با جوانان در ساحل خوشبختى

سيد حميد فتاحى

- ۱ -


فصل چهارم : حرمت ديگران را با خوبيهاى خودت حفظ كن
وقتى كه دنيا مطابق با موازين دينى توسط كارشناسان الهى تفسير و تعريف مى گردد حقيقت آن بطور روشن واضح مى شود در اين صورت براى هر انسان لازم است نسبت به دنيا و خاصيت قطعى و آثار واقعى آن هيچ ترديدى نداشته باشد چون شناخت دنيا از طريق آگاهيهاى كه خداى متعال توسط پيشوايان معصوم عليهم السلام در اختيار همگان قرار داده است يك شناخت حقيقى است بخاطر اينكه خود انبياء و امامان معصوم عليهم السلام در مقام عمل و برخورد با دنيا، همان طرز تفكر را داشتند و با آن بشكل يك ابزار حساس و خطرناك برخورد دقيق انجام مى دادند تا هيچ نوع وابستگى و اعتماد بدنيا و محتوايش در دلها پديد نيآيد بعد از اين تعريف و شناخت ، سزاوار است كه هر عاقلى بيانديشد و دنيا را همانطورى كه هست بشناسد و قبول كند تا اينكه بتواند از دنيا بعنوان يك ابزار و وسيله ترقى و كمال استفاده نمايد و در طول مدت زندگىِ دنيوى ، در جانب ارزشها حركت كرده و از خود زيبائيهانشان دهد اما در چنين موقعيتى كه فرصت زندگى براى همگان پيش آمده است بايد چكار كنيم و از كجا شروع نمائيم تا اينكه بتوانيم به عمده ترين هدف آفرينش خود نائل شويم ؟
آنچه بيشتر از هر چيز براى انسان در اين مدت كوتاه عمر ضرورت دارد خودسازى است يعنى بايد مطابق با الگو و معيارهاى دينى ساختمان شخصيت خويش را بنيانگذارى كنيم چون بهر اندازه در اين زمينه توفيق حاصل شود بهمان مقدار موفقيتها وارد زندگى خواهد شد.
بعنوان مثال : كسى مى خواهد اتومبيل خود را به نحو احسن در مسير جاده هاى پر پيچ و خم ، با رانندگى سالم ، بسوى مقصد هدايت نمايد بايد در مورد فن رانندگى و خصوصيات ماشين آگاهى هاى لازم را كسب كند تا با اطمينان خاطر از آن استفاده كرده و بدون مانع و يا مشكلى به سمت مقصود خويش رهسپار گردد.
زندگى دنيوى هم چون اتومبيل است كه در اختيار انسان قرار گرفته است و بايد ضمن شناخت كامل و دقيق از آن ، اصول استفاده مناسب را هم فرا بگيرد تا اينكه بتواند با بهترين شرائط و با كيفيت مناسب ، بسوى مقصد واقعى خود، حركت نمايد.
انسان بوسيله خودسازى ، معرفت و بصيرتى در خويشتن پيدا مى كند كه او را بسوى ارزشها راهنمائى كرده و از فرصتهاى بعمل آمده بهترين فايده را نصيب وى سازد.
در اين جا لازم است به مهم ترين خواسته انسانى كه همان حب ذات است اشاره كنيم يعنى او خود را دوست مى دارد و تمام تلاشهاى زندگى را در شعاع همين علاقه مندى شروع كرده و بپايان مى رساند در اين حال اگر از كانال خودسازى وارد صحنه بشود خواسته هاى خود را تعديل مى كند تا اينكه گرفتار آثار زيانبار افراط و تفريط، نشود و ثمره اعتدال اين خواهد بود كه خود را درهر شرائطى با ديگران در يك رديف مى داند و هر انديشه ايكه در مورد خود دارد و مى خواهد با كمترين تلاش به آن توفيق پيدا كند براى ديگران ، هم ، همان حقوق را محترم مى شمارد.
يعنى به انسانهاى ديگر، اعم از كوچك يا بزرگ آشنا يا بيگانه هم چون خويشتن ارزش قائل مى شود و راضى نمى شود كه با شكستن و پايمال كردن حقوق آنان ، به آرزوهاى خويش نائل گردد بلكه مى خواهد با ديگران در چنين مواردى هماهنگ شده و امتياز بيشترى را به خود اختصاص ندهد.
در اين صورت او مى تواند ارزشها و زيبائيها را در زندگى بدست آورد چون با تعديل و مهار غرائز توانسته ، واقعيات را بخوبى به بيند و به آن احترام عملى نشان دهد. حضرت على صلوات الله عليه در اين زمينه بفرزندش امام مجتبى (عليه السلام ) توصيه مى كند.
يا بُنَّى اِجعَل نَفسَكَ مِيزَانا فِيما بَينَكَ و بَينَ غَيرِكَ، فَاءَحبِب لِغَيرِكَ ما تُحِبُّ لِنَفسِكَ، و اَكرَهَ لَهُ ما تَكرَهُ لَها، وَلا تَظلِم كَمالا تُحِبُّ اَن تُظلَمَ وَاَحسِن كَما تُحِبُّ اَن يُحسَنَ اِليكَ، وَاءَستَقبِح مِن نَفسِكَ ما تَستَقبِحُهُ مِن غَيرِكَ وَ اَرضَ مِنَ الناسِ بِما تَرضَاهُ لَهُم مِن نَفسِكَ، وَلاتَقُل مالا تَعلَمُ وَ اِن قَلَّ ما تَعلَمُ وَلا تَقُل ما لا تُحِبُّ اَن يُقالَ لَكَ.... .(83)
پسرم ! خويشتن را معيار و مقياس قضاوت بين خود و ديگران قرار بده ، پس آنچه را كه براى خود دوست مى دارى براى ديگران هم دوست بدار، و هر چه را براى خود نمى پسندى بر ديگران نيز مپسند، ظلم و ستم نكن ، همانطور كه دوست ندارى بتو ستم بشود، نيكى و محبت كن ، چنانكه مى خواهى ديگران نسبت بتو نيكى كنند.
براى خود هر چيزى را زشت و ناپسند ميدانى همان را براى ديگران نيز قبيح بشمار، بهمان چيز براى مردم راضى باش ، كه براى خودت مى پسندى ،
آنچه نمى دانى مگو، اگر چه دانستنيهايت بسيار كم و اندك است و آن چه را كه دوست ندارى درباره تو، بگويند تو هم در حق ديگران مگو،
نكاتى كه در اين جملات حائز اهميت است :
1 - احترام بديگران ، يعنى هر انسانى بايد نفس خويش را ملاك قضاوت قرار دهد بخاطر اينكه ديگران هم مانند او انسان هستند و در دل خود علاقه و آرزوها دارند چگونه كسى خود را، در نردبان مزيت مى بيند ولى هيچ اعتنائى به هم نوعان خويش ندارد تنها خود را مى بيند و به خواسته هاى خويش مى انديشد آيا اين گونه اعمال و طرز تفكر دليل جهل و نادانى نيست ؟ آيا سزاوار است كه فردى بدون احترام بحقوق ديگران خود را عزيز و محبوب جامعه پندارد؟ در حاليكه بزرگان دين هميشه ابتداء ديگران را مى ديدند و با حفظ حرمت آنان وارد صحنه زندگى مى شدند. بنابراين ما اگر بتوانيم در مورد اين سخنان ارزشمند درست مطالعه كنيم خواهيم ديد كه حضرت بدينوسيله وجدانها را بيدار مى كند تا هر فردى متوجه باشد كه تمام انسانها علاقه هاى مشتركى دارند و نبايد كسى با داشتن علم و دانش و يا امكانان مادى ، هيچ اعتنائى بحقوق قطعى و مسلم ديگران نداشته و خود را ارزشمندتر از آنان نشان دهد چون هر چيزى كه شما بخودتان مى پسندى و يا از هر چيزى كه آن را بخود قبيح ميدانى ديگران هم در اين علاقه با شما شريكند ولى چطور يك فردى با زير پا گذاشتن حقوق ديگران زندگى را در چهار چوپ منافع و خواسته هاى خويش مى بيند؟
آيا اين چنين اخلاق و طرز تفكر دليل بيمارى و كسالت نيست ؟ آيا انسانى كه از جهت روانى سالم است مى تواند بخود اجازه دهد كه تنها بخود بنگرد و تمام ارزشها و يا حقوق ديگران را در استخدام منافع خويش قرار دهد؟
بهر حال يك انسان سالم و آزاد، همانطورى كه بخود احترام قائل است بديگران هم همان حرمت را حفظ مى كند، چون عقل و وجدان اخلاقى اجازه نمى دهد كه با شكستن حريم ديگران و نابودى حقوق آنها، خود را محترم بداريم . و اساسا اين حركت و يا تلاش قابل طرح و پياده نيست بجهت اينكه ما بدينوسيله در نابودى خويشتن گام نهاده ايم ،
سيستيم زندگى و وضع روحى هر انسانى بايد با يك برنامه ريزى دقيق و معقول ، مطابق با اصول كلى تنظيم شود و معناى آن اين است كه تمام انسانها در علاقمندى بزيبائى و نيكى و تنفراز كارهاى زشت و قبيح و و .... با هم شريكند و هر كسى بايد در چهار چوب همين علاقمنديهاى مشترك ، خواسته هاى خود را مطرح نمايد يعنى در همان حاليكه انتظار محبت و نيكى از ديگران دارد بايد ديگران را در رديف منتظران محبت خود ببيند چون آنها هم مثل او به نيكى و محبت علاقمند هستند بنابراين هر عملى را كه براى خويش ‍ زشت و قبيح مى داند بايد ديگران را مانند خود بداند و زشتى ها را به آنها هم زشت بداند.
چرا انسان در مقابل حفظ حرمت و حقوق ديگرانتعلل مى ورزد و نمى خواهد به حقوق قطعى آنان احترام قائل شود ؟

بعد از بررسى هاى لازم روشن مى شود كه شكستن حرمت ديگران و بى اعتنائى بحقوقآنان ، ضمن اينكه شايسته يك زندگى اجتماعى نيست بلكه از بيمارى روحى متجاوزانحكايت دارد همانطورى كه يك بيمار تنها خود را مى نگرد و در اثر شدت كسالت ، حقوقخانواده و يا ديگران را ضايع مى كند بيماران روانى هم در اثر شدت ناراحتىتحمل رعايت حقوق هم نوعان خود را ندارند بلكه با آگاهىكامل به آنها ستم ، روا مى دارند حالا براى روانشناس دينى ، مطالعه در روى بيماران وتشخيص مرض ، لازم است كه با كاوشهاى دقيق روانكاوى ، به موضوع رسيدگى كنند تااينكه علت اين بيمارى و كسالت ذلت بار را پيدا نمايند.
آنچه از مجموع آيات و احاديث استفاده مى شود عمده ترين بلكه تنها عامل ، اين ظلم و تعدى بحقوق ديگران ، بيمارى عُجب و خودپسندى است انسانى كه به مرض خودپسندى و خود بزرگ بينى مبتلا شود نمى تواند رعايت حال و حقوق ديگران را تحمل نمايد چون تنها بخودش توجه دارد و حتى گاهى ميكروبهاى اين بيمارى آن چنان رشد مى كند كه او خدا را هم نمى بيند و بحقوق او هم ستم روا مى دارد و با شيوه هائى مانند از خود راضى شدن ، و يا اعمال عبادى خود را بزرگ جلوه دادن ، و يا در مقام مقايسه ، امتيازهاى توهمى و پندارى را بخويشتن تعيين نمودن ، موجبات آلوده گى به بيمارى عُجب و خودپسندى را در روح و روان انسان پديد مى آورد وقتى كه ويروسهاى ضعيف اين بيمارى مانند از خود راضى بودن و و ..... بتدريج تقويت گرديد بيك كسالت بزرگى ، چون برترى طلبى و يا خود بزرگ بينى در روح او تبديل مى شود در نتيجه مانع بزرگى بين انسان و تكاليف و وظائفش خواهد شد و نمى گذارد به هم نوعان يا موجودات ديگر احترام قائل شود و حقوق آنها را در هر شرائطى مراعات نمايد.
وقتى كه در مورد اين بيمارى از كارشناس الهى ، يعنى حضرت على صلوات الله عليه سؤ ال مى شود مى فرمايد:
وَاصلُ الاِعجابِ مِن حُبِّ الاِنسان لِنَفسِهِ.... (84) ريشه بيمارى خطرناك خودپسندى در انسان ، از دوست داشتن نفس خويش است و در حديث ديگرى مى فرمايد: انسان اگر به حب نفس مبتلا شود از ديدن معايب خود كور و از شنيدن آنها كر مى گردد، و هميشه گرفتار وسوسه هاى شيطانى خواهد بود.
قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
.... وَ زَيِّنَ لَهُمُ الشَّيطانُ اَعمالَهُم فَصَدَّهُم عَنِ السَّبيلِ فَهُم لايَهتَدُونَ .
(85)
شيطان اعمال فاسد و زشت آنان را در ذهنشان زينت مى دهد و آنها از راه حق باز مى دارد پس اين گروه از [انسانها] هدايت پيدا نمى كنند.
حضرت على ((صلوات الله عليه )) در ضمن وصيت خويش مى فرمايد:
و اَعلَم اَنَّ الاِعجابَ ضِدُّالصَّوابِ و آفَةُ الا لبابِ ... .
(86)
اى فرزندم بدان كه عجب و خودپسندى ، ضد صواب و يك حركت نادرستى است [و بزرگترين ] آفت و نابود كننده عقل و خرد است ، كوشش و تلاش را در زندگى داشته باش ، و حاصل رنج و زحمتهاى خود را در راه خدا انفاق كن ، و براى ديگران [وراث ] اندوخته مكن ، آن گاه كه به راه راست هدايت يافتى ، در برابر پروردگارت سخت خضوع و خشوع كن ،
بنابراين رشد و كمال در پيشگاه الهى نبايد وسيله خود بزرگ بينى باشد بلكه بهر اندازه مقام بندگى را دريافت كرديم بايد در مقابل پروردگار متواضع باشيم تا از اين بيمارى كشنده اى كه در طول تاريخ قربانيهاى بسيار گرفته است نجات پيدا كنيم حتى خود شيطان هم بعد از شش هزار سال عبادت خدا در اثر حب نفس ،، به اين بيمارى گرفتار شد و براى هميشه مورد لعن خدا واقع گرديد.
نكاتى كه در اينجا مطرح است عبارتند:
1 - معيار و الگوى احترام به شخصيت انسان ،
2 - عُجب و خودبينى يك بيمارى روحى است ،
3 - موفقيتها نيازمند تشكر و قدردانى است ،
نكته اول : انسان هميشه براى خويش امتياز بزرگى قائل است و آن را به قدرى توسعه مى دهد كه توان تحمل آن ، غير قابل تصور مى باشد چون تكاليف و وظائف انسان از ناحيه خداوند به اندازه توان و قدرت او معين مى شود زيرا تكليف اگر بالاتر از قدرت و ظرفيت او باشد امرى باطل و محال خواهد بود و خالق متعال بشر را به اندازه مقدوراتش مكلف ساخته است و انسانها بايد در وضع قوانين و يا پياده كردن برنامه هايشان ، و يا در جهت تربيت و پرورش همنوعان خود، از اين الگو و معيار خالق متعال ، استفاده نمايند. ممكن است عده اى مدعى شوند: كه برنامه هايشان به اندازه مقدورات انسانهاست و به همين جهت آنها را براى رعايت حريم شخصيت خودشان در تمام زمينه هاى زندگى مؤ ظف مى دانند و انتظار دارند كه ديگران بايد بدون تعلل ، به وظائف خودشان پاى بند باشند.
7 - ولى چرا خودشان قدرت اجراى اين برنامه ها را در حق ديگران ندارند.
چگونه علاقه هايمان را تعديل كنيم ؟
هر انسانى بايد در هنگام انتظار از ديگرى ، خود را در جاى او ببيند و سپس امتيازات پندارى و توهمى خود را به ذهن آورد، اينجاست كه انتظارش تعديل مى يابد و سخنانش را به اندازه قدرت و توان خود، مطرح مى سازد:
براى اينكه القاب و يا عناوين ديگرى مانند: دكتر، مهندس ، عالم ، رئيس و و .... بايد از انسان جدا شود چون انسانها از هر جهت مانند هم هستند در علاقمند بودن به خوبيها و نيكيها و نفرت داشتن از بدى و زشتيها وناراحت شدن از توهين و جسارت و ظلم و و ... هيچ تفاوتى از يكديگر ندارند يعنى هركس خودش را و شخصيتش را دوست مى دارد و مى خواهد ديگران وى را مورد احترام قرار دهند بنابراين توهين و ظلم و بدى و و .... براى همگان ناراحت كننده است محبت و احسان و احترام و امثال اينها پيش هر كسى خوشحال كننده است ، بعنوان مثال :
اگر سنگى را پرتاب كنيم و به انسانى اصابت كند در اينحال درد شديدى در وجود وى ايجاد مى شود و او را به مقابله با آن عمل وادار مى سازد، آيا اين سنگ در ايجاد ناراحتى بين انسانها تفاوتى قائل مى شود؟ اگر به گروهى اصابت كند موجب آزار و اذيت آنها نمى شود و تنها گروه ديگرى را ناراحت مى كند؟ در اينجا بايد گفت كه سنگ نمى تواند انسانها را با داشتن القاب و عناوينى مورد احترام خويش قرار دهد بلكه بر سر هر كسى اصابت كند شاه و گدا، پير و جوان ، عالم و جاهل ، دكتر و يا مهندس يا افراد عادى و و .... آن را درهم مى كوبد بنابراين توهين و يا ظلم و جسارت ، و يا بدى و امثال اينها هر انسانى را ناراحت نموده و او را براى دفاع از خود، به هر طريق ممكن ، آماده مى سازد.
محبت و احسان و خوبى كردن و مانند اينها، مثل ظرف آب خنكى است كه در اختيار افراد تشنه قرار داده مى شود كه بر همگان لذت بخش خواهد بود.
هر كسى بايد در انتخاب برنامه هايش بيانديشد تا به حريم شخصيت ديگران تجاوز نكند زيرا شما هر مقدار براى خويش آزادى و آسايش قائل هستيد ديگران را هم بايد به همان اندازه در نظر به گيريد زيرا او هم مانند من و شما انسان است پس نبايد خود را بر ديگرى ترجيح بدهيم .
نكته دوم : عُجب و يا خود بزرگ بينى آفتى است كه تمام سرمايه هاى معنوى انسان را به خاكستر تبديل مى كند، و در ميان بيماريهاى روحى و روانى مرتبه حساسى را اشغال كرده است به جهت اينكه مبتلايان به اين بيمارى چون از جهت ايمان و اعتقاد، هيچ سرمايه اى ندارند و از ناحيه اخلاق و معاشرتهاى اجتماعى و خصوصى ، به يك وضع نابسامانى گرفتارند و نمى توانند با هيچ كسى حتى با خودشان هم زندگى مطلوبى داشته باشند چون در فضاى روحى وى تمامى امتيازات بر خودش اختصاص يافته است و معناى عُجب ، چنانكه در لغت و احاديث آمده ، اين است كه انسان اعمال نيكى انجام مى دهد و بعد از آن تصور شيطانى به دلش نفوذ مى كند مبنى بر اينكه كسى بهتر از من وجود ندارد حتى در مقام عبادات هم اين گرفتارى پيش مى آيد كه بعد از انجام فرائض تصور بهترين و عاليترين عبادت را به خود نسبت مى دهد، به هر حال تنها خود را مى پسندد و يا خود را مى پرستد در حاليكه بذر كاشته شده در دل خاك ، هر اندازه خاكى باشد و به آن بچسبد بيشتر رشد مى كند و انسان هم هر اندازه به بندگى خالق متعال نائل شود و با كوچك قرار دادن اعمال ، خود را مانند ذرات خاك در برابر خداى متعال به بيند، بيشترين توفيق را در كمال و ترقى نصيب خويش ساخته است در اين زمينه و به كتاب [بهداشت روانى در اسلام
(87)] مراجعه شود.
نكته سوم : موفقيتهاى انسان در تمام زمينه هاى زندگى به لطف و توجهات خداوندى نياز دارد و هر كسى كه بدان دست يابد، بايد مطمئن شود كه از الطاف پروردگارش بهره مند شده است اختراعات و اكتشافات علمى يا رسيدن به مدارج علمى ، و يا بدست آوردن محبوبيت قلبى در ميان مردم ، و يا هر چيزى كه براى انسان موفقيت و پيشرفت تلقى شود بايد همه آن ها را از عنايات و توجهات خالق متعال بداند زيرا او به تنهائى قادر به انجام چنين كارها نمى باشد.
چون احاطه و ظرفيت آگاهى هاى وى محدود است و خداى متعال مى فرمايد:
وَ ما اُوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلا قَليلاً
(88) [و از علم و آگاهى جز مقدار كمى به شما داده نشده است ].
شكرگزارى يا دوام نعمت
شكرگزارى انسان از خداى سبحان در برابر نعمتهاى بى شمارى كه بروى ارزانى داشته است موجب ازدياد و فراوانى آن مى گردد و اگر بگوئيم در ميان شكرگزارى و فراوانى نعمتهاى الهى ملازمه اى حقيقى وجود دارد يعنى هر شكرى به دنبالش دوام و توسعه نعمت است سخن گزاف و بيهوده اى نگفته ايم بلكه صريح آيات قرآن مجيد است كه مى فرمايد: و اذ تاءذَّنَ رَبُّكُم لَئِن شَكَرتُم لاََزيدَنكُم ...
(89)
وقتى كه پروردگار شما اجازه داده است مبنى بر اينكه اگر شكرگزار نعمتهايش باشيد بطور يقين آنها را افزايش مى دهيم .
با اينكه شكرگزارى در مقابل نعمتهاى خداوندى از حوزه قدرت انسان خارج است و پروردگار عالم احتياجى به تشكر و قدردانى ندارد اما اگر او اعتراف كند كه تمام نعمتها از ناحيه خداست و من از بجا آوردن شكر آنها عاجز هستم همين اعتراف و اظهار عجز و ناتوانى ، بالاترين مرحله شكرگزارى وى را به نمايش مى گذارد و حضرت زين العابدين (عليه السلام ) مى فرمايد:
فَاَشكَرُ عبادِكَ عاجِزٌ عَن شُكرِكَ وَ اَعبَدُهُم مُقَصِّرٌ عَن طاعَتِكَ ... .
(90)
پروردگارا: شكرگزارترين بندگانت از بجا آوردن شكر نعمتهايت عاجز، و پرستنده ترين آنها از فرمانبرداريت ناتوان است .
پس قبول عجز و ناتوانى بهترين راه درك توحيد و قدردانى است چون او بدينوسيله خود را چنان كوچك مى بيند كه توان شكرگزارى را از عهده خود خارج مى داند و اين يك حركت كمالى در خداشناسى است ، فائده ديگرى كه از اين بينش حاصل مى شود اينكه انسان را وادار مى كند تا نعمتهاى الهى را در رضاى او بكار گيرند و با آن به گناه ومعصيتش اقدام نكنند.
حضرت على (عليه السلام ) به فرزندش توصيه مى كند از نعمتها در مسير معصيت و نافرمانى خدا، استفاده نكن يعنى وقتى كه علم و يا مقام و رياست و يا ثروت و و .... بدست آوردى سعى كن از تمامى اين امكانات در مسير بندگى خداى متعال استفاده كنى و اخلاق و رفتار خويش را با تواضع و فروتنى مرضى حق سازى .
فصل پنجم : دعا يعنى چه ؟
سوال : دعا در فرهنگ دينى چگونه تفسير گرديده است ؟
آنچه از كلمه دعا در كتب لغت آمده است دعا يعنى خواستن - تقاضا نمودن - كسى را صدازدن و در اصطلاح ، براى حل مشكلات و رفع نگرانى و يا رسيدنبكمال و معرفت از خداى سبحان يارى و مدد خواستن است و اين حركت بعنوان يكعمل مطلوب از عمق وجود انسان مايه مى گيرد و از مقوله برنامه هاى آموزشى خارج استبلكه در نهاد و فطرت هركس ، خالق عالم ، نشانى از خود قرار داده است كه وى در هنگاماحساس نياز و خطر و يا ناراحتى و يا در جهتنيل بيك آرزو و علاقه قلبى ، بطور خودكار و اتوماتيك وار بدانمتوسل مى شود تا او را در اين مهم يارى نمايد.
دعا كردن بيك قوم و يا گروهى اختصاص ندارد تا گفته شود آنان كه به آئين آسمانى اعتقاد دارند طرفدار دعا هستند بلكه اين عمل زيبا و ظريف از فضاى روحى انسان به عالم معنا متصل مى شود حتى افراد ملحد و خدانشناس هم در هنگام وقوع يك حادثه جدى و مرگبار، وقتى كه خلع سلاح مى شود از درون بسوى دعا كشيده مى شوند.
بنابراين دعا وسيله است كه تمام خلائق ، خصوصا انسان ها از آن بيگانه نيستند و هميشه بدان توجه دارند و با زبان حال وقال از آن استفاده مى كنند هر چند كه واژه اى بنام دعا در ميانشان مطرح نباشد چون هر كلمه و كلامى كه از استمداد وايجاد رابطه با خدا حكايت نمايد مفهوم دعا در آن گنجانده شده است .
بهر حال حقيقت يعنى خدا را باور كردن و با تمام وجود، به او، روى آوردن ، و داشتن يقين كامل بر اينكه او توان حل مشكل و يا نجات داعى را از بند هر نوع حوادث دارد، انسان وقتى مى تواند بعالم دعا وارد بشود كه بطور يقين اين معنى را قبول داشته باشد در غير اين صورت دعا مفهومى پيدا نمى كند و انسان عاقل بكار بيهوده دست نمى زند پس داعى در هنگام دعا به حركت خود ايمان دارد و به عظمت خالق خود در فضاى قلب خويش يقين دارد و او را تنها كسى كه قدرت برآورد ساختن خواسته هايش را دارد مورد توجه قرار مى دهد وقتى كه محتواى شيرين دعا براى انسان روشن بشود و او از لذتش كامياب گردد بتدريج در تمام زمينه ها بخدا روى مى آورد و از او استمداد مى كند از مواردى كه او در معناى دعا مدنظر دارد عبارت است از:
1 - رسيدن بعلاقه و خواستهايش ،
2 - رفع كمبود و نقص و يا برداشتن موانع از سر راه زندگى ،
3 - نجات از چنگ حوادث و بيماريها ... ،
4 - عافيت و امنيت را بدست آوردن ،
5 - از تنهائى و آزارش نجات يافتن ،
دعا و نقش آن در زندگى انسان
موضوع دعا در آئين آسمانى عمده ترين وسيله رشد و موفقيت نسل بشر عنوان گرديده است و عصاره خدمات انبياء و پيشوايان معصوم عليهم السلام همين دعاست چون تمام تلاش و كوشش آنها براى تحقق يك رابطه دقيق و ظريف بين انسان و خالق متعال استوار شده است و با زحمتهاى فراوان در هر عصر و زمان مى خواستند او را به شناخت و وابستگى كامل خداى منان در آورند چونكه اساس تبليغات و يا هدف اصلى بعثت پيامبران عظام همين است كه او را طورى تربيت كنند تا در عمق وجودش پايگاه قوى و محكم توحيد و خداشناسى شكل بگيرد و در عالم هستى هيچ موثرى ، جز خداى متعال به ذهنش خطور نكند.
وقتى كه كارشناسان الهى بفكر تحقق اين معنا تلاش مى كردند و انسان را از ميان هزاران اسباب و وسائل زندگى ، بسوى وسيله اى بنام دعا متوجه مى نمودند، بخاطر اينكه او در روح و روان خود، به واقعيت عالم معنا و حاكميت آن بر قوانين جهان مادى ايمان پيدا كند و افكار خويش را از قيد و اسارت انحصار قانون عليت نجات دهد مبنى بر اينكه قدرت بزرگى بر تمام قوانين عالم هستى حكومت دارد و هر چه او اراده نمايد همان خواهد شد و اين عقيده به معناى حذف آثار علل مادى نيست تا اينكه وى گرفتاريهاى بيشترى را براى خويش پيش آورد بلكه حاكميت اراده و مشيت الهى را بر تمام مخلوقات حتى بر قانون علت و معلول مى پذيرد و جهان هستى را در شعاع اراده پروردگار عالم ، تسليم محض مى داند مصاديق و نمونه هاى اين حقيقت ، در قرآن و احاديث بطور روشن مشاهده مى شود و هيچ عاقلى نمى تواند منكر آن باشد زيرا اگر خداوند از تصرف در قوانين طبيعى عاجز باشد و نتواند اراده خود را بر آن حاكم سازد در اين صورت ، مستلزم نقص خواهد بود و مقام ربوبيش مبرى از نقص است .
و اين بر خلاف حقيقت توحيد است زيرا چگونه متصور است خدائى كه بر تمام موجودات حيات و هستى مى دهد و هر علتى جز با اتصال به اراده او، تمام نمى شود و نمى تواند موجد اثر باشد، ولى او نتواند آن را بى اثر سازد، در اين صورت نقص لازم مى آيد و مقام حضرت حق جلت عظمته ، مبراء از نقص و عيب است .
دعا و مسئله سر نوشت
انبياء تلاش كردند تا حوزه حاكميت خداوند را براى انسان تعريف كنند چنانكه در قرآن به آن اشاره فرموده است .
يَمحُواللهُ ما يَشآءُ وَ يُثبِتُ و عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ .(91)
هر چه را خدا بخواهد محو و نابود مى كند و هر چيزى را اراده نمايد اثبات مى نمايد اصل و ريشه كتاب هستى پيش اوست .
بنابراين حوزه حاكميت خالق عالم [مايَشآء] است هر چيزى كه خدا اراده نمايد بدون هيچ مانع همان خواهد شد.
و در مورد سرنوشت انسان ، همين معنا وجود دارد زيرا او قادر مطلق است و مى تواند بر طبق اعمال هر كسى تقديرات خود را در مورد او انجام دهد و اگر كسى بر خلاف آن معتقد باشد توحيد را نشناخته است زيرا خدائى كه نتواند سرنوشت مناسبى براى او، مطابق با كارهايش جانشين سازد بطور يقين نقص و محدوديت در قدرت او لازم مى آيد و اين بر خلاف صريح قرآن وتوصيه كارشناسان الهى در مورد پروردگار است و در بحث مالك واقعى به اين موضوع اشاره كرده ايم بهر حال وسيله اى بنام دعا همين معنا را آشكار مى سازد و در طول تاريخ بشر اين حقيقت مورد توجه پيشوايان دينى بوده است چونكه دعا نشان دهنده باور و يقين انسان بخداى متعال است وقتى كه او با استغاثه و استمداد از پروردگار خود، وارد صحنه زندگى مى شود و بطور خودكار در هنگام احساس ‍ نياز، لب بدعا مى گشايد تا اينكه بتواند با پناهنده گى كامل به خالق متعال از سنگينى و فشار مشكلات بكاهد و اميد به پيروزى و نيل به خواسته هايش را در عمق وجودش تقويت كند.
در اين زمينه لازم است بيك نكته مهم اشاره كنيم و آن اينكه : دعا بعنوان ارتباط مستقيم در بين انسان و خدايش مطرح است ولى اين واقعيت چگونه در وجود او شكل گرفته است آيا كارشناسان الهى در اثر تربيت و پرورش اين حقيقت را در عمق وجود بشر ايجاد كرده اند؟ يا اينكه مسئله دعا و يا توجه انسان بخالق خويش ، در آفرينش او قرار گرفته و بر طبق نهاد خدا دادى بسوى دعا گرايش پيدا مى كند؟
در پاسخ به اين سؤ ال مهم بايد بگوئيم ، كه خداوند سبحان در ذات بشر آمادگى كامل ، براى ايجاد رابطه با خالق متعال آفريده است و او بطور فطرى بدعا گرايش دارد چنانكه با يك بررسى دقيق و عميق از تاريخ زندگى انسان ، اين واقعيت خودبخود آشكار مى شود كه انسان هر چند مسلمان و خداشناس هم نباشد در هنگام گرفتارى هاى سخت و دردناك ، از صميم قلب بخدا روى مى آورد و روزنه اميدوارى را در دل خويش احساس مى كند و اين همان توحيد فطرى است كه در اين مورد بحث مى كنيم .
اما نقش انبياء عليهم السلام در اين ميان ، بصورت روشن ظاهر مى شود آنها مانند يك مربى دلسوز و آگاه تلاش خود را براى تحقق آئين فطرت در شخصيت انسان بكار مى گيرند و او را از انحراف باز مى دارند براى اينكه بشر اگر چه در زمينه خداشناسى و توجه به او، مسلح آفريده شده است ليكن به پاسدارى و تربيت دقيق نياز دارد تا اينكه از مسير حق منحرف نگردد انبياء عليهم السلام مانند يك باغبان دلسوز و آگاه براى به ثمر نشستن بذرهائى كه با خصوصيات مهم در نهاد او آفريده شده اند انجام وظيفه مى كنند و با دادن غذا و آب سالم و رسيدگى هاى لازم ، ذخيره هاى وجودى آنان را مانند درختان آشكار مى سازند.
بنابراين دعا و يا توجه انسان بخداى هستى در نهاد او قرار داده شده ليكن با تربيت و رسيدگى هاى لازم ، اين گوهر ارزشمند به ثمر مى نشيند و او را در همه حالات زندگى متوجه پروردگارش مى سازد ولى آنان كه بر خلاف مسير انبياء الهى عليهم السلام با حقايق وجودشان بر خورد مى كنند و از طريق سالم منحرف شده و تسليم هواهاى نفسانى و شيطانى مى شوند در هنگام احساس نياز و يا در گرفتاريهاى بى امان زندگى بياءس و نوميدى روى مى آورند با اينكه در اندرون خود صداى مهر و محبت آميز خدا را مى شنود ليكن قدرت استفاده را در اثر عدم اطاعت از الگو و معيارهاى دينى ، از دست داده است و بهمين جهت سفارش و توصيه هاى دينى را بايد با تمام وجود پذيرفت و با تبعيت كامل از كارشناسان الهى و رعايت اوامر و نواهى پروردگار متعال ، لياقت و شايستگى هاى وجودى خويش را پرورش و شكوفا ساخت تا اينكه در هر شرائط صداى اميد بخش و نجات دهنده خداى را دريافت كرد.
دعا پرونده فقر و نيازمندى انسان را به نمايش مى گذارد و او را به پذيرفتن واقعيت خويش كه همان نيازمندى كامل است رهنمون مى سازد وقتى كه لباس فقر و احتياج بر تن مخلوق پوشانده شده است و او در مقابل اين حقيقت جز اعتراف راه ديگرى ندارد دعا همان اعتراف است و تا اين لباس بر اندام اوست نبايد دعوى بى نيازى داشته باشد بخاطر اينكه گاهى عدم آگاهى و يا پيروى از هواى نفس موجب فراموشى مى شود و او با داشتن امكانات رفاهى اعم از علم و دانش ، يا مال و ثروت و تكنولوژى و و .... حرفهاى غير معقول ، بر زبان جارى مى كند و با خيال و پندارهاى غلط ، اخلاق جديدى از خود نشان مى دهد غافل از اينكه تمامى امكانات و حتى خود او در مالكيت خداوند، است و او از تملكات خالق خويش به شمار مى آيد اگر چه تمام دنيا بنام او نوشته شده باشد، چون هراندازه در عصرِ جديد يا مترقى هم باشد تا اين لباس فقر بر تن اوست نمى تواند اعلام بى نيازى كند بلكه در اثر ظهور وضع جديد و محصولات خطرناك علم و صنعت و پيدا شدن ابزار نابود كننده و خطرناكى ، مانند بمب هاى اَتمى و و .... ترس و وحشت كل جامعه را فرا مى گيرد و انسان از محصولات خود، نگرانيها پيدا كرده و در اين حال به پناهگاه قوى و محكم اعلام نياز مى كند تا اينكه بتواند با پناهنده گى كامل ، خود را از شر مصنوعات و محصولات خويش ، نجات دهد و اين پناهگاه همان دعاست كه او را بسوى مالك واقعى و غنى مطلق هدايت مى كند بنابراين دنيا براى نسل بشر به هر مقدار پيشرفته و يا متمدن و مترقى باشد احتياج وى بخداى متعال زيادتر مى شود.
دعا عبادت بزرگى است
خداى متعال شناسنامه كامل انسان را بصورت روشن بيان مى كند و او بايد در هر عصر و زمان تنها به آن بيانديشد و مطابق با آن ، برنامه هاى خود را تنظيم كند چونكه قدرت نجات از چنگ اين واقعيت را ندارد.
يا اَيُّهَا الناسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلىَ اللهِ وَاللهُ هُوَ الغَنِىُّ الحَميدُ .
(92)
اى مردم شما فقراء و نيازمندان بدرگاه خدا هستيد و خداوند غنى و ستوده است ، انسان در هر عصر و زمان از اين حقيقت جدا نخواهد شد زيرا لباس نيازمندى را براى هميشه بر تن كرده است ولى راه نجات او از فشار و سنگينى فقر، با پناه آوردن بخدا و از او مددت خواستن است و دعاى او در پيشگاه حضرت حق جلت عظمته ، همين معنا را تفسير مى كند.
و اما دعائى كه تنها راه خلاص و نجات وى ، از چنگ فقر و احتياج است يك نعمت و عنايت بزرگ الهى است كه بر موجود ضعيف و ناتوان ، بخشيده است و روزنه اى براى تاءمين خواسته هايش به روى وى گشوده است تا اينكه انسان از راه مناسب ، زندگى خود را اداره نمايد و هر لحظه با دعا كردن موانع و مشكلاتش را بر طرف سازد در اين زمينه قرآن مى فرمايد:
1 اُدعُونى اَستَجِب لَكُم ... . مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را.
2 اِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنى فَاِنى قَريبٌ اُجيبُ دَعوَةَ الداعِ اِذا دَعانِ فَليَستَجيبُوا لى وَلِيُؤ مِنُوا بى لَعَّلَهُم يَرشُدُونَ .
(93)
[اى پيامبر] چون بندگانم از دور و نزديك بودن من از تو سؤ ال كنند بدانند كه من نزديك آنها هستم ، هر زمان كسى مرا بخواند خواسته او را اجابت مى كنم ، پس آنها بايد دعوت مرا [كه بوسيله پيامبران به آنها مى رسد] بپذيرند و به من ايمان بياورند تا اينكه به رشد وسعادت نائل شوند.
از نظر قرآن دعا يك وسيله خدا پسندى است و از خصوصيات انسانهاى مؤ من به شمار مى رود و در مورد پيشوايان معصوم عليهم السلام آمده است كه همه آنها اهل دعا بوده اند و سيره زندگى آنان همين معنا را تاءييد مى كند و آثار باقيمانده از امامان معصوم عليهم السلام نشان مى دهند كه آنها در تمام لحظاتشان مشغول دعا و راز و نياز الهى بوده اند مانند دعاهائى كه از حضرت على صلوات الله عليه وارد شده و يا صحيفه سجاديه امام زين العابدين (عليه السلام ) بزرگترين شاهد و گواه اين مسئله است بهر حال مؤ منين اسلحه عمده خودشان را دعا مى دانند.
عده اى در مورد دعا مى گويند: دعا كردن انسان به معناى عدم رضايت به خواست الهى است وقتى كه خداوند سرنوشتى را براى او در نظر گرفته او با دعا مى خواهد ناراضى بودن خويش را اظهار كند در نتيجه دعا مخالف رضاى خداست .
در حل اين اشكال بايد گفت ، كه طرفداران اين طرز تفكر، هيچ آشنائى با فرهنگ دينى ندارند و مطابق هواى نفس خود دستورات دينى را تحليل مى كنند بخاطر اينكه دعا، چنان كه در قرآن آمده است يك عبادت بزرگى است و خداوند به آن امر نموده و از بزرگترين ويژه گى پيامبران و مؤ منين است وقتى كه پروردگار متعال دستور مى دهد كه دعا بكنيد چگونه امر الهى را در ناراضى بودن بخواسته او تفسير مى كنند؟ بلكه قرآن دعا نكردن را براى انسان يك گناه بزرگ معرفى مى كند كه هيچ وقت قابل بخشش ‍ نمى باشد.
وَ قالَ رَبُّكُم اُدعُونى اَستَجِب لَكُم اِنَّ الَّذينَ يَستَكبِرُونَ عَن عِبادَتى سَيَدخُلُوَنَ جَهَنَّمَ داخِرينَ .
(94)
پروردگار شما فرمود: مرا بخوانيد تا دعايتان را مستجاب كنم و آنانكه از دعا و عبادت من اعراض و سركشى مى كنند به زودى با ذلت و خوارى وارد جنهم سوزان خواهند شد.
بنابراين دعا كردن ، يك وظيفه واجب بر مسلمانان است چون مغز عبادات است همان طورى كه از فعل امر در آيه شريفه استفاده مى شود و دعا نكردن يك گناه نابخشودنى است براى اينكه كبر و بى اعتنائى را، نسبت بخداى متعال نشان مى دهد و مستكبر كسى است كه در مقابل خدا دعا نمى كند و او را به بزرگى ياد نكرده و جانب غرور و تكبر را پيش مى گيرد در نتيجه روانه جهنم خواهند گشت پس دعا كردن عين رضا و خوشنودى خداست و انسان با استغاثه از او مددت مى جويد تا از شر حوادث تلخ فقر و بيچاره گى ، نجات حاصل كند اگر دعا در برابر حوادثى كه خود انسان بوجود آورده انجام به گيرد به معناى ندامت و پيشمانى كامل ، از خطاء و اشتباهى است كه وى را گرفتار نموده است و او بوسيله دعا از خدا مى خواهد تا موجبات نجاتش را فراهم سازد اما اگر در مقابل حوادث و يا بيمارى ويا هر چيزى كه آدمى را با مشكل مواجهه ساخته انجام پذيرد در اين حال هم معناى دعا عدم رضايت بوضع موجود خويش نيست چونكه مخالفت انسان با خواست پروردگار هيچ تاثيرى ندارد ولى او از طريق دعا، مى خواهد تحمل تدبير و تقدير الهى را بدست آورد تا اينكه بتواند با صبر و حوصله كامل حوادث زندگى را، بنحو زيبا در مصلحت خويش قرار دهد حضرت على ((صلوات الله عليه )) در اين زمينه ، مطالبى را روشن مى سازد كه در طول بحث به آن اشاره خواهيم كرد ليكن به احاديثى كه در مورد دعا و حكمت آن وارد شده است مى پردازيم :
دعا بلاى حتمى را دفع مى كند
1 - قال رسول الله (صلى الله عليه و آله )اَلدُّعاء سِلاحُ المؤ مِن و عَمُودُ الدِّينِ وَ نُورُ السَّمَواتِ والاَرضِ .
(95)
دعا اسلحه مؤ من و ستون دين و روشنائى آسمانها و زمين است .
2 - عن الرضا (عليه السلام )اَنَّهُ كانَ يَقُولُ لاَصحابِهِ: عَلَيكُم بِسِلاحِ الاَنبِياء، فَقيلَ وَ ما سِلاحُ الا نبِياء؟ قال : اَلدُّعاءِ .
(96)
حضرت امام رضا (عليه السلام ) به اصحاب خود مى فرمود، به شما توصيه مى كنم كه به سلاح پيامبران مسلح شويد از ايشان پرسيدند اسلحه آنها چه بوده ؟ فرمود: دعا كردن .
3 - قال على بن الحسين (عليه السلام )اِنَّ الدُّعاءَ وَالبَلاءِ لَيَترا فَقانِ الى يَوم القِيامَةِ اِنَّ الدُّعاءِ لَيرَدُّ البَلاءَ و قَد اُبرِمَ اِبرامَا .
(97)
امام زين العابدين (عليه السلام ) فرمود: دعا و بلاء تا روز قيامت با هم رفيق هستند و دعا مى تواند هر بلائى را از انسان بر طرف سازد اگر چه بلاء از طرف خدا قطعيت پيدا كرده باشد.
4 - و در حديث ديگر فرمود: اَلدُّعاء يَدفَعُ البَلاءَ النازِلُ وَ ما لَم يَنزِل .
(98)
دعا مى تواند بلاى نازل شده و آنچه هنوز نازل نگرديده را دفع كند.
از مجموع احاديث روشن مى شود كه دعا در آئين آسمانى يك قانون قطعى و مُسلم است و شعاع قدرت آن باذن و اراده الهى ، نامحدود است تا جائى كه بلاهائى تصويب شده از ناحيه خداى متعال هم ، در مقابل دعا بى اثر مى شوند.
و نبايد در مورد دعا و خاصيت آن شك پيدا كرد براى اينكه خالق هستى قدرت خود را ظاهر مى كند و اجازه داده كه دعاى بندگانش ‍ در حوادث و بلاهاى كه وارد زندگى انسان مى شود اثر خنثى كننده خويش را داشته باشد.
وقتى كه دعاى بندگان الهى ، داراى چنين اثر و خاصيت بُهت انگيزى مى باشد بر ما لازم است عنايت و توجهات حضرت حق را به اين موجود ضعيف و ناتوان ، مورد توجه قرار بدهيم ، چنانكه در ابتداى بحث مطرح نموديم كه آفرينش انسان به گوهر و ارزشهاى پرقيمتى مزين است اگر او بتواند در چهار چوب اوامر نواهى الهى برنامه هاى خود را تنظيم كند، و از صميم قلب بسوى ايجاد رابطه با خدا عشق ورزد و در جهت خاصى كه بتواند او را بخداى متعال نزديك سازد تلاش كند خود اين احساس نياز و اقرار بوجود ايزد متعال در معناى دعا قرار گرفته است در اين جا بحديث معروف نبوى اشاره مى كنيم تا از قانون فطرى بودن دعا و يا خداشناسى بيشتر آگاه شويم .
كُلُّ مَولُود يُولَدُ عَلى فِطرةِ الا سلامِ .... .
هر انسانى كه از مادر متولد مى شود با آئين اسلام بدنيا مى آيد يعنى در عمق وجودش علاقمندى به خداى متعال آفريده شده است .
در معناى اين حديث ابن اثير مى گويد:
اِنَّهُ يُولَدُ عَلى نُوعٍ مِنَ الجِبِلَّةِ والطَّبعِ اَلمُتَهِيَّىُّ لِقَبولِ الدينِ فَلَوتُرِكَ عَليها لاَ ستَمَرَّ عَلى لُزُومِها ولم يُفارِقها الى غَيرِها، و انما يَعدِلُ عَنهُ مَن يَعدِلُ لا فَةٍ مِن آفاتِ البَشَرِ والتَّقليدِ .
(99)
هر مولودى بر آئين فطرت متولد مى شود يعنى با نوعى از خلقت و طبيعت آماده براى قبول دين الهى بدنيا مى آيد پس اگر مطابق با همان فطرت خويش باقى بماند و هيچ نوع عواملى دخالت نكند او بر مبناى اعتقاد بخدا باقى مى ماند و از آن جدا نخواهد شد ولى با دخالت عوامل خارجى از قبيل [والدين ، محيط زندگى ، و و .... ] يا تقليد كوركوانه از گذشتگان و يا ديگران و مانند اين ها، كه همگى از آفات عقايد بشرى هستند او را از قانون فطرى جدا مى سازد و در مسير انحراف قرار مى دهد.
ابن اثير در ادامه مى گويد: هر مولودى با معرفت و شناخت خدا و اعتراف به آن بدنيا قدم مى گذارد و كسى پيدا نمى شود مگر اينكه بوجود خالق خويش ، اقرار، و اعتراف دارد هر چند نام ديگرى بر آن قرار داده باشد.
راغب مى گويد: شناخت خدا و توجه انسان به او با وجودش معجون شده و جدائى در ميان آنها محال است .
(100)
خلاصه مطلب

انسان بر آئين توحيد نامحرم و بيگانه نمى باشد چون زمينه كامل آن را از هنگام ولادت با خود دارد و در طول تاريخ بدون اعتقاد و گرايش بخدا زندگى نكرده است پرستش بت ، ماه - آفتاب ، ستارگان ، گوساله و و .... از توجه وى بخالق هستى حكايت دارد ولى در اثر دخالت عوامل خارجى باشتباه رفته و از تشخيص سالم محروم گرديده است بنابراين فلسفه وجودى پيشوايان دينى هم اين است كه مانع انحراف بشر از مسير آفرينش خود باشند.
وقتى كه توجه بخالق هستى يك قانون فطرى است و بشر از هنگام ولادت به آن آگاهى دارد و هميشه در جهت تقرب به پيشگاهش ‍ تلاش مى كند پس او در تمام حالاتش در محيط دعا قرار گرفته ولى در اكثر اوقات از آن غافل است پس دعا از مجموع علاقه هاى فطرى انسان تشكيل مى شود كه باگيرنده قوى فطرت ، مى تواند صداى نجات بخش خدا را دريافت كند.
حضرت على صلوات الله عليه و آله در مورد دعا بفرزندش مى فرمايد:
و اَعلَم اَنَّ الَّذى بِيَدِهِ خَزائِنُ السَّمواتِ والاَرضِ قَد اَذِنَ لَكَ فى الدُّعاءِ و تَكَّفَلَ لَكَ بِالاِجابَةِ، و اَمَركَ اءن تَساءلَهُ لِيُعطِيَكَ، و تَستَرحِمَهُ لِيَرحَمَكَ و لَم يَجعَل بَينكَ وَبَينَهُ مَن يَحبُبُكَ عَنهُ، وَلَم يُلجِئكَ اِلى مَن يَشفَعُ لَكَ اِلَيهِ، و لم يَمنَعكَ اِن اَساءتَ مِنَ التَوبَةِ .... .(101)
بدان ، همان كسى كه خزينه هاى آسمانها و زمين در اختيار اوست بتو اجازه دعا كردن را داده است و اجابت دعاى تو را ضامن شده است ، بتو دستور داده كه از او بخواهى تا عطا نمايد و از او تقاضاى رحمت نمائى تا رحمت خويش را بر تو نازل كند.
پروردگار بين تو و خودش در مقام دعا، كسى را قرار نداده است كه حجاب و فاصله باشد و تو را مجبور نكرده كه به شفيع و يا واسطه اى التماس كنى و به او پناه ببرى .
در مقابل كارهاى گناه و زشت تو، از توبه كردن منع ننموده ، در كيفر تو عجله ندارد و در هنگام توبة براى تو عيب و ايراد نمى گيرد، در مواردى كه رسوائى شايسته توست ، تو را رسوا نساخته براى بازگشت و قبول توبه تو شرائط سختى را در نظر نگرفته است و در تعيين مجازاتِ اعمال نارواى تو، به مناقشه نپرداخته ، و از رحمتش تو را ماءيوس نساخته است ، بلكه با محبتى كه بتو دارد، باز گشت تو را ازگناه ، برايت حسنه قرار داده است و در مقام تعيين مجازاتِ گناه ، بديهات را يكى ، ولى نيكى و كارهاى خوب تو را ده برابر حساب مى كند.
و براى تو، درِ توبة و عذر خواهى را گشوده است .
فَاِذا نادَيتَهُ سَمِعَ نِداكَ، وَ اِذا ناجَيتَهُ عَلِمَ نَجواكَ ....
پس آنگاه كه صدايش كنى نداى تو را مى شنود، وقتى كه با او نجوا نمائى ، سخنانت را مى داند حاجات خود را بسوى او مى برى ، خودت را آن طور كه هستى به پيشگاهش عرضه مى كنى ، و هرگاه علاقمند شدى با او درد دل مى نمائى و تمامى مشكلات و ناراحتى هايت را گزارش مى دهى ، و براى انجام يافتن از چنگ مشكلات از او كمك و يارى مى طلبى ، و از خزائن رحمتش ، چيزهائى را مى خواهى كه جز او كسى قادر به اعطاء آن نيست .
مِنَ زِيادَةِ الا عمارِ، و صِحَّةِ الاَبدانِ، وَسِعَةِ الاَرزاقِ .... .
چيزهائى كه تو از خدا مى خواهى كه هيچ كس جز او، قادر به اعطاء آن نيست مانند، طول عمر، تندرستى و عافيت بدن ، و وسعت رزق و روزى ، .....
حضرت على (عليه السلام ) فكر و انديشه فرزندش را با تاءكيد، دوباره به سوى دعا معطوف مى دارد مبنى براينكه دعا كليدى است كه خداى متعال در اختيار بندگانش قرار داده است تا بوسيله آن بتوانند، خود را بقدرت نامحدود خالق هستى متصل ساخته و خود را از محاصره سخت مشكلات زندگى يا موانع موجود بر سر راه رشد و كمال و هدايتش نجات دهند.
نكته اول : اذن خداوند بدعا نمودن
انسان وقتى كه مى خواهد بيك محيط و يا مكان وارد شود بايد اجازه بگيرد و در اينكه دعا كردن به اذن نيازمند است هيچ شكى وجود ندارد چون انسان بوسيله دعا بيك جهان خاصى وارد مى شود و تقاضاهاى ما فوق قوانين مادى را مطرح مى سازد بنابراين اگر كسى بخواهد از جهان مادى بعالم معنوى كه همان محيط دعاست وارد شود بايد اذن داشته باشد.
پروردگار متعال مطابق آياتى كه بيان شد به او اذن مى دهد بلكه امر مى كند تا بعالم دعا وارد شود از آيات و احاديث زيادى كه در مورد دعا وارد گرديده استفاده مى شود كه دعا كردن يك عمل مشروع و معقول است و انسان مؤ من بايد قبل از هركارى وارد عالَم دعا بشود تا امكانات لازم را كه همان قدرت بى پايان الهى است براى به ثمر رساندن تصميمات خود، بدست آورد.
و مراد از اذن در دعا اين است كه انسان بداند وسيله اى فراتر از حواسِ پنجگانه او، بنام دعا در اختيارش گذاشته شده است و در امكان استفاده آن هيچ ترديدى نداشته باشد گاهى معناى اذن ، در دعا از دعوت خداى رئوف استفاده مى شود وقتى كه دستور مى دهد كه مرا بخوانيد، همين امر دليل اجازه اوست تا اينكه انسان با عشق و علاقمندى كامل خدا را بخواند و به مراحل بالاترى نائل شود چونكه او بوسيله دعا، به مالكيت واقعى خالق خويش اعتراف مى كند و خود را در پوشش رحمت بى انتهاى الهى قرار مى دهد چونكه خالق متعال به انسان اجازه مى دهد بلكه به او امر مى كند كه بدعا روى آورد و از او در خواست حاجت بنمايد بخاطر اينكه عالم هستى در مالكيت و قدرت كامل اوست زمين و آسمانها و تمام مخلوقات در قبضه قدرت او هستند و براى همه موجودات مخصوصا به انسان امتياز قائل شده ، و روزنه دعا را به رويش گشوده است تا لياقت و شايستگى هايش را به كمال رساند.
هدف عمده اى كه از مفهوم اذن در دعا عنوان مى شود چنانكه در فرمايشات حضرت على (عليه السلام ) آمده است . اينكه انسان به فقر و ندارى خود، و غنى بودن خالقش ايمان بيآورد و هر چيزى را در پرتو نور الهى به بيند همانطوريكه پيشوايان دينى (عليه السلام ) مى ديدند دومين استفاده اين است كه خداى منان با اذن بدعا، انسان را بيدار مى كند تا اينكه او باور داشته باشد كه مى تواند بيك عالم روحانى وارد شود و از بركاتش بهره مند گردد.
سؤ ال و در خواست كردن :

در آيات و احاديث خصوصا در سفارشات حضرت على ((صلوات الله عليه )) آمده است كه در خواست و سؤ ال نمودن ، از خدا، براى انسان يك وظيفه و تكليف است زيرا خالق متعال وى را به در خواست كردن از پروردگارش امر فرموده است بنابراين خود دعا يك امر واجب و لازم ، براى او محسوب مى شود و بايد در هر شرائط بدان عمل كند.
در اين جا ممكن است براى ، همگان سؤ الى پيش آيد و آن اينكه ، وقتى كه خداوند از وضع انسان آگاه است و سؤ الات اندرونش را قبل از او مى داند در اين حال ، امر خدا، به دعا كردن براى او چه معنى دارد؟
جواب در علم و آگاه بودن پروردگار متعال از تمام نيازهاى انسان ، هيچ شكى وجود ندارد اما خود سؤال كردن با خود بركاتى دارد:
1 - تكبر و غرور را كه سر منشاء تمام گناهان حتى كفر و شرك است نابود مى كند.
2 - ايمان و يقين وى را بخداى متعال ارزيابى مى كند مبنى بر اينكه او تا چه اندازه از معرفت لازم بر خوردار است .
3 - نمايش زيبائى ، بدون رياء و تظاهر را كه از اعتراف به فقر و نيازمندى كامل حكايت مى كند به صحنه مى آورد.
4 - دعا كردن اهميت و ارزش نعمت هاى خداوندى را به انسان تذكر مى دهد تا او بفهمد تقاضايش چقدر مهم است .
5 - دعا نمودن در پيشگاه الهى قابليت و شايستگى هاى او را افزايش مى دهد.
6 - انسان از راه دعا، وارد يك عالم خاصى مى شود كه از درك حواس پنجگانه اش فراتر است .
7 - از راه دعا باورها تقويت و رشد مى يابد مبنى بر اينكه بدون ابزار مادى ، مى توان حوادث قطعى را خنثى كرد و زمينه هاى بهترى ، براى رشد و كمال فراهم ساخت .
8 - دعا روح آدمى را صيقل مى دهد تا در برنامه هاى خود به تزلزل و ترديد گرفتار نگردد.
بنابراين خداى متعال از خواسته هاى بندگانش آگاه است ليكن با صدور دستور براى دعا كردن ، او را تربيت مى كند تا اينكه انسان به نعمت هاى الهى ارج و احترام قائل شود و با ايجاد رابطه مستقيم بين خود و خداى متعال وابستگى هاى ذلت بار را از محيط زندگى خويش بزدايد. اگر بدون دعا و در خواست از خداى متعال ، حوائج و نيازمنديهاى انسان تاءمين شود بدآموزى خطرناكى در اخلاق و رفتارش پديد مى آيد مانند اينكه فرزند فاسد و آلوده اى از ناحيه والدين مورد احترام واقع شود و بدون در خواست ، خواسته هاى او را برآورده كنند در اين حال هيچ زمينه اى براى اصلاح و نجات وى باقى نمى ماند اما اگر محبتها به معرفت و لياقت و ادب او وابسته شود او بتدريج بسوى رشد و كمال قدم مى گذارد تا ضمن دريافت نعمتهاى زياد بفكر اصلاح و تاءديب خويش باشد.
نكته سوم : در مسير دعا هيچ مانعى وجود ندارد.
انسان وقتى به مرز و حريم دعا قدم مى نهد آن محيط را يك مكان خاصى مى يابد كه جز خود و مدعوش ، احدى وجود ندارد و در يك جهان آرام ، بدون هيچ مانعى حركت مى كند تا محبوب خويش را پيدا نمايد در اين زمينه بآياتى از قرآن استناد مى كنيم مى فرمايد:
1 ... و نَحنُ اَقرَبُ اِليهِ مِن حَبلِ الوَريدِ .(102)
و ما به او [انسان ] از رگهاى گردنش نزديكتر هستيم .
2 و نَحنُ اَقرَبُ اليه مِنكُم و لِكَن لاتُبصِرُونَ .
(103)
و ما به او [انسان ] از شما نزديكتريم اما شما ما را نمى بينيد.
3 ... و اذا سئَلَكَ عِبادى عَنى فَاِنى قَريبٌ ... .
(104)
هر وقت بندگانم از من سؤ ال كنند همانا من نزديك آنها هستيم .
از اين آيات و نظائر آن استفاده مى شود انسان در مقام دعا بايد يقين پيدا كند كه در پيشگاه خداى خويش قرار گرفته است و هيچ مانع و حجابى در بينشان وجود ندارد، مگر اينكه اعمال زشت و گناه او، وى را از اين تقرب محروم سازد.
و در ادعيه آمده است .
اَللهُمَّ اغفِرلى الذُّنُوبَ الَّتى تَحبِسُ الدُّعاءَ ... تَقطَع الرَّجاءَ .
(105)
الهى آن گناهانم را بيآمرز كه دعا را محبوس و اميد را قطع مى كند.

next page

fehrest page

back page