پيش بينى از فرقه اسماعيليّه
زرارة بن اعين حكايت كند:
روزى به منزل امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم ،
فرزندش حضرت موسى كاظم عليه السلام را در كنارش ديدم و
جلوى ايشان جنازه اى - كه روى آن پوشيده بود - قرار داشت .
امام صادق عليه السلام فرمود: داود رقّى ، حمران و ابو
بصير را بگو كه نزد من آيند.
در همين بين مفضّل بن عمر - دربان حضرت - وارد شد و من
براى انجام ماءموريّت بيرون رفتم ؛ و پس از ساعتى به همراه
آن افراد حضور امام عليه السلام بازگشتم و مردم مرتّب به
منزل حضرت رفت و آمد مى كردند.
امام صادق عليه السلام جلو آمد و در حضور جمعيّت - كه حدود
سى نفر بودند - خطاب به داود رقّى كرد و فرمود: پارچه را
از روى صورت فرزندم ، اسماعيل برطرف نما.
سپس اظهار داشت : اى داود! اسماعيل زنده است ، يا مرده ؟
داود پاسخ داد: او مرده است .
بعد از آن ، افراد يكى پس از ديگرى مى آمدند و صورت
اسماعيل را مى ديدند و حضرت همان سؤ ال را از آنان مى
پرسيد؛ و آنان مى گفتند: او مرده و از دنيا رفته است .
آن گاه حضرت فرمود: خدايا! تو شاهد بر اقرار اين افراد باش
؛ و سپس دستور داد تا جنازه اسماعيل را غسل داده و كفن
نمايند.
و چون فارغ شدند، فرمود: اى مفضّل ! صورتش را باز كن و پس
از آن سؤ ال نمود: آيا او مرده است ، يا زنده ؟
و مفضّل گفت : او مرده است ، حضرت اظهار داشت : خداوندا!
تو شاهد باش .
و سپس جنازه را جهت دفن حمل كردند؛ و هنگامى كه جنازه را
در قبر نهادند، امام عليه السلام جلو آمد و به مفضّل
فرمود: صورتش را باز كن تا تمام افراد ببينند كه او زنده
است ، يا مرده ؟
و همگى شهادت دادند بر اين كه او مرده است .
آن گاه حضرت همچنين فرمود: خداوندا! تو شاهد بر گفته آن ها
باش ، اى افراد حاضر! شاهد و گواه باشيد كه به زودى گروهى
به وسيله اسماعيل راه باطل را برگزينند و گويند كه او زنده
است ؛ و امام و پيشوا خواهد بود.
آنان بدين وسيله مى خواهند نور خدا را خاموش كنند و در
مقابل خليفه و حجّت خدا يعنى ؛ فرزندم ، موسى كاظم موضع
بگيرند، وليكن خداوند متعال نور خويش را به اتمام مى
رساند، گرچه مشركان و بدخواهان نخواسته باشند.
و همين كه خاك ها را داخل قبر ريختند، حضرت جلو آمد و
اظهار داشت : چه كسى درون اين قبر زير خاك پنهان گشت ؟
همگى گفتند: ياابن رسول اللّه ! فرزند شما اسماعيل بود، كه
پس از غسل و كفن در اين قبر دفن گرديد.
و در پايان مراسم تدفين ، براى آخرين بار حضرت فرمود:
خدايا! تو شاهد و گواه باش ؛ و سپس دست حضرت موسى كاظم
عليه السلام را گرفت و اظهار داشت : اين فرزندم خليفه بر
حقّ است ، بدانيد كه حقّ با او و نيز او با حقّ است ؛ و
حقّ از نسل او خواهد بود تا هنگامى كه وارث زمين - يعنى
ولىّ عصر، امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف )،
آشكار گردد.(25)
مناظره با شامى به وسيله شاگردان
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه به نقل از
هشام بن سالم حكايت فرمايد:
روزى به همراه جماعتى از اصحاب حضرت ابو عبداللّه ، امام
جعفر صادق عليه السلام ، در مجلس و محضر مباركش نشسته
بوديم ، كه شخصى از اهالى شهر شام اجازه گرفت و سپس وارد
مجلس شد و سلام كرد.
امام عليه السلام جواب سلام او را داد و فرمود: بنشين .
پس از آن كه نشست ، حضرت او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى مرد شامى ! خواسته ات چيست ؟
و براى چه به اين جا آمده اى ؟
آن شخص اظهار داشت : شنيده ام كه شما نسبت به تمام علوم و
به همه مسائل آشنا و عالم هستى ، لذا آمده ام تا مناظره
كنم .
حضرت فرمود: در چه موردى ؟
عرضه داشت : پيرامون قرآن ؛ و حروف مقطّعه و إ عراب آن .
حضرت فرمود: مطالب خود را در اين رابطه با حمران بن اءعين
در ميان بگذار.
مرد شامى گفت : مى خواهم با شخص خودت مباحثه و مناظره
نمايم ، نه با ديگران .
امام عليه السلام فرمود: مسائل خود را با حمران مطرح كن ،
چنانچه بر او غلبه كردى ، بر من نيز غالب خواهى شد.
پس از آن ، شامى با حمران مشغول مذاكره و مناظره گرديد، به
طورى كه خود خسته و عاجز گشت .
حضرت فرمود: اى مرد شامى ! او را چگونه يافتى ؟
پاسخ داد: او را شخصى متخصّص و آشنا يافتم ، هر آنچه سؤ ال
كردم ، جواب كاملى شنيدم .
سپس عرضه داشت : چنانچه ممكن باشد مى خواهم با خودت
پيرامون علوم عربى مناظره نمايم ؟
امام صادق عليه السلام اشاره به اءبان بن تغلب نمود و
اظهار داشت : آنچه مى خواهى با اين شخص مناظره كن .
مرد شامى كنار اءبان بن تغلب رفت و در مناظره با او مغلوب
شد، اين بار به حضرت گفت : مى خواهم در علم فقه مناظره كنم
.
حضرت در اين مرحله يكى ديگر از شاگردان خويش را به نام
زراره ، معرّفى نمود و به مرد شامى فرمود: با او مناظره كن
، كه تو را در مسائل ، قانع مى نمايد.
و چون با زراره مباحثه و مناظره كرد، نيز مغلوب گشت و شكست
خورد؛ حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : اين بار مى خواهم با
خودت درباره علم كلام مناظره نمايم .
امام عليه السلام اين بار نيز به يكى ديگر از شاگردان خود
به نام مؤ من طاق خطاب نمود و فرمود: اى مؤ من طاق ! با
اين مرد شامى در آنچه كه مى خواهد مناظره نما.
پس او طبق دستور حضرت با مرد شامى در علم كلام مناظره نمود
و بر او غالب گرديد.
و بر همين منوال با هشام بن سالم در توحيد و خداشناسى ؛ و
بعد از آن با هشام بن حكم پيرامون امامت و خلافت مناظره
انجام گرفت و مرد شامى شكست خورد.
و امام جعفر صادق عليه السلام شادمان بود و تبسّم مى نمود.
سپس شامى اظهار داشت : مثل اين كه ، خواستى به من بفهمانى
، كه در بين شيعيان شما اين چنين افرادى وجود دارند كه در
علوم مختلف آشنا و مسلّط مى باشند؟!
حضرت فرمود: اين چنين فكر كن .
و پس از صحبت هائى حضرت فرمود: خداوند متعال حقّ و باطل را
در كنار يكديگر قرار داد؛ و پيامبران و اوصياء را فرستاد
تا بين آن دو را جدا سازند؛ و انبياء را قبل از اوصياء
منصوب نمود تا فضيلت و عظمت هر يك بر ديگرى روشن شود.
مرد شامى در اين لحظه گفت : خوشا به حال كسى كه با شما
همنشين باشد.
امام عليه السلام در پايان فرمود: جبرئيل و ميكائيل و
اسرافيل با رسول خدا - صلوات اللّه عليهم - همنشين بودند؛
و اخبار و جريانات را از طرف خداوند متعال براى آن حضرت مى
آوردند.
سپس مرد شامى اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! آيا ممكن
است ، كه من هم جزء شيعيان شما قرار گيرم ؟
و مرا نيز از علوم و بركات خود بهره مند فرمائى ؟
حضرت هم او را پذيرفت و به هشام فرمود: مسائل مورد نياز او
را تعليمش بده ، كه برايت شاگردى شايسته باشد.(26)
خوردن انگور و كمك به مراجعين
يكى از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام حكايت
كند:
روزى در مِنى و عرفات در حضور آن حضرت مشغول خوردن انگور
بوديم ، كه فقيرى آمد و تقاضاى كمك كرد.
حضرت يك خوشه انگور به آن فقير داد، فقير گفت : انگور نمى
خواهم ، چنانچه درهم و دينارى داريد، كمك نمائيد؟
امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند به تو كمك نمايد.
و فقير مقدارى راه رفت و سپس بازگشت و همان مقدار انگور را
درخواست كرد، ولى حضرت چيزى به او نداد و فقط فرمود: خدا
به تو كمك نمايد.
بعد از آن ، فقيرى ديگر آمد و درخواست كمك كرد؟
حضرت چند دانه انگور به او داد، فقير آن چند دانه انگور را
گرفت و گفت : ((الحمد للّه
ربّ العالمين )) كه خداوند
مهربان مرا روزى داد؛ و چون كه خواست برود امام عليه
السلام به او فرمود: صبر كن ؛ و دو دست مبارك خود را پر از
انگور كرد و تحويل او داد.
فقير بار ديگر خداى تعالى را شكر و سپاس گفت ؛ و خواست
حركت كند كه برود، حضرت فرمود: چقدر پول همراه دارى ؟
فقير پول هاى خود را كه حدود بيست درهم بود نشان داد و
حضرت نيز به همان مقدار درهم به او كمك نمود.
هنگامى كه فقير پول ها را از آن حضرت گرفت ، شكر و سپاس
خداى را به جا آورد.
و حركت كرد تا برود، حضرت فرمود: صبر كن و سپس پيراهن خود
را درآورد و تحويل آن فقير داد و فرمود: آن را بپوش ، فقير
پيراهن را گرفت و پس از شكر خدا، نيز از آن حضرت سپاس ، به
جاى آورد؛ و دعاى خيرى در حقّ حضرت كرد و رفت .(27)
همچنين مرحوم شسخ طوسى و ديگر بزرگان آورده اند:
شخصى به نام مفضّل بن قيس حكايت نمايد:
روزى به محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم ؛ و
بعضى از مشكلات زندگى خود و خانواده ام را براى آن حضرت
بازگو كردم .
امام عليه السلام به كنيز خود فرمود: آن كيسه را بياور.
هنگامى كه كنيز كيسه را آورد، حضرت به من فرمود: در اين
كيسه مقدار چهارصد دينار است ، كه منصور دوانيقى آن ها را
براى ما ارسال داشته است ، آن ها را بردار و مشكلات زندگى
خود و خانواده ات را برطرف نما.
پس از آن كه كيسه را گرفتم ، عرضه داشتم : ياابن رسول
اللّه ! من تقاضاى پول نكردم ؛ بلكه خواستم در حقّ ما به
درگاه خداوند متعال دعائى كنى ، تا به دعاى شما گرفتارى
هاى ما برطرف گردد.
امام عليه السلام فرمود: مانعى بدارد، اين پول ها را
بردار؛ و به همين زودى به درگاه خداوند سبحان دعا مى كنم ،
كه ان شاء اللّه ؛ به خواسته هايت برسى .
و در پايان به عنوان موعظه و نصيحت فرمود: مواظب باش كه
اسرار زندگى و خانواده ات را براى هر كسى بازگو نكنى ؛ كه
خود را در نزد افراد، بى جهت سبك خواهى كرد.(28)
ميهمان خراسانى و تنور آتش
ماءمون رقّى - كه يكى از دوستان امام جعفر صادق
عليه السلام است - حكايت نمايد:
در منزل آن حضرت بودم ، كه شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى
وارد شد و سلام كرد و پس از آن كه نشست ، با حالت اعتراض
به حضرت اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! شما بيش از حدّ عطوفت و مهربانى داريد،
شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد، چه چيز مانع شده است كه
قيام نمى كنيد و حقّ خود را از غاصبين و ظالمين باز پس نمى
گيريد، با اين كه بيش از يك صد هزار شمشير زن آماده جهاد و
فداكارى در ركاب شما هستند؟!
امام صادق عليه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را
نگه دارد و سپس به يكى از پيش خدمتان خود فرمود: تنور را
آتش كن .
همين كه آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه كشيد، امام
عليه السلام به آن شخص خراسانى خطاب نمود: برخيز و برو
داخل تنور آتش بنشين .
سهل خراسانى گفت : اى سرور و مولايم ! مرا در آتش ، عذاب
مگردان ، و مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار بده ، خداوند
شما را مورد رحمت واسعه خويش قرار دهد.
در همين لحظات شخص ديگرى به نام هارون مكّى - در حالى كه
كفش هاى خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام كرد.
حضرت امام صادق سلام اللّه عليه ، پس از جواب سلام ، به او
فرمود: اى هارون ! كفش هايت را زمين بگذار و حركت كن برو
درون تنور آتش و بنشين .
هارون مكّى كفش هاى خود را بر زمين نهاد و بدون چون و چرا
و بهانه اى ، داخل تنور رفت و در ميان شعله هاى آتش نشست .
آن گاه امام عليه السلام با سهل خراسانى مشغول مذاكره و
صحبت شد و پيرامون وضعيّت فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى و
ديگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبى را مطرح نمود مثل آن
كه مدّت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است .
پس از گذشت ساعتى ، حضرت فرمود: اى سهل ! بلند شو، برو
ببين در تنور چه خبر است .
همين كه سهل كنار تنور آمد، ديد هارون مكّى چهار زانو روى
آتش ها نشسته است ، پس از آن امام عليه السلام به هارون
اشاره نمود و فرمود: بلند شو بيا؛ و هارون هم از تنور
بيرون آمد.
بعد از آن ، حضرت خطاب به سهل خراسانى كرد و اظهار داشت :
در خراسان شما چند نفر مخلص مانند اين شخص - هارون كه مطيع
ما مى باشد - پيدا مى شود؟
سهل پاسخ داد: هيچ ، نه به خدا سوگند! حتّى يك نفر هم اين
چنين وجود ندارد.
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: اى سهل ! ما خود مى
دانيم كه در چه زمانى خروج و قيام نمائيم ؛ و آن زمان
موقعى خواهد بود، كه حدّاقلّ پنج نفر هم دست ، مطيع و مخلص
ما يافت شوند، در ضمن بدان كه ما خود آگاه به تمام آن
مسائل بوده و هستيم .(29)
آمرزش گناه دوست و مخالف
مرحوم راوندى در كتاب خرايج و جرائح خود آورده است
:
امام محمّد باقر به همراه فرزندش امام جعفر صادق عليهما
السلام جهت انجام مراسم حجّ وارد مكّه مكّرمه شدند.
در مسجدالحرام نزديك كعبه الهى نشسته بودند، كه شخصى وارد
شد و اظهار داشت : سؤ الى دارم ؟
امام باقر عليه السلام فرمود: از فرزندم ، جعفر سؤ ال كن .
آن مرد خطاب به حضرت صادق عليه السلام كرد و گفت : سؤ الى
دارم ؟
حضرت فرمود: آنچه مى خواهى سؤ ال كن .
آن مرد گفت : تكليف كسى كه گناهى بزرگ مرتكب شده است ،
چيست ؟
حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان از روى عمد و بدون عذر
روزه خوارى نموده است ؟
گفت : گناهى بزرگ تر انجام داده است .
حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان زنا كرده است ؟
آن مرد اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! گناهى بزرگ تر از
آن را مرتكب شده است .
حضرت فرمود: آيا شخص بى گناهى را كشته است ؟
گفت : از آن هم بزرگ تر.
پس از آن صادق آل محمّد عليهم السلام فرمود: چنانچه آن از
شيعيان و دوستداران اميرالمؤ منين امام علىّ عليه السلام
باشد، بايد به زيارت كعبه الهى برود و توبه نمايد؛ و سپس
قسم ياد كند كه ديگر مرتكب چنان گناهى نشود؛ ولى اگر از
مخالفين و معاندين باشد راه پذيرش توبه براى او نيست .
آن مرد گفت : خداوند، شما فرزندان فاطمه زهراء عليها
السلام را مورد رحمت خويش قرار دهد، من اين چنين جوابى را
از رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز شنيده ام .
بعد از آن ، از محضر مقدّس آن بزرگواران خداحافظى كرد و
رفت .
امام محمّد باقر عليه السلام به فرزندش فرمود: همانا اين
شخص ، حضرت خضر عليه السلام بود، كه خواست تو را به مردم
معرّفى نمايد.(30)
مسئولين با معرفت
در زمان امامت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام
شخصى به نام نجاشى استاندار و حاكم اهواز و فارس بود و از
مردم ماليات زيادى مى گرفت .
يكى از اهالى اهواز كه ماليات سنگينى پرداخت كرده بود،
حضور امام صادق عليه السلام آمد و اظهار داشت : ياابن رسول
اللّه ! نجاشى از مردم ماليات بسيارى مى گيرد، گرچه من
ماليات خود را پرداخته ام ولى برايم خيلى مشكل و سخت است .
و با توجّه به اين كه او شخصى مسلمان و متديّن و از
ارادتمندان و پيروان شما است ، اگر ممكن است نامه اى برايش
بنويس تا رعايت حال مرا بنمايد؟
لذا امام جعفر صادق عليه السلام نامه اى براى نجاشى بدين
مضمون نوشت :
((بسم
اللّه الرّحمن الرّحيم ، سرّ أ خاك يسرّك اللّه ...))
، برادرت را خوشحال كن تا خداوند متعال تو را خوشحال
نمايد.
مرد اهوازى نامه حضرت را گرفت و سپس تحويل نجاشى داد، چون
نجاشى نامه را خواند آن را بوسيد و بر چشم نهاد و آن گاه
گفت : اى مرد! خواسته ات چيست ؟
اهوازى گفت : ماءموران شما ماليات زيادى برايم تعيين كرده
است و پرداخت آن براى من مشكل است ، گرچه آن را پرداخته ام
.
نجاشى پرسيد: مگر ماليات دريافتى از تو چه مقدار بوده است
؟ جواب داد: مقدار ده هزار درهم .
نجاشى دستور داد كه آنچه از او گرفته اند، باز پس دهند و
پس از آن به آن مرد گفت : آيا اكنون راضى و خوشحال شدى ؟
اظهار داشت : بلى ، جانم به فدايت .
آن گاه نجاشى دستور داد تا يك حيوان سوارى و يك كنيز پيش
خدمت ، همچنين يك دست لباس كامل نيز به او داده شود.
سپس مرد اهوازى به شهر مدينه منوّره آمد و جريان نجاشى را
براى امام صادق عليه السلام تعريف كرد و حضرت بسيار شادمان
و مسرور گرديد.
اهوازى گفت : ياابن رسول اللّه ! گويا شما هم شاد و خوشحال
گشته اى ؟
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين فرمود: بلى ،
قسم به خداوند بى همتا! پيامبر خدا نيز از اين كار خوشحال
مى باشد.(31)
عدالت در علاقه و محبّت زنان
روزى ابن ابى العوجاء از هشام بن حكم - كه هر دو از
شاگردان امام جعفر صادق عليه السلام هستند، پرسيد: آيا
خداوند متعال حكيم و به همه امور و مسائل دانا است ؟
پاسخ داد: آرى ، او حكيم ترين و داناترين حكيمان و عالمان
است .
پرسيد: آيه قرآن فانكحوا ماطاب لكم من النّساء مثنى و ثلاث
و رباع فإ ن خفتم ...(32)
كه مى فرمايد: آنچه از زنان مورد علاقه شما قرار گيرد مى
توانيد تا چهار زن ازدواج نمائيد و اگر نتوانستيد بين آن
ها عدالت نمائيد، به يك نفر اكتفا كنيد، آيا ضرورى و حتمى
است ؟
هشام گفت : بلى ، سپس پرسيد: پس اين آيه قرآن ولن تستطيعوا
اءن تعدلوا بين النّساء...(33)
كه مى فرمايد: هرگز نخواهيد توانست بين زنان به عدالت
رفتار نمائيد، آيا با آيه قبل منافات ندارد؟
اگر خداوند، حكيم است ؛ پس چرا دو سخن مخالف و ضدّ يكديگر
در يك موضوع ايراد مى نمايد؟
هشام از دادن پاسخ صحيح ساكت ماند؛ و سريع به سمت منزل
امام صادق عليه السلام حركت نمود و چون به مدينه رسيد و بر
آن حضرت وارد گرديد، امام عليه السلام فرمود: چه عجب ، الا
ن كه موقع حجّ نيست ، چطور اين جا آمده اى ؟!
هشام گفت : به جهت يك مشكل علمى كه ابن ابى العوجاء از من
سؤ ال نمود و نتوانستم جواب آن را بگويم ، به حضور شما
آمدم ؛ و سپس داستان را به طور مشروح براى حضرت تعريف كرد.
حضرت فرمود: در رابطه با آيه اوّل ، مقصود مصارف و مخارج
زن مى باشد يعنى اگر امكانات مالى برايتان فراهم بود و
مايل بوديد، مى توانيد تا چهار زن را ازدواج نمائيد؛ وگرنه
بيش از يكى حقّ نداريد.
و امّا نسبت به دوّمين آيه قرآن ، مقصود علاقه و محبّت است
، كه امكان ندارد مردى نسبت به تمام همسران خود يك نوع
ابراز علاقه و محبّت داشته باشد.
بنابراين در اين جهت ، رعايت عدالت امكان ندارد، برخلاف
آيه اوّل كه امكان عدالت هست و مى توان براى هر كدام يك
نوع لباس ، منزل ، خوراك و... تهيّه و در اختيار آن ها
قرار داد.
بعد از آن هشام از حضرت صادق عليه السلام خداحافظى كرد و
چون نزد ابن ابى العوجاء آمد و جواب حضرت را بازگو نمود،
ابن ابى العوجاء گفت : به خدا قسم ! اين جواب از خودت نمى
باشد.(34)
آگاهى از درون اشخاص
ابوبصير حكايت نمايد:
روزى به همراه كنيز خود وارد شهر مدينه شدم و پس از اندكى
استراحت ، براى انجام غسل جنابت راهى حمّام شدم .
در بين راه ، به تعدادى از شيعيان برخورد كردم كه جهت
ديدار و ملاقات با امام صادق عليه السلام راهى منزل آن
حضرت بودند.
من هم آرزوى ديدار آن حضرت را داشتم و ترسيدم كه از ملاقات
محروم بمانم ، به همين جهت از رفتن به حمّام منصرف شدم و
همراه ديگر دوستان حركت كردم تا وارد منزل امام صادق عليه
السلام شديم .
چون به محضر شريف حضرت وارد شدم ؛ و در مقابل ايشان قرار
گرفتم ، نگاهى به من نمود و فرمود:
اى ابوبصير! آيا نمى دانى كه شخص جُنب نبايد داخل منازل
پيغمبران و فرزندانشان شود.
پس من شرمنده شدم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! چون ديدم
دوستان به ملاقات شما مى آيند، ترسيدم اين فرصت را از دست
بدهم و ديگر توفيق زيارت شما را پيدا نكنم ، به ناچار چنين
شد؛ و سعى مى نمايم ديگر تكرار نشود.(35)
همچنين آورده اند:
مصادف و مرازم - كه هر دو از اصحاب امام جعفر صادق عليه
السلام هستند - حكايت كنند:
روزى ابوجعفر منصور دوانيقى حضرت صادق عليه السلام را نزد
خود احضار كرده بود.
پس از آن كه امام صادق عليه السلام از مجلس منصور بيرون
آمد و خواست از شهر حيره خارج شود، ما نيز به همراه حضرت
حركت كرديم .
اوائل شب بود كه به دروازه شهر رسيديم و دژبان ، مانع حركت
حضرت شد و گفت كه نمى گذارم خارج شويد.
امام عليه السلام اصرار زيادى نمود؛ ولى سودى نبخشيد و
ماءمور حكومت ، بر ممانعت خود اصرار مى ورزيد.
مصادف گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت
شوم ، اين شخص همچون سگ شما را مى آزارد و مى ترسم بيش از
اين موجب ناراحتى شما گردد، اجازه فرما تا من و مرازم كار
او را بسازيم و جسد او را در رودخانه بيندازيم .
حضرت اظهار داشت : ساكت باش ، لازم نيست كارى بكنى .
و بالا خره ، دژبان همچنان به ممانعت و اذيّت خود ادامه
داد تا آن كه مقدار زيادى از شب سپرى شد و بعد از آن ،
حضرت را آزاد كرد و توانستيم به حركت خود ادامه دهيم .
و چون مقدارى راه رفتيم ، امام عليه السلام فرمود: اى
مرازم ! آيا الا ن بهتر شد يا كارى كه مى خواستيد انجام
دهيد؟
گفتيم : ياابن رسول اللّه ! الا ن بهتر شد.
سپس حضرت فرمود: چه بسا مردى به جهت بى تابى و كم صبرى از
يك ناراحتى ناچيز نجات يابد؛ ولى بعد از آن مبتلا به يك
ناراحتى شديد و بزرگى گردد.(36)
اهمّيت صلح پس از نزاع
صفوان بن مهران - يكى از راويان حديث و از اصحاب
حضرت صادق آل محمّد عليهم السلام - حكايت كند:
روزى بين امام جعفر صادق عليه السلام و يكى از پسرعموهايش
نوه امام حسن مجتبى عليه السلام به نام عبداللّه بن الحسن
، نزاع و اختلافى پيش آمد، به طورى كه از سر و صدا و داد
و فرياد آن ها، مردم جمع شدند.
ولى پس از گذشت لحظاتى آرامش پيدا كرده ؛ و از يكديگر جدا
شدند؛ و هر يك به سمت منزل خود رهسپار گرديد.
صبح فرداى آن شب ، امام صادق عليه السلام به سوى منزل
پسرعمويش ، عبداللّه بن الحسن ، حركت نمود.
و چون جلوى منزل عبداللّه رسيد و دقّ الباب كرد، كنيزى جلو
آمد و گفت : كيست ؟
حضرت فرمود: بگو: ابوعبداللّه ، جعفر صادق است .
بعد از آن ، عبداللّه از منزل بيرون آمد و گفت : چه شده
است كه صبح به اين زودى اين جا آمده اى ؟
حضرت فرمود: چون ضمن تلاوت قرآن ، به آيه اى از آيات شريفه
برخوردم ؛ و اكنون براى اجراى دستور خداوند متعال نزد تو
آمده ام .
عبداللّه سؤ ال كرد: آن كدام آيه از قرآن است ؟
حضرت اظهار نمود:
الّذين يصلون ما اءمراللّه به أ ن يوصل و يخشون ربّهم و
يخافون سوءالحساب
(37) يعنى ؛ آن هائى كه دستورات الهى را
جامه عمل مى پوشانند و رعايت حدود پروردگارشان را مى كنند
و از سختى و شدّت محاسبات قيامت در هراس هستند.
سپس همديگر را در آغوش گرفته و معانقه گرم و با صفائى را
با حالت گريه انجام دادند؛ و عبداللّه مى گفت : مثل اين كه
اين آيه شريفه قرآن به گوشم نرسيده بود.(38)
هدايت افراد و كمك محرمانه
مسعدة بن زياد - كه يكى از اصحاب امام صادق عليه
السلام و راويان حديث است - حكايت كند:
روزى از روزها در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام
نشسته بودم ، كه شخصى بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت :
ياابن رسول اللّه ! پدر و مادرم فدايت باد، من همسايه اى
دارم كه صداى موسيقى و رقص و ساز و آواز از منزلشان بلند
است .
و من هرگاه براى قضاى حاجت به مستراح مى روم ، صداى آن ها
را كه مى شنوم ، نشستن خود را براى شنيدن آن ، طولانى مى
كنم ؛ آيا اين امر اشكال دارد؟
حضرت در پاسخ فرمود: اين كار را نكن .
آن مرد گفت : به خدا سوگند، من نزد آن ها نمى روم و فقط
صداى آن ها را مى شنوم ؟
حضرت فرمود: خدا تو را خير دهد، مگر كلام خداوند متعال را
نشنيده اى كه مى فرمايد:
إ نّ السّمع و البصرء الفؤ اد كلّ أ ولئك كان عنه مسئولاً(39)
يعنى ؛ همانا گوش و چشم و قلب - شما انسان ها - مورد سؤ ال
قرار خواهند گرفت .
مرد اظهار داشت : بلى ، سوگند به خدا، اين آيه شريفه را از
هيچكس نشنيده ام ؛ و ان شاءاللّه از اين به بعد ديگر
چنين كار خلافى را مرتكب نمى شوم و تكرار نخواهم كرد، و از
خداوند متعال براى كار خلاف خود طلب مغفرت و آمرزش مى
نمايم .
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: تو چه كار زشتى انجام
داده اى ؛ و روزگار بدى داشته اى ، و آيا اگر به همين وضع
از دنيا مى رفتى چه مى كردى ؟!
و سپس حضرت افزود: بايد از گناه خويش جدّا توبه و استغفار
نمائى تا خداوند متعال تو را ببخشد و بيامرزد.(40)
روزى عُبّاد بصرى - در حالى كه لباس شهرت بر تن پوشيده بود
- به محضر مبارك ابو عبداللّه امام صادق عليه السلام وارد
شد.(41)
امام عليه السلام او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى
عُبّاد! اين چه لباسى است ، كه پوشيده اى ؟
عُبّاد در جواب حضرت گفت : آيا اين را هم بر من عيب مى
گيرى ؟
حضرت فرمود: بلى ، چون رسول اللّه صلى الله عليه و آله
فرموده است : كسى كه لباس شهرت بر تن نمايد و بپوشد،
خداوند روز قيامت بر او لباس ذلّت و خوارى مى پوشاند.
عُبّاد گفت : چه كسى اين حديث را به شما گفته است ؟!
امام عليه السلام فرمود: آيا مى خواهى مرا متّهم سازى ؟
و آن گاه افزود: اين حديث را پدرانم از رسول خدا صلوات
اللّه عليهم برايم بازگو كرده اند.(42)
همچنين آورده اند:
وقتى تاريكى شب همه جا را فرا مى گرفت ، امام جعفر صادق
عليه السلام كيسه اى را برمى داشت و در آن نان و گوشت مى
ريخت و بر دوش مبارك خود حمل مى نمود؛ و نيز با مقدارى پول
بر مى داشت و به سوى محلّ سكونت نيازمندان و بى نوايان
اهالى مدينه مى برد؛ و آن ها را در بين آن ها تقسيم مى
كرد، بدون آن كه آنان امام عليه السلام را بشناسند.
و هنگامى كه آن حضرت به شهادت رسيد و به لقاء اللّه پيوست
، فقراء ديدند آن شخص گمنام ديگر نمى آيد، پس از مدّتى
فهميدند كه او امام جعفر صادق عليه السلام بوده است .(43)
اهمّيت ديدار خويشاوندان
مرحوم شيخ طوسى در كتاب خود حكايت نموده است :
روزى منصور دوانيقى امام صادق عليه السلام را به دربار خود
احضار كرد، هنگامى كه حضرت وارد شد، كنار منصور - كه برايش
محلّى در نظر گرفته شده بود - نشست .
پس از آن ، منصور دستور داد تا فرزندش مهدى را بياورند؛ و
چون آمدن مهدى مقدارى به تاءخير افتاد، منصور با تهديد گفت
: چرا مهدى نيامد؟
اطرافيان در پاسخ گفتند: همين الا ن خواهد آمد.
هنگامى كه مهدى وارد مجلس شد، خود را آراسته و خوشبو كرده
بود؛ منصور خطاب به امام صادق عليه السلام كرد و اظهار
داشت :
ياابن رسول اللّه ! حديثى را پيرامون ديدار و رسيدگى به
خويشان برايم گفته اى ، دوست دارم آن حديث را تكرار فرمائى
تا فرزندم ، مهدى نيز بشنود.
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم فرمود: اميرالمؤ
منين علىّ عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله
فرمود: چنانچه مردى با يكى از خويشان خود صله رحم نمايد و
از عمرش سه سال بيشتر باقى نباشد، خداوند متعال آن را به
مدّت سى سال طولانى مى نمايد؛ و اگر قطع صله رحم نمود و سى
سال از عمرش باقى بود، خداوند آن را سه سال مى گرداند.
منصور گفت : اين حديث خوب بود؛ ولى قصد من آن نبود، حضرت
فرمود: بلى ، پدرم از اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام و او
از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نمود: صله رحم سبب
عمران و آبادى خانه و زندگى است ؛ و نيز موجب افزايش عمر
خواهد بود، گرچه از خوبان نباشد.
منصور گفت : اين خوب بود، ولى منظورم حديث ديگرى است .
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: پدرم باقرالعلوم از
پدرش زين العابدين و او از پدرش سيّدالشّهداء، از اميرالمؤ
منين علىّ عليهم السلام و او از رسول خدا صلى الله عليه و
آله حديثى را نقل كرده است ، كه فرمود:
صله رحم بازخواست شب اوّل قبر و محاسبات قيامت را آسان مى
گرداند؛ و دل مرده را با از بين بردن كينه ها و حسادت ها و
ناراحتى ها زنده و شاداب مى نمايد.
در اين هنگام منصور گفت : آرى ، منظورم همين حديث بود.(44)
فضيلت ميهمان بر ميزبان
محمّد بن قيس حكايت كند:
روزى در محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام نام گروهى
از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم : سوگند به خدا، من شب
ها شام نمى خورم ، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با
من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما
غذا مى خورند.
امام صادق عليه السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن
ها بر تو بيشتر از فضيلتى است ، كه تو بر آن ها دارى .
اظهار داشتم : فدايت شوم ، چنين چيزى چطور ممكن است ؟!
در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم
؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم ؛ و پذيرائى و
انفاق مى نمايم !!
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو
وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان
ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى
تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت .(45)
چاره جوئى قبل از حادثه
قتبه أ عشى - كه يكى از دوستان امام صادق جعفر عليه
السلام - است ، گويد:
روزى از روزها يكى از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من
به قصد عيادتش حركت كردم ، حضرت را جلوى منزلش اندوهگين و
غمناك ديدم .
عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت شوم ، حال فرزندت
چگونه است ؟
حضرت فرمود: با همان حالتى كه بوده است ، هنوز مريضى و
ناراحتى او بر همان حالت ادامه دارد.
بعد از آن ، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت ؛ و چون ساعتى
گذشت از منزل بيرون آمد در حالتى كه چهره اش باز و غم و
اندوه در آن حضرت احساس نمى شد.
فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است ، لذا سؤ
ال كردم : اى مولايم ! بفرمائيد حال كودك چگونه است ؟
فرمود: راهى را كه مى بايست برود، رفت .
عرض كردم : قربانت گردم ، در آن هنگامى كه كودك زنده و
مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم ؛ ولى
اكنون كه او وفات يافت ، شما را در حالتى ديگر مشاهده مى
كنم ؟!
حضرت فرمود: اى قتبه ! ما خانواده اى هستيم كه قبل از ورود
بلا و مصيبت چاره انديشى مى نمائيم ؛ ولى زمانى كه مصيبت
اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهى مى باشيم و
راضى به رضاى او هستيم ، بنابر اين ديگر ناراحتى و اندوه
معنائى ندارد.(46)
و به دنباله همين روايت آمده است ، كه حضرت فرمود: ما اهل
بيت رسالت ، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و
اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامى كه اراده خداوند و قضا و
قدر او فرا رسد، تسليم امر حقّ گشته و راضى به مشيّت الهى
او هستيم .
گناه بى اعتنائى سواره
طبق روايتى كه در كتاب هاى معتبر وارد شده است :
در يكى از سال ها امام صادق عليه السلام به همراه بعضى از
اصحاب و دوستان خود، براى انجام مناسك حجّ خانه خدا، به
سوى مكّه معظّمه حركت كردند.
در مسير راه ، جهت استراحت در محلّى فرود آمدند، آن گاه
حضرت به بعضى از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بى
ارزش مى كنيد؟
يكى از افراد - كه از اهالى خراسان بود و در آن مجلس حضور
داشت - از جا برخاست و گفت : ياابن رسول اللّه ! به خداوند
پناه مى بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بى اعتنائى و
توهينى كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم .
حضرت صادق عليه السلام فرمود: چرا، تو خودت يكى از آن
اشخاص هستى .
آن شخص گفت : پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهينى نكرده ام
.
حضرت فرمود: واى بر حالت ، در بين راه كه مى آمدى در
نزديكى جُحفه ، تو با آن شخصى كه مى گفت : مرا سوار كنيد و
با خود ببريد، چه كردى ؟
و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براى خود كسر شاءن
دانستى ؛ و حتّى سر خود را بالا نكردى ؛ و او را سبك شمردى
و با حالت بى اعتنائى از كنار او رد شدى .
و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤ
من بى اعتنائى و بى حرمتى كند، در حقيقت نسبت به ما بى
اعتنائى كرده است ؛ و حرمت و حقّ خدا را ضايع كرده است .(47)
زشتى مزاحمت
مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب شريف خود آورده است :
عبدالرّحمن بن حجّاج - كه يكى از راويان حديث از امام صادق
عليه السلام است - حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود:
در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهى طواف مى كردم و سفيان ثورى
نيز در نزديكى من طواف انجام مى داد، از من پرسيد: آيا
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه در طواف كعبه
، مقابل حجرالا سود مى رسيد، آن را إ ستلام مى نمود؟
من در پاسخ به او، اظهار داشتم : بلى ، رسول خدا صلى الله
عليه و آله حَجَرالا سود را در طواف واجب ؛ و نيز در طواف
مستحبّ إ ستلام و مسح مى نمود.
پس از آن ، سفيان ثورى مقدارى از من كناره گرفت ، و من چون
در طواف نزديك حجرالا سود رسيدم ، آهسته به راه خود ادامه
دادم و آن را إ ستلام نكردم .
سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت : مگر نگفتى رسول
اللّه در طواف خود حجرالا سود را مى بوسيد و إ ستلام مى
كرد؟
جواب دادم : بلى .
پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردى و آن را إ ستلام
ننمودى ؟!
در جواب گفتم : مردم حقّ حضرت رسول صلى الله عليه و آله را
رعايت مى كردند؛ و چون پيامبر خدا به حجرالا سود مى رسيد
مردم برايش راه مى گشودند و آن حضرت به راحتى آن را إ
ستلام مى نمود.
ولى چون مردم حقّ مرا نمى شناسند و رعايت نمى كنند، دوست
ندارم براى آن كه إ ستلام حَجَر كنم و آن را ببوسم ، بر
جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم .(48)
استجابت دعا براى غريق جُحْفِه
مرحوم قطب الدّين راوندى و ديگران بزرگان حكايت
كنند:
روزى حمّاد بن عيسى به حضور مبارك مام جعفر صادق عليه
السلام وارد شد و از آن حضرت تقاضا نمود تا برايش دعا
نمايد، كه خداوند چندين مرتبه سفر حجّ، باغى مناسب و
سرسبز، خانه اى نيك و وسيع ، همسرى زيبا و خوش نام ؛ و از
خانواده اى خوب ، همچنين فرزندانى متديّن و نيكوكار نصيب و
روزى او گرداند.
امام صادق عليه السلام چنين دعا نمود:
خداوندا! پنجاه مرحله سفر حجّ، باغى مناسب ، خانه اى نيك ،
همسرى خوب ؛ و از خانواده اى بزرگوار، فرزندانى نيكوكار و
فهيم ، روزىِ حمّاد بن عيسى گردان .
يكى از دوستان حمّاد كه در آن مجلس دعا حضور داشت ، گويد:
پس از گذشت چند سالى ، به شهر بصره رفتم ؛ و ميهمان حمّاد
بن عيسى شدم .
حمّاد گفت : آيا به ياد مى آورى آن روزى را كه امام جعفر
صادق عليه السلام براى من دعا كرد؟
گفتم : بلى .
گفت : من تاكنون چهل و هشت مرتبه حجّ انجام داده ام ؛ و
اين خانه اى را كه مى بينى ، در شهر بصره نظير و مانندى
ندارد، نيز باغى دارم كه از هر جهت بهترين باغ ها است ،
همسرى پاك و نجيب دارم ، كه از محترم ترين خانواده ها مى
باشد؛ و اين هم فرزندانم مى باشند، كه مؤ دّب و متديّن
هستند؛ و همه اين ها از بركت دعاى امام جعفر صادق عليه
السلام است .
همين شخص در ادامه داستان گويد: حمّاد پس از پايان
پنجاهمين مراسم حجّ، نيز براى سفر پنجاه و يكمين بار عازم
مكّه معظّمه شد؛ و چون به جُحْفِه رسيد، خواست كه احرام
ببندد، ناگهان سيل آمد و حمّاد را با خود برد و همراهانش
جنازه او را نجات دادند.
و به همين جهت ، حمّاد به عنوان غريق جُحْفِه معروف شد.(49)
كرامت و نصيحت در سفر زيارتى
ابوجعفر محمّد هلالى - پير مردى 128 ساله - حكايت
كند:
در آن سالى كه حضرت ابوعبداللّه ، امام صادق عليه السلام
به شهر حيره منتقل شده بود، جهت زيارت و ملاقات آن حضرت
عازم آن ديار گشتم .
هنگامى كه وارد حيره شدم ، كثرت و انبوه جمعيّت كه براى
ديدار حضرت آمده بودند، مانع شد كه من خود را به حضرت
برسانم و تا سه روز به درون منزل راه نيافتم .
و چون روز چهارم شد مقدارى خلوت شد، جلو رفتم ، آن گاه
حضرت مرا ديد و به نزديك خود دعوت نمود.
پس از گذشت ساعتى به همراه حضرتش جهت زيارت قبر حضرت
اميرالمؤ منين ، امام علىّ عليه السلام عازم آن ديار شديم
، پس مقدارى از مسافت را كه پيموديم ، امام صادق عليه
السلام از جادّه كناره گرفت و در گوشه اى نشست و خاك زمين
را نرم كرد؛ و سپس در آن خاك نرم ادرار نمود، بعد از آن با
آبى كه همراه داشت ، وضو ساخت و دو ركعت نماز به جا آورد و
دست به دعا بلند نمود.
و چون دعايش پايان يافت ، حركت كرديم و در مسير راه ، حضرت
نكاتى چند مطرح نمود:
دريا، همسايه شناس و همسايه پذير نيست ؛ پادشاه ، آشنا و
دوست نمى شناسد؛ سلامتى و تندرستى قابل تخمين و قيمت نيست
، چه نعمت هاى مهمّ و ارزشمندى كه در اختيار انسان ها است
؛ ولى قدر آن ها را نمى دانند.
همچنين امام عليه السلام در ادامه فرمايشات خود افزود:
هميشه پنج چيز را سرلوحه برنامه زندگى خود قرار دهيد تا
سعاتمند و رستگار باشيد:
براى هر كارى استخاره كنيد، به وسيله شادمانى و شادابى جذب
بركت و رحمت نمائيد، خود را به وسيله بردبارى و صبر و
استقامت آرايش دهيد، در هر حال از دروغ پرهيز و دورى
نمائيد؛ و در معاملات اجناس را به طور كامل دريافت و
پرداخت كنيد.(50)
كنار هر نفر يك نان
مُعلّى بن خُنيس - كه يكى از اصحاب امام جعفر صادق
عليه السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:
در شبى تاريك و بارانى امام صادق عليه السلام از منزل خارج
شد و به سوى محلّه بنى ساعده روانه گشت ، من نيز به دنبال
آن حضرت حركت كردم .
در بين راه ، چيزى از دست آن حضرت روى زمين افتاد، فرمود:
خداوندا! آن را به ما باز گردان .
من جلو رفتم و سلام كردم ، حضرت پس از جواب سلام ، اظهار
داشت : مُعلّى هستى ؟
عرض كردم : بلى ، فدايت شوم .
فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستى روى زمين بكش ،
اگر چيزى پيدا كردى ، آن را بردار و به من بده .
مُعلّى گويد: مقدارى تفحّص كردم و روى زمين را جستجو نمودم
تا آن كه زنبيلى را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را
برداشتم و تحويل امام صادق عليه السلام دادم و عرض كردم :
اى مولاى من ! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه
شما بياورم ؟
حضرت فرمود: خير، من خودم براى اين امر سزاوارترم ؛ وليكن
اگر مايل باشى مى توانى با من همراهى كنى .
مُعلّى گفت : من نيز همراه امام صادق عليه السلام حركت
كردم تا آن كه به محلّه بنى ساعده رسيديم ، افرادى را در
آن جا ديدم كه خوابيده بودند.
حضرت به هر يك از آن افراد كه مى رسيد، يك قرص نان از درون
زنبيل برداشته و كنار او مى گذاشت ؛ و به همين منوال تا
آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم
.
در بين راه ، به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! آن ها
كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!
فرمود: خير، اگر مى خواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم
برايشان مى آوردم ؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را
از جهت محاسبه ، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه
را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مى گيرد و مورد محاسبه و
پاداش قرار مى دهد.
پس از آن فرمود: پدرم امام محمّد باقر عليه السلام هرگاه
صدقه اى به فقير مى داد، آن را در دست فقير مى گذاشت و دست
خود را مى بوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و
فقير برسد، مورد توجّه خداوند قرار خواهد گرفت .(51)
بخشنده و مخلص گمنام
ابوجعفر خثعمى - كه يكى از اصحاب امام جعفر صادق
عليه السلام است - حكايت كند:
روزى حضرت صادق عليه السلام كيسه اى كه مقدار پنجاه دينار
پول در آن بود، تحويل من داد و فرمود: اين ها را تحويل
فلان سيّد بنى هاشم بده ؛ و به او نگو توسّط چه كسى ارسال
شده است .
خثعمى گويد: هنگامى كه نزد آن شخص تهى دست رسيدم و كيسه
پول را تحويل او دادم ، پرسيد: اين پول از طرف چه كسى براى
من فرستاده شده است ؟!
و سپس گفت : خداوند جزاى خيرش دهد. صاحب اين كيسه ، هر چند
وقت يك بار، مقدار پولى را براى ما مى فرستد و ما زندگى
خود را با آن تاءمين و سپرى مى كنيم ؛ وليكن جعفر صادق با
آن همه ثروتى كه دارد، توجّهى به ندارد و چيزى براى ما نمى
فرستد، و هرگز به ياد ما فقراء نيست .(52)
(معناى داشتن اخلاص و رياكار نبودن همين است ، كه انسان
نزد خداوند شناخته شود، نه اين كه براى خدا شريك قرار
دهد).
همچنين آورده اند:
شخصى خدمت امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شد و به حضور
حضرتش عرضه داشت : ياابن رسول اللّه ! پسرعمويت به شما
ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئى مى كند.
پس از آن كه آن شخص سخن چين حرفش تمام شد، حضرت به كنيز
خود فرمود تا اندكى آب ، براى وضو بياورد؛ و چون وضو گرفت
و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان كرد كه حتما حضرت
صادق عليه السلام براى پسرعمويش نفرين خواهد كرد؛ ولى
برخلاف تصوّر او، هنگامى كه امام عليه السلام دو ركعت نماز
خواند، دست به دعا برداشت و براى پسرعموى خود چنين دعا
نمود:
اى پروردگار من ! اين حقّ من است و من او را بخشيدم ؛ و تو
جود و كرمت از من بيشتر مى باشد، او را ببخش و به واسطه
اين عملش مجازاتش مگردان ، با شنيدن اين دعا تعجّب آن مرد
سخن چين برانگيخته شد؛ و با شرمندگى از جاى خود برخاست و
رفت .(53)