زندگانى امام جواد عليه السلام
حسين ايمانى يامچى
- ۳ -
يبان حد سارق و سرانجام حسد:
از زرقان دوست صميمى و همنشين ابن ابى داود نقل شده كه گفت : روزى ابن ابى داود از
نزد معتصم برگشت در حاليكه اندوهگين بود درباره حزنش بااو سخن گفتم ، گفت : امروز
دوست داشتم كه بيست سال قبل مرده بودم . بدو گفتم : چرا؟ گفت بخاطر آنچه از اين
سياه (بنا به نقلى چهره ايشان گندمگون بود) ابى جعفر محمد بن على بن موسى عليه
السلام در نزد اميرالمومنين ثابت شد.
گفتم آن چگونه بود؟
گفت : دزدى به سرقت اعتراف كرده بود و خليفه از نحوه تطهير آن دزد به سبب اجراى حد
سوال كرد و براى همين موضوع فقها را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن على عليه السلام
را هم احضار كرد از ما پرسيد كه قطع دست از كجاى دست واجب است .
من گفتم : از مچ دست .
خليفه گفت : دليل آن چيست ؟
گفتم : براى اينكه دست همان انگشتان و كف دست تا مچ مى باشد به خاطر اين فرمايش
خداى تعالى در تيمم كه : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم
(68) و با من عده اى در اين فتوى اتفاق كردند. و ديگران گفتند: بلكه واجب
است كه از آرنج قطع شود.
خليفه : گفت دليل بر آن چيست ؟
گفتند: چون همانا خداوند فرموده : و ايديكم الى المرافق
(69)و اين دلالت دارد براينكه دست همان مرفق و آرنج است .
ابن ابى داوود گفت : سپس خليفه روى كرد به امام جواد عليه السلام و گفت :اى اباجعفر
در اين موضوع چه مى فرمائيد.
امام جواد عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين قوم در اين باره سخن گفتند خليفه گفت
: آنچه را آنها گفتند فروگذار راءى شما چيست ؟
امام عليه السلام فرمودند: اى اميرالمؤمنين مرا معاف دار.
خليفه گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم كه راءى و نظرت را بيان فرمائى .
- گفتنى است كه شايد اين همه اصرار آن خليفه بدذات براى تحريك حسد علماى دربار و
مدعيان فقاهت بر عليه حضرت جواد عليه السلام بود - امام فرمودند: حال كه سوگند دادى
مى گويم كه همه آن ها اشتباه كردند در اين مورد سنت است همانا واجب است كه از پيوند
استخوانهاهاى انگشتان قطع و كف دست را رها نمايند.
خليفه گفت : دليل اين حكم چيست ؟
امام جواد عليه السلام فرمود: اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: سجده
بر هفت عضو هست ؟ صورت - دو دست - دو زانو - و دو پا، پس زمانيكه دستش از مچ دست
بريده شود يا از آرنج براى اين دزد دستى نمى ماند كه بر آن سجده نمايد و خداى متعال
فرمود: و ان السماجد لله
(70) مسجدها از آن خداست يعنى اين اعضاى هفتگانه سجده مسجد از آن خدايند
و آنچه از آن خداست قطع نمى شود.
ابن ابى داود گويد: معتصم از اين حكم خوشش آمد و دستور داد كه دست دزد از مفصل
انگشتان دست قطع كنند نه كف دست .
ابن ابى داوود گويد: در آن لحظه من قيامتم برپا شد و آرزو مى كردم كه اى كاش زنده
نبودم .
- حال ببينيد سرانجام حسد اين عالم بى عمل دربارى را كه با وجود يقين به صحت حكم
امام براى آن كه مبادا پذيرش و مقبوليت اين چراغ هدايت برخوردار از علم لدنى بازار
وى را كساد كند به چه جنايتى هولناك دست مى زند و در لباس نصيحت و خيرخواهى خليفه
جائر معتصم عباسى را به قتل امام جواد عليه السلام تحريك مى كند چه بدفرجامى كه اين
بدبخت براى خود تدارك ديد از شر حسد و شيطنت حسودان به خداوند پناه مى بريم .
ابن ابى داود گفت : بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم بدو گفتم : همانا خيرخواهى
اميرالمؤمنين بر من واجب است چيزى را مى گويم كه مى دانم به سبب آن به آتش داخل مى
شوم .
خليفه گفت : آن چيست ؟
گفتم : زمانيكه اميرالمؤمنين در مجلس خود فقيهان رعيتش و دانشمندان آنها را براى
امرى كه از امور دين واقع شده جمع مى كند و از آنان درباره حكم اين مسئله سؤ ال مى
كند و آنان آنچه را كه مى دانند مى گويند و در حاليكه در مجلس خليفه اهل بيت او،
فرماندهان ، وزراء و كاتبان هستند مردم از بيرون در آن را مى شنوند سپس قول وفتواى
همه آنها را كنار مى گذارد به خاطر قول مردى كه قسمتى از اين امت به امامت او قائل
هستند و ادعا مى كنند كه او (امام جواد عليه السلام ) به مقام خلافت سزاوارتر از
خليفه است و سپس به حكم ايشان كه برخلاف حكم فقهاست دستور مى دهد؟! اين چه عواقبى
مى تواند داشته باشد؟
ابن ابى داود گفت : رنگ خليفه تغيير كرد و بدانچه تذكر دادم متوجه شد و گفت :
خداوند به سبب اين خيرخواهى به تو جزاى خير دهد.
وى گفت : در روز چهارم به فلانى از وزرايش دستور داد كه امام جواد عليه السلام را
به منزلش دعوت نمايد پس او دعوت كرد امام عليه السلام اجابت نفرمود و گفت : من در
مجالس شما حضر نمى شوم .
آن وزير گفت : من شما را براى غذا دعوت مى كنم و دوست دارم كه بر فرش خانه ام قدم
گذاشته و به منزلم وارد شوى و من بواسطه آن تبرك جويم و فلانى از وزراى خليفه دوست
دارد شما را ملاقات نمايد و با اصرار به امام عليه السلام قبولاند و ايشان را مسموم
كرد(71).
نقش امام در خنثى ساختن روايات ساختگى :
يحيى بن اكثم كه سمبل علمى معارضين با جريان ولايت در عصر امام نهم عليه السلام است
در مجلسى كه ماءمون خليفه دانشمند و سياستمدار عباسى نيز حضور داشت از امام جواد
عليه السلام پرسيد:
يابن رسول الله روايت شده كه جبرئيل به نزد رسول خدا آمد و گفت : اى محمد صلى الله
عليه و آله و سلم خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: من از ابى بكر راضى هستم ببين
كه او هم از من راضى است يا نه ؟ نظر حضرتعالى راجع به روايت چيست ؟
امام جواد عليه السلام جواب داد: من منكر فضل ابى بكر نيستم ولى راجع به اين خبر
بايستى سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجة الوداع را يادآورى كرد كه فرمود:
قد كثرت الكذابة على و يتكثر بعدى فمن كذب على متمدا فليتبوء
مقعده من النار فاذا اتاكم الحديث عنى فاعرضوه على كتاب الله فما وافق كتاب الله و
سنتى فخذوا به و ما خالف كتاب الله و سنتى فلاتاءخذوا به .
يعنى نسبت دهندگان دروغ به من زياد شده اند و بعد از من نيز بسيار خواهند شد هر كس
دانسته دروغى به من نسبت دهد پس بايد نشيمنگاهش را از آتش فراهم سازد. زمانيكه از
من چيزى به شما رسيد آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه نمائيد آنچه با كتاب و سنت من
سازگار بود آن را بگيريد و آنچه با كتاب و سنت من سازگارى نداشت پس آن را نگرفته (و
بدان عمل ننمائيد)
اين روايت با كتاب خدا سازگار نيست چون خداوند مى فرمايد:
و لقد خلقناالانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه
من حبل الوريد
(72) و هر آينه ما انسان را آفريديم و آنچه را كه نفسش بدان وسوسه مى
كند مى دانيم و از رگ گردن به او نزديكتريم .
آيا خداوند عزوجل از خشنودى و ناخشنودى ابى بكر بى اطلاع بودن و سوال كرده است ؟!!(73).
در سؤ الى ديگر يحيى ابن اكثم بدين روايت ساختگى توسط يحيى بن عنبسه دروغ پرداز و
جعل كننده حديث متوسل شد و پرسيد كه :
نظر حضرتعالى راجع به روايت انهما (عمر و ابوبكر) سيداكهول
اهل الجنة .
امام فرمودند: اين روايت هم محال است چون همه اهل بهشت جوان خواهند بود و در آنجا
پير پيدا نمى شود (كه آقا و يا نوكر داشته باشد) اين روايت را بنى اميه در قبال
حديث صحيح انهما سيد شباب اهل الجنه يعنى حسن و حسين عليهما السلام دو آقاى جوانان
بهشت هستند جعل كرده اند.
يحيى بن اكثم پرسيد: روايت شده كه رسول خدا فرموده : ان مثل
ابى بكر و عمر فى الارض كمثل جبرئيل و ميكائيل فى السماء در اين باره چه مى
فرمائيد.تنخ
امام جواد عليه السلام فرمودند: راجع به اين حديث هم بايد دقت شود جبرئيل و ميكائيل
دو فرشته مقرب الهى هستند كه هرگز به خدا معصيت نكرده اند و لحظه اى از اطاعت ربوبى
جدا نشده اند ولى ابوبكر و عمر مشرك بودند اگر چه بعد اسلام را اختيار كرده اند
اكثر عمر آن دو در شرك سپرى شده محال است كه خداوند آن دو را به جبرئيل و ميكائيل
تشبيه كند.
در سؤ الى ديگر يحيى بن اكثم گفت :
روايت شده كه پيامبر خدا فرمود: لو لم ابعث لبعث عمر اگر من مبعوث نمى شدم حتما عمر
مبعوث مى شد در اين باره چه مى فرمائيد؟
امام فرمود: كتاب خدا از اين حديث راست تر است ، خداوند در كتابش چنين فرموده
واذا اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح
(74) و زمانى كه ما از پيامبران ميثاق اخذ كرديم و از تو و از نوح ؛
خداوند چطور ميثاق خود را تغيير مى دهد؟! هيچكدام از پيامبران به اندازه چشم به هم
زدنى مشرك نبودند پس چطور فردى كه اكثر عمر خود را در شرك به خدا گذارنده به رسالت
مبعوث مى شود و علاوه پيامبر خدا فرموده نبئت و آدم بين الروح
و الجسد من به نبوت مبعوث شدم در حاليكه آدم بين روح و جسد بود(آفريده نشده
بود).
هدف از جعل اين احاديث ساختگى :
عصر ماءمون كه هر محقق منصفى وى را دانشمندترين ، وقت شناسترين و سياستمدارترين
خليفه از خلفاى عباسى مى داند. عصر نضج (رشد) چشمگير شبهات و اوج تهاجم فرهنگى بر
مبانى اررشى و مستحكم اماميه است . ماءمون عباسى از يكسو خود را شيعه جا مى زند تا
حمايت ايرانيان و علويان را از آن خود سازد و از سوى ديگر مبانى متقن فقه سياسى
تشيع بويژه در ابعاد حاكميت و نظاير آن را به شدت مخالف با ملك و سلطنت خويش مى
يابد بدنى سبب دربار او مجمع آراى گوناگون بود و هر روز به ميزان اقبال علماى فرق
به سوى او و دربارش سير صعودى خود را طى مى كرد.
همين موضوع در زمان امام رضا عليه السلام هسته هاى اوليه خود را به نمايش گذاشته و
زمان امام جواد عليه السلام به اوج خود مى رسد.
در عصر نهمين ستاره تابناك آسمان ولايت چهره مطرح در عرصه القاى شبهه و عرض اندام
علمى يحيى بن اكثم بود.
كه گزيده اى از سؤ الات وى را تقديم كرديم ليكن جهت بررسى دقيق اين موضوع بهتر است
كه حداقل به سه انگيزه مهم از انگيزه هاى متعدد مؤثر در جعل حديث اشاره نمائيم .
1 - ماجراى سقيفه بنى ساعده و طرح اسلام خلافت در مقابل اسلام امامت سرآغاز يك
سلسله بدعتها و جعلها شد كه از جمله مى توان به مسئله اجماع ، عادل بودند كل صحابه
، روايات حاوى فضايل شيخين اشاره كرد.
2 - روى كار آمدن بنى اميه و اين حقيقت كه اغلب آنها تا سال فتح مكه (هشت هجرت )
يعنى 21 سال پس از دعوت الهى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پس از اينكه صحنه
گردان همه و يا اكثر كارشكنيها و ستيزه جوئيها بر عليه اسلام همان بنى اميه بودند
موضوع نياز به احاديث جعلى را براى جا افتادن آنها به صورت يك امر ضرورى متجلى ساخت
و آنان هرچه توانستند جعل حديث را ترويج كردند.
3 - شيوع اسرائيليات در ضمن احاديث ساختگى كه معمولا از روى علم و آگاهى و به منظور
خرافى جلوه دادن مبانى ارزشى اعتقادى دين مبين اسلام توسط يهوديان ساخته و پرداخته
مى شد و شايع مى گشت و در بعضى موارد هم دوستى ناآگاهانه سرآغاز پيدايش آنها مى شد.
به هر طريق كه ممكن بود عده اى مرموزانه در صدد شايع كردن و حتى متواتر ساختن
احاديث جعلى بودند. لذا در عصر حضرت جواد عليه السلام يكى از ماءموريتهاى بارز شيعه
و يكى از آثار محورى و مهم وجود شريف آن حضرت شبهه زدايى مستمر و اثبات حقانيت
باورهاى اصيل و ناب مذهب ناجى ، انسان ساز و آزاده پرور تشييع بود.
به حق جاى جاى احتجاجات ظفرمندانه آن حضرت از اين موضوع حكايت دارد كه امام نهم در
اين عرصه به خوبى كامياب شده و نمائى جذاب از مبانى مستحكم تشيع و قابليتهاى
خدادادى خويش را به نمايش گذاشته اند.
در پايان اين موضوع يادآورى اين نكته خالى از فايده نيست كه يكى از موضوعات هميشگى
مدنظر برنامه ريزان و سياستگزاران تهاجم فرهنگى بر عليه اسلام ناب محمدى صلى الله
عليه و آله دامن زدند به خرافات و يا خرافى جلوه دادن باورهمحخاى اسلامى بوده و
محسوس و ملموس است و دلسوزان اسلام و اصحاب قلم و متعهدين اهل نظر همواره بايست
متوجه اين نكته باشد كه الحمدلله هستند.
ترويج فرهنگ دعا:
امام نهم از هر فرصتى براى ترويج فرهنگ دعا به عنوان مخ العباده استفاده مى كرد كه
به عنوان نمونه دو مورد از ادعيه آن حضرت را تقديم مى كنيم با ذكر اين نكته كه اگر
گنجينه ادعيه حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نبود اصلا بشر نمى دانست كه
چگونه بايد خداى واحد قهار را بخواند و به چه شيوه اى عشق ، عبادت و راز و نياز را
بر بارگاه صمديت ربوبى عرضه نمايد.
دعاى اول :
الهى لارب لى الا سواك فادعوه ولااله لى غيرك فارجوه انت الرب
و اناالعبد يخطى و الرب يعفو فان كانت دعوتى لك صادقه ويقينى لك صادقة فاغنثى يا
غياث المستغيثين .
خدايا پروردگارى جز تو ندارم كه او را بخوانم و معبودى غير از تو برايم نيست كه بدو
اميدوار شوم ، تو پروردگارى و من بنده و عبد خطا مى كند و پروردگار عفو، اگر دعايم
ترا صادقانه باشد و يقينم به تو راستين پس پناه بده اى پناه بى پناهان .
دعاى دوم :
يا من لا شبيه و لامثال ، انت الله لااله انت و لاخالق الاانت
تفنى المخلوقين و تبقى انت حملت عمن عصاك و فى رضاك
(75).
اى خدايى كه نظير و مثالى بر او نيست ، الله توئى و معبودى جز تو نيست و آفريدگارى
جز تو نيست ، آفريده ها را فانى مى سازى و تو باقى مى مانى در حق كسانى كه ترا
معصيت مى كنند بردبارى و خوشنودى تو در آمرزش است .
نمونه اى از غناى فرهنگى شيعه در عصر امام جواد عليه السلام :
محمد بن حسن بن عمار مى گويد: من دو سال نزد على بن جعفر (عموى امام رضا عليه
السلام ) بودم و هر خبرى كه او از برادرش موسى بن جعفر شنيده بود مى نوشتم ، روزى
در مدينه خدمت ايشان نشسته بودم كه ابوجعفر محمد بن على الرضا عليه السلام در مسجد
رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد، على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا
نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد.
ابوجعفر به او فرمود: اى عمو بنشين ، خدايت رحمت كند.
او گفت : آقى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى .
وقتى على بن جعفر به مسند خود برگشت اصحابش او را سرزنش كرده مى گفتند: شما عموى
پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار مى كنيد؟!
وى دست به ريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد اگر خداى عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار
(امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد من فضيلت او را
انكار كنم پناه بر خدا از سخن شما، بلكه من بنده او هستم
(76).
شفاعت امام جواد عليه السلام به شيعه نيازمند:
مردى از بنى حنيفه نقل مى كند: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه حضرت جواد عليه
السلام به حج رفته بود با ايشان رفيق راه بودم ، روزى سر سفره طعام كه عده اى از
اطرافيان ورجال خليفه هم حضور داشتند عرض كردم : فدايت شوم والى ما فردى دوستدار
اهل بيت است و من به ديوان او ماليات بدهكارم اگر صلاح بدانيد نامه اى بنويسيد كه
در حق من ارفاق نمايد.
امام فرمود: من او را نمى شناسم . عرض كردم : فدايت شوم همانطور كه گفتم او از
دوستان شماست ، نامه شما به حال من فايده دارد امام عليه السلام كاغذى به دست گرفت
و چنين نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد از حكومت
تو فقط كار نيك برايت مى ماند به برادرانت نيكى كن و آماده باش كه خداى عزوجل از
اندوه ذره و خردل از تو سؤ ال و بازخواست خواهد كرد آن مرد مى گويد:
وقتى وارد سجستان شدم به حسين بن خالد كه والى آنجابود خبر داده بودند كه از جانب
امام صلوات الله عليه براى او نامه اى مى آورم والى در دو فرسخى شهر خودش را به من
رساند نامه را به او دادم گرفت و آن را بر دو چشم خويش گذاشت .
گفت : حاجت تو چيست ؟
عرض كردم : در ديوان تو ماليات بدهكارم . حسين بن خالد بدهكارى او را از ديوان محو
كرد و گفت : تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده بعد پرسيد: خانواده ات چند نفر است
؟ گفتم فلان قدر فرمان داد به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات
ندادم و همواره و بطور مرتب در ايام زندگى خويش به من نيكى مى كرد(77).
مدارا كردن با پدر:
بكربن صالح نقل مى كند به امام جواد عليه السلام نوشتم : پدرم ناصبى و داراى راءى
خبيثى است از ايشان خيلى سختى ديده ام ، قربانت بروم براى من دعا فرما و بفرمائيد
چه كار كنم آيا افشا و رسوايش نمايم يا با ايشان مدارا نمايم ؟
امام جواد عليه السلام در جواب نوشت : مضمون نامه شما را پيرامون پدرت فهميدم ، اگر
خدا بخواهد پيوسته براى تو دعا مى كنم ، مدارا براى تو از افشاگرى بهتر است ، هر
آينه با سختى آسانى هست ، صبر نما و شكيبا باش همانا سرانجام كار از آن پرهيزكاران
است ، خدا تو را در ولايت كسى كه به ولايتش معتقد هستى ثابت قدم دارد ما و شما
امانت هاى خدائى هستيم كه امانات خود را ضايع نمى كند.
بكربن صالح مى گويد - در اثر دعاى آن حضرت - خداوند قلب پدرم را به سوى من برگرداند
به نحوى كه در كارى با من مخالفت نمى كرد(78).
از پدر دارد نشان :
امام رضا عليه السلام در نامه اى به امام جواد عليه السلام نوشتند:
شنيده ام هرگاه تصميم دارى از خانه بيرون روى غلامان ترا از درب كوچك بيرون مى برند
و اين عمل را بخاطر خيرخواهى به تو انجام نمى دهند بلكه از اين راه بخل مى ورزند تا
مبادا كسى از تو بهره مند شود.
اينك پس از وصول اين نامه به حقى كه بر تو دارم دخول و خروج خود را از درب بزرگ
مقرر بدار و زمانى كه تصميم دارى از خانه بيرون بروى زر و سيم همراه خود بردار و هر
كس از تو درخواست كرد او را از كرم خود بهره مند ساز و به هريك از عموهايت كمتر از
پنجاه دينار عنايت مكن و - تشخيص اعطاى - مازاد بر آن برعهده خود توست و به هريك
از عمه هايت كمتر از 25 دينار التفات مكن و مازاد بر آن منوط به خواست خودت مى
باشد.
آرى با اين دستور مى خواهم خداى متعال مقام ترا بلند مرتبه و چشمگير سازد به همين
مناسبت در پايان نامه خود مى گويم : ((انفاق كن و از
تنگدستى مترس ))(79).
اينك از ره جواد مى آيد(80)
|
چهارده صحابى
امام محمد تقى عليه السلام چون زمينه را براى قيام روياروى و مسلحانه بر عليه نظام
جور حاكم مساعد نمى ديدند در هر فرصتى كه به دست مى آمد براى باور كردن جهاد علمى و
تربيت شاگردان و اصحاب شايسته اهتمام مى ورزيدند وليكن شدت مراقبتهاى اعمال شده
توسط دستگاه خلافت عباسى بدان حد رسيد كه چهارهزار صحابى در زمان حضرت صادق عليه
السلام ياران امام جواد عليه السلام و راويان از حضرت ايشان را مرحوم شيخ طوسى 113
نفر نوشته است .
در اين فصل به نحوى موجز راجع به حالات 14 تن از اصحاب سرشناس و گرانقدر كه هر كدام
شمع وجود خود را وقف ظلمت زدائى از جامعه بشر و ترويج فرهنگ غنى ولايت و امامت كرده
بودند اشاره اى گذرا كرده مطالبى را تقديم مى داريم . اميد است كه مؤثر و مفيد
باشد. انشاءالله .
1 - على بن مهزيار:
بنا به نقل نجاشى اصل ايشان از دورق (قصبه اى از بخش فلاحيه شادگان ) و ساكن اهواز
بود. پدرش نصرانى بوده و بعد اسلام آورده است گفته اند كه على درحالى كه اسلام
آورده كودكى بيش نبود و خداوند معرفت اسلام را به وى احسان كرد و به فقاهت موفق
ساخت .
وى از امام رضا و حضرت جواد عليهماالسلام روايت نموده است و از اصحاب ويژه امام
جواد عليه السلام به شمار مى رود.
ايشان وكيل امام و در نزد آن حضرت داراى منزلت بزرگى بود و همچنين على بن مهزيار
صحابى امام هادى عليه السلام و در برخى نواحى وكيل ايشان نيز بود.
آنجناب شخصيتى مورد وثوق كامل و امين و متعبد بود كه مفاهيم بلند و تعدد توقيعات
صادر شده از ناحيه معصومين عليهم السلام دليل متقن اين مدعا مى باشد.
تعابير ائمه طاهرين در حق اين بزرگمرد ولائى هر انسان پژوهشگر آشنا با طرز بيان آن
امراى بيان و امناى خدا، ولى نعمتان مطلق هستى را به اعجاب وا مى دارد.
به عنوان نمونه توجه شما را به يكى از توقيعات امام محمد تقى عليه السلام خطاب به
شيعه ولائى صاحب سربلند همت (على بن مهزيار) جلب مى كنيم :
اى على ، خداوند پاداش ترا نيكو گرداند و ترا در بهشتش جاى داده از خوارى دنيا و
آخرت حفظ نمايد و با ما (اهل بيت ) محشور گرداند، اى على من تو را امتحان كردم و در
خيرخواهى ، فرمانبردارى ، خدمت بزرگداشت و به جاى آوردن آن چه بر تو واجب است
آزموده ام پس اگر بگويم مانند ترا نديده ام اميد دارم كه صادق باشم ، خداوند نعمات
جناب الفردوس را به شما پاداش دهد.
جايگاه و خدمت شما در گرما و سرما و شب و روز بر من پوشيده نيست . از خدا مى خواهم
كه در روز قيامت با رحمت خويش چنان ترا بپوشاند كه مردم غبطه خورند همانا خداوند
بسيار شنواى دعاست .
و در توقيعى ديگر خطاب به على بن مهزيار چنين مى فرمايد:
مرا بوسيله آنچه كه ذكر نمودى مسرور و خوشحال كردى ، همانطور كه تو مرا هميشه
خوشحال مى نمائى خداوند رئوف ترا به وسيله بهشت مسرور بفرمايد. آنطورى كه من از تو
راضى هستم خداوند از تو خشنود باشد.
كشى عليه الرحمه ضمن اشاره به نصرانى بودن پدر ايشان يكى از حالات عبوديت اين مرد
الهى را چنين بيان مى كند: زمانى كه خورشيد طلوع مى كرد به سجده مى رفت تا به هزار
نفر از برادران دينى اش مثل آنچه براى خود دعا مى كرد. دعا نمى كرد سر از سجده
برنمى داشت و در پيشانى جاى سجده داشت .
وليكن آنچه در خور تاءمل و شايسته تاءسى به اهل نظر و شيفتگان خدمت به دين و عاشقان
به حريم قدسى ولايت است اينكه :
روحيه تعبد او را از وظايف سياسى اجتماعى و فعاليتهاى علمى باز نمى داشت و همين
ويژگى باعث شد كه از آن عزيز 33 كتاب يادگار بماند كه از جمله مى توان به كتابهاى
ذيل اشاره كرد:
1 - كتب الحسين بن سعيد و زيادة 2 - كتاب القائم 3 - كتاب البشارات 4 - كتاب
الانبيا 5 - كتاب الخمس 6 - كتاب الوضوء 7 - كتاب الصلاة .
و از طريق اين عالم عامل ولائى احاديث گرانبهائى به ما رسيده است و حداقل ايشان در
سند 437 حديث واقع شده اند(81).
روحش شاد و از نعمات بى پايان عشق مقدس ولائى خويش متنعم باد.
2 - ثقة الاسلام محمد بن ابى عمير:
كنيه وى ابواحمد اصلش بغدادى است و ساكن بغداد نيز بوده است . شخصيتى جليل القدر و
از اصحاب اجماع نزد شيعه و اهل سنت است ، عامه و خاصه او را به وثاقت و جلالت
شناخته و تاءييد كرده اند.
وى عابدترين و پاكدامنترين فرد زمان خود بوده و برخى از حيث فقاهت ايشان را از يونس
بن عبدالرحمن هم مقدم دانسته اند و قابل ذكر است كه اصحاب رتبه بس ولاى فقهى براى
يونس قائل بوده اند و ايشان را افقه مى دانستند.
محمدبن ابى عمير افتخار درك محضر سه امام (حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام )
داشته است و داراى تاءليفات عديده اى مى باشد.
ابن بطه مى گويد: ابن عمير 94 كتاب داشته از جمله : النوادر الكبير، الرد على اهل
القدر والجبر، كتاب الامامه ، كتاب المتعه و كتاب الاستطافة .
روايت شده كه ايشان براى امتناع از قبول منصب قضاوت زندانى و بنا به نقلى بخاطر
گرفتن اطلاعاتى راجع به شيعيان او را زندانى كرده و مورد شكنجه قرار دادند و 100
تازيانه زدند و طاقتش تمام شد و نزديك كه نام شيعيان را ببرد كه ناگاه صداى محمد بن
يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت محمدبن ابى امير اذكر موقفك
بين يدى الله
و با يادآورى آخرت و اجر اخروى شكنجه دنيوى را برجان خريد ولى اسرار شيعيان
رافاش نكرد.
برخى از مورخان مدت زندان او را چهار سال نوشته اند ولى مرحوم شيخ مفيد با ذكر
روايتى كه سلسله سند آن به على بن ابراهيم صاحب تفسير و پدرش مى رسد مدت زندان وى
را 17 سال دانسته مى نويسد كه طول زندگى باعث شد كه اموال وى از بين برود(82).
علاوه بر ضرر مادى طول مدت زندان محمد بن ابى عمير منجر به از بين رفتن كتابهاى
ارزنده روائى ايشان شد. زيرا زمانى كه ايشان زندانى شده بودند خواهرانش سعيده و
آمنه كه خودشان نيز از راويان حديث به شمار مى روند كتابهاى او را جمع كرده و در
غرفه اى نهادند. ليكن در طول زمان بارش باران باعث از بين رفتن كتب ارزشمند ابن ابى
عمير شده بدين سبب محمد بن ابى عمير پس از آزادى از زندان مجبور شد يا از روى نسخه
هايى كه قبل از تلف شدن آثارش از روى آن ها نسخه بردارى كرده بودند روايت كند و يا
از حفظ روايت كند وليكن جلالت شاءن و وثاقت زبانزد عام و خاص ايشان باعث شد كه
مراسيل (حديثى كه سلسله راويان آن ذكر نشده باشد) وى مقبوليت يافته و عبارت :
((مراسيل ابن ابى عمير كمسانيده )) مشهور
گردد.
محمد بن ابى عمير بزاز و فردى ثروتمند بود كه برخى سرمايه وى را پانصد هزار درهم
نقل كرده اند. مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد روايت مى كنند كه ابن ابى عمير ورشكست شد
از مردى ده هزار درهم طلب داشت آن مرد ماجرا را فهميد، خانه اش را به ده هزار درهم
فروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد چون به درب خانه او رسيد، درب خانه را زد
ابن ابى عمير بيرون آمد، آن مرد پولها را به او داد و گفت اين طلب توست كه آورده ام
.
ابن ابى عمير پرسيد اين ثروت را از كجا بدست آورده اى ، آيا ارث به تو رسيده يا كسى
بخشيده است ؟
گفت : هيچكدام بلكه خانه ام را فروخته ام تا قرض ترابدهم ابن ابى عمير گفت : ذريح
المحاربى به من از امام صادق عليه السلام روايت كرد كه :
قال عليه السلام : لايخرج الرجل عن مسقط راءسه .
انسان براى اداى قرض خانه خود را ترك نمى كند.
آنگاه گفت : اين پولها رابرداريد من نيازى به چنين پولى ندارم با آنكه به خدا سوگند
حتى به يك درهم نيز نيازمند مى باشم ولى يك درهم از اين پول را برنمى دارم
(83).
ابن ابى عمير در دو خصيصه شهره زمان خود بود.
1 - حافظه بسيار قوى كه چهل كتاب را حفظ كرد و اسم آن چهل كتاب را نوادر ناميد و
بدين خاطر هم به مراسيل او، همچون مسانيدش اعبتار قائل هستند.
2 - روحيه عبادى كم نظير: بطورى كه در طولانى نمودن سجده معروف بود و در كثرت عبادت
، افراد را با او مى سنجيدند.
با عنايات الهى و زحمات طاقت فرسا محمد بن ابى عمير توانست سرمايه بسيار گرانبهايى
از علوم و معارف اهل بيت عصمت و طهارت را به منتقل نمايد تا آن جا كه آن
پرهيزكارترين و پارساترين شخصيت زمان خويش در سلسله سند تعداد 645 حديث واقع شده
است . جزاه الله عن الاسلام خيرا(84).
3 - احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى :
آنجناب اهل كوفه و از ياران مخصوص امام رضا و امام جواد عليهماالسلام و نزد آنها
بسيار ارجمند بود و صاحب تاءليفات كه مهمترين آثار ايشان ((الجامع
)) و ((كتاب النوادر))
است . وى فردى مورد اطمينان كامل و فقاهش مورد قبول عامه دانشمندان شيعى است
(85).
از ايشان 788 روايت رسيده .
شيخ طوسى در كتاب الغيبه ذيل عنوان الواقفه مى نويسد:
او واقفى بود سپس بخاطر معجزاتى كه از دست امام رضا عليه السلام ظاهر شد و بر صحت
امامت امام رضا عليه السلام و فرزندانش معتقد شد.
او از آل مهران بود و آن ها واقفى بودند ولى وى بر خلاف راءى آنها بود.
از احمد بن محمد ابن ابى نصر بزنطى نقل شده كه من نزد امام رضا عليه السلام بودم
خواستم برگردم ، امام فرمودند: باش من در پيش امام ماندم ، سپس امام به كنيزشان
فرمودند: لحاف و رختخواب مرا بياور و براى احمد در آن اطاق جا بينداز، وقتى كه وارد
خانه شدم احساس غرورى به من دست داد و از ذهنم گذشت مثل منى در خانه ولى الله و بر
رختخواب او؟!!
آن گاه امام مرا صدا زد و فرمود:
على عليه السلام از صعصعه بن صوحان عيادت فرمود، پس از عيادت فرمود: اى صعصعه عيادت
مرا از خودت بر قوم خويش فخر قرار مده ، براى خدا تواضع كن تا بلند مرتبه ات نمايد(86).
بدين ترتيب امام بصورت غير مستقيم به اين صحابى خويش درسى فراموش نشدنى داد او را
به راه نيل به مراتب عاليه رهنمون ساخت .
زكريا بن آدم :
اهل قم و از ياران بسيار نزديك حضرت امام رضا و امام جواد عليهماالسلام بود.
وى از اصحاب مورد اعتماد و صاحب سر اين دو امام بود. بطورى كه در يكى از
شرفيابيهايش به محضر امام رضا عليه السلام امام از اول شب تا صبح با او در خلوت سخن
مى گفت .
كشى عليه الرحمه در روايتى كه از عبدالله بن الصلت القمى نقل كرده چنين مى نويسد كه
وى گفت : در آخر عمر امام جواد عليه السلام به خدمت آن حضرت رسيدم از ايشان شنيدم
كه مى فرمود: خداوند به صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم از طرف من
جزاى خير عنايت فرمايد آنان ياران با وفاى من هستند.
و از امام رضا عليه السلام روايت شده كه ايشان در جواب به فردى كه گفت : راه من دور
است و هميشه نمى توانم به محضر شما برسم احكام دينم و معارف رااز چه كسى فرا گيرم ؟
امام رضا عليه السلام فرمود: از زكريا بن آدم كه در امور دين و دنيا امين است . از
اين يار باوفاى امام جواد عليه السلام تعداد چهل حديث به ما رسيده است .
زكريا بن آدم پس از عمرى ، تلاش خالصانه در شهر مقدس قم رحلت نمود و در قم دفن شد و
مزار وى اكنون زيارتگاه مؤمنين است
(87).
5 - محمد بن اسماعيل بزيع :
از ياران سه امام معصومين امام : موسى بن جعفر، على بن موسى الرضا و محمد بن على
الجواد عليهم السلام است .
وى فردى صالح ، اهل عبادت ، درستكار، پركار وصاحب تاءليفات است از جمله آثار او
كتاب : ثواب الحج و كتاب الحج مى باشد.
ايشان در عين حال يكى از وزراى دربار عباسى بود و در ديوان آنها كار مى كرد در اين
رابطه از امام رضا عليه السلام وارد شده كه فرمودند:
خداوند در دربار ستمگران بندگانى دارد كه به وسيله آنان برهان خود را آشكار مى سازد
و آنان را در شهرها قدرت مى بخشد تا بوسيله آنان دوستان و اولياى خود را از ستم
ستمگران نگاهدارد و امور مسلمين را سر و سامان دهد آنها پناه مؤمنين در حوادث و
خطرها هستند و شيعيان نيازمند ما و گرفتاران به آنان پناه مى آورند و رفع گرفتارى
خود را از آنان مى خواهند.
خداوند بوسيله اينان مؤمنان را از ترس ستمگران ايمن مى كند. آنها مؤمنان راستين و
امينان خدا در زمين هستند.
از نور آنان رستاخيز نورانى است به خدا قسم بهشت براى آنها و آنان براى بهشت آفريده
شده اند؛ بهشت بر آنان گوارا باد.
آنگاه فرمودند: هر يك از شما بخواهند مى تواند به همه اين مقامات برسد.
محمدبن اسماعيل سوال كرد: فدايت شوم با چه چيز؟
امام فرمود: اينكه با ستمگران باشد ولى با شاد كردن شيعيان ما، ما را خوشحال نمايد.
در پايان خطاب به محمدبن اسماعيل كه از وزراى دربار عباسى بود فرمود: اى محمد تو
نيز از آنان باش .
علاوه بر آن امام رضا عليه السلام در مجلسى كه از محمد بن اسماعيل سخن به ميان آمد
فرمودند: دوست دارم در ميان شما مثل اويى باشد(88).
برقى محمد بن اسماعيل را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام دانسته و شيخ
وى را از اصحاب امام كاظم عليه السلام شمرده است .
كشى عليه الرحمه مى گويد كه او از امام جواد عليه السلام پيراهنى براى كفن خواست
وامام هم پيراهن رابه محمد بن اسماعيل بزيع اعطا فرمود و هم او را راجع به نحوه
استفاده از پيراهن در كفن راهنمايى فرمود.
از طريق ايشان 229 حديث رسيده است .
وجود محمد بن اسماعيل بزيع نمونه اى از ميزان تاءثير عميق وجود سراپا لطف و رحمت
امام جواد عليه السلام از يك سو و تاءثير ايمان و باور عميق فرد در غلبه بر هاله
هاى ناشى از محيط اميد كه افراد روشن و داراى وجدان بيدار با تاءسى به امثال محمدبن
اسماعيل بزيع زمينه را براى پذيرش بيش از پيش اهداف ارزشى و نجات بخش اسلام عزيز
فراهم نمايند.
6 - فضل بن شاذان بن خليل ازدى :
آنجناب اهل نيشابور از فقهاء و متكلمين نامدار شيعه ، شخصيتى مورد اعتماد و
برخوردار از جلالت قدر و داراى تاءليفات عديده كه بعضى آثار وى راتعداد 180 جلد
كتاب نوشته اند وى مفتخر به درك محضر چهار امام (حضرات معصومين امام رضا و جواد و
على نقى و حسن العسكرى عليهم السلام ) بوده و مدتهاهاى مديدى از محضر بزرگانى چون
محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى و... و پس از يونس بن عبدالرحمن و سكاك شيخ
الطائفه بوده است .
امام حسن عسگرى عليه السلام دو يا سه مرتبه براى فضل طلب رحمت كرده است .
از جمله آثار ارزنده والجواهر، كتاب العلل ، كتاب التوحيد فى كتب الله ، كتاب اثبات
ارجعة ، كتاب تبيان اصل الضلاله .
وى در سلسله سند 755 روايت واقع شده است
(89).
ايشان از جمله محدثين والا مقام هست كه عالم به زمان ، شبهه شناس و شبهه زداى متعهد
بود و با تلفيق روحيه ولائى ، شجاعت و خستگى ناپذيرى درعالم اسلام درخشيده است .
7 - حبيب بن اوس طائى ، ابوتمام :
اصل آنجناب از شام بوده و در دوره جوانى در مسجد جامع مصر سقايت مى كرد، سپس با
ادبا همنشين شد، بسيار فهيم و تيز هوش بود و شعر را دوست مى داشت و از آنها فراگرفت
و شعر گفت و خوب هم سرود تا اينكه شعرش اوج گرفت و نامش مشهور شد و آوازه اش به
معتصم رسيد و اين خليفه عباسى او را به سر من راءى (سامرا) برد.
ابوتمام قصائدى سرود و معتصم به وى جايزه داد و او را بر شعراى ديگر مقدم داشت .
وى مشهور به سعه صدر، خوش اخلاقى و بلند طبعى بود نجاشى و علامه مى نويسند: او
امامى بود و اشعار زيادى درباره اهل بيت عليهم السلام سرود از جمله قصيده اى دارد
كه در آن نام ائمه را ذكر مى كند تا اينكه به امام محمد تقى (ابى جعفر ثانى ) عليه
السلام مى رسد. (چون در زمان امامت امام جواد عليه السلام بوده است )
جاحظ در كتاب الحيوان مى گويد: ابوتمام الطائى به من حديث گفته وى از رؤ ساى شيعه
بود و كتاب حماسه ، كتاب مختار شعرالقبائل از ايشان است .
ابن خلكان مى نويسد: وى شاعرى مشهور و يگانه عصر خويش بود در فصاحت لفظ، بافت شعر و
سبك نيكو بود و كتاب الحماسه فضل مواج او را نشان مى دهد.
وى حافظه اى قوى داشت و چهارده هزار ارجوزه عربى بعلاوه قصائد - قلعه ها و مدح خلفا
حفظ بود(90).
8 - حسن بن محبوب :
ابوعلى حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر وهب السراد:
از بزرگان كوفى است ، وى شخصيتى جليل القدر و از فقهاى نامى بود و از چهار ركن
علماى عصر خويش به حساب مى آيد، ازاصحاب اجماع و از فقهايى است كه اصحاب ما (اماميه
) برتصحيح آنچه در نزد او صحيح بوده اجماع كرده اند. اين بزرگوار به درك محضر حضرت
موسى بن جعفر و حضرت رضا و امام جواد عليهماالسلام مفتخر گرديد و از هر سه آنها
روايت دارد.
تمامى افرادى كه راجع به رجال شيعه كتاب نوشته اند او را توثيق كرده اند.
ايشان علاوه بر محدثى مصنف هم بود(91)
ايشان فردى خير، ثقه ، راوى حديث و مصنف هست . جلالت شخصيت ايشان جاى شك و ترديد
نيست . او از ((واقفه ))
بود به سبب معجزاتى كه از دست امام رضا عليه السلام ظاهر شد برگشت و به صحت امام
رضا عليه السلام پى برد و ملتزم گشت و به امامت حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام
معتقد بود و ماند تا محضر امام دهم حضرت هادى عليه السلام رانيز درك كرد.
بنابراين ايشان نعمت درك محضر سه امام معصوم برخوردار شده اند.
يكى از ويژگى هاى ممتاز آنجناب رواياتى است كه راجع به اركان دين و مخصوصا موضوع
خطير امامت نقل كرده اند از جمله روايتى را از هشتمين مهر سپهر امامت چنين نقل كرده
است كه ايشان فرمودند:
هر امامى برگردن اوليا و شيعيانش عهدى دارد و از جمله موارد كامل كننده اى وفاى به
عهد و حسن اداى آن زيارت كردن قبور آنهاست ، پس هر كس از روى علاقه قب آنها را
زيارت كند براى تصديق آنچه كه امامان راغب و شيفته آن بودند، در روز قيامت ائمه
براى آنها شفيع خواهند بود(92).
10 - على بن اسباط بن سالم :
ابولحسن ، على بن اسباط بن سالم بياع كوفى است و افتخار درك محضر حضرت رضا و امام
جواد عليهماالسلام نصيبش شده و از هر دو امام روايت دارد، وى علاوه بر محدث بودن ،
مصنف نيز بوده اند و يكى از ويژگيهاى ارزشمند ايشان اين است كه داراى لحنى خيلى خوب
و قارى ممتاز قرآن بود.
نجاشى مى گويد: وى مورد اطمينان و قطحى (معتقد به امامت عبدالله افطح ) بود ميان
على بن مهزيار و ايشان نامه هايى رد و بدل شد و از مواضع گذشته خود برگشت و به
امامت امام جواد عليه السلام معتقد شد. او مورد وثوقترين فرد زمان خود و بسيار
راستگو بود.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام دانسته اند و
علامه پس از نقل تعبير نجاشى و كشى با كمال صراحت مى نويسد من به روايت او اعتماد
دارم
(93).
11 - عبدالله بن الصلت :
ابوطالب عبدالله بن الصلت قمى ، يك محدث فقه است كه روايتش آرامبخش و مورد اعتماد
است ، بعلاوه ايشان مصنف نيز مى باشد و از توفيق درك محضر درك محضر رضا و امام جواد
عليهماالسلام برخوردار شده و از هر دوى آنها رايت دارد.
شيخ طوسى و نجاشى و برقى و كشى وى را توثيق كرده و روايتش را مورد اطمينان دانسته
اند(94).
از طريق ايشان 38 حديث رسيده است .
|