ايفاى مسئوليت ، در اوج دشواريها
امام سجاد - عليه السلام - در شرايطى عهده دار امر امامت گرديد كه
سنگين ترين غمها و جراحتهاى روحى و عاطفى بر قلبش وارد شده بود. شهادت
مظلومانه يك قبيله يار پاكباخته ، يك كاروان خويشاوند و همراه و هم
پيمان !
برجاى ماندن دهها مادر داغديده و فرزندان يتيم و پدر كشته و آواره .
تنها ماندن در بيابانى تفتيده ، در حصار نيزه هايى بى عاطفه و
شمشيرهايى تشنه به خون مظلومان !
امام سجاد - عليه السلام - مى بايست در چنين شرايطى ، وظيفه بزرگ امامت
و رهبرى را ايفا كند و با توجه به سه مشكل اساسى ، برنامه هايش را
دنبال نمايد.
الف : فقدان صادق ترين و مخلصترين نيروهاى مدافع و عناصر حمايتگر.
ب : مواجه با حكومتى كه با اقدام به ريختن خون فرزندان پيامبر (ص )
نشان داده است كه از انجام زشت ترين و خشونت بارترين كارها باكى ندارد
و با عملكرد خويش نفس ها را در سينه ها حبس كرده و جراءت اعتراض و
انتقاد را از توده ها سلب نموده است .
ج : عدم امكان كمترين اعتماد به مدعيان هوادارى از حريم امامت و كسانى
كه خويش را طرفدار اهل بيت - عليه السلام - و دشمن دستگاه جبارى امورى
معرفى كرده ولى در يك بحران سياسى و احساس خطر جدى ترين دشوارى به حساب
آورد.
زيرا تنهايى رهبر در سطح رهبرى ، به هر حال كار رهبرى را فلج نمى كند و
حمايت پيروان ، مى تواند جبران كننده آن باشد. چنان كه بيشتر انبيا، يك
تنه به هدايت مردم پرداخته اند. جباريت سلطه هاى اجتماعى نيز، مانع جدى
به شمار نمى آيد، زيرا با وجود حمايت مردمى ، مى توان در برابر
استبدادها مقاومت ورزيد.
اما اگر رهبرى ، از پيروان صادق و وفادار و آگاه برخوردار نباشد، با
همه توان معاونان و مشاوران ، قادر به ايفاى رسالت خويش نخواهد بود.
خوارج در جنگ صفين اين واقعيت تلخ را آشكار ساختند و نشان دادند كه
ناآگاهى و جمود آنان تا چه حدى مى تواند شكننده باشد.
نيروهاى فرماندهى و رزمى سپاه حسن بن على - عليه السلام - در مقابله با
معاويه ، براى دومين مرتبه اين صحنه غمبار را پديد آوردند و با بى
وفايى به رهبرى خود، او را در برابر دشمن تنها گذاشتند.
تخلف كوفيان از حمايت حسين بن على - عليه السلام - اين تراژدى دهشتبار
را به اوج فضاحت رساند و براى هميشه سست عنصرى آن نسل را قلم زد.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و مرحوم مجلسى در بحار النوار
روايتى را نقل كرده اند كه بروشنى ، مطلب فوق را مى نماياند.
رواى در حديث مى گويد از امام على بن الحسين (ع ) شنيدم كه مى فرمود:(211)
در مكه و مدينه بيست مرد وجود ندارند كه كه ما
را براستى دوست داشته باشند. امام سجاد - عليه السلام - در حالى
اين سخن را فرمود كه هزاران نفر داعيه پيروى از ائمه و محبت اهل بيت را
داشته اند ولى امام سجاد - عليه السلام - در پس اين ادعاها، واقعيت را
به گونه ديگرى مى بيند. اكنون بايد ديد، امام سجاد - عليه السلام - در
كوران چنين دشواريهايى وظيفه امامت را چگونه برعهده گرفت و خط رهبرى را
چگونه تداوم بخشيد.
از كربلا تا كوفه
غروب عاشورا، غمبارترين لحظاتى است كه خاندان پيامبر - صلى الله عليه
وآله - و تاريخ شيعه به خود ديده است . بدنهاى گلگون شهيدان ، با سرهاى
جدا شده ، افتاده بر بستر خاكها!
خيمه ها، تنها پناهگاه زنان و فرزندان داغديده ، سوخته در آتش عداوت
سپاه يزيد!
امكانات محدود اهل بيت ، غارت شده به وسيله سنگدلان كوفى ! جمعى
پراكنده در بيابان و برخى دست به دامان يكديگر و زانو زده در پناه هم !
و امام ، در بستر بيمارى ! اما شاهد تمامى دردها و رنجها!
امام سجاد (ع ) در آن روزگار بيش از بيست سال از سن مباركش مى گذشت .
در سنى قرار داشت كه هرگز به خود اجازه نمى داد زنده باشد و آن همه بى
حرمتى به حريم خاندان رسول (ص ) را نظاره كند! اما چه كند كه تقدير
الهى براى حفظ حجت خدا او را به صبر و
شكيبايى فرا خوانده تا پس از شهيدان را به همه نسلها برساند و آنچه را
ديده براى امت اسلام بازگويد.
برخى مورخان چنين پنداشته اند كه امام سجاد - عليه السلام - در واقعه
عاشورا، كودك يا نوجوانى كم سن و سال بوده كه هنوز محاسن در صورت
نداشته است ولى دلايل و قراين بسيارى نشان مى دهد كه سن آن حضرت بيش از
بيست سال بوده است .
ابن سعد در كتاب طبقات مى گويد:
على بن الحسين - عليه السلام - در واقعه كربلا همراه پدر بود در حالى
كه از سن وى بيست و سه يا بيست و چهار سال مى گذشت .
سپس مى گويد: اين كه برخى گفته اند وى كودك بوده و يا موى بر صورت
نداشته ، سخنى بى اساس است ، زيرا چگونه ممكن است اين چنين باشد در
صورتى كه فرزندش محمد بن على در رخداد عاشورا را حضور داشته است و
بعدها جابربن عبدالله انصارى را ملاقات كرده و از او نقل حديث نموده
است با توجه به اين كه وفات جابر به سال 78 هجرى قمرى مى باشد.
(212)
ابن جوزى مى گويد: على بن الحسين - عليه السلام - از طبقه دوم تابعين
مى باشد و در عاشورا همراه پدر حضور داشته و به دليل بيمارى توان جنگ
نداشته است و در آن ايام بيست و سه سال از عمر آن حضرت مى گذشته است .(213)
بسيارى از ديگر مورخان نيز همين نظريه را ابراز كرده اند.
(214)
به هر حال ، پس از عاشورا، صبحگاه روز بعد خاندان پيامبر را به عنوان
اسيران جنگى به سوى كوفه حركت دادند.
آمار دقيقى از اسيران ، در دست نيست . برخى مورخان تعداد زنان را 64
نفر تا 86 نفر و تعداد مردان و پسران را 14 نفر دانسته اند.
(215)
بعضى از تاريخنگاران تعداد شترانى را كه حامل اسيران بوده اند چهل شتر
نوشته اند كه بر روى هر يك هودجى بى سرپوش بسته بودند.
(216)
البته ميان اين سخن و نقل شده است كه مى نماياند تعداد مردان
جنس ذكور از اسيران به هنگام ورود به
مجلس يزيد در شام ، دوازده نفر بوده اند كه همه آنها در زنجير بوده اند
و يا با ريسمان بسته شده بودند.
(217)
در ميان مردان قافله ، على بن الحسين بزرگترين فرد به شمار مى آمد .و
از اين رو سختگيرى دشمن نسبت به آن حضرت نيز فزونتر بود چنان كه بسيارى
از تاريخ نويسان ياد كرده اند كه امام سجاد (ع ) را بر شترى برهنه و
بيجهاز سوار كرده ، دستهاى آن گرامى را بر گردن بسته و بر تن آن حضرت
زنجير نهاده بودند!
كمتر مورخى است كه اشاره به غل و زنجير نكرده باشد.
(218)
ورود به شهر كوفه
بيشتر مورخان روز ورود خاندان عصمت و اهل بيت پيامبر (ص ) را به شهر
كوفه روز دوازدهم محرم سال 61 هجرى قمرى دانسته اند. ولى در اين كه چند
روز در كوفه توقف داشته اند، نظر دقيقى ابراز نشده است ، هر چند از
قراين مختلف و نقلهاى مربوط به ورود قافله حسينى به شهر شام ، مى توان
نتيجه گرفت كه توقف آنان در كوفه بيش از يك هفته نبوده است .
البته برخى روز ورود قافله حسينى به شهر كوفه را روز شانزدهم و يا
هفدهم محرم دانسته اند كه قرينه اى بر صحت آن در دست نيست .
(219) زيرا ميان كربلا و كوفه فاصله چندانى نبوده است .
بعضى از نويسندگان نيز بر اساس محاسبه اى مجموع سفر قافله حسينى - از
كربلا تا مدينه - را صد و سى روز دانست اند و معتهدند كه اهل بيت -
عليه السلام - حدود يك ماه در زندان كوفه نگاه داشته شده اند.
(220)
اين نظريه نيز دلايل كافى به همراه ندارد.
سخنان آتشين امام سجاد با كوفيان
رسالت بيدادگرانه امام سجاد - عليه السلام - چندان دير آغاز نشد.
با فاصله اى كوتاه ، على رغم همه دردهاى درونى و رنجهاى جسمى ، امام بر
سكوى رهبرى ايستاد.
از لابلاى توده هاى غم و درد، قد برافراشت و چنان با سخنان برنده اش
فضاى تيره اتهامها و تبليغات مسموم امويان را شكافت كه كورترين چشمها،
درخشش حقيقت را ديدند و سنگترين دلها، لرزيد و بر مظلوميت حيسن و
خاندانش گريستند و بر آينده خويش بيمناك شدند!
امام على بن الحسين - عليه السلام - در مدت اقامت خويش در كوفه ، دو
بار به احتجاج برخاست ، يك بار روى سخنش با مردم پيمان شكن كوفه بود، و
بار ديگر در دارالاماره و در برابر
عبيدالله بن زياد.
نخست ، احتجاج آن حضرت با مردم كوفه را مى آوريم :
قافله حسينى را پى از عاشورا به سوى كوفه آوردند و براى آنان در كنار
شهر، خيمه زدند.
خاندان حسين - عليه السلام - را - كه اكنون اسيران حكومت اموى شناخته
مى شوند - در آن خيمه ها جا دادند.
جارچيان حكومت ، در شهر نفرت و خيانت ، كوفيان را فرا مى خوانند تا از
اسيران جنگى خويش ديدار كنند!
از ميهمانانشان ، فرزندان پيامبرشان ، استقبال نمايند!
براستى مگر خانه هاشان را براى پذيرايى از حسين و خاندانش تزيين نكرده
اند!
مگر نخلستانها و باغستانهايشان به ثمر ننشسته است !
و مگر براى حمايت از ولايت و امامت آماده نيستند !
آيا با مسلم ، نماز پيمان نخوانده اند !
اكنون نامه اى كه مسلم از زبان آنان براى حسين (ع ) نوشته بود، قاصدان
شهادت پاسخش را آورده اند و در كنار دروازه هاى كوفه ، منتظر استقبالند
!
كوفيان ، آن قدرها هم كه شهرت يافته اند بى وفا نيستند !
خون از سرنيزه و لبه شمشيرهايشان شستند.
و غبار شرم و خجالت از چهره هاى سياهشان پاك كردند.
و مهر سكوت خانه نشينى وترس از قلبها و قدمهايشان برداشتند !
عبيدالله اجازه داده بود كه از خانه ها بيرون بيايند !
كوفيان هم ، بى شرمان آمدند.
آمدند براى تماشا !
تماشاى بزرگترين ستم تاريخ بر اهل بيت پيامبر - صلى الله عليه وآله -.
ستمى كه كوفيان پايه هاى آن را بنيان نهاده بودند!
كوفيان ايستاده اند و منتظر ديدن اسيران !
على بن الحسين - عليه السلام - از خيمه ها خارج مى شود.
براى نخستين بار نگاهش در چشمان بى مهر و چهره هاى پيمان شكن كوفيان
خيره مى گردد.
براستى ، على بن الحسين با غم انبوهى كه در سينه دارد و با شكوه هاى بى
پايانى كه از كوفيان در قلبش نهفته است ، چه بگويد واز كجا آغاز كند!
تاريخنگاران ثبت نكرده اند كه در نخستين لحظه ، كوفيان با مشاهده على
بن الحسين (ع ) چه عكس العملى نشان دادند.
گريستند، ناله بر آوردند؟يا هلهله كردند و كف زدند!
هر چه بود، فضاى بيابان آرام نبود.
حذيم بن شريك اسدى روايتگر آن صحنه مى گويد:
على بن الحسين (ع ) با اشاره از مردم خواست تا قدرى آرام شوند.
همه آرام شدند.
امام برجاى ايستاد، سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبر
اسلام درود فرستاد و سپس چنين فرمود:
هان اى مردم ! آن كه مرا مى شناسد، سخنى با او ندارم ولى آن كس كه مرا
نمى شناسد، بداند كه من على بن الحسين فرزند عمان حسين هستم كه در كنار
رود فرات ، با كينه و عناد، سرمقدسش را از بدن جدا كردند بى اين كه
جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!
من فرزند كسى هستم كه حريم او را حرمت ننهادند، آرامش او را ربودند،
اموالش را به غارت بردند و خاندانش را به اسارت گرفتند.
من فرزند اويم كه دشمنان انبوه محاصره اش كردند و در تنهايى و بى ياورى
- بى آن كه كسى را داشته باشد تا به ياريش برخيزد و محاصره دشمن را
براى او بشكافد - به شهادتش رساندند.
و البته اين گونه شهادت ،
- شهادت در اوج مظلوميت و حقانيت -
افتخار ماست !
هان ، اى مردم اى كوفيان !
شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد نامه هايى را كه براى پدرم
نوشتيد!
نامه هاى سراسر خدعه و نيرنگتان را!
در نامه هايتان با او عهد پيمان بستيد و با او بيعت كرديد! ولى او را
كشتيد، به جنگ كشانديد و تنهايش گذاشتيد!
واى بر شما! از آنچه براى آخرت خويش تدارك ديده ايد!
چه زشت و ناروا، انديشيديد و برنامه ريختيد!
پيامبر اكرم (ص ) را با كدام رو با كدام چشم نگاه خواهيد كرد.
(221)
امام سجاد - عليه السلام - در اين بخش از سخنان
خويش به آيه اى از قرآن اشاره كرد كه خداوند مى فرمايد
ولكم فى رسول الله اسوة حسنه يعنى برنامه
هاى پيامبر و شيوه عمل او الگويى شايسته براى شماست . گويا امام با
مطرح ساختن اين آيه ، مى خواست به كوفيان بنماياند كه روش آنان مخالف
روش پيامبر اسلام است ، چه اين كه پيامبر (ص ) نسبت به خويش بويژه نسبت
به فاطمه زهرا و على بن ابى طالب و فرزندان ايشان - حسن بن على وحسين
بن على - عليه السلام - محبتى خاص داشت و درباره رعايت حقوق و حرمت
آنها سفارشهاى صريحى به امت كرده بود. از سوى ديگر كوفيان كه به ظاهر
هوادار اهل بيت بوده و از ديرزمان با منطق استدلالى شيعه آشنايى داشتند
بسرعت منظور امام سجاد - عليه السلام - را دريافتند و يك بار ديگر
سخنان على بن ابى طالب - عليه السلام - در گوشهايشان طنين افكند و گويى
با همين آيه ، همه چيز را دريافتند از اين رو به جاى اين كه بگذارند
بيان امام سجاد و استدلال آن حضرت تمام شود، به اضهار پشيمانى و ندامت
و ابراز همدردى پرداختند.
كوفيان يكصد فرياد بر آوردند:
اى فرزند رسول خدا! تمامى ما گوش به فرمان شما و پاسدار حق شماييم بى
اين كه از اين پس ، روى بگردانيم و نافرمانى كنيم !
اكنون با كسى كه به جنگ شما برخيزد خواهيم جنگيد. و با كسى كه در صلح
با شما باشد صلح و سازش خواهيم داشت .
ما حق خودمان را از ظالمان باز خواهيم گرفت !
(222)
سخنان ندامت آميز كوفيان ، جدى مى نمود و
شعارهايشان رنگى جذاب داشت ولى نه براى امام سجاد و نه براى آنان كه
بارها شعارها و دعوتها و حمايتهاى كوفيان را تجربه كرده بودند! از اين
رو امام سجاد - عليه السلام - بى اين كه تحت تاءثير شعارهاى مقطعى و بى
اساس كوفيان قرار گيرد بدانها پاسخى مناسب داد.
امام سجاد (ع ) در پاسخ كوفيان فرمود:
هرگز! هرگز تحت شعارهاى شما قرار نخواهم گرفت و
به شما اعتماد نخواهم كرد اى خيانت پيشگان مكار!
ميان شما و آرمانهايى كه اظهار مى داريد فاصله ها و موانع بسيار است .
(223)
آيا مى خواهيد همان جفا و پيمان شكنى كه با پدران و من داشتيد، دوباره
درباره من روا داريد!
نه به خدا سوگند! هنوز جراحتهاى گذشته اى كه از شما بر تن داريم ،
اليتام نيافته است همين ديروز بود كه پدرم به شهادت رسيد در حالى كه
خاندانش در كنار او بودند.
داغهاى برجاى مانده از فقدان رسول خدا، پدرم و فرزندانش و جدم امير
مؤمنان فراموش نشده است .
طعم تلخ مصيبتها هنوز در كامم هست و غمها در گسترده سينه ام موج مى
زند.
در خواست و سفارش من درباره يارى خواستن از شما
نيست
تنها مى خواهم كه شما - شما كوفيان ! - نه هزم يارى ما كنيد و نه به
دشمنى و ستيز با ما برخيزيد!
(224)
امام سجاد (ع ) در پايان اين سخنان كه آتش ندامت و حسرت را درجان
كوفيان برافروخت و مهر بى اعتبارى و بى وفايى را براى هميشه بر پيشانى
آنان زد، اندوه عميق خويش را با اين شعرها اظهار كرد و بر التهاب قلبها
افزود:
قد كاان خيرا من حسين و اءكرما
|
قتيل تفرحوايا اهل نفسى فداؤ ه
|
جزاء الذى اءراده نار جهنما
|
يعنى : اگر حسين - عليه السلام - كشته شد، چندان شكفت نيست .
چرا كه پدرش با همه آن ارزشها و كرامتهاى برتر نيز قبل از او شهادت
رسيد.
اى كوفيان ! با آنچه نسبت به حسين روا داشتند شادمان نباشيد.
واقعه اى عظيم صورت گرفت و آنچه گذشت رخدادى بزرگ بود!
جانم فداى او باد كه در كنار شط فرات ، سر بر بستر شهادت نهاد.
آتش دزخجزا كسانى است كه او را به شهادت رساندند.
در مجلس عبيدالله بن زياد
با توجه به اين كه امام سجاد - عليه السلام - در جمع كاروانيان شهادت ،
متمايز از ديگران بود، با ورود آنان به مجلس عبيدالله - والى كوفه -
نخستين چيزى كه نظر عبيدالله را جلب كرد وجود مرد جوانى درميان آن
كاروان بود.
عبيد الله كه گمان مى كرد در كاروان حسين (ع ) مردى باقى نمانده و همه
آنان به قتل رسيده اند از ماءموران خود درباره امام سجاد - عليه السلام
- استفسار كرد و توضيح خواست .
كينه و ناپاكى او عميق عبيدالله به او اجازه نميداد كه شاهد زنده بودن
جوانى از نسل حسين - عليه السلام - باشد، چنين مى نمود كه تصميم گرفته
است تا على بن الحسين (ع ) را نيز به شهادت رساند.
امام سجاد (ع ) كه نيت و عزم عبيدالله را دريافته بود، به عبيدالله
فرمود:
اگر براستى عزم كشتن مرا داريد، شخص امينى را ماءمور كنيد تا از زنان و
كودكان سرپرستى كند.
عبيدالله با شنيدن اين سخن ، از تصميم خويش منصرف شد و گفت نه : تو خود
همراه قافله خواهى بود.
ابن جرير طبرى ، در نقلى ديگر، واقعه را با تفصيل بيشترى ياد كرده ، مى
نويسد:
با ورود قافله حسينى به مجلس تشريفاتى عبيدالله ، عبيدالله به جانب على
بن الحسين - عليه السلام - رو كرد و پرسيد: نامت چيست ؟
امام سجاد - عليه السلام - فرمود: نامم على بن الحسين است .
عبيدالله گفت : مگر خداوند على بن الحسين را در كربلا نكشت ؟
عبيدالله با اين تعبير مانند همه جباران سعى كرد
تا عمل وحشيانه خود را مستند به دين كند و دشمنان خود را دشمن خدا
قلمداد نمايد و علاوه بر اين مى خواست تا با زهر زبان قلبهاى رنجيده
يتيمان و زنان داغديده آن محفل را آزرده تر كند.
على بن الحسين ، لختى سكوت كرد.
اما عبيدالله خشن تر و مستبدتر از آن است كه سكوت را از امام سجاد -
عليه السلام - بپذيرد ، از اين رو گفت : چرا پاسخ نمى دهى !
على بن الحسين - عليه السلام - فرمود:
الله يتوفى الانفس حين موتها .
(225)
يعنى : خداوند جانها را به هنگام مرگ دريافت مى كند.
كنايه از اين كه خداوند كسى را به قتل نمى
رساند، قتل مظلومان و كسانى چون تو است اى عبيدالله ! بلى آن كس كه
جانها را به هنگام مرگ دريافت مى كند خداست چه آن مرگ به صورت طبيعى
صورت گرفته باشد و چه به وسيله ظلم ظالمان .
و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله .
(226)
يعنى :
هيچ انسانى نمى ميرد مگر به اذن مگر به
اذن الهى .
كنايه از اين كه نه تنها خداوند روح پاكمردان را
دريافت مى كند، بلكه مرگ همه انسانها به اذن و اجازه خداست و اين اذن و
اجازه بدان معنا نيست كه خداوند انسانها را مى كشد.
عبيدالله با مشاهده آن حضور ذهن و دريافت آن جواب كوبنده ، از جوانى كه
زنجير اسارت بر تن و جراحتهاى انبوه در قلب دارد! خشمگين شد و دستور
داد تا على بن الحسين را نير به شهادت برسانند. ولى زينب كبرا عليها
السلام فرياد بر آورد.
يا بن زياد حسبك من دمائنا اسالك بالله ان فتلته
الا قتلتنى معه ..
يعنى ؛ اى ابن زياد! آن همه از خونها ما كه ريخته اى برايت كافى نيست !
سوگند به خدا! اگر مى خواهى او را بكشى مرا هم بكش ...
به هر حال سوز و گداز سخنان زينت و شرايط محفل به گونه اى بود كه ابن
زياد از كشتن امام سجاد - عليه السلام - چشم پوشيد.
(227)
از كوفه تا شهر شام
قافله خزان ديده خاندان حسين - عليه السلام - چند روزى در كوفه تحت نظر
قرار داشتند
(228) و به شدت كنترل مى شدند!
دستگاه خلافت يزيد كه همواره در جريان پيشرفت كار سپاه و شهادت حسين بن
على - عليه السلام - و اسارت خاندانش قرار مى گرفت ، از پيروزى سريع
خويش بر نهضت حسينى ، بشدت هيجان زده بود!
دستگاه خلافت ، درصدد بر آمد تا از اين پيروزى سياسى ، در استحكام
بخشيدن به پايه هاى استبداد و فرو نشاندن نغمه هاى مخالف ، حداكثر
استفاده را بكند. از اين رو تصميم گرفت تا قافله اسيران كربلا را با
شكلى خاص و عبرت انگيز از كوفه به شام حركت دهند تا طى مراسمى ويژه
آنان به مجلس يزيد وارد شود و همه نمايندگان سياسى ساير كشورهاى و نيز
مدعيان داخلى ، سلطه يزيد بر جامعه خويش را در يابند.
بر اين اساس پس از چند روزى ، كاروان اسيران كاروان اسيران كربلا، همره
با سرهاى پاك شهدا به سوى شام به حركت در آمدند. و اين در حالى بود كه
هنوز آثار بيمارى از على بن الحسين - عليه السلام - زدوده نشده بود!
(229)
بلاذرى مى نويسد: همراه با قافله اسيران 72 سر از ياران حسين (ع ) نيز
از كربلا به كوفه حمل گرديد و كسانى كه نظارت و دخالت داشتند، عبارتند
از: شمر بن ذى الجوشن ، قيس بن اشعث ، عمروبن حجاج زبيدى و غرة بن قيس
احمسى .
(230)
بعيد نيست كه همه سرهاى مقدسى كه از كربلا به كوفه حمل شده بود، از
كوفه نيز به سوى شام فرستاده شده باشد.
البته در تعداد سرهاى مقدسى كه به شام حمل شده اتفاق نظر وجود ندارد.
كسانى كه ماءموريت يافتند تا قافله حسينى را از كوفه تا شام ببرند،
بنابر نقل ابن جرير طبرى عبادت بودند از: مخفربن ثعلبه و شمر بن ذى
الجوشن .
(231)
مورخان ديگرى نيز از اين دو تن ياد كرده اند.
(232)
ولى روشن است كه اين دو نفر عنوان سرپرستى داشته اند، و جز آن دو تعداد
زيادى از سپاهيان ، همراه قافله بوده اند به طورى كه برخى مورخان تعداد
آنها را تا پانصد نفر دانسته اند.
(233)
بنا بر آنچه علامه مجلسى ياد كرده است ، تنها چهل نفر از سپاه ابن
زياد، مسئوليت حمل سرهاى شهدا را بر عهده داشته اند.
(234)
خط سير قافله اسيران
فاصله ميان كوفه تا شام حدود صد و هفتاد فرسخ بوده است ولى به طور قطعى
روشن نيست كه خط سير قافله اسيران از كوفه تا شام چگونه بوده است .
برخى از مورخان و محققان براساس تحقيقات خويش بر اين عقيده اند كه مسير
كاروان ، از شمال بين النهرين مى گذشته است و اين معروفترين راهى بوده
كه اعراب و دمشق را با يكديگر است و اين معروفترين راهى بوده كه اعراب
و دمشق را با يكديگر مرتبط مى ساخته است .
قسمتى از اين مسير، از كنار ساحل غربى فرات مى گذشته است .
در اين خط سير، اولين پس از كوفه قادسيه بوده است و سپس اثيم - كه يكى
از ميدان هاى جنگ روميان و ايرانيان در دوره ساسانيان به شمار آمده است
- البته ميان قادسيه و اثيم منزلهاى ديگرى نيز منزلهاى ديگرى نيز وجود
داشته است . مجموع منزلهايى كه در اين مسير ياد كرده اند، عبارت است :
قادسيه ، هيت ، ناووسه ، آلوسه ، حديثه ، اثيم ، رقه ، حلاوه ، سفاخ ،
عليث و دير الزوز كه پس از آن وارد دمشق مى شده اند.
(235)
از جمله رخدادهايى كه در اين خط سير ياد كرده اند اين است كه وقتى
قافله اهل بيت - عليه السلام - به سفاخ رسيد، باران شديد، باران شديد
حركت شتران را مواجه با مشكل ساخت ، ناگزير چند روزى توقف كردند و اين
توقف زمينه اى شد تا شائق پسر سهل بن ساعدى - از صحابه پيامبر - صلى
الله عليه وآله - موضوع شهادت فرزند رسول خدا نسبت به حسين بن على -
عليه السلام - براى مردم بازگو كند و اهل بيت در آن سرزمين مورد حمايت
و محبت مردم قرار گيرد.
(236)
درباره خط سير قافله بيت - عليه السلام - نظر ديگرى نيز وجود دارد كه
آن را ابى محنف مقتل خويش - كه معتبرترين مقاتل به شمار مى آيد - ياد
كرده است .
او مى گويد:
كاروان اسيران از طريق بيابانهاى خشك به سوى شام برده شده اند زيرا اين
مسير كوتاهترين راه ميان عراق و سوريه به شمار مى آمده است .
منزلهايى كه در اين مسير وجود داشته عبارت است از:
كوفه ، شرق حصاصه ،
(237)تكريب ،
(238) دير اعور،
(239) لبا،
(240) كحيل ،
(241)حجينه ،
(242) موصل ،
(243) تصيبين ،
(244) عين الورد،
(245) قنسرين ،
(246) معرة النعنان ،
(247) كفر طاب ،
(248) حماة ،
(249) حمص ،
(250) بعلمبك ،
(251) صومعه راهب ،
(252) شام .
(253)
ابن جرير طبرى مى نويسد:
على بن الحسين در طول مسير كوفه تا شام ، باكسى
سخن نگفته است .
(254)
اما، از برخى منابع ديگر استفاده مى شود كه هر جا زمينه اى پديد مى
آمده ، امام سجاد - عليه السلام - از فرصت استفاده مى شود كه هر جا
زمينه اى پديد مى آمده ، امام سجاد - عليه السلام - از فرصت استفاده
كرده و به هدايت و روشنگرى مردم مى پرداخته است .
در يكى از منزلهاى ميان راه امام اشعارى را براى مردم خواند كه در آنها
برخى حقايق گنجانيده شده بود.
آن اشعار را چنين ثبت كرده اند:
ساده العلوج فما ترضى بذا العرب
|
وصار يقدم راءس الامة الذنب
|
يا للرجال مما ياءتى الزمان به
|
من العجيب الذى مامثله عجب
|
ال الرسول على الافتاب عارية
|
و ال مروان يسرى تحتهم نجب
(255)
|
يعنى ؛ مردمان پس و فرومايه ، به سيادت وآقايى رسيدند و آنان كهدر علم
و شرافت و ارزشهاى انسانى - در پايين ترين مرتبه قرار دارند، جاى
رهبران راستين را گرفته و بر منصبهاى اجتماعى تكيه زده اند، و اين چيزى
است كه غير تمندان عرب بدان رضا نمى دهند.
واى بر مردان نمى دهند.
واى بر مردان و مردمان از شگفتيهايى كه روزگار برايشان پديد مى آورد!
خاندان پيامبر بر شتران برهنه سوار باشند! ولى خاندان مروان بر اسبهاى
رهوار سوار گردند و راه پويند!
گذارى غمبار از شهر بعلبك
چنان كه از برخى تاريخى ياد شد خط سير كروان اهل بيت (ع ) از شهر بفلبك
نيز مى گذشت .
شهرها هر چه به شام ، منطقه حاكميت امويان نزديكتر مى شد، مردمانش از
اهل بيت دورتر بودند و الفت آنان با اسلام اموى بيش از شناخت ايشان از
اسلام محمدى و علوى بود.
سلطه امويان بر اين مناطق ، اجازه نمى داد تا راويان صادق ، فضايل اهل
بيت و على بن ابى طالب را براى مردم بازگو كنند، بلكه به عكس راويانى
اجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاى اهداف و منافع دستگاه خلافت به
جعل حديث بپردازند.
از اين رو دور از انتظار نمى نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان
اهل بيت - عليه السلام - و اسيران ستمديده ، به شادى و سرور بپردازند.
بويژه كه حاكمان و مسؤ ولان آن منطقه ، از قبل تبليغاتى عليه آن كاروان
صورت داده بودند!
با اين زمينه ها مردم بعلبك تاشش مايلى از شهر بيرون آمده و به روش
خاص خود به جشن و شادى پرداختند!
منظره اى بود كه چه بسا، كاروانيان شهادت و اسارت ، تا آن روز تلختر از
آن را نديده بودند.
شلاق خنده ها، تنهاى رنجور يتيمان و زنان داغديده را بشدت شكنجه مى
داد.
سخنان شماتت آميز و آكنده از طعن آنان ، قلبهاى مجروح را مجروحتر مى
ساخت .
اين چنين بود كه ام كلثوم - دختر امير المؤمنين عليها السلام - بر آن
مردم نفرين كرد و فرمود:
اباد الله كثر تكم و سلط عليكم من لا يرحمكم .
(256)
خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسى را
بر شما مسلط نمايد كه بر شما رحم نياورد.
و در اين شرايط قطره هاى اشك بر چهره على بن الحسين فرو مى غلتيد و
شعله هاى قلبش را با اين اشعار به مردمان غفلت زده بعلبك مى نماياند.
هو الزمان فلاتفنى عجابيه
|
عن الكرام و ماتهدى مصائبه
|
فليت شعرى الى كم ذا تحربنا
|
صروفه الى كم ذا نجاذبه
|
يسرى بنا فوق افتاب بلاوطا
|
صروفه الى كم ذا نجاذبه
|
كاننا من اسارى الروم بينهموا
|
كاننا كل ما قاله الرحمن كاذبه
|
كفرتم برسول الله و يلكموا
|
فكنتم مثل من ضلت مذاهبه
(257)
|
يعنى ؛ آرى روزگار است و شگفتينهاى پايان ناپذير و مصبيتهاى مداوم آن !
اى كاش مى دانستم كشمكشهاى گردون تاكى و تاكجا ما را به همراه مى برد و
تا چه وقت روزگار از ما روى بر مى تابد!
ما را بر پشت شتران برهنه سير ميدهد در حالى كه سواران بر شترهاى نجيب
، خويش را از گزند دشواريهاى راه در امان مى دارند.
گويى كه ما اسيران رومى هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار
گرفته ايم !
ما با ما چنان روبرو مى شوند كه
گويى ما منكر تمامى آيات قرآنيم !
واى بر شما، اى مردمان غفلت زده ، شما به پيامبر - صلى الله عليه وآله
- كفر ورزيديد و زحمات او را ناسپاسى كرديد، و چونان گمراهان راه
پيموديد!
ورود به شام ، دشوارترين لحظه ها
امام سجاد - عليه السلام - از پس مرارتهاى فراوان ، سرانجام جام همراه
با كاروان رنجديده اسيران به شهر شام ، شهر دشنام ، شهر دسيسه هاى
سياسى و شهر عدوات با اهل بيت - عليه السلام - نزديك مى شود.
از شهرى كه مردان و زنان پنجاه ساله اش در طول عمرشان جز بدگويى از على
بن ابى طالب نشنيده بودند و لعن و سب او را فريضه مى شمردند، چه
انتظارى مى رفت .
كوفيان كه هوادار بودند و على بن ابى طالب در ميانش به ارزشهاى بى بديل
شناخته شده بود، چه كردند! كه شاميان بكنند!
شام از روزى كه به وسيله مسلمانان به سرزمينهاى اسلامى پيوسته بود،
همواره فرمانروايى به خود ديده بود چونان خالدبن وليد و معاويه بن ابى
سفيان ؛ نه پيامبر - صلى الله عليه وآله - را ديده بودند و نه با شخصيت
صحابه راستين آشنايى داشتند. از اين رو الگوى اسلام و مسلمانى آنان ،
معاويه و امويان بودند!
مسعودى مورخ نام آشنا، در كتاب مروج الذهب نكته اى را ياد كرده است كه
نشانگر ميزان آگاهى شاميان از واقعيتهاى جهان اسلام و معارف اسلامى است
. او و مردم آن سامان با برخى واقعيتهاى قدرى آشنا شده بودند عبدالله
بن على ، گروهى از بزرگان شام نزد سفاح - نخستين خليفه عباسى - فرستاد
و گفت اينان از خردمندان اين سرزمين هستند و همه سوگند يادمى كنند كه
تاكنون جز بنى اميه خويشاوندى براى رسول خدا نمى شناخته اند تا ميراث
بر او باشند!
(258)
توجه به اين نكات و زمينه هاى ، روشن مى سازد كه آنچه مورخان و صاحبان
مقاتل درباره ورود اهل بيت به شام نوشته اند، چندان دور از واقعيت و
دور از انتظار نبوده است !
نخستين طنين حق در گوش شاميان
ديلم بن عمر مى گويد: آن روز كه كاروان اسيران آل رسول وارد شام شدند،
من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمان خويش ديدم . اهل بيت را
به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند.
در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على بن الحسين كه سالار آن
قافله شناخته مى شد ايستاد و گفت : خداى را سپس كه شما را كشت و مردمان
را از شر شما آسوده ساخت و پيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما
پيروز گرديد!
على بن الحسين - عليه السلام - لب فرو بسته داشت تا آنچه پيرمرد در دل
دارد بگويد.
وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد امام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرفهايت تمام شود. اكنون شايسته
است تو نيز سخنان مرا بشنوى .
پيرمرد گفت : براى شنيدن آماده ام ؟
على بن الحسين - عليه السلام - فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده اى ؟
پيرمرد: آرى .
على بن الحسين : آيا آيه ره خوانده اى كه خداوند مى فرمايد:
قل لااسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى
(259)
يعنى
اى پيامبر به مردمان بگو من در برابر
تلاشهايى كه براى هدايت شما به كار بسته ام پاداشى نمى خواهم جز اين كه
خويشان و نزديكان مرا دوست بداريد
پيرمرد آرى اين آيه را خوانده ام (ولى اين آيه چه ارتباطى با شما دارد؟
امام سجاد ع مقصود اين آيه از خويشان پيامبر مائيم .
سپس امام ع پرسيد اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى كه خداوند مى
فرمايد: وآت ذاالقربى حقه
(260)
يعنى حق خويشاوندان و نزديكانت را به ايشان پرداخت كن .
مرد شامى : آيا شماييد
ذوى القربى و
خويشاوند پيامبر؟
امام على (ع ): بلى ما هستيم . آيا سخن خدا را در قرآن خوانده اى كه
فرموده است :
واعلمو انما غنمتم من شيى ء خمسه و للرسول ولذى
القربى .
(261)
يعنى ؛ آنچه غنيمت به چنگ مى آوريد يك پنجم آن از خدا رسول ونزديگان
اوست .
مرد شامى : آرى خوانده ام .
امام : مقصود از ذوى القربى در اين آيه نيز ما هستيم . آيا تلاوت كرده
اى اين آيه :
انما يريد الله ليذهب عنكم الرحبس اهل البيت و
يطيهرا
(262)
يعنى :
همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى و
گناه از شما اهل بيت زدوده شود و شما را به گونه اى بى بديل پاك گرداند.
اى مرد شامى آيا در ميان مسلمانان كسى جز ما
اهل
بيت رسول خدا شناخته مى شود!
مرد شامى كه تا آن لحظه با منطق قرآنى اهل بيت مواجه نشده بود وآنچه از
اسلام شنيده و شناخته بود، گزافه هاى دستگاه تبليغاتى و مسموم اموى
بود، به خود آمد، شرمسار شد، دستهايش را به سوى آسمان بالا برد و با
همان طنين كه تا لحظه اى قبل ندانسته و ناخواسته براى دستگاه اموى شعار
مى داد، به توبه و استغفار پرداخت و گفت :
اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ،
اللهم انى اتوب اليك ، من عداوة آل محمد و ابراء اليك ممن قتل اهل بيت
محمد (ص ) و لقد قراءت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم
(263)
مرد شامى سه مرتبه از درگاه خداوند طلب آمرزش كرد و گفت : خداوندا من
از دشمنى خاندان پيامبرى بيزارى مى جويم و به سوى تو رو مى آوريم . و
انزجار خود را از كشندگان خاندان پيامبر (ص ) اعلام مى كنم . من
روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولى تا امروز مفاهيم و معارف آنرا
درك نكرده بودم .
آنچه ميان على بن الحسين - عليه السلام - و اين مرد شامى رد و بدل
گرديد شايد نخستين ضربه اى بود كه بر پندار خفته شاميان وارد شد و
باورهاى گذشته آنان را بشدت مخدوش ساخت و هلهله هاى و شادمانيهاى آنان
را به سردى و سكوتى پر معنا فرو برد.
شماتت كينه توزان
منظره حزن انگيز كودكان يتيم و زنان محجوب و گرفتار در بند اسارت و
چهره هاى معنوى خاندان رسالت و سخنانى كه ميان ايشان و كاروانيان رد و
بدل مى شد، چه بسا در قلب گول خوردگان شامى و مردمان بى غرض ايشان
تاءثير مى كرد و شاديهايشان را به غم اظهار خشمشان را نسبت به اقل بيت
به ملاطفت و همدردى مبدل مى كرد. اما در اين كينه توزانى بودند كه نور
حقيقت راهى به دلهايشان نداشت و اسارت و مظلوميت اقل بيت را فرصت
مناسبى براى انتقامجويى و شماتت آنان
مى پنداشتند.
ابراهيم فرزند طلحه از جمله اين شماتت
كنندگان است .
وى كسى است كه پدرش طلحه از جمله برافروزندگان آتش جنگ جمل بود.
(264)
طلحه در همان جنگ كه عليه على بن ابى طالب برپاشده بود كشته شد.
ابراهيم مرگ پدرش را از ناحيه خاندان على (ع ) مى ديد و دى دل كينه
ديرينه داشت .
او نيز مانند شاميان به تماشاى كاروان اسيران اهل بيت (ع ) آمده بود .
نگاهش به على بن الحسين (ع ) افتاد گويى جراحت عقده هايش دوباره شكافته
مجسم گرديد. از روى انتقامجويى گفت :
اى فرزند على ، چه كسى پيروز است ؟
منظور ابراهيم از اين سخن ، يادآورى گذشته بود.
او مى خواست بگويد، اگر بنى هاشم در جنگ جمل پيروز شدند، اما در نهايت
همه آن پيروزيها به شكست منتهى شده است . و شما كه فرزندان على (ع )
هستيد امروز در بند اسارتيد من كه فرزند طلحه هستم ، اكنون آزادم و
تماشاگر!
مجال ، مجال استدلال و مباحثه نبود.
ابراهيم با مرد شامى فرق مى كرد. مرد شامى گول خورده بود و بى غرض ،
اما ابراهيم اهل بيت را خوب مى شناسد و سخنانش از روى انتقامجويى است .
امام سجاد (ع ) به او پاسخى كوتاه مى دهد و مى فرمايد:
اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز است ، هنگام نماز اذان و اقامه بگو.
(265)
سخن كوتاه - اما قاطع - امام سجاد (ع ) به ابراهيم ، پيامى ژرف به
همراه داشت . و به او ياد آورى مى كرد كه اى ابراهيم جنگ ما در گذشته و
خال براى عزت و قدرت دنيايى نبود كه اكنون ما شكست خورده باشيم و تو و
يزيد پيروزمند باشيد. جنگ و قيام ما براى زنده ماندن پيام توحيد و نداى
وحى و رسالت بود تا زمانى كه از ماءذنه ها نداى
شهداى لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله بلند باشد و
مسلمانان براى نماز خويش در اذان و اقامه اين شعارهاى توحيدى و محمدى
را تكرار كنند، ما پيروزيم .