مبانى تربيتى - عرفانى

سيد محمد شفيع مازندرانى

- ۴ -


ل : قطره اى از دريا

رهنمودى از حضرت امام - سلام الله عليه -:

(پسرم (241)! آنچه اول به تو وصيت مى كنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كه اينان قطاع طريق حق هستند.

فرزندم ! از خود خواهى و خود بينى به در آى كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خودبينى و خود خواهى از امر خداى تعالى به خضوع براى ولى و صفى او جل و علا، سر باز زد و بدانكه تمام گرفتاريها بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول است و شايد آيه شريفه (و قاتلوا هم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين ) (242) همه در بعض مراحل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسانها شاخه و ريشه دارد،و هر كس براى رفع فتنه از درون خويش يابد مجاهد نمايد. و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كسى اصلاح مى شود). (243)

م : شروط مراحل جهاد اكبر

خاطر نشان كرديم كه اگر قواى نفسانى تحت تصرف و نفوذ عقل و شرع ،عمل كند مملكت وجود انسان ،مملكت رحمانى خواهد گشت و اگر تحت نفوذ و سلطه شيطان و نفس اماره عمل نمايد،مملكت وجود انسان ،مملكت شيطانى خواهد بود و تنها از راه جهاد اكبر است كه مى توان نجات يافت و موفقيت در مجاهدت نفسانى نيز به پيمودن مراحل و منازل كه شروط اساسى كه شروط اساسى به حساب مى آيند، بستگى دارد و شروط اساسى عبارتند از:

1- تفكر:كسى كه تصميم دارد به جهاد اكبر بپردازيم ،در قدم اول ،لازم است تا به نعمتهاى خداوند متعال خيره شود و بينديشد كه آيا در برابر اين همه نعمتهاى ظاهر و باطن (نعمت و جود عقل ،انديشه ،انبيا،كتب آسمانى و...) وظيفه او چيست ؟ مولاى او چه انتظارى از او دارد و...

2- عزم :پس از مرحله اول ،نوبت (عزم )است البته عزم در اينجا غير از ( اراده ) است عزم بر ترك معاصى و انجام واجبات و جبران مافات . اين عزم ، جوهر انسانيت و مايه امتياز انسان است ؛زيرا تفاوت درجات انسانها به عزم آنها بستگى دارد.

3- امور ثلاثه عملى (مشارطه ،مراقبه و محاسبه ): پس ازمرحله تفكر و عزم ،نوبت ( عمل ) است عمل به امور ثلاثه ؛ بدين معنا كه سالك ، در آغاز با خود شرط كند تا برخلاف دستورهاى خدا رفتار نكند و خود را ملزم به رعايت آن نمايد. و پس از آن به مراقبت از خود بپردازد و خود را از حيث پايبندى تام به شرط و يا كوتاهى در برابر آن زير نظر بگيرد و سپس به محاسبه بنشيند. در محدوده وفاى به شرط، خدا را شاكر باشد و در موارد تخلفات و كوتاهيها به معباتبه بسنجد و گامها را استوارتر به پيش نهد و همواره از خدا طلب توفيق و يارى نمايد و درجهت پيشرفت كار هموار در (تذكر ) (ياد خدا) و به ياد نعمتهاى خدا شكر نعمتها باشد. و خلاصه ره توشه موفقيت در اين راه است . (244)

بدون ترديد انسان در پرتو اين مراحل مى تواند خويشتن را نجات دهد، زيرا اگر در معاصى غوطه ور بماند، چه بسا كه به ملكات واخلاق ظلمانى مبتلا گردد،ايمان او زايل و كافر بشود. (245)

و در اين صورت وجود همه گونه حقايق از معاد،حساب ، قبر ،قيامت ،دوزخ ،بهشت و... را انكار مى كند. (246)

در خاتمه مرورى داريم به يكى از رهنمودهاى حكيمانه آن حضرت :قرآن كريم در قصه آدم كه بايد گفت يك رمزى است و بسيار آموزنده است ،به ما دستوراتى داده كه اگر بشر به آن عمل بكند همه مشكلات حل شود قبل از اينكه آدم را خلق بكند و ملائكه مى فرمايد:

( مى خواهيم در زمين خليفه قرار دهيم ) (... انى جاعل فى الارض خليفه ) (247)

ملائكه جنبه تقدس خودشان را نظر مى كنند و جنبه فساد آدم خاكى را از اين جهت مى گويند:(آيا جمعيتى را خلق مى كنى كه در زمين فساد كند و سفك دماء نمايد،حال آنكه ماتو را تقديس مى كنيم )، (... اتجعل فيها من يفسد و يسفك الدماء و نحن تسبيح بحمدك و تقدس لك ...) (248)

خداى تبارك و تعالى و هم به آنها مى فرمايد:

(آنچه را من مى دانم شما نمى دانيد شما خودتان را مى بينيد،شما خودبين هستيد و از آدم ،كمالات را نمى دانيد. )

بعد قصه تمام مى شود به آدم (اسما ) را كه واقعش (اسماء الله ) است و همه چيز اسماء الله است ،تعليم مى نمايد و مى گويد:(از اينها مرا خبر دهيد ).

آنها مى بيند كه عاجزند،عقب نشينى مى كنند. بعد از اينكه آدم را خلق مى كند امر مى فرمايد كه سجده كند ملائكه سجده مى كنند،لكن ابليس سجده نمى كند. (249)

خودبينى ؛ صفت شيطانى

قضيه خود بينى ، ارث شيطان است . و را صدر عالم ،اين قضيه بوده است ... بدانيم كه ارث شيطان ،خود بينى است . تمام فسادهايى كه در عالم واقع مى شود، چه فساد از افراد،چه فسادها از حكومت ها و چه در اجتماع ، تمام فسادها زير سر اين ميراث شيطانى است و تمام مفسده هاى كه در عالم پيدا مى شود از بيمارى (خود بينى )است ... دردها دوا نمى شود الا به اينكه اين خصيصه شيطانى از بين ببرد بايد رياضت بكشد و خودش را بزرگ حساب نكند نگويد من عالمم ،من مقدس هستم ،چنانكه ملائكه مى گفتند نگويد من ثروتمندم ... من زاهدم ... من موحدم . در هر يك از اينها و در اين علم اعلايى كه فلسفه يا عرفان است ،اگر اين خصيصه شيطانى باشد حجاب است ( العلم حجاب الاكبر)

با علم نمى توان تهذيب نفس كرد

و اگر كسى بخواهد خود را معالجه كند بايد به اين خصيصه توجه بكند و بسيار مشكل است معارضه با اين خصيصه اگر بخواهد كسى تهذيب شود،با علم تهذيب نمى شود علم انسان را تهذيب نمى كند، علم انسان را به جهنم مى فرستد. گاهى علم توحيد،انسان را به جهنم مى فرستد. با علم درست نمى شود (تزكيه (مى خواهد (يزكيهم ) تزكيه مقدم است بر همه چيز...

همچنين آن حضرت خاطرنشان مى كند:اى عزير! بكوش تا صاحب عزم و داراى اراده شوى كه خداى نخواسته اگر بى عزم از اين دنيا هجرت كنى ،انسان صورى بى مغزى هستى كه در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى زيرا كه آن عالم ،محل كشف باطن و ظهور سريره است و جرئت بر معاصى ، كم كم انسان را بى عزم مى كند و اين جوهر،شريف انسان را از انسان ،مى ربايد استاد معظم ما،- دام ظله - مى فرمودند: بيشتر از هر چه گوش كردن به تعينات ، سلب اراده و عزم از انسان مى كند. (250)

ن : گزيده اى از اشعار عرفانى حضرت امام (ره)

در پايان اين فصل ،گزيده اى از اشعار عرفانى - اخلاقى حضرت امام - سلام الله عليه - كه با مباحث اين گفتار ارتباط دقيق و معنوى دارند را تقديم خوانندگان مى نماييم ،به اين اميد كه از بوستان عرفانى امام گلى دماغ پرور بر چينيم و آنچه در پى مى آيد، گلچينى از (ديوان حضرت امام خمينى - سلام الله عليه -)است :

طريق وصل

راهى است ره عشق كه با رهرو آن   رمزى باشد كه پيش هشيار نبود
زين مستى نيستى كه در جان من است   در محكمه ،هيچ جاى انكار نبود
هشيار مباش و راه مستان را گير   كاند صف هشياران ،ديدار نبود (251)

قطره

من پشه ام ، از لطف تو طاووس شوم   يك قطره ام ازيم تو قاموس شوم
گر لطف كنى پر بگشايم چو ملك   آماده پابوس شه طوس شوم . (252)

خرقه تزوير

عالم كه به اخلاص نياراسته خود را   علمش به حجابى شده تفسير و دگر هيچ
عارف ،كه ز عرفان كتبى چند فرا خواند   بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ (253)

قصه مستى

آن كه دل خواهد، درون كعبه و بتخانه نيست   آنچه جان جويد به دست صوفى بيگانه نيست
گفته هاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ   در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست
هوشمندان را بگو، دفتر ببندند از سخن   كانچه گويند از زبان بيهش و مستانه نيست . (254)

در هواى دوست

من در هواى دوست گذاشتم زجان خويش   دل از وطن بريدم و از خاندان خويش
در شهر خويش بود مرا دوستان بسى   كردم جدا هواى تو از دوستان خويش
من داشتم به گلشن خود آشيانه اى   آواره كرد عشق توام ز آشيان خويش (255)

درياى فنا

دوستان مى زده و مست و زهوش افتاده   بى نصيب آنكه درين جمع چون من عاقل بود
آنكه بشكست همه قيد،ظلوم است و جهول   و آنكه از خويش و همه كون و مكان غافل بود (256)

بت يكدانه

خرم آن روز كه ،ما عاكف ميخانه شويم   از كف برون جسته و ديوانه شويم
بشكنيم آينه فلسفه و عرفان را   از صنمخانه اين قافله بيگانه شويم
فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده   پشت پايى زده برهستى و فرزانه شويم
هجرت از خويش نموده سوى دلدار رويم   واله شمع رخش گشته و پروانه شويم
از همه قيد بريده ز همه دانه رها   تا مگر بسته به دام بت يكدانه شويم
مستى عقل ز سر برده آييم به خويش   تا بهوش از قدح باده مستانه شويم (257)

سفر

از هستى خويشتن گذر بايد كرد   زين ديولعين ، صرف نظر بايد كرد
گر طالب ديدار رخ محجوبى   از منزل بيگانه سفر بايد كرد (258)

درياى فنا

چون به عشق آمدم از حوزه عرفان ديدم   آنچه خوانديم و شنيديم همه باطل بود (259)

خلوت عشاق

فرخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم   از غم دورى دلدارى رهم شاد شوم (260)

قبله عشق

كنون كه دست به دامان بوستان نرسد   نظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد (261)

راه معرفت

آن كس كه ره معرفت الله پويد   پيوسته زهر ذره خدا مى جويد
تا هستى خويشتن فراموش نكند   خواهد كه زشرك ،عطر وحدت بويد (262)

افسوس !

افسوس كه عمر در بطالت بگذشت   با بار گنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنه مجازات روم   گويند كه هنگام ندامت بگذشت (263)

عشق

آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست   قلبى كه به عشقت نتپد جز گل نيست
آن كه ندارد به سر كوى تو راه   از زندگى بى ثمرش حاصل نيست (264)

طفل طريق

اى پير طريق دستگيرى فرما   طفليم در اين طريق پيرى فرما
فرسوده شديم و ره به جائى نرسيد   يارا! تو در اين راه اميرى فرما (265)

سايه سرو

قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كنند   قصه علم الاسما به زبان است هنوز(266)

درياى فنا

در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب   از حجاب آنكه برون رفت بحق جاهل بود (267)

حجاب اكبر

فاطى كه به علم فلسفه مى نازد   بر علم دگر به آشكارا تازد
ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر   غافل شود و هستى خود را بازد (268)

خلوت مستان

در حلقه درويش نديديم صفائى   در صومعه از او نشنيديم ندائى
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى   در ماءذنه از يار نديديم صدائى
در جمع كتب هيچ حجابى ندريديم   در درس صحف راه نبرديم به جائى
در بتكده عمرى به بطالت گذرانديم   در جمع حريفان نه دوائى و نه دائى
در جرگه عشاق روم بلكه بيابم   از گلشن دلدار نسيمى رد پائى
اين ماومنى جمله زعقل است و عقال است   در خلوت مستان منى هست و نه مائى

مستى عاشق

علم و عرفان به خرابات ندارد راهى   كه به منزلگه عشاق ره باطل نيست (269)

بى راهه

علمى كه جز اصطلاح و الفاظ نبود   جز تيرگى و حجاب چيزى نفزود
هر چند تو حكمت الهى خوانيش   راهى به سوى كعبه عاشق ننمود (270)

بت

با چشم منى جمال او نتوان ديد   با گوش توئى نغمه او كس نشنيد
اين ما و توئى مايه كورى و كرى است   اين بت بشكن تا شودت دوست پديد (271)

مدعى

از صوفى ها صفا نديدم هرگز   زين طايفه من وفا نديدم هرگز
زين مدعيان كه فاش (انا لحق ) گويند   با خود بينى ، فنا نديدم هرگز (272)

دريا و سراب

اين جاهلان كه دعوى ارشاد مى كنند   در خرقه شان به غير (منم )تحفه اى مياب
ما عيب و نقص خويش و كمال و جمال غير   پنهان نموده ايم چو پيرى پس خضاب
دم در نيار و دفتر بيهوده پاره كن   تا كى كلام بيهوده گفتار ناصواب (273)

دعوى اخلاص

اين عبادتها كه ما كرديم خوبش كاسبى است   دعوى اخلاص با اين خود پرستى ها چه شد
مرشد از دعوت به سوى خويشتن بردار دست   لا الهت را شنيدستم ولى (الا )چه شد؟ (274)

سلطان عشق

بلقيس وارگر در عشقش نمى زديم   ما را به بارگاه سليمان گذر نبود
گر مرغ باغ قدس به وصلش رسيد بود   در جمع عاشقان تو بى بال و پر نبود (275)

معجزعشق

معجز عشق ندانى تو زليخا داند   كه برش يوسف محبوب چنان زيبا شد (276)

فصل ششم : انديشه ها و آراى تربيتى امام خمينى (س )

الف : اهميت تربيت از ديدگاه امام (س )

امام خمينى - سلام الله عليه - همواره از آموزش و پرورش اسلامى و تعليم و تربيت بر مبناى اسلام سخن به ميان مى آورد او مى فرمود:انسان موجودى است كه با تعليم و تربيت رشد مى كند البته آدمى چند گونه رشد دارد؛ رشد نباتى كه با همه گياهان ،هم در كاروان است . رشد حيوانى كه به همه حيوانات در خوردن ، خوابيدن و توليد مثل ،هم قافله است و رشد انسانى كه از راه تعليم و تربيت صورت مى پذيرد و در اين مقطع ، آدمى از كاروان نباتات و نيز از قافله حيوانات ، جدا و متمايز مى گردد ترديدى نيست كه تعليم ،منهاى تربيت بى نتيجه و گاهى مضر است ، چنانكه تربيت بدون تعليم نيز سودمند نخواهد بود (277)

مسائل اساسى

مساءله اساسى در باب تربيت ، مساله روح و قلب آدمى است زيرا اگر قلب الهى شود، همه كردار،رفتار و نيات او نيز الهى خواهد شد وبه طور كلى ،سعادت انسان به روح يعنى قلب او بستگى دارد (278)

مساءله اساسى ديگر، مساءله ارجحيت است بدين معنى كه اهميت تربيت از تعلميم بيشتر بوده (279) و تزكيه و تربيت ، مقدم بر تعليم مى باشد. (280)

زيرا خطر دانشمند به دور از تزكيه و تربيت ، از مغول بيشتر است (281) در تمام قرون ،تربيت انسان بود،(282)و ترديدى نيست كه با اصلاح تربيت انسان ، جهان اصلاح مى شود (283)

تربيت كامل از اهم مسائل است (284) البته هر گونه تربيتى را نمى توان تربيت كامل دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل مفيد دانست و بايد توجه داشت كه تربيت كامل و مفيد در پرتو ايمان به خدا و تعاليم انبيا صورت مى پذيرد (285)؛ زيرا غير از انبيا كسى از تربيت مفيد و كامل ،اطلاعى ندارند؛ چون به غير از انبيا به صراط مستقيم و ماوراى طبيعت اعتقادى ندارند (286) و غير از پروردگار متعال ،كسى از همه ابعاد وجودى و زواياى آن آگاه نيست بنابراين ،كسى كه به امور ماورايى و وجود خدا و مكتب انبيا معتقد نيست ، انسان را به گونه اى جامع نمى شناسد و در نتيجه ديدگاه تربيت او نيز ديدگاهى كامل و مفيد نخواهد بود و سعادت انسان را تاءمين نخواهد كرد و ترديدى نيست كه تربيت غربى ،آدمى را از انسانيت ،خلع مى كند. (287)

تربيت كامل انسان هنگامى ميسر است كه بر اساس مكتب اسلام و با توجه به مسائل روز ضرورت پذيرد (288) و مى دانيم كه انسان در بدو تولد،حيوان ضعيفى است كه تنها با دارا بودن قابليت انسانى از ساير حيوانات متمايز مى گردد و فقط در پرتو مكتب تربيتى انبيا بويژه مكتب اسلام ،ولايت ثانوى او تحقق مى يابد. (289) در اين باره شكى نيست كه برترين مكتب تربيتى ،مكتب اسلام است . (290) (و همچنين فرهنگ صحيح و دستور العملهاى تربيتى صحيح را باى از حوزه هاى علوم دينى جويا شد؛ زيرا) اينان وارث مكتب انبيا بويژه اسلام اند. (291)

(و) (اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است )(292)

قابل توجه است كه اسلام براى تربيت انسان ،از پيش از انعقاد نطفه تا پس از مرگ ، قانون تربيت دارد (293) كه بايد از راه حوزه هاى علميه آنها را شناخت و به عمل پرداخت .

ب : اصول تربيت

انسان در آغاز،حيوان بالفعل است و با توجه به نيروى غضب و شهوت اگر تاءثير عوامل تربيت قرار نگيرد،از همه حيوانات فروتر و همه انوار فطرى وى خاموش مى گردد، ولى اگر تحت تاءثير تربيت قرار گيرد، حالت حيوانيت و قواى سه گانه ، وى تعديل گشته و انسانيت وى كه به صورت استعداد در او نهفته بود،رشد يافته ،تقويت گشته و رو به تكامل مى نهد. (294) و از راه رعايت و روش صحيح تربيت ،حتى روحيات و خلق و خوى آدمى را مى توان بكلى دگرگون ساخت (295) و ضد آنها را جايگزين آنها نمود (296).

پس نقش اساسى تربيت عبارت است :

1- تجلى و شكوفايى فطرت .

2- دگرگونى در اخلاق (در صورت ضرورت ).

برخى از اصول مؤ ثر در تسريع فعليت و تاءثير تربيت

در تسريع تاءثير تربيت ،اصولى را مى توان از ديدگاه حضرت امام (س ) مورد توجه خويش قرار داد از جمله آنها عبارت است از:

1- اراده

خواستن و اراده كردن ، در موفقيت تربيت ،نقش تعيين كننده اى دارد (297) و ترديدى نيست كه اگر آدمى خواهان و طالب چيزى باشد، زودتر تحت تاءثير آن قرار مى گيرد.

اراده همراه با موفقيت لازم ،بهتر در دستيابى به مقصود،دست بشر را مى گيرد؛زيرا اين عمل نيز در رشد فردا و اجتماع نقش به سزايى دارد (298)،چنانكه تفكر و محاسبه النفس در انگيزش اراده مؤ ثر است . (299)

2- تذكر

ياد آورى و تذكر الطاف الهى و توجه به نعمتهاى پروردگار در راستاى پيشرفت و دستيابى به موفقيت در باب تربيت و خود سازى لازم است البته در اين مرحله مى توان از روش مشارطه ،مراقبه و محاسبه استفاده كرد يعنى متربى در قدم اول با خود شرط كند تا طبق دستورها عمل كند و از آن تخطى ننماييد و سپس به مراقبت از خود بپردازد و پس از آن به حسابرسى بنشيند و كم و كيف موفقيت خود را بسنجد.(300)

3- تلقين

تلقين يك روش قرآنى است . (301)و در تربيت انسان مؤ ثر است . (302)اين مساله حتى در صحت و بيمارى آدمى نيز نقش دارد. لذا پرستاران و پزشكان بايد در درمان ، بيماران از راه تقويت روانى نيز استفاده كنند،زيرا هنگامى كه بيمار معتقد شد كه درمان مى شود،شفا مى يابد و يا بر عكس ،اگر معتقد شد كه درمان نمى شود اين روحيه وى را زودتر به هلاكت مى كشاند. (303)

4- تكرار و عادت

تكرار و عمل (حصول عادت ) يكى از روش مؤ ثر قرآنى است (304) و از راه تكرار و ايجاد عادت مطلوب مى توان ،اخلاقى را بكلى زايل نمود و اخلاق ضد آن را جانشين آن ساخت . (305)

5- مجالست و معاشرت

قلب كودك ،نوجوان و جوان است ،زيرا لطيفتر،ساده تر و باصفاتر است و در نتيجه ،(كثير الانفعال )تر خواهد بود بر اين اساس ،عبادت در جوانى ،در قلب جوان تاءثير بيشترى دارد

همچنين مجالست با افراد شايسته و تربيت يافته و نيز نشست و برخاست با افراد نااهل و تربيت نايافته و كجرو و... هر كدام ،در قلب جوان ،تاءثير بيشترى دارند. (306)

6- پرورش جسم (بدنسازى و تربيت بدنى )

عيش و خوشگذرانى موجب افسردگى روحى است و تحرك و ورزش همراه با توجه به امور معنوى سبب نشاط انسان مى شود.

ورزشكاران روحى سالم دارند به خاطر عدم توجه به شهوات و پرداختن صحيح به فعاليتهاى جسمى كه عقل سالم در بدن سالم است من خودم ورزشكار نيستم ولى ورزشكاران را دوست دارم . (307)

شما به على (عليه السلام ) در تهذيب نفس و زهد و تقوا و ورزش ،اقتدا كنيد.(308)

7- آموزش تربيتى - تعليم و تعلم - آموزش و پرورش

اسلام براى تمام زندگى انسان از روزى كه متولد مى شود تا موقعى كه وارد در قبر مى شود،دستور و حكم دارد (309) اسلام براى انسان حتى پيش از آنكه نطفه اش منعقد گردد تا پس از مرگ وى ، قانون تربيتى وضع كرده است . (310) اين قانون را بايد آموخت تا از صراط تربيتى آن ،طى طريق كرد و بهره مند شد.

8- كردار و عمل

كردار و رفتار مناسب تربيتى ، مى تواند در تربيت مورد نظر او مؤ ثر باشد ؛زيرا تاءثير متقابلى ميان رفتار و روحيات او وجود دارد(311) بدين معنى كه هر يك از افعال و آثار روح و بدن در يگديگر تاءثير دارند. (312)

9- رحيات و خلقيات

در باب تربيت آدمى ،گاهى از روحيات و خلقيات سرشتى او مى توان بهره جست (313)؛زيرا به هر سويى كه عقربه استعداد،وى متمايل است ،تربيت وى به همان سو زودتر به نتيجه مى رسد.

10- تاءثير غذا

غذا اهم از حلال يا حرام ، علاوه بر آنكه در پيدايش زمينه هاى مناسب تربيتى موثر است ، تاثير آن در تسريع فعليت تربيت بر كسى پوشيده نيست و اهميت آن تا آنجاست كه در باب فلسفه تاسيس حكومت اسلامى بايد بدين حقيقت انديشيد كه جلوى ( حرامخوارى ) هل در جامعه گرفته شود. (314) و ما وقتى كه قدرت به دست آورديم نه تنها سياست ،اقتصاد و اداره كشور را در درست كنيم بلكه حرامخوارى و دروغپردازها را شلاق مى زنيم و به كيفر مى رسانيم . (315)

11-آزادى انسان در برابر زمينه هاى تربيتى

هر يك از اين عوامل زمينه ساز در حد فراهم آوردن زمينه و استعداد مى توانند آدمى را تحت تاثير خويش قرار دهند و نمى توانند اراده آدمى را در راستاى تحقق مقتضيات خلاف خويش ، سلب كنند تا آدمى مجبور شود فقط در آن سو به پيش برود؛ يعنى منافاتى با اراده آدمى ندارند و معناى حديث معروف ( الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة ) (316) همين است .

همچنين منظور از حديث (الشقى شقى فى بطن امه و السعيد سعيد فى بطن امه ) (317) نيز گوياى وجود زمينه روى آوردن به شقاوت و سعادت در سرشت انسان است كه مى توان بر ضد آن قيام كرد وآن زمينه را از راه (روشهاى تربيتى مطلوب ) تضعيف كرد. (318) و يا تقويت نمود.(319)

12- تحول پذيرى انسان

طبيعت اخلاقى انسان قابل دگرگونى است . (320) و قابل توجه است كه :

1- بشر تا آخر عمر خود نيازمند به آموزش و پرورش است . (321)

2- ميان زندگى عملى و افكار او ارتباط و تاءثير متقابل برقرار است ، چنانكه هر يك از ملكات نفسانى ،خلقيات و حالات باطنى آدمى ، در كردار و رفتار او تاءثير دارند ،كردار و عمل ظاهرى او نيز در اوج و باطن و روحيات و خلقيات وى موثرند. (322)

3- صحت و سلامتى يا ضعف و بيمارى بدنى نيز در روح و باطن آدمى تاثير دارد. (323)

4- همه گونه خلق و خوى انسان قابل تحول اند و در پرتو تربيت مى توان آنها را به ضد آنها مبدل ساخت . (324) (از راههايى صحيح مى توان اخلاق نامناسب را از روح خويش زايل و اخلاق شايسته را در آن شكوفا ساخت )

5- انسان در عالم ملكوت دارى صور گوناگونى است . اين صور به ملكات نفسانى او مربوط مى شوند. اگر آدمى در طريق شيطان گام بردارد،داراى ملكات باطله (رذيله ) و اگر در صراط دين قدم نهد داراى ملكات فاضله خواهد شد (325) و ترديدى نيست كه كردار شايسته بويژه عبادت ، در شكوفايى فطرت ، مؤ ثر است . (326)

كوتاه سخن آنكه :چنانكه در باب تاثير تربيت خاطرنشان گرديد،سيماى باطن انسان در آغاز، دارى شكلى خاص و فعليت يافته اى نيست و رشد و شكوفايى نهفته هاى بالقوه انسان به رفع موانع و وجود عوامل رشد بستگى دارد (327)

6- مساله (توبه ) در اسلام ،گوياى اين حقيقت است كه آدمى بدين آسانى حالت تربيت پذيرى را از دست نمى دهد. (328)

و به عبارت ديگر: صفحه قلبمان كه همه چيز درش نقش مى شود كه همان صورت نامه اعمال است (329)؛زيرا ميان ظاهر و باطن (روح و بدن ) ارتباط طبيعى است كه آثار هر كدام در ديگرى ، تاءثير شگرفى دارد (330)

شيخ عارف كامل (شاه آبادى )معتقد بود كه مادامى كه انسان با زبان ذكر مى گويد به باطن ،خود،مدد مى رساند تا زبان باطن نيز گشوده شود و پس از آن از باطن به ظاهر (زبان ) وى مدد مى رسد و اگر مدتى به اذكار و ادعيه بپردازد،اين مساله براى ادعاى او مى شود (331) همچنين حالت بدن از صحت و سلامتى و بيمارى در روح آدمى موثر است و عكس آن نيز صادق است و روحيات و خلقيات آدمى در اعمال و كردار انسان نمودار مى گردد و چنانكه كردار نيك و شر آدمى نيز در نفس او اثر مخصوص به خود را مى بخشد.(332)

نتيجه :

نفس انسان خو پذير است انسان همواره قابلت تربيت را داراست و روحيه تربيت پذيرى و تاءثير يابى او هيچ گاه به طور كلى از بين نمى رود. بر اين اساس آدمى تا آخر عمر،نيازمند به تربيت است و از حيث پرورش احساس مذهبى انسان كافر و به دور از عقايد و جهان بينى اصيل الهى نيز قابليت هدايت را دارد (333) و راه توبه و راهيابى او به پيشگاه نور ،همواره باز است و ياس از جنود شيطان مى باشد (334)

در اين فصل نيز ابياتى از ديوان امام خمينى انتخاب شده است كه جهت بصيرت دقيقتر مفاهيم و مباحث اين گفتار،در ذيل مى آيد:

فاطى ! به سوى دوست سفر بايد كرد   از خويشتن خويش گذر بايد كرد
هر معرفتى كه بوى هستى تو داد   ديوى است به ره ،از آن حذر بايد كرد (335)
از هستى خويشتن رها بايد شد   از ديو خودى خود جدا بايد شد
آن كسى كه به شيطان درون سرگرم است   كى راهى راه انبيا خواهد شد (336)
هان اى عزير فصل جوانى بهوش باش   در پيرى از تو هيچ نبايد به غير خواب (337)
هر كس از گنهش پوزش و بخشش طلبد   دوست در طاعت من غافر و تواب من است (338)
خود بينى و خودخواهى و خود كامگى نفس   جان را چو روان كرده زمينگير و دگر هيچ
در بارگه دوست نبرديم و نديديم   جز نامه سربسته به تقصير و دگر هيچ (339)
تا چند ز دست خويش فرياد كنم   از كرده خود كجا روم داد كنم (340)
طاعات مرا گناه بايد شمرى   پس از گنه خويش چسان ياد كنم (341)
مستان مقام را به پشيزى نمى خرند   گو خسرو زمانه و يا كيقباد باش
فرزند دلپذير خرابات گر شدى   بگذار ملك قيصر و كسرى به باد باش (342)
از آن دمى كه دل از خويشتن فرو بستم   طريق عشق به بتخانه روانه نمود (343)
گر بر سر كوى تو نباشم چكنم   گر واله روى تو نباشم چكنم
اى جان به تار موى تو اسير   گر بسته موى تو نباشم چكنم (344)