زندگانى سياسى امام جواد عليه السلام

جعفر مرتضى العاملى
مترجم : سيد محمد حسينى

- ۲ -


باز هم نمودارهاى خطرات بزرگ  
گذشته از تمامى آنچه گفته شد، هنگامى كه حتى برخى از علماء و فقهاى بزرگ و انديشمندان شيعه ، با وضعيت مخاطره آميز بعد از وفات امام رضا عليه السلام مواجه شدند و - هر چند به صورت محدود - درباره امور دقيقه و مشكل مربوط به امامت ، در بين خود دچار اختلاف گشتند، در چنين موقعيتى ، وضع عمومى مردم كه پيچيده تر و مخاطره آميزتر بوده است ، روشن مى شود. زيرا چگونه ممكن بود مردم عادى را قانع نمود به اينكه كودكى نورسته كه حداكثر، عمرش از هشت سال تجاوز نمى كند مسووليت رهبرى و هدايت امت را بر دوش بگيرد. و بتواند مشكلات و مسائل آنان را به بهترين و كامل ترين صورت حل كند، و با مخالفت ها و خطرات ، روبرو شود و با دانايى و آگاهى و مسووليت آنها را از سر بگذراند؟!
بر فرض اينكه نسل حاضر بتواند به خاطر داشتن زمينه عاطفى و رسوبات فكرى و عقيدتى اى كه با آن متولد شده و رشد نموده اند، به طورى كه آن انديشه ها و عواطف ، با ذهنيت و حيات طبيعى آنان تركيب يافته و يكى شده است ، بتواند از اين گرداب هولناك جان بدر برد ولى ...
ولى اين وضعيت ، تا سال ها، بلكه تا ده ها سال ادامه خواهد داشت . به خصوص اگر ملاحظه كنيم كه به زودى ؛ در مورد امام هادى عليه السلام كه جانشين بلاواسطه پدر خواهد بود نيز اين مساءله خردسالى دوباره مطرح مى شود. و اين به معناى آن است كه اين حالت استثنايى ، از نسل سابق گذشته ، به نسل نو منتقل مى گردد. نسلى كه فاقد بنيان هاى جا افتاده عقيدتى است و با مساءله امامت پيوند عاطفى نداشته ، بلكه از آغاز آشنايى با آن ، با شك و ترديد همراهيش كرده اند...
چنين نسلى در برابر اين تزلزلى كه در داخل خودشان و مشخصا در اعماق و ژرفاى وجودشان پديد مى آيد، هيچ پناهگاه و مدافعى نخواهد داشت .
به اين ترتيب ، با قطع نظر از مخالفت ها و رويارويى هاى گوناگون و بسيارى كه به زودى از جانب ديگران پيش آورده مى شد، شيعيان با گردابى دامنه دارتر و سخت تر، در درون خودشان مواجه بودند.
تند بادها 
باز هم گذشته از آنچه گفتيم ، با نگاهى جستجوگر به عصرى كه امام جواد عليه السلام و همزمان ، طائفه شيعه با آن وضعيت استثنايى در آن عصر بسر بردند، در مى يابيم كه شيعيان با خطر جدى و گردبادهاى براندازنده اى مواجه بوده اند كه مى توانست ريشه آنان را بركند و آن را تا دور دست هاى نيستى ، يا در وادى ابهام و تاريكى پرتاب كند. همانطورى كه طوائف ديگرى كه خيلى كمتر از شيعه و با خطراتى ضعيفتر، مواجه شدند، چنين سرنوشتى داشتند.
آنچه كه در آن زمان به خصوص در مورد عامه مردم كه بهره فراوانى از علم و آگاهى نداشتند. بر خطر مى افزود و مشكل را پيچيده تر مى ساخت ، عبارت بود از كوشش صاحبان مسالك و مذاهب در جهت برملا نمودن ضعف هاى يكديگر، با مطرح نمودن مسائل دقيق فكرى و عقيدتى ، و تلاش هاى جدى آنان براى القاء شبهه و زير سوال بردن تمامى آنچه كه به عقائد، افكار و تصورات ديگران مربوط مى شد.
چرا كه آن مقطع زمانى ، مقطع شكوفايى و تبلور انديشه ها و جا افتادن و تثبيت افكار و مذاهبى بود كه بتوانند در برابر افكار و مذاهب ديگر، شايستگى خود را ثابت كنند و براى فراگرفتن بخش هاى بزرگ تر و وسيع ترى از مردم توان خود را به كار گيرند.
موضع حكام در اين درگيرى 
در ان هنگام ، حاكمان ، از صحنه درگيرى دور نبودند، بلكه با دقت بسيار و مهارت بى نظير صحنه را زير نظر داشتند...
بلكه به خاطر توجه و اهتمامى كه به آينده و سرنوشت خودشان داشتند، به اين درگيرى هاى فكرى و عقيدتى دامن مى زدند و - گاه پنهان و گاه آشكار - با آن گروهى كه مى ديدند سازش با آن نه فقط دردسر و مشكلى در پى ندارد، بلكه براى آينده حكومتشان و بالاخره براى سرنوشت و هستى شان پشتوانه و ضمانتى جدى فراهم مى كند، سازش و تبانى هم مى كردند...
اين حاكمان ، و پيشاپيش آنها مامون عباسى ، زيرك ترين ، داناترين ، دور انديش ترين و سياستمدارترين عباسيان (33)، ديدند حالت مشوق و ياور انديشه و علم ، به خود گرفتن و در چهره حامى و مدافع آزادى بيان و احترام به عقائد، ظاهر گشتن ، بنا به علل گوناگونى كه اينجا جاى بررسى آنها نيست به هدف آنان و ماندنشان بر اريكه قدرت كمك مى كند. و اين پوشش ‍ مزورانه ، نيرنگ ها و گمراهى هاى بسيار نهفته داشت و نتيجه آن عبارت بود محو بسيارى از حقائق كه با سياست حكام و منافعشان سازگارى نداشت ، با مكر و خدعه . (34)
معتزله 
در اينجا شايسته است به امرى كه از اهميت ويژه اى برخوردار است اشاره كنيم و آن اينكه معتزله ، در آن مقطع زمانى ، در مرحله شكوفايى و تكامل يافتن مكتبشان بودند، و حكومت در آن زمان از آنان حمايت و پشتيبانى مى كرد و از سلطه و نفوذ و ديگر امكانات مادى و معنوى حكومتى ، براى استحكام و تثبيت خط فكرى آنان و ضربه زدن بر گروه هاى ديگر و تضعيف موقعيت و نفوذ آنان ، به هر شكلى ، بهره بردارى مى كرد.
خوب است ناگفته نگذاريم كه خط فكرى اعتزال ، در حد بسيارى در اعتمادبر عقل و احكام عقلى و انكار هر چه كه با عقل سازگار نباشد، تندرو بود. و معتزليان ، نصوص و مطالب صريح دينى را به عقل خود عرضه مى كردند و آنچه را كه عقلشان صريحا تاييد مى كرد مى پذيرفتند و بقيه را رد و انكار مى كردند.
شيعه ، و موقعيت آنان 
شيعه اماميه از شناخته شده ترين و مشهورترين فرقه ها، و داراى رساترين برهان و سرسخت ترين مواضع در صحنه درگيرى هاى فكرى بود. تا آنجا كه نيرو و عظمت فكرى دعوت شيعى بدان حد رسيده بود كه حكومت ناچار شد با رهبر و مقتداى آنان ، يعنى امام رضا عليه السلام (كه ديروز با آن روش ‍ مخصوص و بى نظير، يعنى بيعت گرفتن براى ولايت عهدى ، او و سپس سر به نيست كردنش با آن روش ترسويانه اى كه همه دانستند و در جاى خود آن را شرح داده ايم ) سازش كند.
اين سازش اگر نشانه چيزى باشد، نشانه ميزان توان و نفوذ اين فرقه ، و تاثير آراء و اقوال آن در ميان مردم و در احساسات و موضع گيرى هايشان مى باشد، و اينكه فرقه هاى ديگر، اين فرقه را نيرومندترين حريف فكرى و عقيدتى خود، و مجهز به روشن ترين دليل و برهان مى ديدند كه اگر به آن فرصت داده شود، به زودى صحنه را در اختيار مى گيرد و با انديشه زنده و پوياى خود، و اساس و پايه اى كه در اعماق فكر و فطرت و خرد و وجدان انسانها دارد، گروه هاى مختلف مردم را زير پوشش مى گيرد...
آرى ، حادثه اى عقيدتى ، و در نوع خود بى نظير و مهم ، همانند اين رويداد امامت كودكى نورس ! به خصوص كه براى فرقه اى با آن ويژگى ها و در آن موقعيت پيش آمده ، مى تواند توجه دشمنان اين فرقه را جلب كند. به ويژه كه تحريك از جانب حكومت و طبيعت ترديد برانگيز خود حادثه ، با هم ، زمينه را براى بهره بردارى از وضعيت پيش آمده ، براى شروع يورشى سخت و سرنوشت ساز، به منظور ساقط نمودن فكر اعتقادى اين فرقه ، فراهم ساخت . بدون ترديد چنين يورشى دل حكومت را خنك مى كرد. بنابراين ، به زودى با تمام توان به تدارك اين هجوم و به وجود آوردن شرائط مناسب براى موفقيت هر چه بيشتر طرح خود كه عبارت بود از: از سر راه برداشتن انديشه عقيدتى اين فرقه و حتى نابود ساختن آن از بيخ و بن ، كمك مى كرد.
و اگر به اين هدف خود مى رسيدند، ديگر در تمام زمينه ها و براى بقاء و استحكام حكومت فرصت و مجال موفقيت به دست آورده بودند. چرا كه ديگر خطرى جدى كه آينده عقيدتى و سياسى آنان را تهديد كند باقى نمى ماند.
آرى ، مقارن بودن آن نهضت فكرى بسيار نيرومند، كه از آغاز و در زمانى دراز، در حساس ترين مسائل ، كه عبارت بود از موضوع امامت و رهبرى ، با اماميه درگيرى داشت ، با پديد آمدن شرائط جالب توجهى كه اين گمان را كه به سبب خردسالى امام جواد و پس از او امام هادى عليه السلام و ادامه اين وضع تا سال هاى متمادى ، شديدترين سستى و ضعف در پايه هاى اعتقادى اين فرقه به وجود آمده است ، در دشمنان ايجاد مى كرد، فرصتى مناسب براى تصفيه حساب فكرى و به اصطلاح افشاء ضعف مبانى عقيدتى تشيع پديد آورده بود.
در چنين زمينه اى ، براى طرح سوالات بسيار، و دامن زدن به شبهات متعدد در مورد بزرگترين اصل دينى كه به خاطر آن در گرداب هاى مهالك فرو رفته شده و جان ها در باخته شده و مى شود. تا آنجا كه (شهرستانى ) مى گويد: بزرگ ترين اختلاف بين امت ، اختلاف درباره امامت بوده ، چرا كه درباره هيچ اصل دينى ، به اندازه اى كه همواره درباره امام شمشير كشيده شده ، در اسلام شمشير كشيده نشده است . (35) فرصت فراهم بود.
آرى مردم مخالف ، در موضوع سن امام غوطه ور گشتند، و آن را از جمله مدارك و دست آويزهايى كه به آنها امكان مى داد در ادعاى امامت و رهبرى و جانشينى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در زعامت و هدايت امت ، از سوى آن حضرت ، شبهه و شك ايجاد كنند، قرار دادند.
شخصى به حالت پرسش به آن حضرت عرض كرد: آنها درباره كمى سن شما گفتگو مى كنند؟
امام عليه السلام فرمود: خداوند به داوود وحى فرستاد كه سليمان را جانشين خود قرار دهد. در حالى كه سليمان كودكى بود كه گوسفند به چرا مى برد. (36)
و على بن حسان به آن حضرت عرض كرد: آقاى من ، مردم ، خردسالى شما را بر شما خرده مى گيرند؟!
امام فرمود: آنها را از كلام خداوند چه خرده اى مى گيرند كه مى فرمايند: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى (37)به خدا قسم ، جز على عليه السلام كه در آن زمان نه سال داشت كسى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيروى نكرده بود و من هم نه سال دارم . (38)
و بالاخره در اين خصوص برخى چنين گفته اند:
پدرش وفات يافت و او در حالى كه هفت سال داشت جانشين پدر در امامت شد. پس عامه مسلمين ، ولايت ائمه و رجوع به آنان را در حالى كه در سنين كودكى هستند، بر شيعه خرده گرفتند و عيب نهادند. به خصوص ‍ كه در عادات و رسوم عربى ، در ولايت امر و رهبرى ، سن اهميت دارد. به اين جهت ، امامت جواد عليه السلام كه به سن بلوغ و رشد نرسيده بود خطرناك ترين مشكلى بود كه شيعه با آن مواجه شده بود. (39)
شمشير دو لبه 
ترديدى نيست كه اگر شيعه ، كه به اعتبار بخشيدن به عقل و احكام عقلى تا حد بسيارى اهتمام مى ورزد، و تمام مسائل و احكام خود را با دليل قاطع و برهان روشن ، و با حكم فطرت و عقل و وجدان ، منطبق مى داند. و به همين ويژگى مباهات مى كند و بر تمام مخالفانش فخر مى كند و بر ايستادگى بر اين مبنا و كوتاه نيامدن از آن ، در هر شرائطى و با هر پيامدى ، تاكيد مى كند - اگر چنين جمعيتى - شكست بخورد...
و اگر اين فرقه در شرائطى كه مردم مى بينند از آزادى عمل برخوردار است و مى تواند حرف خود را بزند، آن هم در مورد حساس ترين ، مهمترين و دور بردترين مساءله كه محور و مدار اساسى ساير مسائل و در تمام زمينه ها است ... ناكام شود، اين شكست ، شكستى در هم كوبنده و نهائى خواهد بود. و ديگر نمى تواند قد علم كند. به خصوص در زمانى كه ساير عقائد و فرق در تلاش براى اثبات موجوديت و تثبيت خط فكرى خود در گسترده ترين سطح ممكن و در نواحى مختلف جهان اسلام بودند. اين شكست آشكار، مى توانست شيعه را - خواه ناخواه - در برابر سه انتخاب مشكل قرار دهد:
1- به نواحى دور دست و مناطق جهل و محروميت و بدوى ، و دور از نقاط درگيرى و مبارزه طلبى فكرى ، انداخته شود. چنانچه تمامى فرقه هاى خوارج مبادى و اصولشان با احكام عقل و فطرت و وجدان سازگارى نداشت و نتوانست در برابر فكر و منطق مخالف ايستادگى كند، به چنين سرنوشتى دچار شوند.
2- يا اينكه بسيارى از افكار و عقائد خود را تعديل كند. به نحوى كه با فكر و عقيده همگانى كه از جانب حاكمان براى مردم تجويز شده ، با ترور و وحشت . گرسنگى دادن يا تطميع و سپس تزوير، حمايت مى شود، موافق و سازگار درآيد...
يا دست كم به نحوى كه مخالف و ناهماهنگ با معتقدات عمومى نباشد، افكار و عقائد خود را تعديل نمايند. چنانچه در مورد فرقه اباضيه از فرق خوارج ، چنين شد و مادر پژوهشى پيرامون خوارج توضيح آن را آورده ايم .
3- يا اينكه به درون گرايى روى آورده ، به عقيده اى درونى كه درها را به روى خود بسته ، مبدل شود. و در تاريكى هاى ابهام و گنگى بسر برد و جرات ظاهر گشتن در برابر نور، و پايان دادن به شبهات و اشكالات بيشتر افراد خود - شيعيان اسمى يا توارثى - را ندارد، چه رسد به اينكه در سطح همگانى ، به پاسخگويى حريفان و مبارزه جويان بپردازد.
از سوى ديگر 
از سوى ديگر، اگر شيعه بتواند اين مرحله سرنوشت ساز و بسيار حساس را از سر بگذراند و اين پيكار فكرى را به سود خود تمام كند، و نقش پيشتاز خود را در سطح فكرى همگانى ، آنچنان كه هست ، نگهدارد...، توانسته است حقانيت و شايستگى خود را نه فقط براى نسلى كه با آن حادثه ويژه همزمان بود و در زمان اوج آزادى انديشه ها بسر برد، بلكه براى نسل هاى ديگرى هم كه بعدها مى آيند، ثابت و مبرهن سازد.
زيرا در اين صورت پيروزى اين فرقه ، به ويژه در اين شرائط، در زمانى بوده است كه دشمنان آن به خصوص از لحاظ فكرى و سياسى ، در بهترين و قوى ترين وضع و موقعيت بوده اند. و از طرف ديگر همگان مى ديدندكه شيعه در حساس ترين و خطرناك ترين مرحله ، و در ضعيف ترين موقعيتى كه ممكن است براى آنان ايجاد شود، به سر مى برد و چاره اى نيز از رو در رو شدن مسستقيم و بى پرده با دشمنان ، و رونمودن و نشان دادن تمامى نيرو و توان طرفين ، نبود.
نتيجه قاطع 
نتيجه و پيامد قطعى ، اين بود كه شيعه و تشيع از اين گرداب بسيار سخت ، با جلوه اى بيشتر و درخششى خيره كننده تر، و استوارى و ثبات سخت تر، به درآمد و تمامى تهديدها و سركشى ها را پشت سر گذاشت .
ولى چيزى كه در اينجا شايان توجه است اين است كه هر چند در زمينه فكرى نتيجه اين بود، ولى اين نتيجه آنچنان قاطع و تمام كننده نبود كه به تصفيه همه جانبه و كامل عقائد و افكار مخالف بيانجامد. زيرا - چنانچه پيشتر اشارت رفت - آن افكار و عقائد، ساخته و پرداخته حكومت بود و مورد حمايت حكام .
اما جاى ترديد نيست كه اين پيروزى در زمينه عقيدتى و فكرى ، توانست در برابر شايستگى و توان خطوط گوناگون ديگر، در ارائه راه حل هاى ريشه اى و اساسى براى مشكلات عمومى ، علامت سوال بزرگى بگذارد. هر چند پيروان آن خطوط، براى كتمان حقائق ، قادر بودند هوچى گرى كنند و هياهو راه بياندازند و طبل و شيپور به صدا در آورند، و آنگاه با تحقير و تزوير و بدنام كردن اين و آن ، حقيقت را بپوشانند.
فصل دوم : امامت در معرض توطئه 
مفهوم كلى امامت  
زمانى كه امامت از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام و شيعيانشان عبارت است از ادامه خط نبوت ، در رهبرى الهى امت به سوى هدف والاى رسالت ، ونيز، سرچشمه هميشه جوشانى است براى انديشه اسلامى اصيل ، كه بايد همواره امت را سيراب كند و زنده نگهدارد و زلالى و گوارايى را از خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم گرفته است .
هنگامى كه امامت چنين مفهومى داشته باشد، طبيعتا نيازمند به آن است كه از جانب كسى كه داراى چنين حقى است ، پذيرش اين امتداد خط، اعلان گردد و سپردن و واگذارى مسووليت هاى رهبرى به كسانى كه كمال شايستگى و لياقت را براى متحمل شدن مسووليت هاى سنگين آن را دارند، به اطلاع همگان برسد. همچنان كه با خبر ساختن همه مردم ، از منبع پاك و اصيل علوم و معارف ، براى تغذيه حركت فكرى و تجهيز آن به آنچه كه در خط تكاملى و پيشرويش به سوى هدف ، بدان نياز مى يابد، لازم است .
از همين جا است كه طبيعى بود، بناى امامت ، بر دو پايه اساسى (40) بر پا شود. به طورى كه با نبود هر يك از اين دو پايه ، بنا از هم پاشيده ، امامت محتواى اصلى خود را از دست بدهد.
آن دو ركن و پايه عبارتند از:
1- نص .
2- علم مخصوصى ، كه خداوند آن را به ائمه عليهم السلام ، از طريق پدرانشان از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختصاص داده است .
علاوه بر اين دو ركن ، شايستگى و اهليت براى امامت ، كه به معناى دارا بودن خصلت ها و ملكات رهبرى كه بتوانند خط را نگاه دارند و سلامت مسير را تضمين كنند، مى باشد. مانند دارا بودن عصمت ، شجاعت و بخشندگى و... از شرائط تصدى اين مقام است .
به همين خاطر است كه مى بينيم ائمه اطهار عليهم السلام ، در هر مناسبتى ، به نشان دادن اين امور، به ويژه ، به ارائه آن دو ركن مهم ، اهتمام مى ورزيده اند، و سختى ها و خطرات هر چند بزرگ كه احيانا به دنبال ابراز و اظهار آن امور، بر آنان وارد مى شد، آنان را از بيان آن حقائق باز نمى داشت .
شواهد بر اهتمام ائمه عليهم السلام بر اين امر بى شمار است . ما در اينجا فقط اشاره مى كنيم به اقدام اميرالمومنين عليه السلام در كوفه ، صفين ، روز شورى و روز جنگ جمل ، كه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد حديث غدير، شهادت خواست و شمار بسيارى از آنان بدان گواهى دادند.
همچنان كه امام حسين عليه السلام در منى ، صحابه را گردآورد و فضائل پدرش اميرالمومنين عليه السلام و به خصوص حديث غدير را و نيز بدكارى هاى معاويه را به ايشان يادآورى نمود. (41) هدف از اين اقدامات و اهتمامات ، تثبيت امامت ، و جلوگيرى از نابودى و فراموشى نصوص و وقايعى كه آن را ثابت مى كند، بوده است .
علاوه بر اينها، ائمه عليهم السلام در سخنان بسيارى اظهار داشته اند كه : علم مخصوصى را كه پيامبر گرامى است ، دارا هستند. مانند احاديثى كه فرموده اند جفر و جامعه نزد ايشان است و احاديث ديگرى كه جوينده در منابع و مراجع روائى به صورت پراكنده مى يابد.
آشكارى نص  
هر چند كه دشمنان اهل بيت عليهم السلام در انكار وجود نص بر امامت اميرالمومنين و ائمه اطهار از فرزندان او عليهم صلوات الله و سلامه ، و يا در جهت تغيير و تاويل نصوص وارده در اين باره به معانى و وجوهى دور از عقل و ذهن ، تلاش و كوشش بنمايند، ولى طبع آدمى زير بار نمى رود و ذوق سليم آن را پس مى زند.
آنان نتوانسته اند و هرگز نمى توانند حديثى را كه نزد خودشان به تواتر نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است كه بعد از او دوازده تن جانشين او خواهند بود كه همگى از قريش ، يا از بنى هاشم مى باشند... و در بسيارى از روايات نام هاى آنان يا اسامى بعضى از آنان آمده است ، انكار مى كنند.
قندوزى حنفى گفته است : يحيى بن حسن در كتاب العمده از بيست طريق روايت كرده است كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله دوازده نفر كه همگى از قريش هستند، جانشين آن حضرت هستند. بخارى از سه طريق ، مسلم از نه طريق ، ابوداوود از سه طريق ، ترمذى از يك طريق و حميدى از سه طريق اين روايت را آورده اند (42) و علامه محقق ، شيخ لطف الله صافى ، در كتاب خود صدها حديث ، از طريق بسيار گرد آورده است كه بر خلافت و امامت دوازده تن بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دلالت و تاكيد دارند.
(43) و بالاخره ، سيوطى تصريح نموده است به اينكه : بر صحت عبارت بعد از من دوازده خليفه خواهد بود اجماع شده است واين عبارت از طرق متعددى روايت شده است . (44)
برخى ، مغرض ... و برخى ، منصف  
برخى از عامه ، به هنگام تعيين و مشخص نمودن آن خلفاء دوازده گانه ، همچون شبكور در شب تاريك و ظلمانى به اين سوى و آن سوى زده اند. چنانچه سيوطى در تاريخ الخلفا گفته هاى قاضى عياض و جز او را منعكس ‍ نموده ولى خود، به نتيجه و حاصلى قطعى نرسيده است و فقط توانسته هشت خليفه را كه به نظر خودش داراى ويژگى هايى بوده اند كه بتوان آنها را از آن دوازده نفر شمرد، بر شمرده كه عبارتند از: خلفاء اربعه ، حسن بن على عليهما السلام ، معاويه ، عبدالله بن زبير و عمر بن عبدالعزيز. آنگاه گفته است : و احتمال مى رود كه مهتدى ، از خلفاء عباسى ، بدين جهت كه در ميان عباسيان همانند عمرو بن عبدالعزيز در ميان بنى اميه بوده ، ونيز الظاهر به خاطر اينكه عادل بوده است ، بر آنان افزوده شود، باقى مى ماند دو نفر كه يكى از آن دو: مهدى است ، زيرا مهدى از اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله مى باشد. (45)
و ما نفهميديم وجه و سبب اين پرش هاى بلند، از معاويه تا عمر بن عبدالعزيز... و تا مهدى !! چيست ؟. و آيا عرف مردم ، چنين معنى و تفسيرى را از آنچنان نصوص و سخنان صريحى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است ، مى پذيرند؟ يا اينكه بين افرادى كه نام برده شدند فاصله اى نمى بينند و آنها را متصل به يكديگر مى دانند؟!.
قاضى عياض هم اين حديث متواتر را بر خلفاء اربعه و خلفاء بنى اميه كه يزيد لعنه الله تعالى نيز در شمار آنان است ، منطبق ساخته !! و به اين ترتيب تجاهل نموده و صريح بعضى روايات را كه مى گويد تمامى آن خلفاء از بنى هاشم هستند، و صريح بعضى ديگر را كه اسامى آنان عليهم السلام را ذكر كرده است ، ناديده گرفته و در برابر صريح رواياتى ديگر كه مى گويد: تمامى آن خلفاء بر مبناى هدايت و دين حق رفتار مى كنند (46)و روايات ديگرى كه بيانگر ويژگى هايى است كه مدعاى او را تكذيب و رد مى كند، خود را به نادانى زده است .
ولى در مقابل ، در ميان آنان كسى را هم مى بينيم كه زبان به بيان حق گشوده و به راستى سخن گفته و در راه خدا، از بدگويى بدگويان ، نهراسيده است . قندوزى حنفى مى گويد:
برخى از محققان گفته اند: احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه جانشينان بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دوازده نفرند، از طرق بسيار نقل و مشهور گشته است . با گذشت زمان و ديدن و شناختن روزگار، يقين حاصل شده است به اينكه ، مقصود و مراد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت خودش مى باشد.
زيرا نمى توان اين حديث را بر خلفاى بعد از او، از صحابه ، منطبق ساخت ، چون آنان كمتر از دوازده نفر بودند. و نيز نمى توان آن را بر پادشاهان اموى منطبق ساخت ، زيرا آنها از دوازده نفر بيشتر بودند، و غير عمر بن عبدالعزيز، تمامى آنان بى پرده ستم روا مى داشتند، و همچنين ، از بنى هاشم نبودند، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله ، بنابر روايت عبدالملك از جابر، فرمود: تمامى آنان از بنى هاشم هستند. و اينكه در اين روايت آمده است كه حضرتش اين جمله را آهسته فرمود (47)، اين روايت را بر روايات ديگر ترجيح مى دهد، زيرا خلافت بنى هاشم خوشايند آنان نبود.
همچنين نمى توان اين حديث را بر پادشاهان عباسى منطبق نمود، زيرا اولا شمار آنان از دوازده نفر بيشتر بود و ثانيا آنها به آيه : قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (48) و به حديث كساء، چندان توجه و عمل نمى كردند.
پس ناچار اين حديث منطبق است بر امامان دوازده گانه از اهل بيت و عترت آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم ، چرا كه آنان در عصر خود، داناترين ، بزرگوارترين ، پرهيزكارترين مردم و علوم آنان به جدشان صلى الله عليه و آله و سلم پيوستگى داشت ، و از وراثت و تعليم الهى ، نشات مى گرفت ، اهل علم و تحقيق و ارباب كشف و توفيق ، ايشان را چنين شناخته اند.
گواه و مويد (49) اين مطلب كه مراد و مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ائمه اثنا عشر از اهل بيت خود او است و چيزى كه اين معنى را ترجيح مى دهد، عبارت است از: حديث ثقلين ، و احاديث بسيار ديگرى كه در اين كتاب و جاهاى ديگر، ذكر گرديده است .
اما اينكه در روايت جابر بن سمره آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله اضافه فرموده : امت بر تمامى آنان اجتماع و اتفاق مى كنند، به معناى اين است كه به هنگام ظهور قائم آنان ، مهدى ، امت به امامت همه آنان اعتراف مى كنند (50) - پايان سخنان قندوزى حنفى - در مورد فراز اخير سخنان قندوزى ، همانطور كه به زودى در اواخر فصل سوم ، از جاحظ نقل مى كنيم اين معنى محتمل است كه مراد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين باشد كه امت بر اقرار به فضل و علم و تقواى آن امامان عليهم السلام متفق مى شوند.
در اين باره ، آنچه آورديم بس است ، بررسى كامل در اين زمينه به مجالى گسترده و نوشتارى مستقل ، نياز دارد.
امامت ، در معرض سوء قصد 
همانطور كه مى شود روايات و نصوص راجع به امامت ائمه را از طريق نقل قطعى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم ، اثبات نمود، همچنين ، در صورتى كه دشمنان عناد و لجاج بورزند، و آن نصوص را انكار كنند و كوشش كنند در برابر سيلاب مهيب نصوص قطعى الصدور، بايستند، (51) مى توان از راه ارائه و اظهار گوشه اى از آن علومى كه مختص به آن حضرات عليهم السلام مى باشد، امامت را و خود آن روايات و نصوص را اثبات كرد و آن علوم را كه جز از مصدر وحى و منبع رسالت سرچشمه ديگرى نمى تواند داشته باشد، بسان شاهدى صادق بر صحت آن نصوص و مدلول واقعى آنها، مدرك قرار داد.
و همين ويژگى ، رمز و سبب اصرار و پافشارى حكام و ديگر دشمنان ، بر نابود ساختن امامت بود، نخست از راه تهى ساختن آن از محتواى فكرى و علمى ، و بعد از شكست اين راه ، از راه كوبيدن شخصيت امام ، با تزوير، شايعات دروغ ، و اتهام هاى ناروا. و با ناكامى اين روش ، روش تصفيه جسمانى ، گاه آشكارا، و گاه پنهانى ، به عنوان برداشتن مركز و كانون خطرى كه آنان را تهديد مى كند.
شايد نزديك ترين مثال و نمونه اى كه مى توانيم در اينجا بياوريم و با موضوع بحث فعلى نيز رابطه نزديك دارد، رفتار مامون است نخست با امام رضا عليه السلام و سپس با امام جواد عليه السلام ، كه ناچار شد اول براى ولايت عهدى امام رضا عليه السلام بيعت بگيرد. (52) و همچنين دخترش را به همسرى امام جواد عليه السلام در آورد، سپس براى درهم كوبيدن شخصيت و موقعيت امام روش ويژه و در نوع خود بى نظير خود (53) را به كار بست ، و پس از ناكامى در هر دو روش پيشين ، خود و خلفش معتصم ، پس ‍ از او، در مقابل اين دو امام بزرگوار صلوات الله و سلامه عليهما و على آبائهما الطيبين الطاهرين ، موضعى ديگر اتخاذ كردند و روشى متفاوت به كار گرفتند.
امامت ، مبارزه جويى و عدم سازش  
زمانى كه امامت ، - فى نفسه - به دليل اينكه نظام حاكم از راه قهر و غلبه ، يا از راه تطميع و تزوير زمام حكومت را كه هيچ حقى در آن ندارد، به دست گرفته است و مشروعيت آن لااقل مشكوك است ، مخالف نظام حاكم به شمار مى رود، و حكومت را صريحا محكوم مى كند، به طورى كه در مساءله بريدن دست دزد، زمانى كه معتصم قول امام جواد عليه السلام را پذيرفت ، و اقوال ديگر فقيهان را رها كرد، ابن ابى داود راجع به او گفت : (... گفته تمام فقيهان را به خاطر قول مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند و ادعا مى كنند او شايسته مقامى است كه معتصم در اختيار گرفته ، رها مى كند و به حكم آن مرد حكم مى كند، نه به حكم فقهاء ).
معتصم با شنيدن سخنان ابن ابى داود رنگ از چهره اش پريد وبه گفته خود ابن ابى داود از بيدار باش و هشدار من به هوش آمد. روايت اضافه مى كند كه پس از چهار روز به امام زهر خورانيد. (54)
با چنين وصف و حالى ، طبيعى است كه دستگاه حاكم با ديده رضايت و پذيرش بر اين خط عقيدتى خطرناك ننگرد. و ياران و پيروان اين خط را به نشر افكارشان و تبليغ اصول و معتقدانشان تحريك و تشويق ننمايد.
بلكه بر عكس ، حكومت خود را خيلى زود در جهت مقابله و پيكار با اين خط فكرى و پيروان و مبلغان آن ، با انواع وسائل و شيوه هايى كه در اختيار و توان دارد و به نوعى مى تواند از آنها در اين مقابله استفاده كند، مى يابد.
و در مورد سمبل و مدار اين خط فكرى يعنى امام ، تا زمانى كه حكومت ، به هر نحو ممكن ، او را به طور قطعى و نهائى از ميان برنداشته و از صفحه هستى محو نكرده ، هرگز آرامش و قرار نخواهد يافت وقتى چنين باشد، به طور طبيعى نتيجه اين مى شود كه :
اگر احيانا ببينيم ميان نظام حاكم و صاحبان آن خط فكرى و گروندگان و مبلغان آن ، تا حدى سازش و همزيستى به وجود آمده است ، خصوصا اگر اين همزيستى بين رهبرى اين خط فكرى كه مشروعيت و بنياد وجودى حكومت را به رسميت نمى شناسد، با حكومت ، مشاهده شود، چاره اى جز اين نخواهيم داشت كه يكى از دو طرف را صريحا متهم كنيم .
يا بايد اين طائفه و فرقه را آن هم در سطح رهبرى ، متهم كنيم به اينكه در اين مقطع ، از اصول و معتقدات خود نزول مهمى كرده و به اصطلاح كوتاه آمده است . البته اين در صورتى است كه نتوانيم پى ببريم به اينكه در نتيجه فشار شديد و تهديد صريح حكومت يا بر مبناى تقيه به منظور حفظ اصل مكتب و به دست آوردن موقعيت براى حمايت و دفع شر از آن ، اين فرقه ، مجبور به همزيستى با حكومت شده است .
و يا بايد خود حكومت را متهم كنيم به اينكه به نيرنگى بزرگ دست زده و در صدد انجام توطئه اى وحشتناك ، به منظور ضربه وارد كردن بر فكر و عقيده اين فرقه يا حتى از ميان برداشتن آن از بيخ و بن است .
ولى - همانطور كه در كتاب زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام توضيح داده ايم - در بازى بيعت گيرى براى امام رضا عليه السلام براى ولايت عهدى ، و نيز در موضع گيرى مامون در مقابل امام جواد عليه السلام - كه به زودى به آن اشاره مى شود - به خوبى و روشنى ، اتهام نظام حاكم ، عيان است و توطئه و تزوير حكومت ، واضح .
مامون توطئه گر زيرك  
همانطورى كه متون تاريخى تصريح كرده اند (55) مامون بزرگترين و مهمترين خليفه عباسى و داناترين ، دور انديش ترين ، مكارترين و دوروترين آنان بوده است .
همين مرد، معاصر امام جواد عليه السلام بود و امام بخش بزرگى از زندگانى خود را همزمان با او به سر برد. مامون كسى است كه كوشش هاى متعددى به منظور كسب پيروزى نهائى و قطعى بر انديشه شيعه امامى ، چه در زمان امامت امام رضا عليه السلام و چه در زمان امام جواد عليه السلام ، به عمل آورد. او پس از آنكه به اشتباه گذشتگانش در رفتار با ائمه اهل بيت عليهم السلام پى برد، تلاش نمود كه با آنان به روشى نو، و در نوع خود بى نظير، كه در پس آن نيرنگى سخت تر و توطئه اى بزرگ تر نهفته بود رفتار كند. از اين رو مناسب است در اينجا به پاره اى از روايات تاريخ ، كه كوشش هاى مامون را براى نابودى امامت شيعى نشان مى دهد، و ما قسمتى از آن روايات تاريخى را در كتاب : زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام آورده ايم بياوريم .
ما در آن كتاب آورده ايم كه : مامون به گردآوردن علماء و اهل كلام خصوصا از معتزله ، كه اهل محاجه و جدل و موشكافى مسائل بودند، اهتمام مى ورزيد تا آنان امام رضا عليه السلام را محاصره كنند و در گفتگوها و مباحثاتشان ، آن حضرت را در خصوص بزرگترين مدعاى خود و پدرانش كه داشتن علم خاص به علوم و آثار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود، شكست بدهند.
هدف نهائى او اين بود كه با شكست يافتن امام رضا عليه السلام در مساءله امامت ، مذهب تشيع سقوط كند و براى هميشه ستاره شيعه و امامان شيعه خاموش گردد و به اين ترتيب بزرگترين منبع و مصدر مشكلات و خطراتى كه مامون و ديگر حاكمان غاصب و ستمگر را تهديد مى كند، از ميان برداشته شود. اينك پاره اى از شواهد تاريخ كه نشان دهنده اين نقشه مزورانه مامون مى باشند:
1- صدوق مى گويد: مامون از متكلمان فرقه هاى مختلف ، و پيروان هوا و هوس هاى گمراه كننده ، هر كه را كه نامى از او شنيده بود، براى مباحثه با امام رضا عليه السلام احضار مى كرد، به اميد اينكه شايد امام عليه السلام در گفتگو با يكى از آنها محكوم شود (56).
2- اباصلت چنين مى گويد: از شهرهاى مختلف ، متكلمان را احضار مى كرد، به اين آرزو كه يكى از آنان در مباحثه ، امام را شكست دهد تا منزلت او نزد علماء پايين بيايد و به وسيله آنان ، نقصان امام در ميان مردم منتشر و شايع گردد. ولى هيچ دشمنى ، از يهود و نصارى و مجوس و صابئيان و براهمه و بى دينان و ماديان ، و نه هيچ دشمنى از فرقه هاى مسلمين با آن حضرت سخن نمى گفت مگر آنكه با دليل و برهان محكوم و ساكت مى گشت .
تا اينكه مى گويد: چون اين نيرنگ مامون به نتيجه نرسيد، به آن حضرت سوء قصد كرد و با خورانيدن سم او را بكشت (57).
3- ابراهيم بن عباس گفته است : از عباس شنيدم مى گفت : مامون با پرسش هاى مختلف درباره همه چيز، او را امتحان مى كرد، و او به هر سوال ، جواب كافى و شافى مى داد (58).
4- هنگامى كه حميد بن مهران از مامون در خواست كرد كه با امام رضا عليه السلام مباحثه و مجادله كند تا از منزلت او بكاهد، مامون به او گفت : چيزى ، از اينكه منزلت او كاسته شود، نزد من محبوب تر نيست (59).
5- و به سليمان مروزى گفت : به خاطر شناختى كه از قدرت علمى تو دارم ، تو را به مباحثه با او امام عليه السلام مى فرستم ، و هدفى ندارم جز اينكه فقط او را در يك مورد محكوم كنى (60).
6- موقعى كه امام عليه السلام اوصاف بچه اى را كه كنيز مامون بدو حامله بود فرمود، مامون گفت : پيش خود گفتم ، به خدا قسم اين بهترين فرصت است ، تا اگر آنچنانكه او گفته نباشد، او را از ولايت عهدى خلع كنم ، و همواره در انتظار وضع حمل آن كنيز بودم ... سپس روايت مى گويد كه آن بچه ، با همان اوصافى كه امام عليه السلام فرموده بود متولد گشت (61).
7- چنانچه در كتاب زندگانى سياسى امام رضا عليه السلام توضيح داده ايم يكى از اهداف مامون از تفويض ولايت عهد به امام رضا عليه السلام ، اين بود كه مردم ببينند كه امام ، زاهد نيست و به مقامات دنيوى علاقمند است !.
فصل سوم : امام جواد (ع ) روياروى خطر 
سانسور حقايق توسط دستگاه خلافت  
پيشتر، مقاصد و نواياى مامون را در مورد امام رضا عليه السلام و به طور كلى در مورد امامت شناختيم . بعد از رحلت امام رضا عليه السلام نيز، اين مرد در جهت رسيدن به همان مقاصد، راه خود را ادامه مى دهد و از همان خط مشى پيروى مى كند و توطئه هاى خود را عليه حركت تشيع و موقعيت اجتماعى آن كه به طور كلى حكومت عباسيان را تحت تاثير قرار مى داد، تعقيب مى نمايد.
با نگاهى كنجكاوانه به سير حوادثى كه بين امام جواد عليه السلام ، از يك سو، و هيات حاكمه و در راس آن ، خليفه عباسى ، مامون ، و پس از مامون ، در مدتى كوتاه برادرش معتصم ، از سوى ديگر جريان يافته است ، به ميزان اصرار و حرص شديد حكومت در زدن ريشه امامت پى مى بريم . كه گاهى از راه تهى جلوه دادن آن از محتواى علمى ، كه مهمترين عنصر و بزرگترين پايه و اساس امامت بود. و گاه از راه مخدوش جلوه دادن عصمت ائمه عليهم السلام ، با تلاش در جهت بدآوازه كردن آنان و ملكوك ساخت كرامت و قداست آنان نزد مردم . براى رسيدن به اين هدف خود وارد مى شدند.
با ملاحظه متون تاريخى به نظر مى رسد كه اين تلاش ها و اقدامات ، گوناگون و مداوم بوده است و شايد آنچه كه تمام حقيقت را نشان بدهد به دست ما نرسيده است و شواهدى كه در دسترس ما است فقط نشان دهنده گوشه اى كوچك و جزئى ناچيز از واقعيت هايى است كه گذشته است .
براى تاييد اين برداشت و تاكيد اين احتمال ، در اينجا به گفته محمد بن ريان اشاره مى كنيم : مامون براى نيرنگ زدن به ابوجعفر عليه السلام به هر مكر و حيله اى دست زد. و چون عاجز گشت و خواست دخترش را به نكاح او در آورد... (62).
اين كلام محمد بن ريان است ولى ما با مراجعه به متون تاريخى به بيش از دو يا سه كار كه مامون در مقابل امام جواد عليه السلام انجام داد، برنمى خوريم . و اين خود، نشان دهنده شدت كنترل و مراقبتى مى باشد كه مامون - يعنى نظام حاكم - در مورد ارباب قلم و تاريخ نگاران معمول مى داشته و از اينكه تمامى حقائق را براى تاريخ و نسل هاى آينده گزارش كنند بازشان مى داشته است .
به هر حال ، اگر بخواهيم وقايع و حوادثى را كه از موانع مراقبت و سانسور گذشته و به دست ما رسيده اند را خلاصه كنيم ، تحت چند عنوان متعرض ‍ آن وقايع مى شويم .
بغداد، زندان بزرگ  
مامون ، يعنى كسى كه بالاى سر هر كسى يك خبرچين داشت ... (63) و كنيزكان را براى جاسوسى به هر كس مى خواست هديه مى داد (64)، و همين عمل را در مورد امام رضا عليه السلام نيز تجربه كرد و به زودى نقشه اش ‍ شكست خورد...
چنانچه على الظاهر، بخشى از هدف او از اينكه دخترش را به همسرى امام رضا عليه السلام درآورد و سپس دختر ديگرش را به امام جواد عليه السلام داد، گماشتن جاسوس در داخل خانه ايشان بوده است . (65)
اين مامون با اين خصوصيات ، قطعا از حركت هاى شيعه بعد از امام رضا عليه السلام و ارتباطشان با امام جواد عليه السلام مطلع گشته و از پاره اى يا تمام كرامات و فضائلى كه از امام جواد عليه السلام سرزده و از اينكه على رغم خردسالى ، به تمام مسائل دقيق و مشكل مطرح شده ، پاسخ داده است ، آگاهى يافته است .
و از آنجا كه وجود امام جواد عليه السلام - بخصوص با آن سن كم - در مقام امامى كه مسئوليت هايى رهبرى را برعهده دارد، فى حد نفسه و به خودى خود براى نظام حاكم و براى تمام فرقه هاى مختلف ، در موثرترين مساله عقيدتى و مهمترين و حساسترين موضوعات يعنى رهبرى امت خطرناك مى باشد، بنابر اين طبيعى است كه مامون در اين موقعيت حزم و احتياط نموده ، براى مقابله با هر رويداد ناگهانى محتملى ، آمادگى لازم را فراهم نمايد.
به همين جهت است كه ما معتقديم : آوردن امام جواد عليه السلام از مدينه به بغداد به اين منظور بوده است كه تا آن حضرت را در نزديكى خود نگاه بدارد، تا به اهداف متعددى كه به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد برسد.
به هر حال ، على الظاهر چنانچه از قصه باز ابلق معلوم مى شود مامون در سال 204 هجرى قمرى به محض آمدن از خراسان امام جواد عليه السلام را به مدينه آورد.
ولى به طورى كه مى آيد. اين طيفور مى گويد: امام جواد عليه السلام در سال 215 هجرى قمرى از مدينه به بغداد آمد و در تكريت بر همسرش ، ام الفضل در آمد. مامون در آن زمان به سفر رفته بود.
و نيز بر آن هستيم كه بنابر تصريح متون تاريخى موجود، بعد از آنكه مامون ، آن حضرت را به بغداد آورد، تلاش نمود او را مجبور به اقامت در بغداد نمايد و جريانات مهم و بسيارى در آنجا بين آن دو واقع گشته است ، ولى اينكه آيا در اجبار امام عليه السلام به اقامت در بغداد توفيق يافت يا نه ، بر ما معلوم نيست .
بلى ، اين مطلب را كه امام مدتى را در بغداد اقامت نموده ، روايت محمد بن ارومه از حسين مكارى تاييد مى كند كه مى گويد: در بغداد بر ابوجعفر وارد شدم و او را در موقعيتى كه در آن قرار گرفته بود ديدم با خود گفتم : اين مرد به وطن خود باز نمى گردد، در حالى كه در اينچنين موقعيت و وضعى از لحاظ خوارك و لذت و آسايش قرار دارد، كه من مى شناسم ...
حسين مكارى مى گويد: امام سرش را پايين انداخت ، و پس از لختى سربلند كرد و در حالى كه رنگش پريده بود گفت : اى حسين ! نان جو و نمك نيمكوب در حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد من محبوب تر از وضع فعلى من است (66)
همچنين اين سخن كه : مامون پيش از آنكه دخترش را در اختيار امام جواد عليه السلام بگذارد، هر حيله و نيرنگى را در مورد او بكار زد، ولى راه به جايى نبرد (67) مويد ديگرى است براى اينكه امام مدتى در بغداد اقامت نموده است .
حقيقت هر چه باشد، اگر كوشش مامون در نگهداشتن امام عليه السلام در بغداد، و نزديكى خودش ، به نتيجه رسيده باشد - اگر چه ما در متون تاريخى و روائى چيزى كه اين را ثابت كند نيافتيم - اين براى مامون و دستگاه حكومت او بسيار سودمند مى توانست باشد. براى اينكه به اين ترتيب مامون نمى توانست امام عليه السلام را مستمرا تحت مراقبت داشته باشد و حركات و مواضع او را پيوسته زير نظر بگيرد و هر گاه زيان و خطرى را از ناحيه وى احساس كند، سريعا تمام راه ها را بر او ببندد.
همچنين با اجبار امام عليه السلام به اقامت در بغداد، روابط آن حضرت با شيعيانش و روابط شيعيان با آن حضرت قطع ، يا دست كم ، بسيار اندك مى شد، زيرا طبيعى بود كه زمانى كه امام عليه السلام در محيطى كه جلال حكومت و ابهت فرمانروايى بر آن سايه گسترده است ، قرار گيرد بسيارى از مردم از برقرار كردن ارتباط به صورت طبيعى با آن حضرت ، واهمه مى كنند، به ويژه كه بسيارى از آنان نمى خواهند در مقابل ديدگان حكومت و عمال حكومتى ، خودشان را نشان بدهند و روابط خود را با ائمه عليهم السلام آشكار نمايند.
و نيز، چه بسا مامون آرزو داشت كه با تلاش ها و شيوه هايش ، با فريب دادن يا تهديد امام عليه السلام در آينده او را جلب و جذب كرده داعى و مبلغ خودش و دولتش بگرداند. اين آرزويى بود كه پيشتر در مورد امام رضا عليه السلام داشت و به رسيدن به آن مى انديشيد (68).
گذشته از تمام اينها، با اقامت امام جواد عليه السلام در بغداد، مامون مى توانست با تظاهر به دوستى و تكريم و تعظيم آن حضرت ، بسيارى از مردم را به حسن نيتش درباره ائمه عليهم السلام متقاعد كند و تا حد زيادى خود را از خون امام رضا عليه السلام مبرا جلوه بدهد.
چنانچه مى توانست به اين ترتيب ، براى مردم ثابت كرده باشد كه او هيچ منافات و تضادى بين خط امام عليه السلام و راه خود، در مقام سلطان و به عنوان حاكم ، نمى بيند.
همچنين ، بسا مى توانست با اين ، كه امام عليه السلام را در موقعيتى قرار دهد كه در لذت و آسايش زندگى كند - چنانچه در سخن حسين مكارى كه پيشتر نقل شد اشاره شده است بر آرزوها وآرمان هاى آن حضرت و در پى آن ، بر مواضع او و بالاخره بر تصورات و انديشه هايش و به طور كلى در روش زندگى او، به نحو بنيادى اثر بگذارد.
آرى ، تمام يا برخى از آنچه گفته شد، چه بسا مورد نظر مامون بوده است ... هر چند بطورى كه خواهيم ديد، در برآوردن هيچ يك از آرزوها و اهدافش ، موفق نشده و با شكست مواجه گرديد.