اءعجوبه اهل البيت
شرحى جامع از زندگى امام جواد عليه السلام

سيد ابوالفضل طباطبايى اشكذرى ، مهدى اسماعيلى

- ۱۴ -


امام جواد عليه السلام در پاسخ فرمود: اين تشبيه ، ناشيانه و از سر جهل صورت گرفته است ، چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته ى مقرب دستگاه الهى هستند و لحظه اى معصيت وى را انجام نداده ، و از اطاعت خدا سرپيچى نكرده اند، ولى ابوبكر و عمر مدت زيادى از عمر خويش را در دوران حاكميت شرك و بت پرستى ، گذرانده اند؛ پس تشبيه آنان به دو فرشته ، به حكم عقل باطل مى شود!
يحيى بن اكثم پرسيد: روايت ديگرى داريم كه رسول خدا فرموده است : ابوبكر و عمر سيد و سرور پيران اهل بهشت هستند؟
امام عليه السلام فرمود: اهل بهشت همه جوان هستند و پير در ميان آنان وجود ندارد، خبر سازان دستگاه اموى اين حديث را جعل كرده اند تا سخن متواتر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره ى حضرت مجتبى و سيدالشهدا عليهما السلام كه فرمود: ((حسن و حسين آقا و سرور جوانان بهشت هستند)) را زير سوال ببرند.
يحيى بن اكثم پرسيد: روايت شده است كه عمر بن خطّاب چراغ اهل بهشت است ؟
امام جواد عليه السلام فرمود: بهشتى كه در آن فرشتگان الهى و پيامبران بزرگ خداوند - مثل آدم عليه السلام و خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله و سلم - هستند و با نور آنان هميشه روشن است ، جايى براى اين سخن باقى نمى ماند.
پرسيد: روايت شده است : سكينه و آرامش بر زبان عمر جارى است (يعنى آنچه او مى گويد، حقيقت است و باطل در كلام او نيست )؟
امام فرمود: ابوبكر از نظر سن و سال و موقعيت اجتماعى از عمر برتر بود، چنانچه قرار باشد مقام عصمت و عدم لغزش در گفتار و كردار را براى عمر اثبات كنيد، ابوبكر به جهت مقام و سن بيشتر سزاوارتر است ، و حال آنكه ابوبكر بر فراز منبر خطاب به مردم گفت مرا شيطانى هست كه هماره گمراهم مى كند، اگر ديديد از راه راست منحرف شدم ، مرا به آن راه بازگردانيد.
يحيى پرسيد: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است : چنان چه من براى رسالت و پيامبرى برانگيخته نمى شدم ، عمر براى اين منصب و مقام برگزيده مى شد.
امام فرمود: خداوند هنگام بعثت پيامبران ، از همه ى آنان پيمان بر توحيد و يكتاپرستى گرفته است وإ ذا اءخذنا من النبيين ميثقهم ومنك ومن نّوح (285)،(((بخاطر آور) هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم ، و همچنين از تو و از نوح و...))، ميثاق پيامبران با خداوند بر پايه ى يكتاپرستى و شرك گريزى استوار است ، رسول خدا فرمود: ((آن زمان كه آدم بين روح و جسد در حال خلقت و آفرينش بود، من به پيامبرى برگزيده شده بودم ))، معنى اين سخن ساختگى از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين است كه : فرستاده ى الهى نيز چنان چه بخشى از عمر او در شك و بت پرستى گذشته باشد، مانعى ندارد! و مگر نه اين است كه عمر بن خطاب بيشتر ايام عمرش را در شرك و بت پرستى گذرانده است ؟!
يحيى مى پرسد: از رسول خدا نقل شده كه فرمود: مدتى رابطه ى ميان من و خدا قطع شد و فرشته ى وحى بر من نازل نشد، احساس كردم كه از آن پس ‍ بر خاندان خطاب وحى نازل خواهد شد.
امام جواد عليه السلام در پاسخ فرمود: شك در نبوت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم برابر با شك در اين آيه ى شريفه است كه خداوند مى فرمايد: الّله يصطفى من الملئكة رسلا و من الناس (286) ، ((خداوند از فرشتگان رسولانى بر مى گزيند، و همچنين از مردم ))، آيا صحيح است كه خداوند نبوت را از منتخب خويش به كسى كه مشترك بوده ، منتقل نمايد؟
يحيى پرسيد: روايتى ديگر از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: اگر عذاب خدا بر مردم نازل شود، احدى نجات پيدا نمى كند، مگر عمر بن خطاب ؟
امام عليه السلام فرمود: اين سخن را نيز با آنچه در قرآن آمده است ، مقايسه مى كنيم ، چرا كه ميزان ملاك و درستى سخن معصوم كتاب خدا (قرآن ) است ، در سوره ى انفال مى فرمايد: و ما كان الله ليعذبهم و اءنت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (287) ((اى پيامبر تا تو در ميان آنان هستى خداوند آنان را مجازات نخواهد كرد؛ و نيز تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند)).
در اين آيه ى شريفه دو چيز مانع از نزول عذاب معرفى شده است :
1- وجود نازنين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم .
2- بندگان وظيفه شناسى كه با خدا رابطه ى نزديك داشته و از او نسبت به گناهان عذر خواهى مى كنند(288).
آزمايش مكرر
مامون عباسى - يكى از خلفاى معاصر امام جواد عليه السلام - در مجلسى ديگر طرح و نقشه ى يك مباحثه و گفتگوى علمى را پى ريزى مى كنند، اين بار نيز اجراى برنامه به عهده ى چهره ى سر شناس ، نامدار و بلند آوازهى دربار (يحيى بن اكثم ) واگذار شده است .
مامون از وى تقاضا كرد تا پرسش هايى را آماده نموده و از امام جواد عليه السلام به گونه اى بپرسد كه پاسخ گفتن آنها، به آسانى ممكن نباشد.
پس از تهيه ى مقدمات و زمينه سازى هاى فراوان ، لحظه ى ملاقات فرا رسيد، يحيى در اولين لحظه ى ملاقاتش با امام جواد عليه السلام پرسيد: مردى با زنى مرتكب عمل زشت زنا شد، آيا مى تواند با همان زن ازدواج كند؟
امام پاسخ فرمود: بايد مدت زمانى صبر كند تا از باردار نشدنش آن زن يقين حاصل نمايد، زيرا احتمال آن مى رود كه با مرد ديگرى نيز اين عمل زشت را انجام داده باشند، پس از آن كه مطمئن شد كه باردار نيست ، مى تواند با وى ازدواج كند ؛ سپس امام عليه السلام در مقام توضيح بيشتر، از هنر تمثيل استفاده كرده و ذهن سؤ ال كننده و ديگران را با ذكر يك نمونه نسبت به اصل مساءله روشن مى كند و مى فرمايد: داستان چنين زنى مانند نخل خرمايى است ، كه انسان پيش از كسب اجازه از صاحبش ، از ميوه ى آن استفاده نمايد، كه در اين صورت ، حرام ؛ و چنان چه همان درخت را خريدارى نمايد و مالك شود، استفاده از آن حلال خواهد بود.
يحيى در برابر پاسخ امام عليه السلام سكوت كرده و سخنى براى گفتن نيافت ؛ سكوت معنا دارى مجلس را فراگرفت ؛ پاسخ ‌هاى كوتاه و مختصر، نشان از قدرت و توان علمى نوجوانى داشت كه تا آن لحظه او را كوچك و حقير مى دانستند، ولى از آن لحظه به بعد، آثار شرمسارى و خجلت بر چهره ى گردانندگان مجلس مشاهده شد.
امام فرمود: چنان چه فرصتى به من داده شود، مى خواهم پرسشهايى مطرح نمايم و پاسخ ‌هايش را از شما بشنوم .
سپس شروع به سخن نمود و پيچيده ترين مساءله اى را كه تا آن روز نمونه ى آن را كسى نشنيده بود، مطرح كرد.
فرمود: در آغازين لحظات صبح زنى بر مردى حرام بود، هنگام بر آمدن آفتاب حلال ، پيش از ظهور حلال ، به موقع عصر همان روز حرام ، هنگام غروب حلال ، نيمه ش شب حرام ، به هنگام طلوع فجر حلال ، زمان طلوع خورشيد حرام ، و پيش از ظهور بعد حلال مى شود؛ موضوع اين مساله كدام است ؟
سخن امام عليه السلام به پايان رسيد، اما پاسخى شنيده نشد؛ سكوت بهت آورى مجلس را فراگرفت ، حاضران همگى غرق در تفكر و انديشه و به دنبال پيدا كردن پاسخى مناسب هستند، مامون سكوت مجلس را شكسته و خطاب به يادگار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و وارث علوم الهى و صاحب ولايت و امامت گفت : چه خوب مى شود كه حاضران از چشمه ى زلال و جوشان دانش شما بهره ببرند و پاسخى جامع و كامل را از زبان شما بشنوند.
امام جواد عليه السلام در پاسخ فرمود: آن زن كنيزى است كه در تملك ديگرى و متعلق به او است ، كه نگاه كردن به او بر شخص ديگر حرام است . سپس كنيز را از صاحبش مى خرد و پس از خريدن ، نگاه كردن به او حلال مى شود، پس از خريدن كنيز و مالك شدن او را آزاد كرده و مثل زنان ديگر صاحب حقوق خاصى مى شود، كه از آن پس بدون اجراى صيغه ى عقد و ازدواج نمى تواند در كنار او بماند، و چنان چه او را به عقد خويش در آورد، همسر شرعى و قانونى او خواهد بود؛ و اگر شوهرش تصميم گرفت ، او را طلاق دهد، پس از طلاق ، زن و شوهر نخواهند بود و بر يك ديگر حرام مى شوند، و چنان چه پس از طلاق پشيمان شود و رجوع كند، مجدداً حلال و زن و شوهر خواهند بود، و اگر نسبت به اصول و عقايد دينى متزلزل و از دين برگردد - كه اصطلاحا به او مرتد گفته مى شود - آن زن بر او حرام و چنان چه توبه نمايد و به عقايد دينى خويش باز گردد، حلال خواهد شد.
سپس امام عليه السلام به داستان ابوالعاص ، همسر زينب ، دختر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم اشاره كرده و فرمود: ابوالعاص بن ربيع پيش از بعثت با زينب - بزرگترين فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم - ازدواج كرد، ولى پس از بعثت بر آيين شرك و بت پرستى باقى ماند، و در جنگ بدر در كنار مشركان قرار داشت ، كه در همان جنگ به اسارت مسلمانان در آمد، و سپس مسلمان شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه داد تا در كنار همسرش باقى بماند، و نيازى به اجراى صيغه ى عقد نيز نبود(289).
بخش پنجم : سخنان و نامه هاى امام جواد عليه السلام
بخشى از سرمايه هاى علمى و معنوى به سادگار مانده از امامان معصوم عليهم السلام سخنان و نامه هايى است كه به مناسبت هاى مختلف ايراد فرموده و يا با دست مبارك خويش نوشته و يا به دستور و فرمان آنان براى افراد مختلف نوشته اند.
در اين مجموعه ، مطالب گوناگون و متنوعى در زمينه هاى اعتقادى ، اخلاقى ، احكام علمى ، آشنايى با زبان قرآن و محتواى آيات الهى وجود دارد، كه در اين بخش از كتاب ، شما خواننده ى محترم با تعدادى از آن سخنان و نامه ها، آشنا مى شويد.
فصل اول : اعتقادات
الف ) توحيد
امام جواد عليه السلام نيز همانند ديگر پدران بزرگوارش از چشمه سار زلال معرفت خويش ، براى روشنگرى اذهان و افكار مردم زمانش نسبت به اصل اول اعتقادى و دينى مردم بهره مى جست ، احاديث و سخنان كوتاه و پر مغزى را در لابلاى كتب حديث و تاريخ مشاهده مى كنيم كه به فراخور فهم و درك مردم آن زمان مساله ى توحيد و خداشناسى را بيان فرموده است .
اگر چه سخنان آن حضرت در معرفت ذات پروردگار و آشنايى با هستى بخش عالم ، كوتاه و مختصر است ، ولى در عين كوتاه بودن ، عطش تشنگان معرفت رابرطرف مى كرد؛ امام عليه السلام در ضمن پاسخ كسى كه پرسيده بود: آيا مى توانم خداوند را مانند موجودات ديگر عالم در ذهن خويش به تصوير در آورم ؟ فرمود: آنچه كه تو در ذهن خويش به عنوان هستى بخش ‍ عالم و خالق موجودات تصور مى كنى ، او خدا نيست ، چرا كه ذهن و انديشه ى بشر عاجز از درك حقيقت ذات پروردگار عالم است . او غير محدود است ، و ذهن بشرِ محدود نمى تواند حقيقت نامحدود را تصوير كند(290).
در سخنى ديگر، در پاسخ اين پرسش كه خدا واحد، است ، يعنى ؟ فرمود: (الّذى اجتماع الاءلسن عليه بالتوحيد)، يعنى آن كه همه ى انسان ها با هر زبانى كه سخن مى گويد، بر يگانگى وى اتّفاق نظر دارند.
انسان در گذشته و حال تاريخ ، همه خداپرست و موحد بوده و به ربّ و خالق واحد معتقد بوده و با يك مصدر و قدرت در عالم ، راز و نياز نموده . از او در خواست كمك مى كنند، چونان كه در قرآن كريم حضرت حق ، همگان را به اين امر توجه مى دهند: وَلَي ن سَاءَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوتِ وَالْاءَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ(291) ((و اگر از آنان بپرسى : چه كسى آسمان و زمين را آفريده ؟ حتما مى گويد: خدا))(292)
ابوهاشم جعفرى مى گويد: نزد امام جواد عليه السلام بودم ، شخصى پرسيد: اى فرزند رسول خدا! به من بگو آيا نامها و صفاتى براى خدا در قرآن كريم وجود دارد؟ و چنان چه پاسخ مثبت باشد، آيا نامها و صفات ، همان وجود خداوند هستند يا جداى از او؟
امام عليه السلام فرمود: پرسش تو دو گونه تفسير دارد: چنان چه مى خواهى بپرسى كه آيا تعدد و تكثر در او راه دارد؟ پاسخ آن است كه خداوند برتر از پرسش تو است و هيچ تعدد و تكثر در او راه ندارد.
و چنان چه مقصود آنست كه آيا نام ها و صفات او هميشگى است ؟ بايد بگويم اين سخن نيز دو گونه تفسير دارد: چنان چه مقصود تو هميشگى بودن علم او و استحقاق او براى اين صفات و اسمإ است ، پاسخ آنست كه آرى ؛ و چنان چه مقصود تو هميشگى بودن شكل و حروف و پاره هاى آن كلمات و اسمإ است ، هيچ گاه اين گونه نبوده و نيست ، بلكه خداوند زمانى كه هيچ نبود، او به تنهايى بود، سپس او همه اسمإ و صفات را آفريده تا وسيله ى ارتباط ميان او و مخلوقاتش باشند، و مردم بتوانند با آنها به درگاه وى تضرع و ناله كنند و او را پرستش نمايند.
اسمإ و صفات ، آفريده هاى معانى هستند و آن چه به سبب آنها قصد مى شود، همان خداى واحد يگانه خواهد بود، كه شايسته هيچ گونه اختلاف و ائتلافى نيست ، زيرا اختلاف و ائتلاف در موجود داراى جز و قابل تجزيه ، تصور مى شود، در حالى كه خداوند عزوجل اينگونه نيست ؛ بلكه اين از ويژگى هاى موجودات مادى و غير از خداوند است .
آرى خداوند هرگز با قلت و كثرت انديشيده نمى شود، زيرا هر چه با آن انديشه شود، مخلوقى است كه راه به خالق مى برد.
پس اين كه مى گوييم او قادر است ، يعنى عجز و ناتوانى را از وجود او زدوده و ديگران را بدان توصيف مى نماييم ؛ و اين كه مى گوييم او عالم است يعنى جهل را از وجود او مى زدايم و هرگاه چنين شد، وجود او علم محض ‍ مى شود كه چيزى جداى از ذات او نخواهد بود.
ابو هاشم مى گويد: آن شخص پرسيد: چگونه خداى را با اسم و صفت ((سميع )) مى خوانيم ؟
فرمود: زيرا هر آنچه قابل شنيدن باشد از او مخفى نيست ، ولى او را با گوش ‍ سر توصيف نمى كنيم ؛ و توصيف خداوند به وصف ((بصير)) نيز همينگونه است ، زيرا هر آنچه قابل ديدن باشد بر او مخفى نخواهد بود، ولى او را به چشم سر توصيف نمى كنيم ؛ و اسمإ و صفات ديگر خداوند مانند ((لطيف )) و ((قوى )) نيز اينگونه مى باشد.
آرى خداوند نه شبيه دارد، نه مخالف ، نه پايان و نه كيفيت ؛ بلكه بر قلب حرام است كه براى او نظيرى قرار دهد، و بر فكر حرام است كه براى او حد و مرزى قايل شود، و بر باطن حرام است كه او را به كيفيتى توصيف نمايد؛ او برتر از همه و بزرگتر از هر چيزى است (293).
در روايتى ديگر اشعث بن حاتم از امام جواد عليه السلام درباره ى مسئله اى از توحيد پرسيد، و امام در پاسخ وى فرمود: آيا قرآن مى خوانى ؟
گفت : آرى . امام فرمود: اين آيه را بخوان ، ( لّا تدركه الاءبصر و هو يدرك الاءبصر)، (( چشمها او را در نمى يابند و اوست كه ديدگان را در مى يابد)).
او هم آيه را خواند، امام فرمود: مقصود از چشم ها چيست ؟
گفتم : چشم سر مقصود است . فرمود: خير! بلكه چشم فكر و انديشه مقصود است ، كه فكرها و انديشه ها ذات خداوند را درك نمى كنند، و اوست كه همه ى فكر و انديشه ها را مى شناسد(294).
ب ) نبوت
تعداد پيامبران عليهم السلام
عبدالعظيم حسنى از نوادگان امام حسن مجتبى و از ياران نزديك و مخصوص امام جواد و هادى عليهم السلام است ، او مى گويد: نامه اى به امام جواد عليه السلام نوشتم و از او درباره ى ذوالكفل پرسيدم : نام او چيست ؟ و آيا از پيامبران مرسل و صاحب شريعت بوده است ؟
امام در پاسخ نوشت ، خداوند متعال براى ارشاد و هدايت مردم يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر برانگيخت ، كه سيصد و سيزده تن از آنان ، پيامبر مرسل بوده اند، و ذوالكفل نيز از همان گروه مى باشد، كه پس از حضرت سليمان بن داود به پيامبرى برانگيخته شد و همچون داود به كار قضاوت و داورى ميان مردم مى پرداخت ، او پيامبرى بود كه بر احدى خشم و غضب ننمود مگر براى خداوند سبحان .
نام او ((عويديا)) است ، خداوند در قرآن كريم نام وى را در رديف پيامبران ديگر مانند اسماعيل و اليسع ذكر فرموده است : واذكر إ سمعيل واليسع وذاالكفل و كلّ مّن الا خيار(295)(296).
ميثاق اءنبياء
ابو مسافر(297) مى گويد: در غروب شبى كه امام جواد عليه السلام بيمار شد و با همان بيمارى به شهادت رسيد، فرمود: خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده ، مگر آن كه در سه مورد از او بيعت و ميثاق گرفته است .
گفتم : مولاى من ! آن سه مورد كدام اند!
فرمود: اقرار به بندگى خداوند، وحدانيّت خداوند، و اينكه او قدرت مطلق است و هر چه را بخواهد مقدّم و يا مؤ خّر مى كند.
و ما (امامان معصوم عليهم السلام ) گروهى هستيم كه هر زمان خداوند، حيات دنيوى را براى ما مصلحت نداند، ما را به سوى خودش مى خواند و در جوار خويش پناه مى دهد(298).
پيامبران به نبوّت خويش يقين دارند
امام جواد عليه السلام در ضمن حديثى فرمود: ممكن نيست هيچ پيامبرى در نبوّت خويش شكّ و ترديد كند(299).
معراج انبيا و اولياى خدا در شب هاى جمعه
حسن بن عبّاس بن حريش از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: ما در شب هاى جمعه مقام و شاءن ويژه اى داريم .
گفتم : مولاى من ، فدايت گردم ! آن مقام و شاءن چيست ؟
فرمود: در شبهاى جمعه ، فرشتگان ، جانشينان پيامبران ، و ارواح آنان و حتّى آن وصى پيامبر كه در ميان شماست ، همگى اجازه مى يابند تا به آسمان سفر كرده ، به عرش خدا راه يافته و هفت بار طواف آن مقام را با ذكرهايى از اين قبيل : ((سبّوح قدّوس ، ربّ الملائكة والرّوح ))، به جاى آورند، و در پشت هر يك از ستونهاى عرش خدا دو ركعت نماز خوانده ، سپس باز مى گردند؛ فرشتگان نيز از آنچه ديده و مشاهده كرده اند، مسرور شده و بر عبادت خويش مى افزايند.
پيامبران و اوصياى آنان نيز در بازگشت از اين سفر معنوى و رحمانى ، از علم و دانش خدايى كه به آنها الهام شده خبر مى دهند، و از فرط سرور و شادمانى در پوست خود نمى گنجند، سپس امام عليه السلام فرمود: آنچه شنيدى مخفى دار، و جز براى اهلش بازگو مكن ، زيرا تنها انسانهاى صالح ، قدرت و توان فهم و درك اين قضايا را دارند.
گفتم : مولاى من ! مگر من انسان صالحى نيستم ؟
فرمود: اينگونه نيست ، بلكه خداوند تو و امثال تو را صالح ناميده ، آنجا كه مى فرمايد: فاءُلئك مع الّذين اءنعم الله عليهم مّن النّبيّين والصّدّيقين والشُّداء والصّلحين (300).
مراد از صالحان در آيه ى شريفه ، كسانى هستند كه پس از ايمان به خدا، به امامت و ولايت اميرمؤ منان عليه السلام و ديگر امامان معصوم عليهم السلام و فرشتگان و پيامبران و همه ى نمايندگان و راهنمايان الهى ايمان دارند.
و در پايان ، امام عليه السلام بر پيامبر اكرم و اهل بيت او عليهم السلام ، و همه ى انسانهاى شايسته و نيك درود و سلام فرستاد(301).
تراشيدن موى سر آدم
على بن محمّد علوى از امام جواد عليه السلام پرسيد: مولاى من ! حضرت آدم ابو البشر، اوّلين كسى بود كه خانه ى خدا را بنا نمود و همه ساله ايّام حجّ كه فرا مى رسيد، اعمال مخصوص حجّ را به جاى مى آورد، با چه وسيله اى موهاى سرش را تراشيد تا بتواند از احرام خارج شود؟
فرمود: جبرائيل فرشته ى مقرّب خداوند ماءموريت يافت تا از بهشت ياقوتى را برايش بياورد، حضرت آدم آن را روى سرش مى كشيد و موهاى سرش را مى تراشيد(302).
حزقيل عليه السلام شيعه ى خالص
امام عسكرى از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: شيعيان خالص ما چند تن مى باشند: حزقيل ، مؤ من آل فرعون و صاحب يس كه خداوند درباره ى وى فرمود: وجاء من اءقصا المدينة رجلٌ يسعى (303).
ملاقات ذوالقرنين با ابراهيم خليل عليه السلام در سرزمين وحى
از امام جواد عليه السلام روايت شده كه فرمود: ذوالقرنين همراه كاروانى مركّب از 600 هزار سواره ، براى زيارت بيت الله الحرام به طرف مكّه حركت كرد، هنگام ورود به حرم ، گروهى از يارانش وى را تا كنار خانه ى خدا مشايعت و همراهى كردند، چونان كه از حرم خارج شد، گفت : هنگام طواف كعبه مردى را كه هاله اى از نور صورت وى را فرا گرفته بود، مشاهده كردم ، كه تاكنون چهره اى نورانى تر و روشن تر از او نديدم .
همراهان گفتند: او ابراهيم خليل الرحمن پيامبر خدا است .
ذوالقرنين دستور داد اسب ها را زين كرده ، همه سوار شوند؛ ششصد اسب زين كردند، و همه آماده براى سوار شدن بودند، ولى راءيش عوض شد، و دستور داد همه منتظر فرمانش باشند.
گفت : با پاى پياده به زيارت پيامبر خدا برويم بهتر است .
چونان كه ذوالقرنين حركت خويش را آغاز نمود، همراهان و اطرافيان مخصوص وى نيز پشت سر او به حركت درآمدند، مسيرهاى كوتاه و بلند را پيمودند تا حضرت ابراهيم عليه السلام را يافته و به زيارت وى نائل شدند.
ابراهيم به محض ملاقات با ذوالقرنين ، به او فرمود: مى دانم كه تو كره زمين را دور زده و همه جا را ديده اى ، اكنون پرسشى دارم و آن اين است كه با چه قدرت و عاملى اين كار را توانسته اى انجام دهى ؟
ذوالقرنين گفت : با استمداد و كمك از يازده كلمه توان اين كار را به دست آورده ام . ابراهيم گفت : آن يازده كلمه چيست ؟
گفت : اين كلمات است : سبحان من هو باق لايفنى ، سبحان من هو عالم لاينسى ، سبحان من هو حافظ لايسقط، سبحان من هو بصير لايرتاب ، سبحان من هو قيّوم لاينام ، سبحان من هو ملك لايرام ، سبحان من هو عزيز لايضام ، سبحان من هو محتحب لايرى ، سبحان من هو واسع لايتكلّف ، سبحان من هو قائم لايلهو، سبحان من هو دائم لايسهو(304).
گفتگوى عيسى با مادر
بانوى محترمه و با شخصيّتى مسئوليت سرپرستى و نگه دارى امام جواد عليه السلام را برعهده داشت ، و از رفتار آن حضرت كه با نوزادان و كودكان ديگر تفاوت بسيار داشت ، به شگفت آمده بود.
او مى گويد: امام عليه السلام در هنگام انديشه و تفكّر همانند انسان هاى كامل و باتجربه بود. گفتم : چرا مانند انسان هاى كامل و كهنسال به تفكّر نشسته اى ؟
امام عليه السلام فرمود: عيسى ، فرزند مريم عليهما السلام در سنّ كودكى بيمار شد و در بستر بيمارى آرميد، مريم براى معالجه ى فرزندش نگران و ناراحت بود، امّا عيسى نگرانى مادر را كه ديد روش معالجه بيمارى خود را به مادرش آموخت .
مادر مطابق نسخه فرزند، او را معالجه مى كرد، امّا وقتى كه مى خواست به او دارو بدهد، همانند كودكان گريه مى كرد، مريم به فرزندش عيسى مى گفت : همانگونه كه خودت به من آموختى ، تو را معالجه مى كنم ، پس چرا گريه مى كنى ؟ عيسى فرمود: مادر! آنچه به تو آموختم ، از دانش پيامبرى بود، ولى آفرينش من در مرحله ى كودكى و خردسالى است (305).
فلسفه ى امّى بودن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
جعفر بن محمّد صوفى روايت مى كند كه از امام جواد پرسيدم : چرا رسول خدا حضرت محمّد به لقب امّى معروف شده است ؟
امام عليه السلام فرمود: عامّه چه مى گويند؟
گفتم : آنان مى پندارند بدان جهت است كه نمى توانست بنويسد به لقب امّى معروف شده است .
حضرت فرمود: دروغ مى گويند! نفرين خدا بر آنان باد! خداوند در قرآن مى فرمايد: هو الّذى بعث في الاُمّيّين رسُولاً منهم يتلُوا عليهم ءايته ى ويُزكّيهم ويعلّمهم الكتب والحكمة (306).
ترجمه : ((اوست آن كس كه در ميان بى سوادان فرستاده اى از خودشان برانگيخت ، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد، و (آنان ) قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند)).
چگونه مى تواند مطلبى با كه نمى داند، به ديگران بياموزد! به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى خواند و با 72 و يا 73 زبان مى نوشت ؛ بدان جهت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اهل مكّه است ، و مكّه نيز امّالقرى و مركز شهرهاى ديگر مى باشد، لقب امّى را به آن حضرت داده اند، و اين سخن با فرموده ى خداوند متعال در قرآن كريم تاءييد مى شود، چرا كه فرمود: لتُنذر اءُمّ القرى و من حولها، ((ما تو را مبعوث كرديم تا مردم امّ القرى يعنى مكّه و اطراف آن را از خواب جهالت و نادانى بيدار كنى ))(307).