سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام
(جلد دوم)
سلسله گفتارهاي حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى
- ۶ -
وقتى انسان بين خود و ديگران
چنين نسبتى احساس كند، يقينا از خطاهاى آنها چشم پوشى مى كند و
گناهانشان را ناديده مى گيرد، بنابراين به حاكم و به صاحب قدرت توصيه
شده است :
واعفُ عَن مِن ظَلَمَكَ.
((از آن كسى كه بر تو ظلمى روا داشته درگذر)).
در دوران حكومت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هم نسبت به شخص آن حضرت
و هم نسبت به اصحاب خاص و ارجمند آن حضرت چنين شيوه و روشى را عملا
مى بينيم . درباره مالك اشتر كه نامه ارزشمند مولا اميرالمؤ منين عليه
السلام خطاب به او سرشار از نگاه عميق آن حضرت درباره حكومت دارى است
گفته اند كه روزى از بازار كوفه عبور مى كرد، شخص جاهلى به تمخسر، پوست
ميوه اى را كه خورده بود به سمت مالك پرتاب كرد. مالك بدون اين كه به
روى خود بياورد به راه خود ادامه داد. شخص هتاك بعد از اين كه متوجه شد
او مالك ، فرمانده لشكر اميرالمؤ منين عليه السلام است ترسيد و تصور
كرد كه مالك او را احضار و تنبيه خواهد كرد.
به همين دليل دنبال مالك حركت كرد تا اين كه مالك را در مسجد، مشغول
نماز ديد. صبر كرد تا نماز مالك تمام شد. به دست و پاى او افتاد و از
او طلب عفو و بخشش كرد. مالك گفت : من به مسجد نيامدم جز اين كه براى
تو از پيشگاه الهى طلب مغفرت كنم كه خدا تو را ببخشايد و به تو نيروى
عقل و تدبير عنايت كند(184).
در روايتى آمده است كه در بازگشت از نماز صبح ، كسى به حضرت اميرالمؤ
منين عليه السلام جسارتى كرد. حضرت به مسجد برگشتند و فرمان دادند كه
همه مردم جمع شوند. پس از آن مقدارى درباره بردبارى ، صبر و حوصله حاكم
صحبت كردند، در آخر فرمودند:
اءَينَ المُتَكلّمُ آنفا. فلم يَستَطِع الانكَارَ فقال : هااءَنَا ذا
يَا اميرالمؤ منين . فقال : اءَمَّا اءنِّى لو اءَشَاءَ لقُلتُ. فقال :
اءَو تَعفُو و تَصفَحُ فاءَنتَ اءَهل لذلك . فقال : عَفَوتُ و صَفَحتُ(185).
((آن كه الان سخن مى گفت ، كجا نشسته است ؟ -
شايد شرايط طورى بوده كه ديگران متوجه آن جسارت شده بودند - آن شخص
نتوانست انكار كند يا خودش را پنهان كند. گفت : آقا من اين جا هستم .
فرمودند: آيا مى دانى كه اگر بخواهم درباره تو هر چه مى دانم بگويم ؟
او بلافاصله گفت : آقا شما مى توانيد بگذريد و عفو بفرماييد؛ شما اهل
عفو و كرامت هستيد. حضرت فرمودند: از تو گذشت كردم )).
معمولا اين كه به حاكم و فرمانروا توصيه مى شود كه ظلم و تعدى و خطاهاى
آحاد امت را ببخشد، وقتى است كه اين موارد نسبت به شخص او باشد؛ اما
گاه جرايم عمومى است ؛ يعنى شخص ، حقوق مردم را مورد تجاوز قرار داده
است ؛ ديگر جاى اغماض نيست گاهى نيز از افراد، خطاها و اشتباهاتى نسبت
به حقوق الهى سرمى زند؛ در اين موارد نيز حاكم توصيه به عفو و گذشت شده
است و اصولا حاكم مختار است ، اگر كسى نسبت به حقوق الهى تعرض كرد؛
مثلا دچار روزه خوارى شد يا گناه ديگرى را كه مربوط به حقوق پروردگار
است مرتكب شد، ببخشايد، يا حدود الهى را جارى كند؛ كه بحث مفصل آن در
كتب فقهى مطرح است .
در پايان سخن امام سجاد عليه السلام آمده است :
و
تشكُرِ اللَّه عزَّ و جَلَّ عِلِى ما آتِاكِ مِنَ القُوَّةِ عليهم .
((به خاطر قدرتى كه خداوند به تو عطا كرده است ،
شكرگزارى كنى و سپاس گويى )).
در روايت تحف العقول علاوه بر اين به نكته ديگرى اشاره شده است مى
فرمايند:
اذا
عَرفتَ ما اءَعطَاكَ اللَّه من فَضلِ هذه العزَّةِ و القُوَّةِ الَّتى
قهَرتَ بها اءَن تكون للّه شاكرا و مَن شَكَر اللَّه اءَعطاهُ فيمَا
اءنعَم عليه
(186).
((آن گاه كه فضل و احسان خداوند را در اين عزت و
قدرتى كه به تو داده شناختى ؛ سزاوار است كه شكرش به جاى آورى كه
افزونى نعمت براى سپاس گزار است )).
نكته ديگر اين است كه سپاس گفتن و شكرگزارى ، موجب افزون شدن نعمتى است
كه خداوند به تو عطا كرده است .
از اين دو بيان استفاده مى شود كه از منظر امام سجاد عليه السلام داشتن
قدرت ، نعمت است و از قدرت به نعمت تعبير شده است . نعمت را اين گونه
معنى كرده اند:
الحالةُ التى يستَلِذُّها الانسانُ(187).
((نعمت ، حالتى است براى انسان كه از آن لذت مى
برد)).
يا به تعبير ديگر؛ به آنچه كه موجب رضاى خاطر و لذت انسان است نعمت
گويند. حال از حاكميت و فرمانروايى بر مردم نيز تعبير به نعمت شده است
. به اين نعمت از دو منظر مى توان نگاه كرد كه در هر دو نگاه ، وسيله
لذت و كامجويى است : يك نگاه ، نگاه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به
قدرت است ؛ و يك نگاه ، نگاه معاويه و امثال او.
حكومت از ديدگاه هاى
مختلف
در تاريخ نوشته اند: وقتى كه عثمان بن عفان بعد از واقعه شورا
به خلافت رسيد، در يك مجلس خصوصى كه در فاميل و طايفه بنى اميه منعقد
شده بود، ابوسفيان پدر معاويه كه اواخر عمرش را مى گذارند و از بينايى
چشم نيز محروم شده بود، سوال كرد: آيا غريبه اى در مجلس هست يا خير؟
وقتى مطمئن شد كه غريبه اى در مجلس نيست ، گفت :
يا
بَنِى اميَّةَ! تَلَقَّفُوها تَلَقُّفَ الكُرَةَ فَوَالَّذى يَحلِفُ به
ابوسفيان ما من عذاب و حساب ، و لا جَنَّة و لا نار، و لا بَعث و لا
قيامة
(188).
((اى بنى اميه ! گوى خلافت به دست شما افتاده
است ؛ مبادا آن را از دست بدهيد! به خوبى به دست يكديگر بسپاريد. قسم
به آن چيزى كه شايسته است ابوسفيان به آن قسم ياد كند، عذاب و حساب ،
بهشت و جهنم و برانگيخته شدن و قيامت همه دروغ است )).
يك وقت اين گونه به حكومت نگاه مى شود و يك نگاه هم ، نگاه مولا
اميرالمؤ منين عليه السلام است . ابن عباس مى گويد: در واقعه جمل ،
وقتى به سمت بصره مى رفتيم ، در منزلى به نام ((وقار))
وارد سراپرده اميرالمؤ منين عليه السلام شدم . حضرت نشسته بود و كفش
خود را وصله مى زد، قبل از آن كه ظاهرا ابن عباس چيزى بگويد شايد حضرت
از وجنات و نگاه ابن عباس فهميدند كه او به اين وضع معترض است ؛ يا
سوال شده كه در اين شرايط، چه وقت آن است كه فرمانده سپاه بنشيند و
كفشش را وصله بزند؟! در اين حال حضرت فرمودند: ابن عباس ! قيمت اين كفش
چقدر است ؟ عرض كرد: اين كه قيمت و ارزشى ندارد، حضرت فرمودند:
واللَّه لَهِىَ اءَحبُّ اَلَىَّ مِن اءِمرَتِكُم الا اءَن اءُقيم حقّا
اءَو اءَدفَعَ بَاطِلا(189).
((به خدا قسم ، اين كفش نزد من محبوب تر از
حكومت و قدرت بر شما است ؛ مگر اين كه در سايه اين حكومت ، اقامه حقى
كنم يا باطلى را از بين ببرم )).
اين نگاه نيز نوعى تلقى از حكومت است و شكر اين نعمت ، عبارت است از
نهايت بهره گيرى و تلذذ از آن و كيفيت شكر، بستگى به چگونگى دريافت و
تلقى اين نعمت دارد و اگر هدف انسان دنيا و نعمت هاى آن بود و لذت
دنيوى و موضوعيت يافت ، انسان به يك صورت شكر آن را به جاى مى آورد؛ و
اگر دنيا و نعمت هاى آن ، وسيله رشد، كمال و رسيدن به قرب الهى شد، به
صورتى ديگر، شكرگزارى مى كند.
در تاريخ نقل شده است : در زمان هارون ، شخصى بود به نام فضيل عياض كه
از زهاد زمان خود بود. هارون در نامه يا گفتگويى از او پرسيد: تو چقدر
زاهدى و از تنعمات دنيا دورى مى كنى ؟ جواب فضيل قابل توجه است او به
هارون كه از همه نعمت ها و لذت هاى دنيا بهره مند است مى گويد: تو از
من زاهدترى ! هارون سوال مى كند: چگونه من از تو زاهدترم ؟ فضيل مى
گويد: من به دنيايى كه فانى و زائل شدنى است زهد مى ورزم و از لذت هايى
كه پايان پذير است ، چشم فرو بسته ام ، اما زاهد حقيقى تويى كه از
منزلگه سرشار از نعمت و بهشت جاودانه الهى چشم پوشيده اى
(190).
گاهى انسان دنيا را از چشم فضيل مى بيند؛ و گاه از منظر هارون مى نگرد.
در تاريخ نوشته اند: بعد از قصه خانه نشينى مولا امام مجتبى عليه
السلام ، وقتى معاويه به كوفه آمد، گفت : اى اهل كوفه ! من با شما براى
نماز، روزه ، حج و واجبات نجنگيدم
لكنَّنى قاتلتُكم لاتاءَمَّرَ عليكم بلكه جنگ من براى حكومت بر
شما بود.(191).
گاهى نقش حكومت ، براى عدالت ، موضوعيت پيدا مى كند؛ يعنى مى خواهد
اقتدار خود را به هر قيمت شده حفظ تا عدالت را به پاى دارد. اين هم
گونه اى ديگر از شكر را مى طلبد. اميرالمؤ منين عليه السلام يك
دستورالعمل براى مالك اشتر نوشت و يك نامه هم خطاب به مردم مصر. حضرت
خود به مردم مصر مى فرمايند:
و
لكنَّنى آسَى اءَن يَلِىَ اءَمرَ هذهِ الامَّةِ سُفَهَاؤُها و
فُجَّارُها فيتَّخِذوا مالَ اللَّه دُوَلا و عبَادَهُ خَوَلا
والصَّالحين حَربا و الفاسِقِينَ حِزبا(192).
((درد من اين است كه گروهى در كمين اند تا حكومت
را در دست بگيرند كه آنها سفيه ، فاجر و فاسقند. مال خدا و بيت المال
را مال خود مى دانند و حاضر نيستند اين سرمايه ملى ، به دست مردم برسد؛
و مى خواهند، فقط در بين گروه خاصى بچرخد. مردم و بندگان خدا را بردگان
خود مى بينند.
شايستگان را دشمن و ناپاكان را هم فكر خود مى شمارند.
با اين دو منظر چگونه مى شود شكر اين نعمت را به جاى مى آورد؟ طبق
فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شكر نعمت حكومت و اقتدار، اين
است كه حاكم وظايف مقرر در شرع مقدس و وظايف وجدانى و انسانى خود را
انجام دهد، كه شكر اين نعمت ، رفتار مطابق عدل و عدالت است .
19 - حقّ دانش آموز
وَ
اَمَّا حقّ رَعِيَّتِك بالعِلمِ فاءَن تَعلَمَ اءَنَّ اللَّه قد
جَعَلَكَ لَهم فيما آتَاكَ من العِلمِ و وَلّاكَ مِن خَزانَةِ الحكمَةِ
فاءِن اءَحسَنتَ فيمَا ولّاكَ اللَّه من ذلك و قُمتَ به لهم مَقامَ
الخَازِنِ الشَّفيقِ النَّاصِح لمَولاهُ فى عَبِيدِهِ الصَّابر
المُحتَسِبِ الَّذى اذا راءَى ذاحاجَة اءَخرَجَ لَه مِن الاَموَال
الَّتى فى يَدَيهِ كُنتُ راشِدا و كُنتُ لذلك آمِلا مُعتَقِدا و اءِلا
كُنتُ لَه خائِنا و لِخَلقِهِ ظَالِما و لِسَلبِهِ و عزِّهِ
مُتَعَرِّضا.
((وَ اَمَّا حقّ آنان كه در علم ، رعاياى تو
هستند، اين است كه بدانى خداوند بزرگ ، به سبب علمى كه به تو داده و
گنجينه اى كه بر تو گشوده است ، تو را قيم و سرپرست ايشان قرار داده
است . پس اگر آنان را به خوبى تعليم دهى و آن گونه كه امين و كليددار
خزانه ، با صبر و متانت و از سر دوستى و صدق ، اموال مولايش را ميان
بندگان محبوب او صرف مى كند، بر ايشان تندى نكردى و خشم نگرفتى ،
خداوند از فضل خود، علم تو را بيفزايد؛ زيرا كه با اعتقاد و اميدوارى ،
به هدايت آنان اهتمام كرده اى . اگر دانش و علم خود را از مردم دريغ يا
به هنگام آموختن به ايشان درشتى كردى ، در امانت الهى خيانت ورزيده اى
و به بندگان او ستم روا داشته اى و حقّ خدا است كه آن دانش و جمالش را
از تو بازگيرد و رتبه و جايگاه تو را از دل ها ساقط كند)).
در بحث حقوق استاد و معلم ، به تفصيل از ارزش علم و دانش و جايگاه و
مرتبه آن ، همچنين از منزلت و اعتبار معلم سخن گفتيم ، ولى در اين جا،
امام سجاد عليه السلام با زبان جديدى از معلم ياد مى كنند و خطاب به
معلم مى فرمايند:
كسانى كه نزد تو به تحصيل علم مشغولند بر تو حقوقى دارند: اول اين كه
فاءَن تَعلَم اءَنَّ اللَّه قد جعلك لهم فيمَا آتاكَ مِن العِلم
يعنى خدا، تو را قيم آنها قرار داده است . قيم در لغت به چيزى گفته مى
شود كه خودش از ثبات و استوارى برخوردار است و مى تواند موجب ثبات و
استوارى چيز ديگرى نيز باشد.
استوارى و ثبات معلم به معلومات و دانش او است ؛ يعنى دانش و علم موجب
قوت و استحكام انسان مى شود؛ چرا كه دانش به انسان بينش و ديد مى دهد،
تا با هر تندباد و حادثه اى ، ثبات فكرى و اعتقادى او به هم نريزد.
انسان عالم با هر اشكال و يا حتى اشكالات عديده و تهاجمات فكرى به سرعت
تسليم نميشود و نه تنها ثبات فكرى و اعتقادى او در هم نمى شكند، بلكه
استعداد و توان اين را دارد كه تكيه گاه علمى ديگران هم قرار بگيرد؛ به
عبارت ديگر، عالم زمانى مى تواند تكيه گاه ديگران قرار بگيرد كه خود را
در معرض و دسترس آنها قرار دهد و بالاتر از همه اينها سخن حضرت
اميرالمؤ منين عليه السلام است كه مى فرمايند:
قوامُ الدِّين والدُّنيا باءَربَعَة عالِم مُستَعمِل علمَهُ،...(193).
نه تنها قوام محصل به استاد است ، بلكه قوام دنيا با عالم و استاد است
. يكى از آن چهار گروه ، عالمى است كه علمش را عرضه مى كند و سرمايه و
اندوخته هاى علمى اش را در معرض استفاده ديگران قرار مى دهد.
امام سجاد عليه السلام در ادامه مطلب علوم و دانش بشرى را خزائن و
گنجينه اى خداوند تلقى مى كنند كه اين برداشتى است از قرآن كريم ؛ زيرا
هرجا سخن از علم و دانش است ، از آن به خزائن الهى تعبير كرده است ، در
سوره مباركه انعام رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور مى
شود كه به مردم و مشركان بگويد:
قل
لا اءَقولُ لكُم عندى خَزائِن اللَّه و لا اءَعلَمُ الغَيبَ و لا
اءَقول لكم اءنِّى مَلَك اءِن اءَتَّبِعُ الا مَا يُوحى الىَّ قُل هَل
يَستَوِى الاعمى والبصير اءَفَلا تَتَفَكَّرون
(194).
((بگو من نمى گويم خزائن خدا نزد من است و من جز
آنچه خدا به من بياموزد از غيب آگاه نيستم ، و به شما نمى گويم من
فرشته ام تنها از آنچه به من وحى مى شود، پيروى مى كنم . بگو آيا
نابينا و بينا مساويند؛ پس چرا نمى انديشيد؟)).
در اين جا عمده تكيه ما روى اين است كه در آيه شريفه ، علوم را به
خزائن اللَّه تعبير كرده است . مشابه اين آيه شريفه ، در سوره مباركه
هود تكرار شده است :
و لا
اءَقول لكم عندى خزائن اللَّه و لا اءَعلم الغيب
(195).
((من هرگز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من
است ؛ و غيب هم نمى دانم )).
در سوره طور، خداوند در مقام احتجاج با منكران خالق هستى مى فرمايد:
اءَم
خَلَقوا من غيرِ شى ء اءَم هُم خالقون # اءَم خَلَقوا السَّماوات
والارض بَل لا يوقِنون # اءَم عندَهم خزائِنَ ربِّكَ اءَم هُمُ
المُصَيطِرُون
(196).
((آيا آنها بى هيچ آفريده شده اند، يا خود خالق
خويشند؟ آيا آنها آسمان ها و زمين را آفريده اند؟! بلكه آنها جوياى
يقين نيستند. آيا خزائن پروردگارت نزد آنها است يا بر همه چيز عالم
سيطره دارند؟!)).
در سوره مباركه حجر بعد از اين كه نعمت هاى مادى و دنيوى را بر مى
شمارد، مى فرمايد:
و ان
من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزِّلُهُ الا بِقَدَر معلوم
(197).
((و خزائن همه چيز، تنها نزد ما است ؛ ولى ما جز
به اندازه معين آن را نازل نمى كنيم )).
اين آيه ، در حقيقت بعد از ذكر مصاديق مادى آمده و با تعبير آيات كريمه
دنيا متفاوت است . در آن جا خداوند آن نعمت ها را به خود اختصاص نمى
دهد، بلكه مستقيم و بدون واسطه به شاءنى از شؤ ون ربوبى اش اختصاص مى
دهد. قرآن از زبان يوسف عليه السلام نقل مى كند كه گفت :
قال
اجعلنى على خزائن الارض انِّى حفيظ عليم
(198).
((مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار داده ، كه
نگهدارنده و آگاهم )).
نكته قابل توجه اين است كه هر جا در آيات قرآن كريم ، خداوند علم را به
عنوان گنجينه مطرح مى كند، به خاطر حرمت و تشريف آن به ذات اقدس ربوبى
خود و ساير نعمت ها را كه مخلوق الهى اند به يكى از شوون و اوصاف الهى
خود نسبت مى دهد؛ يعنى آنها را بدون واسطه به ذات ربوبى خود نسبت نداده
است .
در داستان گفتگوى موسى بن عمران عليه السلام وقتى كه فرمان وجوب زكات
بر بنى اسرائيل آمد تا از اموال خود زكات پرداخت كنند، عده اى استنكاف
كردند و نپذيرفتند. اين تعبير را قرآن از زبان موسى عليه السلام نقل مى
كند، كه خدا به موسى عليه السلام فرمان داد، به بنى اسرائيل بگو:
قل
لو اءَنتم تملِكونَ خزائِنَ رَحمَةَ ربِّى اذا لاَمسَكتُم خَشيَةَ
الاِنفَاق و كان الاِنسانُ قَتُورا(199).
((اگر شما همه خزائن رحمت پروردگار را هم مالك
شويد، باز هم به خاطر تنگ نظرى و خستى كه داريد، انفاق نمى كنيد و
انسان تنگ نظر است )).
در اين آيه ، نعمت هاى مادى ، ثروت ، سرمايه ، پول ، طلا و نقره به
خزائن رحمة ربّى تعبير شده است . در مكه وقتى كه مؤ منان در
فشار مشركان بودند و شايد درباره بعضى از افرادى كه هنوز ايمانشان كامل
نشده بود، احتمال تذبذب و لغزش وجود داشت ، به خصوص با آن مشكلات
فراوانى كه مسلمان ها در صدر اسلام داشتند، براى تقويت آنها اين آيه
نازل شد و رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ماءمور شدند كه به
مؤ منان بگويند:
اءَم
عندهم خزائن رحمةِ ربِّك العزيز الرحيم # اءَم لهم مَلَك السموات
والارض و ما بينهما(200).
((شما خيال مى كنيد كه همه خزائن و گنجينه هاى
رحمت پروردگار توانا و بخشنده ، نزد مشركان است يا آنها مالك آسمان و
زمين و مابين اين دو هستند)).
غير از اين دو آيه ، موارد ديگرى نز در آيات قرآن داريم كه نعمت هاى
الهى و تنعمات دنيوى مستقيما به ذات اقدس ربوبى نسبت داده نشده است ؛
در حالى كه علم ، بدون واسطه ، تشريفا به ذات ذوالجلال پروردگار منسوب
است .
ابن محبوب از جابر نقل مى كند كه گفت : امام باقر عليه السلام به من
فرمودند:
واللَّه لو كنَّا نُحدِّثُ النَّاس اءَو حدَّثنَاهم براءيِنَا لكُنَّا
من الهالِكين و لكنَّا نُحَدِّثُهم بآثار عندنا مِن رسول اللَّه صلَّى
اللَّه عليه و آله و سلم يَتَوارَثُها كابر عن كابر نكنِزُها كما
يكنِزُ هولاء ذَهَبَهم و فِضَّتهم
(201).
((ما هرگز براى مردم بر اساس هواى نفس ، حديث
نمى گوييم ؛ آنچه ما مى گوييم آثارى است كه از رسول اللَّه صلَّى
اللَّه عليه و آله و سلم به دست ما رسيده است و اين يك گنجينه اى است
كه پيامبر در اختيار ما گذاشته و ما برايش حرمت قائليم و همان طور كه
اهل دنيا ظاهرا منظور حضرت ، صاحبان قدرت بوده است طلا و نقره خود را
گنجينه مى دانند، اين علوم هم نزد ما گنجينه اى الهى است
)).
صريح تر از اين روايت ، روايتى است كه ابى بصير از امام صادق عليه
السلام نقل مى كند كه امام فرمودند:
ولايةُ اللَّه اءَسرَّها الى جبرئيل عليه السلام و اءَسرَّها جبرئيل
الى محمَّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و اءَسرَّها محمَّد صلَّى
اللَّه عليه و آله و سلم الى عَلِىّ عليه السلام الى مَن شاءَ اللَّه
(202).
((علوم ، اسرارى است كه خدا به جبرئيل آموخت و
جبرئيل اين اسرار را در اختيار رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم
قرار داد و ايشان ، اين اسرار را در اختيار على بن ابى طالب عليه
السلام ، و آن حضرت هم به ائمه عليهم السلام ، آموخت )).
وقتى كه از علم به خزانه و گنجينه الهى تعبير شده است ، علام نيز
كليددار اين گنج بزرگ است ، البته اين موهبت ، با اراده الهى و لياقتى
كه خدا در او ديده ، در اختيار او قرار داده شده است . راه نگهدارى اين
لياقت و شايستگى ، امانتدارى صحيح از اين گنجينه است . امام عليه
السلام در اين باره مى فرمايند:
و
قُمتُ بِهِ لهم مقامَ الخازن الشَّفيق .
تو در حقيقت نگهبان و كليددار اين گنجينه الهى ، امانت ، امانت الهى
است و تو كه عالم شده اى ، كليد اين گنج به عنوان امانت در اختيار تو
است ، امين بيت المال يا امين شخص نسبت به صاحب مال چه مى كند؟ بايد آن
گونه كه مورد رضاى صاحب مال است ، آن را مصرف كند و اگر برخلاف آن عمل
كند يا به كسى كه او توصيه كرده ، ندهد، بخل ورزيده و در حقّ او ستم
كرده است . اين جا هم تو كه عالمى ، امينى و شايستگى اين را داشته اى
كه خداوند متعال ، كليد گنجينه خود را در اختيار تو قرار دهد، رعايت
امانت كن و به فرموده امام سجاد عليه السلام :
النَّاصِحِ لمَولاهُ فى عَبيدِهِ الصَّابر المُحتَسَبِ الَّذى اذَا
راءَى ذَا حاجَة اءَخرَجَ لَه من الاموال الَّتى فى يَدَيهِ.
گنجينه هايى را كه خدا در اختيار او گذاشته است ، وقتى حاجتمندى را مى
بيند كه به اين گنجينه ها نيازمند است ، در اختيار او بگذارد. اگر چنين
كرد، امين خوبى است و درست امانتدارى كرده است . تعبير امام عليه
السلام خيلى جالب توجه است كه مى فرمايند: بايد از اين علم بذل كنى و
ببخشايى ، بايد آن را در اختيار ديگران قرار بدهى .
و
اءن اءَنت مَنَعتَ النَّاس عِلمَك كُنتَ له خائنا و لخَلقِهِ ظالما.
((اگر گنجينه الهى را، در انحصار گرفتى و فقط
براى خود نگه داشتى ، تو در حقيقت به امانت الهى و صاحب آن خيانت كرده
اى و نسبت به بندگان خدا ظلم رواداشته اى )).
وظايف استاد در برابر
دانش آموز
حضرت در فرمايش خود، نكاتى را مورد تاءكيد قرار داده اند:
اولين نكته اين است كه معلم براى اداى حقّ متعلم و دانش آموز، موظف است
كه او را تدريجا به آداب صحيح و خلق و خوى پسنديده ، انس دهد و تربيت
كند؛ و اولين چيزى كه در اين مسير، بايد مورد نظر معلم قرار بگيرد، اين
است كه محصل را به اخلاص در يادگيرى و علم آموزى تشويق و ترغيب كند به
او بياموزد كه اگر كار براى غير خدا باشد، قيمت و دوامى نخواهد داشت .
زمانى ، كار و تحصيل او ارزش پيدا مى كند كه قصدش را براى خداوند متعال
خالص كند و اگر چنين كرد مصداق اين روايت است كه مى فرمايد:
مَن
اءَخلَصَ لِلَّه اءَربعين صَبَاحا ظَهَرَت يَنابيع الحكمةِ مِن قلبه
على لِسانه
(203).
((هر كه چهل روز براى خدا در اعمالش خلوص داشته
باشد، سرچشمه هاى حكمت از دل بر زبانش جارى مى گردد)).
در حقيقت ، امام عليه السلام با اين بيان مى فرمايند كه تا چهل روز
آثار اين خلوص را در زبان خود خواهد ديد؛ يعنى سرچشمه هاى حكمت از دل و
قلب او بر زبانش جارى مى شود. پس يكى از شرايط موفقيت در تحصيل اخلاص
است . در اين باره روايات زيادى وارد شده كه به چند روايت اشاره مى
كنيم :
مَن
طلب العلم لِيُبَاهى بهِ العُلَمَاءَ اءَو يُمَارِىَ بِهِ السُّفَهَاءَ
اءَو يَصرف به وجوهَ النَّاس اليه فليتبوَّاءُ مِقعَدَهُ مِن النَّار(204).
((اگر غرض كسى در فراگيرى علوم ، مراء و جدال با
جاهلان و مباهات بر عالمان و يا جلب توجه مردم براى اعمال قدرت باشد، -
خداوند ارزشى براى اين فراگيرى قرار نداده و - جايگاه او در قيامت ،
عذاب و آتش الهى است )).
در سخن ديگرى ، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
مَن
اءَرادَ الحديث لِمَنفَعَةِ الدُّنيا لم يكُن لَه فى الاخرة نصيب
(205).
((هر كس از فراگيرى علم ، قصد منافع دنيوى داشته
باشد، در آخرت ، از آنچه آموخته است بهره اى نخواهد برد)).
در نتيجه ، اولين شرط در تحصيل و فراگيرى علم ، اخلاص براى خداوند
تبارك و تعالى است و فرقى هم نمى كند كدام يك از علوم باشد. تصور نشود
كه اين توصيه ها مربوط به علم دين است ؛ گرچه طلاب علوم دينى بايد
بيشتر به اين نكات توجه داشته باشند، اما در همه رشته هاى علمى اخلاص ،
شرط است . كسانى كه در رشته هاى پزشكى ، فنى و ساير رشته هاى علمى زحمت
مى كشند، اگر قصدشان كمك و دستگيرى بندگان خدا باشد، يقينا مورد عنايت
قرار مى گيرند.
نكته دوم اين است كه معلم و مربى در تشويق و ترغيب محصل به يادگيرى سعى
و تلاش وافر كند؛ طورى او را تشويق كند كه نسبت به يادگيرى ، احساس
اشتياق كند. با علاقه وارد تحصيل شود و راهش اين است كه فضيلت و ارزش
علم و عالم را از نظر شرع بيان كند. مثلا در تعبيرى آمده است كه :
العلماء ورثةُ الاَنبياء، و انَّهُم على منابِرَ من نور(206).
((علما وارثان پيغمبرانند و در قيامت بر منابرى
از نور خواهند بود)).
نكته سوم اين است كه سلوك و رفتارش با شاگرد طورى باشد كه دوست دارد
ديگران با او رفتار كنند. و اين مطلب در بسيارى از موارد توصيه شده است
: نسبت به حاكم و مردم ، نسبت به معلم و دانشجو، نسبت به معاشرت و
مراودت و رفتار اجتماعى و ارتباطات مردم با يكديگر. در جاهايى نيز به
طور خاص تاءكيد شده است ، از جمله اين كه :
لا
يؤ من اءَحدَكُم حتَّى يُحبُّ لاءخيه ما يُحبُّ لنفسه
(207).
((هيچ كدام از شما مؤ من نيستيد، مگر اين كه
آنچه را كه براى خود دوست داريد، براى ديگران هم بخواهيد)).
از ابن عباس كه در مكتب علمى مولا اميرالمؤ منين عليه السلام تربيت شده
، نقل شده است كه مى گويد:
اكرمُ النَّاس علىَّ جليسىَ الّذى يتخطَّى النَّاس حتَّى يَجلسَ الىَّ،
لو استَطَعتَ اءَن لا يَقَعَ الذُّباب عليه لفعلت ، اءنَّ الذُّباب
ليقع عليه فيؤ ذِينى
(208).
((گرامى ترين مردم نزد من كسى است كه از روى سر
جمعيت پا برداشته ، مى آيد و در مقابل من مى نشيند تا از من چيزى ياد
بگيرد، من آنقدر براى او حرمت قائل هستم كه اگر مى توانستم نگذارم مگس
روى صورت او بنشيند، چنين مى كردم ؛ مگس به صورت او مى نشيند، اما من
آزار مى بينم )).
يعنى بايد بين استاد و شاگرد چنين يگانگى ايجاد شود. اين حقّ شاگرد است
كه استاد، خود را از او جدا نبيند.
نكته چهارم اين است كه معلم وظيفه دارد به مسائل اخلاقى و عملى متعلم و
محصل حساس باشد؛ او را از سوءاخلاق ، ارتكاب محرمات و بدخلقى به ديگران
بازدارد؛ حتى به او بياموزد كه به مكروهات هم حساس باشد. منتها نكته
مهم ، شيوه آموزش است . اين آموزش ها نبايد صريح و بى پرده باشد، بايد
حريم استاد و شاگرد حتى رعايت شود؛ يعنى مستقيم به او نگويد، بلكه بايد
به كنايه و اشاره و به صورتى بگويد كه هيبت و حرمت استاد، محفوظ بماند.
رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در آغاز اسلام با اعرابى كه
كمتر بهره اى از آداب اخلاقى و انسانى برده بودند، طورى برخورد كرد كه
آنها را شيفته و فدايى خود كرد. طبيعى است كه اگر كسى بدى ها و زشت
كارى هاى كسى را صريحا به او بگويد، نمى تواند نزد او محبوب باشد، بلكه
بايد او را با كنايه و اشاره متوجه بدى هايش كند. اين شيوه و روش آموزش
، حتى در فرزندان اهل بيت عليهم السلام آن هم در صغر سن ، متعارف بوده
است .
اين داستان معروف را از دوران كودكى امام حسن و امام حسين عليهم السلام
نقل مى كنند كه پيرمردى را ديدند كه سابقه اى هم در اسلام دارد - شايد
در اواخر حيات رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم بوده است -
مشغول وضو گرفتن است ، اما صحيح وضو نمى گيرد.
بنا به كبر سن و از باب
وقّروا كباركم كه نبايد حرمت او شكسته شود، تدبيرى انديشيدند و
به اين پيرمرد گفتند: پدر جان ! اما وضو مى گيريم ، ببين وضوى كدام يك
از ما صحيح است . اول حضرت مجتبى عليه السلام وضو گرفتند و بعد
سيدالشهدا عليه السلام وضو گرفتند؛ و كنايه وضوى صحيح را به او تعليم
دادند و آن پيرمرد كه متوجه شده بود، گفت : قربان شما، وضوى شما درست
است و وضوى من غلط بود(209).
در سخنى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه
فرمودند:
لو
مُنِع النَّاس مِن فَتِّ البَعر لَفَتُّوهُ و قالوا ما نُهِينا عنه الا
و فيه شى ء(210).
((اگر افراد بشر را از له كردن قاذورات حيوانات
منع كنيد، نسبت به آن حساس مى شوند و مى گويند: شايد فايده اى در اين
كار است كه ما مورد نهى قرار گرفته ايم )).
طبع بشر اين است كه به آنچه او را منع مى كند، حريص تر مى شود.
بنابراين درباره حرص به حضرت آدم عليه السلام مثال مى زنند كه چون او
از خوردن آن شجره ملعونه نهى شده بود، شيطان از همين خصيصه حرص او به
آن چيزهايى كه نهى شده است ، استفاده كرد و آدم و حوا را فريب داد.
تصريح در كلام ، ممكن است صفت حرص را تحريك كند. بنابراين ، علاوه بر
اين كه استاد وظيفه دارد محصلش را به مكارم اخلاق هدايت كند و از زشتى
هاى اخلاقى بازدارد، بايد در شيوه آموزش خود، ظريف ترين روش ها را به
كار گيرد. چه بسا اين روش ، براى پدران و مادران نيز كارسازتر از نهى
صريح و ملامت ابتدايى فرزندانشان باشد.
حقّ پنجمى كه شاگرد بر استاد دارد اين است كه از بزرگ نمايى پرهيز كند
و روح تواضع و فروتنى را عملا به متعلم بياموزد و خود عامل به اين صفت
ارزشمند اخلاقى باشد. به فرمان صريح قرآن ، حتى پيامبر صلَّى اللَّه
عليه و آله و سلم نيز ماءمور است كه نسبت به مؤ منان و كسانى كه از
صميم قلب ايمان آورده اند، تواضع كند:
واخفِض جَناحَكَ لمَن اتَّبَعَك من المؤ منين
(211).
((بال و پر خود را براى مؤ منينى كه از تو پيروى
مى كنند، بگستر)).
يكى از دستورات وحى الهى ، رعايت تواضع و حفظ اين كرامت اخلاقى است .
رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در سخنى مى فرمايند:
ان
اللَّه اءَوحى الىَّ اءَن تواضعوا(212).
((خداوند به من دستور فرمود كه تواضع را رعايت
كنيد)).
در سخن ديگرى از وجود مبارك آن حضرت نقل شده است كه فرمودند:
ما
نقصت صدقة من مال و ما زاد اللَّه عبدا بعفو الا عزّا و ما تواضَعَ
اءَحد للّه الا رفَعَهُ اللَّه
(213).
((نه انفاق و صدقات ، چيزى از مال انسان را كم
مى كند و نه اغماض و گذشت و عفو از عزت انسان مى كاهد؛ بلكه انسان را
عزيزتر مى كند. تواضع موجب حقارت انسان نمى شود، بلكه به او رفعت
اجتماعى مى دهد و در ميان مردم به بزرگوارى شناخته مى شود)).
وقتى تواضع به عنوان يك اصل اخلاقى براى همه افراد توصيه شده است ،
طبيعى است كه نسبت به محصل ، دانش آموز، طلبه ، دانشجو و مجموعه كسانى
كه در مقام تحصيل و يادگيرى ، در محضر استاد هستند و با او رابطه فرزند
و پدرى دارند بايد بيشتر مورد تاءكيد باشد.
سخن ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه
حضرت فرمودند:
انَّما اءَنا لكم مثل الوالد لولده
(214).
((من براى شما، مانند پدرم براى فرزندش
)).
طبيعى است كه هيچ پدرى براى فرزندانش ، خودبزرگ بينى ، فخرفروشى و كبر
ندارد و راءفت ، عطوفت و مهربانى پدر به فرزند، مانع از كبر و فخرفروشى
است .
چون جايگاه معلم ، نسبت به متعلم ، منزلت پدر و فرزند است ، طبيعى است
كه بايد تواضع ، فروتنى و نرمش نسبت به او بيش از ساير طبقات و اصناف
اجتماعى باشد.
در سخن ديگرى كه مرحوم مجلسى در بحارالانوار نقل كرده است ، رسول اكرم
صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
لَيِّنوا لمَن تُعلِّمون و لمَن تَتَعَلَّمون منه
(215).
((فروتنى و تواضع هم بر استاد لازم است و هم بر
محصل )).
شيوه بزرگان و كسانى كه به زيور مكارم اخلاقى آراسته بودند، با
زيردستانشان چنين بوده است كه نهايت فروتنى و تواضع را به جاى مى آورده
اند. در مورد عيسى بن مريم عليه السلام روايتى را به تفصيل نقل مى كنند
كه در اين جا بدان اشاره مى كنيم :
قال
عيسى ابن مريم عليه السلام يا معشرَ الحواريِّين لى الَيكم حاجَة
اقضُوها لى قالوا قُضِيَت حاجتك يا روح اللَّه فقَام فغَسَلَ
اءَقدامَهُم فقالوا كنَّا نحن اءَحقّ بهذا يا روح اللَّه فقال اءن
اءَحقّ النَّاس بالخِدمَةِ العالمُ انَّما تواضعت هكذا لكَيمَا
تَتَواضَعوا بعدى فى النَّاس كَتَواضُعى لكم ثم قال عيسى عليه السلام
بالتَّواضع تُعمَرُ الحكمةُ لا بالتَّكبُّر و كذلك فى السَّهل ينبِتُ
الزَّرع لا فى الجبل
(216).
((عيسى ابن مريم عليه السلام به حواريون گفت :
من به شما نيازى دارم . شما اين حاجت مرا برآورده كنيد. حواريون گفتند:
تقاضايى كه دارى ، ما انجام مى دهيم . عيسى برخاست و با ظرف آبى به
شستشوى پاى حواريون مشغول شد، حواريون گفتند: ما بايد نسبت به شما كه
پيامبر خدايى و به ما سمت معلم و مربى دارى چنين كنيم ، نه اين كه شما
اين كار را بكنيد! عيسى عليه السلام به ايشان فرمود: عالم شايسته و
سزاوارتر به انجام خدمت به ديگران است . من اين گونه عمل مى كنم تا شما
هم بعد از من ، با مردم و كسانى كه از شما علم خواهند آموخت ، همين روش
را به كار گيريد، با تواضع و فروتنى مى توان حكمت و دانش را ميان مردم
ترويج كرد و جامعه اى را به حكمت و دانش انس داد. همان گونه كه درخت در
زمين سهل مى رويد نه در زمين سخت و كوهستان )).
بنابراين در دل نرم ، قلب لطيف و روح لين توام با بزرگ منشى و تواضع
است كه مى توان بذر علم ، دانش و انديشه را كاشت و در انتظار حاصل نشست
. نكته مهمى كه در اين مطلب نهفته است ، رعايت حسن خلق ، تلطف و
خوشرويى با دانش آموز است ؛ چرا كه :
المؤ
من بِشرُهُ فى وجهه و حزنه فى قلبه
(217).
((شادمانى مؤ من در رخسار اوست و اندوه وى در
دلش )).
برخورد نيكو و زيبا با ديگران از وظايف مؤ من است ؛ چرا كه چهره ظاهرى
انسان ، از آن ديگران است و آنچه كه در دل و قلب انسان است براى خود
اوست و حقّ ندارد با گرفتگى چهره و تكدرى كه بروز مى دهد، ديگران را
آزار دهد و برنجاند، و رعايت اين حقّ درباره متعلم كه هر روز با استاد
روبرو مى شود از اهميت خاصى برخوردار است ؛ چرا كه اگر قرار باشد، با
بدخلقى و چهره عبوس و درهم با شاگردان خود مواجه شود و با تكبر،
فخرفروشى و خودبزرگ بينى با آنها رفتار كند، حقوق متعلم را رعايت نكرده
است . اين نكته اى است كه امام سجاد عليه السلام در كلام خود صريحا
بدان اشاره كرده ، مى فرمايند:
فان
اءَحسنت فى تعليم النَّاس و لم تَخرَق بهم و لم تَضجَر عليهم .
وظيفه تو نرمش و مدارا با آنها شاگردان است ، اگر به اين وظيفه عمل
كردى و با خشونت رفتار نكردى ، در حقيقت حقّ آنان را رعيات كرده اى و
تعبير نهايى در كلام امام عليه السلام اين است كه اگر با تندى و خشونت
برخورد كردى ، در اين حال
كنت
له خائنا و لخلقه ظالما تو در حقّ او خيانت و ظلم كرده اى .
ظلم همان طور در مباحث گذشته به تناسب معنى كرده ايم نقطه مقابل عدل
است ، بنابراين اگر انسان در همه امور، اعم از امور اعتقادى ، عملى ،
اخلاقى و... از مسير اعتدال مورد توصيه ، پارا فراتر بگذارد، ظلم كرده
است . تعادل در حقوق متعلم ، حسن خلق ، تواضع و رفتار ملايم است . بنا
به فرموده حضرت اگر پا را از اين محدوده فراتر بگذارد به او ظلم كرده
است .
حقوق متعلم از ديدگاه
شهيد ثانى
نكته هاى دقيق ديگرى هم در فرمايش مرحوم شهيد ثانى رحمة اللَّه
ذكر شده است كه به اختصار به آنها اشاره مى كنيم :
از ديگر حقوق متعلم بر استاد، اين است كه اگر به هر دليلى چند روزى از
محضر درس او غيبت كند، استاد موظف است كه به وسيله ديگر شاگردان از حال
او بپرسد و يا اگر غيبت او طولانى شد، خود به عيادت او برود و از وضع
او باخبر شود. اگر مشكلى دارد، در حد توان ، حل كند و اگر مشكلى ندارد،
براى او دعا كند.
استاد موظف است كه در بر خورد اول با دانش آموز و دانشجويانش ، اسامى
آنها را سؤ ال و آنها را با اسم و خصوصيت شناسايى كند و بر حالات آنها
مراقبت داشته باشد و آنها را با القاب و اسامى مورد علاقه شان صدا
بزند؛ نه با اسامى و القابى كه شايد به آن مشهور شده اند، ولى مورد
علاقه آنها نيست .
اين ظرافت ها در موازين اخلاقى شرع مقدس اسلام بايد براى كسانى مورد
توجه باشد كه امروز داعيه دار فرهنگ و مدنيت هستند.
در فرمايش امام سجاد عليه السلام آمده است كه استاد موظف است كه علم را
به دانشجويان خود بياموزد و در آموختن بخل نورزد. به تعبير حضرت
و ان
انت منعت النَّاس عِلمُك يعنى تو نبايد نسبت به آموختن دانسته
ها و معلوماتت بخل بورزى .
در معارف دين چه در آيات و چه در روايات باب مفصل و قابل توجهى درباره
كتمان علم داريم . در سوره مباركه بقره اين آيه شريفه وارد شده است كه
مى فرمايد:
و لا
تلبسوا الحقّ بالباطل و تكتموا الحقّ و انتم تعقلون
(218).
((حقّ را به باطل نياميزيد؛ و حقيقت را با اين
كه مى دانيد كتمان نكنيد)).
يا در آيه ديگرى در همان سوره مباركه مى فرمايد:
انَّ
الَّذين يكتمون ما اءَنزلنا من البيِّنات و الهَدى من بعد ما بيَّنّاهُ
للناس فى الكتاب اولئك يلعَنَهُمُ اللَّه و يلعنهم اللاّعِنون
(219).
|