شرح چـهـل حديث
امام خمينى رحمه الله عليه
- ۳ -
پـس اى عـزيز، نام نيك را از
خداوند بخواه . قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش كن با تو باشد. تو كار
را براى خدا بكن ، خداوند علاوه بر كرامتهاى اخروى و نعمتهاى آن عالم
در هـمين عالم هم به تو كرامتها مى كند، تو را محبوب مى نمايد، موقعيت
تو را در قلوب زياد مـى كـنـد، تو را در دو نيا سربلند مى فرمايد. ولى
اگر بتوانى با مجاهده و زحمت قلب خـود را از ايـن حـب هـم بـكـلى خـالص
نـمـا، بـاطـن را صـفـا ده تـا عـمـل از ايـن جـهـت خـالص شـود و قـلب
مـتوجه حق گردد، روح بى آلايش شود، كدورت نفس بـرطـرف گـردد. حـب و
بـغـض مردم ضعيف ، شهرت و اسم نزد بندگان ناچيز، چه فايده دارد. فـرضـا
فايده داشته باشد، يك فايده ناچيز جزئى چند روزه است . ممكن است اين حب
عـاقـبـت كار انسان را به ريا برساند و خداى نخواسته آدم را مشرك و
منافق و كافر كند، اگـر در ايـن عـالم رسـوا نـشـود، در آن عـالم در
مـحـضـر عـدل ربـوبـى پـيـش بـنـدگـان صـالح خـدا و انبياء عظام او و
ملائكه مقربين رسوا شود، سـرافـكـنـده گـردد، بـيـچـاره شـود. رسـوايـى
آن روز را نـمـى دانـى چه رسوايى است . سـرشـكـسـتـه در آن مـحـضـر را
خـدا مـى دانـد چـه ظـلمـتـهـا دنبال دارد. آن روز است كه به فرموده حق
تعالى كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم .(74)
و ديگر فايده ندارد.
اى بـيـچـاره ، تـو بـواسطه يك محبت جزئى ، يك شهرت بى فايده پيش
بندگان ، از آن كـرامـتـهـا گذشتى ، رضاى خداى را از دست دادى ، خود را
مورد غضب خداى تعالى نمودى . اعـمـالى را كه بايد به آنها دار كرامت
تهيه كنى ، زندگانى ابدى و فرحناكى هميشگى فـراهـم كـنـى و بـه واسـطـه
آنـهـا در اعـلى عـليـيـن بـهـشـت قـرار گـيـرى ، مـبـدل كـردى بـه
ظلمات شرك و نفاق ، و براى خود حسرت و ندامت و عذابهاى شديد تهيه
نـمـودى ، و خـود را سجينى نمودى ، چنانچه در حديث شريف كافى مى فرمايد
حضرت امام صادق ، عليه السلام ، كه پيغمبر فرمود كه
همانا فرشته بالا مى برد كار بنده را بـا
فـرحـنـاكـى . پـس چـون كـارهـاى نـيـكـوى او را بـالا بـرد، خـداى
عـزوجـل مـى فـرمـايـد: قـرار بـدهـيـد ايـن اعـمـال را در سـجـيـن .
هـمـانـا ايـن شـخـص در اين اعـمـال فـقـط مـرا نـخـواسـتـه اسـت .(75)
مـن و تـو بـا ايـن حـال نـمـى تـوانـيـم
سـجـيـن را تـصـور كـنـيـم ، و ديـوان عـمل فجار را بفهيميم ، و
صورت اين اعمال (را) كه در سجين است ببينيم . يك وقت حقيقت امر را مى
بينيم كه ديگر دستمان كوتاه (است ) و چاره منقطع .
اى عـزيـز، بـيـدار شـو و غـفـلت و مـسـتـى را از خـود دور كـن ، و در
مـيـزان عـقـل بـسـنـج اعـمـال خـود را قـبـل از آنـكـه در آن عـالم
مـيـزان كـنـنـد، و حـسـاب خـود را بكش قـبـل از آنـكه از تو حساب
كشند. و آينه دل را از شرك و نفاق و دورويى پاك كن ، و مگذار زنـگـار
شـرك و كـفـر او را طورى بگيرد كه به آتشهاى آن عالم پاك نگردد، نگذار
نور فطرت مبدل به ظلمت كفر شود، نگذار فطرة الله
التى فطر الناس عليها.(76)
ضـايـع گـردد. ايـن قـدر خـيـانـت مـكـن بـر ايـن امـانت الهى ! پاك كن
آينه قلب را تا نور جـمـال حق در او جلوه كند، و تو را از عالم و هر چه
در اوست بى نياز كند، و آتش محبت الهى در قـلب افـروخته شده تمام
محبتها را بسوزاند كه همه عالم را به يك لحظه آن ندهى ، و چـنـان لذتـى
بـبـرى از يـاد خـدا و ذكـر آن تـمـام لذات حيوانى را بازيچه بدانى .
اگر اهل اين مقام هم نيستى و اين معانى در نظرت عجيب مى آيد، نعمتهاى
الهى را در عالم ديگر كه قرآن مجيد و اخبار معصومين از آنها اطلاع داده
اند، از دست مده ، به واسطه جلب قلوب مخلوق بـراى شـهـرت چـنـد روزه
مـوهوم ، آن همه ثوابها را ضايع مكن ، از آن همه كرامات خود را محروم
مكن ، سعادت ابدى را به شقاوت هميشگى مفروش .
فصل ، در دعوت به اخلاص
است
بـدان كـه مالك الملوك حقيقى و ولى نعمت واقعى كه اين همه
كرامات به ما كرده و اين همه تـهـيـه هـا بـراى مـا ديـده از قـبـل از
آمـدن ما در اين عالم ، از غذاى لطيف داراى مواد صالحه مـنـاسـبه با
معده ضعيف ما و مربى و خدمتگزار با حب جبلى ذاتى كه خدمتش بى منت باشد
و مـحـيـط و هـواى مـنـاسـب و ساير نعم و آلاء ظاهره و باطنه ، و اين
همه تهيه ها ديده در عالم آخـرت و برزخ براى ما قبل از رفتن در آنجا، و
از ما خواسته است كه اين قلب را براى من يـا بـراى كـرامـت مـن خـالص
كـن تـا بـراى خودت نتيجه دهد، خودت فايده ببرى ، باز ما گوش ندهيم و
نافرمانى كنيم و برخلاف رضاى او قدم زنيم ، چه ظلم بزرگى كرديم و با چه
مالك الملوكى ستيزى نموديم كه نتيجه اش ظلم به خود ماست و به سلطنت او
لطمه اى وارد نـمـى شـود. از تـحـت سـلطنت و سلطه او خارج نمى شويم ،
مشرك باشيم يا موحد فرقى براى او نكند، عارف بالله يا متقى زكى النفس
باشيم براى خود هستيم ، كافر و مشرك باشيم به خود ضرر زديم : فان الله
غنى عن العالمين .(77)
همانا خداى بى نـيـاز اسـت از هـمـه مـخـلوقـات
. احتياجى به عبادت ما،به اخلاص ما، به بندگى ما، نـدارد،
نـافـرمـانـى و شـرك و دورويـى ما به مملكت او لطمه اى وارد نمى كند.
ليكن چون ارحم الراحمين است ، رحمت واسعه
و حكمت بالغه اش اقتضا مى كند كه طرق هدايت و راه خير و شر و زشت و
زيبا را به ما بنماياند، و پرتگاههاى راه انسانيت و لغزشگاههاى طـريـق
سـعـادت را بـه مـا ارائه دهـد. خـداى تعالى در اين هدايت و راهنمايى ،
بلكه در اين عـبـادتـها و اخلاصها و بندگيها، بر ما منتهاى عظيم جسيم
دارد كه تا چشم بصيرت و ديده بـرزخى واقع بين باز نشود نمى توانيم
بفهميم . و مادامى كه در اين عالم تنگ و تاريك و ظـلمـتـكـده طـبـيـعـت
هـسـتيم و دچار سلسله هاى زمان و حبس تاريك امتداد مكانيم ، ادراك
منتهاى بـزرگ خـدا را نمى كنيم ، و نعمتهاى خداوند را در همين اخلاص و
عبادت و در آن راهنمايى و هدايت تصور نمى نماييم .
مـبادا گمان كنى كه ما منت داريم بر انبياء معظم يا اولياء مكرم خدا،
يا بر علماء است ، كه راهـنـمـاى سـعـادت و خـلاصـى سـعـادت و خـلاصـى
مـا هـسـتـنـد و مـا را از جهل و ظلمت و بدبختى نجات دادند و به عالم
نور و سرور و بهجت و عظمت دعوت كردند، و آن هـمـه تـحـمـل مـشـقـتها و
زحمتها نمودند و مى كنند براى تربيت ما و براى نجات ما از آن
ظـلمـتـهـايـى كه لازمه اعتقادات باطله و جهلهاى مركب است ، و از آن
فشارها و عذابهايى كه صـورت مـلكـات و اخـلاق رذيـله اسـت ، و از آن
صـورتـهـاى مـوحـشـه مـدهـشـه كـه مـلكـوت اعمال و افعال قبيحه ماست ،
و براى رسيدن ما به آن نورها و بهجت ها و سرورها و راحتى و خوشى ها و
حور و قصور كه نمى توانيم تصور آنها را بكنيم . و اين عالم ملك به همه
عـظـمـت كـه دارد تـنـگ تـر از آن اسـت كـه يـكى از حله هاى بهشتى را
در او بياورند، و اين چشمهاى ما طاقت ديدن يك تار موى حورالعين را
ندارند، كه تمام اينها صورت ملكوتى آن عـقـايـد و اخـلاق و اعـمـالى
است كه انبياء عظام ، خصوصا صاحب كشف كلى و دستور جامع ، خـاتـم
پـيـغـمبران ، صلى الله عليه و آله و عليهم ، آنها را به وحى الهى درك
فرموده و ديـده و شـنـيـده و مـا را بـدانـهـا دعـوت فـرمـوده انـد. و
مـا بـيـچـاره هـا مـثـل اطفالى كه از حكم عقلا سرپيچند، بلكه عقلا را
تخطئه مى كنند، هميشه با آنها در مقام سـتـيـزه و جـنـگ و جـدال
برآمديم ، و آن نفوس زكيه مطمئنه و ارواح طيبه طاهره به واسطه شـفـقـت
و رحـمـتى كه بر بندگان خدا داشتند هيچ گاه از دعوت خويش به واسطه
نادان ما كوتاهى نفرمودند و با زور و زر ما را به سوى بهشت و سعادت
كشيدند، بدون اينكه اجر و مـزدى از مـا بـخواهند. آن وقت هم كه رسول
اكرم ، صلى الله عليه و آله و سلم ، منحصر مـى كـنند اجر خود را به
مودت ذوى القربى
(78) صورت اين مودت و محبت در عـالم ديـگـر بـراى مـا
شـايـد از هـمـه صـور نـورانى تر باشد. آن هم براى خود ماست و رسيدن ما
به سعادت و رحمت . پس مزد رسالت عايد خود ما شد و از آن بهره مند
گرديديم ، ما بيچاره ها چه منتى بر آنها داريم ، اخلاص و ارادت ما براى
آنها چه نفعى دارد، شما و مـا بـر عـلماء امت چه منتى داريم ؟ از آن
شخص مسئله گو گرفته تا آن نبى مكرم ، تا ذات مقدس حق ، جل جلاله ، هر
كس به مرتبه و مقام خود كه راه هدايت را به ما نشان مى دهند، بر مـا
مـنـت هـا دارند كه جزاى آنها را در اين عالم نمى توانيم بدهيم ، اين
عالم لايق جزاى آنها نـيـسـت : فـلله و لرسـوله و لاوليـائه المـنـة .
چـنـانـچـه خـداى تـعـالى مـى فـرمـايـد:قل لا
تمنوا على اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين
ان الله يعلم غيب السموات و الارض والله بصير بما تعملون .(79)
يعنى بگو بـه آنـهـا كـه بـه تو منت
گذاشتند به اسلام خود، و گفتند ما اسلام آورديم بى جنگ : منت
نـگـذاريـد بـر من به اسلام خود، بلكه خدا منت مى گذارد بر شما به
هدايت كردن شما را به ايمان مدعى آن هستيد، اگر شما راستگو هستيد در
اين ادعا، همانا خدا مى داند پنهانيهاى آسمانها و زمين را، و خدا
بيناست به آنچه مى كنيد.
پس ، اگر ما صادق باشيم در دعوى ايمان ، خداوند در همين ايمان هم بر ما
منت دارد. خداوند بـصـيـر بـه عالم غيب است و مى داند صور اعمال ما و
صورت ايمان و اسلام ما در عالم غيب چـيـسـت . ما بيچاره ها چون اطلاع
از حقيقت نداريم ، از مسئله گو كسب علم مى كنيم و به او منت مى گذاريم
، تقليد عالم مى كنيم ، منت مى گذاريم ، نماز جماعت به عالم مى خوانيم
، به او مـنـت مـى گـذاريـم ، بـا اينكه آنها بر ما منت دارند و خود ما
خبر نداريم . بلكه اين منتها اعمال ما را واژگون مى نمايد و در سجين
كشيده آنها را به باد فنا مى دهد.
مقام دوم : ريا در اخلاق
و ملكات باطنى
فصلاول : ميزان در رياضتهاى حقانى و نفسانى
بـدان كـه ريـا در ايـن مـقـام گـرچـه بـه شـدت مـقـام اول
نـيـسـت ، ولى بعد از تنبه به يك مطلب ممكن است كار مرائى در اين مقام
نيز منجر شود بـه جـائى كـه در نـتـيـجـه بـا مرائى در آن مقام يكى
گردد. ما در شرح حديث سابق بيان كـرديـم كـه از بـراى انـسـان در عالم
ملكوت صورتهايى ممكن است باشد غير از صورت انـسـانـى ، و آن صـورتـهـا
تـابـع مـلكـوت نـفس و ملكات آن است . اگر شما داراى ملكات فـاضـله
انـسـانـيـه بـاشـيد، در وقتى آن ملكات صورت شما را انسانى مى كند كه
با آن مـلكـات بـدون ايـنـكـه از طـريـق اعـتدال خارج شده باشند محشور
گرديد. بلكه ملكات در صـورتـى فـاضـله اسـت كـه نـفـس امـاره در آن
تـصـرف نـكـنـد و در تشكيل آن قدم نفس دخيل نباشد. بلكه شيخ استاد ما،
دام ظله ، مى فرمودند ميزان در رياضت باطل و رياضت شرعى صحيح قدم نفس و
قدم حق است . اگر سالك به قدم نفس حركت كرد و ريـاضـت او بـراى
پـيـدايـش قـواى نـفـس و قـدرت و سـلطـنـت آن بـاشـد، ريـاضـت بـاطـل و
سـلوك آن منجر به سوء عاقبت مى باشد. و دعوى هاى باطله نوعا از همين
اشخاص بـروز مـى كـند. و اگر سالك به قدم حق سلوك كرد و خداجو شد،
رياضت او حق و شرعى اسـت ، و حـق تعالى از او دستگيرى مى كند به نص آيه
شريفه كه مى فرمايد: والذين جاهدوا فينا
لنهدينهم سبلنا.(80)
كسى كه مجاهده كند در راه ما، هر آينه
هدايت مى كـنـيـم او را (بـه ) راهـهـاى خـود. پـس كارش به
سعادت منجر شده خودى از او افتد و خـودنمايى از او دور گردد. و معلوم
است كسى كه اخلاق حسنه خود و ملكات فاضله نفس را بـه چـشـم مـردم بـكشد
و ارائه به مردم بدهد، قدمش قدم نفس است ، و خودبين و خود خواه و
خـودپـرسـت اسـت ، و بـا خـودبـيـنـى ، خـدا خـواهـى و خـدابينى خيالى
است خام و امرى است بـاطـل و مـحـال . مـادامـى كـه مـمـلكـت وجـود
شـمـا از حـب نـفـس و حـب جـاه و جـلال و شـهـرت و ريـاسـت بـه
بـنـدگـان خـدا پـر است ، نمى توان ملكات شما را ملكات فـاضـله دانـسـت
و اخـلاق شـمـا را اخـلاق الهـى شـمرد. كاركن در مملكت شما شيطان است ،
و مـلكـوت باطن شما صورت انسان نيست . و پس از گشودن چشم برزخ ملكوتى
خود را به صـورت غـيـر انـسـان ، مـثـل يـكـى از شـيـاطـيـن مـثـلا،
مـى بـيـنـيـد. و حـصـول مـعـارف الهـيـه و تـوحـيـد صـحـيح از براى
همچو قلبى كه منزلگاه شيطان است محال است . و تا ملكوت شما ملكوت
انسانى نباشد و قلب شما از اين اعوجاجها و خودخواهيها پـاك نـبـاشـد،
مـنـزل حـق تـعـالى نـباشد در حديث قدسى است كه مى فرمايد:
لا يسعنى ارضـى و لا سـمـائى ، بـل يـسـعـنـى
قـلب عـبـدى المـؤ مـن .(81)
هـيـچ مـوجودى آينه جمال محبوب نيست ، مگر قلب مؤ من . متصرف در
قلب مؤ من .حق است نه نفس . كاركن در وجود او مـحـبـوب اسـت : قـلب مـؤ
مـن . خودسر نيست ، هرزه گر نيست : قلب المؤ من
بين اصبعى الرحـمـن ، يـقـلبـه كـيـف يـشاء.(82)
دست حق در مملكت قلب او متصرف است ، تقليب و تـقـلب قلب او با
خود حق تعالى است . اى بيچاره ، تو كه عابد نفسى و متصرف در قلب تو
شيطان و جهل است و دست تصرف حق را از قلب خود منقطع كردى ، چه ايمانى
دارى كه مـورد تـجـلى حـق و سـلطـنـت مـطـلق گـردى ؟ پـس ، بـدان تـا
بـديـن حـال هستى و اين رذيله خود نمايى
در تو است ، تو كافر بالله هستى و در سلك منافقين محسوب مى شوى ، گرچه
به خيال خود مسلمى و مؤ من به خدايى .
فصل دوم : ستاريت حق مانع
از غيور بودن او نيست
پـس اى عـزيـز، بـيـدار شو و پنبه غفلت را از گوش بيرون كن و
خواب غفلت را بر چشم خـود حـرام نـما، و بدان كه ترا خداى تعالى براى
خود آفريده ، چنانچه در حديث قدسى مى فرمايد:
يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك ، و خلقتك لاجلى .(83)
يعنى اى پسر آدم ، هـمـه چـيـز را بـراى
تـو آفـريـدم و تـو را بـراى خـود آفـريدم . و قلب تو را
مـنـزلگـاه خـود قرار داده . تو و قلب تو يكى از نواميس الهيه هستيد،
حق تعالى غيور است نسبت به ناموس خود، اين قدر پرده درى مكن به ناموس
حق تعالى ، دست درازى را روامدار. بترس از غيرت حق تعالى كه تو را در
اين عالم همچنان رسوا كند كه هرچه خواهى اصلاح كـنـى نـتـوانـى . تـو
در مـلكـوت خود در حضور حضرات ملائكه و انبياء عظام پرده ناموس الهى را
پاره مى كنى ، و اخلاق فاضله را، كه بواسطه آنها اوليا تشبه به حق پيدا
مى كنند، تسليم غير حق مى كنى و قلب خود را به دشمن حق مى دهى و شرك مى
ورزى در باطن ملكوت خود، بترس از آنكه حق تعالى علاوه بر رسوا كند، در
همين عالم تو را مفتضح كند و مـبـتـلا كـنـد به فضيحتى كه جبران پذير
نباشد و پاره شدن عصمتى كه وصله بردار نـبـاشد. حق تعالى
ستار است ، ولى
غيور هم هست ، ارحم الراحمين اسـت
، ولى اشـد المـعـاقـبين هم هست . ستر مى
فرمايد تا وقتى از حد نگذرد. ممكن اسـت خـداى نـخواسته اين كار بزرگ و
اين رسوايى ناهنجار غيرت را بر ستر غلبه دهد، چنانچه در حديث شريف
شنيدى .(84)
پـس ، قدرى به خود آى و رجوع به خدا كن و بازگشت به سوى او نما، كه
خداى تعالى رحيم است و پى بهانه مى گردد براى رحمت . اگر رجوع كردى ،
به غفران خود ستر مى فـرمـايـد عيوب گذشته را و نمى گذارد كسى بر آن
مطلع شود، و تو را صاحب فضيلت مى كند و اخلاق كريمه را در تو جلوه مى
دهد، و تو را مرآت صفات خود مى فرمايد و اراده تو را در آن عالم كاركن
مى فرمايد چنانچه اراده خود (او) در همه عوالم نافذ است ، چنانچه (در)
حـديـثـى مـنقول است كه وقتى كه اهل بهشت قرار گرفتند، نامه اى از جانب
حق تعالى بـراى آنـهـا مـى آيـد كـه مضمونش اين است :
از جانب زنده پاينده اى كه نمى ميرد به سـوى
زنـده پـايـنـده اى كـه نمى ميرد. من هر چه را مى خواهم موجود شود به
او مى گويم باش ، پس موجود مى شود، تو را هم امروز قرار دادم كه هر چه
را مى خواهى بشود امر كن ، مى شود.(85)
تو خود خواهى اين قدر نداشته باش ، تو اراده خود را تسليم حق كـن ، ذات
مـقـدس هم تو را مظهر اراده خود مى فرمايد، تو را متصرف در امور خود
قرار مى دهـد، مـمـلكـت ايـجـاد را در آخـرت در تـحـت قـدرت تـو قـرار
مـى دهـد. و ايـن غـيـر تـفـويض محال باطل است ، چنانچه در محل خود
معلوم است .
هان اى عزيز، تو خود دانى ، مى خواهى اين را بپذير يا آن را، كه خداى
تعالى بى نياز است از ما و همه مخلوقات و اخلاص ما و همه موجودات عالم
.
مقام سوم : ريا در اعمال
بـدان كـه ريـا در اين مقام از
مقامات ديگر بيشتر و شايعتر است ، زيرا كه ما مردم نوعا اهل آن دو مقام
نيستيم ، از همين جهت ، شيطان از آن طريق وارد بر ما نمى شود. ولى چون
عمده مردم متعبد اهل مناسك و عبادات صورى هستند، شيطان در اين مقام
بيشتر تصرف مى كند و مـكـايـد نـفـس در ايـن مـرحـله بـيـشـتـر است . و
به عبارت ديگر، چون نوع مردم داراى بهشت جـسـمـانـى اعـمـالى
هـسـتـنـد، و از طـريـق اعـمـال حـسـنـه و تـرك اعـمـال سـيـئه داراى
مـقـامـات اخـروى مـى شـونـد، شـيطان از همين راه وارد شده ريشه ريا و
سـالوس را در اعـمـال آنـهـا آبـيـارى مـى كـنـد تـا شـاخ و بـرگ پيدا
كرده حسنات آنها را مبدل به سيئات كرده آنها را از طريق مناسك و عبادات
وارد جهنم دركات مى كند، و چيزهايى را كه با آن مى خواهند تهيه تعمير
آخرت كنند اسباب تخريب آن مى نمايد، و چيزى كه از عـليـين است كارى مى
كند كه به امر حق تعالى ملائكه در سجين قرار دهند. پس كسانى كه فـقـط
داراى هـمـيـن جـنـبـه هـسـتـنـد و زاد و راحـله اى جـز زاد اعـمـال
نـدارنـد، بـايد خود را كاملا مواظب باشند كه مبادا خداى نخواسته اين
امر هم از دست رفـتـه بـكـلى جـهنمى گردند و راهى به جانب سعادت نداشته
باشند، و درهاى بهشت به روى آنها بسته شده درهاى جهنم براى آنها باز
گردد.
فصل ، در دقت امر ريا
بـسـيـار اتـفـاق افـتـد كـه شـخـص ريـاكـار خـودش هـم مـلتـفـت
نـيـسـت كـه ريـا در اعـمـال او رخـنـه كـرده و اعـمـالش ريـايى و
ناچيز است ، زيرا كه مكايد شيطان و نفس به قـدرى دقـيـق و بـاريـك اسـت
و صراط انسانيت به طورى نازك و تاريك است كه تا انسان مـوشـكـافـى
كـامـل نكند نمى فهمد چه كاره است . انسان چون مفطور به حب نفس است ،
لهذا پـرده خودخواهى معايب او را بر خود او مى پوشاند. شايد انشاءالله
شمه اى از اين مطلب در ضمن شرح بعضى احاديث
(86) پيش آيد. از خداى تعالى توفيق مى خواهيم .
مـثـلا تحصيل علم ديانت ، كه از مهمات اطاعات و عبادات است ، انسان
گاهى مبتلا مى شود در اين عبادت بزرگ به ريا، در صورتى كه خودش هم
ملتفت نيست ، به واسطه همان حجاب غـليـظ حـب نـفـس . انـسـان مـيـل
دارد در مـحـضـر عـلمـا و رؤ سـا و فـضـلا مـطـلب مـهـمـى را حل كند به
طورى كه كسى ديگر حل نكرده باشد، و خود او متفرد باشد به فهم آن ، و هر
چه مطلب را بهتر بيان كند و جلب نظر اهل مجلس را بنمايد بيشتر مبتهج
است ، و هر كس با او طـرف شـود مـيـل دارد بـر او غـلبـه كـنـد و او را
در بـيـن جـمـعـيـت خـجـل و سـرافـكـنده كند، و حرف خود را، حق يا باطل
، به حلق خصم فرو ببرد، و بعد از غـلبـه يـك نـحـو تـدلل و فـضـل
فـروشـى در خـود ادراك مى كند، اگر يكى از رؤ سا هم تـصـديـق آن كـنـد
نـور عـلى نـور مـى شـود. بـيـچـاره غافل از آنكه اينجا در نظر علما و
فضلا موقعيت پيدا كرده ، ولى از نظر خداى آنها و مالك المـلوك هـمـه
عـالم افـتـاد، و اين عمل را به امر حق تعالى وارد سجين كردند. در ضمن
، اين عـمـل ريـايـى مـخـلوط بـه چـنـديـن مـعـصـيـت ديـگـر هـم بـود،
مثل رسوا كردن و خوار نمودن مؤ من ، اذيت كردن برادر ايمانى ، گاهى
جسارت كردن و هتك كـردن از مـؤ مـن ، كـه هـر يـك از آنـهـا از
مـوبـقـات و بـراى جـهـنـمـى كـردن انـسـان خـود مستقل اند.
اگـر نـفـس . بـاز دام كـيـد خـود را بـيـفـكند و به تو بگويد كه مقصود
من معلوم شدن حكم شـرعـى اسـت و اظـهـار كـلمـه حـق اسـت ، كـه از
افـضـل طـاعـات اسـت ، نـه اظهار فضيلت و خـودنـمـايى ، در باطن خود از
او استفسار كن كه اگر اين حكم شرعى را رفيق و همدرجه من مـى گـفـت و او
حـل ايـن مـعـضـله را مـى كـرد و شما در آن محضر مغلوب شده بوديد، آيا
به حال شما فرقى نمى كرد؟! اگر چنين است ، تو در اين دعوى صادق هستى .
اگـر باز از كيد و مكرش دست نكشد و بگويد اظهار حق چون فضيلت دارد و
ثواب پيش حق دارد، من مى خواهم به اين فضيلت نايل گردم و دار ثواب الله
را تعمير كنم ، به او بگو اگـر فـرض شـود كـه عين آن فضيلت را خداوند
به شما عنايت كند در صورت مغلوبيت و تـصـديـق حـق ، آيـا بـاز طـالب
غـلبه هستى ؟ پس ، اگر رجوع به باطن ذات خود كرديد ديـديـد بـاز مـايـل
بـه غـلبـه هـسـتـيـد و اشـتـهـار پـيـش عـلمـا بـه عـلم و فضل و اين
بحث علمى براى حصول منزلت بود در قلوب آنها، پس شما بدانيد كه در اين
بـحـث عـلمـى ، كـه از افـضـل طـاعـات و عـبـادات اسـت ، مـرائى
هـسـتـيـد، و ايـن عـمـل شـمـا، بـه حـسـب روايـت شـريـف كافى ، در
سجين است و شما مشرك به خدا هستيد. اين عمل براى حب جاه و شرف است ، كه
به حسب روايت از دو گرگ كه در گله بى چوپان رها شـود ضـررش بـيـشـتـر
اسـت بـه ايـمـان .(87)
پـس شـمـا كـه اهـل عـلم و مـتـكـفـل اصـلاح نـمـايـى و مـزاج نـفـس
خـود را سـالم كـنى تا از جمله عالمان بى عمل ، كه حالش معلوم است ،
نباشى .
خـداوندا، دل ما را از كدورت شرك و نفاق پاك فرما، و و آينه قلب ما را
از زنگار حب دنيا، كـه مـنـشـاء ايـن هـمـه امـور اسـت ، صـافى فرما، و
با ما همراهى فرما، و از ما بيچاره هاى گرفتار هواى نفس و حب جاه و شرف
دستگيرى كن در اين سفر پر خطر و اين راه پر پيچ و خم و تنگ و تاريك .
تويى قادر و تواناى همه چيز.
و يـكـى از عـبـادات بـزرگ اسـلام ، جـمـاعـت
اسـت ، و فـضـل امـامـت بيشتر است
. و از اين جهت ، شيطان در اين عبادت بزرگ بيشتر رخنه مـى كـنـد، و با
امام جماعت بيشتر دشمن ، و در صدد است كه او را از اين فضيلت باز دارد
و عـمـل او را از اخلاص تهى كرده وارد سجين كند و او را مشرك به خدا
نمايد. و لهذا وارد مى شـود در قـلب بـعـضـى از امـامـهـا از
طـريـقـهـاى مـخـتـلف . مـثـل عـجـب ،
كـه بـعـدهـا انـشـاءالله ذكـرى از آن مـى شـود، و مـثـل
ريـا كـه آن نـشـان دادن بـه مـردم است
اين عبادت بزرگ را براى منزلت پيدا كـردن در قـلوب و اشـتـهار به عظمت
و بزرگى پيدا كردن . مثلا مى بيند فلان مقدس به نـماز جماعت حاضر شده
است ، براى جلب قلب او خضوع را بيشتر كرده از راههاى مختلفى و حـيـله
هاى كثيرى او را به دام مى كشد، و در مجالس براى رساندن به غايبين مقام
خود را ذكرى از آن مقدس به ميان مى كشد يا يك طورى به مردم مى رساند كه
فلانى در جماعات مـن حـاضـر شده . در قلب خود هم به طورى به اين شخص
ارادت پيدا كرده كه در نماز او حـاضـر شـده اسـت و اظـهـار حـب و
اخـلاص بـه او مـى كند كه در عمرش به خداى تعالى و اوليـاء او يـك
لحـظه نكرده ، خصوصا اگر از تجار محترم باشد! و اگر خداى نخواسته يكى
از اشراف راه را گم كرده به صف جماعات ملحق شود، مصيبت زيادتر مى گردد!
در عين حال ، شيطان از امام جماعت كم جمعيت نمى گذرد. پيش او رفته به
او مى گويد به مـردم بـفهمان كه من از دنيا گذشته ام و در مسجد كوچك
محله با فقرا و ضعفا مى گذرانم ! ايـن هـم مـثـل آن يا بدتر است ، زيرا
كه رذيله حسد را هم در قلب او بارور مى كند. از دنيا كه بهره اى ندارد،
مايه آخرت را از او مى گيرد، ورشكست در دنيا و آخرت مى شود.
در همه حال ، شيطان دست از غريبان من و شما كه دستمان از جماعت كوتاه
است ، و از غم بى آلتـى افـسـرده هـسـتيم بر نداشته و ما را وادار مى
كند به جماعت مسلمين خدشه كرده ، طعن به آنها زده و عيوبى براى جماعت
تراشيده ، جماعت نداشتن خود را كناره گيرى قلمداد كنيم ، و خـود را از
دنـيـا گـذشـتـه و مـنـزه از حـب جـاه و نـفس معرفى نماييم . ما از اين
دو طايفه بدتريم ! نه دنياى تام دسته اول ، و نه دنياى ناقص دسته دوم ،
و نه آخرت داريم . در صـورتـى كـه مـا هـم اگـر دسـتـمـان بـرسـد، از
آن دو دسـتـه جـاه طـلبـتـر و حـب شرف و مال را بيشتر داريم .
شـيـطـان بـه امـام تنها اكتفا نكرده ، از جهنمى شدن او نائره شهوتش
فرو ننشسته ، وارد صف ماءمومين مى شود. صف اول چون فضلش بيشتر و ميامن
صفوف از مياسر بيشتر، آن ها را بـيـشـتـر مـورد هـدف خـود قـرار
مـيـدهـد. بـيـچـاره مـقـدس را از مـنزل دور كشيده در صف اول در طرف
يمين نشانده ، با او وسوسه مى كند كه اين فضيلت را بـه چـشـم مـردم بكش
! اين بيچاره هم نفهميده از كجا مى خورد با يك عشوه و نازى اظهار فـضـل
خـود را مـى كـنـد! شـرك بـاطـن را بـروز داده عـمل را به سجين مى
فرستد. از آنجا به ساير صفوف رفته آنها را وادار مى كند از صف اول بـا
كنايه و اشاره تكذيب كرده مقدس بيچاره را مورد سهام طعن و شتم قرار
دهند و خود را از اطـفـار آن مـنـزه شمارند. گاهى ديده مى شود يك شخص
محترمى را، خصوصا اگر از اهل فضل و علم باشد، شيطان دستگيرى كرده به صف
آخر مى نشاند، براى اينكه بفهماند بـا ايـنـكه من با اين مقام نبايد با
اين شخص نماز كنم ، وليكن از بس از دنيا گذشته ام و هـواى نـفـس نـدارم
آمـده ام در صـف آخـر هـم نـشـسـتـه ام ! بـعـضـى از ايـن قبيل اشخاص
را در صف اول ملاقات نخواهيد كرد.
شيطان به امام و ماءموم اكتفا نكرده به ريش بعضى از منفردين مى چسبد.
او را از بازار يا مـنـزل افـسار كرده ، با يك كرشمه و ناز در كنج مسجد
يك سجاده پهن كرده ، هيچ امامى را عـادل نـدانـسته ، در حضور مردم به
يك طول سجود و ركوع و يك ذكرهاى طويلى نماز مى خـوانـد! ايـن در بـاطـن
ذاتـش مخمر است كه به مردم بفهماند من اين قدر مقدس و محتاطم كه تـرك
جماعت مى كنم مبادا به غير عادل گرفتار شوم ! اين علاوه بر آن كه تعجب
و مرائى است ، مسائل شرعيه را هم نمى داند! براى اينكه مرجع تقليد اين
شخص بيش از حسن ظاهر را مـعـلوم نـيست در صحت اقتدا شرط كند، ولى اين
نه از اين باب است ، بلكه براى ارائه بـه مـردم اسـت كه در قلوب منزلت
پيدا كند. و همين طور ساير كارهاى ما در تحت تصرف شـيـطـان اسـت . و آن
مـلعـون هـر قـلب كـدرى پـيـدا كـرد، در آنـجـا مـنـزل كـرده و اعـمـال
ظـاهـره و بـاطـنـه را مـى سـوزانـد و مـا را از اعمال حسنه جهنمى مى
كند.
فصل ، در دعوت به اخلاص
است
پـس اى عـزيـز، در كـارهاى خود دقيق شو و از نفس خود در هر عملى
حساب بكش ، و او را در بـرابر هر پيش آمدى استنطاق كن كه آيا اقدامش در
خيرات و در امور شريفه براى چيست ؟ دردش چـيـسـت كـه مـى خـواهـد از
مـسـائل نـمـاز شـب سـؤ ال كـنـد، يـا اذكـار آن را تـحـويل بدهد؟ مى
خواهد براى خدا مسئله بفهمد يا بگويد، يا مى خـواهـد خـود را از اهل آن
قلمداد كند؟ چرا سفر زيارتى كه رفته با هر وسيله است به مردم مـى
فهماند؟ حتى عددش را! چرا صدقاتى را كه در خفا مى دهد راضى نمى شود كه
كسى از او مطلع نشود، با هر راهى شده سخنى از آن به ميان آورده به مردم
ارائه مى دهد؟ اگر بـراى خـداسـت و مـى خـواهـد كـه مـردم ديـگـر بـه
او تـاءسـى كـنـنـد و مـشـمـول الدال على الخير كفاعله
(88) گردد، اظهارش خوب است ، شكر خدا كند به اين
ضـمـيـر صـاف و قـلب پـاك ، ولى مـلتـفـت بـاشـد كـه در مـنـاظـره بـا
نـفـس گـول شيطنت او را نخورده باشد، و عمل ريايى را با صورت مقدسى به
خوردش ندهد. و اگـر براى خدا نيست ، ترك آن اظهار كند كه اين
سمعه است ، و از شجره ملعونه ريا است و
عمل او را خداوند منان قبول نمى فرمايد و امر مى فرمايد در سجين قرار
دهند.
بـايـد بـه خـداى تـعـالى از شـر مكايد نفس پناه ببريم كه مكايد آن
خيلى دقيق است ولى اجـمـالا مـى دانـيـم كه اعمال آن خالص نيست . اگر
ما بنده مخلص خداييم ، چرا شيطان در ما اينقدر تصرف دارد؟ با آنكه او
با خداى خود عهد كرده است كه به عباد الله
المخلصين كـار نـداشـتـه بـاشـد و دسـت بـه سـاحـت قـدس آنـهـا
دراز نـكـنـد.(89)
بـه قـول شـيخ بزرگوار(90)
ما، دام ظله ، شيطان . سگ درگاه خداست : اگر كسى با خدا آشـنـا بـاشـد،
بـه او عـوعـو نـكـنـد و او را اذيـت نكند. سگ در خانه آشنايان
صاحبخانه را دنبال نكند. شيطان نمى گذارد كسى كه آشنايى با صاحبخانه
ندارد وارد خانه شود.
پـس ، اگـر ديـدى شـيـطـان بـا تـو سر و كار دارد، بدان كارهايت از روى
اخلاص نيست و بـراى حـق تـعـالى نيسست . اگر شما مخلصيد، چرا چشمه هاى
حكمت از قلب شما به زبان جـارى نـشـده ، بـا ايـنـكـه چـهـل
سـال اسـت بـه خيال خود قربه الى الله
عمل مى كنيد، با اينكه در حديث وارد است كه كسى
كه اخلاص ورزد از بـراى خـدا چـهل صباح ، جارى گردد چشمه هاى حكمت از
قلبش به زبانش .(91)
پس بدان اعمال ما براى خدا نيست و خودمان هم ملتفت نيستيم و درد بى
درمان همين جاست .
واى بـه حـال اهـل طـاعـت و عـبـادت و جـمـعه و جماعت و علم و ديانت كه
وقتى چشم بگشايند و سـلطـان آخـرت خـيـمـه بـر پـا كـنـد، خـود را از
اهـل مـعـاصـى كـبـيـره ، بـلكـه از اهل كفر و شرك ، بدتر ببينند و
نامه اعمالشان سياهتر باشد.
واى به حال كسى كه با نماز و طاعتش وارد جهنم شود! امان از كسى كه صورت
صدقه و زكات و صلاتش صورتهايى باشد كه زشت تر از آنها تصور نشود!
بـيـچـاره تـو مـشـركـى ! خـداونـد بـه فـضـل خـود مـوحـد اهـل مـعصيت
عصيان كار را مى آمرزد، انشاءالله ، وليكن فرموده است كه مشرك را نمى
آمرزم اگر بى توبه از اين دنيا برود.(92)
در احـاديـث شـريـفـه ، چـنـانـكه شنيدى ، مى فرمايد:
مرائى مشرك است . كسى كه ريـاسـت ديـنى
خود، و امامت خود، تدريس خود، تحصيل خود، روزه خود، نماز خود، و
بالاخره اعـمال صالحه خود، را ارائه به مردم دهد براى منزلت در قلوب ،
مشرك است ، و به موجب اخـبـار اهـل عـصـمـت ، صـلوات الله عـليـهـم ، و
بـه مـوجـب آيـه شـريـفـه مشمول غفران حق نمى شود. پس اى كاش اهل معاصى
كبيره بودى و متجاهر به فسق بودى و متهتك حرمات ظاهره بودى ، و موحد
بودى شرك به خدا نمى آوردى .
حـال اى عـزيـز، فكرى كن و چاره اى براى خود پيدا كن ، و بدان كه شهرت
پيش اين مردم نـاچيز چيزى نيست ، و قلوب اين مردم ، كه اگر گنجشكى
بخورد سير نمى شود،(93)
قـدر و قـابـليـت نـدارد، و ايـن مخلوق ضعيف را قدرتى نيست ، قدرت فقط
در دستگاه قدس ربـوبـيـت پـيـدا مـى شـود و فـاعـل عـلى الاطلاق و مسبب
الاسباب . آن ذات مقدس است . تمام مخلوقات اگر پشت به پشت هم دهند كه
يك پشه خلق كنند نتوانند، و اگر پشه اى از آنها چـيزى بربايد، نتوانند
پس بگيرند.(94)
قدرت . پيش حق تعالى است . اوست مؤ ثر در تـمـام مـوجـودات . بـا هـر
زحـمـت و ريـاضـتـى شـده در قـلب خـود بـا قـلم عقل نگارش ده كه لا مؤ
ثر فى الوجود الا الله نيست كار كنى در دار تحقق
جز خدا.
تـوحـيـد فـعـلى را، كـه اول درجـه
تـوحـيـد اسـت در قـلب ، بـا هـر وسيله اى است جـايگزين كن ، و قلب را
مؤ من و مسلم نما به اين كلمه مباركه و مهر شريف لا اله الا الله را
بـر قـلب بـزن ، و صـورت قـلب را صـورت كـلمـه توحيد كن و به مقام
اطمينان بـرسـان ، و بـه او بـفـهـمان كه
مردم نفع و ضرر نمى توانند برسانند، نافع و ضار خـداسـت . ايـن كـورى
نـابـيـنـايـى را از چـشـم خـود بـرطـرف كـن كـه بـيـم آن اسـت
مـشـمـول رب لم حـشـرتـنـى اعـمـى .(95)
گردى ، و در روز بروز سراير كور محشور گردى . اراده حق تعالى قاهر به
همه ارادات است ، اگر قلبت به اين كلمه مباركه اطمينان حاصل كرد و او
را تسليم اين عقيده نمودى ، اميد است كارت به انجام رسد و ريشه شرك و
ريـا و كـفـر و نـفـاق از قـلب قـطـع شـود. و بـدان كـه ايـن عـقـيـده
حـقـه مـطـابـق بـا عـقـل و شـرع اسـت و توهم جبر در اين نيست . ممكن
است بعضيها كه از مبادى و مقدمات آن بى اطلاع اند و گوش آنها آشناى به
بعضى مطالب نيست اين را رمى به جبر كنند، با اينكه مربوط به جبر نيست .
اين توحيد است ، جبر شرك است ، اين هدايت است ، جبر ضلالت است . ايـن
جـا مـنـاسـب بـيـان جبر و قدر نيست ، ولى پيش اهلش مطلب روشن است ، و
غير آن را حق ورود در ايـن مـطـالب نـيـسـت ، بـلكـه صـاحـب شـريـعـت
نـهـى فـرمـوده اسـت از دخول به اين مطالب .(96)
در هر حال ، از خداى مهربان در هر وقت ، خصوصا در خلوات ، با تضرع و
استكانت و عجز و مـذلت بـخـواه كـه تـو را هـدايت كند به نور توحيد، و
قلب تو را منور كند به بارقه غـيـبـى يـك بـيـنـى و يك پرستى ، تا از
همه عالم وا رهى و همه چيز را ناچيز دانى . و با تـضـرع از آن ذات
مـقدس خواهش كن كه اعمال تو را خالص گرداند و تو را هدايت فرمايد بـه
طـريـق خـلوص و ارادت . و اگـر داراى حـالى شـدى ، ايـن بـنـده ضـعـيـف
بـطـال خـالى از حـقـيـقـت را كـه عـمـر خـود را صـرف هـوى و هـوس
نـمـوده و دل او از كـدورت مـعـاصـى و امـراض قـلبيه طورى شده است كه
هيچ نصيحتى و هيچ آيه و روايـتـى و هـيچ برهان و دليل و آيتى در او اثر
نمى كند به دعايى ياد كرده ، شايد به دعـاى شـما راه نجاتى پيدا كند،
زيرا كه مؤ من را خدا رد نمى كند از درگاه خود و دعاى او را مى پذيرد.(97)
پـس از تـذكـر بـه ايـن مـطـالب ، كـه خودت نيز مى دانستى و حرف تازه
اى نبود، مدتى مواظبت كن كه از قلب خود، و اعمال و رفتار و حركات و
سكنات خود را تحت مداقه آورده ، و خـفـايـاى قـلب را تـفـتـيـش كـن و
حـسـاب شـديـد از او بـكـش ، مثل اينكه اهل دنيا از يك نفر شريك ، حساب
مى كشند: هر عملى را كه شبهه ريا و سالوسى در اوست ترك كند گرچه عمل
خيلى شريفى باشد. حتى اگر ديدى واجبات را در علن كردن خالص نمى توان
بكنى ، در خفا بكن ، با اينكه مستحب است اتيان به آنها در علن . بلكه
كـمـتـر اتـفـاق مـى افـتـد در اصل واجب ريا شود، بيشتر در خصوصيات و
مستحبات و زوايد اتـفـاق مـى افـتد. در هر صورت ، با جديت كامل و
مجاهده شديده قلب خود را از لوث شرك پـاك كـن ، مـبـادا خـداى نخواسته
با اين حال از اين عالم درگذرى كه كارت زار است و اميد نجات به هيچ وجه
برايت نيست و خداى تبارك و تعالى غضبناك بر تو باشد. چنانچه در حـديـث
شـريـف اسـت كـه در وسـائل از قـرب الاسـنـاد نـقـل مـى فـرمـايـد
سـنـد بـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، مـى رسـانـد:
انـه قـال : قـال رسـول الله ، صلى الله عليه و
آله و سلم : من تزين للناس بما يحب الله و بـارزلله فـى السـر بـمـا
يكره الله ، لقى الله و هو عليه غضبان له ماقت .(98)
يـعـنـى گفت اميرالمؤ منين ، عليه السلام
، رسول الله ، صلى الله عليه و آله و سلم ، گـفـت : كـسـى كـه جـلوه
دهـد بـراى مـردم به چيزى كه دوست دارد خدا، و ظاهر كند در باطن بـراى
خـدا چـيـزى را كـه مـكـروه دارد او را خـدا، مـلاقـات كـنـد خـدا را،
و حال آنكه خدا بر او غضبناك و خشمناك باشد.
در حـديـث شـريـف دو احـتـمـال اسـت : يـكـى آنـكـه كـسـى كـه اعـمـال
صالحه را جلوه دهد به مردم و اعمال قبيحه را در باطن آورد. و ديگر آنكه
كسى كه پـيكر عمل را به مردم نشان دهد و در باطن قصد ريا داشته باشد. و
در هر صورت ريا را شامل است زيرا كه اتيان به واجبات و راجحات بدون قصد
ريا مورد غضب نيست . بلكه مى تـوان گـفت معنى دوم بهتر است ، زيرا كه
اعمال قبيحه را علنا آوردن شدتش بيشتر است . در هر حال ، خدا نكند مالك
الملوك و ارحم الراحمين به انسان غضبناك باشد اءعوذ بالله من غضب
الحليم .
فصل ، در بيان حديث علوى
مـا ايـن مـقـام را ختم مى كنيم به حديث شريفى كه در كافى شريف
از مولاى متقيان ، امير مؤ مـنـان ، عـليـه السـلام ، روايـت كـرده ، و
شـيـخ صـدوق ،(99)
رضـوان الله عـليـه ، مـثـل هـمـيـن حـديـث را از حـضـرت صـادق ،
عـليـه السـلام ، نـقـل كـرده كـه از جمله وصيتهاى رسول اكرم ، صلى
الله عليه و آله و سلم ، به اميرالمؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، اسـت
. و آن ايـن است : باسناده عن اءبى عبدالله
(عليه السلام ) قال : قال اميرالمؤ منين ، عليه السلام : ثلاث علامات
للمرائى : ينشط اذا راءى الناس ، و يكسل اذا كان وحده ، و يحب اءن يحمد
فى جميع اموره .(100)
يـعـنى گفت امام صادق ، عليه السلام : اميرالمؤ
منين ، عليه السلام ، گفت : سه نشانه است براى رياكار: بهجت و نشاط
دارد وقتى كه ببيند مردم را، و كسالت پيدا مى كند وقتى تنها است ، و
دوست دارد كه ثنا كرده شود در جميع امورش .
چـون ايـن سـيـئه خـبـيثه گاهى چنان مخفى است كه انسان خودش بيخبر است
از آن ـ در باطن اهـل ريـا اسـت و گـمـان مى كند عملش خالص است ـ لهذا
براى آن علامت ذكر فرموده اند كه انسان به واسطه آن علامت اطلاع بر
سريره خود پيدا كند و در صدد معالجه برآيد.
|