نقش رهبري حضرت رضا (ع)

سيد محمد شيرازي

- ۱ -


پيشگفتار

يكى از امور فطرى نهفته در درون انسان دوستى و محبّت است كه گاهى صرفاً از روى عاطفه سرگرفته، و گاهى مربوط به ريشه هاى عقيدتى اوست، و اگر اين محبّت الهى با شرايط صحيحش كه پيروى از محبوب است صورت پذيرد، اجراى صحيح مقررات و به طور كلى پايبندى به ايدئولوژى ناشى از آن را به دنبال خواهد داشت.

از همين نقطه نظر است كه پيامبر عظيم الشأن اسلام حضرت ختمى مرتبت (ص) به فرمان خدا نسبت به دوستى و محبّت به خاندانش تأكيد نموده، و در موارد بسيارى مى فرمايد كه: (خاندانم در ميان شما چون كشتى نوح هستند كه هركس به آن پناه برد نجات مى يابد)، (محبّت حضرت على (ع) امان است از آتش جهنم)، (كسى كه بر محبّت اميرالمؤمنين (ع) از دنيا برود شهيد است)، (ذكر و مدح و ثناى على بن ابى طالب (ع) به انسان زينت مي بخشد) و دهها رواياتى كه از طرق عامه و خاصّه در اين باب نقل شده، كه مفاد اينها مسئله محبّت به اميرالمؤمنان (ع) و خاندان پيامبر را از اين كه صرفاً از روى جنبه عاطفى باشد جداً ساخته و يك خط عقيدتى صحيحى را ترسيم مى كند، به اينكه اگر زندگانى سراسر شرف و افتخار اين خاندان مقدس به عنوان نمونه هائى از تبلور اسلام در تمام زمينه هاى حياتى براى بشريت معيار قرار گيرد، انسانيت به كمال مطلوب خود رسيده، و از مشكلات فراوانى كه دامنگير آن شده، رهائى مى يابد.

و لذا ذكر روش زندگى اميرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (ع) و يازده فرزندشان و ذكر فداكاريها و نيكوكاريهاى آن بزرگان و ذكر اخلاق و كردارشان را پيامبر خدا (ص) كه مربوط به سرچشمه وحى است عبادت مى داند و سفارش مى كند كه زينت محافل و مجالستان يادواره هائى از اميرمؤمنان (ع) باشد.

از طرفى حضرت امام جعفر صادق (ع) مى فرمايد (... ان المحب لمن يحب مطيع) يعنى كسى كه شخصى را دوست داشته باشد از او اطاعت مى كند، و اينجاست كه مى بينيم مكتب مقدس اسلام زيربناى تشيّع را محبّت و دوستى به خاندان رسالت بايد تشكيل بدهد، چون اگر محبّت مورد نظر امام صادق (ع) صورت پذيرد، نتيجه آن اطاعت از محبوب خواهد بود، و اطاعت از اين دودمان مطهّر كه خداوند متعال در قرآن مجيد به اظهار دوستى و مودّتشان امر فرموده موجب تعالى و پيشرفت روز افزون جامعه بشرى، و موفقيت آن در همه زمينه هاست.

زيرا اين بزرگان پيوسته به همراه قرآن بوده و تفسير و بيان اين كتاب مقدس را به عهده داشته اند، و پيامبر اسلام (ص) هم مكرراً فرموده اند من دو امانت گرانبها در ميان شما مى گذارم، كتاب خدا قرآن و خاندانم، و خداوند متعال آگاهم ساخته به اينكه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا روزى كه بر سر حوض كوثر بر من وارد گردند، و همان طورى كه هرچه راه بيشترى در بيابان پيموده شود، نياز به آب شيرين بيشتر شده و تشنگى افزايش مى يابد و هرچه سير بشر در عمق زمان بيشتر شود، نياز به سيره اولياى الهى و شناخت روش زندگانى آنان افزايش مى يابد.

و به همين جهت است كه نويسنده معظم حضرت آيت الله العظمى شيرازى به هنگام فراغت از كارهاى دشوار علمى و فقهى، به معرفى اولياى الهى پرداخته، و اين بزرگان را به عنوان مثالهاى كاملى از رهبران شايسته اسلامى به جامعه انسانى معرفى مى كند، و هميشه تأكيد دارد كه بايد به جامعه رشد فكرى داد، و مردم و بويژه نسل جوان را از جهان بينى اسلامى و شناخت بزرگان اسلام و رهبران شايسته آن آگاه ساخت.

كتابى كه در دست داريد، ترجمه كتاب نفيس (الامام الرضا يقود الحياة) است، كه ضمن صدها كتاب نويسنده محترم در زمينه هاى مختلف علمى، تاريخى، اخلاقى، فقهى، اجتماعى، سياسى، و غيره، از سلسله كتابهائى است كه از ايشان راجع به معصومين (عليهم السلام) نگاشته شده است.

در اين كتاب به تحليل پاره اى از نكات مهم سياسى و اخلاقى از زندگانى پرافتخار هشتمين جانشين به حق پيامبر اسلام (ص) حضرت على بن موسى الرضا (ع) پرداخته است كه ترجمه آن را به زبان فارسى شايسته ديدم، تا مورد استفاده رهروان راه مقدسش قرار بگيرد، البته تذكّر دو نكته را نيز لازم مى بينم:

1 ـ مؤلّف محترم تنها به نقل مطالب تاريخى أكتفا كرده و مدارك آنها را ارائه نداده است، كه اينجانب مدارك تاريخى را تحقيق، و در پاورقى توضيح داده ام.

2 ـ برخى از مطالب به طور مختصر و يا غير مفصل آمده بود كه به هنگام نقل آنها، با اجازه مؤلف محترم اضافات لازم را آورده، و يا در پاورقى عين مطلب روايتى را به عربى نقل كرده ام.

در خاتمه اميد است كه اين خدمت ناچيز مورد رضاى خاطر مبارك امام زمان (ارواحنا فداه)، وگامى جهت شناخت پيشوايان اسلام، و رشد بيشتر جامعه اسلامى قرار بگيرد انشاءالله.

مقدمه مؤلف

مكتب، رهبران و حكومت سه عامل مهمّى است كه توسط آنها كشورها آباد، و مردم به رفاه و پيشرفت دست مى يابند، و اگر احياناً امر دائر شد بين تقديم دو عامل اوّل و دوّم و يا عامل سوّم، در اين مورد آن دو عامل مقدّم است، زيرا اساس حكومت را تشكيل مى دهند، اما حكومت نمى تواند زيربناى مكتب و يا رهبران آن باشد.

و چون خداوند متعال اراده كرده اين سه عامل را در درازمدت تا روز قيامت مهيّا سازد، از اين رو چهارده معصوم مقدس را برگزيد كه پيامبر و امير مؤمنان على (ع) به حكومت رسيدند، تا حكومت شايسته را نشان بدهند چون اسوه هستند امّا بقيه ائمه عليهم السلام تمام سعى و كوشش خود را جهت بيان مكتب و ارائه رهبران مبذول داشته اند، تا بشريت در طول تاريخ به سبب عقل و عاطفه پيرامون آنها گرد آيند، و به همين جهت بود كه انواع فشارها را از سوى طاغوتها به خود راه دادند، چون تنها راه جذب عواطف همين بود.

البته آنان فرزندان و به طور كلّى آشنايان خود را بر شورش و قيام بر عليه ستمگران تربيت دادند، چنانچه تاريخ هم در موارد مختلفى به آن اشاره برده است.

و اين جزوه (الامام الرضا (ع) يقودالحياة) كوشش ساده و مختصرى است در بيان نكاتى از نقش اين رهبر الهى و عظيم الشأن، تا شايد بتوانيم از اشعه خورشيد وجودش فيض ببريم.

اميدوارم خداوند سبحان آن را به خوبى بپذيرد، و مورد لطف آن امام بزرگوار (ع) قرار بگيرد، (ما كالاى اندكى به همراه آورده ايم)[1] ، والله الموفق المستعان.

دودمان پاك پيامبر

حضرت پيامبر اسلام (ص) بارها و بارها راجع به خاندانش سفارش فرمود، و از جمله در (حديث ثقلين)[2]كه از طرق خاصه و عامّه بما رسيده براى چندمين بار در آخرين روزهاى زندگيش نقش آنان را بيان داشته و فرمود: (من دو سپرده گرانبها را در ميان شما مى گذارم: كتاب خدا، و خاندانم، تا زمانى كه به اين دو باهم چنگ بزنيد، هيچگاه پس از من گمراه نخواهيد شد)[3].

او به فرمان خداوند متعال اجر رسالتش را از امت اسلامى خواست كه نسبت به خاندانش اظهار محبّت كنند، و به فرمان خداوند متعال مردم را آگاه ساخت و فرمود: (اين أجرى كه از شما خواسته ام براى خودتان مى باشد، به درستى كه اجر من بر خداست)[4].

و در حديثى مشهور و متواتر فرمود: (مثال خاندانم در ميان امّتم، مانند كشتى نوح است، هركس به آن كشتى پناه برد نجات مىيابد، و هركس به آن پناه نبرد غرق گرديده و به هلاكت مىرسد)[5].

پيامبر اسلام به فرمان خداوند متعال دوازده جانشين براى خود تعيين نمود كه هشتمين آنان حضرت على بن موسى الرّضا (ع) است.

حضرت رضا (ع) مدت24 سال در زمان پدرشان بوده، و تا سن49 سالگى يعنى به مدت25 سال نيز بعد از پدرشان زيسته اند، تاريخ پر نشيب و فرازى را بعد از پدر، و حتى در زمان پدرشان به ثبت رسانده اند، كه فعلاً در اين مختصر برّرسى فشرده از دوران امامتشان بيان مىگردد.

دوران هارون عباسى

هارون عباسى كه فرمانروائى عيّاش بود، و در راه نيل به حكومت همه جانبه اش از هيچ ظلم و ستمى أبا نداشت، خاندان پيامبر و به اصطلاح آن روز علويان را مهمترين رقيب خود مى ديد، و حتى روزى به حرم مطهّر پيامبر اسلام (ص) شرفياب شده و عرضه داشت: سلام بر تو اى پسر عمو و مقصودش اين بود كه به مردم وا نمود كند من پسر عموى پيامبرم، اما حضرت امام موسى بن جعفر (ع) كه در آن موقع در حرم بودند، آمدند در برابر پيامبر اكرم (ص) و عرضه داشتند: سلام بر تو اى پدر و اين تعرضى به هارون بود كه اگر تو پسر عموى پيامبرى، من فرزند او هستم، به هرحال امام هفتم را به زندان افكند و پس از سالهاى بسيار كه امام در زندان به سر بردند، آن بزرگوار را مسموم نمود، و به قتل رسانيد.

امام هشتم حضرت رضا (ع) پس از پدر بزرگوارشان سياست كناره گيرى ظاهرى را پيش گرفته، و به طور نهانى مسئوليتهاى امامت را انجام مى دادند، به نهضتها و قيامهاى مسلّحانه علويان بر عليه ظلم و ستم عباسيان كمك مى كردند، اما با سياستى آرام و حكيمانه، زيرا در روايتى از حضرت امام صادق (ع) آمده: با فرمانرواى قدرتمند و مستبد، در وقت قدرتش نمى توان مبارزه كرد، و ما در كتاب (الفقه: السياسه)[6] راجع به قيامهاى علويان، و پشتيبانى مخفى ائمّه اطهار عليهم السلام از آنان به تفصيل بحث كرده ايم، كه از تكرار آن در اين كتاب صرف نظر مى شود.

و در روايت تاريخ آمده: امام رضا (ع) بعد از شهادت پدرشان وارد بازار شد، و يك رأس گوسفند، يك سگ و يك خروس خريده و به منزلشان آوردند، و اين خبر كه به هارون عباسى رسيد. گفت: از خطر على بن موسى آسوده خاطر شديم[7]، و لذا هنگامى كه يك سخن چين براى هارون نوشت كه امام رضا درب خانه اش را باز كرده، و مردم را به سوى خود دعوت مى كند، هارون گفت: شگفتا به من خبر رسيده كه على بن موسى يك سگ، خروس و گوسفند خريده، و از طرفى درباره اش چنين مى شنوم![8].

در سالهاى آخر خلافت هارون امام رضا (ع) در شهر مدينه منوّره علاوه بر اداره خاندان پيامبر، و رسيدگى به مشكلات مختلف مردم، توانست شاگردانى[9] را در مكتب خود تربيت بدهد، و كارها به روال طبيعى و آرام پيش مى رفت، البته حداقل يك مرتبه هارون آن حضرت را احضار كرد تا به او آسيبى برساند، ولى از هدف خود باز مانده و امام را با احترام به خانه اش باز گرداند[10].

دوران مأمون عباسى

پس از به شهادت رسيدن امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع) به دست هارون عباسى، شيعيان آن حضرت با اعلام مظلوميّت امامشان، و افشاى جنايتهاى عباسيان، مردم را بر عليه آنان شورانده و تا حدودى در اين كار موفق شدند، تا اينكه هارون عباسى به هلاكت رسيد و قدرت به دست مأمون عباسى افتاد، مأمون كه از شيطنت خاصى برخوردار بود، به فكر افتاد كه از نقمت و نارضايتى شيعيان بكاهد و خودش را ارادتمند و دوستدار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام وانمود كند.

اهداف مأمون عباسى

او به حدى دلباخته ملك و حكومت خود بود كه در اين راه برادر خود امين را كشت، و سر بريده اش را مدتها بر در دروازه شهر قرار داد، تا مردم به آن سر بريده آب دهان افكنده و اهانتش كنند.

ولى در مورد حضرت امام رضا (ع) چنين تصميم گرفت كه با نيرنگهاى سياسى آن امام را از سر راه خود بردارد، وآنگهى از طرفى نهضتهاى پياپى علويان چه قبل از زمامدارى مأمون، و چه بعد آن، آسايش را از سردمداران عباسى سلب كرده بود، به همين جهت مأمون بر آن شد كه امام رضا (ع) را نزد خود فرا خواند، و او را به ظاهر خليفه و شخص اول مملكت اسلامى آن روز ـ كه چه خونهاى بيگناهى به پاى آن ريخته شده بود ـ قرار بدهد، و خود و اطرافيانش از زير پرده نقشه هاى خويش را به اجرا در آورند و بالاخره امام رضا (ع) را پس از پذيرش مقام خلافت به قتل برساند تا در نتيجه:

1 ـ مردم متوجه بشوند كه خاندان پيامبر ـ والعياذ بالله ـ ظاهرى زاهد مآبانه داشته چون حكومت به دستشان نمى رسيد، و حال كه شتر حكومت درب خانه آنان زانو خم كرده، دو دستى به آن چنگ زده اند.

2 ـ چون بزرگ علويان در آن زمان حضرت رضا (ع) است وايشان به حكومت رسيده، ديگر علويان ناراضى دست از شورش و قيام بر خواهند داشت.

3 ـ با سپردن قدرت به دست حضرت على بن موسى الرّضا (ع)، مخالفين مخفى مأمون كه عليه او فعاليتهاى زيرزمينى دارند، خود را ظاهر كرده، و به طمع احراز پستهاى حكومتى دست از فعاليتهاى مخالف برداشته و در نتيجه دست آنان رو خواهد شد، تا همه آنان در آينده با شمشير استبداد مأمون از ميان برداشته شوند.

4 ـ با تشكيل مجالس علمى و دعوت از دانشمندان بنام آن زمان، جهت بحث با حضرت رضا ـ والعياذ بالله ـ امام مغلوب شده، و عدم حقّانيّتش برملا خواهد شد.

البته أهداف و افكار ديگرى را نيز از اين كار در سر مى پرورانيد، تا پايه هاى حكومتش را هرچه محكم تر بسازد.

حركت به سوى مرو

مأمون عباسى طبق يك توطئه سياسى حساب شده، عده اى را به سركردگى (رجاء بن ابى الضحاك) به مدينه فرستاد تا امام رضا (ع) را به طور اجبارى از مدينه منوّره زادگاه آن حضرت به طرف خراسان جلب نمايند، امام رضا (ع) كه بر حسب ظاهر[11] با تهديدهاى مأمون روبرو شده بود، نخست براى خداحافظى به طرف خانه اش رفت، و تمام خاندان خود را امر به گريه و ندبه براى خود كرد، و هنگامى كه به آن حضرت عرض شد: كه گريه براى مسافر پسنديده نيست! فرمود: آرى اما آن مسافرى كه اميد بازگشت داشته باشد، و من ديگر بازگشتى ندارم، و در غربت به قتل خواهم رسيد.

و سپس به سوى مسجد پيامبر رفت، و چندين بار با جدّش وداع كرده و چه بسا گاهى با صداى بلند گريه كرد، و همانجا به كسانى كه علت را از آن حضرت مى پرسيدند؟! مى فرمود: (اين آخرين وداع من است چون من در غربت از دار دنيا مى روم، و همانجا به خاك سپرده خواهم شد[12].

حضرت رضا با اين روش مظلوميت خويش را اعلام داشته و براى همگان آشكار شد كه آنحضرت نه تنها علاقه اى به دستگاه حكومتى نداشته بلكه به اجبار از زادگاهشان دور شده، و به غربت مى روند.

در شهر نيشابور

حضرت رضا (ع) بر سر راه خود به شهر نيشابور[13] رسيدند، در اين شهر متجاوز از يكصد هزار نفر مشتاقانه به استقبال ايشان شتافته و اطراف كجاوه حضرت گرد آمدند، و در ميان اين جمعيت تعداد بسيارى از دانشمندان و محدثين بودند و همه با أشك شوق والتماس از آن حضرت مى خواستند كه رخسار نورانيش را به آنان نشان بدهد، و هنگامى كه حضرت رضا (ع) پرده كجاوه را كنار زده و در مقابل انظار مردم ظاهر شدند، جمعيت از شدت شوق به گريه افتاد، و دو نفر از محدثين[14] به نمايندگى از سوى ديگران از امام خواستند كه برايشان حديثى بخواند كه از پدر و نياكانش به ايشان رسيده است.

حضرت على بن موسى الرضا (ع) در پاسخ آنان روايتى را فرمودند كه ما نص آن را از كتاب (العروة الوثقى) نقل مى كنيم:

(هذا الحديث المعروف بسلسلة الذهب هو: حدثنا محمد بن موسى المتوكل، قال: حدثنا علي بن ابراهيم عن ابيه عن يوسف بن عقيل، عن اسحق بن راهويه قال: لمّا وافى ابوالحسن الرضا (ع) نيسابور و اراد ان يرتحل الى المأمون، اجتمع عليه اصحاب الحديث فقالوا: يابن رسول الله تدخل علينا ولا تحدثنا بحديث فنستفيده منك؟ و قد كان قعد فى العماريه، فاطلع رأسه فقال (ع):

(سمعت ابى موسى بن جعفر يقول):

(سمعت ابى جعفر بن محمد يقول):

(سمعت ابى محمد بن على يقول):

(سمعت ابى على بن الحسين يقول):

(سمعت ابى الحسين بن على يقول):

(سمعت ابى اميرالمؤمنين على بن طالب يقول):

(سمعت رسول الله (ص) يقول):

(سمعت جبرئيل (ع) يقول):

(سمعت الله عز و جل يقول: كلمة لا اله إلاّ الله حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى، فلما مرّت الراحله نادى: بشروطها و انا من شروطها).

ترجمه حديث

اين حديث معروف به حديث زنجيره طلائى است، كه محمد بن موساى متوكل مى گويد: على بن ابراهيم از پدرش از يوسف بن عقيل از اسحاق بن راهويه براى ما چنين نقل كرده: حضرت ابوالحسن على بن موسى الرّضا (ع) هنگامى كه به شهر نيشابور رسيد، و مى خواست به سوى مأمون روانه شود اصحاب حديث نزدش گرد آمده و عرضه داشتند: اى فرزند پيامبر، آيا بر ما وارد مى شوى و حديثى برايمان نقل نمى كنى تا از تو استفاده كنيم؟!

آن حضرت كه داخل كجاوه نشسته بود، سر خود را بيرون آورد و فرمود: شنيدم پدرم موسى بن جعفر را مى گويد: شنيدم پدرم جعفر بن محمد مى گويد: شنيدم پدرم محمد بن على مى گويد: شنيدم پدرم على بن الحسين مى گويد: شنيدم پدرم حسين بن على مى گويد: شنيدم پدرم على بن ابى طالب (ع) مىگويد: شنيدم پيامبر اسلام (ص) مى گويد: شنيدم جبرئيل (ع) مى گويد: شنيدم خداى عز و جل را كه مى گفت: سخن لا اله الاّ الله دژ من است، و هركس كه وارد دژ من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود، پس هنگامى كه مركب امام حركت كرد مجدداً ايستاده و امام فرمود: اما با شرايط آن و من از جمله آن شرايط هستم).

اين حديث را كه امام رضا (ع) به هنگام حركت از نيشابور بسوى مرو[14] فرمودند، معروف است به حديث زنجيره طلائى زيرا تمام ناقلين آن معصوم بوده، و بمانند حلقه هاى پيوسته زنجير طلا از يكديگر نقلش فرموده اند البته طلا ارزش مادّى دارد، در حالى كه چنين احاديثى براى هميشه باقى مانده و ارزش معنوى دارد، و لذا اين مشابهت از باب مشابهت معقول و محسوب است.

از سرچشمه وحى

اين حديث شريف كه از سرچشمه زلال وحى به ما رسيده و تمام ناقلين آن معصوم هستند، مسئله رهبرى صحيح مسلمين را بيان مى دارد، البته بعد از بيان جاذبه و دافعه اسلام، يا به زبان ساده ترى بگوئيم بعد از بيان تبرّى و تولّى زيرا قسمت اول اين حديث چنين اظهار مى دارد كه (لا اله...) يعنى هيچ خدائى نيست، و اين اعلام بيزارى و تنّفر از تمام خدايان غير واقعى است، و قسمت دوم اين حديث تولّى را به اين صورت بيان داشته كه (... الاّ اللّه) يعنى مگر خداوند متعال، بنا بر اين شرط اساسى ايمان نخست اعلام تنفّر و انكار تمام آنچه را كه در خط الهى نيست، و بعد اثبات ايمان به خداوند متعال و خطّ مستقيم الهى است.

و لذا حضرت امام رضا (ع) پس از كمى تأمّل به جهت توجّه بيشتر مردم فرمودند: كه اين ايمان شرايطى دارد و من يعنى قبول رهبرى ائمه معصوم پس از پيامبر و از جمله امام رضا (ع) از جمله آن شرايط هستم.

نكته مهم در اين مسئله اين است كه آن حضرت به طور غير مستقيم، نامشروع بودن حكومت مأمون عباسى را بيان داشتند و مأمون كوچكتر از آن بود كه بتواند آن حجّت خدا را فريب بدهد.

امام رضا (ع) در شهر نيشابور در طول اقامت چندروزه خود، چند مؤسسه دينى و اجتماعى ساختند، مثل مسجد، حمام، قنات و غيره[15]، تا به پيروانشان بياموزند كه بايد از فرصت حداكثر استفاده را كرد، حتى اگر انسان در جائى اقامت موقت داشته باشد، زيرا بناى مؤسسات دينى و مذهبى از عوامل مهم پيشرفت جامعه اسلامى در تمام زمينه هاست[16].

ملاقات با مأمون

موكب امامت به شهر مرو نزديك مى شد، و مردم با شور و شوقى چشم براه بودند، و مأمون عباسى با اطرافيان به استقبال امام شتافته بودند، مأمون در پيشاپيش همه آن حضرت را به هنگام ورود به مرو به آغوش كشيده و به ايشان خوش آمد گفت، و پيوسته تظاهر به ارادت و محبّت نسبت به امام رضا (ع) مى كرد، تا بالاخره امام به محل اقامتشان رسيدند.

در ميان باغى دو ساختمان در كنار هم بناء شده بود، كه از راه نسبتا باريكى به هم متّصل مى شدند، و به عبارت ديگر (يك ساختمان دو قلو) بناء شده بود كه در يك طرف آن مأمون اقامت داشت، و در طرف ديگر امام رضا (ع) نزول اجلال فرمودند.

مأمون به حضور آن امام معصوم شرفياب شده، و با زيركى و نيرنگ خاصّى عرضه داشت: اى فرزند پيامبر من از فضيلت و علم و عبادت شما آگاه شده ام، و شما را براى خلافت از خودم شايسته تر مى بينم، پس اجازه بدهيد خودم را از مقام خلافت خلع كرد، و آن را به شما واگذارم، و قبل از همه اوّل خودم با شما بيعت كنم.

حضرت على بن موسى (ع) كه از اهداف شوم مأمون عباسى آگاه بودند، پاسخى به وى دادند، كه در اثر آن مأمون محكوم شده و بناى بر اين گذاشت كه امام را تحت فشار قرار بدهد.

پاسخ امام به مأمون چنين بود: اگر خلافت حق تو بوده و خداوند اين مقام را براى تو قرار داده است، حق ندارى آن را به ديگرى بسپارى، و پيراهنى را كه خداوند بر قامت تو پوشانيده از خودت خلع كنى، و اما اگر مقام خلافت از آن تو نبوده، در اينصورت حق ندارى چيزى را كه مربوط به تو نيست براى من قرارش بدهى.

اينجا ممكن است اشكالى به اذهان خطور كند، به اينكه با كناره گيرى مأمون عباسى، چرا امام رضا (ع) رهبرى و خلافت را نپذيرفتند؟! و آيا در چنان شرايطى وظيفه چه كسى بود كه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد؟!

پاسخ اين است كه مأمون بر حسب ظاهر از خلافت كناره مى گيرفت، ولى چنين نبود كه كاملا معزول بشود، بلكه او قصد داشت كه خودش در كنار امام رضا (ع) نيز به امور مختلف رسيدگى كند، بلكه به عبارت واضح تر، او مى خواست كه امام رضا (ع) تنها يك رهبر تشريفاتى باشد، و خودش زمام همه چيز را در دست بگيرد، تا هرگونه اقدامى كه انجام بدهد، به ظاهر زير پوشش رهبرى امام، اما در واقع در جهت حفظ منافع مأمون و اطرافيانش قرار بگيرد.

از طرفى كادر حكومتى و هيئت اجرائى آن روز، تمام برخلاف جهت حكومت الهى امام رضا (ع) بود، و تمام مجريان مهم امور همرديفان عياش مأمون بودند، كه با طرز حكومت حضرت امام رضا (ع) اختلاف اساسى داشتند، و لذا رهبرى آن حضرت به آن ترتيب و كادر حكومتى امكان نداشت..

وآنگهى عقب نشينى مأمون عباسى چنانچه قبلا توضيح داديم تنها جنبه سياسى و تاكتيكى داشت، تا به مردم وانمود كند كه امام معصوم هم اگر به لذّت حكومت برسد ـ والعياذ بالله ـ از آن دست بردار نيست، و زهد را كنار مى گذارد، و ألّا مأمون آنقدر عاشق ملك و حكومت خويش بود كه در راه آن نه تنها خون هزاران انسان را بر زمين ريخت بلكه حتى از خون برادر خودش هم نگذشت، و به طرز وحشيانه اى او را نابود ساخت.

بله اگر واقعاً مأمون عباسى، و تمام كادر حكومتيش بر كنار مى شد و زمينه حكومت حضرت على بن موسى الرضا (عليه آلاف التحية والثناء) فراهم مى شد، در آن صورت بار سنگين حكومت و وظيفه مهم رهبرى و مسئوليتى را كه از سوى خداوند متعال بر عهده وى گذاشته شده بود به منزل مى رسانيد و مانند جدّ بزرگوارش حضرت اميرالمؤمنين على (ع) عدالت و دادگرى را احياء و گسترش داده، و روش حكومت پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع)[17] را الگوى خويش قرار داده، و بر آن سير مى نمود.

پى‏نوشتها:‌


[1] ـ اين عبارت از آيه88 سوره يوسف اقتباس شده كه برادران درمانده اش به ايشان عرض كردند (.. يا ايها العزيز مسّنا و اهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة...) (مترجم).
[2] ـ ثقلين تثنيه ثقل به معناى بار سنگين است كه عبارت باشد از قرآن و دودمان مقدس پيامبر اسلام (ص) و اين حديث را صدها راوى از اهل سنت نقل كرده اند، كه از جمله تنها مرحوم ميرحامد حسين متوفاى به سال (1306هـ) صاحب كتاب ارزشمند (عبقات الانوار) براى آن حدود دويست مدرك از علماى اهل سنت نقل مى فرمايد، وآنگهى اكثر تفاسير معتبر اهل سنت در ذيل تفسير آيه شريفه (قل لا اسألكم عليه أجراً الا المودّة فى القربى) (شورى آيه23) نوشته اند كه مقصود از (قربى) يعنى خويشاوندان و خاندان پيامبر، و به روايتهاى رسيده از آن بزرگوار همانا: حضرت على(ع)، حضرت فاطمه (س) و دو فرزندشان حسن و حسين عليهم السلام اند، و براى توضيح بيشتر مى توانيد به تفاسير معتبر عامه از جمله تفسير كشّاف زمخشرى، و تفسير كبير رازى مراجعه كنيد. (مترجم)
[3] ـ انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا.
[4] ـ قل ما سألتكم من اجر فهو لكم، ان اجرى الاعلى الله و هو على كل شى ء شهيد (سبأ: آيه 47).
[5] ـ انّ مثل اهل بيتى فى امتى كمثل سفينه نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق و هوى، اين حديث شريف از شهرت عظيمى در ميان محدثين برخوردار است، كه از جمله مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب (غايةالمرام) يازده سند از علماى عامه، و سى و نه سند از علماى شيعه براى آن نقل كرده، و همچنين نويسنده كتاب (عبقات الانوار) اين حديث را از طريق نود نفر از علماى اهل سنت نقل كرده است. (مترجم)
[6] ـ دوره (الفقه) دائرةالمعارف وسيع و مفصلى است از فقه و حقوق اسلامى كه تاكنون در حدود هفتاد مجلد آن به چاپ رسيده و هنوز ادامه دارد، و كتاب فوق جزء همين دوره است كه به زبان فارسى ترجمه شده و به نام (سياست از ديدگاه اسلام) در دو جلد به چاپ رسيده است. (مترجم)
[7] ـ عن على بن جعفر عن ابى الحسن الطبيب قال سمعته يقول: لما توفى ابوالحسن موسى بن جعفر (ع)، دخل ابوالحسن على بن موسى الرضا (ع) السوق فاشترى كلبا و ديكا و كبشا، فلما كتب صاحب الخبر الى هارون بذلك قال: قد أمنا جانبه، و كتب الزبيرى ان على بن موسى (ع) قد فتح بابه، و دعا الى نفسه، فقال هارون: واعجبا من هذا يكتب انّ علىّ بن موسى قد اشترى كلبا و ديكا و كبشا، و يكتب فيه ما يكتب. اين روايت در دوكتاب: كشف الغمة ج3 ص109 و مناقب آل ابى طالب ج4 ص369 آمده است. (مترجم)
[8] ـ شايد مقصود از خريدن خروس و سگ و گوسفند اين بود كه امام نشان بدهد من با سياست هارون به ظاهر كارى ندارم.
[9] ـ شاگردان آن حضرت بسيارند كه به عنوان نمونه به ذكر نام چند نفر از آنان بسنده مى كنيم: احمد بن محمد بزنطى، محمد بن الفضل الكوفى، عبدالله بن جندب بجلى، اسماعيل بن سعد اشعرى، حسن بن على وشاء، محمد بن سليمان ديلمى، حسن بن سعيد اهوازى، ابراهيم بن محمد همدانى و ريّان بن شبيب (مترجم).
[10] ـ بحارالانوار، چاپ جديد، جلد49 صفحه 116 (مترجم).
62 . مشكل
[11] ـ راجع به علم امام به واقعيات، و اطلاعش از غيب به خواست خدا و اينكه چرا بر حسب ظاهر عمل مى كرده، و مأموريّت او از سوى خداوند متعال چگونه بوده، به كتاب (نكاتى از تاريخ سياسى اسلام) از همين نويسنده مراجعه فرمائيد. (مترجم).
[12] ـ بحار الانوار، ج49 ص 117 (مترجم).
[13] ـ شهر نيشابور در آن روز وسعت زيادى داشت، كه در حمله مغولها تاراج شده و نابود شد، و در نتيجه بعد از پايان اين حمله محدود شده و از مركزيّت علما و دانشمندان و رونقى كه قبلا داشت افتاد، و امروزه يكى از شهرهاى استان خراسان به شمار مى رود.
[14] ـ اين دو نفر عبارتند از: أبوزرعه رازى و محمد بن أسلم طوسى، كه به هركدام ازاين دو (حافظ) مى گفتند، و اين اصطلاح بركسى اطلاق مى شد كه لااقل يكصد هزار حديث را با سند آن از حفظ باشد. (مترجم).
[15] ـ شهر مرو امروزه در كشور شوروى نزديك مرزهاى افغانستان واقع شده كه البته در آن روز جزو منطقه خراسان به شمار مى رفته، و ملاقات حضرت امام رضا (ع) با مأمون عباسى در آن شهر رخ داد، و بطور كلى كشور افغانستان هم قبل از اسلام و هم بعد از اسلام قطعه اى از ايران بوده كه متأسفانه در زمان قاجاريان توسط انگليسيها از ايران جدا شده و به ظاهر استقلال مى يابد.
و يكى از نقشه هاى شوم استعمارگران و به ويژه انگليسيها همين بود كه كشورهاى اسلامى را از يكديگر جدا كرده و با مرزبندى در ميان آنها و دادن استقلال ظاهرى به آنان، مسئله ملّى گرائى و ناسيوناليسم را زنده كنند، كه در اين كار موفق هم شده، و در ميان مسلمين جدائى براساس مليّت هاى مختلف افكندند، تا جائى كه مثلا يك افغانى در ايران، و يا يك ايرانى در عراق و غيره اجنبى محسوب مى شود، وهمين موجب شده كه در طى شش سال گذشته شورويها بيش از يك ميليون مسلمان افغانى را كشته و بيش از پنج ميليون از آنان را آواره و دربه در ساخته و هيچكس از مسلمين غير افغانى به دليل بودن مرزهاى جداكننده با آنان نمى توانند كمكى به اين مسلمين مظلوم افغانى بنمايند.
[16] ـ مناقب آل أبى طالب، چاپ ايران، ج4 ص.348 (مترجم).
[17] ـ لازم به يادآورى است كه از همين نقطه نظر حضرت آيت الله مؤلف دركشورهاى مختلف دست به تأسيس مؤسسات خيرى و جمعيتهاى مختلف، مذهبى، اجتماعى، هنرى، ادبى، تبليغى و غيره زده، و يا اينكه مؤمنين را تشويق به تأسيس آنها نموده است كه از جمله بيش از200 مؤسسه و جمعيت در عراق و بيش از50 مؤسسه در ايران اعم از درمانگاه، مسجد، حسينيه، كتابخانه، مدرسه دينى آموزشگاه، نوارخانه، هنركده صنعتى، صندوق قرض الحسنه، چاپخانه و غيره، اضافه بر دهها مؤسسه خيرى ديگرى در كشورهاى كويت، خليج، هند، پاكستان، سوريه، لبنان، اروپا، آمريكا و آفريقا است. (مترجم).
[18] ـ در اين زمين نويسنده محترم كتابى بسيار روشنگر و ارزشمند تأليف نموده، كه به نام (روش حكومت پيامبر و اميرمؤمنان) به زبان فارسى ترجمه و چاپ شده است، اين كتاب در افزايش رشد فكرى جامعه اسلامى بسيار موثّر و مفيد است، و مطالعه آن به عموم دانش پژوهان سفارش مى شود. (مترجم).