زيتون
(ترجمه خصائص الحسينيه )
آيه الله شيخ جعفر شوشترى
مترجم : دكتر خليل الله فاضلى
- ۷ -
امام على و امام حسين
عليهماالسلام
مجلس هفتم ؛مجلس
على عليه السلام در مدينه ، كوفه و ديگر جاها؛ حضرت على عليه
السلام بر روى منبر و در مسجد تحت عناوين مختلف ، براى حسين عليه
السلام سوگوارى و گريه مى نمودند و حالات آن حضرت را به انحاى
مختلف به صورت نظم و ايثار يادآور مى شدند كه در يكى از اين موارد
فرمودند: كاءنى بنفسى
و اعقابها و بالكربلاء و محرابها، فتحضب منا اللحى بالدماء خضاب
العروس باثوابها . گويى كه خودم و فرزندانم را در
كربلا و محراب آن (مى بينم ) كه برخى از ما محاسن شان با خون خضاب
شده است .
يكى ديگر از آن مجالس ، مجلس آن حضرت در محراب مسجد و در حالى است
كه با سر شكافته بر زمين افتاد. حضرت على عليه السلام در آن حال
فرمود: اى ابا عبدالله ! تو شهيد اين امت هستى . آن حضرت مرثيه سرا
و حسين عليه السلام گريه كننده و اهالى كوفه شنونده بودند. بعد از
اين مجلس ، آن حضرت مجلس ديگرى براى حسين عليه السلام برپا كرد كه
آخرين مجلس ايشان بود و در آن مرثيه سرا خودش بود و شنونده زينب
كبرى سلام الله عليها؛ يعنى آنجا كه حضرت امير در حالى كه در روز
وفاتشان با سر شكافته در بستر آرميده بودند، خطاب به دخترشان زينب
گفتند: اى دخترم ! گويى كه من به همراه تو و زنان اهل بيت هستم كه
در اين سرزمين به اسارت برده مى شوند، و از اين مى ترسند كه مبادا
مردم آنها را بربايند؛ تا آخر حديث .
مجالس آن حضرت در مدينه نيز برپا بود، هرگاه ايشان حسين عليه
السلام را مى ديد گريه مى كرد و مى گفت : اى اشك چشم هر مؤ من !
مجلس هشتم ؛مجالس سه گانه اميرالمؤ
منين عليه السلام در كربلا:
اول ؛ مجاهد از ابن عباس روايت كرده است كه هنگام عزيمت به صفين به
همراه اميرالمؤ منين بودم ، وقتى در نينوا و در كنار رود فرات فرود
آمدند، با صداى بلند گفتند: ابن عباس ! آيا مى دانى اينجا كجاست !
گفتم : اى اميرالمؤ منين ! نمى دانم ، فرمود: اگر آن طور كه من
اينجا را مى شناسم ، تو هم مى شناختى ، از آن عبور نمى كردى ، مگر
اينكه چون من گريه مى كردى . ابن عباس گفت : آن حضرت به قدرى گريه
كردند كه محاسنشان از اشك خيش شد و اشك بر سينه اش جارى گرديد و ما
هم به همراه او گريه كرديم . آن حضرت آه مى كشيد و مى گفت : مرا با
آل ابوسفيان چه كار است ، مرا با حزب شيطان و سران كفر چه كار است
؟ اى ابا عبدالله ! صبر پيشه كن ، چرا كه پدرت نيز از دست آنها
همان كشيده كه تو مى كشى .
آنگاه آب خواست و براى نماز وضو گرفت و چند ركعتى نماز خواند و
دوباره همان سخنان را يادآور شدند. آنگاه ساعتى استراحت كردند و
بعد بيدار شدند و گفتند: ابن عباس ! بله ، من اينجا هستم ، فرمود:
آيا مايل هستى كه به تو بگويم در اين خوابى كه الان رفته بودم ، چه
ديدم ؟ گفتم : چشمانت به خواب رفت و خير ديده اى يا اميرالمؤ منين
! فرمود: ديدم ، مثل اينكه مردانى از آسمان با پرچم هاى سفيد فرود
آمدند و شمشيرهاى خود را آويخته بودند، شمشيرهايى كه سفيد بود و
برق مى زد.
آنها دور اين زمين خطى كشيدند. سپس ديدم مثل اينكه اين درختان
خرما، شاخه هايشان به زمين مى خورد و خون تازه به جوش و خروش بود و
گويى من با حسين هستم كه در آن غرق شده است ، در اين باره كمك مى
طلبد، اما كسى يارى اش نمى كند و آن مردان سفيد جامه كه از آسمان
نازل شده بودند، او را صدا مى زدند و مى گفتند: اى خاندان رسول
خدا! صبر پيشه كنيد. شما به دست مردمى شرور كشته مى شويد و يا ابا
عبدالله ! اين بهشت مشتاق ديدار توست ؛ سپس به من تسليت مى گويند و
اظهار مى دارند: يا اباالحسن ! تو را بشارت باد، خداوند چشم تو را،
روزى كه مردم در پيشگاه خداوند جهانيان مى ايستند، روشن گرداند.
سپس از خواب بيدار شدم . قسم به آن خدايى كه جان على در دست اوست ،
صادق مصدق ابوالقاسم صلى الله عليه وآله در زمان عزيمت من به سوى
كسانى كه بر ما تجاوز كردند، به من فرمودند: اين سرزمين كرب و بلا
ياد مى شوند. اين سرزمين در آسمان ها شناخته شده است و از آن به
سرزمين كرب و بلا ياد مى شود، همان طور كه از بارگاه حرمين و بيت
المقدس ياد مى شود. سپس به من فرمود: ابن عباس ! در اين اطراف در
پى سرگين آهو بگرد، به خدا سوگند نه به دروغ گفتن واداشتم و نه
دروغ گفتم . اين سرگين ها زرد و رنگ زعفران است . ابن عباس گفت :
آن سرگين ها را در جايى پيدا كردم و امام را صدا زدم و گفتم : آنها
را همان طورى كه شما توصيف كرديد، يافتم . على عليه السلام فرمود:
خدا و پيامبرش راست گفتند. سپس برخاست و با سرعت به طرف آنها آمد و
آنها را برداشت و بوييد و گفت : همان است ، خودش است . ابن عباس !
مى دانى كه اين سرگين ها را عيسى بن مريم عليه السلام بوييده است .
و آن زمانى بود كه آن حضرت به همراه حواريون از اين جا مى گذشتند و
ديدند كه چند آهو جمع شده اند و گريه مى كنند. عيسى عليه السلام
نشست و به همراه ايشان حواريون هم نشستند. آن حضرت گريه كرد و
حواريون هم گريه كردند، در حالى كه نمى دانستند چرا عيسى نشست و
گريه كرد. گفتند: اى روح خدا! چرا گريه كردى ؟ گفت : آيا مى دانيد
اينجا چه سرزمينى است ؟ گفتند: نه ، عيسى گفت : اينجا همان سرزمينى
است كه در آن نوه رسول احمد صلى الله عليه وآله و فرزند طاهره بتول
شبيه مادر من ، كشته مى شود و در آن طينتى كه طيب تر از مشك است به
خاك سپرده مى شود؛ چون او طينت نوه نوه پيامبر و شهيد است و طينت
پيامبران و فرزندان آنها اين چنين است ، و اين آهوان با من حرف مى
زنند و مى گويند كه آنها در اين سرزمين به شوق تربت پاك نوه پيامبر
مى چرند و من گمان مى كنم كه آنها در اين سرزمين ، در امان باشند.
سپس دستش را به سوى اين سرگين دراز كرد و آن را بوييد و گفت : اين
سرگين ها به خاطر موقعيت مكانى شان اين گونه طيب هستند. خدايا آنها
را باقى بدار تا پدر آن شهيد آنها را ببويد تا براى او تعزيت و
تسليت باشد؛ از اين رو آنها تا روزگار ما باقى مانده اند و گذشت تا
براى او رنگ آنها را زرد كرده و اين سرزمين كرب و بلا است . سپس با
صداى بلند گفت : اى خداى عيسى بن مريم ! به قاتلان او و آنان كه
دشمنش را يارى و او را بى ياور گذاشتند، خير و بركت نده . سپس آن
حضرت مدتى طولانى گريه كرد و ما هم همراه او گريستيم ، تا آنجا كه
به صورت بر روى زمين افتاد و براى مدتى بى هوش شد؛ بعد به هوش آمد
و سرگين ها را برداشت و آن را در رداى خود گذاشت و به من هم دستور
داد كه آن كار را انجام دهم . بعد گفت : ابن عباس ! هر گاه ديدى كه
از آن خون تازه بيرون مى جهد، بدان كه ابا عبدالله كشته شده است .
ابن عباس گفت : به خدا سوگند من بيشتر از هر چيزى كه خداوند حفظ
آن را بر من واجب كرده است ، از آنها مراقبت مى كردم و هميشه آنها
را در آستينم داشتم تا اين كه در خانه به خواب بودم و ناگهان بيدار
شدم و ديدم كه از آن خون تازه جارى است و آستينم به خون تازه آغشته
شده است . در حالى كه گريه مى كردم نشستم و گفتم : به خدا سوگند
حسين كشته شده است . به خدا سوگند هرگز على عليه السلام به من دروغ
نگفت و مرا از موضوعى باخبر نكرد، مگر اينكه آنچنان واقع شد كه
ايشان گفت ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله او را از مسائلى آگاه
مى كرد كه ديگران را نمى كرد. آنگاه من وحشت كردم واز خانه خارج
شدم ، هنگام طلوع فجر بود، به خدا سوگند سرتاسر شهر مدينه را مه
آنچنان فراگرفته بود كه هيچ اثرى از آن ديده نمى شد. بعد خورشيد
طلوع كرد، به نظرم خورشيد گرفته بود؛ به نظر مى آمد كه ديوارهاى
شهر مدينه خون آلود است . در حالى كه گريه مى كردم نشستم و گفتم :
به خدا قسم حسين كشته شد. آنگاه از ناحيه بيت صدايى را شنيدم كه مى
گفت : اى آل رسول الله ! صبر پيشه كنيد. فرزند زهرا كشته شد، و روح
الامين با گريه و زارى فرود آمد. سپس با صداى بلند گريه نمود و من
هم گريه كردم . در آن ساعت براى من ثابت شد كه آن روز دهم ماه محرم
بوده است و دريافتم كه حسين عليه السلام در همان روزى كه خبر و
تاريخ آن به ما رسيده بود، كشته شده است . كسانى كه با او بودند،
مى گفتند: به خدا سوگند مطالبى را كه تو شنيدى ، ما هم شنيده ايم ،
ما در ميان نبرد بوديم و نفهميديم كه آن چيست ؟ ما فكر مى كرديم كه
او خضر عليه السلام است .
دوم : از هرثمة بن ابومسلم نقل شده است كه گفت : در ركاب على بن
ابى طالب عليه السلام در صفين مى جنگيديم ، وقتى بازگشتيم ، در
كربلا فرود آمد و در آنجا نماز صبح خواند. سپس از تربت آن برداشت و
بو كرد و گفت : اى خاك ! از ميان تو مردمانى محشور مى شوند كه بدون
حساب وارد بهشت مى شوند. هرثمه نزد همسرش كه از شيعيان على عليه
السلام بود، بازگشت و به او گفت : مى خواهم مطلبى را درباره ولى و
امام تو، ابوالحسن به تو بگويم . على عليه السلام در كربلا فرود
آمد و نماز خواند، سپس از خاك آن برداشت و گفت : اى خاك ! از ميان
تو مردمانى محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند. آن زن
گفت : اى مرد! اميرالمؤ منين جز حق نمى گويد.
هرثمه مى گويد: وقتى حسين عليه السلام به سمت كوفه آمد، من جزء
گروهى بودم كه عبيدالله بن زياد لعنت الله عليه اعزام كرده بود.
وقتى من آن محل و آن درخت را ديدم ، آن فرمايش على عليه السلام را
به خاطر آوردم ، سوار بر شترم شدم و نزد حسين عليه السلام رفتم ،
به آن حضرت سلام كردم و آنچه را از پدرش شنيده بودم ، به ايشان
گفتم . امام حسين عليه السلام سؤ ال كرد تو با ما هستى يا عليه ما؟
گفتم : نه با تو هستم نه عليه تو؛ من بچه هايى دارم كه بر آنها از
عبيدالله بن زياد مى ترسم . امام فرمود: پس
به جايى برو كه نه كشته شدن ما را ببينى و نه صداى ما را بشنوى ؛
به آن خدايى كه جان حسين به دست اوست ، در آن روز هر كس صداى ما را
بشنود و به كمك ما نشتابد خداوند او را به آتش جهنم گرفتار مى كند.
سوم : مطللبى است كه از امام باقر عليه السلام روايت شده است ، آن
حضرت فرمود: على عليه السلام با دو تن از يارانش از كربلا مى گذشت
، وقتى از آنجا عبور كرد، چشمانش پر از اشك شد و گفت : اينجا محل
فرود آنهاست ؛ در اينجا خون هاى آنها ريخته مى شود؛ اى خاك ! خوشا
به حال تو كه خون عزيزان بر تو ريخته مى شود.
مجلس نهم ؛ مجالس حضرت زهراء سلام الله عليها در مدينه ؛ اين مجالس
بسيار است ؛ زيرا هر گاه ، بنا به دلايل عديده اى ، آن حضرت را
از موضوع باخبر مى كردند؛ مجلس گريه و نوحه سرايى براى حسين برپا
مى كرد.
مجلس دهم ؛ مجلس ام ايمن در مدينه ؛ در اين مجلس مرثيه سرا ام ايمن
و شنونده زينب عليهاالسلام بود كه براى او حديثى از پيامبر صلى
الله عليه وآله نقل كرد. و اين حديث ، حديث طولانى است كه در ميان
آن مقتل حسين عليه السلام ، به زمين افتادن ايشان و نحوه كفن و دفن
او، بيان شده است ؛ و اين همان حديثى است كه زينب سلام الله عليها
آن را براى امام سجاد عليه السلام در محل قتلگاه به منظور دلدارى
به او نقل كرد، آن هنگام كه پيكر شهدا بر زمين افتاده بود و آنها
را به اسارت به كوفه مى بردند.
مجلس يازدهم ؛ مجلس امام حسن عليه السلام ؛ در اين مجلس مرثيه سرا
خود آن حضرت بود و امام حسين و اهل بيتش شنونده بودند. زمانى كه
امام حسن عليه السلام در حال احتضار بودند و آثار مسموميت در تمام
اعضاى بدنشان ظاهر شده بود و خون بالا مى آوردند، حسين عليه السلام
نزد او آمد و برادرش را به آغوش كشيد و گريه سر داد. امام حسن به
او گفت : لا يوم يا ابا عبدالله اى
ابا عبدالله ! هيچ روزى مانند روز تو نيست . سى هزار نفر كه ادعا
مى كنند از امت جد ما هستند و پيروان دين اسلامند، بر تو هجوم مى
آورند، و نسبت به كشتن تو و ريختن خونت و هتك حرمت تو و اسارت
فرزندان و زنان تو با هم به توافق مى رسند. در آن هنگام از آسمان
خون و خاكستر مى بارد و همه چيز حتى حيوانات وحشى در بيابان ها و
ماهيان در درياها برايت گريه مى كنند.
مجلس دوازدهم ؛ مجلسى از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله بر سر قبر
شريف آن حضرت ؛ در اين مجلس مرثيه سرا پيامبر صلى الله عليه وآله و
شنونده حسين عليه السلام است . و آن هنگامى بود كه وليد حاكم مدينه
اصرار بر اين داشت كه امام با يزيد لعنت الله عليه بيعت كند و امام
اراده فرمود از مدينه خارج شود. يك شب امام از منزلشان خارج شدند و
به كنار جدش آمدند و گفتند: سلام بر تو اى رسول خدا! من حسين
فرزند فاطمه ، فرزند تو و سبط تو هستم كه مرا در ميان امت خودت به
امانت بر جاى گذاشتى ؛ اى پيامبر خدا! تو شاهد باش كه آنها مرا بى
يار و ياور گذاشتند، حق مرا ضايع كردند و عهد و پيمانشان را حفظ
نكردند و اين شكواى من به تو است تا روزى كه تو را ملاقات كنم .
سپس برخاست و مدت طولانى نماز خواند. وليد ماءمور به منزل امام
حسين عليه السلام فرستاد تا ببيند آيا از مدينه خارج شده است يا نه
، و چون امام در منزلش نيافت ، گفت : الحمدلله از مدينه خارج شد و
من به خون او گرفتار نشدم . حسين عليه السلام نزديك صبح به منزل
بازگشت .
شب دوم نيز به كنار قبر پيامبر آمد و چند ركعتى نماز خواند، وقتى
از نماز فارغ شد؛ گفت : خدايا! اين قبر پيامبر تو است و من فرزند
دختر پيامبر تو هستم ، بر من امرى وارد شده است كه خود از آن آگاهى
؛ خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر متنفر؛ اى ذوالجلال و
الكرام ! به حق اين قبر و كسى كه در آن آرميده است ، از تو مسئلت
دارم ، براى من آن چيزى را برگزينى كه رضاى تو و پيامبر تو در آن
است .
آنگاه بر سر قبر شروع به گريه كرد تا نزديكى هاى صبح . سپس سرش را
بر روى قبر گذاشت و به خواب رفت . در خواب ديد كه پيامبر خدا صلى
الله عليه وآله در ميان گروهى از ملائكه به سوى او مى آيد. آمد تا
اينكه حسين را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: اى
محبوب من ! اى حسين ! مى بينم كه بزودى به خون خود مى غلطى و در
سرزمين كربلا به دست گروهى از امت من سر از بدنت جدا مى شود، در
حالى كه تشنه اى ، اما آب به تو نمى دهند، با اين وجود آنها اميد
به شفاعت من دارند. خداوند شفاعت مرا در روز قيامت شامل آنها نمى
گرداند. حبيب من ، حسين ! پدر، مادر و برادرت نزد من آمده اند،
آنها مشتاق تو هستند؛ تو در بهشت درجاتى دارى كه جز با شهادت به
آنها نائل نمى شوى . حسين عليه السلام در خواب به پيامبر نگاه مى
كرد و مى گفت : اى پدر! نيازى به مراجعت به دنيا ندارم ، مرا با
خود ببر و وارد قبر بنما. پيامبر به او فرمود: تو بايد به دنيا
مراجعت نمايى تا شهادت و پاداش عظيمى كه خداوند در آن برايت مقرر
فرموده است ، نصيبت شود. تو و پدرت و برادرت و عمويت و عموى پدرت
در روز قيامت در يك گروه مى شويد تا اينكه وارد بهشت شويد. آنگاه
امام مضطرب از خواب بيدار شد و اين رؤ يا را براى اهل بيت خود و
فرزندان عبدالمطلب تعريف كرد. در آن روز، نه در مغرب و نه در مشرق
، مردمى اندوهگين تر و گريان تر از اهل بيت رسول الله صلى الله
عليه وآله وسلم يافت نمى شد.
مجلس سيزدهم ؛مجلس ام سلمه در خارج
از مدينه ، در اين مجلس مرثيه خوان ام سلمه بود و شنونده حسين عليه
السلام ، سپس مرثيه خوان حين عليه السلام بود و شنونده ام سلمه .
مجلس عجيبى بود كه در آن صحنه اى از قضيه كربلا و مجمعى از مدينه و
كربلا بود. و آن اين بود كه حسين عليه السلام قصد خروج از مدينه را
داشت كه ام سلمه رضى الله عنها پيش
آن حضرت آمد و گفت : اى فرزندم ! با رفتنت به عراق مرا اندوهگين
مكن ؛ چرا كه شنيدم جدت مى گفت : پسرم حسين در سرزمين عراق در جايى
كه به آن كربلا مى گويند، كشته مى شود.
امام گفت : اى مادر! به خدا قسم ! من اين را
مى دانم و من در هر صورت كشته خواهم شد و چاره اى ندارم . من مى
دانم از اهل بيتم و نزديكانم و شيعيانم چه كسانى كشته مى شوند.
مادر! اگر مايل هستى ، قبر و آرامگاهم را نشان تو بدهم !
سپس امام به طرف كربلا اشاره كرد، زمين پست شد، به طورى كه بارگاه
و مدفن ، محل اردوگاه و محل شهادتش را به ام سلمه نشان داد. در اين
هنگام ام سلمه به شدت گريه كرد و امر امام را به خدا واگذار نمود.
امام فرمود: اى مادر! خدا خواسته است مرا
ببيند كه مظلومانه و از روى ستم كشته و سرم از تن جدا شده است و
خداوند خواسته است كه حرم و اهل بيت و زنان مرا آواره ببيند و
كودكانم سربريده ، مظلوم ، اسير و دربند باشند و درخواست كمك و
يارى كنند، اما يار و ياورى نداشته باشند.
در روايت ديگرى آمده است كه ام سلمه گفت : نزد من تربتى است كه جدت
آن را در شيشه اى به من داد. آنگاه امام گفت : به خدا سوگند من اين
چنين به شهادت مى رسم و اگر به عراق هم نروم ، مرا مى كشند. سپس
مقدارى تربت برداشت و آن را در شيشه اى قرار داد و آن را به ام
سلمه داد و فرمود: آن را به همراه شيشه اى
كه جدم به تو داد، نگه دار و هر گاه به خون تبديل شدند، بدان كه من
كشته شده ام .
مجلس چهاردهم ؛ مجلس عمه هاى حسين
عليه السلام در خارج از مدينه .
وقتى حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود، زنان بنى
عبدالمطلب آمدند و براى نوحه سردادن جمع شدند، تا اينكه حسين عليه
السلام به ميان آنها رفت و فرمود: شما را به خدا سوگند، آشكارا
نوحه و زارى نكنيد كه معصيت خدا و رسول اوست . زنان بنى عبدالمطلب
گفتند: پس براى چه كسى نوحه و گريه را نگه داريم ؛ در حالى كه براى
ما امروز چون روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله ، و على و
فاطمه و رقيه و زينب و ام كلثوم از دنيا رفتند. خدا را سوگند مى
دهيم كه ما را فداى تو كند، اى محبوب ابرار! آنگاه يكى از عمه هاى
امام جلو آمد و در حالى كه گريه مى كرد، گفت : اى حسين شاهد باش ما
شنيديم كه اجنه براى تو نوحه خوانى مى كنند و مى گويند: براى حسين
سيد و سالار شهيدان گريه كنيد، از مصيبت قتل او موها سفيد شد و به
لرزه افتاديم و به خاطر قتل او ماه گرفت و افق هاى آسمان سرخ رنگ
شد و خورشيد بلاد دگرگون شد. او فرزند فاطمه است ، كه به واسطه اش
خلايق و بشر پاداش داده مى شوند.
مجلس پانزدهم ؛ مجلس حسين عليه
السلام وقتى از مدينه حركت كرد. در اين مجلس مرثيه سرا حسين و
شنونده ملائكه بودند و آن اين گريه بود كه وقتى امام از مدينه حركت
كردند؛ گروهايى از ملائكه نشان دار كه در دست سرنيزه داشتند و بر
اسب هايى از اسب هاى بهشتى سوار بودند، به ملاقات ايشان آمدند، به
امام سلام كردند و گفتند: اى حجت خدا بر خلق ، پس از جد و پدر و
برادرت ! خداوند سبحان جدت را در مواقع فراوان به واسطه ما يارى
كرد، همانا كه خداوند تو را به واسطه ما يارى كند. امام به آنها
گفت : وعده ما، قبر و بارگاهم كه در آنجا به شهادت مى رسم و آن جا
كربلاست ، وقتى وارد آن شدم ، نزد من آييد.
مجلس شانزدهم ؛ مجلس حسين عليه
السلام ، وقتى امام از مدينه حركت كرد.
در اين مجلس شنونده ، اجنه بودند. به اين ترتيب كه ، وقتى امام از
مدينه حركت كرد، گروهايى از اجنه مسلمان ، نزد او آمدند و گفتند:
اى سرور و مولاى ما! ما شيعيان و انصار تو هستيم . به ما دستور بده
، امر، امر شماست . هر چه مى خواهى بفرما، اگر به ما دستور كشتن
همه دشمنانت را بدهى و شما در همين مكان خودتان باشيد، ما براى
انجام اين كار براى تو كافى هستيم . امام به آنها پاداش نيكويى داد
و گفت : آيا كتاب خدا را كه بر جدم رسول الله صلى الله عليه وآله
نازل شد، تلاوت نكرده ايد كه در آن فرمود:
اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة
(40) هر كجا باشيد، اگر چه در كاخ هاى بسيار محكم
، مرگ شما را در مى يابد.
همچنين خداوند سبحان فرمود: قل لو كنتم فى
بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم
(41) اى پيغمبر بگو اگر در خانه هاى خود هم بوديد،
باز آنان كه سرنوشتشان در قضاى الهى ، كشته شدن است ، از خانه به
قتلگاه به پاى خود بيرون مى آمدند. بنابراين اگر من در جاى خود
بمانم ، چگونه اين خلق آزمايش و امتحان شوند و چه كسى در قبر من در
كربلا ساكن شود. خداوند روزى كه زمين را گستراند، آنجا را برگزيد و
آن را پناهگاه شيعيان ما قرار داد، آنجا در دنيا و آخرت موجب امان
است . اما شما روز شنبه كه عاشورا باشد حاضر شويد. من در آخر آن
روز كشته مى شوم و ديگر پس از من از اهل بيتم كسى براى كشته شدن
باقى نمى ماند، خواهران و اهل بيتم اسير مى شوند و سرم را براى
بردن به نزد يزيد، حركت مى دهند. اجنه گفتند: اى حبيب خدا و فرزند
حبيب او! به خدا سوگند اگر اين نبود كه بايد از امر تو اطاعت كرد و
مخالفت با امر تو براى ما مجاز بود، تمام دشمنان تو را قبل از
اينكه به تو دست يابند، مى كشتيم . امام سلام الله عليه فرمود: به
خدا سوگند ما بر آنها از شما تواناتريم ؛ اما
ليهلك من هلك عن بينة
و يحيى من حى عن بينة
(42) تا هر كس هلاك شدنى است با برهان از بين برود
و هر كس زنده ماندنى است ، با برهان زنده بماند.
مجلس هفدهم ؛ مجلسى در مسجدالحرام ،
كه در آن مجلس ، مرثيه سرا حسين عليه السلام و شنونده حجاج بودند.
امام حسين عليه السلام وقتى قصد رفتن به عراق كرد، براى سخنرانى به
پا خاست و فرمود: الحمدلله و ما شاءالله و لا حول ولا قوة الا
بالله و صلى الله على و رسوله و سلم . مرگ براى فرزندان آدم چون
گردنبندى است بر گردن دختران جوان و چه مشتاق آباء و اجداد خود
هستم ، مانند اشتياق يعقوب به يوسف ، براى من مرگى انتخاب شده است
كه آن را ملاقات مى كنم .
گويى اعضاى بدنم را گرگان بيابان در ميان نواويس و كربلا قطعه قطعه
مى كنند و آن جماعت گرسنه و بى رحم شكم هاى خود را پر مى كنند.
چاره اى از سرنوشتى كه رقم خورده است ، نيست . رضاى خدا، رضاى ما
اهل بيت است ، بر بلاى او صبر مى كنيم و به ما پاداش صابران داده
مى شود. هرگز چيزى از گوشت و خون رسول خدا از بين نمى رود و همه در
حظيرة القدس براى او جمع مى شوند و چشم آن حضرت به آنها روشن مى
شود و عده او براى آنها محقق مى شود. هر كس مى خواهد جانش را در
راه ما فدا كند و خدا را ملاقات نمايد، پس بايد با ما حركت كند، كه
من به خواست خدا عازم هستم .
مجلس هيجدهم ؛ مجلسى خارج از مكه ،
كه در آن مرثيه سرا حسين عليه السلام و شنونده محمد حنفيه بود.
محمد حنفيه در شبى كه صبح روز بعد آن ، امام حسين عليه السلام قصد
خروج از مكه را داشت ، نزد امام آمد و گفت : اى برادر! تو از خيانت
اهل كوفه نسبت به پدر و برادرت آگاهى ، من خوف آن دارم كه سرگذشت
تو هم مانند آنها بشود، نظر من اين است كه در حرم اقامت كنى ، تو
عزيزترين افراد اهل حرم خدا هستى .
امام فرمود: اى برادر! مى ترسم كه يزيدبن معاويه در حرم مرا ترور
كند و سبب شكستن حرمت بيت خدا شوم . محمد حنفيه گفت : اگر خوف اين
دارى ، پس به يمن يا جاى ديگرى برو، چرا كه از همه بر اين كار
تواناتر هستى و كسى نمى تواند مانع تو شود. امام فرمود: درباره
پيشنهاد تو فكر مى كنم .
چون سحر شد، حسين عليه السلام به راه افتاد؛ محمد از ماجرا باخبر
شد، نزد امام آمد و مهار ناقه آن حضرت را كه بر آن سوار بود، گرفت
و گفت : اى برادر! آيا به من قول ندادى كه به پيشنهادم فكر مى كنى
؟ امام فرمود: بله ، محمد پرسيد: چه مساءله اى موجب شد با عجله
خارج شوى ؟ امام فرمود: بعد از اينكه از تو جدا شدم ، پيامبر خدا
صلى الله عليه وآله به خوابم آمد و گفت : اى حسين ! به عراق برو؛
خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند. محمد گفت :
انا لله و انا اليه راجعون .
محمد گفت : در حالى كه تو با اين شرايط خارج مى شوى ، بردن زنان به
همراه خودت ، چه معنا و مفهومى دارد؟ امام فرمود: خداوند خواسته
است كه آنها را اسير ببيند. آنگاه محمد خداحافظى كرد و رفت .
مجلس نوزدهم ؛ اين مجلس نيز در خارج
از مكه منعقد شد و در آن مرثيه خوان ، حسين عليه السلام بود و يك
بار عبدالله بن عمر و بار ديگر عبدالله بن زبير شنونده آن بودند.
وقتى امام حسين عليه السلام از مكه خارج شد عبدالله بن عباس و
عبدالله بن زبير نزد ايشان آمدند و تلويحا به ايشان گفتند كه از
رفتن خوددارى كند. امام به آنها فرمود: پيامبر خدا به من دستورى
داده است و من امر او را اجرا مى كنم . پس ابن عباس در حالى كه
واحسينا مى گفت ، خارج شد. سپس عبدالله بن عمر نزد امام آمد و به
ايشان پيشنهاد كرد كه با اهل ضلالت صلح كند و به امام نسبت قتل و
كشتار هشدار داد. امام فرمود: اى ابا عبدالرحمن ! آيا نمى دانى كه
اين از پستى دنيا نزد خداوند تعالى است كه سر يحيى فرزند زكريا
عليهماالسلام به يكى از ستمگران بنى اسرائيل اهدا شد؟ آيا نمى دانى
كه بنى اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع شمس ، هفتاد پيامبر را مى
كشتند، سپس در بازار مى نشستند، خريد و فروش مى كردند، گويى اصلا
اتفاقى نيفتاده است . با اين وجود، خداوند در عذاب آنها تعجيل
نفرمود، بلكه بعد از آن خداوند آنها را مجازات كرد. اى ابو
عبدالرحمن ! از خدا بترس و نصرت و يارى مرا رها نكن .
مجلس بيستم ؛ مجلسى در خزيمية ، در
اين مجلس مرثيه سرا اجنه و شنونده ، زينب سلام الله عليها بود.
وقتى امام حسين عليه السلام در خزيميه فرود آمد، يك شبانه روز در
آنجا ماند. وقتى صبح شد، خواهرش زينب نزد امام آمد و گفت : برادر!
مى خواهم خبرى كه آن را شنيدم به تو بدهم . حسين عليه السلام
پرسيد، چه شده است ؟ زينب جواب داد: در پاسى از شب براى كارى بيرون
رفتم ، شنيدم هاتفى مى گويد: اى چشم ها گريه كنيد، چه كسى بعد از
اين بر شهدا، بر گروهى كه مرگ در پى آنان است ، گريه مى كند، امام
حسين عليه السلام به او گفت : اى خواهر! هر چه خدا مقرر كرده باشد،
همان مى شود.
مجلس بيست و يكم ؛ مجلس ثعلبيه ؛ در
اين مجلس دو نفر از طايفه بنى اسد يعنى عبدالله بن سليمان و منذربن
المشمعل براى مسلم بن عقيل مرثيه سرايى مى كردند و شنونده ، حسين
عليه السلام بود. سپس مرثيه سرا حسين عليه السلام و شنونده اهل بيت
و اصحاب آن حضرت بودند. جريان از اين قرار بود كه آنها گفتند: وقتى
حج به جا مى آورديم ، تمام سعى و تلاش ما بر اين بود كه در ميان
راه به حسين عليه السلام ملحق شويم تا ببينيم كارشان به كجا مى
انجامد. با سرعت حركت كرديم تا به او برسيم ؛ ديديم مردى از اهل
كوفه راه خود را كج كرده تا حسين عليه السلام را ملاقات نكند، با
انحراف آن مرد از جاده ، امام نيز به راه خود ادامه داد. ما به طرف
آن مرد رفتيم ؛ يكى از ما گفت : نزد آن شخص برويم ، او از كوفه
باخبر است . رفتيم تا به او رسيديم . به او سلام كرديم . جواب سلام
ما را داد. از او پرسيديم از كدام طايفه اى ؟ گفت : اسدى هستم ،
بكر پسر فلان شخص . گفتيم ما هم اسدى هستيم به او گفتيم : ما را از
اهل كوفه باخبر كن . گفت : وقتى از كوفه خارج شدم ، مسلم و هانى
كشته شده بودند. من خودم ديدم كه آنها را در بازار بر روى زمين مى
كشند. آنگاه آمديم تا به حسين عليه السلام پيوستيم و با ايشان حركت
كرديم تا اينكه در ثعلبيه فرود آمد. نزد ايشان رفتيم و سلام كرديم
. جواب سلام ما را داد. به ايشان عرض كرديم خدا شما را رحمت كند،
براى شما خبرى داريم . اگر مايل هستيد آن را آشكار بگوييم و اگر مى
خواهيد به طور خصوصى آن را عرض كنيم . به ما و يارانش نگاه كرد و
سپس فرمود: من از اينها چيزى پنهان نمى كنم .
عرض كرديم : آن مردى را كه شب گذشته آمده بود، به خاطر داريد؟
فرمود: بله ، مى خواستم از او خبرى بگيرم . گفتيم : به خدا سوگند
تمام خبرهايى كه شما را كفايت مى كند، آورده ايم . او يكى از افراد
طايفه ماست و مردى صاحب نظر باصداقت و عاقل است . او به مام گفت :
وقتى از كوفه خارج شدم ، مسلم و هانى را كشته بودند و ديده بود كه
آنها را در بازار، روى زمين مى كشند.
امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون
خداوند هر دوى آنها را رحمت كند. امام اين عبارت را چند بار
تكرار كرد.
به ايشان عرض كرديم : تو را به جان خودت و اهل بيتت سوگند مى دهيم
كه از همين جا بازگردى ، شما در كوفه يار و ياور و پيروى نداريد؛
بلكه ما خوف آن داريم كه آنها عليه شما باشند.
امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و فرمود: نظر شما چيست ؟ مسلم كشته
شده است . گفتند: به خدا سوگند بر نمى گرديم تا اينكه يا انتقام
خون او را بگيريم يا مانند او به شهادت برسيم . امام رو به ما كرد
و گفت : بعد از اينها زندگانى خيرى ندارد. ما دريافتيم كه امام
تصميم گرفته اند به مسير خود ادامه دهند. به او عرض كرديم : خداوند
خير و خوبى را براى شما انتخاب كند. امام فرمود: خداوند شما را
مورد لطف و مرحمت خويش قرار دهد. سپس اصحاب آن حضرت به ايشان
گفتند: به خدا سوگند، شما مسلم بن عقيل نيستيد، اگر وارد كوفه
شويد، مردم با شتاب به سوى شما مى آيند. امام ساكت شد. (سيد رحمت
الله عليه گفته است كه خبر شهادت مسلم در زباله به امام داده شد.)
سپس حسين عليه السلام به راه خود ادامه داد، تا اينكه فرزند ايشان
را ملاقات كرد و پس از عرض سلام گفت : اى پسر رسول خدا! چگونه به
اهل كوفه اعتماد مى كنى ، آنها همان كسانى هستند كه پسر عمويت مسلم
بن عقيل و پيروانش را كشتند. اشك از ديدگان امام جارى شد و سپس
فرمود: خدا رحمت كند مسلم را! او به روح و رحمت خدا و تحيت و
رضوانش پيوست و آنچه برايش مقدر بود، پيش آمد، اما آنچه بر ماست
، باقى است .
سپس امام شروع كرد به بيان اين ابيات :
فدار ثواب الله اعلى وانبل
|
و ان تكن الابدان للموت انشئت
|
فقتل امرء بالسيف فى الله افضل
|
و ان تكن الارزاق قسما مقدرا
|
فقله حرص المرء للرزق اجمل
|
و ان تكن الاموال للترك جمعها
|
فما بال متروك به الحر يبحل
|
اگر چه دنيا ارزشمند و نفيس است
|
اما عالم آخرت عالى تر و شايسته
تر است
|
و اگر بدن ها براى مردن آفريده
شده است
|
پس كشته شدن انسان با شمشير در
راه خدا بهترين است
|
و اگر رزق و روزى ها تقسيم شده
و مقدر است
|
پس انسان هر چه كمتر حرص بورزد،
زيباتر است
|
و اگر اموال دنيا براى ترك كردن
، جمع مى شود
|
پس چه باك كه انسان آزاده به
دنبال آن نرود
|
مجلس بيست و دوم ؛ مجلسى در بطن عقبه
؛ مرثيه سراى اين مجلس حسين عليه السلام و شنونده عمروبن يوزان
بود. به اين نحو كه ، اين شخص حسين عليه السلام را در بطن عقبه ديد
و از امام پرسيد: كجا مى خواهى بروى يا ابا عبدالله ! حسين عليه
السلام فرمود: به كوفه . عمرو به امام عرض كرد: تو را سوگند مى دهم
كه باز گردى ، به خدا سوگند به سوى شمشيرها و نيزها مى روى .
اينهايى كه در پى شما فرستادند، اگر هزينه جنگ را براى شما تاءمين
و زمينه را فراهم مى كردند، آنگاه به سوى آنها مى رفتى ، به صلاح
بود، اما اين حالتى كه شما يادآور مى شويد، من نمى دانم چه بايد
بكنيد. امام حسين عليه السلام به او فرمود: اى بنده خدا! قضيه بر
من پوشيده نيست ، اما كسى نمى تواند بر امر خداى تعالى غالب شود.
آنگاه امام حسين عليه السلام در اين مجلس شروع كرد به نوحه سرايى
براى خود و فرمود: به خدا سوگند آنها مرا دعوت نكردند، مگر اينكه
مى خواهند خون قلب مرا بيرون بياورند.
شايد منظور امام اصابت تير سه شعبه بر قلب مباركشان و جارى شدن خون
آن باشد كه دست مباركش را چند بار از آن پر كرد و سر و صورت را به
آن آغشته نمود.
اى حسين ! پدر و مادرم به فدايت ؛ با اين گفته شما، قلب شيعيانتان
خون و جگرهايشان مجروح شد و اشك از چشمانشان جارى گرديد. و اين
كلام شما چه جانگداز است !!
مجلس بيست و سوم ؛ امام حسين عليه
السلام در يكى از منزل ها، هنگام بار انداختن و حركت ، با توجه به
ماجراهايى كه براى سر مباركشان پيش مى آيد و آن را به يزيد اهداء
مى كنند، براى خودشان مرثيه سرايى كردند. آن حضرت يحيى عليه السلام
را متذكر شد و فرمود: اين از پستى دنيا است كه سر يحيى به زن
زناكارى هديه داده شد، بعد از آن ، امام گريه كردند.
مجلس بيست و چهارم ؛ مجلسى در نزديكى
كربلا؛ امام قبل از ورود به كربلا براى خود مرثيه عجيبى خواندند كه
شنونده اين مجلس اهل بيت آن حضرت بودند. كيفيت اين مجلس بدين گونه
بود كه وقتى امام در آخرين منزل فرود آمدند و خيمه ها را برپا
كردند، فرزندان ، برادران و اهل بيتش را در جاى خاصى جمع كرد و به
آنها نگاه كرد و ساعتى گريه نمود. امام به آنها مى نگريست و به
خاطر مى آورد كه چه بر سرشان خواهد آمد، زيرا ديگر براى آنها كه از
موطنشان و هر مكان امن ديگرى ، حتى حرم خدا - كه پناهگاه كافر،
حيوانات ، درختان و گياهان است - رانده شده بودند، مكان امنى باقى
نمانده بود. به همين خاطر ساعتى گريه كرد و از اين موضوع به درگاه
الهى شكوه نمود و فرمود: بارالها! من عترت پيامبر تو هستم . آنها
ما را طرد كردند و دچار رنج و زحمت نمودند و بنى اميه بر ما تعدى
كرد.
مجلس بيست و پنجم ؛ مجلس امام در
خارج از خيمه ها در عصر تاسوعا؛ امام در آستانه خيمه نشسته و بر
شمشير خود تكيه كرده و سر را به پايين انداخته بود كه خواهرش صيحه
اى شنيد، نزديك برادرش آمد و گفت : برادر! آيا اين صداها را كه
نزديك شده اند، نمى شنوى ؟ امام حسين عليه السلام سر را بلند كرد و
فرمود: من پيامبر خدا صلى الله عليه وآله را در اين ساعت در خواب
ديدم كه به من فرمود: تو به سوى ما مى آيى . آنگاه خواهرش به صورت
زد و فرياد واويلا سر داد و امام حسين عليه السلام به او گفت :
خواهر! نوحه و زارى نكن ، ساكت باش ، خدا تو را مورد لطف و مرحمت
قرار دهد.
در روايت سيد است كه ؛ امام گفت : اى خواهر! من همين الان جدم ،
محمد صلى الله عليه وآله و پدرم على و مادرم فاطمه و برادرم حسن
عليهم السلام را ديدم كه مى گويند: حسين ! تو بزودى نزد ما مى آيى
. و در بعضى از روايات آمده است كه فردا (نزد ما مى آيى ). (سيد)
گفته است : زينب به صورتش زد و فرياد كشيد؛ آنگاه امام حسين به او
گفت : آرام باش تا مورد شماتت اين قوم واقع نشويم .
مجلس بيست و ششم ؛ مجلسى در شب
عاشورا؛ امام حسين عليه السلام در شب عاشورا به گوشه اى رفت و براى
خود مرثيه سرايى كرد. آن حضرت در آن حال كه تنها بود و شنونده اى
نداشت ، مصائب و كشته شدن خود را به خاطر مى آورد، اسلحه اش را
آماده مى كرد و گاهى زمانه را مخاطب قرار مى داد و مى گفت : اى
زمانه ! اف بر تو؛ چه بسيار افرادى كه طالب و رفيق تو بودند، اما
آنها را در صبح و شام كشتى . حتى به ديل آنها قانع نشدى . همه امور
به سوى خداوند جليل باز مى گردد و هر موجود زنده اى بايد اين راه
را برود.
امام سجاد عليه السلام فرموده است : وقتى براى بار دوم يا سوم اين
مطلب را تكرار كرد، من دانستم كه مقصودشان چيست . آنگاه بغض در
گلويم گبر كرد، اما سكوت كردم و فهميدم كه بلا نازل شده است ؛ ولى
عمه ام زينب ، وقتى آنچه را من شنيدم ، او هم شنيد، از آنجا كه
ايشان يك زن بودند و رقت قلب و جزع از خصوصيات زنان است ، نتوانست
خودش را كنترل كند؛ دويد، به طورى كه لباسش بر زمين كشيده شد و سرش
برهنه گرديد تا اينكه به او رسيد و گفت : وامصيبتا! اى كاش زنده
نبودم . اى جانشين پيشينيان واى پناه بازماندگان ! مادرم فاطمه ،
پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته اند! پدرم در حالى كه گريه مى
كرد نگاهى به ايشان نمود و گفت : اى خواهر! مبادا شيطان صبرت را
ببرد.
عمه ام گفت : دلم مى سوزد و اين مصيبت بر من گران است . سپس به
صورتش زد و گريبان چاك كرد و از حال رفت و بر زمين افتاد. پدرم به
طرف او آمد و آب بر صورتش پاشيد و گفت :
خواهر! تقوى الهى پيشه كن ، صبور باش و بدان كه اهل زمين مى ميرند
و اهل آسمان ها باقى نمى مانند و همه چيز، بجز ذات الهى ، نابود مى
شود. همان خدايى كه خلق را به قدرتش آفريده آنها را مبعوث مى كند
و باز مى گرداند و تنها خدا يكتاست . پدرم ، مادرم و برادرم از من
بهتر بودند و پيامبر خدا براى من و هر مسلمانى اسوه و سرمشق است .
پدرم با اين سخنان خواهرش را آرام كرد و به او گفت : خواهر! تو را
سوگند مى دهم كه وقتى من از دنيا رفتم لباست را پاره نكنى ، به سر
و صورت خود نزنى و با فرياد و ناله گريه نكنى ؛ و سپس ايشان را
آورد و در كنار من نشاند.
|