نبوت از ديدگاه امام خمينى

مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام

- ۵ -


نقش طينت و ارواح و قلوب و مقام علمى در عصمت
بدانكه از براى اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم الصلاة و السلام - در مقامات شامخه روحانيه اى است در سير معنوى الى الله كه ادراك آن علما نيز از طاقت بشر خارج و فوق عقول ارباب عقول و شهود اصحاب عرفان است ؛ چنانچه از احاديث شريفه ظاهر شود كه در مقام روحانيت با رسول اكرم - صل الله عليه و آله - شركت دارند و انوار مطهره آنها قبل از خلقت عوالم مخلوق و اشتغال به تسبيح و تحميد ذات مقدس داشتند.
كافى باسناده عن محمد بن سنان قال كنت عند ابى جعفر الثانى - عليه السلام - فاجزيت اختلاف الشيعة ، فقال : يا محمد، ان الله - تبارك الله تعالى - لم يزل متفردا بواحدنيته ؛ ثم خلق محمدا و عليا و فاطمة ، فمكثوا الف دهر، ثم خلق جميع الاشياء فاشهدهم خلقها و اجرى طاعتهم عليها و فوض امورها اليهم ؛ فهم يحلون ما يشاؤ ون و يحرمون ما يشاؤ ون ؛ و لن يشاؤ وا الا يشاءالله تعالى . ثم قال : يا محمد، هذه الديانة التى من تقدمها مرق ؛ و من تخلف عنها محق ؛ و من لزمها لحق . خذها اليك يا محمد. (147)
و باسناده عن المفضل قال قلت لابى عبدالله - عليه السلام - كيف كنتم حيث كنتم فى الاظلة ؟ فقال : يا مفضل ، كنا عند ربنا، ليس عنده احد غيرنا فى ظلة خضراء، نسبحه و نقدسه و نهلله و نمجده ؛ و ما من ملك مقرب و لا ذى روح غيرنا حتى بداله فى خلق الاشياء، فخلق ما شاء كيف شاء من الملائكة و غيرهم ؛ ثم انهى علم ذلك الينا. (148)
واحاديثى كه در طينت ابدان و خلق ارواح و قلوب آنها و آنچه كه به آنها از اسم اعظم عطا شده ، و علومى كه به آنها از خزينه غيب الهى مرحمت شده ، از علوم انبيا و ملائكه و بالاتر از آن ، آنچه در وهم من و تو نيايد، و آنچه در ساير فضايل آنها در ابواب متفرقه كتب معتبره اصحاب ، خصوصا اصول كافى است به قدرى است كه عقول را حيران كند و به اسرار و حقايق آنها كسى آگاه نگردد جز خود ذوات مقدسه آنان . و در اين حديث شريف كه ما اكنون به شرح آن اشتغال داريم اشاره به يكى از فضايل فرموده ؛ و آن آيه ((تطهير)) است كه از طرق عامه و خاصه اخبار به حد متواتر است كه در شاءن اهل بيت عصمت وارد است . و مراد از اهل بيت به اتفاق شيعه و استفاضه اخبار يا تواتر آن از طرق عامه در اين آيه شريفه اهل بيت عصمت و طهارت است كه ذكر آن از قبيل توضيح واضحات است .
چهل حديث - صفحه : 551 -552
خروج از سلطه شيطان و خالص شدن هويت روح و باطن قلب
آن خلوص كه موجب خروج از تحت سلطنت شيطانيه است ؛ خالص شدن هويت روح و باطن قلب است براى خداى تعالى . و اشاره به اين مرتبه از خلوص است كلام حضرت امير المؤ منين در مناجات شعبانيه :((الهى ، هب لى كمال الانقطاع اليك .))(149) و چون قلب به اين مرتبه از اخلاص رسد و از ما سوى بكلى منقطع شود و در ممكلت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شيطان را كه از غير راه حق بر انسان راه يابد بر او راه نباشد؛ و حق تعالى او را به پناه خود بپذيرد و در صحن حصين الوهيت واقع شود؛ كسى را كه اين مقام دست داد، عبدالله حقيقى است و در تحت قباب ربوبيت واقع شود و حق تعالى متصرف در مملكت او شود و از تحت مدارج اصفياء است و ديگر مردم را از آن حظى نيست ؛...تخليص ‍ به اين مرتبه كامله براى غير كمل از اوليا و اصفيا - عليهم الصلوة و السلام - صورت نگيرد، بلكه مقام كمال اين مرتبه از مختصات نبى ختمى و قلب خالص ‍ نورانى احدى جمعى محمدى - صل الله عليه و آله و سلم - است بالاصالة و از براى كمل و خلص اهل بيت او است بالتبعية .
آداب الصلوة - صفحه : 222 -224
سلامت از تصرفات شيطان در جميع مراتب سير
سفر اگر در مراتب نفس شد و براى رسيدن به كمالات نفسانيه ، سير الى الله نيست بلكه من النفس است ؛ ولى سالك را براى سفر الى الله اين سفر ناچار پيشامد كند. و جز كمل از اولياء - عليهم السلام - نتواند كسى سفر ربانى بى سفر نفسانى كند؛ فقط اين شاءن براى كمل است ؛ و شايد آيه شريفه ((سلام هى حتى مطلع الفجر))(150) اشاره به اين سلامت از تصرفات شيطانى و نفسانى باشد در جميع مراتب سير در ليالى مظلمه طبيعت ، كه براى كمل ليلة القدر است تا طلوع فجر يوم القيمة ، كه براى كمل رؤ يت جمال احديت است ؛ و اما غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكه در اوايل امر هيچ سالكى از تصرفات شيطانيه خارج نيست .
خلاصى از غوايت شيطان با نيل به مرتبهكامل اخلاص
پس ، معلوم شد كه اين مرتبه از اخلاص كه سلامت از اول مرتبه سير الى الله تا آخر مراتب آن - كه حصول موت حقيقى است - بلكه تا پس از حيات ثانوى حقانى - كه صحو بعد المحو است - براى اهل السلوك و متعارف از اصحاب معرفت و رياضت دست ندهد. و علامت اين نحو از خلوص آن است كه غوايت شيطان را در آنها راهى نيست و طمع شيطان از آنها يكسره بريده است ؛ چنانچه در آيه شريفه فرمايد از قول آن پليد: ((فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين .))(151) و در اينجا اخلاص به عين عبد نسبت داده شده ، نه به فعل عبد؛ و اين مقامى است بالاتر از اخلاص در عمل . و شايد حديث معروف نبوى كه مى فرمايد:((من اخلص لله اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه .))(152) مراد جميع مراتب اخلاص باشد؛ يعنى اخلاص عملى و صفتى و ذاتى ؛ و شايد هم ظهور در اخلاص ذاتى داشته باشد كه مراتب اخلاص ديگر از لوازم اوست .
آداب الصلوة - صفحه : 162 -163
سلامت از آلودگى شرك و غلبه وحدت و كثرت بر يكديگر
فهو المتنزل من غيب الهوية الى الشهادة المطلقة ، فهو ((ليلة القدر)) و له الخروج من جميع الحجب بظهور يوم القيامة فيه ، فهو ((يوم القيامة )). فاستتار نور الاحدى فى تعين الاحمدى ليلة القدر و لعل قوله تعالى : ((انا انزلنا فى ليلة القدر))(153) اشارة اليه على بعض البطون . و طلوع نوره تعالى من وراء حجابه الاقرب يوم القيامة ، و لعل قوله تعالى : ((سلام هى حتى مطلع الفجر))(154) اشارة الى ذلك . فهو - صل الله عليه و آله - على سلامة من تصرف الشيطان و قذارات الشرك و غلبة الوحدة على الكثرة و الكثرة على الوحدة فى تمام ليلة القدر الى مطلع الفجر من يوم القيامة .(155)
تعليقات على شرح - صفحه : 61 -62
فصوص الحكم
سلامت مطلق از تصرفات شيطانيه در شب قدر تا طلوع فجر قيامت
چنانچه سابقا در بيان حقيقت ((ليلة القدر))مذكور شد، از مراتب وحود و تعينات غيب و شهود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق آنها ((ليل )) تعبير شود؛ و بنابر آن ((ليلة القدر))ليله اى است كه حق تعالى به حسب جميع شئون و احديت جمع اسما و صفات - كه حقيقت اسم اعظم است - در قرآن محتجب باشد. و آن تعين و بنيه ولى كامل است كه در زمان رسول خدا آن سرور و پس از آن ، ائمه هدى واحدا بعد واحد مى باشند. بنابراين ، ((فجر)) ليلة القدر وقتى است كه آثار شمس حقيقت از خلف حجب تعينات ظاهر گردد. و طلوع شمس از افق تعينات ، ((فجر)) يوم القيمة نيز هست . و چون از مدت غروب و احتجاب شمس حقيقت در افق تعينات اين اولياى كمل تا وقت طلوع فجر كه مدت ((ليلة القدر))است ، آن ليله صاحب شرف از تصرفات شيطانيه مطلقا سالم است و به همان طور كه شمس محتجب شده است بى كدورت و تصرف شيطانيه طالع شود، فرموده است :((سلام است تا آن شب تا طلوع فجر.)) و اما ساير ليلها يا اصلا سلامت ندارند، و آن ليالى بنى اميه و امثال آنهاست ؛ و يا سلامت به جميع معانى ندارند، و آن ليالى ساير ناس است .
آداب الصلوة - صفحه : 344 -345
مقهور ساختن عالم طبيعت با تجلى نور عقل كل
براى صاحبان عقل كل و حضرات اولياى كمل - عليهم صلوات الله - وارد است ((جزنا و هى خامدة ))(156) زيرا كه دار طبيعت را در نفوس كامله ، به هيچ وجه تصرفى نيست و از لهيب جهنم طبيعت ، بكلى ماءمورنند؛ زيرا كه آنها طبيعت را نيز الهى نمودند و شيطان آنها به دست ايمان آورده است (157)، پس جلوه نور عقل كل آنها سراسر طبيعت را مقهور حكم خود فرموده ، وليله عالم طبيعت از اول آن تا مطلع فجر يوم القيمه ، براى آنها ليله قدر است و در جميع اين ليله ، در سلامت از تصرف دست ابليس و دام آن - كه طبيعت و شئون آن است - مى باشند؛ سلام حى حتى مطلع الفجر))(158).از اين جهت ، درباره آنها ((جزنا و هى خامدة ))است .
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 46 - 47
عصمت در كلام
احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - را كه خلفاى رحمان و خلاصه بنى الانسانند. روحانيت و نورانيتى است كه در ديگر كلمات و احاديث يافت نشود؛ چه كه آن از سرچشمه علم رحمانى و فيض سبحانى نازل ، و دست تصرف هوا و نفس اماره از آن دور، و ديو پليد و شيطان بعيد از خيانت به آن مهجور است ، و نورانيت نفوس شريفه و طهارت ارواح لطيفه آن بزرگان دين و اولياى يقين در كلام آنها جلوه نموده ، بلكه نور كلام حق از گريبان احاديث آنها تجلى فرموده ؛ ((قل كل يعمل على شاكلته )).(159)
عصمت معصومين
و اينكه از قرآن شريف به ((حبل ممدود بين آنها و زمين ))تعبير شده (160) شايد يك وجهش همين باشد كه رابطه روحانيه و واسطه معنويه بين عالم قدس و ارواح انس است . از اين رو كلمات حضرات معصومين - عليهم الصلاة و السلام - كه از ارواح متعلقه به عالم قدس و نفوس منقطعه به حضرت انس صدر يافته ، به ((حبل ممدود بين آسمان و زمين ))تعبير مى توان (كرد). چه كه سروران ما - عليهم السلام - آنچه در ارشاد خلق و اصلاح مخلوق بيان مى فرمودند، از سرچشمه علم كامل لدنى رسول اكرم است كه از صراح وحى الهى و علم ربانى بوده ، و از قياسات و اختراعات كه ساخته به دست تصرف شيطان است ، عارى و برى است . و همان طورى كه درباره رسول اكرم - صل الله عليه و آله - وارد است كه : ما ينطق عن الهوى - ان هو الا وحى يوحى (161) در حضرات ائمه هدى جارى و سارى است ؛ و چنانچه در احاديث شريفه بدان اشارت است .(162)
شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 4 - 5
تبيين نسبت ذنب به پيامبر مغفرت براى ايشان
بالسند المتصل الى حجة الفرقة و امامهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ،كرام الله وجهه ، عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة ، عن وهيب بن حفض ، عن ابى بصير، عن ابى جعفر - عليه السلام - قال : كان رسول الله - صل الله عليه و آله - عند شائشة ليلتها فقالت : يا رسول الله تتعب نفسك و قد غفرالله لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر؟ فقال : يا عائشة ، الااكون عبدا شكورا؟ قال :و كان رسول الله - صل الله عليه و آله - يقوم على اطراف اصابع رجليه ، فانزل الله سبحانه و تعالى : ((طه ، ما انزلنا عليك القرآن لتشقى )) (163)(164)
ترجمه :از ابى بصير نقل شده كه فرمود حضرت باقر - عليه السلام -: بود رسول خدا - صل الله عليه و آله - پيش عايشه در شب او؛ پس گفت : اى رسول خدا چرا به زحمت مى اندازى جان خود را و حال آنكه آمرزيده است خداوند براى تو آنچه پيش بوده است از گناه تو و آنچه پيش از اين آيد؟ فرمود:اى عايشه آيا نباشم بنده سپاسگذار! فرمود حضرت باقر - عليه السلام -: و بود رسول خدا - صل الله عليه و آله - كه مى ايستاد بر سر انگشتهاى دو پاى خود، پس فرو فرستاد خدا سبحانه و تعالى :((طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى .))يعنى محمد - يا اى طالب حق و اى هادى - ما فرو نفرستاديم بر تو قرآن را تا به مشقت افتى .
شرح : ((قد غفرالله لك )) اشاره است به قول خداى تعالى در سوره ((فتح )):((انا فتحنالك فتحا مبينا. ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر.(165) ما گشوديم براى تو گشودنى آشكارا، تا بيامرزد براى تو آنچه پيشى گرفته از گناه تو و آنچه پس از اين آيد.))
بدانكه علما -رضوان الله عليهم - توجيهاتى در آيه شريفه فرموده اند كه منافات نداشته باشد با عصمت نبى مكرم . و ما به ذكر بعضى از آنها كه مرحوم علامه مجلسى - رحمه الله تعالى - نقل فرمودند(166) مى پردازيم ،و پس از آن آنچه اهل معرفت به حسب مسلك خود بيان كردند مجملا بيان مى نماييم .
مراد از ذنب پيغمبر (ص )
مرحوم مجلسى فرموده از براى شيعه در تاءويل اين آيه اقوالى است : يكى آنكه مقصود از گناه ، ((گناه امت ))است كه به شفاعت حضرت آمرزيده شود. و نسبت گناهان امت به آن حضرت براى اتصالى است كه بين آن حضرت و امت است . و مؤ يد اين احتمال است آنچه روايت كرده مفضل بن عمر از حضرت صادق - عليه السلام - قال : ((ساءله رجل عن هذه الاية ، فقال : و الله ، ما كان له ذنب و لكن الله سبحانه ضمن له ان يغفر ذنوب شيعة على ما تقدم من ذنبهم و ما تاءخر.))(167)
و روى عمر بن يزيد عنه - عليه السلام - قال : ((ما كان له ذنب ،و لا هم بذنب ؛ و لكن الله حمله ذنوب شيعيته ثم غفرها له .)) فرمود: ((نبود از براى گناهى ، و نه اراده گناهى كرد؛ وليكن خداى تعالى ذنوب شيعه او بر او تحميل كرد، پس از آن آمرزيده آن را براى او.))(168)
نويسنده گويد از براى اين توجيه در مشرب عرفان وجه وجيهى است كه اشاره به آن (به ) طريق اجمالى خالى از فايده نيست . بايد دانست كه در محل خود مقرر است كه عين ثابت انسان كامل ، مظهر اسم ((الله )) الاعظم كه امام ائمه اسماست ، مى باشد؛ و اعيان ساير موجودات در ظل عين انسان كامل در علم و عالم اعيان مقرر، و در عين و عالم تحقق موجود است . پس ، اعيان جميع موجودات مظاهر جمال و جلال او هستند در عالم ظهور. و از اين جهت ، هر نقص كه در عالم تحقق واقع شود و هر ذنبى كه از مظاهر بروز كند، چه ذنوب تكوينى يا تشريعى باشد، به حكم ظاهر و مظهر به ظاهر منسوب است حقيقتا و بى شائبه مجاز. گرچه ((ما اصابك من سيئة فمن نفسك ))(169)، و لكن ((قل كل من عند الله .))(170)و اشاره به اين مطلب در اخبار بسيار است ؛ چنانچه فرمايد: ((نحن السابقون الاخرون .))(171) و فرمايد:((آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيامة .))(172) و فرمايد:((اول ما خلق الله روحى - يا نورى ))(173) و فرمايد: ((سبحنا فسبحت الملائكة ؛ قدسنا فقدست الملائكة .))(174) و فرمايد: ((لولانا ما عرف الله ))(175) و فرمايد: ((لولاك لما خلقت الافلاك .))(176) و فرمايد: ((نحن وجه الله . ))(177) و در حديثى است كه رسول اكرم - صل الله عليه و آله - به منزله ساقه شجر است ، و ائمه هدى - عليهم السلام - به منزله شاخه هاى آن ، و شيعيان به منزله برگ آن درخت هستند(178) پس ، زينت شجره طيبه ولايت به مظاهر است ؛ و هر يك از مظاهر كه نقصانى يابد، در شجره طيبه نقصانى واقع گردد. پس ، ذنوب جميع موجودات ذنوب ولى مطلق است ؛ و حق تعالى به رحمت تامه خود و به غفران شامل خود رحمت بر نبى اكرم - صل الله عليه و آله - فرموده ، مى فرمايد آنچه گناه است از پيشينيان و آنچه پس از اين گناهى واقع شود در تحت مغفرت تامه واقع گردد، و به شفاعت تو تمام دايره تحقق به سعادت كامله خود رسند؛ و آخر من يشفع ارحم الراحمين .))(179)
و بر اين مسلك ، آيه شريفه در عداد آن آيه است كه مى فرمايد: ((و لسوف يعطيك ربك فترضى .))(180) كه فرمودند:((ارجى آية فية القرآن (181))) و بنابراين مسلك جميع امم ، امت اين ذات مقدسند و جميع دعوت انبيا، دعوت به شريعت ختميه و مظاهر ولى مطلق هستند؛ و ((آدم و من دونه )) از اوراق شجره ولايت هستند.
توجيه دوم ، آن است كه سيد مرتضى (182) - رضى الله عنه - ذكر فرمودند كه ((ذنب ))مصدر است ، و جايز است اضافه آن به فاعل و به مفعول ؛ و در اينجا اضافه به مفعول شده و مراد آن است كه آنچه گذشته است از گناه كردن آنها تو را، در منع نمودن آنها تو را از مكه و جلوگيرى نمودن از مسجدالحرام . و معنى ((مغفرت )) بنابراين تاءويل ازاله و نسخ احكام اعداى آن سرور است از مشركين بر آن حضرت ؛ يعنى ازاله مى فرمايد خدا آن را نزد فتح ، و ستر مى فرمايد بر تو آن عار را به فتح مكه ؛ پس زود است كه داخل مكه شوى بعد از اين . و از اين جهت قرار داده است غفران را جزاى جهاد و فايده فتح .(183)
توجيهات ديگر آيه
فرموده است سيد - رحمه الله - اگر مراد مغفرت ((ذنوب ))باشد معناى معقولى از براى آيه نتوان نمود؛ براى اينكه مغفرت ذنوب تعلقى (به فتح ) ندارد و غرض و فايده آن نمى باشد. و اما قوله : ((ما تقدم و ما تاءخر))، مانعى ندارد كه مراد اين باشد كه آنچه در زمان سابق گذشته از افعال قبيحى كه نسبت به تو و به قوم تو كردند.(184)
سوم ، آنكه معنى چنين است كه اگر گناهى براى تو باشد در قديم يا پس از اين ، هر آينه آمرزيدم تو را. و قضيه شرطيه مستلزم صدق و وقوع طرفين نيست .
چهارم ، آنكه مراد به گناه ترك مستحب باشد، زيرا كه واجبات از آن حضرت ترك نشده . و جايز است كه به واسطه علو قدر و رفعت مقام آن حضرت آنچه از ديگران گناه نيست به آن حضرت گناه شمرده شود.
پنچم ،آنكه اين آيه براى تعظيم آن حضرت وارد است و در مقام حسن خطاب است ، چنانچه گويى مثلا: غفر الله لك .
مجلسى فرموده : و قد روى الصدوق فى العيون باسناده عن على بن محمد بن الجهم قال : ((حضرت مجلس الماءمون و عنده الرضا - عليه السلام - فقال له الماءمون : يا ابن رسول الله ، اليس من قولك ان الانبياء معصومون ؟ قال : بلى . قال : فما معنى قول الله : ((ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر ))؟ قال الرضا - عليه السلام -: لم يكن احد عند مشركى مكة اءعظم ذنبا من رسول الله -صل الله عليه و آله - لانهم كانوا يعبدون من دون الله ثلاثمائة و ستين صنما؛ فلما جاءهم - صل الله عليه و آله - بالدعواة الى كلمة الاخلاص ، كبر ذلك عليهم و عظم ، و قالوا: ((اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب .)) الى قوله : ((ان هذا الا اختلاق .))(185) فلما فتح الله تعالى نبيه - صل الله عليه و آله - مكة ، قال له : يا محمد، ((انا فتحنا لك فتحا مبينا. ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.))(186) عند مشركى اهل مكة بدعائك الى توحيد الله فيما تقدم و ما تاءخر؛ لان مشركى مكة اءسلم بعضهم ، و خرج بعضهم عن مكة ؛ و من بقى منهم لم يقدر على انكار التوحيد عليه اذا دعا الناس اليه ؛ فصار ذنبه عندهم فى ذلك مغفورا بظهوره عليهم . فقال الماءمون : لله درك يا اءبا الحسن !)) (187)
توجيهات ديگر آيه
على بن محمد بن الجهم گويد:((حاضر شدم در مجلس ماءمون و حال آنكه حضرت رضا - عليه السلام - پيش او بود. پس ، ماءمون به آن حضرت عرض كرد: اى پسر رسول خدا (ص ) آيا از فرموده تو نيست كه انبيا معصومند؟ فرمود: چرا گفت : پس چيست معنى قول خدا: ليغفرلك ...؟ حضرت فرمود: نبود كسى پيش ‍ مشركان (مكه ) كه گناهش بزرگتر از رسول خدا - صل الله عليه و آله - باشد، زيرا كه آنها عبادت غير خدا مى كردند سيصدوشصت بت را. چون كه پيغمبر آمد آنها را دعوت به كلمه اخلاص كرد، بزرگ و گران آمد آن بر آنها، و گفتند: ((آيا خدايان را يك خدا قرار داد؟ همانا اين چيز عجيبى است !)) تا قول خدا:((ان هذا الا اختلاق (نيست اين مگر دروغ )پس ، چون كه خداى تعالى مفتوح كرد مكه را براى رسول خدا، فرمود به او: ((اى محمد، ما فتح نموديم براى تو فتح آشكارا، تا بيامرزد خداوند گناه قبل و بعد تو را پيش مشركان اهل مكه به دعوت كردن (تو) به سوى توحيد قبل و بعد.))زيرا كه مشركان مكه بعضى اسلام آوردند، و بعضى از مكه خارج شدند؛ و كسى از آنها باقى ماند قدرت انكار توحيد بر آن حضرت نداشت ؛ وقتى كه حضرت دعوت مى فرمود مردم را به سوى آن ؛ پس گرديد گناه او آمرزيده به غلبه بر آنها. پس ماءمون گفت :لله درك اى ابوالحسن .
توجيه بر مسلك اصحاب قلوب
نويسنده گويد كه اين توجيه ششمى است كه در حديث شريف از آيه مباركه شده است . و حاصل آن ، آن است كه مراد گناه آن بزرگوار است در نظر اهل شرك و به غم فاسد آنها.
بدانكه از براى آيه شريفه توجيهى است بر مشرب اهل عرفان و مسلك اصحاب قلوب ، كه براى ذكر آن لابديم از ذكر ((فتوحات ثلاثه )) متداوله نزد آنها. پس ، گوييم كه ((فتح ))در مشرب آنها عبارت است از گشايش ابواب معارف و عوارف و علوم و مكاشفات از جانب حق بعد از آنكه آن ابواب بر او معلق و بسته است .
فتح قريب و مفتوح شدن باب معارف
مادامى كه انسان در بيت مظلم نفس است و بسته به تعلقات نفسانيه است ، جميع ابواب معارف و مكاشفات به روى او مغلق است ؛ و همينكه از اين بيت مظلم به قوت رياضات و انوار هدايات خارج شد و منازل نفس را طى كرد، فتح باب قلب به روى او شود و معارف در قلب وى ظهور كند و داراى مقام ((قلب ))گردد. و اين فتح را ((فتح قريب ))گويند، زيرا كه اين اول فتوحات و اقرب آنهاست . و گويند اشاره بدين فتح است قول خداى تعالى :((نصر من الله و فتح قريب .))(188) البته با يارى و نصر خداوند و نور هدايت و جذبه آن ذات مقدس اين فتح و ساير فتوحات واقع مى شود. و مادامى كه سالك در عالم قلب است و رسوم و تعينات قلبيه در او حكمفرماست ، باب اسما و صفات بر او مغلق و منسد است .
فتح مبين و گشوده شدن باب اسما و صفات
و پس از آنكه به تجليات اسمايى و صفاتى ، و رسوم عالم قلب فانى شد و آن تجليات صفات قلب و كمالات آن را فنا نمود ((فتح مبين )) رو دهد، و باب اسما به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسيه و متاءخره قلبيه زايل و فانى شود و در تحت غفاريت و ستاريت اسما مغفور گردد. و گويند اشاره به اين است قول خداى تعالى : ((انا فتحنا لك فتحا مبينا. ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.))(189) ما فتح آشكاراى عالم اسما و صفات را بر تو نموديم تا در تحت غفاريت اسماى الهيه ، ذنوب نفسيه متقدمه و قلبيه متاءخره مغفور شود. و اين فتح باب ((ولايت ))است .
فتح مطلق ، گشوده شدن تجليات ذاتيه احديه
و مادامى كه سالك در حجاب كثرت اسمايى و تعينات صفاتى است ، ابواب تجليات ذاتيه به روى او مغلق است . و چون تجليات ذاتيه احديه براى او شو و جميع رسوم خلقيه و امريه را فانى نمايد و عبد را مستغرق در عين جمع نمايد، ((فتح مطلق ))شود و ذنب مطلق مغفور گردد؛ و با تجلى احدى ذنب ذاتى كه مبداء همه ذنوب است ، ستر شود: ((وجودك ذنب لا يقاس به ذنب .))(190)و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى :((اذا جاء نصر الله و الفتح .))(191)
پس ، با ((فتح قريب )) ابواب معارف قلبيه مفتوح شود و ذنوب نفسيه مغفور گردد. و با ((فتح مبين )) رو دهد، و باب اسما و صفات به روى او مفتوح گردد و رسوم متقدمه نفسيه و متاءخره قلبيه زايل و فانى شود و در تحت غفاريت و ستاريت اسما مغفور گردد و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى : ((انا فتحنا لك فتحا مبينا. و ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.))(192)
ما فتح آشكاراى عالم و صفات را بر تو نموديم تا در تحت غفاريت اسماى الهيه ، ذنوب نفسيه متقدمه و قلبيه متاءخره مغفور شود. و اين فتح باب ((ولايت )) است .
فتح مطلق ،گشوده شدن تجليات ذاتيه احديه
و مادامى كه سالك تجليات در حجاب كثرت اسمايى و تعينات صفاتى است ، ابواب تجليات ذاتيه به روى او مغلق است . و چون تجليات ذاتيه احديه براى او شود و جميع رسوم خلقيه و امريه را فانى نمايد و عبد را مستغرق در عين جمع ذنب ذاتى كه مبداء همه ذنوب است ، ستر شود: ((وجود ذنب لا يقاس به ذنب .))(193)و گويند اشاره به اين فتح است قول خداى تعالى : ((اذا جاء نصرالله والفتح .))(194)
طى مراتب كمال تا رسيدن به فتح مطلق و غفران ذنب وجودى
پس ، با ((فتح قريب )) ابواب معارف قلبيه مفتوح شود و ذنوب نفسيه مغفور گردد. و با ((فتح مبين ))ابواب ولايت و تجليات الهيه مفتوح گردد، و بقاياى ذنوب نفسيه متقدمه و ذنوب قلبيه متاءخره آمرزيده شود. و با ((فتح مطلق ))، فتح تجليات ذاتيه احديه گردد و ذنب مطلق ذاتى مغفور شود.
و بايد دانست كه فتح قريب و فتح مبين عام است نسبت به اوليا و انبيا و اهل معارف ؛ و اما فتح مطلق از مقامات خاصه ختميه است ، و اگر براى كسى حاصل شود، بالتبعيه و به شفاعت آن بزرگوار واقع شود.
و از اين بيانات معلوم شد كه از براى ذنب و گناه مراتبى است كه بعضى از آن حسنات ابرار شمرده شود؛ و بعضى براى خلص ذنب است . و گويند كه رسول اكرم - صل الله عليه و آله - فرموده :((ليران (اوليغان ) على قلبى ؛ و انى لا ستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة .))(195) اين كدورت توجه به كثرت تواند بود؛ ولى از قبيل خواطر بوده كه بزودى زايل مى شده . و در حديث است كه رسول خدا - صل الله عليه و آله - از هيچ مجلسى بيرون تشريف نمى برد مگر آنكه 25 مرتبه استغفار مى كرد.(196)
و از اين احاديث معلوم مى شود كه ((استغفار))فقط منحصر به گناه منافى عصمت نيست ؛ و ((مغفرت )) و ((ذنب ))به اصطلاح عرف عام نيست . پس ، اين آيه شريفه منافات با مقام معنويه ندارد؛ بلكه مؤ كد آن است ، زيرا كه از لوازم سلوك معنوى و عبور از مدارج و رسيدن به اوج كمال انسان غفران ذنوب لازمه مقامات و مدارج است ؛ زيرا كه هر موجودى در اين عالم است وليده همين نشئه ملكيه و ماده جسمانيه است و داراى تمام شئون ملكى حيوانى و بشرى و انسانى است ، بعضى بالقوه و برخى بالفعل ؛ پس ، اگر بخواهد از اين عالم به عالم ديگر و از آنجا به مقام قرب مطلق سفر كند، بايد اين مدارج را طى كرده و از منازل متوسطه كوچ نمايد؛ و به هر مرتبه اى كه رسد، در آن مرتبه مغفور شود ذنوب مرتبه سابقه ، تا در تحت تجليات ذاتيه احديه تمام ذنوب مغفور گردد، و ذنب وجودى كه مبداء و منشاء تمام ذنوب است در ظل كبرياى احدى مستور گردد، و اين غايت عروج كمال موجود است . و در اين مقام ((موت و فناى تام ))دست دهد. و لهذا وقتى كه آيه شريفه ((اذا جاء نصرالله و الفتح ))(197) نازل شد، رسول اكرم - صل الله عليه و آله - فرمود: ((اين سوره خبر موت من است ))(198) و الله العالم .
چهل حديث - صفحه : 337 -343
مبرا بودن از جميع اخترامات
آن كسى كه هيچ گاه اخترامى برايش حاصل نشده ، تنها يك نفر است و آن هم وجود مقدس ولى الكل است كه خلبانى ابدا به قلبش هم وارد نشد، و اينكه فرمود: ((ليغان على قلبى )) الخ در جايى بود كه ابوجهل ها در مقام ايذاى قلب محترمش بر مى آمدند و حرفهاى ناگوارى مى گفتند، والا هيچ نحوه اخترام به خودش وارد نشد بلكه حضرت در اين طبيعت دقيقا آنطورى كه نقشه سير الهى بود سير فرمود.
تقريرات اسفار
مصاديق ذنوب اوليا و سبب استغفار آنان
خود وقوع در كثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبيرات ملكى ، بلكه تاءييدات ملكوتى براى محبين و مجذوبين رنج و المى است كه ما تصور آن را نمى توانيم كنيم . بيشتر ناله اوليا از درد فراق و جدايى از محبوب است و كرامت او؛ چنانچه در مناجاتهاى خود اشاره بدان كرده اند(199)؛ با اينكه آنها احتجابات ملكى و ملكوتى را نداشته اند و از جهنم طبيعت گذشته اند و آن خامده بوده ، و فروزان نبوده ، و تعلقات عالم در آنها نبوده ، و قلوب آنها خطيئه طبيعى نداشته ؛ ولى وقوع در عالم طبيعت خود حظ طبيعى است ؛ و التذاذ قهرى كه در ملك حاصل مى شد، براى آنها ولو به مقدار خيلى كم هم باشد اسباب حجاب بوده . چنانچه از حضرت رسول اكرم - صل الله عليه و آله - منقول است كه مى فرمود: ((ليغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة .)) و شايد خطئيه حضرت آدم ، ابوالبشر، همين توجه قهرى به تدبير ملك و احتياج قهرى به گندم و ساير امور طبيعيه بوده ؛ و اين از براى اولياى خدا و مجذوبين ، خطيئه است . و اگر به آن جذبه الهيه حضرت آدم مى ماند و وارد در ملك نمى شد، اينهمه بساط رحمت در دنيا و آخرت بسط پيدا نمى كرد. از اين مقام بگذرم تا اين اندازه هم از طور اين اوراق خارج شدم .
چهل حديث - صفحه : 123
توجه به عالم كثرت و مظاهر الهى
مساءله اى است كه اولياء مى دانند چى است قضيه ؛ آنها فهميدند تا آن اندازه اى كه بشر بايد بفهمد كه قضيه چه بزرگ است و در مقابل چه عظمتى ما هستيم و سر و كار ما با كيست اينها به ما تعليم مى دهند و اين طور نيست كه دعا براى تعليم ما باشد، دعا براى خودشان بوده است ، خودشان مى ترسيدند، از گناهان خودشان گريه مى كردند تا صبح ، از پيغمبر گرفته تا امام عصر - سلام الله عليه - همه از گناه مى ترسيدند، گناه آنها غير اينى است كه من و شما داريم ، آنها يك عظمتى را ادراك مى كردند كه توجه به كثرت ، از گناهان كبيره است پيش آنها حضرت سجاد در يك شبش به حسب آن چيزى كه وارد شده تا صبح اللهم ارزقنا التجافى عن دارالغرور و الانابة الى دارالسرور والاستعداد للموت قبل حلول الفوت .(200)
(مى گفته است ) مساءله ، مساءله بزرگ است ، آنها در مقابل عظمت خدا وقتى كه خودشان را حساب مى كنند مى بينند كه هيچ نيستند و هيچ ندارند، واقع مطلب همين است ، جز او كسى نيست و چيزى نيست . وقتى كه توجه بكنند به عالم كثرت ولو به امر خدا اين است كه نسبت مى دهند به رسول خدا كه فرمود ((ليغان على قلبى فانى لاستغفرالله فى كل الامور سبعين مرة )) او غير از اين مسائلى بوده است كه پيش ماهاست . آنها در ضيافت بوده اند، در مافوق ضيافت هم بوده اند، در ضيافت بوده اند و از اين كه حضور در مقابل حق تعالى دارند و مع ذلك دارند مردم را دعوت مى كنند، از همين كدورت حاصل مى شده .
توجه به مظاهر الهى ، از غيب متوجه شدن به شهادت و به مظاهر الهى ولو همه اش الهى است ، براى آنها همه الهى است لكن مع ذلك از آن جايى كه ، از آن غيبى كه آنها مى خواهند كه كمال انقطاع اليك است وقتى كه توجه مى كنند به مظاهر، اين گناه بزرگ است ، اين گناه نابخشودنى است . اين دار غرور است پيش ‍ حضرت سجاد، توجه به ملكوت دار غرور است ، توجه به مافوق ملكوت هم دار غرور است ، توجه به حق تعالى طورى كه ديگر ضيافتى در كار نباشد كه مخصوص كمل اولياء است آن جا ديگر ضيافت الله نيست در كار.
بيانات امام در جمع مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:20 صفحه :139 - 140 - تاريخ سخنرانى :8/3/63.
كدورت رجوع از عالم وحدت و محو به عالم كثرت و صحو
اين دعاهايى كه از ايشان وارد شده است كه در آن ، آنهمه ناله است ، اينها چى است ؟ آيا حضرت امير- سلام الله عليه - براى خاطر اين كه توجه به اين دنيا دارد و از مرتبه وحدت به سوى كثرت آمده است اين قدر فرياد مى زند؟ آيا توجه به كثرت موجب اين همه فرياد ايشان هست ؟ آيا در آن ناله هاى شب و در آن چاهها كه ايشان ناله مى زده است و در آن مواردى كه ايشان با خداى تبارك و تعالى مناجات مى كرده است راجع به اين معنا بوده است ؟ راجع به اين بوده است كه خدايا! مرا از جوار خودت برگرداندى به عالم كثرت و همان حرفى كه رسول اكرم - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند، از ايشان نقل شده است كه :((يغان على قلبى و انى ژ فى كل يوم سبعين مره )). اين ((يغان على قلبى ))؛ يعنى - من - همين طورى يك كدورت حاصل مى شده يا همين رجوع به كثرت كدورت بوده ؟ توجه به اين عالم طبيعت با اين كه در نظر آنها جلوه خداست مع ذلك از آن جلوه باطنى و از آن مرتبه غير حضرت الوهيت آنها را واداشته است ، از اين جهت ناله مى زدند. اين مساءله اى است كه ما نمى توانيم ادراكش را بكنيم ما خيال مى كنيم كه اين حرف هايى كه فلاسفه مى گويند، اين حرف هايى كه عرفاى علمى مى گويند، اين حرف هايى كه حكما مى گويند، اينها نمونه اى از اين مسائل است ؛ نمونه اى از آن مسائلى است كه براى ولى اعظم ، ولى الله اعظم و براى اولياى بزرگ خدا حاصل شده است هست ، اينها هم مسائل علمى است ، عرفان علمى ، فلسفه علمى و حكمت علمى ، اينها علمى است غير آن معنايى است كه بايد باشد. يافتن ، مساءله ديگرى است و غرق شدن در آن مسائل ، مساءله بالاتر و محوشدن در همه مسايل ، مرتبه بالاتر و صعق از برايشان حاصل مى شده است اين از بالاتر و رجوع از آنجا براى آنها مشكل بوده است ، دردناك بوده است هيچ دردى بالاتر از اين نبوده است كه از آن مرتبه غيب ، از آنجايى كه لقاى خداست بدون اين كه كسى در كار باشد، بدون اين كه خودشان هم در كار باشند، از آن جا وقتى برگشت مى كنند به اين عالم ، خوب اين خيلى سخت است برايشان . اين مساءله در همه اولياى خدا بوده است از حضرت آدم تا رسول خدا و اين يك مطلبى است كه ماها نميتوانيم ادراك كنيم ، ما جز اين كه همين چيزهايى كه مربوط به همين عالم است ، همه اش طبيعى است ، حتى عرفان هم طبيعى است ، حتى حكمت هم طبيعى است و حتى فلسفه هم طبيعى است ، همه اينها يك امور طبيعى است ، ما در همين حدود، آنى كه غايت آمال عارفين بوده همين بوده است ، عارفين علمى ، اين غير آنى است كه آنها ادراك مى كردند، ما در باره او چه مى توانيم بگوييم ؟
البته وقتى رجوع به كثرت هم مى كردند، مصيبت هايى كه برشان و بر مسلمين وارد مى شده است آن هم كمرشكن بوده ، آنها همه مصايب را داشته اند، منتها مصايب معنوى شان غلبه داشته است بر همه چيزها، رجوعشان از عالم صعق ، صحو، از عالم محو به عالم صحو، اين رجوع برايشان مشكل بوده است ، دردناك بوده .
ديدار امام با مسئولان جهاد سازندگى - صحيفه نور جلد:20 - صفحه :139 - 140 - تاريخ سخنرانى :23/5/66.
كدورت رؤ يت حق در كثرت
انبياى عظام و اولياى خاص خدا در عين حال كه مشابه ديگران اشتغال به كارها داشته اند، هيچ گاه در دنيا وارد نبوده اند؛ چون اشتغالشان بالحق و للحق بوده ؛ در عين حال از رسول ختمى - صل الله عليه و آله - روايت شده كه فرموده است : ((ليغان على قلبى و انى لا ستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة )) شايد رؤ يت حق در كثرت را كدورت حساب مى فرمود.
آداب الصلوة - صفحه : 12
كدورت رؤ يت جمال محبوب در آينه هاى مكدر
بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلت قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله توجه آن همان محبوب است . و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكر در حال محبوب و جمال مطلوب شود و مجرد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فورا قلب به سوى محبوب خود پرواز نمود، متعلق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبه الهيه اگر داراى قوت قلب باشند ومتمكن در جذبه و حب باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و ((ما رايت شيئا الا (و) رايت الله فيه و لا ستغفرالله فى كل يوم سبعين مرة )) براى آن است كه جمال محبوب را در مرآت ، خصوصا مرائى كدره چون مرآت بوجهلى ديدن ، خود كدورت براى كمل است . و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور شود، به مجرد آنكه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها به آشيانه قدس خود پرواز كند و دستاويز جمال جميل گردد.
آداب الصلوة - صفحه :47
عدم حضور دائم در محضر حق
پيغمبر اكرم در عين حالى كه يك موجود الهى بود، به او نسبت مى دهند كه فرمود: ((ليغان على قلبى و انى لاستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة )). همين معاشرت كردن با اشخاصى كه ناباب بودند، موجب كدورت مى شود. يك كسى كه دائم الحضور بايد باشد پيش محبوبش ، اگر يك نفر كه خيلى صحيح و خوبى است ، پيش او برود و مثلا بخواهد مساءله بپرسد، لكن اين باز مى دارد او را به همين مقدار، از آن مرتبه اى كه مى خواهد باشد، در عين حال كه اين هم حضور است ، اين آدمى كه با او صحبت مى كند در نظر او از مظاهر است ؛ لكن از آن مرتبه اى كه او مى خواهد دائم الحضور باشد در آن مرتبه بازش مى دارد. ((ليغان على قلبى و انى لا ستغفر الله فى كل يوم سبعين مرة )) يك چنين چيزى از پيغمبر نقل شده است ، كه اشتغال به اينطور مسائل ، حجاب است براى ما؛ و ما بايد از اين حجاب بيرون بياييم .
تفسير سوره حمد - صفحه : 148 -149
استعاذه از احتجابات تلوينيه در مقام صحو
انسان قبل از شروع به سلوك و سير الى الله مستعيذ نيست ؛ و پس از آنكه سير تمام شد و از آثار عبوديت به هيچ وجه باقى نماند و به فناى ذاتى مطلق نايل شد، از استعاذه و مستعاذ منه و مستعيذ اثرى باقى نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف چيزى نيست ، و از قلب خود و خود نيز خبرى ندارد و ((اعوذ بك منك ))(201) نيز در اين مقام نيست . و چون حالت صحو و انس و رجوع رخ داد، باز استعاذه را حقيقى باشد، لكن نه چون استعاذه اى كه سالك را است ؛ و لهذا به حضرت رسول ختمى - صل الله عليه و آله - نيز امر به استعاذه شده ؛ چنانچه خداى تعالى فرمايد: ((قل اعوذ برب الفلق ))(202) و ((قل اعوذ برب الناس ))(203) و ((قل رب اعوذبك من همزات الشياطنى و اعوذبك رب ان يحضرون .))(204)
پس ، انسان در دو مقام مستعيذ نيست : يكى قبل از سلوك ؛ و آن حال احتجاب محض است كه در تحت تصرف و سلطنت شيطان است . و يكى بعد از ختم سلوك ؛ كه فناى مطلق دست دهد، كه از مستعيذ و مستعاذله و استعاذه خبرى نيست . و در دو مقام مستعيذ است : يكى حال سلوك الى الله ؛ كه استعاذه كند از خارهاى طريق وصول كه قعود بر صراط مستقيم انسانيت كردند ؛ چنانچه خداوند از قول شيطان حكايت فرمايد: ((فبما اغويتنى لا قعدن لهم صراطك المستقيم .))(205) يكى در حال صحو و رجوع از فناى مطلق ؛ كه استعاذه كند از احتجابات تلوينيه و غير آن .
آداب الصلوة - صفحه : 229 -230
توضيحى پيرامون يك حديث
... و اما آنچه در روايت حمزة بن حمران وارد است : عن ابى عبدالله - عليه السلام - قال : ((ثلاتة لم ينج نها نبى - فمن دونه ؛ التفكر فى الوسوسة فى الخلق و الطيرة و الحسد الا ان المؤ من لا يستعمل حسده .))(206) يا آنكه مبالغه فرمودند و مقصود كثرت ابتلاى به آن است . يا اينكه اين تركيب كنايه از كثرت ابتلاست ، بدون آنكه مقصود به لذات خود مضمون جمله باشد، يا آنكه حسد را اعم از غبطه اراده فرمودند. مجازا. يا آنكه ميل زوال بعض نعم از كفار را استعمال مى كنند در ترويج مذهب باطل خود، حسد نام نهاده اند. و الا از حسد به معناى حقيقى خودش انبيا و اوليا - عليهم السلام - پاك و پاكيزه اند: قلبى كه آلوده به مساوى اخلاقى و قذارات باطنى شد، مورد وحى و الهام الهى نشود و مورد تجليات ذاتى و صفاتى حق نگردد. پس ، بايد يا توجيهى از روايت شود به نحوى كه ذكر شد، يا به نحو ديگر، يا رد علمش به قائلش - صلوات الله عليه - شود. والحمدالله اولا و آخرا.(207)
چهل حديث - صفحه :115
بحث دورى انبيا از امراض منفره
محقق مدقق طوسى (208) و حكيم عظيم قدوسى - عطرالله مرقده - در تجريد فرمايد - در ضمن آنچه انبيا بايد از آن مبرا باشند: ((و هرچه تنفر از آن حاصل آيد.)) و علامه علماى اسلام (209) - رضوان الله عليه - فرمايد در شرح آن : ((و بايد منزه باشد از امراض منفره مثل سلس و جذام و برص ، براى اينكه اينها تنفر آورد و منافى با غرض از بعثت است .))(210)
نويسنده گويد: گرچه مقام نبوت تابع كمالات نفسانيه و مدارج روحانيه است ، و ربطى به مقام جسمانيت ندارد، و امراض و نقايص جسمانيه ضررى به مقام روحانى آنها نرساند و امراض منفره از علو شاءن و عظمت رتبه آنها چيزى ناقص ‍ نكند، اگر مؤ كد كمالات آن ها نباشد و مؤ يد درجات آن ها نگردد، چنانچه اشاره به آن شد، لكن آنچه اين دو محقق اشاره بدان كردند، خالى از وجه نيست ، زيرا كه چون عامه مردم تميز مابين مقامات را نمى دانند، و گمان مى كنند كه نقص ‍ جسمانى از نقص روحانى يا ملازم با او است ، و بعضى از نقايص را منافى با مقام علو شاءن و عظمت مرتبت دانند، لهذا عنايت حق چنان اقتضا كند كه پيامبران را صاحب شريعت و مبعوث به رسالت هستند به امراضى كه به موجب تنفر طباع و استيحاش مردم است ، مبتلا نفرمايد. پس عدم ابتلاى آنها نه از براى آن است كه ابتلاى به آن ، نقص مقام نبوت است ، بلكه براى اكمال فايده تبليغ است . بنابراين ، مانع ندارد ابتلاى بعض انبيا كه صاحب شريعت نيستند، و ابتلاى اولياى بزرگ و مؤ منين به اينگونه بليات . چنانچه حضرت ايوب و جناب حبيب نجار مبتلا بودند و اخبار كثيره وارد شده در ابتلاى حضرت ايوب .
چهل حديث - صفحه : 243

next page

fehrest page

back page