كودك از نظر وراثت و تربيت
(جلد دوم)

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۵ -


شكست روانى طفل
سوم . تندى پدران و مادران باعث تحقير كودك و مايه رنجش و آزردگى خاطر اوست شكست هاى روانى طفل نتايج نامطلوبى در طول زندگى او به بار مى آورد كسانى كه به پرورش صحيح فرزندان خود علاقه دارند بايد ضمير باطن كودك را از غبار تاءثر و رنجش خاطر محفوظ نگاهدارند.
پيغمبر و حضرت مجتبى
(( دعى النبى (ص ) الى صلوة و الحسن متعلق به فوضعه النبى (ص ) مقابل جنبه و صلى فلما سجد اطال السجود فرفعت راس من بين القوم فاذالحسن على كتف رسول الله (ص ) فلما سلم قال له القوم : يا رسول الله لقد سجدت فى صلوتك هذه سجده ما كنت تسجدها كانما يوحى اليك فقال : لم يوح الى و لكن ابنى كان على كتفى ، فكرهت ان اعلجه حتى نزل .)) (121)
رسول اكرم مردم را به نماز خواند و حضرت حسن طفل خردسال صديقه اطهر نيز با آن حضرت بود پيغمبر طفل را پهلوى خود نشاند و به نماز ايستاد يكى از سجده هاى نماز را خيلى طول داد راوى حديث مى گويد: من سر از سجده برداشتم ، ديدم حضرت حسن از جاى خود برخاسته و روى كتف پيغمبر نشسته است وقتى نماز تمام شد ماءمومين گفتند: يا رسول الله چنين سجده اى از شما نديده بوديم ، گمان كرديم وحى به شما رسيده است ، فرمود: وحى نرسيده بود، فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد، نخواستم تعجيل كنم و كودك را به زمين بگذارم ، آن قدر صبر كردم تا طفل خودش از كتفم پايين آمد.
اين عمل از رسول اكرم نسبت به كودك خردسال خويش در محضر مردم نمونه بارزى از روش آن حضرت در تكريم كودك است پيغمبر اسلام با طول دادن سجده حداكثر احترام را درباره فرزند خود معمول داشت و در ضمن به همه مردم راه احياى شخصيت و استقلال كودك را آموخت .
كودكان مردم نيز در نظر پيشواى اسلام مورد كمال تكريم و احترام بودند همان طور كه عملا مراعات روحيه فرزندان خويش را مى فرمود به عواطف روحى و احساسات روانى فرزندان مردم هم توجه كامل داشت .
(( عن ابى عبد الله (ع ) قال : صلى الله عليه و آله بالناس الظهر فخفف فى الركعتين الاخيرتين فلما انصرف قال له الناس : هل حدث فى الصولة حدث ؟ قال و ما ذاك ؟ قالوا: خففت فى الركعتين الاخير تين فقال لهم : اما سمعتم صراخ الصبى .)) (122)
امام صادق عليه السلام مى فرمود كه رسول اكرم نماز ظهر را با مردم به جماعت گذارد و دو ركعت آخر را به سرعت و با اسقاط مستحبات برگذارد كرد پس از نماز، مردم گفتند: يا رسول الله آيا در نماز پيشامدى شد؟ حضرت پرسيد: مگر چه شد؟ عرض كردند دو ركعت آخر را با سرعت ادا كرديد فرمود: مگر صداى شيون و استغاثه كودك را نشنيديد؟
توجه به گريه كودك
گاهى به احترام كودك خود سجده نماز را طولانى مى كند و گاهى به احترام كودك مردم نماز را به سرعت خاتمه مى دهد و در هر دو صورت از كودكان احترام مى كند و عملا به مردم درس پرورش شخصيت اطفال را مى آموزد!
(( عن النبى (ع ) انه كان جالسا فاقبل الحسن و الحسين فلما راهما انلنبى قام لهما و استبطا بلوغهما اليه ، فاستقبلهما وحملهما على كتفيه و قال نعم المطى مطيكما و نعم الراكبان انتما.)) (123)
استقبال پيغمبر از كودك
رسول اكرم (ص ) نشسته بود حسن و حسين عليهما السلام وارد شدند حضرت به احترام آن ها از جاى برخاست و به انتظار ايستاد كودكان در راه رفتن ضعيف بودند لحظاتى چند طول كشيد، نرسيدند رسول اكرم به طرف كودكان پيش رفت و از آنان استقبال نمود بغل باز كرد هر دو را بر دوش خود سوار نمود و به راه افتاد و مى فرمود: فرزندان عزيز، مركب شما چه خوب مركبى است و شماها چه سواران خوبى هستيد؟
در اين مورد پيغمبر گرامى به چند صورت از فرزندان خود احترام كرد: به پاخاستن ، به انتظار ماندن ، استقبال كردن و بر دوش نشاندن ، تكريم عملى آن حضرت بود و در پايان با جمله ((سواران خوب )) لفظا از آنان احترام نمود جالب توجه آن كه احترام رسول اكرم به فرزندان خود اغلب در محضر مردم بود و اين دو فايده در برداشت :
اول آن كه ريشه شخصيت فرزندان با احترام در مقابل مردم بهتر تقويت مى شد.
ديگر آن كه از اين راه به مردم درس پرورش كودك مى آموخت فرزندان مردم نيز از اين پرورش دلپذير و مهر پدرانه رسول اكرم محروم نبودند!
احترام پيغمبر به كودك
(( كان صلى الله عليه و آله يقدم من السفر فيتلقاه الصبيان فيقف لهم ثم ياءمر بهم فيرفعون اليه فيرفع منهم بين يديه و من خلقه و ياءمر اصحابه ان يحملوا بعضهم فربما يتفاخر الصبيان بعد ذلك فيقول بعضهم لبعض : حملنى رسول الله (ص ) بين يديه و حملك انت ورائه ، و يقول بعضهم امر اصحابه ان يحملوك وراء هم .)) (124)
موقعى كه رسول اكرم از سفرى مراجعت مى فرمود و در رهگذر با كودكان مردم برخورد مى كرد به احترام آن ها مى ايستاد سپس امر مى فرمود كودكان را مى آوردند و از زمين برمى داشتند و به آن حضرت مى دادند. رسول اكرم بعضى را در بغل مى گرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مى كرد و به اصحاب خويش مى فرمود كودكان را بغل بگيريد، بر دوش خود بنشانيد. اطفال از اين صحنه مسرّت آميز بى اندازه خوشحال مى شدند و از شادى و نشاط در پوست نمى گنجيدند. اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش ‍ نمى نمودند. چه بسا پس از مدتى دور هم جمع مى شدند و جريان را براى يكديگر بازگو مى كردند و در مقام افتخار و مباهات يكى مى گفت : پيغمبر مرا در بغل گرفت و تو را بر پشت خود سوار كرد. ديگرى مى گفت كه پيغمبر به اصحاب خود امر كرد تو را به پشت خود بنشانند.
خاطرات شيرين كودكان
مى گويند در دنياى امروز به كودك بسيار اهميت مى دهند. پرورش كودكان و احترام به شخصيت آنان در خانواده و اجتماع مورد توجه كامل دولت و ملت است . آيا ممكن است بيش از آن چه پيشواى عالى قدر اسلام به كودك توجه داشته جهان امروز متوجه كودك باشد؟
مى گويند گاهى زمامداران و پيشوايان كشورهاى متمدّن به يتيم خانه ها و كودكستان ها مى روند و يكى دو ساعت با اطفال زندگى مى كنند، آنان را در بغل مى گيرند و عكس هايى از اين صحنه در جرايد چاپ مى كنند و پيرامون آن مقالاتى مى نويسند و از اين راه مراتب احترام خود را نسبت به كودك در افكار عمومى منعكس مى نمايند. كدام زمامدارى به قدر پيغمبر گرامى در كمال سادگى و مهربانى در كوچه و خيابان اين طور به كودكان مردم محبت مى كند و اين چنين آنان را بر دوش و در آغوش مى گيرد؟
اساسا رسول اكرم (ص ) نسبت به تمام كودكان ، خواه فرزندان خود يا اطفال مردم ، راءفت و مهر مخصوص داشت .
(( و التلطف بالصبيان من عادة الرسول .)) (125)
لطف و عنايت به كودكان از عادت حميده و صفات پسنديده پيغمبر اسلام بود.
رسول گرامى با رفتار پرمهر و آميخته به احترام خود نسبت به كودكان ، صرف نظر از تعليم عملى پرورش كودك ، دو نتيجه درخشان به دست مى آورند:
اول آن كه اطفال را مردمى مستقل و متكى به نفس پرورش مى داد و براى شخص اول يك كشور قانونى و آزاد، بهترين سرمايه ، ملت با شخصيت و آزاده است .
دوم آن كه احسان اخلاقى و عطوفت هاى گرم رسول اكرم سبب علاقه شديد كودكان به آن حضرت بود. مهر پيغمبر در زواياى قلوب اطفال نقش ‍ مى بست و از اول دوستدار حقيقى رهبر عالى قدر خود مى شدند.
بزرگ ترين عوامل محبت
(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : جبلت القلوب على حب من نفعها و بغض من ضرها. و عنه عليه السلام : طبعت القلوب على حب من احسن اليها و بغض من اساء اليها.)) (126)
فطرت آدمى چنين ساخته شده كه هر كس به او نيكى كند دوست بدارد و هر كه با او بد كند دشمن . چه نيكى و احسانى در نظر مردم ارزنده تر از احترام و تكريم آن هاست ؟ و كدام بدى و ضررى مهمتر از تحقير و توهين به شخصيت آنان است ؟
احترام به مردم بهترين وسيله ارضاى غريزه حب ذات آن ها است . كودكان و بزرگسالان ، زنان و مردان ، همه از احترام لذّت مى بردند و به احترام كننده خود علاقه مند مى شوند. زمامداران از راه احترام به مردم مى توانند آنان را به اطاعت از اوامر خود وادارند. كودك در محيط خانواده اگر مورد احترام باشد از اوامر پدر و مادر كمتر سرپيچى مى كند. خلاصه احترام به مردم يكى از بزرگ ترين عوامل محبت و اطاعت است و توهين به شخصيت مردم يكى از مهم ترين وسايل برانگيختن دشمنى و مخالفت است . حضرت رضا (ع ) مى فرمود:
(( و اجمل معاشر تك مع الصغير و الكبير.)) (127)
لازم است با تمام اطفال و بزرگ سالان مؤ دب و با احترام آميزش نمايى .
على عليه السلام مى فرمود:
(( اجملو فى الخطاب تسمعوا جميل الجواب .)) (128)
با مخاطب خويش پسنديده و مؤ دب سخن بگوييد تا او نيز به شما با احترام جواب گويد:
((در عالم جز يك وسيله نيست كه بتوان كسى را وادار به انجام عملى نمود. آيا هرگز راجع به اين وسيله انديشه كرده ايد؟ فقط يك وسيله و آن عبارت است از توليد ميل در وجود او براى آن كار.))
مسلما شما مى توانيد در راه به عابرى رسيده ، لوله طپانچه خود را به سينه او راست نموده ، بگوييد: ساعت خود را بده ! كارگرى را مى توانيد با تهديد به اخراج ، به كار واداريد. ولى اين تا زمانى است كه پشت به او نكرده ايد. مى توانيد با تازيانه طفلى را به اطاعت از اوامر خود مجبور كنيد، ولى اين شيوه هاى ناهنجار نتايج بسيار خطرناك و ناگوار خواهد داشت !
بنابر راءى فيلسوف عميق جان ديوى مهمترين محرك وجود بشر آرزوى مهم بودن است . درست اين كلام را به خاطر بسپاريد. آرزوى اهميت داشتن . در اين لفظ عالمى معنى نهفته است .
تاريخ پر است از شواهد و نمونه هاى دلپذير از حالات رجال بزرگى كه مى كوشيده اند اهميت خود را بنمايانند. ژرژ واشنگتن تقاضا داشت كه او را حضرت رئيس جمهور ايالات متحده خطاب كنند. كريستف كلمب مى خواست او را درياسالار اقيانوس و نايب السلطنه هند بخوانند. ديده شده است كه بعضى اشخاص خود را بيمار مى كنند تا اطرافيان بيشتر متوجه حال آن ها شوند و به اين وسيله اهميت خود را بهتر حس كنند.))
ايجاد سجاياى اخلاقى
مربى لايق كسى است كه غريزه حب ذات را در كودك به خوبى رهبرى كند و از طريق شايسته و صحيح اين خواهش نفسانى را ارضا نمايد و در پرتو آن ، سجاياى اخلاقى و ملكات پسنديده را در وى ايجاد و او را از خطراتى كه ممكن است از اين راه دامنگيرش شود بركنار نگاهدارد.
يكى از طرق احترام به شخصيت مردم كه پيوسته در زندگى عمومى جريان دارد سلام گفتن است . در تمام كشورهاى جهان جملات و عبارات مخصوصى به منظور درود و تحيت وضع شده و مردم در اولين برخورد با يكديگر آن را ادا مى كنند. سلام در تعاليم اخلاقى اسلام يكى از سنن مؤ كده است و دو نفر مسلمان وقتى به هم مى رسند موظفند قبل از شروع به گفت و گو سلام كنند.
(( عن الحسين بن على عليهماالسلام انه قال له رجل كيف انت عافاك الله . فقال له السلام قبل الكلام عافاك الله . ثم قال لا تاءذنوا لاحد حتى يسلم .)) (129)
مردى با حسين بن على عليهماالسلام برخورد و در اولين كلام از حضرت احوالپرسى كرد و از خداوند براى آن جناب عافيت خواست . آن حضرت در جواب فرمود: سلام قبل از سخن گفتن است . خدايت عافيت دهد. بعد فرمود به كسى اجازه سخن ندهيد تا سلام كند.
كودك در محيط خانواده از دو راه به اين وظيفه اخلاقى متوجه مى شود: اول از راه تقليد از پدر و مادر و بزرگسالان . دوم از اينكه مربى طفل اين وظيفه را به او بياموزد و تاءكيد نمايد كه حتما به بزرگ ترها سلام كند. به هر نسبتى كه در خانواده به كودك احترام شود و شخصيت او مورد توجه پدر و مادر باشد اطاعت او از اوامر آن ها بيشتر خواهد بود و در مقابل دگران ادب را بهتر مراعات مى كند.
((كودكى كه از آغاز، خوب تربيت باشد و با وى به ملايمت و مهربانى كه حق اوست رفتار كنند به ندرت از آن رفتارى كه از او انتظار مى رود سرپيچى خواهد كرد.))(130)
جواب سلام كودك
اگر كودك به بزرگترها سلام كرد لازم است به گرمى جواب او را بگويند و با اين عمل شخصيت او را مورد اعتنا و احترام قرار دهند. اگر به كودك اعتنا نكنند و جواب سلام او را ندهند، عملا طفل را تحقير كرده اند و قهرا از اين بى احترامى ملول و آزرده خاطر خواهد شد.
سلام كردن به كودك
پيشواى گرامى اسلام در راه تكريم اطفال از حد جواب سلام كودك قدم را فراتر گذارده با مقام شامخى كه در جامعه داشت خود در رهگذر به كودكان سلام مى كرد. و بدين وسيله به شخصيت آن ها احترام مى نمود. عمل پيغمبر اكرم ، علماى حديث را بر آن داشت كه در كتب اخبار فصل مخصوصى به عنوان استجاب التسليم على الصبيان باز كنند و سلام گفتن بزرگسالان را به كودكان در رديف مستحبات مذهبى قرار دهند.
(( عن انس بن مالك قال : ان رسول الله صلى الله عليه و آله مر على صبيان فسلم عليهم و هو مغذ.)) (131)
انس بن مالك مى گويد: رسول اكرم در رهگذرى با چند كودك خردسال برخورد نمود. به آن ها سلام كرد و طعامشان مى داد.
(( عن النبى صلى الله عليه و آله انه كان يسلم على الصغير والكبير.)) (132)
از صفات پسنديده پيغمبر اسلام اين بود كه به تمام مردم از صغير و كبير سلام مى كرد.
پيغمبر و سلام به اطفال
(( عن جعفر بن محمد (ع ) عن آبائه عن النبى صلى الله عليه و آله قال : خمس لست بتاركهن حتى الممات ... و تسليمى على الصبيان لتكون سنة من بعدى .)) (133)
امام صادق عليه السلام از رسول اكرم نقل كرده است كه مى فرمود: پنج چيز است كه تا لحظه مرگ آن ها را ترك نمى كنم . يكى از آن ها سلام گفتن به كودكان است . در انجام اين اعمال مراقبت دارم تا بعد از من بصورت سنتى بين مسلمين بماند و عمل كنند.
سلام به كودك دو اثر روانى دارد: براى سلام كننده باعث تقويت خوى پسنديده تواضع و فروتنى است و براى كودك وسيله احياى شخصيت و ايجاد استقلال است . طفلى كه بزرگسالان به او سلام كنند و بدين وسيله از وى احترام نمايند، لياقت و شايستگى خود را باور مى كند و از كودكى معتقد مى شود كه جامعه او را انسان مى شناسد و مردم به او اهميت مى دهند.
كسانى كه مايلند عملا از سنت رسول اكرم (ص ) پيروى نمايند لازم است به كودكان سلام كنند تا از طرفى خلق پسنديده تواضع را در خود تقويت نموده و از طرف ديگر در كودكان مسلمين از اين راه احياى شخصيت كنند و آنان را افرادى مستقل و متكى به نفس بار آورند.
رفتار عادلانه با كودكان
يكى از وظايف دقيق اولياى اطفال در راه پرورش صحيح شخصيت كودكان ، حفظ عدل و توازن بين آن هاست . پدران و مادرانى كه چند فرزند دارند لازم است در طرز رفتار و كيفيت احترام نسبت به هر كودكى مراعات شخصيت ساير كودكان خود را بنمايند، تمام آن ها را عملا فرزند خود به حساب آورند و با همه عادلانه و به طور متساوى رفتار نمايند.
(( عن النبى صلى الله عليه و آله نظر الى رجل له ابنان فقبل احدهما و ترك الاخر. فقال النبى صلى الله عليه و آله فهلا ساويت بينهما؟)) (134)
پدرى با دو فرزند خود شرفياب محضر رسول اكرم بود. يكى از فرزندان را بوسيد و به فرند ديگر اعتنا نكرد. پيغمبر كه اين رفتار نادرست را مشاهده كرد به او فرمود چرا با فرزندان خود به طور متساوى رفتار نمى كنى ؟
(( و قال عليه السلام : اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يعدلوا بينكم . )) (135)
بين فرزندان خود به عدالت رفتار نماييد، همانطور كه مايليد فرزندان شما و مردم بين شما بعدل و داد رفتار كنند.
مايه اميد كودك
تنهانقطه اميد و مايه شادى و نشاط كودك مهر پدر و مادر است . هيچ نيرويى به اندازه محبت والدين خاطر طفل را مطمئن و آرام نمى كند و هيچ مصيبتى مانند از دست دادن تمام يا قسمتى از مهر پدر و مادر روان او را مضطرب و آزرده نمى نمايد.
((حسادت پسرى نسبت به تولد برادر كوچك تعجب آور نيست ، زيرا وى حس مى كند كه قسمتى از مهربانى ها و مواظبت هايى كه تا به حال فقط متعلق به او بوده از او گرفته مى شود. ديگر فقط متوجه او نيستند، بلكه اين توجه بايد قسمت شود.))(136)
پدران و مادرانى كه در اعمال علاقه و محبت نسبت به فرزندان مراعات عدل و تساوى را نمى نمايند و يكى از كودكان خود را بر ساير كودكان خويش ترجيح مى دهند، عملا آنان را تحقير كرده و به شخصيت همه آن ها اهانت نموده اند. اين قبيل پدران و مادران با رفتار نادرست خود غير مستقيم به كودكان مى فهمانند كه تنها برادر شماها شايسته اين همه احترام و محبت است و در شما آن لياقت و شايستگى نيست . بدون ترديد اين رفتار غير عادلانه نتايج نامطلوبى در بردارد.
احساس حقارت
يكى از آثار سوء اين بى عدالتى ايجاد عقده حقارت در روان آن هاست . كودكانى كه در خانواده مشاهده مى كنند يكى از برادرانشان مورد كمال محبت و تكريم پدر و مادر است و اينان از آن همه محبت و احترام محرومند دل شكسته مى شوند، خود را پست و نالايق حس مى كنند، و تكرار اين عمل احساس تحقير را در ضمير باطن آن ها تقويت مى نمايد و تا پايان عمر در روان آنان ثابت مانده و آثار شومش از خلال اعمال آن ها آشكار مى گردد.
((عقده حقارت شامل تمام مشخصاتى مى شود كه مظهر عدم اعتماد به نفس ، حس شكسته نفسى و عدم شايستگى و فقدان اراده هستند. هزاران علت مى تواند مايه بروز و پيدايش آن گردد.
كودك ممكن است گرفتار چنان حس حقارتى شود كه نه تنها تا دوران بلوغ ، بلكه تا آخر عمر هم دست از سر او بر ندارد. اين كودك وقتى كه بزرگ شود يك رفتار انزواطلبانه اى پيش خواهد گرفت ، يا اقلا نسبت به همنوعانش ‍ حس دورى و غربتى احساس خواهد كرد.
كسى كه از نزديكان و همنوعانش كناره جويى مى كند معنى اش اين است كه از يك حس حقارتى كه مولود تجارب دوران كودكى است در عذاب است . از اين رو، به موازين روان شناسى ، هر واقعه و خاطره اى كه عزّت نفس و غرور ذاتى شخص را ضعيف و معدوم مى كند عاملى است براى توسعه و تقويت عقده حقارت ، وسيله اى است كه وى را در رديف اعضاى پريشان حال و ضعيف النفس جامعه درآورد.))(137)
انتقام جوئى كودك
يكى ديگر از نتايج شوم اين بى عدالتى ، هيجان حس حسادت كودكان شكست خورده نسبت به طفل محبوب پدر و مادر است . اين كودكان كه از عواطف گرم و صميمانه والدين خود كمتر بهره مند شده اند ناراضى و متاءثرند. تنها عامل محروميت خود را وجود برادر عزيزتر از خويش ‍ مى دانند، به محبوبيت وى حسد مى برند، او را با چشم بدخواهى و دشمنى مى نگرند، براى اين كه از او انتقام بگيرند و محروميت خود را جبران نمايند به فكر ايذاى او مى افتند، هر جا دستشان برسد كم و بيش ‍ آزارش مى كنند. گاهى اظهار محبت هاى نابجاى پدر و مادر نسبت به يكى از فرزندان ، چنان باعث حسادت شديد ساير كودكان مى شود كه آنان را به فكر انتقام جويى هاى سخت وا مى دارد و سرانجام به اعمال خطرناك و غيرقابل جبرانى دست مى زنند و منشاء روانى اين جنايت را بايد در بى عدالتى هاى پدر و مادر جست و جو كرد.
گاهى در خانواده يكى از فرزندان از نظر جمال و كمال طبيعى و مراتب لياقت و شايستگى خداداد، بين تمام برادران ممتاز و از همه برتر و بهتر است . در اين جا پدر و مادر هر قدر عدالت را مراعات نمايند باز آن كودك از حسد و بدبينى ساير برادران مصونيت ندارد، زيرا آنان با مشاهده امتيازات ظاهرى و روانى آن كودك در خود احساس حقارت مى كنند و خويشتن را در مقابل او كوچك مى بينند و چه بسا در مغز خود فكر ايذاى او را بپرورند و از اين راه به جبران نقص خود اقدام نمايند.
يوسف صديق بين برادران خود در چنين شرايطى گرفتار بود. بدون ترديد حضرت يعقوب كسى نبود كه در اعمال مهر پدرى مراعات عدالت را ننمايد. به علاوه براى اين كه حس حسادت و كينه توزى برادران نسبت به يوسف تحريك نشود، در مواقعى تذكرات لازم را به وى مى داد. مثلا در مورد خوابى كه يوسف ديده بود و به وى نويد ترقى و تعالى مى داد فرمود به برادرانت نگو، ولى سرانجام برادران حبّ بيشتر يعقوب را نسبت به يوسف بهانه كردند و كودك خردسال را به مصائب سنگينى گرفتار نمودند!
جبران حقارت
پدران و مادرانى كه فرزند ممتازى بين فرزندان خود دارند و از تحريك حس ‍ حسادت آن ها نسبت به وى خائفند، لازم است در برنامه تربيتى خويش ‍ تدابير مخصوصى به كار برند و احساس حقارت ساير كودكان را با وسايل متناسبى جبران نمايند. يكى از آن تدابير در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل شده است :
تسكين خاطر
(( قال جعفر بن محمد عليهماالسلام قال والدى : والله لا صانع بعض ‍ ولدى و اجلسه على فخذى و اكثر له المحبة و اكثر له الشكر و ان الحق لغيره من ولدى و لكن محافظة عليه منه و من غيره لئلا يصنعوا به ما فعل بيوسف اخوته . و ما انزل سورة يوسف الا امثالا لكيلا يحسد بعضنا كما حسد يوسف اخوته و بغوا عليه .)) (138)
امام صادق (ع ) از پدر گرامى خود نقل كرده است كه مى فرمود: به خدا قسم رفتار من با بعضى از فرزندانم از روى تكلف و بى ميلى است . او را روى زانوى خود مى نشانم ، محبت بسيار مى كنم ، از وى شكرگذارى و قدردانى مى نمايم ، با آن كه اين همه احترام و محبت شايسته فرزند ديگر من است . به اين تكلف تن مى دهم ، او و برادرانش را بيش از حد احترام مى كنم براى اين كه فرزند شايسته ام از شر آنان مصون باشد، براى اين كه اينان با كودك عزيز من رفتارى را كه برادران يوسف با يوسف نموده اند ننمايند. خداوند سوره يوسف را به طور نمونه بر پيغمبرش فرو فرستاد تا افراد نسبت به يكديگر حسد ورزى نكنند و مانند برادران حسود يوسف به حسد و ستم آلوده نشوند.
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه يكى از فرزندان امام باقر (ع ) بر ساير كودكان آن حضرت امتياز و برترى داشته است . پدر به منظور تسكين روان ساير فرزندان و براى حفظ كودك شايسته خود از شر حسد آنان به عمل تكلف آميزى دست زده و به احترام بيشترى نسبت به آنان اقدام نموده است و از اين راه احساس حقارت آن ها را جبران كرده و از هيجان حسد جلوگيرى نموده است .
يكى از طرق پرورش شخصيت در كودكان ، شركت بزرگسالان در بازى آن ها ست . كودك از يك طرف به سبب ضعفى كه در خود و قوتى كه در بزرگسالان حس مى كند و از طرف ديگر به علت عشقى كه فطرتا به تكامل و تعالى دارد مايل است كارهاى بزرگ ترها را مو به مو تقليد كند و عملا خود را شبيه آن ها بنمايد. تقليد و اقتباس از سرمايه هاى بزرگ تكامل و ترقى آدمى است و خداوند اين حس را از كودكى در نهاد بشر آفريده است .
موقعى كه پدر يا مادر خود را تنزل مى دهد و در بازى كودكان شركت مى كند و آنان را در كارهاى كودكانه مساعدت مى نمايد، جان طفل از مسرت و شادى لبريز مى شود و از خوشحالى به هيجان مى آيد. در باطن خويش ‍ احساس مى كند كه كارهاى كودكانه او آن قدر ارزنده و مورد توجه است كه پدر و مادر با وى همكارى مى كنند و خود را هم سطح او قرار مى دهند. چنين احساسى شخصيت را در طفل زنده مى كند و حس استقلال و اعتماد در باطن او شكفته مى شود.
شركت پدر در بازى كودك
بازى بزرگسالان با كودكان در برنامه هاى تربيتى امروز بسيار مهم تلقى شده و دانشمندان روان ، اين امر را از وظايف تربيتى پدران و مادران دانسته و به كار بستن اين دستور را در كتاب هاى خود به اولياى اطفال توصيه نموده اند.
((لازم است پدر در تفريحات و سرگرمى هاى كودكانش شركت جويد. اين حسن تفاهم ضرورى به نظر مى رسد. بر حسب سن كودكان و بر حسب مكان و بر حسب فصل ، پدر در بازى هاى بچه ها شركت مى كند. بدون ترديد وقتى را كه او مى تواند صرف اين كار كند بسيار محدود است ، اما با در نظر آوردن محاسن آن كه عبارت از پايين آمدن پدر تا سطح فرزندانش - در انتظار بالا آمدن آن ها تا سطح او مى باشد - آن قدر زياد است كه در هر حال بايد ولو فرصت كوتاهى را، براى اين كار كنار گذاشت .))(139)
((موريس تى يش در كتاب درس هايى براى والدين مى نويسد: براى فرزندانتان رفيق باشيد، با بچه ها كار كنيد، با آن ها بازى كنيد، برايشان داستان بگوييد، و با آن ها سخنان و گفت و گوهاى صميمانه و دوستانه به ميان آوريد به ويژه انسان بايد بلد باشد كه خود را هم سطح بچه ها قرار دهد و به زبانى سخن گويد كه آن ها بتوانند بفهمند.
اگر شما به خودتان اين زحمت را بدهيد كه درباره كارهاى خصوصى آن ها، درباره افكار و آرزوهايشان ، درباره انديشه هايشان براى آينده صحبت كنيد، چه بسا چيزهاى سودمند و دانستنى كه دستگيرتان خواهد شد.
اين آشنايى با روحيه بچه ها، علاوه بر آن كه سبب مى شود شماهرگز درباره آن ها داورى عجولانه و قطعى نكنيد، اجازه مى دهد كه هنگام مناسب شما بتوانيد مسائل مهمى را كه در زندگى هاى نورس آن ها پيش مى آيد به آسانى حل سازيد.))(140)
استجباب بازى با كودك
پيشوايان گرامى اسلام به اين اصل بزرگ تربيتى توجه كامل داشته و درباره آن به مسلمين سفارش لازم را نموده اند. بازى با كودكان از مستحبات دينى است و علماى حديث در باب استحباب التصابى مع الولد و ملاعبته اخبار مبربوطه را نقل كرده اند.
(( قال النبى صلى الله عليه و آله : من كان عنده صبى فليتصاب له .)) (141)
رسول اكرم (ص ) مى فرمود: آن كس كه نزد او كودكى است بايد در پرورش ‍ وى كودكانه رفتار نمايد.
(( عن الا صبغ قال قال امير المؤ منين عليه السلام : من كان له و لد صبا.)) (142)
على (ع ) مى فرمود است : كسى كه كودكى دارد بايد در راه تربيت او خود را تا سرحد طفوليت و كودكى تنزل دهد.
(( قال صلى الله عليه و آله : رحم الله عبدا اعان ولده على بره بالاحسان اليه و التالف له و تعليمه و تاءديبه .)) (143)
رحمت خداوند بر پدرى كه در راه نيكى و نيكوكارى به فرزند خود كمك كند، به او احسان نمايد و چون كودكى ، رفيق دوران كودكى وى باشد، او را عالم و مؤ دب بار آورد.
بازى پدر و مادر با فرزند مانند لباس نو و كفش قشنگ و اسباب بازى مايه مسرت و شادمانى كودك است ، در اسلام مسرور كردن كوك از عبادات است .
مسرور كردن كودك
(( عن ابن عباس قال قال النبى (ص ): من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسمعيل و من اقر عين ابن فكانما بكى من خشية الله .)) (144)
كسى كه دختر بچه خود را شادمان كند مانند كسى است كه بنده اى را از فرزندان اسماعيل ذبيح آزاده كرده باشد و آن كس كه پسربچه خود را مسرور و ديده او را روشن كند، مانند كسى است كه ديده اش از خوف خداوند گريسته باشد.
(( عن يعلى العامرى انه خرج من عند رسول الله (ص ) الى طعام دعى اليه فاذا هو بحسين (ع ) يلعب مع الصبيان فاستقبل النبى صلى الله عليه و آله امام القوم ثم بسط يديه فطفر الثبى ههنا مرة و ههنا مرة . و جعل رسول الله (ص ) يضاحكه حتى اخذه فجعل احدى يديه تحت ذقنه ولاخرى تحتت قفاه و وشع فاه على فيه و قبله .)) (145)
مردى به نام يعلى عامرى از محضر رسول اكرم (ص ) خارج شد تار در مجلسى كه دعوت داشت شركت كند جلو منزل ، حسين (ع ) را ديد كه با كودكان مشغول بازى است طولى نكشيد رسول اكرم (ص ) به معيت اصحاب خود از منزل خارج شد وقتى حسين (ع ) را ديد، دست هاى خود را باز كرد و از اصحاب جدا شد، به طرف فرزند رفت تا او را بگيرد كودك خنده كنان اين طرف و آن طرف مى گريختت و رسول اكرم (ص ) نيز خندان از پى او بود بچه را گرفت ، دستى زير چانه كودك و دست ديگر پشت گردن او گردن او گذارد، لب بر لبش نهاد و او را بوسيد.
رهبر عالى قدر اسلام در حضور مردم با فرزندش چنين رفتار مى كند تا علاوه بر انجام وظيفه مردم را در راه تربيت فرزندان به شاد كردن كودكان و بازى با آنان بيشتر متوجه فرمايد.
پى بردن به روحيه كودك
كارهاى اطفال در موقع بازى كردن و همچنين سخنانى كه مى گويند حاكى از طرز فكر و روحيه كودكان و نشان دهنده درجه شخصيت روانى آنان است بزرگسالان مى توانند در ضمن بازى با كودكان به درجه هوش و مراتب لياقت معنوى آن ها پى ببرند.
(( عن ابى رافع قال : كنت الاعب الحسن بين على عليهما السلام و هو صبى بالمداحى .فاذا اصاب مدحاتى مدحاته قلت احملنى فيققول و يحك ! اتركب ظهرا حمله رسول الله (ص ) فاتركه فاذا اصحاب مدحاته مدحاتى قلت لا احملك كما لا تحملنى فيقول او ماترضى ان تحمل بدنا حمله رسول الله (ص ) فاحمله .)) (146)
گاهى مرد بزرگى با كودكى روى قرار دوش گرفتن يكديگر كه در اصطلاح كودكان ما ((كولى )) گفته مى شود بازى مى كند. البته مرد بزرگ به دوش ‍ كودك سوار نمى شود. مقصود سرگرمى كودك و بازى با اوست .
ابورافع با حضرت حسن عليه السلام ، كه كودك خردسالى بود، روى چنين قرارى بازى را شروع كردند. وقتى نوبت سوارى به ابورافع مى رسيد حضرت مجتبى به او مى گفت : عجب دارم از تو كه مى خواهى بر دوش ‍ كسى سوار شوى كه پيغمبر او را بر دوش خود سوار مى كرد وقتى نوبت سوارى حضرت حسن مى شد، ابوارفع مى گفت : همان طور كه تو به من سوارى ندادى من هم تو را بر دوش خود سوار نمى كنم حضرت به او مى فرمود: آيا ميل ندارى كسى را كه پيغمبر به دوش خود مى نشاند بر دوشت سوار كنى ؟ ناچار ابورافع طفل را بر دوش خود سوار مى كرد.
عزت نفس و شخصيت ورحى اين كودك از خلال گفتار و كيفيت استدلال او به خوبى مشهود است طفلى را كه پيغمبر اسلام در آغوش خود پرورش ‍ داده و شخصيت روانى او را احيا كرده است بزرگى خود را باور دارد و هرگز با ذلت و زبونى سخن نمى گويد.
استفاده از فرصت
از مجموع عرايض امروز اين نتيجه به دست آمد كه پدران و مادران از نظر دينى و علمى موظفند در راه احترام به كودكان و احياى شخصيت آنان از تمام فرصت ها استفاده كنند و از عملى كه مستقيم يا غير مستقيم موجب تحقير و توهين فرزندان استت اجتناب نمايند زيرا اهانت هاى دوران كودكى شخصيت و استقلال طفل را درهم مى شكند و او را دچار بيمارى عقده حقارت مى كند.گاهى اين حالت روانى تا پايان زندگى باقى مى ماند و در بعضى از مواقع بيمار را از صراط مستقيم منحرف نموده و عملا او را به كارهاى ناپسند وا مى دارد.
امروز نوزدهم ماه مبارك رمضان ، روز على بن ابى طالب (ع ) است گفتارم را با حديثى كه از آنحضرت درباره مهربانى به چند كودك يتيم رسيده است خاتمه مى دهم .
احساس حقارت و انحراف
على عليه السلام در رهگذرى زنى را ديد كه مشك آبى به دوش گرفت و مى رود به منظور كمك به وى پيش آمد.مشك آب را از او گرفت و به مقصد راند.ضمنا از وضع او پرسش فرمود زن گفت : على بن ابى طالب سرپرست مرا به ماءموريتى فرستاد و كشته شد چند كودك يتيم براى من مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم ، فقر و تهى دستى وادارم نموده كه خدمتكارى مردم كنم على (ع ) برگشت و آن شب را با ناراحتى خاطر گذراند صبح زنبيل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن رفت . بين راه كسانى از على (ع ) در خواست مى كردند زنبيل را به ما بدهيد براى شما حمل كنم حضرت خواهش آن ها را رد مى كرد و مى فرمود: قيامت ، اعمال مرا كه بر دوش ‍ مى گيرد؟ به خانه آن زن رسيد و در كوبيد زن پرسيد كيست ؟ جواب داد كسى كه تو را كمك كرد و مشك آب در خانه تو آورد، اينك براى كودكانت خوراكى آورده است . زن در را گشود و گفت :
(( رصى الله عنك و حكم بينى و بين على بن ابى طالب . ))
خداوند از تو راضى باشد و بين من و على بن ابى طالب حكم كند.
حضرت وارد شد به زن فرمود: ((نان مى پزى يا كودكانت را نگاه مى دارى . من نان بپزم ؟))
زن گفت : ((من در پختن نان تواناترم ، شما كودكان مرا نگاه دار.))
دلجويى از يتامى
زن آرد خمير نمود و على (ع ) گوشتى را كه همراه آورده بود، كباب مى كرد و با خرما به دهان اطفال مى گذارد به هر كودكى كه در كمال مهربانى و عطوفت پدرى لقمه اى مى داد مى فرمود:
(( يا بنى اجعل على بن ابى طالب فى حل .))
فرزندم ، على را حلال كن .
خمير حاضر شد على (ع ) تنور را روشن كرد. اتفاقا زنى كه على (ع ) را ديد شناخت به آن منزل وارد شد به محضر آن كه حضرت را ديد به عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت :
(( ويحك ! هذا امير المومنين .))
واى بر تو! اين پيشواى مسلمين و زمامدار كشور، على بن ابى طالب است .
(( فبادرت المراة و هى تقول : و احيائى منك يا امير المومنين فقال : بل و احيائى منك يا امة الله فيما قصرت فى امرك .)) (147)
زن كه از كلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود با شتابزدگى گفت : يا امير المومنين از شما خجالت مى كشم ، مرا ببخش ‍ حضرت فرمود: از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است من خجالت دارم .
عقل و عواطف - پرورش عواطف كودك
(( قال الله العظيم فى كتابه : ((ان الله يامر بالعدل و الاحسان .)))) (148)
تمايلات عاطفى
عواطف و احساسات يكى از مهم ترين فطريات آدمى است كه بذر اصلى آن در سرشت تمام مردم به طور آدمى افشانده شده است تمايلات عاطفى از هفته هاى اول زندگى در كودكان كم و بيش آشكار مى گردد و تا پايان عمر پايدار و مستقر است عواطف و احساسات در تمام ايام عمر هر انسان ، بر كليه شؤ ن زندگى وى حاكم و مؤ ثر است چگونگى احساسات و عواطف هر ملتى نشانه تعالى و رشد روانى يا پستى و انحطاط روح آن ملت است در كنار نيروى بزرگ عقل در انسان ، نيروى عظيم و خيره كننده ديگرى به نام عواطف و احساسات وجود دارد كه مى توانند عقل را با همه فروغ و نوارنيت تيره و تار نمايند.
اثراحساسات در طرز تفكر
((فعاليت فكرى در عين استقلال به جزر و مد حالات ديگر نفسانى بستگى دارد و بر حسب حالات درونى ما متغير است در حقيقت حالات عاطفى ، رنج ها و شادى ها و عشق و كينه ما هر لحظه در طرز تفكر ما مؤ ثر است براى مطالعه فعاليت هاى فكرى ما تصنعا آن را از مجموعه اى كه جزئى از آن است كاد مى كنى ، ولى كسى كه فكر مى كند يا مطالعه و قضاوت مى نمايد در عين حال ممكن است تحت تاءثير آمال و آرزوها و شهوات خود خوشبخت يا بدبخت ، مضطرب يا آرام ، بشاش يا افسرده باشد به اين ترتيب جهان در ديده ما بر وفق حالات عاطفى و فيزويولوژيكى كه عمق متغير شهور ما را در حين فعاليت فكرى مى سازد نماهاى مختلفى به خود مى گيرد مى دانيم كه عشق و كينه و خشم و ترس مى تواند حتى منطق را منحرف و مختل رساند تظاهر اين حالات عاطفى مستلزم تغييراتى در تبادلات شيميايى بدن است و اين تبادلات به همان نسبتى كه آن حالات شديدتر باشد بيشتر مى گردد. در صورتى كه ميزان تبادلات شيميايى بدن با كار فكرى تغيير نمى كند.
فعاليت هاى عاطفى كه خيلى به اعمال فيزيولوژيكى نزديك است طبيعت ما را مى سازد كه در افراد و نژادهاى مختلف فرق مى كند و مخلوطى از خصايص روانى و فيزيولوژيكى و ساختمانى و در حقيقت موجوديت آدمى است و به هر كس ناتوانى يا نيرومندى او را مى بخشد))(149)
عقل و عاطفه از جهات متعددى با يكديگر متفاوتند و در راه تاءمين سعادت بشر، هر يك وظايفى را به عهده دارند امروز بعضى از جهات تفاوت را به طور مختصر به عرض آقايان محترم مى رسانم .
عمل به منزله قاضى عادل و عالمى است كه در اطاق در بسته ، در محيط آرام ، پرونده هايى را مطالعه مى كند و در كمال دقت به محتويات آن ها رسيدگى مى نمايد، تمام جهات را مى سنجند و نسبت به هر يك با محاسبه صحيح حكم مى كند احساسات به منزله قوه اجرايى دستگاه قضايى است . وظيفه قوه مجريه رسيدگى و دقت در ادله نيست ، در مواردى كه عواطف به رهبرى عقل باشد، او امر عقل را اجرا مى كند و به دستورهاى او جامع عمل مى پوشد.
تفاوت عقل و عاطفه
احكام عقل بر اساس استدلال و برهان استوار است قبول يا رد، موافقت يا مخالفت عقل روى محاسبه دقيق و متكى به دليل است ، ولى عاطفه با محاسبه سروكار ندارد، منطق نمى شناسد، استدلال نمى فهمد. عواطف ، تنها عشق است ، تنها شور و هيجان است دل مادر از مهر فرزند لبريز است محبت او تا اعماق روح مادر نفوذ كرده است كودك را مانند جان خود عزيز مى دارد و حيات او را چون حيات خويش مى داند كوچك ترين ناراحتى طفل براى مادر مصيبت بزرگى است ، ولى مادر در اين همه محبت و عشق سوزان دليل عقلى و علمى ندارد مهر او متكى به محاسبه و منطق نيست ، او تنها مادر است و با عاطفه مادرى فرزند خود را دوست دارد. و عشق ورزى و محبت شديد عاشق دلباخته ، متكى به استدلال عقلى و محاسبه علمى نيست ، او با برهان عقلى و حساب رياضى عاشق نشده است . با او در راه عشق از منطق و علم سخن گفتن و از دليل برهان حرف زدن غلط است . اساسا عاشق دليل نمى فهمد. به عقل و منطق توجه نمى كند او عاشق است ، مجذوب است ، خود باخته است ، جسم و جانش در آتش عشق مى سوزد، با خيال شيرين عشق معشوق به خواب مى رود و به اميد و عشق او از خواب بر مى خيزد.
عقل و تسخير طبيعت
عقل با تمام ارزش و اهميتى كه در راه ترقى و اعتلاى بشر دارد مانند عدل و علم ، سرد و بى مهر است ، ولى عواطف است كه سرشار از جنبش ها و هيجان ها، حرارت ها و گرمى ها، دوستى ها و دشمنى ها، محبت ها و بغض هاست . بشر با نيروى عقل و فكر بر جهان هستى غلبه كرده و طبيعت را مسخر و مطيع خود ساخته است .
نموده و از همه آنها به نفع زندگى و آسايش خويش بهره بردارى مى كند بزرگ ترين قدرتى كه بشر را از تمام حيوانات جدا كرده و او را تا اين پايه بزرگى و عظمت بخشيده است . عقل است خلاصه عقل راهنماى توانا و چراغ فروزانى است كه خير را از شر و راه را از چاه نشان مى دهد، ولى قدرتى كه مردم را در راه يابى راه به حركت مى آورد، عاملى كه بشر را در به كارهاى درست يا نادرست تهييج مى كند، نيروى عظيم عواطف و احساسات است . محيط زندگى بشر از حرارت عواطف گرم مى شود و جنبش هاى مهم اجتماعى از منابع احساسات درونى مردم سرچشمه مى گيرد.
همه مهرها و خشونت ها، جنگ ها، و جنايت ها، فداكارى ها و از خود گذشتگى ها ناشى از عواطف و احساسات است .
((عقل اطلاعاتى را كه اعضاى حسى از دنياى خارج به او مى دهد به كار مى بندد و وسايل عمل ما را در دنيا فراهم مى كند. به لطف اكتشافات خود، حدت درك و قدرت دست هاى ما را به وضع شگرفى افزايش داده و تلسكوپ هاى عظيم كاليفرنى و كوه ويلسن را ساخته است كه به دنياهايى راه مى يابد كه چندين ميليون سال نورى از كهكشان فاصله دارند و از طرفى ميكروسكوپ الكترونى را به وجود آورده است كه با آن مى توان دنياى مولكول ها را مطالعه كرد. به علاوه وسايلى به دست ما داده كه مى توانيم روى اشياء خيلى بزرگ و خيلى كوچك عمل كنيم . در عرض چند دقيقه بناهايى را كه افتخار تمدن است با خاك يكسان سازيم . روى سلول هاى مجزا، اعمال جراحى انجام دهيم و هسته اتم را بشكنيم .
عقل ، خلاق علم و فلسفه است . هنگامى كه متعادل باشد راهنماى خوبى است ولى به ما حس زندگى و قدرت زيستن نمى بخشد و جز يكى از فعاليت هاى روانى نيست . اگر به تنهايى رشد كند و همراه با احساس نباشد افراد را از يكديگر دور و از انسانيت خارج مى كند.
احساسات بيشتر از غدد و اعصاب سمپاتيك و قلب ناشى مى گردد تا از مغز. شوق و شجاعت و عشق و كينه ما را به كارى كه طرحش را عقل كشيده وا مى دارد. ترس و خشم و عشق ، كشف جراءت اقدام است كه با واسطه اعصاب سمپاتيك روى غدد عمل مى كند، كه ترشحشان ما را به حالت عمل يا دفاع يا فرار يا حمله وا مى دارد. هيپوفيز و تيروئيد و غدد جنسى و فوق كليوى عشق و كينه و شور و ايمان را ممكن مى سازندو. به خاطر عمل اين اعضاست كه جماعات بشرى باقى مى ماند. منطق به تنهاى براى اتحاد افراد كافى نيست و نمى تواند مهر بورزد و كينه بتوزد. اجراى فضايل ، وقتى كه غدد داخلى معيوبند مشكل مى شود عقل به زندگى خارجى نظر دارد و احساس بر عكس به زندگى درونى مى پردازد. به گفته پاسكال قلب دلايلى دارد كه منطق نمى شناسد.
فعاليت غير عقلانى روان ، يعنى عواطف است كه در ما نيرو و شادى ايجاد مى كند و به افراد قدرتى مى بخشد كه از خود خارج شوند و با ديگران تماس ‍ بگيرند، آنان را دوست بدارند و در راهشان فداكارى كنند.))(150)
بدون ترديد هر يك از دو نيروى عظيم عقل و عاطفه در تاءمين خوشبختى و سعادت بشر سهم مستقل و مؤ ثرى دارند. بشر زمانى به كمال لايق انسانى نايل مى شود كه از اين دو قدرت عظيم به طرز شايسته و با اندازه گيرى صحيح استفاده كند.
(( ان الله يامر بالعدل و الاحسان .))
در اين آيه شريفه خداوند اقامه عدل و احسان را در يك جمله و در رديف هم به عموم مردم امر فرموده است عدل زاييده عقل است و احسان مولود عواطف .

next page

fehrest page

back page