پرتوئی از عظمت امام حسين (ع)

آيت‌ الله العظمی لطف اللّه صافی گلپايگانی

- ۳ -


پيشگويى از شهادت حسين (عليه السلام) (1)

يكى از معجزات بزرگ، و روشن و غير قابل انكار پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ پيشگوييها و خبرهائى است كه آن حضرت از حوادث آينده داده است كه معتبرترين اسناد و مدارك تاريخى، آن را حفظ كرده و هركس با تاريخ اسلام آشنا شود در آن شبهه و ترديد نمى نمايد.

در زمان ما چون افكار مادى بر مردم مسلط شده و آشنائى با عوالم غيب كم، و باورها نسبت به حقايق، ضعيف گشته، و همّت ها بيشتر متوجه تجمل و آرايش ظاهر وبيشتر خوردن و پوشيدن شده; كمتر در اطراف اين حقايق فكر و تأمّل مى نمايند. آرى آنچه را اين بشر گمراه ماده پرست نصب العين قرار داده: مسأله خوردن، نوشيدن، پوشيدن، و التذاذ جنسى بردن است، و همين است كه برايش جنگهاى عمومى و كشتارهاى دسته جمعى به راه مى اندازد و هزاران مظالم و جنايات وحشتناك را براى رسيدن به آن مرتكب مى شود.

بشر زمان ما همه چيز را مقدمه اين سه مسأله قرارداده، و اگر به دروغ و راست دم از آزادى، سياست، عدالت، قانون، تساوى حقوق، كشور، وطن، تعميم علم و فرهنگ، تأسيس دانشكده و دانشگاه و كارخانه، صنعت، بد و خوب، ارتجاع و ترقى مى زند; براى همين است كه در اين سه مرحله كامياب تر شود. و به همين جهت هم كامياب نمى شود، و هر روز نگرانيها و نابسامانيهايش زيادتر مى گردد.

خوردن و پوشيدن و لذت جنسى بردن، قدر مشترك بين همه انسانها و حيوانها است ولى اين يك قدر مشترك و جامعى نيست كه همه انسانها را دور خود جمع كند و از تجاوز آنها به يكديگر مانع شود و آتش حرص و آز و زياده خواهى و جاه طلبى بشر را فرو بنشاند، اين قدر مشترك هرگز نخواهد توانست كسى را از بيشتر بهره گرفتن به وسيله دست درازى به حقوق ديگران جلوگيرى كند.

ما اكنون در مقام بيان زيان تمدن (منهاى انسانيت) مادى امروز، و اينكه با شأن و مقام انسان مناسب نيست، و عاجز از انتظام امور بشر و حل مشكلات زندگى او است، نيستيم چون اين رشته سر دراز دارد.

غرض ما اين است كه بيان كنيم: بشر مادى غرق در منجلاب ماديت، و تلاش براى بهره گيرى، و تمتع از حظوظ حيوانى است، آنچنان در تاريكيها سرگردان شده كه ديده بصيرت او انوار حقايق و خورشيدهاى عوالم پشت اين پرده ماده را نمى بيند، و اگر هم بعضى نور ضعيفى ببينند آن قدر سرگرم و مستغرق امور دنيا هستند كه به زودى جاى نور را گم مى كنند، و به سير در تاريكيها ادامه مى دهند.

فهم و درك بشر معاصر عالى است، و لذا گاهى از همان انسانهاى مادى كه افكار و آراى مادى آنها را احاطه كرده و مظاهر ماديات، چشمشان را خيره ساخته، حقايقى بلند تراوش مى كند; امّا ماديات و جلوات ماده و وسايل طغيان قواى حيوانى به قدرى زياد شده كه تراوش آن حقايق اثر قاطع نمى كند، و پرده هاى ضخيمى را كه جلوى بصيرتها كشيده شده پاره نمى سازد. اگر اين پرده هاى ضخيم در ميان نبود و اكثريت مردم امروز از ملكات عالى اخلاقى بهره مند بودند، و اگر راهنمائيهاى اخلاقى صحيحى به اين بشر مى شد حتماً با وسايل صناعى فعلى توأم با اخلاق و معنويات خرد پسند دنيا، در نهايت آرامى و امن و امان بود.

براى اينكه بشر راهنمائيهاى انبياء را باور كند دلائل اطمينان بخش معقول بسيارى است كه مطالعه و دقّت در تاريخ آنها مارا به آن دلائل محكم و استوار هدايت مى نمايد.

و اگرچه جزئيّات تاريخ انبياء گذشته بلكه كليّات حالات بسيارى از آنها مضبوط و محفوظ نمانده است و آنچه هم باقى مانده مورد اعتماد محققين نمى باشد، اما تاريخ حيات پيغمبر اسلام، و ائمه و اوصياى آن حضرت و تربيت شدگان مكتب قرآن از همه جهت روشن، و با مدارك معتبر، محفوظ و ثابت مانده است و دانشمندان و اهل تحقيق به سهولت و آسانى مى توانند به حقايق بزرگ و ارزنده راجع به نبوت و وحى و هدف انبياء از روى مدارك و مآخذ اسلامى دست يابند.

حالات و اخلاق پيغمبر اسلام و چگونگى معاشرت، صلح و جنگ و ساير نواحى حيات آن حضرت، تاريخ زندگى پدر و مادر; و اجداد و جدّات و خويشاوندان، قوم و قبيله و صحابه او همه محفوظ و معلوم است. و قسمتهائى از آن در اعتبار، مافوق نقل يك تاريخ معتبر، و مورد اعتماد است زيرا يا با شواهد و قرائنى توأم است كه براى انسان يقين حاصل مى شود مثل كسى كه آن زمان را درك كرده و در آن عصر زندگى كرده است، و يا كثرت راويان و نقل كنندگان، آن را به حد تواتر رسانيده است، اين يك موضوعى است كه هر چه مطالعات تاريخى انسان بيشتر شود بيشتر صحت آن را باور مى نمايد، از جمله اين قسمتها كه با موضوع بحث ما ارتباط دارد خبرهاى غيبى آن حضرت است.

بدون شك، پيغمبر اسلامصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ از حوادث آينده و امور غيبى خبر داده و همانطور هم كه خبر داده واقع شده است.

براى هر كس كه به تاريخ اسلام رجوع كند، جاى ترديد باقى نمى ماند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلّم ـ از غيب و وقايعى كه در حيات خود آن حضرت و بعد از رحلتش اتفاق افتاد خبر داد، نه در يك مورد و دو مورد و ده مورد; بلكه در بيش از ده ها و صدها مورد و اين اخبار هم به شواهد و قرائن يقين آور، ثابت و مسلم است، و هم به تواتر معلوم و محرز است. به طور نمونه، يكى از اين خبرها كه هيچگونه احتمال اشتباه و دروغ در آن نمى رود خبر پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ از قتل عمّار است.

هر چه آدمى شكّاك و دير باور باشد، خبر پيغمبر اسلام را از كشته شدن عمّار كه هم به تصريح ابن حجر و غير او متواتر و هم شواهد و قرائن قطع آور با آن ضميمه است باور خواهد كرد.

كتابهاى سيره و حديث و تراجم صحابه و كتب ديگر، همه نقل كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلّم ـ به عمّار فرمود:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ»

تو را گروه ستمكار و منحرف از حق مى كشند.

اين جمله را پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ در هنگام بناى مسجد مدينه، در وقت حفر خندق كه عمّار بيش از ديگران كار مى كرد، و در مواقع ديگر، مكرّر فرموده است، و در بعضى طرق به اين گونه روايت شده:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ تَدْعُوهُمْ اِلَي الْجَنَّةِ، وَ تَدْعُوكَ اِلَي النّارِ»

و بعضى الفاظ ديگر آن، اين است كه:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ، وَ قاتِلُكَ فِي النّارِ»

و در بعضى طرق ديگر چنين است كه:

«تَقْتُلُ عَمّارَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ» (2)

اين خبر ميان تمام مسلمانان حتى منافقين مشهور و معروف بود وقتى عمّار در جنگ صفين در ركاب حضرت شاه ولايت على عليه السّلام ـ به شهادت رسيد عمروعاص ناراحت و بيمناك نزد معاويه آمد و گفت: عمّار كشته شد!

معاويه گفت: عمّار كشته شده مگر چه شده؟

«تَقْتُلُ عَمّارَ الْفَئَةُ الْباغِيَةُ»

معاويه كه در بى آزرمى و نداشتن شرم و حيا بى نظير بود با اينكه مى دانست عمروعاص جواب او را نمى پذيرد، براى اينكه لشكرش را در گمراهى نگاه دارد گفت: عمّار را كسى كشت كه او را از خانه اش بيرون آورد. وقتى اين پاسخ به عرض على عليه السّلام ـ رسيد فرمود: پس به گفته معاويه، حمزه را رسول خدا كشته است زيرا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ او را به جهاد برد. (3)

وقتى عمّار كشته شد، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) شمشير از غلاف كشيد، و در ركاب على عليه السّلام ـ جهاد كرد تا كشته شد در حالى كه تا آن وقت با اينكه در لشكر گاه على عليه السّلام ـ بود دست به استعمال اسلحه نزده بود، و از جنگ خوددارى مى كرد، وقتى عمّار كشته شد با كمال اطمينان خاطر و بصيرت تمام در ركاب على عليه السّلام ـ شهادت را استقبال كرد زيرا مى گفت: شنيدم از پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ كه فرمود:

«عَمّارُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ» (4)

«ذو الكلاع» كه يكى از فرماندهان، و امراى سپاه معاويه بود، و بر چهار هزار نفر سوار امير بود يك روز به او گفت چگونه با على عليه السّلام ـ و عمّار رزم مى دهيد؟

گفت: عمّار به ما باز مى گردد و با ما كشته مى شود. اتّفاقاً ذوالكلاع پيش از عمّار كشته شد وقتى عمار شهيد شد معاويه گفت: اگر ذوالكلاع زنده بود اكنون نصف سپاه ما را به سوى على مى برد (5)

ما وقتى به كتب تاريخ و حديث مراجعه مى كنيم، همچنان كه در اصل وجود عمّار و پدر و مادر او شك نمى نمائيم در اين خبرى هم كه راجع به قتل عمّار است شك نمى نمائيم، و همانطور كه يقين داريم عمّار در جنگ صفّين به دست سپاهيان معاويه كشته شد يقين هم داريم كه پيغمبر از شهادت او خبرداده و معاويه و عمروعاص به آن اعتراف و اقرار داشته اند (6)

نظير اين خبر، اخبار غيبى ديگر نيز از پيغمبر صلى الله عليه و آله ـ مشهور و مسلم است مثل خبر آن حضرت به اينكه اول كسى كه از اهلش به او ملحق مى شود فاطمه عليه السّلام ـاست، و مثل خبر از قيام عايشه، و نباح سگان حوئب بر او، و خبر از جهاد على عليه السّلام ـبا ناكثين و قاسطين و مارقين، و خبر از شهادت على عليه السّلام ـو خبر از ارتداد جمعى از صحابه، و خبر از فتوحات مسلمين، و اخبار ديگر كه ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و اضافه مى نمائيم كه اين، برهان و دليل استوار و پايدارى است كه يك نفر بشر كه نزد كسى درس نخوانده خبرهائى از غيب بدهد كه بعد از سى سال و چهل سال و شصت سال بلكه هزار سال و كمتر و بيشتر آنچه خبر داده واقع شود.

اگر كسى اهل ايمان و باور باشد، همين يك موضوع كه در تاريخ حيات پيغمبر اسلام تجلى دارد براى او كافى است، و همين اخبار غيبى برهان نبوّت آن حضرت و ساير انبياء و تضمين كننده صحت اساس نبوات است.

يكى از خبرهاى غيبى پيغمبر اكرمصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ خبرهائى است كه از شهادت سيدالشهداء عليه السّلام ـ داده اند كه علاوه بر آنهمه احاديثى كه از طرق متعددشيعه روايت شده در تواريخ و كتب حديث و تراجم اهل سنت نيز روايات بسيارى نقل شده كه هم قرائنى يقينى بودن و صحت آن اخبار را تأييد و ثابت مى سازد، و هم به حسب معنى و مضمون در حد تواتر بلكه مافوق تواترند.

قسمتى از اين احاديث را پيش از اين در موارد ديگر يادآور شده ايم در اينجا نيز چند حديث ديگر از مصادر بسيار معتبر اهل سنت نقل مى نمائيم:

1 ـ ابن سعد، و طبرانى از عايشه روايت كرده اند كه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ فرمود:

«اَخْبَرَني جِبْرَئيلُ اَنَّ اِبْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدي بِاَرْضِ الطَّفِ، وَجاءَني بِهذِهِ التُرْبَةِ فَاَخْبَرَني اَنَّ فيها مَضْجَعَهُ»

جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين كشته مي‎شود بعد از من، در زمين طف، و اين خاك را برايم آورد و خبر داد كه در آن مضجع او است.

و اين حديث را مفصل تر از اين ملا هم روايت كرده، و خليلى در ارشاد هم آن را از عايشه، و ام سلمه به اين لفظ روايت كرده است:

«اِنَّ جِبْرَئيلَ اَخْبَرَني اَنَّ ابْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ وَ هذِهِ تُرْبَةُ تِلْكَ الْأَرْضِ»

و در طريق ديگر از عايشه روايت است كه:

«اِنَّ جِبْرَئيلَ اَراني التُرْبَةَ الَّتي يُقْتَلُ عَلَيْها الْحُسَيْنُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللّهِ عَلي مَنْ يَسْفِكُ دَمَهُ» (7)

2 ـ ابو داوود، و حاكم از ام الفضل دختر حارث روايت كرده اند كه، پيامبر صلى الله عليه وآله و سلّم ـ فرمود:

«اَتاني جِبْرَئيلُ فَاَخْبَرَني اَنَّ اُمَّتي سَتَقْتُلُ اِبْني هذا يَعني: الْحُسَيْنَ وَ اَتاني تُرْبَةً مِنْ تُرْبَة حَمْراء» (8)

جبرئيل نزد من آمد، و به من خبر داد كه امت من پسرم (حسين) را مي‎كشند، و خاكي از خاك سرخ برايم آورد.

3 ـ طبرانى و ابويعلى از زينب بنت جحش از رسول خدصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ روايت كرده اند كه، فرمود:

«اِنَّ جِبْرِئيلَ اَتاني، وَ اَخبَرَني اَنَّ ابْني هذا تَقْتُلُهُ اُمَّتي فَقُلْتُ: فَاَرِني تُرْبَتَهُ فَاَتاني بِتُرْبَة حَمْراءَ» (9)

جبرئيل نزد من آمد. و به من خبر داد كه اين پسرم يعني حسين را امت من مي‎كشند. گفتم تربت او را به من نشان ده، پس تربت سرخي برايم آورد.

4 ـ احمد بن حنبل روايت كرده كه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ فرمود:

«لَقَدْ دَخَلَ عَلَي الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْ عَلَي قَبْلَها فقالَ لي: اِنَّ ابْنَكَ هذا حُسَيْناً مَقْتُولٌ، وَ اِنْ شِئَتَ اَرَيْتُكَ مِنْ تُربَةِ الاَْرْضِ التّي يُقْتَلُ بِها قالَ: فَاَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْراءَ» (10)

مى شود به تو نشان مى دهم، پس خاك سرخى را بيرون آورد.

5 ـ ابن سعد از ام سلمه روايت كرده كه رسول خدصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ فرمود: «جبرئيل به من خبر داد فرزندم حسين را در زمين عراق مى كشند گفتم خاك زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و اين است تربت او.

و ابن عساكر از ام سلمه به اين لفظ حديث دارد:

«اِنَّ جِبْرِئيلَ اَخْبَرَني اَنَّ ابْني هذا يُقْتَلُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللهِ عَلي مَن يَقْتُلُهُ». (11)

6 ـ ابن سعد از شعبى روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه على عليه السّلام ـ به صفين مى رفت گذرشان به كربلا افتاد، و به محاذى نينوا (كه دهى در كنار فرات است) رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد گفته شد: كربلا است. پس گريست آن قدر كه زمين از اشك چشمش تر شد (و بروايت عبداللّه بن يحيى از پدرش كه در التزام ركاب على عليه السّلام ـ بود، فرمود:

«صَبْراً يا اَبا عَبْدِاللهِ صَبْراً يا اَبا عبْدِاللّه صَبْراً يا اَبا عَبْدِالله بِشاطِيء الْفُراتِ».

پس فرمود وارد شدم بر پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ در حالى كه آن حضرت گريه مى كرد، از سبب گريه پرسيدم فرمود:

«كانَ عِنْدي جِبْرَئيلُ آنِفاً وَ اَخْبَرَني اَنَّ وَلَدِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيءِ الْفُراتِ بِمَوْضِع يُقالُ لَهُ كَرْبَلا ثُمَّ قَبَضَ جِبْرَئيلُ قَبْضَةً مِنْ تُراب شَمَّني اِيّاه فَلَمْ اَمْلِكُ عَيْنَي اَنْ فاضَتا» (12)

جبرئيل زماني پيش نزد من بود، و به من خبر داد كه فرزندم حسين كشته مي‎شود به شاطيء الفرات در موضعي كه به آن كربلا گفته مي‎شود. پس جبرئيل يك مشت از خاكي قبض كرد، و به مشام من رسانيد پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم».

احمد بن حنبل و ابن الضحاك هم اين حديث را از على عليه السّلام ـ روايت كرده اند، و عبداللّه بن يحيى نيز چنانكه گفته شد ازپدرش،ازعلى عليه السّلام ـروايت نموده است.

7 ـ خوارزمى روايت كرده كه ابو على سلامى بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ به حسين عليه السّلام ـ فرمود:

«اِنَّ لَكَ فى الْجَنَةِ دَرَجةً لا تَنالُها اِلا بِالشَّهادَةِ»

به درستى كه براى تو در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسى مگر به شهادت.

ابو على سلامى گفت; پس حسين در وقتى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت اجتماع كردند مى دانست كه كشته مى شود از اين جهت صبر كرد، و جزع و ناشكيبائى ننمود تا به سعادت شهادت رسيد، فاضل ترين سلامها بر او باد. (13)

8 ـ سبط ابن الجوزى روايت كرده چون حسين عليه السّلام ـ به زمين كربلا رسيد پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، و نينوا هم به آن گفته مى شود كه نام دهى است در آن.

حسين عليه السّلام ـ گريست و فرمود: كرب است و بلاء. ام سلمه به من خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خدصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ بود، و تو با من بودى، پيغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئيل گفت: او را دوست مى دارى؟ فرمود: آرى.

گفت: امّت تو او را خواهند كشت، و اگر بخواهى زمينى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان مى دهم. پس جبرئيل زمين كربلا را به پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلّم ـ نشان داد.

چون به حسين گفته شد اينجا زمين كربلا است آن را بوئيد، و فرمود: اين است زمينى كه جبرئيل به پيغمبر خبر داد كه من در آن كشته مى شوم.

و در روايت ديگر است كه يك مشت از آن را برداشت و بوئيد، و نظير اين حديث را ابن سعد در طبقات از واقدى نقل كرده است. (14)

و ابن بنت منيع نيز دو حديث در اين باب از امّ سلمه دارد. (15)

9 ـ ابن اثير، و طبرى، و ديگران از «فزاره» نقل كرده اند كه، گفت: زهير بن القين البجلى كه از طرفداران عثمان بود در همان سالى كه حسين عليه السّلام ـبه سوى عراق حركت نمود، به حج خانه خدا رفته بود كه در بازگشت بين راه به حسين برخورد، چون دوست عثمان بود كراهت داشت كه با حسين عليه السّلام ـ همراه باشد، و در يك منزل فرود آيد.

در يكى از روزها ناچار شد در منزلى كه حسين فرود آمده بود فرود آيد.

فزاره گفت: در بين آنكه مشغول صبحانه بوديم ناگهان فرستاده حسين عليه السّلام ـآمدو گفت:

زهير! ابوعبدالله مرا فرستاده كه نزد آن حضرت بيائى (از اين پيغام) هركس لقمه اى در دستش بود گذارد و مبهوت شديم زيرا كراهت داشتيم كه زهير نزد آن حضرت برود.

ديلم دختر عمر و زن زهير گفت: سبحان الله! پسر رسول خدصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ مى فرستد تو را مى طلبد و تو نمى روى؟

زهير با كراهت رفت. طولى نكشيد كه برگشت در حالى كه شادمان و رويش تابان بود و خيمه خود را نزد خيمه هاى حسين زد و گفت:

من تصميم گرفتم كه همراه حسين باشم تا جانم را فداى او كنم، و از او دفاع كنم. زنش با او وداع كرد و گفت: خدا به تو خير بدهد از تو مى خواهم كه در قيامت پيش جدّ حسينصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ مرا ياد كنى.

زهير با اصحابش گفت: هر كس از شما مى خواهد از من پيروى كند، و گرنه اين آخرين ديدار من با شما است، و من شما را به حديثى خبر مى دهم: ما، در «بلنجر» كه از شهرهاى تركستان است به جهاد رفته بوديم خداوند فتح را نصيب ما كرد، و غنيمت هائى به ما رسيد، فرحناك شديم سلمان فارسى به ما گفت:

«اِذا اَدْرَكْتُمْ شَبابَ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقتالِكُمْ مَعَهُمْ مِمّا اَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنائِم»

وقتى جوانان آل محّمد را دريافتيد شادمان تر باشيد به جهاد همراه آنها، از اين غنائمى كه به شما رسيد.

من شما را به خدا سپردم; سپس ملازم خدمت سيدالشهداء عليه السّلام ـگشت تا در ركاب آن حضرت شهيد شد.

و عبارت كامل ابن اثير اين است كه :

«اِذا اَدْرَكْتُمْ سَيِّدَ شَبابِ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُ بِما اَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ».

و طبرى به جاى سلمان فارسى، سلمان باهلى ذكر كرده است و ظاهر اين است كه باهلى صحيح است زيرا سلمان باهلى در بلنجر به قتل رسيد. (16)

10 ـ ابن اثير از غرفه ازدى كه از اصحاب پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و اهل صفّه است، روايت نموده كه، گفت: در شأن على عليه السّلام ـ شكى در من پيدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطىء الفرات بيرون رفتم. على عليه السّلام ـ از راه بسوى ديگر رفت، و در مكانى ايستاد، و ماهم در گرد آن حضرت ايستاديم پس با اشاره دست فرمود:

«هذا مَوْضِعُ رَواحِلِهِمْ، وَ مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَهْراقُ دِمائِهِمْ بِاَبي مَنْ لا ناصِرَ لَهُ في الْأرضِ; وَ لا في السَّماءِِ اِلّا اللّه» (17)

اينجا موضع و محل شتران مراكب آنها، و محل ريختن خون آنها است، پدرم فداي آن كس كه براي او ياوري در زمين و آسمان غير از خدا نيست.

(غرفه گفت) وقتى حسين شهيد شد رفتم تا رسيدم به مكانى كه آن حضرت و يارانش در آن كشته شده بودند، ديدم همان مكانى است كه على عليه السّلام ـخبر داده بود، خطا نكرده بود چيزى را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شكى كه كرده بودم، و دانستم كه على اقدام نكرد مگر به آنچه عهد شده بود بسوى او در آن.

11 ـ از سويد بن غفله حديث شده است كه، مردى به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ـ عرض كرد: از وادى القرى عبور كردم خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و براى او استغفار كردم (گفت آيا برايش استغفار كنم؟).

حضرت فرمود: او نمرده و نمى ميرد تا اينكه لشكر گمراهى را فرمانده شود، و علمدار آن لشكر حبيب بن حمار خواهد بود.

مردى برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دوست تو هستم; و من حبيب بن حمارم!

فرمود: «تو پرچمدار او خواهى بود، و با آن علم از همين در وارد مى شوى» و اشاره كرد بسوى درى كه روبروى آن حضرت بود.

پس اتّفاق افتاد كه ابن زياد عمربن سعد را به جنگ حسين عليه السّلام ـ فرستاد و در مقدمه لشكر او خالد بن عرفطه را قرار داد و علمدار او حبيب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد كوفه شد. (18)

12 ـ ملا روايت كرده است كه على عليه السّلام ـ عبور كرد به مكان قبر حسين عليه السلام ـ فرمود:

«هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هيهُنا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مَهْراقُ دِمائِهِمْ فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتَلُونَ بِهذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكي عَلَيْهِمْ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ» (19)

اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منازل ايشان و اينجا محل ريختن خون آنها است. جوانمرداني از آل محمّد در اين عرصه كشته مي‎شوند كه آسمان و زمين بر آنها خواهد گريست.

و حافظ عبدالعزيز جنابذى در معالم العترة الطاهرة اين حديث را با اندكى اختلاف در بعضى الفاظ، از اصبغ از على عليه السّلام ـ روايت كرده است. (20)

13 ـ ابوحنيفه دينورى مى گويد: چون حسين عليه السّلام ـ و اصحابش وارد كربلا شدند، و حّر و سپاهيانش برابر آن حضرت ايستادند، و مانع از سير و رفتن آنها شدند;

حّر گفت: در همين مكان فرود آى زيرا فرات نزديك است.

حسين فرمود: اين مكان چه نام دارد؟

گفتند: كربلا.

فرمود: صاحب كرب و بلا است. پدرم وقتى به صفين مى رفت، گذارش به همين مكان افتاد، و من با او بودم، ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا محل ريختن خون آنان است پس سؤال شد از آن حضرت از معناى اين كلام; فرمود:

«ثِقْلٌ لاِلِ مُحَمَّد يَنْزِلُونَ هيهُنا» (21)

و دميرى به جاى (ثقل) (نفر) روايت كرده است.

14 ـ حسن بن كثير، و عبد خير روايت كرده اند كه چون على عليه السّلام ـبه كربلا رسيد ايستاد، گريه كرد و فرمود:

«بِاَبيهِ اُغَيْلَمَةً يُقْتَلُونَ هيهُنا هذا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هذا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ هذا مَصْرَعُ الرَّجُلِ» (22)

پدرم فداي جواناني كه در اينجا كشته مي‎شوند. اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منزلهاي آنها است، و اين است مصرع و قتلگاه مرد (يعني حسين ـ‎عليه السّلام‎ـ).

15 ـ ديلمى از معاد روايت كرده كه رسول خدصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ فرمود:

«نُعِىَ اِلَىَّ الْحُسَيْنُ، وَ اُتيتُ بِتُرْبَتِهَ، وَ أُخْبِرْتُ بِقاتِلِهِ» (23)

خبر داده شدم به شهادت حسين، و تربت او برايم آورده شد و از كشنده او خبر داده شدم.

16 ـ ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده كه پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ فرمود:

«لا بارَكَ اللهُ في يَزيدَ الطَعانِ اللَّعانِ اَما اِنَّهُ نُعِي اِلَي حَبيبي وَ سَخيلي حُسَيْنٌ اُتيتُ بِتُرْبَتِهِ، وَ رَاَيْتُ قاتِلَهُ اَما اِنَّهُ لا يُقْتَلُ بَيْنَ ظَهَراني قَوْم فَلا يَنْصُرُوهُ اِلاّ عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقاب» (24)

خدا از بركت محروم كند يزيد طعان لعان را، آگاه باش كه خبر داده شدم به مرگ حبيبم و فرزندم حسين، و تربتش برايم آورده شد، و كشنده او را ديدم آگاه باش كه حسين كشته نشود در ميان مردمي كه او را ياري نكنند مگر آنكه خداوند همه آنها را عقاب فرمايد.

17 ـ ابن عساكر از على عليه السّلام ـ روايت نموده كه به عمر بن سعد فرمود:

«كَيْفَ اَنْتَ اِذا اَقَمْتَ مَقاماً تُخَيَّرُ فيهِ بَيْنَ المَنِيَّةِ وَ النّارِ فَتَخْتارُ النّارَ (25)

چگونه‎اي تو وقتي كه در مقامي بايستي كه ميان مرگ و آتش مختار شوي و تو آتش را اختيار كنى؟.

18 ـ بيهقى روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلّم ـ خبر داد به شهادت حسين عليه السّلام ـ در طف كه مكانى است نزديك كوفه و به كربلا شناخته مى شود. (26)

19 ـ ابن ابى الحديد در ضمن خبرى روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ـ به تميم بن اسامة بن زهير تميمى در حالى كه پسرش حصين طفل شيرخواره بود خبر داد كه او از قاتلين حسين، و از تحريص كنندگان بر قتل او خواهد بود، و همانگونه كه حضرت امير عليه السّلام ـ خبر داد حصين بن تميم بزيست تا عبيدالله او را به رياست شهربانى منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به كربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسين عليه السّلام ـ مأمور سازد، و او را از تأخيرى كه در كار جنگ نمود بيم دهد. (27)

20 ـ و هم ابن ابى الحديد در ضمن اخبار امير عليه السّلام ـ به مغيبات، روايت كرده كه به براء بن عازب فرمود:

«أَيُقْتَلُ الْحُسَيْنُ، وَ اَنْتَ حَىٌّ فَلا تَنْصُرُوهُ»

آيا كشته مى شود حسين و تو زنده باشى و او را يارى ننمائى!.

براء گفت:

«لا كانَ ذلِكَ يا اَميرَ الْمُؤمنينَ»

اينطور نيست، اى اميرالمؤمنين.

وقتى سيدالشهداء عليه السّلام ـ شهيد شد براء اين خبر غيبى اميرالمؤمنين عليه السّلام ـ را ياد مى كرد، و حسرت مى خورد كه چرا در كربلا حاضر نشد، و در راه حسين سعادت شهادت نيافت. (28)

21 ـ خوارزمى نقل كرده كه وقتى اميرالمؤمنين عليه السّلام ـ به صفين مى رفت به ابن عباس فرمود: آيا ميدانى اين بقعه چيست؟

گفت: نه.

فرمود: اگر آن را مى شناختى مانند من مى گريستى. سپس به شدت گريست و فرمود: مرا با ابى سفيان چه افتاد. پس به حسين عليه السّلام ـ توجه كرد، و فرمود: پسرم! صبر كن كه پدرت از اينها ديد آنچه را تو پس از او خواهى ديد (29)

22 ـ يعقوبي مي‎گويد: اول كسي كه بانگ ناله‎اش در مصيبت حسين ـ‎عليه السّلام‎ـ در مدينه بلند شد، امّ سلمه همسر پيغمبر ـ‎صلي الله عليه وآله‎ـ بود; زيرا پيغمبر ـ‎صلي الله عليه وآله‎ـ شيشه‎اي كه در آن تربتي بود به او داده و به او فرموده بود: جبرئيل به من اعلام كرده كه امت من حسين را مي‎كشند، و اين تربت را به من داده، و به امّ‎سلمه فرمود: وقتي اين خاك خون تازه گرديد، بدان حسين كشته شده است. آن خاك نزد امّ‎سلمه بود (تا وقتي حسين به عراق حركت كرد) امّ‎سلمه همواره در آن نظر مي‎كرد وقتي ديد آن خاك، خون شده، فرياد زد: «واحُسَيْناهُ وا اِبْنَ رَسُولِ اللّه»

زنها از هر سو بانگ شان به ناله بلند شد تا آنكه مدينه پر از شيون و ضجّه شد به طوريكه مانند آن هرگز شنيده نشده بود. (30)

اين حديث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زياده مسند با مختصرتفاوت نقل كرده و روايت كرده كه آن تربت، تربت زمين قتلگاه آن حضرت بود. (31)

از اينگونه اخبار از پيغمبرصلى اللّه عليه و آله وسلّم ـ و اميرالمؤمنين عليه السّلام ـبسيار است و معلوم مى شود كه شهادت بر حسين عليه السّلام ـ نوشته شده و يكى از فضايل بزرگ، و افتخارات آن حضرت و آل محمّد (صلوات اللّه عليهم اجمعين) ، شهادت او بوده است.

پى‏نوشتها:‌


1 ـ بعد از نوشتن اين فصل، مقاله اى از دانشمند فيزيك دان «رابرت موريس پيچ» تحت عنوان «يك آزمون نتيجه بخش» در كتاب اثبات خدا ص 25 به نظر رسيد كه وجود خدا را براساس پيشگوييهاى پيامبران اثبات نموده است. اگر اين مرد دانشمند كه داراى سى و هفت اختراع ثبت شده و موفق به دريافت جايزه هاى باارزش علمى گرديده، از تاريخ اسلام و پيشگوييهاى پيغمبر و ائمه عليهم السّلام ـ آگاهى داشت، ايمانش به خدا استوارتر مى شد.
2 ـ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 76. سيره ابن هشام، ج 2، ص 114. اسد الغابه، ج 4، ص 47 و ج 2، ص 114. الاصابه، ج 1، ص 426ـ 2251، و ج 2، ص 512 ـ 5704. الاستيعاب، ج 1، ص 418، و ج 2، ص 481. كنوز الحقائق، ج 1، ص 108 و ج 2، ص 17. الجامع الصغير، ج 2، ص 66 در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جزء هشتم (ج 2، ط مصر ص 271 به بعد) از كتاب تاريخ صفين نصر بن مزاحم حكايتى نقل كرده كه از آوردن آن در اينجا ـ چون موجب تطويل است ـ معذوريم ولى خواننده عزيز را به مطالعه آن توصيه مى نمائيم تا بدانند چگونه اين حديث، ثابت و معروف بوده و معاويه و اطرافيانش با اينكه بر خودشان ظاهر بود بر باطلند، با امام حق نبرد كردند.
3 ـ السيرة الحلبية، ج 2، ص 78.
4 ـ السيرة الحلبية، ج 2، ص 78. اسدالغابة، ج 4، ص 47 و ج 2، ص 114. الاصابه، ج 1، ص 426 ـ 2251 و اين شعر را هم از خزيمه نقل كرده:
اِذا نَحْنُ بايَعْنا عَلِيَاً فَحَسْبُنا اَبُوْ حَسَن مِمّا نَخافُ مِنَ الْفِتَنِ
وَ فيه الذّى فيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّه وَ ما فيهِمْ بَعْضُ الذَّى فيهِ مِنْ حَسَنِ
الاستيعاب ج 1، ص 418.
5 ـ السيرة الحلبيه، ج 2، ص 78.
6 ـ ابن عبدالبر قرطبى در استيعاب مى گويد: از پيغمبر بطور متواتر نقل شده «تَقْتُلُ عَمّارَ الفِئَةُ الْباغِيَة»و اين از صحيح ترين احاديث و از خبرهاى غيبى و نشانيهاى پيامبرى آن حضرت است.
7 ـ صواعق، ص 190 و 191. كنز العمال، ج 6، ص 223، ح 294 و 2943.
8 ـ صواعق، ص 190. مقتل خوارزمى، ص 156، ف7.
9 ـكنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3944.
10 ـ صواعق، ص 190.
11 ـ كنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3936 و ح 3941.
12 ـ صواعق، ص 191. ذخائر العقبى، ص 148. تذكرة الخواص، ص 260.
13 ـ مقتل خوارزمى، ص 170، ف 8.
14 ـ تذكرة الخواص، ص 259 و 260.
15 ـ ذخائر العقبى، ص 147 و 148.
16 ـ سمو المعنى ص 141. الكامل، ج 3 ص 277 و 278. طبرى، ج 4، ص 299.
17 ـ اسد الغابه، ج 4، ص 169.
18 ـ الاصابه، ج 1، ص 410 ـ 2182. اگر چه صاحب اصابه اين خبر را از مناقب شيخ مفيد نقل كرده اما چون ذيلى بر آن ننگاشته معلوم مى شود آن را معتبر شناخته است، و در ارشاد حبيب بن حماز به حاء مهمله (بدون نقطه) و زاى معجمه (نقطه دار) ذكر شده است.
19 ـ صواعق، ص 191.
20 ـ نور الابصار، ص 115.
21 ـ اخبار الطوال ص 226. حياة الحيوان، ج 1، ص 60.
22 ـ تذكرة الخواص، ص 260.
23 ـ كنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3952.
24 ـ كنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3949.
25 ـ كنز العمال، ج 7، ص 111، ح 960.
26 ـ السيرة النبوية، ج 3، ص 220.
27 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 508 و 509.
28 ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 509.
29 ـ مقتل خوارزمى، ص 162، ف8.
30 ـ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 218 و 219.
31 ـ صواعق ص 191.