سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام
(جلد سوم)
سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى
- ۵ -
اگر كسى ، انسانى را در ضعف
جسمانى وى يارى دهد خداوند او را در كارهايش يارى مى دهد؛ و در آخرت
ملائكى را مامور مى كند كه او را در منازل هول انگير قيامت كمك كنند و
او را از صراط و خندق عظيمى كه بر روى آتش باز شده است ، عبور دهند؛ به
طورى كه حتى آثار سوزنده آتش و دود هم او را نيازارد و او را به سلامت
به بهشت و منزل خلود مى رسانند.
اگر كس ديگرى را در معرفت و فهمش يارى كرد و او را برابر كسانى كه مسير
انحراف آموختند، يارى داد، خداوند در لحظات آخر عمر از او دستگيرى مى
كند و شهادتين را به او تلقين مى كند و اعتقادات او را از دستبرد شيطان
در امان نگه مى دارد؛ و با بهترين اعتقاد و عمل رحلت مى كند؛ هنگامى كه
وارد اولين منزل آخرت مى شود، به او تهنيت و خوشآمد مى گويند و از او
استقبال مى كنند و به او بشارت مى دهند كه خدا از او راضى است و بر وى
غضب ندارد)).
مطلوب معارف و اديان الهى همزيستى مسالمت آميز انسان ها در كنار يكديگر
است تا با صفا و صميميت زندگى را ادامه دهند حال اگر كسى قدرت و توان
يارى برادر يا همسايه گرفتارش را در مشكلات و مصائب داشته باشد ولى
كوتاهى كند، خداوند نيز او را به حال خود رها خواهد كرد. امام صادق
عليه السلام مى فرمايند:
ما
مِن مُؤ من يَخذُلُ اءَخاهُ و هو يَقدِرُ على نصرَتِهِ اءِلّا خَذَلَهُ
اللهُ فى الدُّنيا والآخِرَةِ(153).
((اگر مومنى برادر محتاج خود را واگذارد، در
حالى كه توانايى يارى او را دارد، خداوند هم ، در دنيا و آخرت يارى اش
را از او دريغ خواهد كرد)).
7 - حسادت نكردن بر نعمت و دارايى همسايه
از ديگر حقوقى كه امام سجاد عليه السلام براى همسايه ذكر مى فرمايند
اين است كه :
و لا
تَحسُدهُ عند نعمَة .
((اگر خداوند متعال به او نعمتى عنايت كرده است
بر آن نعمت حسد نورزى )).
همسايه ، همواره در منظر و مشهد انسان قرار دارد و هر روز احوال و
شرايط او را مى بيند؛ بنابراين حقوقى است كه بايد به دقت رعايت كند تا
زندگى در جوار ساير انسانها شيرين و لذت بخش باشد؛ از جمله اين كه اگر
همسايه اش از نعمت هاى فراوان برخوردار باشد مكدر نشود و بر او حسد
نورزد.
حسد به معناى آرزوى شدن نعمت هاى او است كه اين يك صفت بسيار ناپسند
است . در معارف اسلامى ما، يكى از شديدترين موارد نهى متوجه صفت رذيله
حسد است ؛ امام صادق عليه السلام خطاب به انسان هاى ديندار مى فرمايند:
اگر واقعا دين داريد، بدانيد كه دين خدا آفت دارد و همان طور كه آفت ،
گياه و حيوان را از بين مى برد، انسان ها را نيز از پا در مى آورد،
امور معنوى هم آفات خاص خود را دارند. امام صادق عليه السلام مى
فرمايند:
آفَةُ الدِّينِ الحَسَدُ والعُجبُ والفخرُ(154).
((آفت دين سه چيز است : حسد، عجب و فخرفروشى
)).
از جمله آفات امور معنوى كه در كلام امام عليه السلام بدان اشاره شده
است سه چيز است كه اولين آنها حسد است . حسد ميكروبى است كه به جان دين
مى افتد و تدريجا دين انسان را نابود مى كند؛ رسول اكرم صلى الله عليه
وآله و سلم مى فرمايند:
فاءنَّ الحسدَ يَاءكُلُ الحسَنات كمَا تاءكُلُ النَّارُ الحَطَبَ(155).
((حسد، همه حسنات و نيكى ها را از بين مى برد
همچنان كه آتش ، هيزم را مى سوزاند)).
انسان هاى مومن و متدينى كه به دنبال تامين سعادت اخروى خود هستند،
حسناتى را براى آخرت خويش ذخيره مى كنند؛ حسد همه آن حسنات ذخيره شده
را مى بلعد همان طور كه وقتى آتش به انبار هيزمى سرايت كند، همه آن را
نابود مى كند؛ يعنى همه اندوخته هاى معنوى انسان را نابود مى كند، درست
مثل تاجر يا كاسبى كه عمرى تلاش كرده و سرمايه كلانى اندوخته ، اما در
اثر بى تدبيرى و خطا، همه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند و از بين
مى برد. بر اين اساس معناى فرمايش امام صادق عليه السلام روشن مى شود
كه مى فرمايند:
الحاسدُ مُضرُّ بنفسِه قبلَ اءن يَضُرَّ بالمحسودِ كاءبليسَ اءورَثَ
بحسدهِ لنفسه اللعنةَ(156).
((انسانى كه مبتلا به رذيله زشت اخلاقى حسد است
، قبل از اين كه به محسود(157)
زيان برساند، به خود ضرر رسانده است ؛ مانند شيطان كه با حسد خود، لعنت
ابدى را براى خود فراهم كرد)).
قرآن درباره ابليس مى فرمايد:
كانَ
مِنَ الجِنِّ فَفَسَقَ عن اءَمرِ ربِّهِ(158).
((ابليس كه از جن بود، از فرمان پروردگارش بيرون
شد)).
هنگامى كه خداوند آدم را آفريد، همه را امر كرد تا به آدم سجده كنند،
اما ابليس به اين مخلوق جديد الهى ، حسد ورزيد و نافرمانى كرد. به نقل
قرآن ، ابليس به خدا گفت :
خَلَقتَنى من نَّار و خَلَقتَهُ من طِين
(159).
((مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل
)).
من از آتشم و او از خاك ؛ چرا او را سجده كنم ؟ ماده اوليه خلقت من از
او ارزشمندتر است .
امام صادق عليه السلام نيز به همين معنا اشاره كرده ، مى فرمايند:
الحاسدُ مضرّ بنفسه اءن يَضرَّ بالمحسود كاءبليسَ اءورثَ بحسده لنفسه
العنةَ و لادم عليه السلام الاجتِباءُ والهُدى والرَّفعُ الى محلّ
حقائقِ العهد والاصطفاء، فكُن محسودا، ولا تكن حاسدا، فاءنَّ ميزانَ
الحاسدِ اءبدا خفيف بثِقلِ ميزانِ المحسودِ، والرزقُ مقسوم فماذا
يَنفَعُ حسدُ الحاسدِ، فما يَضُرُّ المحسودَ الحسدُ(160).
((حسود قبل از اين كه به ديگرى ضرر برساند، به
خود زيان رسانده است ؛ مانند ابليس كه با حسادت لعنت را براى خود به
ارمغان آورد. خداوند آدم عليه السلام را برگزيد، هدايت كرد و به مقام و
منزلتى كه بايد مى رسيد، رسانيد و همه خسارت متوجه شيطان شد. محسود
ديگران باش و نه حسود ديگران . نعمت هاى الهى را براى خود طلب كن ؛ نه
اين كه بر نعمت هاى ديگران حسد بورزى ! وقتى انسان به كسى حسادت مى
ورزد، اعمال خوب او حبط مى شود و در پرونده اعمال محسود ثبت مى شود.
روزى بندگان تقسيم شده است و حسد حاسد براى او فايده اى نداشته و محسود
نيز ضررى نخواهد كرد)).
در عالم آفرينش حقايقى است كه هرگز نابود نمى شود. حقايق از پرونده
حاسد به پرونده محسود منتقل مى شود و در صحنه قيامت و در ترازوى توزين
اعمال نيك و بد، مشاهده خواهد كرد كه ترازوى عمل نيك انسان محسود با
اعمال حاسد سنگين مى شود. حسادت حسود هيچ ضررى براى محسود نخواهد داشت
؛ چون رزق و روزى الهى مقدر و تقسيم شده است و با حسادت وى رزق محسود
كم نمى شود و تقدير الهى تفاوتى نمى كند و حسود است كه ضرر مى كند.
لعنت يعنى دورى از رحمت خدا، وقتى ابليس به خاطر حسادت به آدم نافرمانى
كرد، نتيجه اين شد كه خداوند فرمود:
فاخرُج منهَا فاءِنَّكَ رَجِيم # و اءِنَّ عليكَ اللَّعنةَ الى يومِ
الدِّينِ(161).
((از صف آنها (فرشتگان ) بيرون رو، كه از درگاه
ما رانده شده اى و لعنت و دورى از رحمت حق تا روز قيامت بر تو باد)).
مرحوم مجلسى روايتى را از امام حسن عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى
فرمايند:
ما
راءيتُ ظالما اءشبَهَ بمظلوم من حاسد(162).
((ظالمى را شبيه تر به مظلوم از انسان حسود، نمى
شناسم )).
حسود بر ديگرى ستم مى كند، اما اين ستم متوجه خود او است .
اءنّه يرى النعمَةَ عليك نَقمَة عليه
(163).
((حسود نعمت در دست ديگران را براى خود نكبت و
نقمت مى بيند - و به دليل همين تصور غلط به خود زيان مى رساند -)).
بنابر آنچه بيان شد، يكى از زشت ترين ، قبيح ترين و ناپسندترين گناهان
و انحرافات اخلاقى ، ابتلا به بيمارى خطرناك حسادت است .
اما چگونه حسد به دين لطمه مى زند و حسنات را از بين مى برد؟
حسود به خود زيان مى رساند؛ زيرا وقتى گرفتار اين رذيله اخلاقى شد،
نگرانى هاى روحى و روانى بر او چيره مى شود و همواره مى خواهد به صورتى
خود را التيام بخشد، و همين باعث مى شود كه دست به اقداماتى بزند كه
گاه اين اقدامات ، منجر به هتك حرمت و آبروى محسود مى شود و گاه به
تجاوز به مال و نفس و حتى قتل محسود مى انجامد كه خطرات جدى براى حاسد
در پى دارد؛ اگر چه ممكن است محسود نيز در اين ميان ضرر كند و خسارتى
متوجه او شود.
در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده است كه مى
فرمايند:
كادَ
الحسَدُ اءَن يَغلِبَ القَدَرَ(164).
((گاهى حسادت بر تقدير انسان غلبه مى كند)).
اين روايت را شايد بتوان به چند طريق معنا كرد: يكى از آن معانى در
قرآن آمده است كه :
و
مِن شرِّ حاسد اءِذا حسَدَ(165).
((به خدا پناه مى برم از شر هر حسودى هنگامى كه
حسد مى ورزد)).
در روايتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايند:
العينُ حقّ، ولو كان شى ء سابَقَ القَدَرَ سَبِقَهُ العينُ(166).
((اگر قرار است چيزى بر تقدير الهى مقدم شود،
چشم زخم است )).
حسود آنقدر در اين رذيله اخلاقى قدرت پيدا مى كند، كه در مقام نابود
كردن نعمتى برمى آيد كه در دست محسود است ؛ گرچه تقدير الهى است كه
چنين شخص صاحب اين نعمت الهى باشد، اما حسود در صدد نابود كردن آن است
.
بعضى از تعبيرات در مذمت حسود عجيب است ؛ مثلا در يكى از احاديث قدسى
آمده است :
الحاسدُ عدوُّ نعمتى ، غير راض بقسمتى التى قَسَمتُ بين عبادى
(167).
((حسود، دشمن نعمت من است و به قضاى الهى خشمگين
است ؛ و به تقسيمى كه من ميان بندگانم كرده ام ، راضى نيست
)).
وقتى كسى در چنين وضعيتى قرار بگيرد، در زندگى دنيوى و اخروى ، اعتبار
و جايگاهى نخواهد داشت .
حسود، همواره عذاب روحى دارد و همه دنيا را به وسعتش تنگ و تاريك و
كوچك مى پندارد و گاه راه نجات خود را تنها در اقدامات خطرناكى عليه
محسود و حتى عليه خود مى داند. در تاريخ نسبت به اين مشكل اخلاقى
مصاديق زيادى مى توان يافت ؛ چرا كه اين خصوصيت زشت اخلاقى همواره
گريبانگير بسيارى از انسان ها بوده و هست .
داستان معروفى است كه فردى در جوار خود، همسايه صاحب نعمت و شوكتى داشت
، چون از دسترسى به مال و نعمت او مايوس شد و نتوانست آنها را از دست
همسايه در بياورد، غلام خود را اجير كرد كه بر بام خانه همسايه پولدارش
، سر از بدنش جدا كند تا اين قتل به همسايه متمول او نسبت داده شود و
او را مجازات كنند. بعد از اين كه كشته شد، رازش به وسيله غلام افشا شد
و هرگز به خواسته خود نرسيد و بيمارى حسد او را كشت
(168).
حسادت از سخت ترين بيماريها و كسالتهاى روحى است . بيمارى هاى جسمى و
روحى فراوان است ؛ گاهى انسان به يك بيمارى خفيف مبتلا مى شود كه همه
پزشكان علت آن راتشخيص مى دهند؛ گاهى نيز افراد به بيمارى هايى مبتلا
مى شوند كه حاد و مزمن است و شايد هيچ درمانى نداشته باشد. در چنين
شرايطى بهتر است ريشه روانى بيمارى شناخته شود كه چگونه انسانى در
گردابى از اين رذايل اخلاقى غرق مى شود.
حسدورزى از ديدگاه قرآن
آن طور كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود، در چند آيه از سوره هاى
مباركه بقره ، آل عمران ، نساء و... خداوند از اين صفت زشت اخلاقى ياد
كرده ، كه با توجه به اين موارد، مى توان ريشه هاى روحى و روانى اين
بيمارى را دريافت ؛ در سوره مباركه نساء مى فرمايد:
اءَم
يَحسُدونَ النَّاسَ على ما آتاهمُ اللهُ مِن فضلِهِ فقَد آتَينا آلَ
اءِبراهيمَ الكتابَ والحكمَةَ و آتَيناهُم مُّلكا عظيما(169).
((آيا مردم نسبت به (پيامبر و خاندانش ) بر آنچه
خدا از فضلش به آنان بخشيده ، حسد مى ورزند؟! ما به آل ابراهيم نيز
كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبران بنى اسرائيل
) قرار داديم )).
قرآن از عده اى ياد مى كنند كه وقتى فضل الهى را در انتخاب افرادى به
عنوان پيامبر و رسول خدا مشاهده مى كردند، به امكاناتى كه خداوند در
اختيار آنها قرار مى داد، حسد مى ورزيدند. در سوره مباركه بقره از گروه
ديگرى ياد مى كند و مى فرمايد:
وَدَّ كثير مِّن اءَهلِ الكتابِ لو يَرُدُّونكم مِّن بعد اءِيمانِكُم
كُفَّارا حسَدا مِّن عندِ اءَنفسِهِم مِّن بعدِ ما تَبَيَّنَ لهمُ
الحقُّ(170).
((بسيارى از اهل كتاب ، از روى حسد آرزو مى
كردند شما را بعد از اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند؛ با اين كه
حق براى آنها كاملا روشن شده بود)).
قرآن خطاب به مسلمانها مى گويد كه بسيارى از اهل كتاب دوست دارند بعد
از اين كه شما ايمان آورديد - مسلمان هايى كه سابقه شركت و بت پرستى
دارند - دوباره كافر شويد و از دين خود برگرديد؛ چرا؟ چون وقتى فهميدند
حق را تشخيص داده ايد و ايمان شما بر حق است ، بر ايمان شما بخل
ورزيدند و حسادت كردند.
علت اصلى اين حسادت ، آن است كه كفار در قبال اهل كتاب افراد حقيرى
بودند. اهل كتاب خود را داراى فرهنگ برتر مى دانستند و بت پرستان را به
بى فرهنگى ملامت مى كردند؛ وقتى ديدند همين بت پرستان از آنان پيشى
گرفتند و به فرهنگى عالى از اديان الهى دست پيدا كردند، نمى توانستند
آن را تحمل كنند. از طرف ديگر حاضر نبودند از اشتباه خود نيز دست
بردارند. در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
اءِن
تَمسَسكُم حسَنَة تَسُؤ هُم و اءَن تُصِبكُم سيِّئَة يفرَحوا بها(171).
((اگر شما به كرامتى دست پيدا كنيد و به خوبى و
خيرى واصل شويد، آنها ناراحت مى شوند و رنج مى برند و اگر گناهى مرتكب
شويد يا بدى و شرى به شما اصابت كند شادمان مى شوند)).
قرآن خصوصيت جالبى را براى اين افراد نقل مى كند:
و
اءِذا لَقُوكُم قالوا آمَنَّا و اءِذا خَلَوا عَضُّوا عليكُمُ
الاءَنامِلَ من الغَيظِ قل مُوتوا بغَيظِكم
(172).
((هنگامى كه شما را ملاقات مى كنند، (به دروغ )
مى گويند: ايمان آورده ايم ، اما هنگامى كه تنها مى شوند، از شدت خشم
بر شما سرانگشتان خود را به دندان مى گزند! بگو: با همين خشمى كه داريد
بميريد!)).
در اين آيه ، به بعضى زذايل اخلاقى كه از حسد سرچشمه مى گيرد، اشاره مى
كند و مى فرمايد: گاه حسد باعث مى شود كه انسان حسود به نفاق روى آورد؛
در ظاهر، اظهار همراهى مى كنند، ولى در باطن از شدت ناراحتى انگشت به
دندان مى گيرند. اين بيمارى روحى حسد مى تواند علت بسيارى از زشتى هاى
اخلاقى شود؛ از جمله ، نفاق ، كينه توزى ، چاپلوسى و... كه رابطه
نزديكى ميان آنها وجود دارد.
آن طور كه از اين آيات استفاده مى شود، عدم تربيت روح و غلبه بعضى از
زشتى هاى اخلاقى مى تواند منشاء روانى رذيله اخلاقى حسد باشد. روح بايد
با مهربانى ، انس و نوع دوستى ، الفت گيرد كه اگر گرفتار دشمنى و عداوت
با ديگران شود، كينه آنان را به دل گرفته و در آن دل بذر كينه مى رويد.
بالطبع انسان حسود از ديدن نعمتى نزد دشمن خيالى خود، رنج مى برد و از
ريشه هاى اصلى بروز و ظهور حسد، همين نكته است . ديگر آن كه اگر دل و
روحى دچار حب نفس افراطى شد و خود را يگانه دوران و برتر از ديگران
ديد، به كسالت روحى خود برتربينى و اعجاب نفس دچار مى شود و حاضر نيست
نعمتى را كه خود فاقد آن است ، نزد ديگران تحمل كند.
اگر فردى دچار خصيصه عجب شود، ديگران را حقير و كوچك مى بيند و به هيچ
وجه ، رفعت و بزرگى آنان را نمى پذيرد و حسد مى ورزد.
همان طور كه پيش از اين نيز اشاره كرديم ، قرآن يكى از سرچشمه هاى حسد
كه شيطان را به وادى شقاوت ابدى كشانيد؛ اعجاب ، خودبزرگ بينى و
خودباورى بيش از حد مى داند؛ شيطان كه در سايه عبادت توانسته بود
مراتبى از درجات قرب را طى كند، هنگام خلقت آدم ، وقتى خداوند امر كرد
كه همه موجودات ، به انسان سجده كنند، شيطان به زبان اعتراض گفت :
اءَنا خَير منهُ خَلَقتَنِى مِن نَّار و خَلَقتَهُ من طين
(173).
((من از او بهترم ؛ مرا از آتش آفريده اى و او
را از گل )).
شيطان خود را خيلى بزرگ تر و ارزشمندتر از اين موجود مى دانست ؛
بنابراين حاضر نشد فرمان الهى را اجابت كند و بر او سجده كند.
قرآن كسان ديگرى را نيز مثال مى زند كه در آنها اين صفت زشت وجود داشته
است ؛ مثلا وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم در مكه مبعوث
شدند، عده اى از كفار كه او را فردى عادى و معمولى مى دانستند، نمى
توانستند بپذيرند كه او رسول و فرستاده خدا باشد، قرآن از زبان آنها
نقل مى كند كه :
و
قالوا لو لا نُزِّلَ هذا القرآنُ على رَجل مِّنَ القَريَتَينِ عظيم
(174).
((گفتند: چرا اين قرآن بر اين مرد بزرگ (و
ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ؟!)).
پيغمبر را كوچك مى ديدند؛ مى گفتند چرا خدا قرآنش را بر يكى از آن دو
مرد - يك شخصيت بزرگ از مكه و يا شخصيت بزرگ از طائف - نازل نكرد؟ چون
قرآن بر اين انسان معمولى نازل شده است ، ما ايمان نمى آوريم . اين
حسادت كه فردى عادى ، مورد عنايت خدا قرار گرفته و نعمت نبوت به او
تعلق گرفته است ، باعث شد كه آنها كافر بمانند.
همچنين در قرآن كريم مى بينيم كه خداوند متعال در اديان گذشته نيز به
اين نكته اشاره كرده است . قرآن درباره گروهى كه دعوت انبيا را نمى
پذيرفتند، مى گويد دليل آنها اين بود كه :
ما
اءَنتم اءِلَّا بشَر مِّثلُنا(175).
((شما پيغمبران هم مثل ما هستيد)).
ما چگونه قبول كنيم شما داراى نعمتى باشيد كه ما از آن محروميم ؛
نتوانستند تحمل كنند. همين طور قرآن درباره قوم بنى اسرائيل نقل مى كند
كه گفتند:
اءَنُؤ مِنُ لِبَشَرَينِ مثلِنَا(176).
((ما چگونه به اين دو نفر - موسى و هارون - كه
مثل ما هستند، ايمان بياوريم ؟)).
اين حس كه فرد نمى تواند ديگرى را برتر از خود ببيند، اعجاب به نفس يا
حب نفس افراطى است كه باعث ظهور و بروز حسادت مى شود.
روش درمان حسد
درمان اين رذيله اخلاقى ، در گام اول اصلاح نفس و سالم سازى و تلقى
صحيح انسان از خود است . اگر انسان به واقعيت ها و حقايق شخصى خود توجه
داشته باشد، مى تواند راه حل بسيار مهم و مفيدى براى درمان اين كسالت
بيابد و به جاى آزردن روح و روان خود، به اصلاح آن بپردازد؛ نه اين كه
روح و روان را بيشتر در مضيقه و تنگنا قرار دهد. مثلا در تحصيل نعمت
موردنظر، از طريق معقول و سنجيده تلاش كند؛ نه اين كه بر كسى كه آن
نعمت را دارد، حسادت بورزد و نتواند برخوردارى او را تحمل كند.
البته در اين راه بايد به توانايى هاى انسانى و نيروهاى بالقوه و
بالفعلى كه خداوند در وجود هر انسانى قرار داده ، تكيه كند و در سايه
استمداد از اين قوا و نيروها به آن نعمت دسترسى پيدا كند و در اين
رهگذر توجه به بعضى از اصول ارزشمند ديگر، مثل تسليم و رضا به تقدير
الهى ، مى تواند بسيار موثر باشد. در قرآن آمده است :
عَسَى اءَن تُحبُّوا شَيئا و هو شرّ لَّكم
(177).
((چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد؛ حال آن كه
شر شما در آن است )).
ممكن است شما به چيزهايى علاقه مند باشيد و تلاش كنيد كه آن را به دست
آوريد، اما موفق نشويد. نبايد اين عدم موفقيت و وجود اين نعمت نزد
ديگرى شما را در رنج روحى قرار دهد؛ چرا كه به همه حقايق عالم وقوف
ندارد و چه بسا داشتن آن چيز براى شما شر باشد نه خير.
بنابراين ، يكى از راههايى كه مى تواند براى درمان حسد، موثر باشد،
تسليم در برابر قضاى خداوند است . البته اين تسليم به معناى تشويق
تنبلى و تن پرورى نيست . انسان موظف است به اميال سنجيده و آرزوهاى
معقول خود دست پيدا كند و در مسير وصول به آنها تلاش و فعاليت كند؛ اما
اگر موفق نشد نبايد از نظر روحى خود را موجودى شكست خورده بداند و خويش
را از همه زيبايى هاى عالم محروم كند.
از سوى ديگر، انسان براى دسترسى به نعمت هايى كه نزد ديگران مى بيند و
ميل دارد آنها را در اختيار داشته باشد، بايد توكل كند و پيوندش را با
منشا همه قدرتها و صاحب همه نعمت ها محكم كند؛ علاوه بر اين توجه داشته
باشد، درمان هايى كه براى رذايل اخلاقى كه در معارف دينى ما ذكر شده ،
براى انسان هاى مومن است ؛ يعنى بيمار و مريضى كه مبانى اعتقادى او
سالم باشد.
در بسيارى از مباحث گذشته نيز به اين نكته اشاره شد كه يكى از موفق
ترين راه ها براى تكميل مكارم اخلاقى و تخلق به حسنات آن ، دور شدن از
زشتى هاى اخلاقى و تصحيح مبانى اعتقادى است . امروزه در عالم ، كسانى
كه دچار امراض و ناراحتى هاى روحى مى شوند از طريق تقويت مبانى اعتقادى
به مبدا و معاد درمان مى شوند. ما نيز براى درمان كسالت هاى روحى ، مؤ
منان را به قرآن هدايت مى كنيم :
قُل
اءِنَّما حَرَّمَ رَبِّىَ الفَوَاحِشَ ما ظَهَرَ منها و ما بَطَنَ(178).
((بگو خداوند تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد
چه پنهان ، حرام است )).
در آيات كريمه قرآن و لسان اهل بيت عليهم السلام از حسد به فحشاى درونى
تعبير شده است .
8 - بخشش و ناديده گرفتن خطاهاى همسايه
در ادامه سخنان گهربار امام سجاد عليه السلام به تعداد ديگرى از حقوق
همسايه اشاره مى شود، حضرت مى فرمايند:
تُقيلُ عَثرَتَهُ و تَغفِرُ زَلَّتَهُ.
يعنى اگر همسايه لغزشى كرد و در دل انسان رنجشى به وجود آمد، آن را
بزدايد و بر او ببخشان و آن لغزش را ناديده بگيرد.
از اين جملات برمى آيد كه همه سعى امام عليه السلام آن است كه قلب و دل
مومن نسبت به همسايه اى كه در جوار او زندگى مى كند، مكدر نباشد و
آيينه دل او نسبت به همسايه اش غبارآلود نباشد؛ بلكه پاك ، منزه و مصفا
باشد. اگر چنين نباشد و گناه و خطاى او را نبخشايد، كينه اى كه در دل
انسان نسبت به آن خطا ايجاد مى شود او را وادار به عكس العملى مى كند
كه در نهايت موجب غضب است .
9 - حلم و بردبارى نسبت به همسايه
امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:
و لا
تَدَّخِر حِلمَكَ عنه اذا جَهِلَ عليك .
((اگر نادانى از او سر زد، از حلم و بردبارى
دريغ نفرمايى )).
انسان موظف است نسبت به همسايه حليم و بردبار، باشد نه اين كه در مقابل
خطاى او عكس العمل نشان دهد. عكس العمل در برابر خطاى همسايه و نبخشيدن
او به قوه غضبيه انسان بازمى گردد كه يكى از زشت ترين و ناپسندترين
رذايل اخلاقى است كه در معارف ما بدان اشاره شده است . ضمن اين كه وجود
اين غريزه در انسان ضرورى است ؛ ولى در علم اخلاق به مهار كردن آن
توصيه شده است در روايات متعددى مشاهده مى شود كه از غضب به عنوان يك
مرض مهلك تعبير شده است . در تعبيرى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده
است كه :
الحِدَّةُ ضرب من الجنون لِاءَنَّ صاحبها يَندمُ فاءن لم يَندَم
فجنونُه مستحكم
(179).
((غضب ، نوعى ديوانگى است و انسان را از حال
اعتدال خارج مى كند؛ چون كسى كه دارنده اين سوء خلق است پشيمان مى شود
و اگر پشيمان نشود جنون او هميشگى است )).
در روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است :
الغَضَبُ يُفسِدُ الاءِيمانَ كما يُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ(180).
((غضب ، ايمان را از بين مى برد، همان طور كه
سركه ، عسل را نابود مى كند)).
يعنى انسان عصبانى و غضبناك ، هرگز نمى تواند حلاوت و شيرينى ايمان خود
را احساس كند. در بعضى از تعبيرات ديگر از امام صادق عليه السلام نقل
شده است كه فرمودند:
مَن
لم يَملِك غضبه لم يَملِك عقلَه
(181).
((كسى كه نتواند غضب خود را مهار كند، نمى تواند
مالك عقل خود باشد)).
امام صادق عليه السلام فرمودند:
كانَ
اءَبِى يَقُولُن اءَىُّ شى ء اءَشَدُّ مِنَ الغَضَب ، اءِنَّ الرَّجلَ
لَيَغضَبُ فَيَقتُلُ النَّفس الَّتى حرَّمَ الله
(182).
((پدرم مى فرمودند: چه چيزى از غضب بدتر است ؟
وقتى انسان عصبانى شد، اين غضب گاهى او را به كشتن نفس محترمى وامى
دارد)).
گاهى غضب چنان بر انسان مستولى مى شود كه عذاب ابدى را براى او فراهم
مى كند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
اءِنَّ الرَّجلَ لَيَغضِبُ فَمَا يَرضَى اءَبدا حَتَّى يَدخُلَ
النَّارَ(183).
((انسان غضبناك مى شود و هرگز راضى نمى شود تا -
كارى كند كه باعث شود - داخل آتش گردد)).
انسانى كه گرفتار اين خصيصه مى شود، هرگز نمى تواند آن را مهار كند و
هنگامى كه غضب طغيان كرد، مانند سيلاب ، آثار حيات را نابود مى كند. در
رودخانه هميشه بايد آب جارى باشد تا حيات تداوم يابد، اما اگر اين
رودخانه طغيان كند و سيلاب در بستر آن نگنجد، همه آثار و علايم حيات را
نابود مى كند؛ يعنى نه از درخت و كشت و زرع خبرى مى ماند و نه از بنا و
عمران و خانه ؛ و انسان هايى را كه در آن غافلگير شده اند غرق مى كند.
اين خصيصه در غضب نيز نهفته است ؛ در يكى از رواياتى كه از امام صادق
عليه السلام نقل مى كنند، آمده است :
اءَوحَى الله عزّوجلّ الى بَعضِ اءَنبِيائِهِ: يا بنَ آدَمَ اذكُرنى فى
غضَبِكَ اءَذكركَ فى غضَبى
(184).
((خداوند به بعضى از انبيا وحى كرد كه اى فرزند
آدم ! به هنگام عصبانيت خود مرا ياد كن ؛ تا من نيز هنگام غضبم تو را -
به رحمت - ياد كنم )).
شخصى خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم آمد و عرض كرد مرا
موعظه اى كنيد. حضرت فرمودند: برو و هيچ گاه عصبانى مشو! دوباره سؤ ال
كرد؛ حضرت همين جواب را داد. براى بار سوم پرسيد؛ باز هم حضرت همان
جواب را تكرار فرمودند(185).
اين روايت ، حاكى از اهميت مساءله در معارف ما و آثار زيان بارى است كه
بى توجهى نسبت به آن به بار مى آورد. در روايت ديگرى از امام صادق عليه
السلام وارد شده است كه :
مَن
كفَّ عَضَبَهُ سَتَرَ الله عَورَتَهُ(186).
((كسى كه بتواند غضب خود را مهار كند، خداوند
عيوب او را مى پوشاند)).
اثر وضعى مهار كردن طغيان غريزه غضب ، ستر عيوب است . از حضرت اميرالمؤ
منين عليه السلام در سيره رسول الله صلى الله عليه وآله و سلم نقل شده
است كه :
كان
النَّبىُّ صلى الله عليه وآله و سلم لا يَغضِبُ للدنيا(187).
((پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم هرگز براى
امور دنيا غضبناك نمى شد)).
معلوم مى شود كه وجود اين غريزه خاص در انسان ها جهت خاصى دارد كه آن
جهت خاص ، امور دنيوى نيست ؛ چرا كه ارزش آن را ندارد.
10 - نرم خويى و پرهيز از بدگويى
حضرت در ادامه مى فرمايند:
و لا
تخرُج اءَن تكونَ سِلما له ، تَرُدُّ عنه لسانَ الشَّتيمَةِ.
((از راه مسالمت آميز خارج نگردى و بدگويى
ديگران را از او دفع كنى )).
پنج توصيه اخير حضرت نسبت به همسايه ، براى نفس حسادت است . عدم گذشت و
نرم خويى و داشتن زبانى تند و خشن ، ريشه در يك بيمارى پنهانى به نام
تندخويى و عصبانيت دارد كه مظاهرش همان است كه در كلام امام سجاد عليه
السلام بدان ها اشاره شده است . وقتى انسان دچار بيمارى تندخويى و
عصبانيت مى شود؛ به طور طبيعى اگر كسى نسبت به او عمل خلافى را مرتكب
شود؛ حاضر به گذشت و اغماض نخواهد بود و سريعا عكس العمل نشان خواهد
داد.
ساده ترين عكس العمل ، عكس العمل زبانى و باز كردن زبان به بدگويى و
فحش است كه حضرت به صورتى خاص به اين عكس العمل تصريح مى فرمايند.
در بحث حسادت گفتيم كه اين بيمارى روحى مادامى كه فقط روح و روان انسان
حسود را مى آزارد و ظهور و بروز در اعمال و رفتار او نسبت به محسود
ندارد، ضرر و زيانش متوجه حسود است و عوارض اجتماعى ندارد. به همين
ترتيب انسان گاهى با ناملايماتى مواجه مى شود كه نشات گرفته از عوامل
طبيعى يا مسائل اجتماعى است .
در اين اتفاقات گاه انسان موفق مى شود كه عصبانيت و خشم خود را مهار
كند و هيچ عكس العملى از او صادر نشود، كه در اين صورت ، فقط خود را مى
آزارد و نفس او هميشه در عذاب است . اكثر مبتلايان به اين بيمارى قادر
به مهار عصبانيت خود نيستند كه بالطبع عوارضى بر آن مترتب مى شود. به
همين دليل است كه امام عليه السلام نيز اين دو بيمارى و توجه به عوارض
آنها را در كنار هم ذكر فرموده اند.
همان طور كه اشاره كرديم بدزبانى و سوء رفتار، كمترين يا ابتدايى ترين
اثر اين دو بيمارى است . غضب و خشم اگر مهار نشود، براى انسان چنان تلخ
كامى به بار مى آورد كه هرگز نمى تواند از شيرينى و حلاوت ايمانش
لذت ببرد.
راه هاى مقابله با خشم و عصبانيت
اكنون در صدد آن هستيم كه به اين سوالات پاسخ دهيم كه چگونه مى توان
اين غريزه و نيروى خدادادى را كه خداوند بر اساس مصلحت آفرينش در انسان
ها قرار داده ، مهار كرده و از تهييج نابجاى آن و استفاده نادرست و
غيرصحيح آن جلوگيرى كرد! چگونه مى توان از طغيان سيل آساى اين غريزه كه
به ويرانى آبادى هاى وجود انسان منتهى مى شود، جلوگيرى كرد.
از آن جا كه علت پيدايش اين بيمارى نيز مانند حسد، در خودبزرگ بينى ،
كبر، خودباورى افراطى و حب نفس است ، پس بهترين راه درمان ، پرداختن به
ريشه ها و علل ايجاد اين كسالت روحى و درمان آنها است .
راه دوم ، توجه به زشتى اين عمل و عوارض سوء آن است كه ببينيم چگونه
انسانى كه قادر به مهار غريزه خشم نيست خود را در اجتماع سبك و خوار مى
كند؟ اين فرد هيچ وقت حسن شهرت پيدا نمى كند. تعبيرى است از اميرالمؤ
منين عليه السلام كه مى فرمايند:
لا
تفضَحوا اءنفسكم ، لِتَشَفُّوا غيظَكم
(188).
((براى درمان غيظ و تسلى اين غريزه ، خود را
مفتضح نكنيد - چرا كه اگر بخواهيد اين غريزه را با خشونت ارضا كنيد
منتهى به آبروريزى و افتضاح مى شود -)).
انسان ها دو دسته اند: افرادى كه سريع التاثيرند و زود خشمگين مى شوند
و در برابر حوادث و برخوردها زود موضع گيرى مى كنند؛ دسته ديگر كسانى
كه بردبارند و بر غريزه غضب خود مسلط هستند.
در اجتماع و از ديد مردم انسان هاى گروه اول به عنوان انسان هاى
توانمند و مسلط بر نفس ، شناخته نمى شوند و طبعا آبروى اين افراد نيز
به اندازه انسان هاى گروه دوم نيست . اميرالمؤ منين عليه السلام مى
فرمايند:
اءن
جهِل عليكم جاهل فليَسَعهُ حِلمُكم
(189).
((اگر فردى از روى جهالت كارى كرد - كه موجب خشم
شما شد - صبر پيشه كنيد)).
روح انسان نبايد آنقدر كم ظرفيت باشد كه در مقابل حوادث و اتفاقات كوچك
عكس العمل هاى تند و خشنى نشان دهد.
پس يكى از راه هاى درمان اين بيمارى روحى ، توجه به عواقب سوء تندروى و
افراط در غريزه خشم است . وقتى انسان بداند كه خشم افراطى مانند پرتاب
كردن خود از بالاى بام به زمين است كه عاقبت آن متلاشى شدن مغز و شكسته
شدن همه استخوانهاى او است ، هرگز دست به چنين كارى نمى زند.
وقتى انسان بداند او چه نتيجه اى در پى دارد، در صورتى به انجام آن
تشويق مى شود كه بداند ثمره اى نيكو دارد و اگر بداند براى او جز خسران
در برندارد، طبعا در انجام آن تامل و صبر خواهد كرد.
انسان عاقل وقتى ببيند كه خشم افراطى ، حكايت از ضعف يا زوال عقل يا
جنون مى كند و در اجتماع به بى خردى و نداشتن بينش و روش صحيح مشهور مى
شود، در برخوردهاى خود تامل كرده و صبر پيشه مى كند و به عاقبت كار مى
انديشد.
گاهى افراد در سايه غضب و جنون دست به كارهاى بسيار خطرناكى مثل قتل
نفس مى زنند. بعد از خاموش شدن آتش خشم ، تنبه پيدا مى كنند كه چه
فاجعه بزرگى به بار آورده اند و مثلا عزيزترين كس خود را كشته اند و يا
در اثر خشم ، ثروت و مال ارزشمندى را كه براى تحصيل آن سالها مشقت و
رنج كشيده اند، از دست مى دهند. اين آثار و پيامدها در نهايت ، پشيمانى
به بار مى آورد. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
مَن
غَلَب عليه غضبه و شهوته ، فهو فى حِيّزِ البهائِمِ(190).
((كسى كه غضب و شهوتش بر او غلبه دارد، در زمره
چهارپايان است )).
يعنى اوصاف او مانند حيوانى است كه قادر به مهار غريزه خشم و شهوت خود
نيست . حيوانات داراى چنين صفتى اند كه به محض طغيان غريزه شهوت ، هيچ
توجهى به اطراف ندارند كه در ملا و منظر ديگران است ، بلكه بى مهابا به
ارضاى غريزه شهوت و خشم مى پردازند. تفاوت انسان با حيوانات در عقل و
توجه به جايگاه ، مكان ، زمان و طرف مقابل و توجه به آثار حركتى است كه
مى خواهد انجام دهد.
انسانى كه غريزه خشمش طغيان مى كند و بر او غلبه دارد، از محدوده
انسانيت خارج مى شود. در نتيجه هر بدى و شرى را مرتكب مى شود.
امام صادق عليه السلام فرمودند:
الغَضَبُ مفتاحُ كلِّ شرّ(191).
((غضب ، كليد همه بدى ها است )).
وقتى كه خشمگين مى شويد به خدا پناه بريد؛ چون وقتى خشم طغيان كند و
انسان بر آن تسلط نداشته باشد، به هر عمل زشتى روى مى آورد. خشم ، چنان
پرده و حجابى مقابل عقل و چشم بصيرت انسان مى كشد كه ديگر هيچ چيزى جز
خشم بر وجودش مستولى نمى شود و براى عقل جايى نمى ماند.
راه سوم مهار خشم ، توجه به آثار و فوايد حلم و بردبارى است ؛ زيرا
باعث مى شود انسان ، آرامش و سكون خود را در خشم و عصبانيت نبيند و دست
به انتقام جويى نزند. امام سجاد عليه السلام مى فرمايند:
ما
تَجَرَّعتُ جُرعة اءَحبَّ الىَّ مُن جُرعة غَيظ لا اءُكافى بها صاحبها(192).
((من نوشيدنى اى ننوشيده ام كه گواراتر از آن
خشم و غضبى باشد كه فروخورده ام )).
امام عليه السلام در اين روايت فرو بردن خشم را به فرو بردن يك جرعه آب
گوارا تشبيه كرده ، مى فرمايند: من هرگز كسى را كه بر او خشم گرفتم ،
مجازات نكردم و اين شيرين ترين لحظات زندگى من بوده است .
اگر انسان تشنه باشد، نوشيدنى گوارا براى او بسيار محبوب خواهد بود.
انسانى كه خشمگين مى شود مانند تشنه اى است كه دوست دارد عطش خشم را
به طريقى خاموش كند. خشم ، مثل احساس تشنگى است . چگونه وقتى انسان
احساس تشنگى مى كند، هيجان درونى وى تحريك مى شود، هنگام عصبانيت نيز
شبيه آن هيجان بر درون انسان حاكم مى شود و اين هيجان درونى را زمانى
مى تواند آرام كند كه انتقام بگيرد و يا كارى انجام دهد، فحشى بدهد،
دستى دراز كند و حركتى انجام دهد.
آنچه ذكر شد در مدح فرو خوردن خشم بود. مساءله مورد نظر ما حلم و
بردبارى است . اما چرا به كظم غيظ اشاره شد؛ چون حلم و بردبارى بالاتر
از كظم غيظ است . كظم غيظ يعنى كسى كه به هيجان در مى آيد و آثار
عصبانيت و تندخويى در او مشاهده مى شود، خود را مهار كند، اما حليم و
بردبار كسى است كه نفس خود را طورى تربيت كرده است كه هرگز در مقابل
پيش آمدها و حوادث ، غريزه خشمش بى جهت طغيان نمى كند. به يقين چنين
فردى ، برتر از كسى است كه فقط خشم خود را فرو مى خورد. در روايتى به
نقل از امام صادق عليه السلام درباره كظم غيظ آمده است كه مى فرمايند:
مَن
كَظَمَ غيظا و هو يَقدِرُ على اءِمضائِهِ حَشَا الله قلبَهُ اءَمنا و
اءِيمانا يوم القيامَةِ(193).
((اگر كسى خشم خود را فرو ببرد در حالى كه قادر
به بروز و اعمال آن است ، خداوند متعال روز قيامت او را از آرامش و
طمانينه بهره مند خواهد ساخت )).
آن جا كه همه ، گرفتار عوارض سوء و وحشت و هول و هراس قيامت هستند،
خداوند به او سكون و آرامش خواهد داد. امام صادق عليه السلام مى
فرمايند:
ما
مِن عبد كَظَمَ اءِلَّا زادَهُ الله عزّوجلّ عزّا فى الدُّنيا و
الآخرَةِ(194).
((نتيجه كظم غيظ و مهار اين غريزه ، آن است كه
خداوند در دنيا و آخرت به فروخورنده خشم عزت و سرافرازى مى دهد)).
در قرآن كريم مى خوانيم :
والكاظمينَ الغَيظَ والعافينَ عن النَّاس والله يحبُّ المحسنينَ(195).
((انسان هايى كه به هنگام طغيان غريزه خشم ، آن
را فرو مى برند و از جرم مجرم و بدى مردم اغماض كرده ، آنها را مى
بخشايند و علاوه بر اين ، احسان هم مى كنند؛ و خداوند دوستدار
نيكوكاران است )).
|