32 - هدف از بعثت انبياء
سؤ ال :
هدف از بعثت انبياعليه السّلام و نزول قرآن و دستورات دينى و عبادى و ساير مسائل
معنوى چه مى تواند باشد؟
تمام عبادات وسيله است ، تمام ادعيّه وسيله است ، همه وسيله براى اينست كه انسان
اين لباسش ظاهر بشود. آنچه بالقوه است و لُبّ انسان است به فعليّت برسد و انسان
بشود. انسان بالقوه انسان بالفعل بشود. انسان طبيعى بشود، يك انسان الهى (بشود)
بطوريكه همه چيزش الهى بشود. هر چه مى بيند حق ببيند. انبياء هم براى همين آمده
اند.(192)
انبياء خدا براى اين مبعوث شدند كه آدم تربيت كنند، انسان بسازند، بشر از زشتيها،
پليديها، فسادها و رذايل اخلاقى دور سازند و با فضايل و آداب حسنه آشنا كنند.
((بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ))(193)
چنين علمى كه خداوند متعال نسبت به آن آنقدر اهتمام داشته كه انبياء را مبعوث
فرموده است .(194)
همه انبياء آمده اند براى اينكه دست انسان را بگيرند و او را از اين چاه عميقى كه
در آن افتاده است ، چاهى كه از همه عميق تر است كه چاه نفسانيّت است بيرون بياورند
و جلوه حق را به او نشان بدهند تا اينكه ، همه چيز را نسيان بكند و خداوند ان
شاءالله نصيب همه مان بكند.(195)
انبيا آمدند كه ما اشخاصى كه از نور بهره اى نداريم و ظلمات - به ما - احاطه كرده
است از هر طرف ما را، از اين ظلمت هاى گوناگون نجات بدهند و برسانند به عالم نور كه
اگر رسيديد به عالم نور، شما سر تاپايتان نورانى مى شود، نور مى شويد، اصلش حرفى كه
مى زنيد نورانى است ، حرفى كه مى شنويد نورانى است ، گوش و سمع و بصر، همه گوش خودت
را رها كرده اى و گوش نورانى پيدا كرده اى . چشم ظلمانى را رها كرده اى يك چشم
نورانى پيدا كرده اى . چشمى است كه با او توجه به خدا داريد، گوشى است كه با او
توجه به خدا داريد، ما بايد خودمان را بسازيم ، خودتان را كه بسازيد همه كارهايتان
جهاد سازندگى است . هر كارى بكنيد ديگر در حيطه جهاد وارد شده ايد شما، شما مجاهد
هستيد ديگر.(196)
اى عزيز! امروز روز مهلت و عمل است ، انبياء آمدند و كتابها آوردند و دعوتها نمودند
با اين همه تشريفات و اين همه تحمّل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از
سكر طبيعت هشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند...(197)
تو به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجه اى حاصل كن دقت در حال انبياء و اولياء
كمّل كن و اشتهاهاى كاذب و وعده هاى شيطان را پشت پازن ، مغرور گول شيطان مباش و
فريب نفس امّاره مخور كه تدليس اينها بسيار دقيق است و هر امر باطلى را به صورت
حق به انسان تعميه مى كنند و انسان را فريب مى دهند.(198)
بارالها: شيطان دشمن بزرگى است كه طمع بر انبياء و اولياى بزرگ تو داشته و دارد. تو
خودت با اين بنده ضعيف گرفتار اءمانى و اءوهامِ باطله و خيالات و خرافات عاطله ،
همراهى كن كه بتواند از عهده اين دشمن قوى برآيد، و در اين ميدان جنگ با اين دشمن
قوى كه سعادت و انسانيت مرا تهديد مى كند، تو خودت با من همراهى فرما كه بتوانم
جنود او را از مملكت خاصّ تو خارج كنم و دست اين غاصب را از خانه مختصّ به تو كوتاه
كنم .(199)
33 - رابطه علم با عمل
سؤ ال :
همانطورى كه استحضار دارند در اسلام علم و عمل تؤ امان و در كنار هم آمده لذا
چنانچه علم از عمل و تقواى فرد جدا شود آثار سوئى بهمراه دارد لطفاً شمه اى از آثار
سوئى كه علم بدون تقوا در جامعه به بار مى آورد را بيان فرمايد.
رئيس يكى از فِرَقِ باطله در همين حوزه هاى ما تحصيل كرده است . ليكن چون تحصيلاتش
با تهذيب و تزكيه تواءم نبوده ، در راه خدا قدم بر نمى داشته ، خبائث را از خود دور
نساخته بود آنهمه رسوايى ببار آورده است . اگر انسان ، خبائث را از نهادش بيرون
نكند،هر چه درس بخواند و تحصيل نمايد نه تنها فايده اى بر آن مترتب نمى شود بلكه
ضررها دارد. علم ، وقتى در اين مركز خبيث وارد شد شاخ و برگ خبيث ببار آورده شجره
خبيثه مى شود.
هر چه اين مفاهيم ، در قلب سياه و غيرمهذب ، انباشته گردد، حجاب زيادتر مى شود؛ در
نفسى كه مهذب نشده علم ، حجاب ظلمانى است . ((العلم هوالحجاب
الاكبر)) لذا شر عالم فاسد براى اسلام از همه شرور خطرناكتر و
بيشتر است . علم ، نور است ولى در دل سياه و قلب فاسد دامنه ظلمت و سياهى را گسترده
تر مى سازد، علمى كه انسان را به خدا نزديك مى كند در نفس دنياطلب ، باعث دورى
بيشتر از درگاه ذى الجلال مى گردد.
علم توحيد هم اگر براى غير خدا باشد از حجب ظلمانى است ، چون اشتغال به ما سوى
اللّه است . اگر كسى قرآن كريم را با چهارده قرائت ((لما سوى -
اللّه )) حفظ باشد و بخواند جز حجاب و دورى از حق تعالى چيزى
عايد او نمى شود. اگر شما درس بخوانيد، زحمت بكشيد، ممكن است عالم شويد ولى بايد
بدانيد كه ميان عالِم و مهذب خيلى فاصله است . مرحوم شيخ ، استاد ما،
((رضوان اللّه تعالى عليه )) مى فرمود: اين كه مى گويند
((ملا شدن چه آسان آدم شدن چه مشكل )) صحيح نيست . بايد
گفت ((ملا شدن چه مشكل ، آدم شدن محال است )).(200)
چه بسا افرادى كه عالم به علم توحيد بودند، و طوايفى را منحرف كردند. چه بسا افرادى
كه همين اطلاعات شما را بنحو بهترى دارا بودند ليكن چون انحراف داشتند و اصلاح نشده
بودند وقتى وارد جامعه گرديدند بسيارى را گمراه و منحرف ساختند.
اين اصطلاحات خشك اگر بدون تقوى و تهذيب نفس باشد هر چه بيشتر در ذهن انباشته گردد
كبر و نخوت ، در دائره نفس ، بيشتر توسعه مى يابد.(201)
اينكه در روايات ما هست كه اهل جهنم متاءذى مى شوند از بوى عالمى كه به علمش عمل
نكنند، اين براى چيست كه عالم وضعش اين طور است ؟ اين براى اين است كه فرق است ما
بين عالم و غيرعالم ، از جهاتى فرق است . عالم اگر خداى نخواسته منحرف شد يك امت را
ممكن است منحرف بكند... يك گوشه مى بينيد كه يك آدم منحرف آنجا معمم است يا امام
جماعت شده است يك طايفه اى را منحرف كرده است . اين گندش چقدر است ؟ همان گنداست
كه آنجا به مشام مى رسد؟ يك گندى است كه ما در دنيا تهيه مى كنيم ، نه يكى ، يك
گندى را به ما اضافه بكنند، اين گند خود ماست . هر چه در عالم آخرت واقع مى شود، يك
چيزى است كه از اينجا ما تهيه كرده ايم و وارد مى كنيم در عالم آخرت .(202)
34 - ذكر و آداب باطنى آن
سؤ ال :
استدعا دارد درباره ذكر الله و آثار آن و اذكارى كه براى سالك در روايات به آن
اذكار اشاره شده است بهمراه آداب و شرائط مربوط به آن را بيان نمائيد؟
آنچه همه را مطمئن مى كند و آتش فروزان نفس سركش و زيادت طلب را خاموش مى نمايد
وصُول به او است ؛ و ذكر حقيقى او - جَلَّ وَ عَلا - چون جلوه او است استغراق در آن
آرامش بخش است . ((الا بذكر اللّه تطمئن القلوب
))(203)
گوئى فرمايد: توجّه توجه : به ذكر او فرو رُو، تا قلبت كه سرگشته و حيرت زده از اين
سُو به آن سو و از اين شاخه به آن شاخه پرواز مى كند طماءنينه حاصل كند.(204)
اى عزيز، اين كه قلوب بيچاره ما از حلاوت ذكر حق تعالى محروم است و لذّت مناجات آن
ذات مقدس در ذائقه روح ما وارد نشده و از وصول به قرب درگاه ، محتجب . و از تجليات
جمال و جلال محروميم ، براى آن است كه قلوب ما معلّلِ و مريض است و توجّه به دنيا و
اخلاد به ارض و احتجاب به حجب مظلمه طبيعت ما را از معرفت كبرياى حق و انوار جمال و
جلال محجوب نموده . تا نظر ما به موجودات نظر ابليسى استقلالى است ، از شراب وصل
نخواهيم چشيد و به لذت مناجات نايل نخواهيم شد تا در عالم وجود عزّت و كبريا و عظمت
و جلال براى كسى مى بينيم و در حجاب بتهاى تعيّنات خلقيه هستيم ، سلطان كبرياى حقّ
جلّ جلاله در قلب ما تجلّى نكند.(205)
اى عزيز! قلب را به آداب عبوديّت مانوس كن و به ذائقه روح حلاوت ذكر خدا را بچشان .
و اين لطيفه الهيه در ابتداء امر به شدت تذكّر و انس با ذكر حق حاصل شود، ولى در
ذكر، قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. و چون با تذكّر، قلب را ماءنوس
نمودى ، كم كم عنايات ازليّه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد.(206)
پس از آن كه دل را براى ذكر خدا و قرآن شريف مهيّا نمود، آيات توحيد و اذكار شريفه
توحيد و تنزيه را با حضور قلب و حال طهارت ، تلقين قلب كند... اگر آيات شريفه آخر
سوره حشر را از قول خداى تعالى (يا ايها الذين آمنوا اتقوالله ) كه آيه 18 است تا
آخر سوره ، كه مشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوى بر مراتب توحيد و اسماء و صفات
است ، در يك وقت فراغت از نفس از واردات دنيايى ، مثل آخر شب يا بين الطلّوعين با
حضور قلب بخواند و در آنها تفكر كند، اميد است - ان شاءالله - نتايج حسنه ببرد. و
همين طور در اذكار شريفه با حضور قلب ذكر شريف :
((لااله الاالله )) - كه افضل و اجمع
اذكار است .(207)
اين عمل را بكند؛ اميد هست خداوند از او دستگيرى كند. و البته در هر حال ، از نقص و
عجز خود و از رحمت و قدرت حق ، غافل نباشد، و دست حاجت پيش ذات مقدّس او دراز كند و
از آن ذات مقدّس دستگيرى ، طلب كند، اميد است كه اگر مدتى اشتغال به اين عمل پيدا
كند، نفس به توحيد عادت كند، و نور توحيد در قلب جلوه كند و البته از شرايط عامه
ذكر، نبايد غفلت شود و ما بيشتر شرايط قرائت قرآن - كه شرايط ذكر نيز هست - در كتاب
((آداب الصلوة ))(208)
مذكور داشتيم .(209)
بالجملة براى زنده نمودن دل ، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك ((ى ا
حَىُّ يا قَيُّوم )) با حضور قلب مناسب است ... و از بعض اهل
ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى ، يك مرتبه در سجده رفتن و بسيار گفتن :
(لااله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين )(210)
براى ترقيات روحى خوب است . و از بعضى سالكان راه آخرت نقل فرموده كه چون از حضرت
استاد خود فايده اين عمل را شنيد، در هر شب و روزى ، يك مرتبه سجده مى رفت و هزار
مرتبه ، اين ذكر شريف را مى گفت . و از بعض ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مى گفت
و از حضرت زين العابدين و سيّدالسّاجدين علىّ بن الحسين - سلام اللّه عليهما -
منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود، سر مبارك را بر آن نهاد و سجده نمود و
گريه كرد و هزار مرتبه گفت :
((لااله الا اللّه حقاً حقاً، لااله
الا الله تعبداً ورقاً، لااله الا الله ايماناً و تصديقاً))(211)
.
مثلاً ذكر شريف ((لااله الاالله )) را -
كه بزرگترين اذكار و شريفترين اوراد است
(212) در اين وقت فراغت قلب با اقبال تامّ به قلب بخواند به قصد آن كه
قلب را تعليم كند و تكرار كند اين ذكر شريف را، و به قلب به طور طماءنينه و تفكّر
بخواند، و قلب را با اين ذكر شريف بيدار كند تا آنجا كه قلب را حالت تذكّر و رقّت
پيدا شود. پس به واسطه مدد غيبى ، قلب به ذكر شريف غيبى گويا شود و زبان تابع قلب
شود.(213)
بايد دانست كه پس از آن كه عقل به طور علم برهانى ، اركان باب توكّل را مثلاً
دريافت ، سالك بايد همّت بگمارد كه آن حقايقى را كه عقل ادراك نموده ، به قلب
برساند. و آن حاصل نشود، مگر آن كه انتخاب كند شخص مجاهد از براى خود در هر شب و
روزى ، يك ساعتى را كه نفس اشتغالش به عالم طبيعت و كثرت كم است و قلب فارغ البال
است ، پس در آن ساعت فراغت نفس ، مشغول ذكر حق شود با حضور قلب و تفكّر در اذكار و
اوراد وارده .(214)
آرى ، با ذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خرق شود و موانع حضور مرتفع گردد، و
قسوت و غفلت قلب برداشته شود، و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود و ابواب لطف
و رحمت حق به روى او گشوده گردد، ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زنده باشد و
مرده نباشد، و با مردگان انس نگيرد. و آنچه غيرحق و وجه مقدّس اوست از مردگان است ،
و دل با انس با آن به مردگى و مردار خورى نزديك شود:
(كل شى ء هالك الا وجه )(215)
رسول خدا فرمود: راست ترين شعرى كه عرب گفته شعر لبيد است كه گفته :
((الا كل شى ء ما خلااللّه باطل
))(216)
دل به ديگر موجودات بستن - هر موجودى باشد - از خدا غافل شدن است .(217)
35 - زبان و معاصى مربوط به آن
سؤ ال :
همه ما به معاصى كه از زبان صادر مى شود كم و بيش واقف هستيم استدعا دارد در خصوص
زبان و آثار معاصى آن مطالبى را بفرمائيد؟
دخترم ! آفات زياد بر سر راه است . هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد كه هر يك
حجابى است كه اگر از آن ها نگذريم به اوّل قدم سلوك الى اللّه نرسيديم . من كه خود
مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شيطان است به بعض آفات اين عضو كوچك و اين زبان سرخ
كه سر سبز را به باد دهد و آنگاه كه ملعبه شيطان است و آلت دست او، جان و روح و فؤ
اد را تباه كند اشاره مى كنم . از اين دشمن بزرگ انسانيّت و معنويّت غافل مشو، گاهى
كه در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ اين عضو كوچك را آنقدر كه مى توانى
شمارش كن و ببين با يك ساعت عمر تو كه بايد صرف جلب رضاى دوست شود چه مى كند و چه
مصيبتها به بار مى آورد كه يكى از آنها غيبت برادران و خواهران است ، ببين با آبروى
چه اشخاصى بازى مى كنى و چه اسرارى را از مسلمانان روى دايره مى ريزى و چه حيثيّاتى
را خدشه دار مى كنى و چه شخصيّتهائى را مى شكنى ؟ آنگاه اين جلسه شيطانى را مقياس
بگير و ملاحظه كن در يك سال در همين امر پيش پا افتاده چه كردى و در پنجاه شصت سال
ديگر چه خواهى كرد و چه مصيبتها براى خود به بار خواهى آورد در عين حال آنرا كوچك
مى شمارى و اين كوچك شمردن از حيله هاى ابليس است كه خداوند به لطف خود ما را همگى
از آن مصون دارد.(218)
36 - آداب تلاوت قرآن
سؤ ال :
مسئله تطبيق در قرائت قرآن جزء آداب تلقى مى شود استدعا دارد در اين خصوص با ذكر
مثالى توضيحى فرمائيد؟
اكنون درست تفكر كن ! ببين صدر يا ذيل اين آيه شريفه كه آيه چهل و [چهارم ](219)
از سوره مباركه فُصلّت است با ما تطبيق مى كند؟
مى فرمايد:
(قل هو للذين آمنوا هدى و شفا والذين لايومنون فى اذانهم و
قر و هو عليهم عمى اولئك ينادون من مكان بعيد)(220)
كجاست آن هدايت و شفاى امراض باطنى كه براى مومنين از قرآن شريف حاصل مى شود؟! چه
شده است كه در گوش ما اين آيات شريفه فرو نمى رود و براى ما خود، حجاب فوق حجاب مى
شود؟! اين نيست جز آن كه نور ايمان در قلب ما نازل نشده ، و علوم ما به همان حدّ
علمى باقى مانده و به لوح قلب وارد نگرديده ، و در اين باب ، در قرآن شريف آيات
بسيارى است .(221)
كه با مقايسه حال خود با آن آيات و تطبيق آن آيات با صفات خود، به خوبى حال ما
معلوم خواهد شد.(222)
اگر قلب ما اين معنا را ادراك بكند ما الان در محضر خدا هستيم ، همين مجلس محضر
خداست ، اين را اگر ايمان انسان در آن راه پيدا نيست مومن بشود انسان به آن ، قلب
انسان بيابد اين مطلب را، از معصيت كنار مى رود. تمام معصيت ها براى اين است كه
انسان نيافته اين مسائل را، برهان هم بر آن دارد، برهان عقلى هم قائم است به اينكه
خداى تبارك و تعالى همه جا حاضر است ، هم برهان است و هم همه انبيا، گفته اند
((و هو معكم اينما كنتم
))(223)
قرآن است ، آن با شماست ، هر جا هستيد آن با شماست ، ما آن را از قرآن شنيده ايم ،
به برهان هم ثابت هست لكن به قلب ما نرسيده است . ما مثل مرده شور شده ايم تا حالا
در اين باب ، ما مثل مردم عادى هستيم كه مطلب نرسيده به قلبمان ، تا اگر بخواهيم يك
غيبت بكنيم ، يك تهمت بزنيم ، يك كار زشت بكنيم ببينيم محضر خداست ، در محضر خدا كه
، محضر احترام دارد، انسان در محضر يك بزرگى كه در نظر خودش بزرگ است ، احترام مى
كند از آن محضر. اگر يك نفر وقتى كه در نظرتان بزرگ است پيش شما باشد، در محضر او
كار خلاف نمى كنيد چه رسد به اينكه در محضر او به او خلاف بكنيد، كار خلاف مطلقاً
آدم نمى كند در محضر يك كسى كه ادراك كرده است كه اين بزرگ است ، محترم است ، چه
رسد به اين كه در محضر آن محترم به خود آن محترم خلاف احترام بكند. محضر، محضر خداى
تبارك و تعالى است عالم محضر است ، تمام عالم محضر است ، معصيت مخالفت با خود اوست
، با آن كسى است كه در محضرش هستيم .
37 - آثار بى توجهى به قرآن كريم
سؤ ال :
قرآن به منزله چراغ راه معنوى مومنين مى باشد ليكن متاءسفانه در بيشتر ابعاد
نورانيش مهجور واقع شده است آثار اين بى توجهى به قرآن را تشريح فرمائيد؟
ما همه قرآن شريف را مى دانيم [كه ] از معدن وحى الهى براى تكميل بشر و تخليص انسان
از مَحْبَس ظلمانى طبيعت و دنيا، نازل شده است ، و وعد [و] وعيد آن ، همه حق صراح و
حقيقت ثابته است ، و در تمام مندرجات آن شائبه خلاف واقع نيست ، با اين وصف ، اين
كتاب بزرگ الهى در دل سخت ما به اندازه يك كتاب قصه تاءثير ندارد، نه دلبستگى به
وعده هاى آن داريم تا دل را از اين دنياى دنى و نشئه فانيه برگيريم و به آن نشئه
باقيه ببنديم ، و نه خوفى از وعيد آن در قلب ما حاصل آيد تا از معاصى الهيّه و
مخالفت با ولى نعمت احتراز كنيم . اين نيست جز آن كه حقيقت و حقّيّت قرآن به قلب ما
نرسيده و دل ما به آن نگرويده و ادراك عقلى ، بسيار كم اثر است ، و با اين قياس ،
كليه نقصانهائى كه در ما است و جميع سركشيها و مخالفتهاى ما و محروم ماندن از همه
معارف و سرائر براى همين نكته است (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ).(224)
موعظتهاى قرآنى و وعد و عيد آن - كه سنگ خارا را نرم مى كند و كوههاى عالم را خاشع
مى كند - در دل سخت اين انسان اثر نكند! آرى خداى تعالى فرمايد:
(لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعاً متصدعا من خشية
الله و تلك الا مثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون ).(225)
قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشى جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و
آنكه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگى آنان باشد، وسيله تفرقه و
اختلاف گرديد و يا به كلى از صحنه خارج شد.(226)
اى قرآن عزيز! اى تحفه آسمانى ، اى قانون بزرگ خدايى ، اى راهنماى سعادت بشر، اى
خورشيد تابان از افق غيب ، اى مايه سربلندى ملّت اسلام ، اى در هم شكنِ اساسِ
نادرستيها! تو ملت ما را بيدار كن ، تو جوانان وطن ما را هشيار كن ، تو روح وحدت و
برادرى به آنان بده ، تو قوه سلحشورى و حسّ فداكارى را در آنها زنده كن تو پشت و
پناه جوانان ما باش .(227)
38 - معنى عرفان ناب محمّدى
سؤ ال :
استدعا دارد معنى و مفهوم عرفان اسلامى را بفرمائيد آنگاه بفرمائيد در چه سن و سالى
انسان براى خودسازى مستعدتر است .
خيال كردند يك دسته زيادى كه معناى عرفان عبارت از اين است كه انسان يك محلى پيدا
بشود و يك ذكرى بگويد و يك سرى حركت بدهد و يك رقصى بكند و اينها، اين معنى عرفان
است ؟ مرتبه اعلاى عرفان را امام على سلام اللّه عليه داشته است و هيچ اين چيزها
نبوده در كار. خيال مى كردند كه كسى كه عارف است بايد ديگر بكلى كناره گيرد از همه
چيز و برود كنار بنشيند و يك قدرى ذكر بگويد و يك قدرى تغنى بشود و يك قدرى چه بكند
و دكاندارى . اميرالمومنين در عين حالى كه اعرف خلق الله بعد از رسول اللّه در اين
امت ، اعرف خلق الله به حق تعالى بود معذلك نرفت كنار بنشيند و هيچ كارى به هيچى
نداشته باشد، هيچ وقت هم حلقه ى ذكر نداشت ، مشغول بود به كارهايش ، ولى آن هم بود،
يا خيال مى شود كه كسى كه اهل سلوك است اهل سلوك بايد به مردم ديگر كار نداشته
باشد، در شهر هر چه مى خواهد بگذرد، من اهل سلوكم ، بروم يك گوشه اى بنشينم و، ورد
بگويم و سلوك به قول خودش پيدا كند اين سلوك در انبياء زيادتر از ديگران بوده است
در اولياء زيادتر از ديگران بوده است لكن نرفتند در خانه شان بنشينند و بگويند كه
ما اهل سلوكيم .(228)
جهاد اكبر است ، جهادى است كه با نفس طاغوتى خودش انسان انجام مى دهد. شما جوان ها
از حالا بايد شروع كنيد به اين جهاد، نگذاريد كه قواى جوانى از دستتان برود، هر چه
قواى جوانى از دست برود ريشه هاى اخلاق فاسد در انسان زيادتر مى شود و جهاد مشكلتر.
جوان زود مى تواند در اين جهاد پيروز بشود، پير به اين زودى نمى تواند، نگذاريد
اصلاح حال خودتان را از زمان جوانى به زمان پيرى بيفتد، يكى از كيدهائى كه نفس
انسانى به انسان مى كند و شيطان به انسان پيشنهاد مى كند اين است كه بگذار براى آخر
عمر خودت را اصلاح كن ، حالا از جوانى استفاده كن و بعد آخر عمر توبه كن . اين يك
طرح شيطنت آميز است كه نفس انسان مى كند به تعليم شيطان بزرگ . انسان تا قواى
جوانيش هست و تا روح لطيف جوانى هست و تا ريشه هاى فساد در او كم است مى تواند
اصلاح كند خودش را.(229)
شما كه اكنون جوانيد، نيروى جوانى داريد، بر قواى خود مسلط مى باشيد و هنوز ضعف
جسمى بر شما چيره نشده است ، اگر به فكر تزكيه و ساختن خويش نباشيد هنگام پيرى كه
ضعف ، سستى ، رخوت و سردى بر جسم و جان شما چيره شد و نيروى اراده ، تصميم و مقاومت
را از دست داديد و بار گناه و معصيت ، قلب را سياهتر ساخت چگونه مى توانيد خود را
بسازيد و مهذب كنيد؟ به سن پيرى كه رسيديد ديگر مشكل است موفق به تهذيب و كسب فضيلت
و تقوى شويد پشيمانى و عزم بر ترك گناه براى كسانى كه پنجاه سال يا هفتاد سال غيبت
و دروغ مرتكب شده ، ريش خود را در گناه و معصيت سفيد كرده اند حاصل نمى شود، چنين
كسانى تا پايان عمر مبتلايند. جوانان ننشيند، كه گرد پيرى ، سر و روى آنان را سفيد
كند قلب جوان لطيف و ملكوتى است و انگيزه هاى فساد در آن ضعيف مى باشد، ليكن هر چه
سن بالا رود ريشه گناه در قلب قويتر و محكمتر مى گردد تا جايى كه كندن آن از دل
ممكن نيست .(230)
هر قدر در جوانى انسان مهذب شد، شد اگر در جوانى خداى نخواسته مهذب نشد بسيار مشكل
است كه در زمان كهولت و پيرى كه اراده ضعيف است و دشمن قوى ، اراده انسان ضعيف مى
شود و جنود ابليس در باطن انسان قوى ، ممكن نيست ديگر آنوقت ، اگر هم ممكن باشد
بسيار مشكل است . از حالا به فكر باشيد، از جوانى به فكر باشيد. الان هر قدمى كه
شما برمى داريد رو به قبر است . هيچ ، هيچ مطلبى ندارد، هيچ اشكالى ندارد هر دقيقه
اى كه از عمر شريف شما مى گذرد يك مقدارى به قبر و آنجايى كه از شما سؤ الات خواهند
كرد و همه مسؤ ول خواهيم بود داريد نزديك مى شويد. فكر اين مطلب را بكنيد كه قضيه
نزديك شدن به مرگ است و هيچ كس هم سند به شما نداده است كه 120 سال عمر بكنيد، 120
ساله نداريم . ممكن است 25 ساله انسان بميرد ممكن است 50 ساله بميرد يا 60 ساله
بميرد، هيچ سندى ندارد، ممكن است همين حالا خداى نخواسته ، سندى نيست ، بايد فكر
كنيد، بايد در اين مطالب تاءمل كنيد، مراقبه كنيد. اخلاق خودتان را مهذب كنيد، مهذب
تر كنيد انشاءالله .(231)
39 - هدف خداوند از بيان قصص قرآنى
سؤ ال :
هدف از قصه هائى كه در قرآن كريم نقل شده چه مى تواند باشد؟ آيا صرفاً پراختن به
جنبه تاريخى و زندگى انبياءعليه السّلام بوده است ؟
عزيزا! اين آيات الهيّه و تعاليم ربانيّه براى بيدار كردن ما بيچاره هاى خواب ، و
هشيار نمودن ما سرمستان غافل آمده . اين قصص قرآنيّه كه حاصل معارف تمام انبياء و
خلاصه سير و رشد همه اولياء، و بيان درد و درمان هر عيب و مرض نفسانى ، و نور هدايت
طريق الهى و انسانى است ، براى قصه گفتن و تاريخ عالم نيامده . مقصود از آنها با آن
همه تشريفات در تنزيل و نزول ، بيان تاريخ گذشتگان نيست براى صرف اطلاع و تاريخ
دانى . مقصود خدا را، از مقصد مسعودى
(232) طبرى
(233) و امثال آنها تميز بده ، و به نظر تاريخ و ادب و فصاحت و بلاغت به
قرآن شريف نظر مكن كه اين صورت خود حجابى است بس .(234)
يكى از آداب مهمّه قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى شمار نائل
كند ((تطبيق )) است . و آن چنان است كه در
هر آيه از آيات شريفه كه تفكر مى كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان
خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلاً در قصه شريفه
حضرت آدم عليه السّلام ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها
و عبادتهاى طولانى چه بوده ، خود را از آن تطهير كند، زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان
است .(235)
40 - شناخت مؤ من از غيرمؤ من
سؤ ال :
لطفاً ميزان و معيار فرد مؤ من از غيرمؤ من را بر اساس قرآن كريم بيان فرمائيد؟
خداى تبارك و تعالى يك ميزانى در قرآن كريم قرار داده است كه با آن ميزان ما بايد
خودمان را و ديگران را بشناسيم . مى فرمايد كه : ((اللّه ولى
الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياءهم الطاغوت يخرجونهم
من النور الى الظلمات )). ميزان در مومن و غيرمومن ، مومن
واقعى و غيرمومن اين است كه كتاب خدا مى فرمايد كه اگر چنانچه مومن است ، خداى
تبارك و تعالى ولى اوست و مومنين را خداى تبارك و تعالى از همه ظلمت ها، از همه
تاريكى ها، از همه چيزهائى كه انسان ها را محجوب مى كند از حق تعالى ، از همه اينها
اخراج مى كند و در نور وارد مى كند...
ما اگر بخواهيم خودمان را بسنجيم و كسانى كه مدعى هستند بسنجيم ، بايد ببينيم كه
اين ميزان ، اين دو تا ميزانى كه خداى تبارك و تعالى براى معرفى مومن ها و غيرمومن
ها فرموده است ، در خودمان هست يا نيست . به مجرد اينكه من يا شما ادعا كنيم كه ما
مومن باللّه هستيم ، تا آن محكى كه خداى تبارك و تعالى قرار داده است در ما نباشد
يك ادعاى پوچى است . ببينيم كه ما از اولياى خدا هستيم و خدا ولى ماست ، يا از
اولياى طاغوت هستيم و طاغوت ولى ماست . اگر چنانچه از اين گرفتارى هاى عالم طبيعت ،
از اين ظلمت هاى عالم طبيعت شما ديديد كه خارج شديد، علاقه هايى كه انسان به اين
عالم طبيعت دارد، اين علاقه ها برداشته شده است يا كم شده ، اگر شما خودتان را
يافتيد كه هر كارى مى خواهيد بكنيد براى خدا مى خواهيد بكنيد، حكومت اللّه در شما و
در قواى شما سلطه دارد، شما همه چيزتان ، تمام اعضا و قوايتان فرمانبردار حكم خداست
. چشم شما احتراز كند از آن چيزهائى كه موجب ظلمت قلب مى شود، اللّه ولى است . محك
بزرگى است كه هر كس خودش را مى تواند بشناسد، مى تواند بفهمد كه اين ايمانى كه ادعا
مى كند، همان ادعاست يا خير، نور ايمان در قلب او وارد شده است و ظلمت ها همه
بركنار شده است .(236)
حُسن ختام
از نفس نفيس و نور ريز شما بهره برديم استدعا دارد در پايان دعائى فرمائيد.
ما بيچارگان و متحيّران وادى ضلالت و سرمستان از جام غفلت و خودپرستى از نماز اهل
معرفت و سجود اصحاب قلوب محروميم ، خوب است حالت قصور و تقصير خود و مذلّت و خوارى
خويش را در نظر داشته باشيم و به حال حرمان خود متاءسف و به كيفيّت احتجاب خود
متلهّف باشيم و به حقّ تعالى از اين خسران و تسلّط نفس و شيطان پناه بريم ؛ شايد
حالت اضطرارى دست دهد و آن ذات مقدّس مضطرّين را اجابت فرمايد: اَمَّن يُجيبُ
الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء.(237)
پس با حال پريشان و اضطراب و قلب افسرده و پژمان سر به خاك مذلّت ، كه اصل خلقت ما
است ، نهيم ، و يا از نشئات ذُلّ و مسكنت خود كنيم و با لسان حال از حقّ تعالى كه
ولىّ نعم است ، جبران نقائص را طلب كنيم و عرض كنى : بارالها، ما در حجابهاى ظلمانى
عالم طبيعت و شركهاى بزرگ هواپرستى و خودخواهى واقعيم ، و شيطان در رگ و پوست و خون
ما تصرّف دارد و سر تا پاى ما در تحت سلطنت شيطان است ، و ما از دست اين دشمن قوى
جز به پناه به ذات مقدّس تو چاره اى نداريم ، تو خود از ما دستگيرى كن و قلوب ما را
به خود متوجّه فرما.
خداوندا، توجّه ما به غير تو از روى استهزاء نيست ؛ ما چه هستيم و كه هستيم كه در
محضر قدس ملك الملوك على الاطلاق استكبار و استهزاء كنيم ؛ ولى قصور ذاتى و نقص ما
قلوب محجوب ما را از تو مصروف داشته ؛ و اگر عصمت و پناه تو نباشد، ما در شقاوت خود
تا ازل باقى هستيم و راه نجاتى نداريم .
بارالها، ما چه هستيم ! داود نبى عليه السّلام عرض كرد كه اگر عصمت تو نباشد، عصيان
تو را خواهم كرد.(238)
بارالها، پايان كار ما را به سعادت مقرون فرما؛ و سرانجام رشته معرفت و خداخواهى را
به دست ما بده ؛ و دست تطاول ديو رجيم و شيطان را از قلب ما كوتاه فرما، و جذوه اى
از آتش محبت خود در دل ما افكن تا جذبه اى حاصل آيد؛ و خرمن خودى و خودپرستى ما را
به نور نار عشقت بسوزان تا جز تو نبينيم و نخواهيم جز سركوى تو بار قلوب را
نيندازيم .
محبوبا، اكنون كه از تو دوريم و از جمال جميلت مهجور، مگر آنكه دست كريمانه ات
تصرّفى كند و حجابهاى ضخيم را از ميان بردارد تا در بقيه عمر جبران ماسبق گردد.
اّنك ولىّ النّعم .(239)
منابع
1 - آداب الصلوة .
2 - ترجمه شرح دعاى سحر، انتشارات روزنامه اطلاعات .
3 - ترجمه مصباح الهداية ، انتشارات پيام آزادى .
4 - تفسير سوره حمد، انتشارات جامعه مدرسين .
5 - جلوه هاى رحمانى .
6 - چهل حديث ، چاپ نشر فرهنگى رجاء.
7 - سرّالصلاة .
8 - صحيفه نور، جلدهاى 1، 7، 9، 11، 14، 17، 18، 19، 20،
22.
9 - ره عشق .
10 - مبارزه با نفس يا جهاد اكبر، چاپ امور تربيتى آموزش و
پرورش .
للّه
11 - كشف الاسرار، چاپ قبل از انقلاب .
12 - وصيتنامه امام خمينى