با جوان تا آسمان

مهدی هادوی

- ۱ -


سخن هم‏دهم

چترها را بايد بست زير باران بايد رفت زندگى‏تر شدن پى در پى زندگى آب تنى كردن در حوضچه‏ى اكنون است »سهراب سپهرى« جوان عزيز، دخترم، پسرم نام مقدس على، شايد اولين واژه‏اى باشد كه در دل و جانت نشسته است.
چون به دنيا آمدى، نام او را بر گوشَت زمزمه كردند، وقتى شير مى‏نوشيدى، مادر نام او را در كامَت ريخت و چون توانايى ديدن يافتى، ايستادن بابا را با نام على، در چشمانت نقش كردى....
، بزرگتر شدى، همه‏جا نام على همراهت بود.
درخانه، در مدرسه، در مسجد...، از او بسيار شنيده‏اى.
از قضاوت و عبادتش، از جنگ و شجاعتش، از ظلم ستيزى و عدالتش، از زهد و تقوايش و... آنقدر از او برايت گفته‏اند و نوشته‏اند كه وقتى از او سخن مى‏گويى، گويا او را ديده‏اى و با او زندگى كرده‏اى.
در سختى‏هاى زندگى چشم به گره‏گشايى او دارى و در مشكلات آينده اميد به دستگيريش .
اما... آيا اين همه، باعث دوست داشتن او هم هست؟؟؟ على قهرمان بى‏نظير جنگ‏هاست، اما اگر كسى خوب شمشير مى‏زده آيا مى‏توان به او عشق ورزيد؟؟ على قاضى بى خطايى است، اما آيا يك قاضى - هرچند عادل - دوست داشتنى است؟؟ على در عبادت نمونه ندارد! - هزار ركعت نماز در يك شب - اما افراد عابد و زاهد قابليت براى عشق‏بازى و معشوق شدن را نيز خواهند يافت؟!!، و... پس على را چرا دوست مى‏دارى؟ و چرا به او عشق مى‏ورزى؟؟ على را وقتى مى‏توان دوست داشت كه بفهمى و بدانى كه او نيز تو را از صميم قلب دوست مى‏داشته، به على وقتى مى‏توان عشق ورزيد كه دريابى على به تو عشق مى‏ورزيده و على وقتى معشوق تو و من قرار خواهد گرفت كه ببينى و ببينيم او نيز پاك‏ترين عشقش را نثار ما كرده است.
اين كتاب كوچك در پى نشان دادن اين زلال جاودانه است.
نويسنده‏ى اين كتاب كه ضمن آشنايى با علوم مختلف، خود، چون تو از نعمت جوانى و شوق و خطرش بهره‏مند است، از قله‏ى بلند دانش دست دراز كرده تا چهره‏ى دوست داشتنى على را ببيند و بنماياند، نگاهى سرشار از جوانى و دانش و عشق به زلالِ عشق همه‏ى هستى، نگاهى كه راز عشق معشوق به عاشق - و نه عشق عاشق به معشوق - را مى‏گشايد، نگاهى كه در طول آن، كلام عاشقانه‏ى على به جوان شنيده مى‏شود: »اگر لطمه‏اى به تو بخورد مثل اين است كه به من لطمه‏اى وارد آمده.
اگر مرگ تو را تهديد كند گويا سراغ من آمده كه من تو را پاره‏اى از خويش - يا كه نه - خويشتن خويش و همه‏ى وجودم مى‏يابم...!!!« اين كلمات را على بن ابيطالب در نامه‏اى كه براى فرزند جوانش امام حسن نوشته آورده، اما بايد بدانى كه سطرهاى اول نامه را على به گونه‏اى نگاشته كه هر خواننده‏اى بفهمد پسرش بهانه بوده و خطاب نامه منحصر در او نيست بلكه اين نوشته، نامه‏اى است به همه‏ى جوانان زمين و همه‏ى دوستان جوان على در تمامى زمان‏ها.
آه كه اين على چقدر دوست داشتنى است.
على دوست داشتنى است چون او نيز مرا دوست دارد.
على معشوق من است چون من مورد عشق و خطاب او هستم... حال مى‏فهمم كه چرا اين اندازه على را دوست داشته و خواهم داشت... على باران عشق در همه‏ى زمان‏هاست، على درياى دوست‏داشتن در گذشته و اكنون است، چتر را مى‏بندم كه بايد از اين باران خيس شوم و تنم را به نوازش موج‏هاى زلال او كه در حوضچه‏ى اكنون از عشق لبالب شده، بسپارم... »كتاب هم‏دم«، نام مجموعه‏اى از كتاب‏ها است كه به صورتى مداوم منتشر خواهد شد.
كتاب‏هايى كه ويژه‏ى تو دختر و پسر، و خواهر و برادر جوانم است، كتاب‏هايى با نگاه به نيازهاى روحى و معنوى تو و در پاسخ به پرسش‏هاى جدّى و بى شمارت.
 طليعه‏ى اين حركت است و سر آغاز اين تلاش و اولين كتاب اين مجموعه .... «هم‏دم با جوان تا آسمان»

تراوش قلم

سال 1379 سال دو غدير است كه با نام امام على‏عليه السلام آذين شده است و گرچه هر سال و همه‏ى عمر ما بانام و ياد اين امام و راهبر والاى شيعه همراه است اما اين سال و اين نام بهانه‏اى است تا كمى بيشتر در زندگى ايشان تأمل كنيم، و آسانترين و سريعترين مسير براى رسيدن به اين زندگى درخشان، تأمل در سخنان جاودانه و كلمات بلند اين امام بزرگ است.
كلماتى كه سال‏ها و قرن‏ها با آن زيسته‏ايم، اما شايد هرگز آن‏گونه كه بايد از آنها بهره نبرده‏ايم.
كلماتى كه هر قدر بيشتر در آنها تأمل مى‏كنيم و هر قدر بيشتر آنها را مى‏خوانيم، نكات تازه و زواياى جديدى را بر ما روشن مى‏كند.
كلمات على گرچه از خيلى جهات قابل قياس با قرآن و كلام خدا نيست اما از يك جهت همانند آيات كتاب آسمانى است.
كلمات على و كلام خدا هميشه زنده، نو، و باطراوت است، براى خوانندگانش از هر قوم و هر مليت و در هر كجاى تاريخ، مطالبى جديد و تازه دارد و براى هرپرسنده‏اى، پاسخى مناسب و متناسب ذهن و زمان او.

نامه‏اى براى همه‏ى زمان‏ها

سال‏هاى آخر عمر على است، همه‏ى شيرينى‏ها و تلخى‏هاى زندگى را تجربه كرده است، اينك در راه‏بازگشت از جنگ صفين است و يكى از آخرين و تلخ‏ترين تجربياتش را پشت سر گذارده است.
در محله‏اى به نام «حاضرين» شمشير را به كنارى گذارده، قلم به دست گرفته و نامه‏اى را خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى آغاز مى‏كند.
اولين برداشت اين است كه اين نامه، نامه‏اى از امامى براى امامى ديگر است در حالى كه هرگز چنين نيست و به محض شروع جملات على متوجه مى‏شويم كه اين نامه از پدرى است با تجربه‏اى به طول تاريخ، براى تمامى فرزندانش كه در همه‏ى تاريخ مى‏خواهند تجربه را آغاز و مزه مزه كنند.
فرزندانى كه چون جوانند، نياز به راهنما دارند و چون عمرشان به نهايت رسيد، بايد تجربياتشان را به نسل پس از خود، انتقال دهند.
اين نامه، نامه‏ى امام على به امام حسن نيست، شيوه‏ى گفتگوى دو نسل است - نسل ديرين و پيشين و نسل نوخاسته و پسين - اين نامه، نامه‏اى شخصى، از پدرى به پسرش نيست.
اين نامه، بيانيه‏اى جاودان براى همه‏ى نسل‏ها در همه‏ى عصرهاست.
دليل اين ادعا كلماتى است كه امام در جاى جاى نامه بر آن اصرار مى‏ورزد.
در طليعه‏ى نامه امام مى‏فرمايد: «از پدرى رفتنى!، پدرى كه عمر را پشت سر نهاده، پدرى كه زمانه او را فرتوت نموده و... به پسرى كه آرزوى داشتن هايى را دارد كه هنوز به آن دست نيافته، پسرى كه در مسير نيستى و هلاكت قدم نهاده و...(1)» اين نوع تعبيرات و وصف‏ها هرگز در ساحت امام معصوم راه ندارد.
معصوم - طبق باورهاى ما - هرگز به دنبال آرزوهاى دنيايى تمامى‏ناپذير نيست، معصوم هرگز مسير كسانى كه در طريق هلاك مى‏روند، نمى‏پويد، معصوم هرگز خود را به زمان نمى‏سپارد تا او را به هر سو كه مى‏خواهد، ببرد، معصوم هرگز عمر خود را از دست رفته نمى‏انگارد و معصوم هرگز....
.
اين واژگان و اين توصيفات در قاموس امامت جايى ندارد.
و امام على عليه السلام خود بيش از همه از اين اسرار آگاه است و چنانچه عمر پرحادثه و پرنشيب و فرازش نشان داده، هرگز اجازه نمى‏دهد رخنه‏اى در ارزش والاى امامت ايجاد شود و خدشه‏اى بر حقيقت هميشگى ولايت وارد آيد.
اين عبارات وى تأكيد مداوم بر اين مدعاست كه على بر آن است كه با جوانان همه‏ى تاريخ به گفتگو بنشيند.
جوانانى كه همچون همه‏ى فرزندان آدم در اوهام و آرزوهاى دست نيافتنى، عمر خويش را سپرى مى‏نمايند و مسير مكررى را كه از ابتداى خلقت آدم تجربه شده، باز هم مى‏آزمايند و در نهايت، سر در مسير گذشتگان خويش مى‏گذارند و زندگى را بر سر آزموده‏هاى بى نتيجه‏ى نسل‏هاى قبل مى‏بازند؛ «پوينده‏ى مسير هلاكت يافتگان گذشته(2)»، خطاب على با اينان است.
نامه‏ى على براى همه‏ى اين جوانان ارسال شده است.
نامه‏ى على بيان اختلاف و تفاوت دو نسل كهنسال اما پرتجربه و جوان اما با نشاط و پرتحرك است.
نامه‏ى على تبيين وظيفه‏ى همه‏ى پدران در برخورد با فرزندان خويش و وظيفه‏ى همه‏ى جوانان در برابر بزرگان خود است.
نامه‏ى على به پدران مى‏آموزد چگونه با فرزندان خود گفتگو كنند، چه روش‏هايى را به آنان ياد دهند، چه سفارشاتى را همراهشان نمايند و به جوانان مى‏آموزد كه بهينه‏ترين مسير بهره‏ورى از اين تجربيات چيست؟ جوان در زبان على، منحصر به سن و سال خاص نيست.
جوان در نامه‏ى على به افراد تازه بالغ و يا بيست ساله و سى‏ساله اطلاق نمى‏شود.
جوان در اين خطاب، هر فردى است كه به دنبال حقيقت است، جوان هر انسان با نشاطى است كه روح جستجوگر دارد، جوان هر زن و مرد پويايى است كه مى‏خواهد در جامعه‏ى خويش نقشى فعال و زنده ايفا نمايد و جوان هر عاشق سرگشته‏اى است كه به دنبال معشوق حقيقى‏اش مى‏گردد و دل به وصالش در جهان آخرت مشغول نموده است و به اميد آرامش در جنب محبوب لحظه شمارى مى‏كند و مگر نه اين است كه بهشت جايگاه جوانان است و پيران و فرسودگان در آن راه ندارند؟ و مگر نه اين است كه حسن و حسين سرداران جوانان بهشتى هستند(3)؟ پس هر آن‏كس بهشتى است، جوان است و از شادابى جوانى برخوردار و هر كه چنين روح و روحيه‏اى دارد - در هر برهه‏اى از دوران زندگى - مورد خطاب نامه‏ى امام على‏عليه السلام است.
با هم فرازهايى از اين نامه را مرور مى‏كنيم البته نه به ترتيبى كه در نامه‏ى امام آمده است، و شروع را از فرازى در ميانه‏ى نامه برمى‏گزينيم.

جستجوگرى

كه يكى از برجسته‏ترين ويژگى‏هاى جوان است به صورتى آشكار در نامه‏ى امام رخ مى‏نمايد، امام روح جستجوگر جوان را باور داشته و بر آن مهر تأييد مى‏زند.
جوان در جستجوست، جستجوى حقيقت، جستجوى خويشتن خويش، جستجوى آينده، جستجوى بايدها و نبايدها جستجوى اينكه «خوب» چيست و چرا؟ «بد» چيست و چرا؟ درست كدام است و نادرست كدام؟، چه راهى را بايد انتخاب كرد و از چه راهى بايد اجتناب نمودووو.
.
؟؟!! امام على همانند برخى از پدران، تجربه‏ى نسل گذشته را بى‏نياز كننده‏ى نسل جوان از جستجو، نمى‏بيند و هرگز تلاش جوان براى جستجو را انكار يا با آن مخالفت نمى‏نمايد، اما....
براى اين روح جستجوگر و پرسش‏خيز، شرايطى مطرح مى‏كند.
شرايطى كه به اين ويژگى جوان، هدف، مسير و ثمر مى‏بخشند، شرايطى كه اگر جستجو با آنها همراه نشود چيزى جز سردرگمى، يأس و انحراف، فراروى جستجوگر نخواهد بود و تلاش پيگير سال‏هاى نشاط و طراوت انسان كه مى‏تواند اوج بلند پيروزى را برايش به ارمغان آورد، هديه‏اى جز تنهايى، انزوا و وحشت نخواهد داشت!

با جوان تا بهار [ جوان و جستجو گرى]

«پسرك جوانم! بدان آنچه در بين سفارشات خود، بيش از همه به آن علاقه دارم و بر آن تأكيد مى‏كنم، سه چيز است: تقواى الهى، اكتفا بر وظايفى كه خدا برتو واجب كرده است و انتخاب مسيرى كه گذشتگان صالح خانواده‏ى تو برگزيده‏اند(4).»
 امام على فرزندش را به سه چيز سفارش مى‏كند و در ضمن اين سه، جستجوگرى جوان را روشن و شرايطش را بيان مى‏نمايد.

شكوفه‏هاى بهارى

تقوا را معمولاً به ترس از خدا ترجمه مى‏كنند.
با اين ترجمه ما از خدا بايد بترسيم چانچه از يك امر هولناك مى‏هراسيم! در كودكى از يك سر دوگوش و لولو، در نوجوانى از گودزيلا و اكنون و در جوانى از خدا!! در حالى‏كه هرگز تقوا، چنين معنا نمى‏شود.
تقوا توجه دايمى به اين است كه در ديد و منظر خدا هستيم، تقوا، حال عاشقى است كه در نگرانى نگاه نگران معشوق خود به سر مى‏برد.
خدا زيباترين و دوست داشتنى‏ترين معشوق و محبوب و معبود هستى است و عاشق، هميشه و هميشه، خود را در زير سنگينى نگاه او حس مى‏كند.
نگاهى كه نه تنها رفتار ظاهرى او را فرا مى‏گيرد كه فكر و دل و انديشه و دلواپسى‏هاى او را نيز در مى‏نوردد.
با اين حال و اين دريافت است كه اگر خلاف خواسته‏ى معشوق عمل كرده باشد، برخود مى‏لرزد و اگر به آنچه معشوق از او خواسته، مو به مو عمل كرده باشد، باز خود را نيازمند، عاجز و زار او مى‏بيند.
با اين ترجمه است كه دورى ازگناه و اطاعت از خدا، مصداق‏هاى تقوا قرار مى‏گيرد، گرچه تقوا مفهومى وسيع‏تر و والاتر از اين موارد است.

واژگان آغازين على

امام على دومين خواسته‏ى مورد علاقه‏ى خود از جوان و فرزندش را عمل به واجبات و دورى از محرمات عنوان مى‏كند.
او به جوانان مى‏گويد كه به بهانه‏ى جستجوگرى، دست از وظايف آسمانى خويش نكشند و به پدران مى‏آموزد كه سفارش به انجام واجب و ترك حرام را به فرزندان، سرلوحه‏ى برنامه‏هاى خويش قرار دهند.
انجام واجبات و ترك محرمات كليد ورود به خانه‏ى معشوق و مسير عشق‏بازى و راه بندگى است.
بدون اين دو نمى‏توان به آسمان عشق خدا وارد شد و نمى‏توان مقامات معنوى را يافت.
امام على اولين شرط و لازم‏ترين شرط را التزام به اين دو مهم مى‏داند و سفارش مى‏كند: كه اگر اين دو حاصل شد مسير، هموار و بقيه‏ى امور براى جوان مهياست و بدون اين دو، عمل به همه‏ى مستحبات و دورى از تمامى مكروهات بدون اثر خواهد بود.
و چنين است كه وقتى از عارفان طريق محبوب و سالكان راه معشوق سئوال مى‏شود: چگونه مى‏توان دل را نورانى كرد و زنگارهايش را زدود؟ جواب مى‏دهند: واجب را عمل كن، حرام را رها كن! در كتاب‏هاى اهل معرفت و سلوك نيز باز اول قدم، همين دو نكته است: عمل به واجب، دورى از حرام.
و على كه خود مراد و راهبر همه‏ى عاشقان و شيفتگان معشوق حقيقى و محبوب جاودانى است، پيش از همه بر اين مهم تأكيد و سفارش مى‏كند.

1. تقوا

سومين سفارش دوست داشتنى على - كه آغاز بحث اين كتاب نيز هست - اين است كه فرزندان، گذشتگانشان را مرور كنند و مسير صالحان و آنان كه به اوج انسانى خويش دست يافته‏اند، برگزينند.
امام براى اين مهم در ادامه‏ى نوشتار خويش، دليلى ذكر مى‏كند: «آنها همان‏طور كه تو به فكر خودت هستى، به فكر خودشان و در جستجو بوده‏اند.
آنها همان‏گونه كه تو مى‏انديشى، انديشيده‏اند و نهايت اين انديشه و اين فكرها به آنجا رسيده كه فهميدند آنچه را شناخت پيدا كردند، بگيرند و آنچه را به آن مكلف نشدند، رها كنند(5)».
گذشتگان تو، انديشيده‏اند، فكر كرده‏اند، جستجو نموده‏اند تا راهشان را يافته‏اند، زحمتى را كه تو مى‏خواهى تحمل كنى، آنها تحمل كرده‏اند تا بهترين را بيابند.
پس تو به راه آنان برو و همين مسير را ادامه بده و سپس ادامه مى‏دهد: «اگر نفس تو از پذيرش روش گذشتگان موفق خود، سرباز مى‏زند و آنچه آنان يافته‏اند، نمى‏پسندد، پس جستجوى خويش را براى فهم و علم قرار بده، نه براى غرق شدن در شبهات و چنگ زدن به دشمنى‏ها(6)».

2. اكتفا بر وظايف واجب

امام على روح جستجوگر جوان را مى‏شناسد و مى‏داند كه اكثراً علاقه‏اى به ادامه‏ى آنچه ديگران كرده‏اند و راهى كه ديگران رفته‏اند، ندارد.
از اين رو، اين سرباز زدن را نه منع مى‏كند و نه سرزنش: اگر دلت به پيروى از پيشينيان راضى نمى‏شود و خودت مى‏خواهى وارد عمل شوى و راه را تجربه كنى، بسيارخوب، شروع كن.
اگر مسير گذشتگان و زحماتى كه آنان متحمل شده‏اند، برايت ناكافى است و تو را بى نياز نمى‏نمايد، چه عيبى دارد؟ حركت كن، جستجوكن، جستجوگر باش.
على، خوب روحيه‏ى جوان را دريافته است و از اين رو هرگز نمى‏گويد: اين كار غلط است و فقط آنچه آنان گفته‏اند و كرده‏اند، بايد عمل كنى، هرگز.
امام مى‏فرمايد، اگر مى‏خواهى خودت تجربه كنى بپاخيز و كمر همت ببند و پاى در راه گذار، اما... با دو شرط: 1.
در جستجو فهميدن را اصل قرار بده، 2.
دست نيازمندت را به سوى خداى بى نيازت برافراز.

3. انتخاب مسير گذشتگان صالح

شرط اول اين است كه تلاش و جستجوى تو در مسير فهميدن و فرا گرفتن باشد.
از عمق جان بخواهى كه بفهمى و يادبگيرى، واقعاً در جستجوى حقيقت و حق باشى، نه اينكه در شبهه فرو روى و به دشمنى چنگ زنى....
گويا على اين جملات را ويژه‏ى جوانان امروز فرموده باشد.
امروز همه مى‏گويند: جوان، جستجوگر است.
همه تأكيد مى‏كنند: جوان، خود بايد بيانديشد، خود بايد بيابد، خود بايد باور داشته باشد و... اما آنچه به نام جستجوگرى و جويايى حقيقت عرضه مى‏شود، بيش از آنكه در مسير فهميدن و دانستن باشد، چسبيدن به دشمنى‏ها و فرورفتن در شبهه‏هاست.
پرسش براى پرسش، جستجو براى جستجو، و نه پرسش براى پاسخ و جستجو براى يافتن و فهميدن! اگر جوان شك كند، بسيار خوب است اما شكى كه مقدمه‏ى يقين باشد.
اگر شك كرد و در شك خود باقى ماند و در آن گرفتار شد، آيا باز هم خوب است يا اين شك، جهالت است و ضلالت؟! بايد ببينيم كه سئوال و پرسشى را كه مطرح مى‏كنيم در مسير فهميدن و دانستن است، جستجويى كه مى‏كنيم در مقام حق جويى و دستيابى به حقيقت است يا صرفاً سئوال مى‏كنيم تا شبهه‏اى را بگسترانيم، خودِ سئوال را در ذهن‏ها راسخ نماييم و دشمنى‏ها را افزايش دهيم؟! امروز جو سياسى كشور و كشمكش‏هاى شاخه‏هاى مختلف سياسى، همه‏ى مسايل را تحت الشعاع خود قرار داده و حبّ و بغض‏هاى گروهى - آنچه امام على آن‏را به چنگ زدن در دشمنى‏ها تعبير مى‏كند - بر همه چيز سايه افكنده است.
جوان گاه گرفتار اين دشمنى‏هاى ناخواسته شده، و پيش از آنكه در پى يافتن حق باشد و در خود مطلب شنيده شده، بيانديشد، به اين مى‏نگرد كه گوينده‏اش كيست؟ اگر كسى بود كه دوست مى‏انگاشت، بدون فكر آن را مى‏پذيرد و اگر گوينده را دشمن بينگارد، بدون تأمل آن را رد مى‏كند.
در ذهن جوان ما چنين نشسته است كه ذات پرسشگرى ارزش است، ذات سئوال كردن لازم است و ذات نپذيرفتن، قابل ستايش... هر چند هدف از اين سئوال، فهميدن و هدف پرسشگر، رسيدن به حق نباشد.
به همين دليل است كه ما امروز با گسترش شبهات مواجهيم.
بسيارى از كسانى كه مى‏پرسند نمى‏خواهند بدانند.
مى‏پرسند تا شبهه‏ى خود را گسترده‏تر كنند.
سئوال مى‏كنند تا سئوال را در ذهن جامعه بنشانند.
از اين روى اگر در مسير جواب قرار بگيرند، به آن گوش نمى‏دهند و به تكرار سئوالشان مى‏پردازند.
و به تعبير قرآن گويا درگوششان پرده‏اى است يا انگشت در گوششان فرو برده‏اند.
متأسفانه اين فضا كه اكنون بر ما حاكم شده، فضايى است كه در سده‏هاى گذشته در غرب پيدا شده و امروز به ما رسيده است.
در اين فضا، انكار همه‏ى معيارها و پرسش از تمامى ارزش‏ها خود، ارزش محسوب شده و معيار و عيار تفكر و انديشه به شمار مى‏رود، امام اين روحيه را نهى مى‏كند و شرط اول جستجوگرى را فهميدن و دانستن، معرفى مى‏نمايد: اگر جستجو مى‏كنى، سئوال مى‏كنى، اعتراض مى‏كنى و... همه براى فهميدن باشد، همه براى يافتن باشد، نه گرفتار شدن در شبهه و خود سئوال، براى يادگرفتن باشد، براى دانستن باشد و نه براى دوستى‏ها و دشمنى‏هاى بى اساس.

گردش در بهار

امام شرط دوم را چنين بيان مى‏كند: «قبل از اينكه جستجو را آغاز كنى از خداوند طلب يارى كن(7)».
مسير، مسير خطرناكى است، جستجوگرى و خطر درهم پيچيده‏اند و چنين نيست كه هر كس پاى در اين مسير گذارد، به راحتى آن‏را طى كرده و پيروز از آن سوى خارج شود.
پس‏كوچه‏هاى جستجو سخت و صعب العبور است و ديوارهاى آن، بلند و خطرناك.
اى كه از كوچه‏ى معشوقه‏ى ما مى‏گذرى برحذر باش كه سر مى‏شكند ديوارش هر كس مى‏خواهد وارد شود، بايد با خطر آشنا باشد و مهياى درگيرى.
»قبل از حركت در اين مسير از خدايت يارى بجوى و براى موفقيت به او ميل پيدا كن و براى ترك آلودگى‏هايى كه تو را در شبهه فرو برد و يا تسليم گمراهى نمايد، روبه سوى او آور(8).
» به سوى او رو بياور تا مبادا گرفتار ظلمت شبهه‏ها شوى و از صفا، يقين و ايمان دور افتى.
از او مدد بگير تا گمراهى تو را نگيرد....

1. بو كردن گل

«اگر يقين كردى كه روى آوردن به خدا دلت را صفا داده و در مقابل حق خاشع شده است، اگر صفاى باطن پيدا كرده‏اى و خشوع در خويش يافته‏اى، اگر انديشه و بينشت به كمال رسيده و قدرت تصميم‏گيرى پيدا كرده‏اى و اگر تمام عزم خودت را براى رسيدن به حقيقت جزم كرده‏اى، در اين لحظه به آنچه برايت گفتم و تفسير كردم بيانديش و اكنون خود به ميدان تجربه بيا و صحنه‏ى آزمون را بيازما.(9)»

2. آبيارى

اما اگر اين‏ها همه، براى تو حاصل نشد و آمادگى روحى و فكرى و اراده‏ى رسيدن به حقيقت و توانايى دستيابى به آن را نيافتى، بدان تو مثل كسى هستى كه چشم بسته در تاريكى قدم مى‏گذارد و در ظلمت ضلالت و گمراهى فرو مى‏رود.
حقيقت‏جويى و دين‏خواهى از مسير سرگردانى و اشتباه ممكن نيست و در چنين حالى اجتناب و بازگشت از اين مسير شايسته‏تر است.
(10)» جستجوگرى، خطرناك است، جستجوگرى، مرد ميدان مى‏طلبد.
جستجوگرى، نداى هل من مبارز سرمى‏دهد.
كسى كه قدرت تشخيص ندارد و حق و باطل را در هم مى‏آميزد، هر سخنى را مى‏پذيرد و ياراى كشف حقيقت در او نيست، در انتخاب سرگردان و در گزينش ميسر حق، وامى‏ماند، چنين كسى نمى‏تواند دين را بيابد و ناخواسته در مسير بى دينى و خلاف حقيقت، حركت مى‏كند.
اين فرد بهتر است دست از جستجوى عبث و بى‏ثمر خود بكشد و به آزموده‏هاى صحيح گذشتگان موفق خويش بسنده كند.
امام دو شرط حياتى را براى جستجو عنوان مى‏نمايد تا همه گمان نكنند توانايى گام نهادن در اين مسير را دارند.
اگر اين دو شرط حاصل شد و قلب و فكر و عزم آماده گشت و خدا راهنمايى ما را پذيرفت، جستجو را با همه‏ى خطراتش آغاز مى‏كنيم و گرنه خوددارى از اين حركت و قناعت به يافته‏هاى گذشتگان صالح مناسب‏تر است.
اگر خود نمى‏توانيم آغازگر جستجو باشيم، به جستجوى ديگرانى كه اين توانايى را داشته‏اند و راه را درست يافته‏اند، اكتفا نماييم و در زندگى خويش از آنان الگو بگيريم.
از آنان پيروى كنيم و باور كنيم كه پيروى از انديشمندانى كه با خردِ بارور خويش، بر طريق صواب قدم گذارده‏اند، هرگز ضدارزش نيست، بلكه خود از برترين ارزش‏هاست.
آنچه ضدارزش است، جستجوگرى همراه با غفلت از خطرات آن است.
جستجوگرى بدون بينش و فراموش كردن مشكلات آن، ضدارزش است.
جستجوگرى منتهى به گمراهى و سرگردانى و نااميدى، ضدارزش است.
اگر به هر دليل مقدمات جستجو براى ما فراهم نيست بهتر آن است كه به فرموده‏ى على‏عليه السلام راه صالحان گذشته و پيشينيان فرهيخته را كه به صلاح و موفقيت شهرت يافته‏اند، پيش گيريم و از حركت در مرزهاى سرگردانى و گمراهى، چشم فروبنديم.