در سايه آفتاب
(يادها و ياد داشتهاى از زندگى امام خمينى )

محمد حسن رحيميان

- ۱۱ -


در اتاق عمل و درمانگاه  
صبح روز سه شنبه 3 خرداد 1368 با آنكه به طور كلى اطلاع داشتيم كه قرار است حضرت امام مورد عمل جراحى قرار گيرند، ولى چنان نسبت به اين مسئله تلفى ناباورانه داشتم . كه طبق معمول ، كارها و قبوض را براى تشرف آماده كرده و در موعد مقرر به طرف بيت معظم له روانه شدم . اما با در بسته روبرو شدم . دلم لرزيد. زانوانم سست شد. مضطربانه و شتابزده خود را به درمانگاه رساندم . همين كه به راهرو وارد شدم ، چشمم به صفحه تلويزيون افتاد. امام در اتاق عمل و بيهوش بودند. پزشكان پروانه وار گرد شمع وجودشان مى چرخيدند و روى موضع را براى شروع عمل جراحى آماده مى كردند.
لحظه ها به سنگينى كوهها سينه ام را مى فشردند. جان بر لب ، زمزمه دعا بر زبان و ذكر خدا در دل و اشك بر ديدگان داشتيم . به تدريج سران سه قوه : حضرات آقايان آيت الله ، هاشمى رفسنجانى و موسوى اردبيلى نيز وارد شدند. علاوه بر چند نفر از اعضاى دفتر و جمهورى اسلامى ايران احمد آقا، يكى از صبغه هاى حضرت امام نيز حضور داشتند.
چشمها بر صفحه تلويزيون دوخته شده بود و اشك مجال ديدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند كه دل شير را به ارث برده بودند.
نه توان نگاه داشتم و نه مى توانستم چشم از ديدن محبوب بر بندم . تيغ جراحى بود كه سينه او را مى شكافت يا خنجرى كه جگر ما را مى دريد . نزديك به سرعت همراه با اميد و دلهره به طول سى سال بر من گذشت . سى سال خاطرات ، خاطرات تلخ و شيرين ، تلخى هجرانها و شيرينى وصالها . سى سال عشق و ارادت و...
سر انجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقيت پايان يافت . لحظه انتقال شيرين فرا رسيد؛ به شيرينى نزديك به سى سال شيرينى عشق او. لحظه انتقال حضرت امام از اتاق عمل ، لحظه اى كه از فرا سوى اشك شوق و عشق ، چشمم به ديدن سيماى نورانى و درخشانش ‍ روشن شد و دل طوفان زده ام به ساحل آرامش رسيد... مى خواستم از پزشك و پزشكان تشكر كنم ، اما الفاظ مناسب در ذهنم نيافتم . زبانم نيز بند آماده بود و فقط توانستم دست پزشك را ببوسم ...
ديرى نپاييد كه اين مسرت جانبخش و آرامش شيرين با دگرگونى ها و گزارشهاى پزشكى دستخوش فراز و نشيبها شد. لحظه به سنگينى مى گذشتند و عقربه زمان ، به سختى مى چرخيد و...
گفتنى هاى روزهاى درمانگاه زياد است . آنها نيز كه در اين روزها شرف حضور داشتند، زياد بودند، ولى هر يك شمه اى گفته اند:
از عبادتها ، راز و نيازها و گريه هاى شبانه تا ذكر و نماز و اهتمام فوق تصور بر آنها كه سنت ديرينه امام بود. خدا مى خواست كه حداقل در اين چند شبانه روز هم كه شده ، چشمه هايى از ابعاد معنوى ناديده و ناشناخته بنده صالحش را به ديگران بنماياند و با استفاده از اين فرصت استثنايى و در عين حال غم انگيز ، با دوربين مخفى تصويرى هر چند ظاهرى و نارسا از جلوه هاى عبوديت او براى تاريخ و خدا جويان به ثبت رسد و وااسفا!!! كه هيچ دوربين و نزديك بين و ذره بين و چشم ظاهربينى را امكان ديدن حقيقت مقام عبوديت و خلوص حضرت نيست . هشتاد سال عبادت خالصانه ، هشتاد سال مناجات شبانه ، هشتاد سال رياضت و جهاد اكبر و اصغر، هشتاد سال سير و سلوك الى الله و... و ما كجا و او كجا كه :
ما را كجا به كوى تو ممكن شود وصول كانجا خيال را نبود قدرت نزول
با اينهمه گويى مشيت خداوندى بر اين تعلق گرفته بود كه اگر براى چند روز و چند شبى هم كه شده آنچه را در مقام ظهور قابل رويت است ، با شهود اعين و تصوير عيان بر جهانيان ثابت كند كه اگر قانون و من نعمره نكسه فى الخلق همگانى است ، ولى خلق وشاكله باطنى متكامل و ذوب شده در حق ، نه با عمر طولانى و بيمارى جسمانى كه با مرگ نيز آسيب پذير نيست . اگر انسانهايى مصداق و منهم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئا مى شوند، ولى اين توان الهى نيز در انسان وجود دارد كه نه در دره انحطاط ارذل العمر سقوط كند و نه دانسته هاى خويش را از دست دهد، بلكه در اوج قله شخصيت انسانى و شكوفايى روحى و با برخوردارى از تمام مشاعر و حفظ تمام اندوخته ها و دريافتهاى الهى خويش و توجه كامل به مبدء هستى و معاد و معارف حقه تا آخرين لحظه ، عمر از سپرى كرده و در كمال معرفت و قدرت آگاهى ، ديواره مرگ را شكافته و به فضاى لايتناهى جهان ابدى و ملكوت اعلى پرواز كرده و به لقاء مبداء كمال و هستى مطلق راه يابد.
حضرت امام هر چه به لحظه هاى پايانى نزديكتر مى شدند، وجودشان از توجه به خدا لبريزتر او آثار و نمودارهاى حكمت و معرفت الهيشان آشكارتر و سيم مايشان نورانى تر مى شد، در حالى كه هر روز و هر ساعت از نظر جسمى رو به كاستى و ضعف و رنج بيشتر بودند كه بر حسب روال طبيعى و سير مادى و جسمانى بروز و ابراز بيشتر آثار تالم و ناله و جزع را مى طلبيد. اما شخصيت شكوفا شده و حقيقت شگفت انگيز انسان تكامل يافته اى مثل امام كه روح بزرگش بر جسم و عالم طبيعت غالب شده و جسم برايش جز قالب و مركب راهوار نيست ، وضعيت ديگرى را به منصه ظهور گذاشته بود. از ناى وجودشان كه جز براى خدا نناليده بود، به جاى ناله از آلام جسمانى ، زمزمه ذكر خدا و آهنگ روح انگيز وصل و قرب و لقاء بر مى خاست و از شمع چهره ملكوتيشان كه جز براى حق نيفروخته بود، به جاى اخم و ترشرويى از دردهاى ناشى از بيمارى تن ، نور ايمان و طمانينه خاطر و نشاط و انبساط براى لقاى دوست مملوتر بود.
ايشان مصداق بارز مومنانى بودند كه خود در اين دنيا به حساب خود مى رسند، قبل از آنكه در آن دنيا به حسابشان رسيدگى شود. حضرت امام گرچه به ظاهر، هنوز روح بلندشان با كالبد خاكى پيوند داشت ، ولى در حقيقت گويى از قفس تن رسته و با رسيدن به كمال انقطاع از همه تعلقات مادى به خدا پيوسته بود. با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل او عازم سفر به جايگاه ابدى بودند.
خلاصه آن كه هيچ كس در اين مدت ، كمترين ناله و اخمى از درد والم جسمانى و شخصى از ايشان نشنيد و نديد. فقط زمزمه مناجات و نواى عطر آگين عبادت و خشوعشان بود كه فضاى اطراف و چشم گوش و دل همه را پر كرده بود. با معجزه وجود الهيشان ، همه حاضران در محفل عاشقانه اش را در شگفتى و ايمان به مقام والاى انسانى راستين و آفريدگار احسن الخالقين فرو برده بود.
اين بنده كمترين ، ضمن آن كه بر حسب دستور امام موظف بودم در دفتر به وظيفه محوله بپردازم و گرچه در اين مدت ، سعى بر اين داشتم كه حضرتش ‍ را در چنين وضعيتى حتى به اندازه پاسخ يك سلام ، نيازارم ، اما با اين حال ، چشم از ديدنش نيز پوشيدن نمى توانستم . به هر ترتيب ، روزى چند با ديده را به جمال جميلش روشن و دل را به وصالش متمم مى كردم . در اين ميان روزهاى انجام كارهاى دفتر طبق معمول گذشته براى انجام كارهاى دفتر و مهر كردن قبوض بخدمتشان مشرف مى شديم .
روز جمعه 12 خرداد در حالى كه - همان گونه كه قبلا اشاره كردم - نمى خواستم صرف ديدارم زحمتى ايجاد كند. به گونه اى به اتاق وارد شدم كه فقط بتوانم امام را ببينم ، ولى يكى از دوستان كه در كنار تخت مشغول انجام وظيفه بود، از روى محبت به عرض رساند كه :
- آقاى رحيميان آمده اند.
در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم . جلوتر رفتم . حضرت امام چشمان مباركشان را باز كردند. سلام كردم . جواب دادند. با صداى لرزان و بريده دعا كردم و آن حضرت با تفقد و لحنى محبت آميز فرمودند:
ان شاء الله موفق باشيد....
با تمام كردن جمله و رسيدن به حرف آخر، جوهره صدايشان نيز تمام و چشمانشان دوباره بسته شد و در حالى كه مى گريستم ، خارج شدم .
آخرين روز  
روز شنبه 13 خرداد مراجعه هاى به دفتر زياد بود، و در عين حال ، قبضها و كارها را براى انجام در روز يكشنبه ، طبق معمول گذشته آماده كرديم ؛ قبضها و كارهايى كه براى هميشه ماند و ديگر انجام نشد. بعد از ظهر يكى از برادران دفتر تلفن زد به منزل كه بيا، سران سه قوه از بين جلسه شوراى بازنگرى ، جلسه را رها كرده و به بيت آمده اند. ممكن است خبرى شده باشد. بچه هاى دفتر نگران شده بودند و از من خواستند كه زودتر بيا و برو بالا ببين چه خبر است . مى خواستند از اين طريق ، مطلع شوند.
ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود كه با عجله خود را به درمانگاه رساندم . با صحنه اى غم آلود و فضايى اندوهبار مواجه شدم . همه در محوطه نشسته بودند. چشمها گريان و رنگها پريده بود و در عين حال ، محوطه بى سر و صدا و آرام بود. نمى فهميدم چه شده ، زبانم بند آماده بود و زانوانم مى لرزيد، قلبم به شدت مى زد. دقايقى روى زمين ، نشستم . كم كم خودم را جمع كردم و برخاستم و به طرف اتاق رفتم .
خود را در سخت ترين لحظه هاى زندگيم . يافتم . حضرت امام در حال اغما بودند. دستگاههاى متعددى در ارتباط با قلب ، تنفس و غيره ، امام را احاطه كرده بودند. فضاى اتاق ياس آلود و غبارآلود. بيشتر از چند لحظه طاقت نيا رودم و براى اولين بار در زندگى معنى اين شعر سعدى را لمس كردم كه :
در رفتن جان از بدن ، گويند هر نوعى سخن من خود ، به چشم خويشتن ، ديدم كه جانم مى رود
حدود مغرب ، پزشكان گزارشى را به جمع حاضر ارائه كردند.
از پيش بينى وضع امام در روزهاى آينده سئوال شد و پزشك پاسخ داد كه صحبت از هفته و روز نيست . مسئله در محدوده چند ساعت دور مى زند. شنيدن اين جمله ، تاب و توان را از همه گرفت . در عين حال ، به خاطر بعضى از مسائل ، همه مامور به حفظ سكوت و آرامش بودند.
سكوت تلخ و خفه كننده ، سياهى شب و سياهى غم به هم در آميخته بود. همه به خود مى پيچيدند و در درياى متلاطم و تاريك غم و اندوه دست و پا مى زدند، بالا آمدن يك درجه فشار خون ، يك حركت آبرو يا يك تكان پلك امام ، بزرگترين آرزوى همه بود و...
لحظه ها سنگين تر از هميشه به كندى و سختى پيش مى رفت و ناگهان تلخ ‌ترين و دردناك ترين لحظه رخ داد. ساعت هنوز به 30/10 نرسيده بود كه با سقوط فشار امام به صفر ، قلب تپيده جهان اسلام از حركت باز ايستاد. قلم و زبان را ياراى توصيف آن لحظه نيست .
دقايقى صداى ضجه و شيون فضا را پر كرد، ولى با توصيه موكد و قاطعانه يكى از بزرگان به خاطر بررسى چگونگى اعلام خبر، همه محكوم به خويشتن دارى و حفظ آرامش شدند و...
ساعتى بعد از نيمه شب ، جنازه مطهر براى غسل و كفن به حياط خانه امام ، يعنى همان جايى كه ملاقاتها و دستبوسى انجام مى گرفت ، منتقل شد و نزديك اذان صبح و بعد از انجام غسل و كفن به سرد خانه كوچكى كه در سراب خانه اى در نزديكى بيت و درمانگاه تدارك شده بود، مستقر شد.
آخرين وداع  
شب بعد، يعنى شب 15 خرداد كه قرار بود فرداى آن شب ، جنازه مطهر به مصلى انتقال داده شود، نزديك به نيمه شب ، براى آخرين وداع به زيارت پيكر مقدس تشرف يافتم . انگار كه او زنده بود: زنده و زنده تر از هميشه . پاهايش را كه جز به راه خدا گام ننهاده بود، چندين بار و بوسيدم و بر چشم گذاردم . چهره گلگونش ، را نيز آخرين بار بوييدم و بوسيدم . از او عذر تقصير خواستم و درخواست دعا كردم و به ناچار مرخص شدم . اين لحظه ها بزرگترين و با شكوهترين و در عين حال غمبارترين و جانكاه ترين خاطره زندگيم را شكل دادند.
خاطره اى كه به هيچ وجه نمى توانم از آن چيز بگويم و...
و سلام الله عليه يوم ولد و يوم مات و يوم مبعث حيا .