جهاد يا حج ؟
شخصى به نام عباد بصرى - كه ظاهرا از هواداران شيعه بود و با مبارزهاى گذشته امامن
با غاصبان خلافت آشنايى داشت - در راه مكه على بن الحسين - عليه السلام - راملاقات
كرد و به آن حضرت با لحنى اعتراض آميز و انتقادى گفت :
شما جهاد و دشواريهاى آن را كنار اعتراض آميز و انتقادى گفت :
شما جهاد و دشواريهاى آن را كنار گذاشته ايد و به حج كه عملى است آميخته با استراحت
و آسايش ، رو آورده ايد! درحالى كه خداوند مى گويد.
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم بانلهم الجنه يقاتقون فى
سبيل الله فيقتلون و يقتلون .. و بشر المؤمنين
يعنى : همانا خداوند از مؤمنان جن و مالشان را خريدار است و در قبال آن بهشت را
براى ايشان قرار داده است . مبارزه مى كنند در راه خدا، مى كشند و كشته مى شوند...
بشارت ده به مؤمنان .
امام سجاد (ع ) در پاسخ اين راهگذار عجول ، سخنى كوتاه اما قاطع بيان داشت و فرمود:
بلى ! اگر ما چنين مؤمنان را - كه در راه خدا بكشند و كشته شوند و داراى اخلاص و
صداقت و پايمردى باشند - ببينيم - شك نيست كه جهاد برتر از حج است .
(291)
امام با اين پاسخ كوتاه به او فهماندند كه اين ادعاها كافى نيست و طريق جهاد تنها
نيازمند ستيزه جو و سرهاى ناسازگار با حكومت نيست . جهاد نيازمند رزمنده اى است كه
هم اهل نبرد باشد و هم به هنگام احساس خطر ميدان را ترك نكند و تا پاى جان مقاوم و
پايدار بماند. ولى چنين نيروهاى اكنون ديده نمى شوند!
وجود چنين عناصرى در ميان جامعه شيعه و تشكيلات شيعى و هواداران اهل بيت - عليه
السلام - گاه باعث افشاى اسرار و پيدايش مشكلات سياسى - اجتماعى براى امامان و يا
ساير شيعيان مى شد. و برنامه هاى ائمه را با مشگل مواجه مى كرد.
علت بسيارى از اين تندرويها عدم شناخت برخى هواداران اهل بيت - عليه السلام - از
جايگاه وظايف امام بود. گروهى از آنان تصور مى كردند كه اصلى ترين ويژگى امام اين
است كه با شمشير قيام كند - قائم بالسيف باشد - و حتى گروهى از آنان ، حقانيت و
امامت امام را به همين ويژگى مى سنجيدند و مورد شناسايى قرار مى دادند. در حالى كه
ملاكهاى امامت فراتر از اين مى باشد و قبل از قيام مسلحانه ، آگاهى ژرف امام به
شريعت و برخوردارى او از معنويت ، عصمت ، عبادت و اخلاق و فضايل مطرح است . و
مبارزه با دشمنان دين و جباران يكى از وظايف امام به شمار مى آيد كه ايفاى آن منوط
به زمينه هاى مناسب است . و آن جا كه شرايط مساعد نباشد هيچ امامى اقدام به مبارزه
مسلحانه نكرده است . چونان كه على بن ابى طالب (ع ) بيست و پنج سال حكومت اختيار
كرد و حسين بن على (ع ) پس از اقدام به جهاد و ناپايدارى و خيانات فرماندهان و
نيروهاى سپاهش ناگزير به صلح شد و حسين بن على - عليه السلام - حدود ده سال در
حكومت معاويه ، دست به شمشير نبرد.
زندگى امام سجاد؛ در ادامه خلافت يزيد
امام سجاد - عليه السلام - از آغاز دوره امامت خويش تا زمان رحلت با اين خلفا هم
عصر بود:يزيدبن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك مروان ، وليد بن
عبدالملك .
دوران خلافت و جباريت يزيد، پس از رخداد عاشورا نپاييد. او على رغم همه تلاشى كه در
حفظ ميراث خلافت داشت و جنايات هولناكى را بدان منظور انجام داده بود، در ربيع
الاول سال 64 هجرى قمرى در سن سى هشت يا سى و نه سالگى
مرگش فرا رسيده و در مكانى به نام حوارين
(292) كه در شرق دمشق واقع شده بود به زندگى نكبت بار خويش خاتمه
داد.
يزيد بيش از سه سال و اندى بر مسند حكومت ننشست و در اين مدت كوتاه هولناكترين
فجايع را انجام داد كه رخداد كربلا و عاشورا اولين و اسفبارترين آنها بود و فاجعه
حره دومين و گسترده ترين آنها و ويرانى خانه كعبه و شكستن حرمت حريم امن الهى لكه
سياهى بود كه كارنامه تيره يزيد و امويان را بيش از پيش سياه كرد. يزيد به عنوان
دومين خليفه اموى ، درستى پيش بينى على بن ابى طالب درباره ظلم و فساد و امويان را
آشكارتر ساخت . چه اين كه على (ع ) سالها قبل فرموده بود:
الا او اخوف الفتن عندى فتنة بنى اميه فانها فتنه عمياء
مظلمة
(293) يعنى : هان ! دهشتبارترين فتنه و آشوب درنظر من ، فتنه بنى
اميه است ؛ فتنه اى كور و بس تاريك ...
واقعه اسفبار حره
پس از رخداد عاشورا و بازگشت كاروان اهل بيت به مدينه و اطلاع يافتن مسلمانان از
آنچه در كربلا و كوفه و شام و شام اتفاق افتاده بود، چنان انتظار مى رفت ، دستگاه
خلافت على رغم پندار واهيش ، در نگاه مسلمانان بشدت سست و بى اعتبار جلوه كرد .
مدينه چون شام نبود.
مدينه شهر انصار شهر استقبال از پيامبر - صلى الله عليه وآله - در روزگار سختى و
پايگاه نخستين حكومت اسلامى به رهبرى رسول خدا - صلى الله عليه وآله - بود.
پس از مكه كه سرزمين وحى و رسالت و زادگاه توحيد به شمار مى آيد مدينه از قداست و
ارجى ويژه در نگاه مسلمان برخوردار بود.
هر چند پس از رحلت رسول خدا - صلى الله عليه وآله - مردم مدينه نتوانستند موقعيت
پيشين آن را حفظ كنند و در نتيجه برخى كشمكشهاى سياسى و قبيله اى وحدت و شكوه آنان
خدشه دار شده بود اما هنوز با گذشت بيش از شصت سال از هجرت پيامبر - صلى الله عليه
وآله - مدينه مركز علم و فقاهت و عاصمه اسلام و پايگاه اصلى اصحاب پيامبر و قارين
قرآن و حفظان حديث به شمار مى آمد.
بازتاب واقعه كربلا و عملكرد دستگاه يزيد در چنين محيطى نمى توانست مثبت باشد و يا
مواجه با سكوت شود!
مردم مدينه و بازماندگان انصار و مهاجر، شاهد انحرافى بزرگ در خلافت اسلامى بودند و
سكوت در برابر آن و نهان مردم به به خود اجازه نمى داد.
حركتها و موضعگيريهاى آشكار و نهان مردم مدينه در سالهاى پس از 61 هجرى چيزى نبود
كه از چشم حاكمان شام مخفى بماند.
عزل و نصب سه حاكم در طول دو سال ، خود بهترين گواه اين ناآراميها در مدينه و اطلاع
دستگاه موى از جو متشنج سياسى آن است .
در سال 61 هجرى وليد بن عتبه متولد 64 هجرى حاكم
مدينه بود.
پس از او عمروبن سعيد متولد 70 به فرماندارى مدينه
منصوب گرديد.
چندى نگذشت كه يزيد پسر عموى خويش ، عثمان بن محمد بن ابى سفيان را به عنوان والى
مدينه انتصاب كرد.
عثمان بن محمد ابى سفيان جوانى نو رس ، ناآشنا به كار اداره شهر و كار نيازموده بود
(294)
عثمان براى فرو نشاندن جو ناآرام مدينه تدبيرى انديشيد و به گمان فريفتن عناصر پر
شور شهر گروهى از آنان را براى ديدار يزيد راهى دمشق كرد، تا خليفه حشمت و جاه او
را از نزديك ببيند و از عطاها و بخششهاى او برخوردار شوند و دست از ناآرامى
بردارند.
بدين ترتيب گروهى از فرزندان مهاجر و انصار به دمشق وارد شدند و به ديدار خليفه -
يزيد - بار يافتند و در مدت اقامت خويش از بخششهاى او نيز برخوردار شدند؛ از آن
جمله به منذربن زبير صدهزار درهم تعلق گرفت .
اما على رغم اين بذل و بخششها، هيئت اعزامى از مدينه كه علاوه بر دست و دلبريهاى
يزيد سبكسريها و كارهاى زشت او را نيز ديده بودند، پس از بازگشت به مدينه در مسجد
رسول خدا - صلى الله عليه وآله - فرياد كشيدند: اى مردم ! ما از دربار خليفه اى مى
آييم كه شراب مى نوشد، طنبور مى نوازد، سگ بازى مى كند و شب را به كنيزان پست و
آوازه خوان به صبح مى رساند. ما از شما مى خواهيم تا او را از خلافت بركنار كنيد.
(295)
در پى اين گزارها، مردم مدينه با عبيدالله بن حنظله غسل
الملائكه بيعت كردند و بنى اميه كه شمارشان در مدينه به هزار تن ميرسيد در
خانه مروان بن حكم به محاصره در آمدند و سرانجام از شهر رانده شدند.
خبر شورش اهل مدينه به شام رسيد. يزيد كه پس از آن عطايا و بخششها انتظار چنين عكس
العملى را نداشت ، بشدت خشمگين شد.
نخست تصميم گرفت عبيدالله كه هنوز دستانش را به خون شهيدان كربلا آغشته مى ديد،
پيشنهاديزيد را نپذيرفت . ناگزير يزيد از عمر بن سعيد، حاكم پيشين مدينه خواست تا
او اين ماءموريت را انجام دهد ولى او هم از پذيرش درخواست يزيد امتناع كرد.
يزيد در ميان فرماندهان سپاهش به جستجوى فردى پرداخت كه از سنگدلى و قساوت كافى
براى قتل عام مسلمانان پيشتاز مدينه برخوردار باشد. و براى اين كار مسلم بن عقبة بن
رباح مرى را برگزيد.
مسلم بن عقبه كسى بود كه در گذشته ، از فرماندهان سپه معاويه به شمار مى آمد
(296) و در جنگ صفين با على - عليه السلام - جنگيده و در همين جنگ
يك چشمش را از دست داده بود.
(297)
اين پلنگ پير زخمديده ، از نظر يزيد، عنصرى مناسب براى خاموش ساختن شورش مدينه
بود.
مسلم بن عقبه در حالى كه بيش از نود سال از عمرش مى گذشت و از بيمارى نيز رنج مى
برد با لشكرى انبوه و مجهز به سوى مدينه اعزام شد. سپاه مسلم بن عقبه كه برخى
تعدادشان به سوى مدينه اعزام شد.
سپاه مسلم بن عقبه ، كه برخى تعدادشان را دوازده نفر دانسته اند،
(298) نخست شهر مدينه را محاصره كردند و سپس مسلم براى مردم مدينه
پيام فرستاد كه سه روز مهلت خواهند دشت تا تسليم فرمان يزيد شوند و در امان بمانند.
اما مردم مدينه تسليم نشدند و به جنگ و ستيز با سپاه يزيد برخاستند.
در نخستين روياروييها، مردم مدينه غلبه يافتن و سپاه يزيد رو به شكست نهاد ولى
سرانجام معادله هى نخستين برهم خورد و لشكريان يزيد برترى يافتند و شهر را به تصرف
در آوردند.
فرمانده سپاه - مسلم بن عقبه - پس از تصرف شهر به سربازان تحت امر خود اجازه داد به
ميل خود هر كارى كه بخواهند در مدت سه روز با مرد مدينه و اموال و امكانات ايشان
انجام دهند!
كشتار زيادى صورت گرفت و فجايع بى شمارى به دست سربازان يزيد عملى گرديد. جان و مال
و ناموس مردم مدينه در چنگال هاى لشكريان شام قرار گرفت .
(299)
اين كشتار وسيع سبب گرديد كه از آن پس مسلم بن عقبه را مسرف بن عقبه لقب دادند!
واقعه حره در روز چهارشنبه بيست و هشتم ذى الحجه سال 63 هجرى در قسمت شرقى شهر
مدينه ، در سنگستانى به نام حره واقم
(300) رخ داد و از آن رو كه نفوذ شاميان از اين منطقه به داخل مدينه
صورت گرفت ، آن واقعه حره ناميدند.
كشته شدگان واقعه حره را برخى از منابع تاريخى سه هزار و سيصد نفر دانسته اند كه كه
هفتصد نفر آنان از قريش بوده و دو هزار و ششصد نفر از مهاجر و انصار بوده اند.
(301)
و برخى ديگر گفته اند: در اين جنگ سه هزار و پانصد نفر از موالى و هزار و چهارصد -
يا ششصد - نفر از انصار و هزار و سيصد نفر از قريش كشته شده اند.
(302) مفيد ره تعداد كشته شدگان اين واقعه را ده هزار نفر ثبت كرده
است .
(303)
جز قتل و كشتار، آمار دهشتبارى از ساير جنايات سپاه شام در منابع تاريخى ثبت شده
است . چنان كه نوشته اند سيصد پستان زن بريده شد و هشتصد دختر مورد تجاوز قرار
گرفتند كه بعدها فرزندان آنان را حره مى ناميدند.
(304)
پس از همه جنايت ، آنها كه از مردم مدينه باقى مانده بودند ميان دو امر مخير شدند:
يا بايد اقرار مى كردند كه بنده و زرخريد يزيد هستند و يا بايد كشته مى شدند. گروهى
به بندگى يزيد اقرار كردند و جان به در بردند و عده اى هم از اين اقرار امتناع
ورزيدند و كشته شدند.
امام سجاد در واقعه حره
در جريان واقعه حره ، تنها كسانى كه بدون قيد و شرط از گزند سپاه مسرف در امان
ماندند و اقرار به بردگى نكردند، على بن الحسين (ع ) و على بن عبدالله بن عباس
بودند.
(305)
آنچه سبب شد تا امام سجاد - عليه السلام - از اين فتنه ايمن بماند نخست ، برخوردهاى
منطقى و سخنان روشنگرى است كه آن حضرت در برابر مردم شام و نيز با شخص يزيد در
گذشته داشته است . عكس العمل آن حضرت هم در ذهن شاميان هنوز باقى بود و هم يزيد را
متقاعد ساخته بود كه بيش از آنچه به اهل بيت ستم روا داشته ، مجال ظلم به ايشان
نيست و با شدت بخشيدن به آن ستمها، حكومت طرفى نخواهد بست .
دومين نكته اى كه در اين رابطه قابل تاءمل و بررسى است ، خط مشى آن حضرت پس از
رخداد عاشورا است .
جاسوسان و گزارشگران اموى كه در مدينه ، بى شك تمام روابط و مسايل زندگى آن حضرت را
به دقت زير نظر داشتند تا اگر تحريكى از سوى وى عليه خلافت يزيد صورت پذيرد مانع
شوند. ولى امام با آگاهى از شرايط و عدم امكان پيشبرد حركتهاى نظامى و شورشهاى
محدود شهرى ، خود را از چنين جريانهايى به دور نگه مى داشت و پيروان خويش را نيز به
تبعيت از خود فر مى خواند.
(306)
اين گونه بود كه آن حضرت از پيامدهاى شورش اهل مدينه آسيب نديد و توانست اهل بيت را
كه در جريان كربلاست بشدت مورد آزار قرار گرفته بودند از لهيب واقعه حره مصون دارد.
مورخان نوشته اند: مسرف بن عقبه در آغاز ورود به مدينه ، دستور داد كسى متعرض على
بن الحسين و خاندان او نشود.
(307)
طبرسى مى نويسد: هنگامى كه يزيد، مسرف بن عقبه را به سوى مدينه فرستاد، به او گفت :
على بن الحسين (ع ) در كار شورشيان دخالتى نداشته و با او بدرفتارى نكنيد.
(308)
گذشته از تحليلها و محاسبه هايى كه در علت مصونيت امام سجاد - عليه السلام - از
واقعه حره يادكرديم ، عوامل برترى نيز دارد كه از زاويه اى ديگر قبل درك است .
در محاسبات بشرى ، معمولا عوامل و روابط مادى و ظاهرى مورد توجه قرار مى گيرد ولى
در مورد امام سجاد علاوه بر اين عوامل و روابط ظاهرى بايد توجه به مشيت الهى نيز
داشت .
بر اساس عقيده شيعه ، امام حجت خدا بر روى زمين است خداوند وجود حجتش را از حفظ مى
كند، چنان ابراهيم - عليه السلام - را از آتش نمروديان به سلامت خارج ساخت و موسى
را در دامان فرعون پروريد و رشد داد . البته مشيت الهى و تحقق اراده او در حفظ وجود
امام سجاد - عليه السلام -منافانى با مهيا بودن شرايط و مقتضيات مادى و ظاهرى
ندارد. چنان كه در جريان كربلا، با عارض شدن بيمارى بر امام تكليف جهاد از آن حضرت
ساقط شد و دشمن از كشتن وى صرف نظر كرد.
در كنار محفوظ داشتن وى از شر يزيديان نيز بى تاءثير نبوده است . چنان كه در برخى
منابع تاريخى آمده است :
هنگام يورش سپاه شام به مدينه ، امام سجاد - عليه السلام - به قبر پيامبر - صلى
الله عليه وآله - نزديك شده و به درگاه خداوند، براى ملتجى شد و دعايى بدين مضمون
قرائت كرد:
رب كم من نعمة انعمت بها على لك عندها شكرى فلم يحرمنى ، و
يا بلية ابتليتنى بها قل لك عندها صبرى فيا من قل عند نعمته شكرى فلم يحرمنى ، و يا
من عند بلائه صبرى فلم يخذلنى ، يا ذاالمعروف الذى لا ينقطع ابدا، و يا ذالنعماء
التى لا تحصى عددا صل على محمد و آل محمد و ادفع عنى شره ، فانى اردء بك فى نخره و
استعيذ بك من شره .
(309)
يعنى ؛ كسى كه خوف لهى داشته باشد و از مخالف با خداوند بيمناك باشد، خداوند هم به
او مهابت وسطوتى مى دهد كه همگان از او بيمناك باشند. و كسى كه از مخالف با خدا
بيمناك نداشته باشد خداوند و را از همه چيز ترسان و نگران خواهد ساخت . نظير اين
مضمون از امام صادق - عليه السلام -
(310) و ساير ائمه - عليه السلام - نيز وارد شده است .
تحليلهاى نادرست !
در برخى منابع تاريخى ماجراى رويارويى امام سجاد - عليه السلام - با مسرف بن عقبه و
علت مصون ماندن آن حضرت از پيامدهاى واقعه حره بگونه اى ديگر ثبت شده است كه به
تحليلهاى نادرست مى انجامد و نشانه هاى كذب و ساختگى بودن از آن پيداست .
طبرى در اين زمينه دو روايت نخست همان است كه قبلا از او ياد كرديم ولى روايت ديگرش
چنين مى نمايند كه امام سجاد - عليه السلام - هنگام ورود به مجلس مسرف بن عقبه
مروان و پسرش مى نماياند عبدالملك را همراه داشت و ميان آن دو قدم بر مى داشت ،
شايد مسرف به خاطر آن دو به وى آسيبى نرساند! طبرى مى نويسد:
وقتى على بن الحسين همراه با مروان و عبدالملك در برابر مسرف بر زمين نشستند، مروان
آب طلبيد تا با نوشيدن آن خود را ميهمان مسرف معرفى كند و همراهان او ايمن دارد.
مروان آب نوشيد و سپس ظرف آب را به على بن الحسين داد تا او هم بنوشد، اما هنوز آب
را به لبها نزديك نكرده كه مسرف زياد زد: از آب ما ننوش !
على بن الحسين ع نگاه داشت .
مسرف گفت : شما مروان و پسرش را همراه آورده اى تا در امان بمانى ولى بدان كه اگر
شفيع شما اين دو بودند كشته مى شدى ، با اين همه شما در امان هستى چون از من خواسته
است با بدرفتارى و خشونت نكنم ، اكنون اگر مى خواهى آب بنوش !
آنچه نشانه كذب اين نقل مى باشد اين است كه اولا مقام عزت و بزرگوارى امام مانع از
شفيع گرفتن كسانى چون مروان و عبدالملك است و آنچه ما از خاندان رسول
ص سراغ داريم با اين بيان سازگار نيست . ثانيا اگر
براستى يزيد سفارش على بن الحسين ع را به مسرف كرده
بود، دليلى نداشت كه در آغاز، آن حضرت را از نوشيدن آب منع كند و به درشتى با وى
سخن گويد و آن بزرگوار را برنجاند. بلى امكان دارد كه مروان به خاطر جبران لطفى كه
حضرت در حق خانواده او روا داشته و در بحران مدينه به خانواده او پناه داده بود، به
گمان خود خواسته باشد نزد مسرف از آن امام حمايت كرده و امان بگيرد، ولى مسرف به
مروان فهمانده باشد كه امام نيازى به حمايت او ندارد بلكه اصولا يزيد تصميم به آزار
آن حضرت نگرفته است و او موظف است آسيبى به على بن الحسين ع
نرساند.
بنابراين حضرت سجاد ع از مروان و پسرش نخواسته تا به
شفاعت برخيزند و آن حضرت دل به حمايت آن دو معطوف نداشته است ، چه اين كه كسى چون
على بن الحسين با آن همه شهامتهايى كه در گذشته از خود نشان داده است و با آن مقام
معنوى و توكل به مقام ربوبى حق ، تصور نمى رود كه از عناصر بى شخصيتى چون مروان
پناه جويد.
مگر اين امام سجاد نبود كه در حمله شاميان به مدينه ، صدها خانواده را در خانه امن
خود پناه داده بود تا از آسيب شاميان در امان بمانند. در آن لحظه مروان و پسرش كجا
بودند! هنوز مسرف وارد مدينه نشده و هنوز ملاقاتى ميان امام و مسرف صورت نگرفته است
، تا آنان بخواهند از امام حمايت كنند. و در همين حال خانه امام سجاد
ع پناهگاه صدها نفر از مردم مدينه فرار گرفته بود.
دومين تحليل نادرست !
يعقوبى نيز در تاريخ خود به نكته اى اشاره كرده است كه دلايل كذب آن آشكار مى باشد.
او مى نويسد:
وقتى على بن الحسين ع در مجلس مسرف وارد شد گفت :
يزيد از ما چگونه بيعت مى خواهد و با چه تعبيرى ؟
مسرف : او مى خواهد شخص شما به عنوان برادر و پسر عمو با او بيعت كنيد. على بن
الحسين : اگر مى خواهى بيعت خواهم كدر!
مسرف : او مى خواهد شخص شما به عنوان بردر و پسر عمو با او بيعت كنيدعلى بن الحسين
(ع ) چنين گفت ، با خود گفتند كه اگر فرزند رسول خدا حاضر است و آثار ساختگى بودن
از آن پيداست .
زيرا شخصيت حر و آزاده اى چون على بن الحسين - عليه السلام - كه از نسل آزادگان است
پدر و اجدادش در هيچ شرايطى لب به ذلت نگشودند هرگز تصور نمى رود كه حاكميت يزيد را
مشروع بداند تا چه رسد هر ذلتى را براى بيعت با او بپذيرد!
او كه در مقابل عبيدالله - ابن مرجانه - ونيز يزيد در كوفه و شام پايدارى كرده از
مرگ نهراسيده ، چه دليلى دارد كه اكنون از مرگ هراس داشته باشد و عليه باورهاى اصيل
خود گام بردارد.
مگر او فرزند آن كسى نيست كه تا آخرين لحظه عمر خويش فرمود
هيهات منا الذلة .
مگر او خود همان كسى نيست كه در برابر جرثومه استبداد فرياد برآورد
بالقتل تهددنى اماا علمت ان القتل لنا عادة و كرمتناا لشهادة
.
(311)
چنين شخصيتى چگونه حاضر است لب به ذلت بگشايد. آن هم ذلتى كه مردمان معمولى مدينه
از پذيرش آن عار داشتند و پرهيز مى كردند.
چگونه ممكن است كه مسرف بيعت برادرى را پيشنهاد نكرده باشد ولى امام خود اظهار كند
كه من حاضرم به بندگى و بردگى اقرار نمايم !
اين از شاءن عنصر معمولى و بى هويت عرب به دور است تا چه رسد به زاده خاندان شهادت
!
اگر به جمله پايانى اين نقل توجه قرار گيرد كه تمام مردم مدينه جز على بن الحسين -
عليه السلام - و على بن عبدالله بن عباس ناگزير شدند به بردگى خود اقرار ننگ آور و
شرمنده بودند و مورد تحقير و تمسخر امويان و ديگران قرار مى گرفتند، دليل ساختن و
پرداختن چنين رواياتى آشكار خواهد شد،
(312) زيرا اقرار كنندگان به اين بردگى ، هميشه سعى داشتند از بار
ذلت خود بكاهند. از اين رو به امام سجاد - عليه السلام - اتهام مى زدند كه آن حضرت
براى اقرار به بردگى آماده بوده است . پس اگر چنين اقرارى از ايشان خواسته نشد، و
حضرتش اقرار نكرده است . پس اگر ديگران اقرار به بردگى كرده اند عيبى بر آنان نيست
! اين راز ساختگى بودن نقل يعقوبى است !
امام سجاد، پناهگاه اهل مدينه
در جريان واقعه حره و هجوم شاميان به مدينه ، بسيارى از خانواده ها همسر و فرزندان
خود را به خانه امام سجاد - عليه السلام - فرستاد و از آن حضرت پناه خواستند و در
پناه آن حضرت تا پايان اشتغال مدينه به دست سپاه يزيد قصد مدينه كرد تا جان و مال و
ناموس اهل مدينه را مورد تعرض قرار دهد، على بن الحسين - عليه السلام - چهار صد
تن را در ميان خانه و خاندانش پناه داد و زمان بازگشت سپاه و خروج آنان از مدينه
اين چهار صد نفر را مورد پذيرايى قرار داد.
(313)
ايمنى و آسايش اين گروه در پناه امام سجاد - عليه السلام - بدان حد كه برخى از
ايشان گفتند: ما چنين آسايش و زندگى آرامى را كه در خانه على بن الحسين ديديم حتى
در خانه پدرمان شاهد نبوده ايم .
(314)
از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه امام سجاد - عليه السلام - قبل از هجوم
شاميان ، شرايط دشوار آينده را پيش بينى كرده و خاندان خود را از مدينه خارج ساخته
و به منطقه اى به نام ينبع
(315) فرستاد تا از فجايع شاميان ايمن باشند.
(316)
اما اين كه چهار صد نفر از اهل مدينه كه در پناه آن حضرت بوده اند، در مدينه و در
منزل امام پناه گرفته بودند يا همراه با خانواده امام به ينبع منتقل شده بودند،
نشانه هاى كافى در دست نيست ، هر چند احتمال نخست نزديكتر به واقع مى نمايد.
از جمله خانوادهايى كه به پناه امام سجاد - عليه السلام - آمده بودند، خانواده
مروان مى باشند و اين نكته نشان مى دهد كه تنها علويان و يا بستگان نزديك آنان از
لطف و بزرگوارى امام بهره مند نبودند بلكه همه كسانى كه به آنحضرت التجامى جستند،
از كرامت او بهره مند مى شدند، حتى عناصر بدخواهى مروان خود از بنى ميه مى باشد و
مورد حمايت سپاه شام . بنابراين پناهندگى خانواده وى مربوط به خانواده اش بر آمده
است . او نخست به عبيدالله بن عمر رو آورد و از او خواست تا در آن بحران و آشوب كه
عليه بنى اميه صورت گرفته بود به همسرش - عاشيه دختر عثمان بن عفان - پناه دهد و او
را مخفى دارد تا اهل مدينه متعرض او نشوند ولى عبيدالله بن عمر نپذيرفت .
ناگزير، مروان روى نياز به خانه لطف و كرم و رحمت آورد و از على بن الحسين - عليه
السلام - پناه خواست و تقاضا كرد كه همسرش در ميان خانواده امام جاى گيرد.
امام سجاد - عليه السلام - درخواست او را پذيرفت .
(317)
علت اين كه امام سجاد ع به همسر مروان پناه داد و
درخواست مروان را رد نكرد براى آنان كه چشم بيناى حقيقت دارند و با مقام معنويت و
كرامت ائمه آشنايند، بسى روشن و بى نياز از توضيح است .
اگر على بن ابى طالب ع در بستر شهادت و در آخرين
لحظات عمرش به فرزندانش سفارش مى كند كه درباره قاتل او كوتاهى نكند و در نوشيدن آب
و خوردن غذا بر او تنگ مى كند كه درباره قاتل او كوتاهى نكنند و در نوشيدن آب و
خوردن غذا بر او تنگ نگيرند، هر چند دشمنى كينه توز باشد. او پناه خواسته است و
امام درياى رحمت است و تقاضا و استمدادى را بى پاسخ نمى گذارد.
با اين همه ، برخى ناآشنايان با مكتب اهل بيت ع و يا
غرض ورزانى كه هماره درصدد خاموش ساختن نور اهل بيت ع
بوده اند تلاش كرده اند كه اين لطف و بزرگوارى امام را به حساب دوستى قديمى امام با
مروان بگذارند!
(318) غافل از اين كه عناد و دشمنى مروان با علويان و اهل بيت (ع )
به اندازه روشن است كه نياز به اثبات ندارد. مروان همان كسى كه در جنگ جمل به نبرد
با على بن ابى طالب - عليه السلام - پرداخته است !
در جنگ صفين همراه معاويه و به نفع او عليه امير المؤمنين جنگيده است !
مروان همان كسى است كه به وليد پيشنهاد كرده است كه حسين - عليه السلام - با يزيد
بيعت نمى كند در همين مجلس او را بكش !
آيا مروان با داشتن ديرينه و پرونده اى اصولا مى تواند در شمار دوستان امام سجاد -
عليه السلام - به شمار آيد! هرگز .
بنابر اين ، مكارم اخلاقى و سرشت رحمت آفرين امام است كه بديهاى او را با نيكى و
لطف پاسخ داده و از پس آن همه جفاها كه مروان به خاندان على - عليه السلام - داشته
باز هم از عفو و بزرگوارى ايشان محروم نمى ماند. اين امام سجاد است كه مى فرمايد:
اگر كشنده پدرم شمشيرى را كه با آن پدر حسين - عليه السلام - را به شهادت رسانده
نزد من به امانت كوتاهى نكرده و به او باز مى گردانم .
(319)
يزيد و هجوم به مكه
همزمان با شورش مدينه ، در مكه نيز آشوبهايى صورت گرفته و نغمه هاى مخالفت با حكومت
امويان ، آغاز شده بود.
سپاه شام از آغاز حركت ، دو هدف را در پيش روى خود مى ديدند، نخست فرو نشاندن شورش
مدينه و سپس خاموش ساختن نغمه هاى مخالف آشوبهاى مكه . عبدالله بن زبير كه از بيعت
با يزيد امتناع ورزيده و براى ايمن ماندن از توطئه هاى دستگاه خلافت ، به حرم امن
پناه برده و در مكه ساكن شده بود، در طول اقامتش در مكه هوادارانى گرد آورده ، سر
ياسازگارى با يزيد را برداشته بود.
از اين رو، سپاه شام پس از قتل عام مدينه و خاموش ساختن صداى مخالف آنان ، عازم مكه
شدند.
مسرف بن عقبه ، بر اثر بيمارى و كهولت سن در ميان راه جان سپرد. از آخرين سخنانى كه
مسرف بر زبان آورده و نشانه پليدى روح اوست اين عبارت است كه گفته :
پس از شهادت توحيد و رسالت محمد (ص ) هيچ يك از عملى را به
اندازه كشتار مردم مدينه در نظرم ارجمند نيست و در قيامت مزد هيچ عملى را به اندازه
آن مهم و ارزنده نمى شناسم !
(320)
اين نشانگر فرهنگ منحط و انديشه خام و نارساى كسانى است كه در لواى حكومت معاويه
رشد يافته و نام مسلمان بر خود نهاده بودند!
به هر حال پس از مسرف ، رهبرى سپاه يزيد را حصين بن نمير به عهده گرفت ، چه ين كه
او از شام براى چنين روزى و چنين منظورى از سوى يزيد انتخاب شده بود.
سپاهيان شام مكه را محاصره كردند و با منجنيق بر مكيان و برخانه ها مكه سنگ فرو
ريختند و در اين نبرد خانه كعبه آتش گرفت و از وس ديگر خبر مرگ يزيد ميان سپاه شام
و همچنين اهل مكه انتشار يافت .
با مرگ خليفه ، بديهى است كه جنگ نمى توانست تداوم يابد.
حصين بن نمير فرمانده سپاه شام ، پايان جنگ را اعلام داشت و به عبد الله بن زبير
پيشنهاد كرد كه اگر شام به عزيمت كند حاضر است به عنوان خليفه با او بيعت نمايد.
ولى عبدالله بن زبير كه در اين پيشنهاد، برنامه هاى توطئه آميز حصين را نهان مى
ديد، پيشنهاد او را پذيرفت و حصين همراه با سپاه به شام بازگشت ..
فتنه عبدالله بن زبير
مرگ يزيد در ربيع الاول سال 64 هجرى هر چند به روايارويى سپاه شام و مردم مكه پايان
داد ولى ادعاى ابن زبير براى خلافت همچنان استمرار يافت .
عبدالله بن زبير كه پس از مرگ معاويه از پذيرش حكومت يزيد و بيعت با او سرباز زده
بود براى ايمن ماندن از انتقام يزيد، مكه را پايگاه خويش قرار داده بود و در اين
منطقه براى بيعت گرفتن از مردم و دستيابى خود به خلافت تلاش مى كرد. روى آورى ابن
زبير به مكه دو دليل مى توانست داشته باشد. نخست اين كه مكه سرزمين امن به شمار مى
آمد و ديگر اين كه عبدالله ريشه در نسل مكيان داشت .
چه اين كه زبير - پدر عبدالله - فرزند صفيه ، عمه رسول خدابود.
عبدالله بن زبير به دليل اين كه پدرش - زبير - از صحابه معروف رسول خدا - صلى الله
عليه وآله - و مادرش اسماء دختر ابوبكر - نخستين خليفه - بود، مكه را كه سرزمين
پدرى او به شمار مى آمد براى عرض اندام و جلب هوادار مناسب مى ديد.
تا قبل از مرگ يزيد تلاشهاى عبدالله براى بيعت گرفتن از مردم چندان ثمر نبخشيد زيرا
وحشتى كه يزيد در كربلا و مدينه به وجود آورده بود، مردم را از پيامدهاى مخالفت با
يزيد و حكومت امويان باز مى داشت ،. اما پس از مرگ يزيد دامنه نفوذ عبدالله گسترش
يافت و او مى توانست در برخى مناطق نمايندگانى بگمارد و از مردم بيعت بگيرد.
در مصر عبدالرحمان حجدم فهرى ، عامل ابن زبير بود و توانست مردم را به فرمان او در
آورد.
در فلسطين ، نائل بن قيس جزامى .
در دمشق ، ضحاك بن قيص فهرى .
حمص ، نعمان بن بشير انصارى .
در بصره ، حارث بن عبدالله بن ابى ربيعه .
در خراسان ، عبدالله بن خازم سلمى .
در كوفه عبدالله بن مطيع عامل او بودند و تنها در اين ميان اردن تحت فرمان حسان بن
طلبى به عبدالله بن زبير تمايل نيافت .
عبدالله بن زبير على رغم تلاشهايش براى دستيابى به حكومت هرگز در طول دوران مبارزه
اش از مكه بيرون نيامد و گويا بيرون از مكه هرگز احساس امنيت نداشت .
عبدالله در طول دوران مبارزه قدرتش دوبار مورد هجوم شديد قرار گرفت نخست به وسيله
سپاه يزيد به فرماندهى حصين بن نمير كه با مرگ يزيد سپاه شام دست از مبارزه كشيدند
و عبدالله و هوادارانش جان سالم به در بردند. و سپس به وسيله سپاه عظيمى كه حجاج بن
يوسف ثقفى به مكه اعزام داشت تا به مقابله عبدالله و يارانش برخيزند و ادعاها و
تلاشهاى آنان را براى هميشه خاموش كنند.
دومين جنگ با عبدالله آخرين جنگ او نيز بود زيرا در اين يورش سپاه حجاج بن يوسف
شكست سختى بر هواداران ابن زبير وارد كردند و عبدالله بن زبير را دستگير كرده ، در
مكه به دار آويختند. و اين گونه فتنه عبدالله بن زبير كه از سال 64 اوج گرفته بود
پس از9 سال
(321) در 73 هجرى به پايان خط رسيد.
(322)
موضع امام سجاد در برابر ابن زبير
براى شناخت موضع امام سجاد ع در برابر ابن زبير و تلاشها و داعيه هاى وى نخست بايد
مرورى اجمالى به شخصيت سياسى وى عواملى كه مى تواند در فكر و اهداف او تاثير
بگذارند داشت .
شخصيت فكرى و سياسى عبدالله بى ارتباط با شخصيت پدرش زبير نبود.
زبير از يك سو پسر عمه رسول خدا و از سوى ديگر صحابى نام آشناى پيامبر اسلام به
شمار مى آمد و پس از قتل عثمان با على بن ابى طالب ع بيعت كرد ولى ديگرى نگذشت كه
بيعت خود را شكست و با ناكثين روانه بصره شد و در جنگ جمل عليه على ع جنگيد و خارج
از ميدان جنگ اما در رابطه با همان درگيريها كشته شد .
درگيرى و ستيز نهايى زبير با على بن ابيطالب ع و مرگ او در اين گير و دارها مى
توانست شعله هاى كينه و عداوت را در قلب فرزند زبير عليه خاندان على ع روشن كند و
يا اگر كينه اى از پيش وجود داشته آن را شعله ورتر سازد.
مطالعه تاريخ جنگ جمل مى نماياند كه اصلى ترين محرك اصحاب جملا قدرت طلبى و انگيزه
هاى قومى بوده است بويژه در مورد شركت زبير در اين جنگ مورخان ياد آور شده اند كه
او نخست از شركت در اين جنگ نادم شده بازگشت ولى فرزندش عبدالله او را به جنگيدن
تحريك كرد.
(323)
اين پيش زمينه ها مى تواند جدايى راه و انديشه عبدالله بن زبير از راه ائمه ع و على
بن الحسين ع را بنماياند ولى نشانه هاى ديگرى نيز در دست است كه آن را تقويت مى
كند.
در سالهاى بعد هنگامى كه يزيد به خلافت چنگ زد عبدالله بن زبير نقطه اشتراكى با
حسين بن على ع پيدا كرد زيرا آن دو هيچ كدام حاضر به بيعت با يزيد نبودند.
زمانى كه حسين بن على ع از مدينه به سوى مكه رهسپار گرديد ابن زبير نيز در مكه حضور
داشت .
بديهى است كه پس از استقرار حسين بن على در مكه به دليل نقطه اشتراكى كه ياد شد ابن
زبير به ديدار آن حضرت مى آمد تا از تصميمهاى حسين بن على ع آگاه شود.
حساسيت ابن زبير نسبت به برنامه هاى حسين ع بى دليل نبود، زيرا ابن زبير در سر
انديشه رهبرى و خلافت و جلب هوادارى و حمايت مكيان را داشت و حضور حسين ع شخصيت او
را بشدت تحت الشعاع قرار مى داد و با وجود آن حضرت كسى به بيعت با ابن زبير تمايل
نمى يافت اين است كه او در ملاقاتهايش هم سعى داشت امام را به خروج از مكه تشويق
كند و هم تلاش مى كرد انگيزه اصلى خود را نهان دارد. از اين رو گاه پيشنهاد مى كرد
كه امام در مكه بماند زيرا مكه امن تر است .
(324) و زمانى هم مى گفت اگر من يارانى مثل ياران و هواداران شما در
كوفه داشتم حتما به سوى كوفه حركت مى كردم و از تصميم خود برنمى گشتم .
(325)
حسين بن على ع در همين سفر مخالفت خود را با روش ابن زبير به طور ضمن بيان داشت
زيرا ابن زبير به گمان خود كعبه را سنگر مبارزه قرار داده تا هر گاه خطرى متوجه او
شد به كعبه پناه برد ولى امام به او ياد آور شد كه اين امر موجب هتك حرمت كعبه مى
شود زيرا يزيد و بنى اميه كسانى نيستند كه به كعبه حرمت نهند حسين بن على ع به ابن
زبير فرمود.
اى پسر زبير من راضى نيستم يك قطره از خون من در خانه خدا ريخته شود و اگر يك يا دو
وجب هم از حرم الهى دورتر باشم و خونم ريخته شود بهتر است از اين كه حرمت كعبه
پايمال گردد.
(326)
در بيانى ديگر چنين آمده است .
پسر زبير به حسين بن على ع گفت : اگر مى خواهى در مكه بمانى بمان و كار قيام عليه
خلافت يزيد را رهبرى كن زيرا ما تو را پشتيبان هستيم و با تو بيعت مى كنيم .
امام حسين ع فرمود: پدرم به من خبر داده است كه سالارى در مكه جاى خواهد گرفت و
مسجد الحرام را خواهد شكست من نمى خواهم در مكه بمانم و آن سالار باشم .
(327)
سرگذشت زمان نشان داد كه پيش بينى امام ع تحقق يافت و عبدالله سبب شد تا دو مرتبه
حرمت مكه در هم ريخته شود يك بار به وسيله حصين بن نمير و مرتبه ديگر به وسيله حجاج
بن يوسف .
گذشته از اين نشانه ها و شواهد گويا ناسازگارى و عداوت ابن زبير با اهل بيت و بنى
هاشم صريحتر از اينها بوده است چنان كه نوشته اند.
در روزگار قدرت ابن زبير چهل روز در خطبه هايش درود بر پيامبر نفرستاد و مى گفت :
من از آن جهت بر پيامبر درود نمى فرستم كه برخى بنى هاشم گرفتار غروز نشوند و احساس
فخر و بزرگى ننمايند.
(328)
برخورد ابن زبير با بنى هاشم در ايامى كه قدرى اقتدار يافته بود بسيار خشن و غير
دوستانه ياد شده است . چنان كه در مقطعى از كشمكشها هاشميان مكه را در دره اى مجتمع
ساخت و آنان را با فراهم آوردن هيزم مورد تهديد قرار داد به گونه اى كه اگر شعله اى
در آن هيزمها مى افتاد هيچ هاشمى سالم نمى ماند.
(329)
با توجه به اين نكات موضع امام سجاد ع در قبال حركتهاى ابن زبير روشن مى نمايد.
آن حضرت برنامه هاى ابن زبير را حركتى ثمر بخش و قيامى رهايى آفرين نمى دانست بلكه
فتنه اى بحران خيز به شمار مى آورد چنان كه از روايات ابو حمزه ثمالى استفاده مى
شود.
ابوحمزه ثمالى مى گويد امام سجاد ع ديوارى را به من نشان داد و فرمود من روزى به
اين ديوار تكيه زده بودم و در نگرانى به سر مى بردم ناگهان مردى سفيد پوش را در
برابرم ديدم كه مرا مى نگرد.
آن مرد به من گفت اى على بن الحسين چرا تو را اندوهگين مى يابم . اگر براى دنيا
غمگين هستى خدا روزى نيك و بدكار را مى رساند و اگر براى آخرت نگرانى آخرت و عده اى
است صادق كه فرمانرواى آن خداوندى است قاهر.
به او گفتم ترس و نگرانى من از فتنه ابن زبير است .
مرد خنديد و گفت اى على بن الحسين آيا تا كنون ديده اى كسى بر خدا توكل كند. خدا
كارش را سامان ندهد آيا تاكنون ديده اى كسى از خداى چيزى را طلب كند و خدا پاسخش
ندهد ناگهان آن مرد از برابر ديدگانم پنهان شد و ديگر او را نمى ديدم او خضر ع بود.
(330)
دوران معاويه بن يزيد.
يزيد پس از سه سال حكومت با كارنامه اى بس تاريك جان سپرد بنى اميه كه منافع خود را
در خطر مى ديدند تلاش كردند تا معاويه فرزند يزيد بر تخت خلافت تكيه زند و حافظ و
نگاهبان منافع ايشان باشد.
معاويه فرزند يزيد مادرش ام خالد دختر هاشم بن عتبه بن ربيعه در آن روز كه به خلافت
گماشته شد 22 سال از سنش مى گذشت اما او بر خلاف پدر و جدش چندان ميل حكومت و
فرمانروايى نداشت در كارهاى سياسى دخالت و نظارت نمى كرد و در جمع مردم و مراسم
ايشان حضور نمى يافت .
(331)
او از آغاز خلافت گرفتار بيمارى بود ولى نمى توان پذيرفت كه اين بيمارى مانع دخالت
او در امر حكومت بوده است چه اين كه شواهد تاريخى نشان مى دهد كه وى در بيزارى از
خلافت فلسفه اى معقول و منطقى روشن داشته است
پس از اين كه شاميان در پى تلاش امويان به خلافت معاويه بن يزيد راى دادند معاويه
از پذيرش حكومت امتناع و درصدد بود خود را از خلافت خلع كند. از اين رو در جمع مردم
حضور يافت و بر منبر رفت مدتى طولانى ساكت نشست توجه همگان جلب شد سپس سخنش را با
ستايش خداوند و درود و سلام بر پيامبر ص آغاز كرد و گفت :
اى مردم من تمايلى به فرمانروايى بر شما ندارم و مى دانم كه شما نيز در اعماق
قلبتان از ما روى گردان هستيد هم شما ما را آزموده ايد و هم ما شما را مى شناسيم .
بدانيد كه جدم معاويه بنا حق با على ع جنگيد و شما مردم شام جاهلانه از از پيروى
كرديد و ياريش داريد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد اما اكنون معاويه
در خانه قبر تنها به سر مى برد و نتايج كردارش را مى بيند على - عليه السلام - از
همگان شايسته تر است . هم از جهت خويشاوندى با پيامبر - صلى الله عليه وآله - و هم
از نظر سبقت در اسلام و شجاعت و علم .
جدم معاويه بنا حق با على - عليه السلام - جنيد و شما مردم شام جاهلانه از او پيروى
كرديد و يارانش داديد تا زمام حكومت را در دست گرفت و به هدف رسيد. اما اكنون
معاويه در خانه قبر تنها به سر مى برد و نتايج كردارش را مى بيند.
خلافت به پدرم يزيد رسيد، او نيز با استبداد و خودخواهى بر شما حكم راند در حالى كه
شايستگى خلافت بر امت پيامبر (ص ) رانداشت . او بر خدا و خاندان پيامبر - صلى الله
عليه وآله - گستاخى كرد و حرمت فرزندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - را شكست . و
او نيز اكنون از دنيا رفته است . و به كيفر كردارش مى رسد...
معاويه ، لختى سكوت كرد، عقده گلويش را گرفته بود و بر بدفرجامى نياكانش مى گريست .
سپس گفت : من سومين نفر از بنى اميه ام كه اكنون بر مركب خلافت سوار شده ام و خوب
مى دانم كه نارضيان و دشمنان ما بيش از هواداران مايند.
حقيقت اين است كه من نمى توانم بارگناه فرمانروايى بر شما را بر دوش كنم ، شما
خود به سرنوشت خويش بينديشيد و هركس را صلاح خويش مى دانيد انتخاب كنيد، اينك من
خود را از خلافت خلع كردم و بيعت را از شما برداشتيد.
(332)
بديهى است كه بنى اميه از اين رخداد بسيار ناراحت و نگران شدند. تا آن جا كه مادر
معاويه - كه تا آن لحظه خود را مادر خليفه به شمار مى آورد و شكوه و جلال خويش را
از دست رفته مى ديد - با پرخاش به او گفت : اى كاش فرزندى چون تو نزاييده بودم !
معاويه در پاسخ مادر گفت : به خدا سوگند من هم دوست داشتم كه چنين مى بود.
(333) اى كاش من ... عهده دار اين كار نشده بوم . مگر بايد بنى اميه
حلاوت آن را ببرند و من وبال آن را تحمل كنم كه حق را از اهل آن بازداشته ام ،
هرگز! من از خلافت بيزارم .
(334)
معاويه از آن پس چندان عمر نكرد و از روى كه به خلافت رسيد تا روزى كه جان سپرد بيش
از چهل روز يا دو ماه نگذشت ، هر چند برخى مرگ او را پس از سه ماه دانسته اند.
(335)
مورخان علت مرگ او را مختلف نوشته اند. برخى عامل مرگ او را بيمارى طاعون
(336) و بعضى نوشيدن شربت مسموم و برخى هم خفگى دانسته اند.(337)
اما اين كه چه عاملى باعث تحول روحى معاويه بن يزيد شده تا او عليه روش پدر و جدش
حركت كند و برنامه هاى خائنانه بنى اميه را برملا سازد، نكته اى است كه برخى منابع
به آن اشاره كرده اند و نوشته اند:
بنى اميه علت تحول روحى معاويه را سخنان و تعاليم استاد وى عمر القوص دانستند و
استاد را مورد مواخذه قرار دادند و گفتند تو هستى كه دوستى خاندان على را در قلب او
پديد آورده اى و اين سخنان را به او آموخته اى تا دست از حكومت و روش پيشينيانش
بردارد.
عمر القصوص گفت : معاويه بن يزيد خود براساس گرايشى فطرى و طبيعى به دوستى على -
عليه السلام - و خاندان على - عليه السلام - گرايش يافته است و من اين سخنان را به
او نياموخته ام . اما بنى اميه عذرش را نپذيرفتند و او را دستگير و زنده به گور
ساختند.
(338)