ها كم گذشتى از لغزش مردم به بزرگ ترين گناهان شتاب كرن در انتقام است .
بدترين عكس العمل كه شكست خوردگان و مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند انتقام جويى است . چه در اين راه ممكن است به گناهان عظيمى دچار شوند و باعث سقوط خود و بدبختى دگران گردند. در اين باره به آن چه عرض شد قناعت مى كنم و در پايان سخنرانى امروز بعضى از عكس العمل هاى ديگر را نيز به عرض مى رسانم .
براى مردم زنده و فعال ، براى بشر با اراده و نيرومند، احساس عجز و حقارت عامل موثرى است كه او را به حركت و فعاليت بيشترى وادارد و به راه تعالى و تكاممل بكشاند. اگر بشر خويشتن را در مقابل قواى نيرومند طبعيت حقير و ضعيف نمى ديد هرگز به مبارزه بر نمى خاست و چنين تحول عظيمى در زندگى انسان روى نمى داد.
عجز آدمى در مقابل بيمارى ها و دردهاى طاقت فرسا علم طب و داروسازى را به وجود آورد و تدريجا به اين پايه رفيع رسانيد. ناتوانى بشر در برابر امواج نيرومند درياها باعث شد كه كشتى هاى كوه پيكر و اقيانوس ‍ پيما به وجود آيد. ضعف آدميان در مقابل نيروى سرما و گرما سبب شد كه كاخ ‌هاى مجلل را با دستگاهى هاى تهويه و حرارت مرگزى بيان گذارى كنند. نارسايى ديد مردم در شب هاى تاريك بود كه بشر را به ساختن چراغ هاى قوى و نورافكن هاى نيرومند وادار نمود. خلاصه ، احساس ، عجز، ضعف ، نارسايى ، حقارت و ناتوانى ، منشاء بزرگ ترين جنبش و حركت و باعث مهم ترين تحولات علمى و صنعتى در جهان بشر گرديد.
ابراز لياقت
چه بسيارند افراد عاقل و با شخصيتى كه بر اثر ابتلاى به پاره اى از عيوب و نقايص بدنى در خود احساس حقارت مى كردند، ولى آن احساس نتوانست اراده آهنين و شخصيت نيرومند آن ها را در هم بشكند و از كوشش و فعاليتشان باز دارد، به راهى كه اميد ترقى و موفقيت داشتند وارد شدند، نقص خود را ناديده گرفتند و در پرتو زحمت بيشتر و جديت زيادتر لياقت خويش را آشكار نمودند و براى جامعه عضو ارزنده و مورد احترامى بار آمدند.
(( قال على عليه السلام : عظموا اقدار كم بالتغافل عن الدنى من الامور.)) (425)
على (ع ) مى فرمود: امور ناچيز و پست را ناديده انگاريد و بدين وسيله قدر و منزلت خود را در جامعه بزرگ و پر ارزش كنيد.
((نكته ديگرى كه براى مبارزه با حس حقانيت و موفقيت در آميزش و سازش با مردم به حال همه كس مفيد خواهد بود، اين است كه در معاشرت خو را فراموش كنيم و حتى الامكان متوجه نباشيم كه ديگران درباره ما چه فكر مى كنند و چه عقيده دارند و مطلقا توقع و انتظار نداشته باشيم كه در مجلس ، سخنى از ما و از صفات ما يا از آن چه مورد نظر و يا مطابق عقيده و سليقه ماست ، به ميان بياورند، بلكه ما خود از ديگران و از آن چه آنان دوست مى دارند صحبت كنيم .
همين كه يك لحظه خود را فراموش كرديم پرده ضخيمى از پيش چشممان برداشته مى شود، دنيا را روشن و آراسته مى بينيم ، در ديگران خوبى ها كشف مى كنيم و زبانمان به تمجيد و تعريف آن خوبى ها باز مى شود.))(426)
اگر جوانى به علت ناموزونى ساختمان بدن گرفتار احساس حقارت است ، بهترين راه مبارزه اين است كه پدر و مادر تا جايى كه مى توانند فرزند را از فكر در آن نقيصه منصرف كنند و او را به كارى كه شايستگى دارد وادار نمايند و با تشويق خود از وى حمايت كنند. به احتمال قوى چنين انسانى مى تواند با خوشبختى و موفقيت به زندگى خويش ادامه دهد و احساس ‍ حقارت را تدريجا فراموش نمايد.
كناره گيرى از اجتماع
بعضى از افراد مغلوب احساس حقارت مى شوند و همواره از آن رنج مى برند، خود را مى بازند، شخصيت خويش را از دست مى دهند، براى اين كه مورد تحقير مردم واقع نشوند از جامعه فرار مى كنند، منزوى مى شوند، از قبول مسووليت ، سر باز مى زنند، از انجام هر كار اجتماعى شانه خالى مى كنند، و به اين صورت شكست روحى خويش را جبران كرده و از فشار درونى خود مى كاهند.
((اگر كسى در نتيجه يك لغزش يا خاطره دردناكى دچار حالت بيم دهنده اى گرديد، دور نماى زندگى اش از افكار منفى انباشته خواهد شد. به زبان ديگر، به جاى اين كه چنين شخصى با مجاهدت و پافشارى به سوى اتكاى به نفس و به كمال پيش برود تمام كوشش وى صرف باز گشت به دوران راحتى و بى تشويشى طفوليت مى گردد. چنين كيفيتى را از نظر روان شناسى سير قهقرايى مى گويند. در دوران كودكى ، اين آدم نه اختيارى براى انجام و نه مسووليتى براى قبول كارى داشته و فارغ البال و بى خيال مى زيسته است . حالا كه مقهور ترس و حس زبونى شده روحا و فكرا مى خواهد به همان دوره رجعت كند.
اين است دليل رفتار بچانه بسيريا از بزرگسالان و نيز علت عدم بلوغ و رشد دوره معاصر، چنين آدمى نه تنها مى خواهد كه به دوران طفوليت بر گردد، بله در نشيب و فراز زندگى هم با وضعى مردد و مفلوك سرگردان و معطل مى ماند.))(427)
طفيلى هاى جامعه
كسانى كه با انزوا و گوشه گيرى عكس العمل احساس حقارت خود را نشان مى دهند، اغلب مردم بيكاره و بدبختند و براى زندگى روزمره خويش از دسترنج دگران ارتزاق مى كنند. اسلام از اين طبقه مردم ناراضى و به آنان بسيار بدبين است .
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : ملعون ملعون من القى كله على الناس .)) (428)
امام صادق (ع ) از حضرت رسول اكرم (ص ) حديث كرده است كه دوبار فرمود لعن خداوند بر كسى باد كه بار زندگى خويش را بر دوش ديگران افكنده است .
((هر كس ميل دارد كه با ديگران بيامزد و آرزو دارد كه در ميان جمع مورد توجه و محبوب كامياب باشد، اما وقتى اين آرزو بر آورده نمى شود فرار از مردم به نظر آسان تر مى آيد تا سازش با مردم ، در صورتى كه حقيقت جز اين است و اگر فرار از معاشرت و سازش ناراحتى و موقتا تسكين مى دهد، احتياج غريزى و ميل و آرزوى طبيعى ما بر نمى آورد و درد را دوا نمى كند.))(429)
شكنجه انزوا
گاهى فشار ورحى انزوا و محروميت از معاشرت با مردم به مراتب از فشار احساس حقارت بيشتر است و شخص كناره گير روى نادانى و ضعف نفس ‍ براى مصونيت از تحقير احتمال ديگران خويش را زندانى كرده و به مصيبت حتمى بزرگ ترى دچار نموده است !
(( قال الصادق عليه السلام : الرجل يجزع من الذل الصغير فيدرخله ذلك فى الذل اكبير.)) (430)
امام صادق (ع ) مى فرمود كه آدمى از ذلت و حقارت كوچى اظهار ناراحتى و اندوه مى كند و همين جزع و بى قرارى ، او را به ذلت بزرگ ترى گرفتار مى نمايد.
يكى از عكس العمل هاى نامطلوبى كه مبتلايان به عقده حقارت از خود نشان مى دهند، كناره گيرى از اجتماع است . آنان با اين روش ناپسند از فعاليت هاى ثمربخش و مفيد باز مانده و خويشتن را عضو معطل جامعه ساخته اند.
كناره گيرى از مردم به علت ترس از تحقير و اهانت مخصوص بزرگسالان نيست . كودكانى كه به احساس حقارت مبتلا هستند گاهى از ترس توهين و تمسخر، كناره گير مى شوند و از آميزش با دگران پرهيز مى كنند. لازم است پدران و مادران به اين قبيل كودكان توجه مخصوصى معطوف دارند و تا جايى كه ممكن است با ضعف روحى آنان مبارزه كنند، زيرا طفل ابتدا از يك جهت گرفتار احساس حقارت است و براى اين كه از همان جهت مورد تحقير واقع نشود كناره گيرى مى كند، ولى تدريجا اين حالت روانى مانند يك بيمار ى در ساير شوون زندگى كودك اثر مى گذارد، كم كم طبع او را منزوى بار مى آورد و از آميزش و معاشرت با مردم گريزان مى شود و اين خود در زندگى آتيه او آثار تيره و نامطلوبى خواهد داشت .
طبع منزوى
شاختر مى گويد:
((پسرى از نزديكان من هميشه تنها بود. در زنگ هاى تفريح مدرسه تنها راه مى رفت و در ابر و آسمان گردش مى كرد. بعد از ساعات درس فورا به خانه مى آمد و از بازى با همشاگردى ها با مى گريخت . در هيچ دسته و انجمن خيريه اى شركت نداشت . هيچ كس را به خانه خود دعوت نمى كرد و به خانه هيچ كس به مهمانى نمى رفت . مى گفت اطاق كار و كتاب هايم را از همه كس بيشتر دوست دارم . لكن حقيقت اين بود كه آن جوان ، بنيه و جثه خوبى نداشت و در بازيهاى جسمانى به پاى ديگران نمى رسيد و براى اين كه ضعف خود را بپوشاند و مورد ترحم و تحقير واقع نشود از بازى اجتناب مى كرد. رفته رفته اين عادت ، او را در مواقع ديگر نيز از همه دور و تنها كرده بود.
اگر آن سر درد خود را فهميده و يا از روان پزشك پرسيده بود، مى دانست كه ممكن است هر بدن و عضلات ضعيفى را تقويت كرد و اگر احيانا كسى مطلقا در بازهاى جسمانى استعداد نداشته باشد حتما در رشته ديگرى داراى استعداد و قدرت ست و با كار و كوشش خواهد توانست كه در آن رشته به مقام ارجمندى برسد.))(431)
نشر عيوب ديگران
يكى ديگر از عكس العملهايى كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند، نشر دادن عيبهاى ديگران است . كسانى كه از جهتى خود را ضعيف و حقير مى يابند و در باطن از اين احساس ناراحتند، براى قانع كردن خود و مصون ماندن از سيل تحقير مردم ، پيوسته در مجالس عيوب اين و آن را شرح مى دهند و از نقايص ديگران سخن مى گويند و اگر اشخاص ‍ ديگرى آن نقايص را بيان كنند آنان مسرور مى شوند.
(( قال على عليه السلام : ذووا العيوب يحبون اشاعة معايب الناس ليتسع لهم العذر فى معايبهم .)) (432)
على (ع ) مى فرمود: كسانى كه خود گرفتار عيوبى هستند دوست دارند معايب دگران شايع شود و زبانزد مردم گردد تا براى آن ها ميدان عذر آوردن وسعت پيدا كند.
جوان محصلى كه بر اثر مسامحه در تحصيل از عهده امتحان بر نيامده و مردود شده است حاضر نيست نام قبول شدگان را به زبان بياورد و فعاليت تحصيلى آنان را بستايد. او جديت مى كند تا آمار مردودين را به دست بياورد و در اطراف آن ها سخن بگويد تا بدين وسيله از طرفى احساس ‍ حقارت خود را از شكست تحصيلى تخفيف دهد و از طرف ديگر از شدت تحقير و توبيخ پدر و مادر و كسان خود بكاهد.
تاجرى كه از نظر مالى دچار ضعف و ناتوانى شده و از پرداخت تعهدات خويش عاجز مانده است در خود احساس حقارت مى كند. براى اين كار تا اندازه اى از ناراحتى هاى روحى خود بكاهد و اين مصيبت را از انحصار خود خارج كند، پيوسته از تجارى اسم مى برد كه مانند خودش در معرض ‍ سقوط و توقف قرار گرفته اند. دوست دارد وضع نامطلوب آن ها در مجالس ‍ پخش شود و شعاع اين گرفتارى دامنه دارتر گردد تا سيل تحقيرها و توبيخ ‌ها تنها متوجه وى نشود.
تخدير احساس
عكس العمل ديگرى در بعضى از مبتلايان به عقده حقارت مشاهده مى شود آلودگى به الكل و مواد مخدر است و بدبختانه بسيارى از مردم جهان به اين سم خانماسوز گرفتارند.
كسى كه يكى از اعضاى بدنش بيمار است و از درد به خود مى پيچد به دو وسيله مى توان او را راحت كرد: يكى درمان مرض ، و ديگرى خاموش كرن احساس به وسيله داروهاى مسكن و مخدر. در هر دو صورت بيمار راحت مى شود، با اين تفاوت كه در صورت اول مرض ريشه كن شده است و در مورد تخدير، مرض به حال خود باقى است ، ولى بيمار حس نمى كند.
عقده حقارت نيز يك بيمارى روانى است كه همواره صاحبش را رنج مى دهد، آرامش و آسايش را از او سلب مى كند. از دو راه مى توان بيمار را از نگرانى خلاص كرد. يكى گشودن عقده روانى ، و ديگرى تخدير احساس ، در هر دو صورت بيمار از اضطراب آسوده مى شود، با اين تفاوت كه در صورت اول بيمار درمان شده است و در صورت دوم بيمار احساس عقده مى كند.
كسانى كه از درمان عقده روانى خود عاجز مى شوند به پناه الكل و ساير مواد مخدر مى روند تا چند ساعتى شعله احساس خويش را خاموش كند و از نگرانى و اضطراب خلاص گردند. به محض اين كه اثر مستى تمام مى شود، ناراحتى و نگرانى احساس حقارت دوباره آشكار مى شود و صاحبش را رنج مى دهد.
((چون هر عذابى معلول يك ادراك است لذا بايد كوشش كرد تا علل روحى و جسمى را كه موجب آن ادراك مى شوند از بين برد و يا ضعيف نمود. براى اين منظور نخستين وسيله اى كه بشر به آن دست مى زند عبارت از مواد الكى و مواد تخدير كننده ديگر است .
بايد دانست كه ادامه استعال داروهاى مخدر از اثر آن ها به تدريج مى كاهد، به طورى كه رفته رفته آن حساسيت مطلوب را ديگر ايجاد نمى كنند و حتى ممكن است خودشان موجب دردها و تشويق هايى گردند و جريان عادى هستى را به طرف نيستى سريع نمايند.))(433)
((وقتى از نظر روان شناسى كاوش مى كنيم مى بينيم اين دسته از مردم كسانى هستند كه ايان به خود و اعتماد به نفس را در خويشتن از دست داده اند. هرگز كسى كه خويشتن را شناخت و به ارزش استعدادهاى باطنى خود پى برد حاضر نيست در رديف اين دسته جاى گيرد. اين دسته از مردم تيره روز در زندگى اجتماعى و روحى خود به مانعى بر خورده و گرفتار نوميدى شده اند، به جاى آن كه راه صحيح حل مشكلات و مبارزه با آن را پيش گيرند با تشبث به الكل ، مواد مكيف ، قمار و غيره ، مى خواهند عقده روحى خويش را فراموش كنند، يا به زبان ديگر، اين ها حاضر به مبارزه در ميدان زندگى نيستند و از آن فرار كرده اند.))(434)
انتقام گرفتن ، انتقاد كردن ، منزوى شدن ، عيب دگران گفتن ، مشروب خوردن ، و كارهايى نظاير اين ها، عكس العمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت به منظور جبران شكست هاى درونى و قانع كردن خويش ‍ از خود نشان مى دهند، ولى هيچ يك از اين اعمال عقده روان را نمى گشايد و درد نهان را درمان نمى كند، به علاوه هر يك از اين كارها عوارضى دارد كه ضرر مادى و معنوى انسان منجر مى گردند.
بهترين راه مبارزه
بهترين و اساسى ترين راه با احساس حقارت آن است كه آدمى مقهور آن احساس نشود و شخصيت خود را نبازد، حتى المقدور آن را ناديده انگارد و به دست فراموشى بسپارد، با اصمينان خاطر فكر كند، براى آشكار كردن استعداد و قابليت خويش تصميم بگيرد، كارى كه خود را براى آن شايسته مى داند انتخاب نمايد، تمام نيروى خود را در آن راه به كار اندازد و براى نيل به آن حداكثر جديت را معمول دارد. بدون ترديد روزى كه به هدف رسيد و آن كار را به خوبى فرا گرفت و حوايج جامعه را به درستى تامين كرد، در كمال آبرومندى زندگى مى كند، نه خود به حقارت خويش توجه دارد و نه مردم او را به ديده تحقير مى نگرند.
در جهان امروز، كور، لنگ ، و ناقص الخلقه بسيارند كه نقص خود را فراموش ‍ كرده اند و در كمال اميدوارى و نشاط در راه فعاليت قدم گذارده اند. بر اثر تحصيل دانش و در پرتو سعى و كوشش به مقام شامخى نايل آمده اند و در كمال عزت و سربلندى زندگى مى كنند.
(( قال على عليه السلام : بالتعب الشديد تدرك الدرجات الرفيعة والراحة الدائمة .)) (435)
على (ع ) مى فرمود: با تحمل رنج هاى سخت و زحمت هاى سنگين ، آدمى به پايه هاى بلند زندگى و آسايش و دائمى نايل مى شود.
منشا روانى تكبر
(( قال الله الظعمى فى كتابه :
((و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور)))) (436)
تكبر
يكى از عكس العمل هايى كه مبتلايان به عقده حقارت به منظور پنهان نگاه داشتن شكست هاى درونى خويش از خود نشان مى دهند، تكبر است . اين خوى ناپسنديده در نظر دين و علم ، يكى از سيئات بزرگ اخلاقى و از بيمارى هاى خطرناك روانى است . مردمان متكبر در نظر مردم پست و حقيرند و در پيشگاه خداوند معذب و گرفتار.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر رداءالله فمن نازع الله عزوجل رداءه لم يزده الله الا سفالا.)) (437)
امام صادق عليه السلام مى فرمود: كبر و بزرگى جامه اى است كه مخصوص ‍ خداوند بى نياز و شايسته آن ذات مقدس است . كسى كه با او در اين صفت به معارضه بر خيزد و به مردم بزرگى بفروشد خداوند جز پستى و حقارت چيزى بر او نمى افزايد.
منشاء اصلى و سرچشمه اساسى اين خوى ناپسند يك نوع پستى و عقده حقارتى است كه متكبر در ضمير خود احساس مى كند و همواره باعث ناراحتى و نگرانى وى مى شود. او مى خواهد با اظهار بزرگى و كبريايى ، حقارت درونى خويش را از مردم پنهان نگاه دارد و بدين و سيله خود را قانع و تا اندازه اى آن شكست را جبران نمايد.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : مامن رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه .)) (438)
امام صادق (ع ) مى فرمود: هيچ انسانى دچار بيمارى تكبر يا ستمگرى و خشونت نمى شود مگر به علت پستى و حقارتى كه در نفس خويشتن احساس مى كند.
احساس ذلت
(( و عنه عليه السلام : مامن احد يتيه الا من ذلة يجدها فى نفسه .)) (439)
و نيز فرموده است : هيچ كس به خوى ناپسند تكبر مبتلا نمى شود مگر به سبب خوارى و ذلتى كه در ضمير باطن خود احساس مى نمايد.
در اولين توجه چنين به نظر مى رسد كه علت تكبر احساس بزرگى و عظمت است ، يعنى موقعى كه يك انسان خويشتن را بزرگ ببيند و در خود احساس ‍ عظمت و رفعت نمايد، متكبر مى شود و به ديگران بزرگى مى فروشد. ولى در اين حديث ، گفتار امام صادق (ع ) درست نقطه مقابل اين نظر است ، و به طورى كه ملاحظه مى كنيد آن حضرت به صورت استثناء در كلام منفى و به طور انحصار ريشه اصلى و منشاء اساسى تكبر را احساس پستى و حقارت متكبر بيان فرموده است و از نظر روانى ، دانشمندان امروز نيز تكبر را ناشى از عقده حقارت مى دانند. براى روشن شدن معناى دو حديث و به منظور تحليل حالت روانى بيماران مبتلا به تكبر، لازم است توضيحى به عرض ‍ برسانم .
توقع بجا
تمام افراد مردم از هر طبقه و در هر مقامى كه باشند، داراى ارزش معين و حد معلومى هستند. جامعه آن ها را همان حد مى شناسد و حاضر است در حدود ارزش واقعى به آنان احترام كند. كسانى كه به درستى حد خود را شناخته اند و از اجتماع به اندازه شايستگى خويش توقع احترام مى كنند، مردم از نظر وظيفه شناسى با آغوش باز به آن توقع ترتيب اثر مى دهند و به همان اندازه آنان را احترام مى كنند.
(( قال على عليه السلام : من وقف عند قدره اكرمه الناس .)) (440)
على (ع ) مى فرموده است : آن كس كه در حد خود بايستد و از اندازه خويش ‍ تجاوز نكند مورد تكريم و احترام مردم است .
كسانى كه داراى سجيه تواضع هستند و خود را كمتر از ارزش واقعى خويش ‍ به حساب جامعه مى گذارند، مردم در مقابل آن فروتنى عكس العمل نشان مى دهند و به آنان بيش از آن چه شايسته و سزاوارند احترام مى كنند.
(( قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : ان التواضع لا يزيد العبد الا رفعة فتواضعوا رحمكم الله .)) (441)
رسول اكرم مى فرمود: تواضع بر آدمى جز رفعت مقام نمى افزايد، فروتنى كنيد، اميد است مشمول فيض و رحمت الهى واقع شويد.
اشخاصى كه بر اثر خودخواهى و خودبينى مى خواهند خويشتن را چندين برابر ارزش حقيقى خود به حساب جامعه بگذارند، كسانى كه حد واقعى خويش را نشناخته و خود را برتر از آن چه هستند مى پندارند، از مردم انتظار تكريم بيش از حد شايستگى دارند. اين خود پسندان متوقعند جامعه بر طبق پندار آن ها با آنان رفتار كند و به اندازه اى كه خودشان به غلط، انتظار دارند، مورد احترام باشند. غافل از اين كه مردم نه تنها به اين توقع نابجا اعتنا نمى كنند، بلكه متوقع خودخواه را به باد مسخره مى گيرند و او را به علت خودپسندى اش مورد تحقير و اهانت قرار مى دهند.
تجاوز از حد
(( قال على عليه السلام : من تعدى حده اهانه الناس .)) (442)
على (ع ) مى فرمود: آن كس كه از حد خود تجاوز نمايد مورد اهانت مورد واقع مى شود.
خودپسند پر توقعى كه جامعه ارزش حقيقى او را پنج درجه مى دارند و خودش به غلط معتقد است پنجاه درجه قيمت دارد، براى ادامه معاشرت با مردم به دو صورت مى تواند عمل كند: يا با واقع بينى ، به حد حقيقى خود كه پنج درجه است متوجه مى شود و از توقعات نابجا چشم مى پوشد، يا در خطاى خود پافشارى مى كند و همچنان به غلط، ارزش خود را با پنجاه درجه مى خواند و به توقعات نادرست خويش ادامه مى دهد.
در صورت اول رفتار مردم با وى بسيار عادى و بر اساس احترام متقابل خواهد شد، زيرا بيمارى روانى او درمان شده و خودپسند پرمدها از اشتباه در آمده است ، اكنون حد واقعى خويش را شناخته و از جامعه توقع بيجايى ندارد. مردم نيز طبق وظيفه انسانى با وى رفتار مى كنند و او را در حدى كه شايسته است احترام مى نمايند.
كيفر خودخواه
صورت دوم باعث پيدايش عقده حقارت و در نتيجه به وجود آمدن خوى ناپسنديده تكبر مى شود. خودپسند مغرور توقع دارد كه مردم به پندار احمقانه وى تن در دهند و او را پنجاه درجه احترام كنند. مردم كه ارزش ‍ واقعى او را پنج درجه مى دانند بيش از آن احترام نمى كنند و حاضر نيستند از حد حقيقى وى قدمى فراتر بگذارند. بى اعتنايى مردم به توقعات نابجاى او باعث شكست روانى مواجه مى گردد. خودپسند بر اثر اين تحقير و بى اعتناى در خود احساس ناراحتى و عدم رضايت مى كند و به گمان اين كه مردم ارزش واقعى او را درست تشخيص نداده و حدش را نشناخته اند، توقعات خود را به زبان مى آورد و صريحا از مردم مطالبه احترام بيشترى مى نمايد. مردم در مقابل اين خودپسندى و تمناى نابجا به او مى خندند و به باد توهين و مسخره اش مى گيرند و خودخواهى او را با بى اعتنايى خويش كيفر مى دهند.
توهين ها و بى اعتنايى هاى مردم ناراحتى او را تشديد مى كند، شكست هاى پى در پى ضميرش متراكم مى گردد و به عقده حقارت دچار مى شود. بر اثر آن به جامعه بدبين مى گردد، كينه مردم را به دل مى گيرد، دشمن تحقير كنندگان خود مى شود، براى تلافى كردن به عمل متقابل دست مى زند. او نيز جامعه را به ديده پستى و حقارت مى نگرد، با خود مى گويد اين مردم نفهم ، بى تشخيص ، مغرض ، نالايق ، بداخلاق و حق ناشناس ، ارزشى ندارند. اين مردم پست ، حقير، ناچيز، رذل و فرومايه انسان نيستند، به پشيزى نمى ارزند، نبايد آنان را مورد اعتنا و احترام قرار داد.
ناچيز شمردن مردم
بر اثر تلقين هاى مكرر، اين سخنان بى اساس و غير واقعى را باور مى كند و اين مطالب در ضميرش ريشه مى دواند و جامعه را همواره حقير و خوار مى بيند. سرانجام ، ناچيز شمردم مردم به صورت يك خوى ثابت نفسانى در رديف ساير ملكات اخلاقى و روان شناسى ، تكبر است .
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر ان يغمص الناس و يسفه الحق .)) (443)
امام صادق (ع ) فرموده است : كبر عبارت از اين است كه آدمى مردم را با ديده پستى و حقارت نگاه كند و حق را خوار و ناچيز بشمرد و آن را بر وفق واقع نبيند.
امام عليه السلام بيمارى تكبر را در كوتاه ترين عبارت تعريف كرده و فرموده است : متكبر داراى دو صفت است ، يكى تحقير مردم و ديگرى نديدن حق و واقع . مى توان گفت نديدن حق و حقيقت متكبر را به تحقير مردم را واداشته است ، زيرا كسى كه خود و مردم را با چشم واقع بينى بنگرد و آن حقيقت را خوار و ناچيز نشمرد، نه درباره خود از حد واقعى تجاوز نمى كند و نه بر خلاف حقيقت مردم را خوار و پست مى بيند.
از آن چه به عرض مى رسد معلوم شد كه تكبر ناشى از حقارت متكبر است .
آن كس كه خويشتن را خوار و ناچيز احساس نكند، به خوى ناپسند تكبر آلوده نمى شود و به اين بيان ، معنى دو حديث امام صادق (ع )، كه در ابتداى سخن آوردم روشن مى شود. امام فرموده بود: هيچ كس به خلق مذموم تكبر مبتلا نمى شود مگر به سبب خوارى و ذلتى كه در ضمير باطن خود احساس ‍ مى نمايد.
ناگفته نماند كه در حديث اول امام عليه السلام فرموده بود كه تجبر نيز مانند تكبر ناشى از احساس حقارت است :
(( مامن رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه .))
زورگويى
اين موضوع هم از مسائل قطعى روانى است و عموم دانشمندان جهان به آن معترفند. هر كس كه به زورگويى ، بيدادگرى ، قانون شكنى ، سلطه جويى ، ستمگرى و جباريت دست بزند، بدون ترديد در باطن گرفتار ترس ، ضعف ، نگرانى ، و خلاصه يك نوع احساس حقارت است .
((هر نوع غلبه جويى و تسلط نشانه اى از يك احساس عدم امنيت روحى است . كارفرمايى كه به زير دستانش زورگويى مى كند اين عملش نشانه اى از يك ترس پنهانى است كه مبادا قدرت و ديسيپلين خود و حس اطاعت زير دستانش را را نتواند حفظ كند. او به خوبى مى داند كه شخصيت و جزبزه او بيشتر از مثبت ، جنبه منفى دارد. اين قانون بر شوهرى كه به زنش زور مى گويد و پدرى كه با فرزندانش به خشونت رفتار مى كند و نيز صدق مى نمايد.
هر جا كه ديكتاتورى ، ظلم ، زورگويى ، حق كشى ، قسم خوردن ، رايج باشد نشانه وجود احساس بى كفاتى و عدم اعتماد به نفس است . ريشه اين مفاسد را مى توان به كمك يك روان شناس يا به وسيله خودشناسى و خود شكافى بى غرضانه كشف كرد.))(444)
((مهندسى را مى شناختم كه صاحب درجه عالى بود و در فن خود كمال استادى را داشت . با دوستان و خانواده بسيار مهربان و خوشرو و بى تكبر زندگى مى كرد، لكن در كارخانه با زير دستان نهايت خشكى و خشونت را داشت . تنها غذا مى خورد و در صحبت و تفريح ديگران شركت نمى كرد و هرگز خنده و شوخى از دهانش بيرون نمى آمد و به هيچ كس اجازه ايراد و انتقاد نمى داد، ولى ما مى دانستيم كه در ته دل از اين وضع و رفتار خود در عذاب و نالان است و آرزو دارد كه بتواند با همه بگويد و بخندد و بر سر يك سفره بنشيند و دوستانه و برادرانه معامله كند. وقتى استاد روان شناس ‍ به احوالش رسيدگى كرد. معلوم شد بدون اين كه او خود متوجه باشد از اطاعت زيردستان در شك است و تصور مى كند او را براى رياست لايق نمى دانند و بايد با خشونت و اشتلم ، حكمفرمايى خود را بر آنان تحميل نمايد.))(445)
ميزان اساسى و علمى پيدايش تكبر و تجبر، احساس يك نوع ضعف و حقارت ست . به اين جهت ممكن است اين بيمارى در همه مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، فرمانروا، و فرمان بردار، و خلاصه در تمام طبقات مختلف بروز نمايد.
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر قد يكون فى شرار الناس من كل جنس . ان رسول الله صلى الله و عليه و آله مر فى بعض طرق المدينة و سوادء تاقط السرقين . فقيل لها تنحى عن طريق رسول الله . فقالت ان الطريق المعرض . فهم بها بعض القوم ان يتناولها. فقال رسول الله دعوها فانها جبارة .)) (446)
متكبر
امام صادق (ع ) فرمود: ممكن است تكبر در طبقات پست و شر و جامعه ، از هر نژادى بروز كند. بر سبيل مثال فرمود كه رسول اكرم (ص ) در يكى از كوچه هاى مدينه گذر مى كرد. زن سياهى در راه زباله و فضولات حيوانات جمع آورى مى نمود. كسانى كه در معيت آن حضرت بودند، به وى گفتند: از سر راه پيغمبر به كنارى برو. زن سياه كمترين اعتناى به گفته آنان نكرد و در كمال خونسردى و تكبر گفت : جاده وسيع است ، شما از آن طرف برويد. بعضى از همراهان خواستند او را دستگير كنند. رسول اكرم (ص ) فرمود: رهايش كنيد، اين زن جبار و متكبر ست .
سياه پوشان از آن جهت كه همواره مورد تحقير و اهانت نژاد سفيد بودند، در آتش عقده حقارت مى سوختند، احساس ذات و پستى آنان را به سختى رنج مى داد. عجيب نيست كه يك زن سياه زجر كشيده به علت احساس ‍ حقارت نژادى دچار جباريت شود و با مردم اين چنين متكبرانه سخن بگويد.
عرب قبل از اسلام در بدترين شرايط مادى و معنوى زندگى مى كرد و در منجلاب فساد و پليدى غوطه ور بود. به انواع جنايات دست مى زد و هر قسم گناهى را مرتكب مى شد. نه سرمايه علمى و فرهنگى داشت ، نه ارزش ‍ ايمانى و اخلاقى . نه واجد بنيه اقتصادى و مالى بود و نه اهل كار و كوشش . آن مردم پست و عقب افتاده به شديدترين درجات تكبر و خشن ترين مراتب جباريت گرفتار بودند، زيرا خويشتن را از هر جهت خوار و كوچك مى ديدند و انواع ذلت ها و حقارت ها را در خود احساس مى نمودند.
عرب از قبل از اسلام
على عليه السلام وضع زندگى ننگين آن مردم را در چند جمله كوتاه خلاصه كرده و فرموده است :
(( ان الله بعث محمدا صلى الله و عليه و آله نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل و انتم ، معشر العرب ، على شر دين و فى شر دار منيحون بين حجارة خشن و حيات صم ، تشربودن الكدر و تاكلون الجشب و تسفكون دمائكم و تقطعون ارحامكم ، الاصنام فيكم منصوبة ، والاثام بكم معصوبة .)) (447)
خداوند حضرت محمد (ص ) را كه ترساننده مردم جهان از عذاب الهى و امين آيات منزله او بود برگزيد و شما، اى گروه عرب ، در آن موقع از بدترين آيين پيروى مى كرديد، و در بدترين محيط به سر مى برديد. در زمين هاى سنگلاخ و ميان مارهاى خطرناك آب لجن آلوده مى نوشيديد و غذاى خشن مى خورديد، يكديگر را مى كشتيد و قطع رحم مى كرديد، بت ها در بين شما نصب شده و گناه و نافرمانى شما را احاطه كرده بود.
گرچه پيشواى گرامى اسلام در راه نجات آن قوم عقب افتاده و متكبر، تمام جديت و كوشش خود را به كار بست و در پرتو تعاليم حيات بخش خويش ‍ بسيارى از عقده هاى درونى آن مردم را گشود و آن ها را از همه ذلت و خوارى خلاص كرد، ولى خوى ناپسند تكبر و خودستايى ، در طول قرن هاى متمادى چنان در اعماق جان آن ها ريشه كره بود كه پس از گذشت چندين سال از قيام آسمانى پيغمبر اكرم (ص )، باز هم كسانى به خلق ناپسند تكبر و جباريت مبتلا بودند و ديگران با را ديده پستى و حقارت مى نگريستند. به طور نمونه يك قصه كوتاهى تاريخى را به عرض ‍ مى رسانم .
علقمة بن وائل
علقمة بن وائل به عزم ملاقات رسول اكرم ، به مدينه منوره آمد. شرفياب محضر آن حضرت شد و مطالب خود را به عرض رسانيد. علقمه تصميم داشت در مدينه به منزل مردى از محترمين انصار وارد شود. خانه او در يكى از محلات دور دست شهر بود و علقمه راه را نمى دانست . معاوية ابن ابى سفيان در مجلس حاضر بود. رسول اكرم به او فرمود كه علقمه را راهنمايى كند و او را به خانه مرد انصاى ببرد. معاويه مى گويد من به اتفاق علقمه از محضر آن حضرت خارج شديم . او بر ناقه خود سوار شد و من پياده با پاى برهنه در شدت گرماى به وى حركت كردم . بين راه به او گفتم كه از گرما سوختم ، مرا به ترك خودت سوار كن . علقمه در جواب گفت : ((تو لايق نيستى كه در رديف سلاطين و بزرگان سوار شوى .))
معاويه گفت : ((من فرزند ابوسفيانم .))
علقمه گفت : ((مى دانم ، پيغمبر اكرم قبلا به من گفته بود.))
معاويه گفت : ((اكنون كه مرا سوار نمى كنى لااقل كفشت را از پاى در آور و به من بده كه پايم نسوزد.))
جواب داد: ((كفش من براى پاى تو بزرگ است ، ولى همين قدر به اجازه مى دهم كه در سايه شتر من راه بروى و اين خود از طرف من ارفاق بزرگى است و براى تو نيز مايه شرف و افتخار است .)) يعنى تو مى توانى نزد مردم مباهات كنى كه در سايه شتر من راه رفته اى .(448)
اين بلند پروازى نادان كه نمى خواهند يا نمى توانند واقع را درك كنند و همواه خواب بزرگى خود را مى بينند و در عالم وهم و خيال زندگى مى كنند، اغلب مايه بدبختى خود و ديگران مى شوند و در بعضى از مواقع ، دست به كارهاى خطرناكى مى زنند و مصائب غير قابل جبرانى به بار مى آورند.
((يكى از علائم عقده حقارت در خواب و خيال زيستن است كه در اصطلاح علمى فانتزى نام دارد. فانتزى يعنى فرار از واقعيت هاى زندگى ، فرار از رنج ها، مشكلات و موانع ، فرار به دنياى احلام و آرزوهاى ناشدنى و افسانه اى .
آرزوهاى ناشدنى
خطر فانتزى موقعى است كه شخص خود را اسير آن سازد كه به كلى قدرت فعاليت و كوشش در برابر حقايق حيات را از دست بدهد. وقتى كه حس ‍ فرار از زندگى بر كسى غلبه كرد، مخصوصا اگر آن شخص صاحب قدرت و يا مقامى هم باشد، چنان عواقب وخيمى بار مى آورد كه تصورش هم وحشتناك است .
احساس حقارتى كه پس از شكست 1918 نصيب آلمان ها شد، موجب كشانيده شدن آن مردم در يك فانتزى روحى - اجتماعى گرديد و آلمان ها از آن تاريخ در آرزوى روز غلبه و تسلط بر ديگران فعاليت ها كرده ، كتاب ها نوشته ، سرودها ساختند كه معروف ترين آن ها سرود آلمان برتر از همه بود.
اين فانتزى بالاخره تراژدى جنگ دوم جهانى را به وجود آورد كه باز هم به شكست آلمان منجر شد.))(449)
نتيجه آن كه تكبر و جباريت ناشى از عقده حقارت است . كسانى كه اسير خودخواهى و خويشتن پرستى هستند وقتى احساس حقارت مى كنند، براى ارضاى حس خودپسندى و به منظور حفظ شخصيت خويشتن جبار و متكبر مى شوند و با تحقير كردن مردم به ناچيز شمردن آنان ، حقارت نهانى و شكست درونى خود را جبران مى نمايند و اگر قدرتى به دست آورند مرتكب جرايم و جنايات عظيمى مى شوند.
اكنون جاى اين سؤ ال است كه چرا بعضى از افراد مردم به بيمارى خودپسندى دچار مى شوند؟ و چگونه اين خوى مذموم در روان آنان ريشه مى دواند؟ و بر اثر آن از حقى بينى و حقيقت شناسى باز مى مانند و گرفتار بلند پروازى و توقعات نابجا مى شوند و از حد واقعى خود تجاوز مى نمايند؟

next page

fehrest page

back page