توحيد مفضل (شگفتيهاي آفرينش)

مفضل بن عمر
ترجمه : نجفعلي ميرزايي

- ۴ -


مو و ناخن و فوايد آنها
باز تاءمل كن در اينكه خداوند با حسن تدبير و حكمت ، مو و ناخن را آفريد.
از آنجا كه اين دو رشد مى كنند و بلند مى شوند و بايد كوتاه گردند، حس ‍ ندارند تا انسان به هنگام گرفتن آنها احساس درد نكند. اگر انسان از گرفتن مو و ناخن درد مى كشيد ميان دو محذور قرار مى گرفت : يا اينكه هر دو را رها مى كرد تا دراز شوند و يا اينكه با دشوارى و تحمل درد، آنها را كوتاه مى كرد.
مفضل مى گويد: به امام (ع ) عرض كردم : چه مى شد اگر خداوند آنها را چنان مى آفريد كه افزوده نگردند تا آدمى به اصلاح و كوتاه كردن نيازمند نباشد؟
امام (ع ) فرمود: خداوند متعال در اين كار، نعمتهايى نهاده كه آدمى از آنها آگاه نيست تا سپاس گويد. آگاه باش ! دردهاى بدن با خروج مو از منافذ بدن و با خروج ناخن از سر انگشتان خارج مى گردد؛ از اين رو به انسان فرمان داده شده كه هر هفته با نوره ماليدن و مو تراشيدن و كوتاه كردن ناخنها به اين كار اقدام كند. اين كار باعث مى شود كه موى و ناخن با شتاب بيشترى برويند و دردها و بيماريها را سريعتر خارج كنند. اگر شخص چنين نكند، رشد آنها كوتاه و اندك مى شود، در نتيجه ، دردها در بدن مى ماند و بيماريهاى مختلف پديد مى آيد.
نيز از رويش مو در چند جاى بدن كه وجود آن براى انسان مايه رنج و زيان است جلوگيرى شده . اگر مو در ديدگان مى روييد آيا آدمى نابينا نمى شد؟ و اگر در دهانش مى روييد آيا خوردن و آشاميدن انسان دشوار و بى لذت نمى گشت ؟ اگر در كف دست رشد مى كرد آيا انسان از لمس ‍ درست اشيا و انجام برخى از كارها باز نمى ماند؟ يا اگر بر فرج زن و يا آلت مرد مى روييد آيا لذت مجامعت از اينان نمى گرفت ؟ پس نيك بنگر كه چگونه در جايى كه سود و مصلحتى در كار نيست نروييده . اينها مخصوص انسان نيست ، بلكه در چهارپايان و درندگان و ديگر حيوانات توليد مثل كننده نيز چنين است ؛ از اين رو با اينكه بدن آنها از مو پوشيده است و ليكن اين مناطق ، دقيقا به خاطر آنچه كه ذكر شد، مويى بر آنها نيست . نيك انديشه كن كه چگونه آفرينش از هر خطا، زيان و ناهماهنگى به دور است و يكسره حكمت و تقدير است و مصلحت و سود.
راز رويش مو در روى زهار و زير بغل
اصحاب ((مانى )) و ديگران كه خواستند بر آفرينش و هدفمندى آن اشكال گيرند، رويش مو در روى زهار و زير بغل را ناروا شمردند، غافل از اينكه رشد مو در اين مكانها با وجود رطوبت در آنها مرتبط است و چنانكه گياه در جاى مرطوب مى رويد، مو نيز در اين جايها رشد مى كند. آيا نمى بينى كه اين جايها براى پذيرش مواد زايد بدن از همه جا مناسبتر است ؟ وانگهى اين امر باعث مى شود كه گذشته از تدابير الهى خود انسان نيز قدرى به بدن خود برسد و از رهگذر بهداشت و نظافت ، تنى سالم داشته باشد. همچنين با كوتاه كردن موهاى زايد بدن ، روحيه آتشين ، تندى ، سرمستى و خشم او شكسته شود و از پرداختن به سرگرميهاى گمراه كننده و بيكارى پرهيز نمايد.
فوايد آب دهان
درباره آب دهان و مصالح آن بينديش . خداى جل و علا چنان تدبير نمود كه اين آب همواره به سوى دهان سرازير باشد تا كام و گلو را تر نگاه دارد و خشك نشوند. اگر اين جايها نامرطوب بمانند هر آينه آدمى را هلاك مى شود؛ زيرا آبى در دهان نمى ماند كه انسان با آن آب ، غذاى خشك را نرم گرداند و فرو برد (بسيارى ديده شده كه غذايى خشك آدمى را هلاك كرده است ) بدان كه اين رطوبت در حكم مركب راهوار غذاست (و آن را به معده مى رساند) نيز اين ترى به صفرا (و يا سوداء) مى رسد و اين كاملا به سود انسان است و اگر صفرا خشك شود آدمى در هلاك مى افتد.
چرا شكم انسان مانند لباس ، زيپ و دكمه ندارد؟
برخى از نادانان كه بدروغ دعوى كلام و فلسفه مى كنند، از سر كم مايگى و كوته انديشى مى گويند: چه مى شد كه شكم انسان نيز مانند قبا و بالاپوش ‍ باشد تا هرگاه كه پزشك اراده كرد، آن را بگشايد و درون آن را بدرستى ببيند. دست در آن كند و به معالجه بپردازد و اينگونه بسته و پوشيده از چشم و دست نباشد؟ زيرا پزشك تنها با دلالتها و راهنماييهاى ناقص ؛ چون : نظر در بول و معاينه و لمس عرق و ديگر امور اشتباه آميز و نادرست به درمان مى پردازد و اين امور (و عدم درمان صحيح ) چه بسا به مرگ بيمار منتهى شود.
اين جاهلان نمى دانند كه اگر اين پندار واقع مى شد، گذشته از آنكه انسان ، ديگر هيچ هراس و دلهره اى از مرگ نداشت و غرور بقا و سلامت ، او را به ورطه سرمستى و خوشگذرانى مى كشانيد، باعث مى گشت كه مايعات شكم ترشح كند و سرازير شود و خواب و بيدارى او را بر هم زند و فاسد گرداند. نيز اين ترشحات ، لباس و آراستگى انسان را آلوده مى سازد و در كل ، زندگى شخص را خراب مى نمايد.
معده و كبد و قلب نيز با يك حرارت مشخصى كه خداوند در درون انسان قرار داده كار مى كنند. اگر شكم شكافى داشت كه چشم درون آن را بنگرد و دست به آن برسد، هر آينه سردى دماى خارج به داخل بدن راه مى يافت . با حرارت بدن در مى آميخت و آن را از حالت تعادل خارج مى نمود؛ در نتيجه كار طبيعى احشا و درون انسان بى ثمر مى شد و شخص هلاك مى گشت . آيا نمى بينى جز آنچه در آفرينش پديد آمده ، تمام پندارهاى خيال انسان ناصواب و خطاست ؟
اسرار خوردن خوابيدن و مجامعت كردن
اى مفضل ! در خوردن ، خوابيدن ، مجامعت كردن و تدابير نهفته در آنها بنگر. براى هر كدام از اين افعال ، محرك و عاملى درونى پديد آمده : گرسنگى عامل خوردن و راحتى و قوام بدن است . بيخوابى و چرت زدن ، عامل خواب ، استراحت و تقويت بدن است . شهوت (و شعله ور شدن آن ) عامل مجامعت و ماندگارى نسل است .
اگر انسان (گرسنه نمى شد و) در درون ، تقاضاى طبيعى براى خوردن نمى يافت ، بلكه از طريق ديگر به نياز بدنش به غذا پى مى برد، چه بسا بر اثر سنگينى و كسالت و.... چيزى نمى خورد و در اثر آن ، لاغر و سپس ‍ هلاك مى شد. چنانكه گاه آدمى براى درمان يك نارسايى به دارو نيازمند است ولى بر اثر سهل انگارى و عدم استفاده از آن ، درد و بيمارى اش ‍ شديد و يا به مرگ منتهى مى شود.
همچنين اگر انسان (بدون آنكه به طور طبيعى خوابش بيايد) تنها با توجه به نياز بدن به خواب و استراحت و تقويت مى خوابيد، چه بسا بر اثر سستى و تنبلى و يا... نمى خوابيد و اين امر او را به ضعف جسمى دچار مى كرد و در پايان به هلاكت او مى انجاميد.
نيز اگر (نيروى شهوت در درون نبود و) انسان ، تنها به خاطر علاقه و به هم رسيدن فرزند به مجامعت تن در مى داد، هيچ دور نبود كه چنين كارى نكند و در نتيجه ، نسل انسان كاسته مى شد و يا از ميان مى رفت ؛ زيرا بسيارند كسانى كه به فرزند دارى رغبتى ندارند و به آن اهميت نمى دهند.
بنگر كه چگونه براى هركدام از اين افعال كه قوام و سود بدن در آنهاست ، در درون و به طور طبيعى محرك و عامل حركت دهنده آن قرار داده شده است .
بدان كه در (جسم ) انسان چهار نيرو (و دستگاه ) نهفته شده است :
1 نيروى جاذبه (يا گرسنگى يا طلب درونى غذا) كه غذا را مى گيرد و سوى معده مى فرستد.
2 نيروى ماسكه (يا نگاهدارنده ) كه غذا را در معده و جز آن نگاه مى دارد تا عمليات طبيعى روى آن انجام شود.
3 نيرو (يا جهاز) هاضمه كه غذا را در معده طبخ (يا هضم ) مى كند. عصاره و اصل خالص آن را جدا مى كند و در تمام بدن مى پراكند.
4 نيروى دافعه كه زوايد و سنگينيهاى غذا را پس از رفع نياز دستگاه هاضمه به جانب پايين سرازير مى كند (و دفع مى نمايد).
تاءمل فراوان در اين نيروهاى چهارگانه و كارهاى آنها نياز بدن به آنها و هم در حكمتها و تدابير الهى نهفته در آن انديشه كن .
اگر نيروى جاذبه نبود انسان چگونه در انديشه چاره جويى غذا كه ايستادگى بدن به آن است ، مى افتاد؟
اگر نيروى نگاهدارنده و ماسكه غذا نبود، چگونه غذا در درون مى ايستاد تا معده آن را هضم كند؟
اگر نيروى هاضه نبود، چگونه غذا هضم مى شد و مى پخت تا خالص آن كه برآورنده نياز سلولهاى بدن است از آن جدا شود؟
اگر نيروى دافعه نبود، چگونه سنگينيها، غذاهاى غير قابل هضم و مانده هاى دستگاه هاضمه دفع و خارج مى گشت ؟
نمى نگرى كه خداوند جل و علا چگونه با لطف تدبير و حسن تقدير خود اين نيروها را بر بدن گمارد تا به سود و مصلحت و براى تقويت آن عمل كنند؟
در اين باره براى تو مثالى مى زنم :
بدن به منزله خانه پادشاه است . او در اين خانه غلامان ، نوكران ، خدمتكاران و تدبيرگران داخلى دارد، يكى از اين مدبران براى رفع نيازها و برآورى حاجات آنان (جاذبه )، يكى براى آنكه هر چه را كه وارد مى شود بگيرد و ذخيره سازد (ماسكه ) يكى براى آنكه آن را به عمل آورد و مهيا سازد و ميان نيازمندان پخش كند (هاضمه ) و يكى براى آنكه خانه را از آلودگيها و زوايد پاكيزه نمايد. (دافعه )
در سخن ما نيز آفرينشگر حكيم ، پادشاه عالميان و بدن نيز همان خانه و غلامان و حشم ، اعضاى آن است و موكلان و مدبران هم اين نيروهاى چهارگانه به شمار مى روند. شايد بپندارى كه شرح اين قوى و نيروهاى چهارگانه و عملكرد آنها زيادى است .
نعمت حافظه و فراموشى
بنگر كه چگونه تنها يكى از اين ويژگيهاى فراوان باطنى اينگونه مهم است (كه اگر وجود نداشته باشد اين همه نارسائى در كار انسان پديد مى آيد؟ با اينكه نعمت حافظه تنها يكى از آن همه نعمت است ).
بدان كه نعمت فراموشى بسيار بزرگتر از نعمت حافظه و يادآورى است . اگر (نعمت ) فراموشى نبود، هيچ كس مصيبت و سختى خود را فراموش ‍ نمى كرد. حسرتش پايان نمى يافت ، كينه اش تمام نمى گشت . با ياد داشتن (و عدم فراموشى ) آفات دنيا هيچ گاه از آن بهره نمى جست . اميدى به فراموشى و غفلت سلطان (و حاكمى كه دشمن اوست ) و رهايى از حسد رشكبران نداشت .
آيا نمى بينى كه چگونه دو نيروى حافظه و فراموشى كه ضد يكديگرند، هر كدام براى مصلحتى خاص در نهاد آدمى نهفته شده است ؟
حال كه چنين است و اين دو نعمت (خداى جل و علا) كه ضد يكديگرند به سود انسان كار مى كنند و هر كدام براى آدمى ضرورى است ، چرا بايد برخى (از مردم نادان و مشرك ) در اين اشياء متضاد به دو خالق و آفرينشگر متضاد معتقد شوند؟
در ميان حيوانات ، تنها انسان باحياست
اى مفضل ! در آنچه كه خداوند جليل القدر و عظيم الغناء در ميان آفريدگان تنها انسان را به آن آراست بنگر. مقصودم ((حيا))ست .
اگر حيا نبود انسان هيچگاه ميهمان نمى پذيرفت ، به وعده وفا نمى كرد، نيازها(ى مردم ) را برآورده نمى ساخت ، از نيكيها برحذر بود و بديها را مرتكب مى شد.
بسيارى از امور لازم و واجب نيز به خاطر حيا انجام مى شود. بسيارى از مردم هستند كه اگر حيا نمى كردند و شرمگين نمى شدند، حقوق والدين را رعايت نمى نمودند، صله هيچ رحمى نمى كردند، هيچ امانتى را به درستى باز پس نمى دادند و از فاحشه برحذر نبودند.
نمى نگرى چسان تمام ويژگيهايى كه انسان به آنها نياز دارد و سود و مصلحت و كمال او در آنهاست ، در او گرد آمده است ؟
اختصاص يافتن آدمى به نطق و نوشتن
اى مفضل ! بنگر كه چگونه خداوند تقدست اسماءه به آدمى نعمت نطق عطا كرد و او مى تواند با اين نيرو آنچه را كه در نهان و قلب دارد باز گويد و انديشه اش را بيان نمايد و از درون مردم آگاه شود؟
اگر اين توان نطق در او نبود، هر آينه به يك حيوان چهارپا مى مانست كه نتواند ديگران را از درون و انديشه هاى خود آگاه سازد و نه از ما فى الضمير ديگران باخبر شود.
قدرت كتابت و نوشتن نيز اينگونه (با اهميت و) مخصوص انسان است . با نوشتن ، اخبار گذشتگان براى حاضران و اخبار حاضران براى آيندگان حفظ و منتقل مى شود.
با نوشتن ، دانشها و علوم و آداب مختلف در قالب نوشته ها و كتابها جاودان و ماندگار مى مانند.
با نوشتن ، حساب و كتاب و روابط بين انسانها در معاملات ثبت مى شود.
اگر نوشتن نبود، اخبار و حوادث روزگاران نابود و منقطع مى گشت ، خبرى از غايبان به ميهنشان نمى رسيد،
دانشها مندرس و محو مى شد،
آداب (و فرهنگها) از ميان مى رفت ،
در كار، زندگى و معاملات مردم نارسايى و دشوارى پديد مى آمد،
مردم نمى توانستند كه براى حفظ دين و عمل به شريعت به احكام نوشته شده و روايات نقل شده كه آنها را نمى دانند بنگرند.
ممكن است پندارت چنين باشد كه اين نيروى نطق در سرشت و آفرينش ‍ انسان نيست بلكه او با كياست و چاره جويى آن را مى يابد. سخن گفتن نيز اينگونه است . خود مردم اين الفاظ و كلمات را در ميان خود اصطلاح كرده اند و در ميانشان جارى است ؛ از اين رو هر امتى و ملتى زبان و كلماتى متفاوت با زبان و كلمات ديگر امتها دارد. در نتيجه يكى به عربى ، ديگرى به سريانى ، كسى به عبرى و يكى به رومى و... مى نويسد. اين لغتها و زبانها در ميان اقوام منتشر است و خود آنان آنها را وضع نموده اند.
در پاسخ پندار اين مدعى بايد گفته شود:
اگر چه انسان ، خود با كياست و چاره جويى به اين دو مى رسد ولى بايد انديشيد كه ابزار اين امور چيست ؟ جز آن است كه خداوند جل و علا در آفرينش و طبيعت او ابزار نطق و نوشتن را به وديعت نهاد؟ بى ترديد اگر زبانى مناسب براى سخن گويى و انديشه و ذهنى براى درك اشياء و معانى نداشت ، هيچ گاه قادر به سخن گفتن نبود. اگر كف دست و انگشتانى مناسب براى نوشتن نداشت ، هيچ گاه توان نوشتن چيزى در او نبود. اين حقيقت را در نگرش و تاءمل در حيواناتى درياب كه نه سخن مى گويند و نه مى نويسند؛ پس اصل و ريشه اين نعمتهاى سترگ ، آفرينش حكيمانه خداى جل و علا و تفضل او بر آفريدگان است . آن كه سپاس گويد پاداش ‍ مى گيرد و آن كه كفر و ناسپاسى ورزد بى ترديد خداى جل و علا از همه عالميان بى نياز است . (سوره نمل ، آيه 40)
رفع نيازهاى دينى و دنيايى انسان
اى مفضل ! بينديش كه خداوند جل و علا چه دانشى را به آدمى آموخت و عطا نمود و كدام را به او نداد؟ دانش دين و دنيا را به او ارزانى داشت . درباره دانش دينى ، با نشانه ها و براهينى كه در ميان آفرينش نهفته شده معرفت و شناخت آفرينشگر را و شناخت واجباتى چون ، رعايت عدالت در ميان مردم ، نيكى و احسان به پدر و مادر، اداى امانت ، كمك به برادران دينى و... را به او عطا كرد. اين امور همه باعث مى گردند كه انسان مخالف و موافق در سرشت خود خداى را بشناسد و در فطرتشان به او اقرار و اعتراف نمايند.
همچنين دانش دنيا را به او هديه نمود. از جمله اين نوع دانش مى توان به دانش زراعت و درختكارى ، دانش استفاده از زمين ، نگاهدارى از گوسفندان و چهار پايان ديگر، جارى كردن و اخراج آنها از دل زمين بر روى آن . شناخت داروهاى شفابخش بيماريهاى گوناگون ، شناخت و بهره گيرى از معادن مختلف كه از آنها جواهر استخراج مى شود، سوار شدن بر كشتيها، فرو رفتن در دل آب ، انواع چاره ها در شكار حيوانات وحشى ، پرندگان و ماهيان ، به كارگيرى صنعتها و تجارت و بازرگانى و كسب اشاره كرد. بى شك اگر بخواهيم دانشهاى مفيد دنيوى ديگر را كه به سود انسان است بر شماريم از شمار بيرون است و شرح آنها بدرازا مى كشد.
خداوند جل و علا تنها به انسان دانشهايى عطا فرمود كه به سود دين و دنياى اوست و او را از فراگيرى دانشهايى كه در شاءن و طاقت او نيست باز داشته است ؛ مانند دانش غيب ، علم به آنچه واقع مى شود؛ علم برخى از آنچه واقع شده ؛ چون : دانش فوق آسمانها و درون زمين ، دانش ژرفاى برخى از آبها و بخشهاى جهان ، دانش شناخت درون دلهاى مردم ، شناخت ما فى الارحام و دانشهايى چون اين دانشها كه از مردم پوشيده شده است .
گروهى دعوى دانستن اين دانشها را دارند و حال آنكه لغزشها و نادرستى سخنان و پيشگوييهاى آنان خود دليل بطلان ادعاى آنان است .
نيك بنگر كه چگونه تمام دانشهايى كه به سود دين و دنياى اوست به او داده شده و از ديگر شناختها محروم گشته تا نقص و كمال خود را دريابد؛ زيرا اين دو امر هر دو به سود اوست .
عدم آگاهى انسان به مدت عمر خود
اينك اى مفضل ! در عدم آگاهى انسان به مدت عمرش انديشه كن . اگر او به عمر كوتاهش پى مى برد، هيچ لذتى نمى برد و با علم به مرگ و انتظار آن ، زندگى براى او گوارا و شيرين نبود. چنين كسى همانند شخصى است كه مالش نابود شده و يا در شرف نابودى است و احساس فقر و نابودى مال ، او را هراسناك كرده . حال آنكه آثار و عواقب ناگوار شناخت پايان عمر بمراتب از آثار و نابودى مال بزرگتر و دشوارتر است ؛ زيرا كمبود مال جبران شدنى است و اين امر باعث آرامش نسبى شخص مى گردد. ولى كسى كه به پايان پذيرى عمر يقين و باور داشته باشد اگر چه عمرش ‍ طولانى شود، هيچ اميدى ندارد.
نيز اگر شخص به طول عمر و بقاى خود اطمينان بيابد، در درياى لذات و معاصى غرق مى گردد. او به اين اميد كه در پايان عمر توبه خواهد كرد همواره در رسيدن به شهوات مى كوشد. بى شك خداى جل و علا از اين عقيده خشنود نيست و آن را از بندگانش نمى پذيرد. اگر تو غلامى داشته باشى كه يك سال خشم و نارضايتى تو را باعث شود و يك روز يا يك ماه خشنودت سازد. آيا از او مى پذيرى ؟ بى ترديد نمى پذيرى و تا وقتى كه در همه كار و همه وقت فرمان تو را نبرد و سفارشت را گوش فرا ندهد، او را بنده اى صالح نمى شمارى .
اگر بگويى مگر نشده كه گاه شخصى تمام اوقاتش را در معصيت و گناه گذرانده آنگاه توبه نموده و توبه او پذيرفته شده است ؟ پاسخ مى دهيم : اين امر هنگامى است كه شهوات بر انسان چيره گردند و از مخالفت با آنها عاجز شود، نه اينكه اساس كار را بر ارتكاب معصيت بگذارد، (تا آخر كار توبه كند) تنها در اين صورت خداوند از او مى گذرد و با بخشايش بر او تفضل مى كند. اما كسى كه با توجه و با قصد گناه كار مى كند تا در پايان كار توبه كند در واقع مى كوشد تا كسى را بفريبد كه فريفتنى نيست ، او مى خواهد لذت نقد را بگيرد و قول توبه نسيه بدهد. (به قول معروف : وعده سر خرمن مى دهد.) غالبا چنين اشخاصى در عمل به اين وعده خود توفيق چندانى نمى يابند؛ زيرا دل كندن از لذت و رفاه و دشوارى توبه بويژه در دوران كهولت و ضعف بدن كارى بسيار دشوار (و گاه ناشدنى ) است . وانگهى معلوم نيست كه بر اثر فردا فردا كردن ، مرگ غافلگيرش نكند و او را بدون توبه از دنيا نبرد (و ميان او و خواسته اش ‍ جدايى نيفكند) چنانكه گاه كسى براى مدتى قرضى گرفته ولى او آنقدر درنگ و فردا فردا مى كند كه زمان پرداخت فرا مى رسد، پولش تمام شده و قرض بر گردن او باقى است .
به اين ترتيب بهترين چيز همان است كه زمان مرگ و مدت عمر بر انسان ناپيدا و پوشيده ماند. تا در طول عمر منتظر مرگ باشد و (با ياد مرگ ) گناهان را ترك كند و كارهاى صالح و نيكو را برگيرد.
اگر بگويى : الان هم كه زمان دقيق مرگ از او پنهان مانده و هر ساعت به انتظار مرگ است ، باز در فساد و محرمات غرق گشته است ، در پاسخ مى گوييم !
وجه تدبير در اين امر همان است كه گذشت و اگر آدمى با اين حال باز از گناه برحذر نيست و از فساد فاصله نمى گيرد، از سرمستى و سنگدلى او سرچشمه مى گيرد نه از تدبير ناصواب . چنانكه گاه پزشك براى بيمار نسخه اى مى نويسد كه به سود اوست . اما اگر بيمار از طبيب فرمان نبرد و با او مخالفت نمايد و از آنچه گفته پرهيز كند و يا برحذر نباشد، هيچ گاه نسخه دكتر سودى به او نمى بخشد و اين كار زشت و ناروا نه به زيان پزشك كه به زيان خود بيمار است ؛ زيرا او از سخنان طبيبانه پزشك پيروى ننموده است .
وانگهى اگر انسان به طول بقاى خود (و عدم فرا رسيدن مرگ ناگهانى ) اطمينان داشته باشد، بسيار بيشتر در طغيان و گناهان بزرگ در مى غلتد. پس انتظار مرگ براى او در هر حال از اطمينان بقا مفيدتر است ، وانگهى اگر چه شمارى از مردم از ياد مرگ غافل مى شوند و موعظت نمى پذيرند، اما شمارى ديگر اثر مى پذيرند و از معاصى بازشان مى دارد و اينان عمل صالح را برمى گزينند. اين دسته از اموال گرانقدر و شتران پر قيمت خود بر فقيران و مساكين انفاق و صدقه مى كنند. با اين وصف از عدالت نيست كه به خاطر عدم آگاهى و غفلت يك گروه كه حق خود را ناديده مى گيرند و سود خود را از اين امر نمى برند، گروهى ديگر از بهره جويى و استفاده از اين امر محروم گردند.
خواب و راز در هم آميختگى راست و دروغ آن
اى مفضل ! درباره خوابها و حكمت درهم آميختگى راست و دروغ آن نيك بينديش . اگر تمام خوابها راست و صادق بود همه مردم پيامبر (و از اخبار غيب آگاه ) بودند و اگر تمام آنها نادرست و كاذب بود، چيزى زايد و بى معنى بود و سودى نداشت . از اين رو گاه راست است و مردم از آن سود مى برند و با آن به سوى نيكى مى روند و از بدى پرهيز مى نمايند و بسيارى از آنها نيز دروغ است تا بر خوابها اعتماد كامل نشود.
شرح آفرينش اشيا براى رفع نياز آدمى
اى مفضل ! در اين اشيا و موجودات در عالم كه رافع نياز انسان هستند انديشه كن . خاك براى ساختن بنا، آهن براى استفاده در صنعت ، چوب براى ساختن كشتى و جز آن ، سنگ براى آسياب و جز آن ، مس براى ساخت ظروف طلا و نقره براى معامله و ذخيره سازى ثروت ، حبوبات براى غذا، ميوه ها براى استفاده و لذت ، گوشت براى خوردن ، بوى خوش ‍ براى تلذذ، داروها براى بهداشت و درمان ، حيوانات و چهارپايان براى حمل بار، هيزم براى سوزاندن ، خاكستر براى ساروج ساختن و رمل براى فرش زمين آفريده شد. راستى مگر انسان مى تواند اين همه و جز آن را در شماره آورد؟!
آيا اگر كسى وارد يك خانه شود و تمام اشياى مورد نياز مردم را در آنجا بيابد مى پندارد كه اين آفرينش (و هماهنگى و گردآورى ) بى هدف و خود به خود باشد؟ چگونه كسى به خود اجازه مى دهد كه اين همه تدبير عالم و اشياى مهيا و هماهنگ را كار طبيعت بداند؟
اى مفضل ! از آفرينش و آماده سازى حكيمانه و مدبرانه اشيا براى رفع نياز انسان درس عبرت بگير. براى او غلات و حبوبات آفريده شده است . در نتيجه بايد آنها را آرد كند، آرد را خمير گرداند و با آن نان و غذا بپزد. براى پوشاكش پشم آفريده شده و او بايد آن را بزند، بريسد و ببافد. براى او درخت آفريده شده و او بايد آن را در زمين بكارد، آب دهد و به آن برسد و از آن بهره گيرد. داروها براى درمانش پديد آمده و او بايد آنها را (از زمين ) برگيرد، با مواد ديگر آميخته نمايد و داروى شفابخش بسازد. ديگر اشيا نيز همين گونه آفريده شده است .
بنگر كه چگونه تمام نيازهاى ضرورى انسان آفريده شده ولى انسان بايد براى دسترسى به آنها قدرى تلاش و حركت كند (تا بركت يابد) اين به سود و صلاح اوست ؛ زيرا اگر اين اشيا بدون هيچ كار و تلاش و حركتى نيازهاى او را بر مى داشت ، همواره در وادى سرمستى و طغيان سقوط مى كرد و چه بسا دست به اعمالى مى زد كه خود را نيز هلاك كند. اگر تمام نيازهاى انسان آماده و كافى بود براى او زندگى ، هيچ مزه و لذتى نداشت و گوارا نبود. چنانكه مى بينى اگر كسى چند صباحى نزد عده اى مهمان باشد و آنان غذا، نوشيدنى و ديگر نيازهايش را بر طرف كنند، هر آينه از بيكارى آزرده مى شود و با خود منازعه و ناسازگارى مى كند كه بايد به كارى مشغول گردد. حال اگر انسان در تمام عمر براى تحصيل مايحتاج خود به هيچ تلاش و حركتى نياز نداشته باشد كار بمراتب دشوارتر و ناگوارتر مى گردد. پس حكمتى عظيم و تدبيرى سترگ در اين است كه نيازهاى انسان با حركت و قدرى تلاش به دست آيند تا از سويى بيكارى او را در دشوارى نيفكند و از سوى ديگر نتواند كه در پى چيزى باشد كه به او نمى رسد و يا اگر برسد به سود او نباشد.