نهضت امام حسين (ع) و قيام كربلا

دكتر غلامحسين زرگرى نژاد

- ۹ -


بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد: خبر دلخراش مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر به ما رسيده و معلوم شده است كه شيعيان ، ما را وانهاده اند. اكنون هر كدام از شما دوست داريد كه همراهى با من منصرف شود ، بر او حرج و سرزنشى نيست. (336)
پيش از اين در تحليل و تعليل ريشه هاى عزيمت امام حسين (ع) به سوى كوفه ، گفتيم كه بى گمان امام حسين (ع) از ماهيت كوفه و كوفيان آگاهى افزون ترى از ناصحان خويش در مكه داشت. (337) همان جا اشاره كرديم كه معرفت به ماهيت كوفيان ، گر چه عميق بود و ريشه دار ، اما رسيدن انبوه نامه ها از سوى مردم كوفه ، حجت را براى امام تمام مى كرد و مانع از آن مى شد تا آن حضرت به استناد آنچه مى دانست و واقعياتى كه از آن وقوف داشت ، عزيمت به سوى كوفه را وانهد و به اندرزهاى محمد بن حنفيه ، عبدالله بن مطيع ، عبدالرحمن بن حارث ، ابن عباس ، عبدالله بن جعفر و فرزدق شاعر تسليم گردد.
بديهى است كه اگر دعوت كوفيان و حجتى را نامه هاى ايشان در پيش روى امام قرار داده بود ، علت تامه عزيمت امام به سوى كوفه بشماريم ، طبعا با رسيدن اخبار كوفه در منزل ثعلبيه ديگر موجبى براى ادامه حركت به سوى كوفه باقى مى ماند و لازم بود كه امام پيش از رسيدن به حوزه حكومت عبدالله بن زياد و قرار گرفتن در محاصره قواى حربن رياحى ، مسير خويش را تغيير داده و عازم ديارى ديگر گردد. واقفيم كه امام چنين نكرد و كوتاه زمان پس از توقف در ثعلبيه مسير خويش را به سوى كوفه ادامه داد. در صورتى كه فرض كنيم تا زمان رسيدن خبر شهادت مسلم و هانى به امام ، آن حضرت به وفادارى كوفه و كوفيان نيز باور داشت. و چنين تصور مى كرد كسانى كه بر پدر و برادرش ستم كرده ، اكنون تحولى جدى يافته اند و مى توان به يارى آنان و وفاداريشان دل بست ، طبعا با دريافت اخبار كوفه ، همه آن گمان نيز از ميان رفته بود و از زاويه اين فرض نيز ادامه مسير به سوى كوفه معنايى نداشت. بنابراين باز هم جاى پرسشى ديگر است كه به راستى در شرايطى كه تمامى دلايل ظاهرى براى عزيمت امام به سوى كوفه از ميان رفته بود ، چرا امام همچنان راه خويش ‍ به سوى شهرى ادامه داد كه همه آگاهيهاى تاريخى وى ، تمام نصيحت ناصحان و سرانجام شهادت مسلم و هانى ، حكايت از آن داشت كه نه تنها ديگر به مردمش اميد و حمايتى براى مقابله با يزيد نمى رود ، بلكه ساكنانش شمشير آخته اموى اند براى از ميان برداشتن فرزند على (ع) و فاطمه ؟
اگر در پاسخ اين پرسش به گزارش ابو مخنف و سلسله راويان او اعتماد كنيم ، بايد بگوييم كه امام على رغم دريافت اخبار كوفه ، چون برادران مسلم بن عقيل را بر ادامه مسير براى گرفتن انتقام خون برادر خويش مصمم يافت. (338) لاجرم تن به خواسته آنان داد و روانه شهرى شد كه از پيش معلوم بود كه در آنجا نه امكان ستاندن انتقام مسلم وجود دارد و نه امكانى براى نجات از قتل عام كاروانيان همراهش.
بيگمان تبيين شالوده ادامه مسير امام به سوى كوفه بر بنياد خواسته برادران مسلم بن عقيل ، تبيينى است سست و عارى از توانايى براى عزمى به آن بزرگى و گامى به آن بلندى. با پذيرفتن اين تبيين لاجرم بايد گفت كه :
1. امام به جاى پيشوايى همه همراهان خويش و در شرايطى كه همه دلايل و شواهد ، حكم مى كرد كه از ادامه راه ، جز شهادت و اسارت نصيبى وجود نخواهد داشت ، خرد خويش ‍ را به احساسات برادران مسلم سپرد.
2. امام با تسليم به خواسته برادران مسلم و در حالى كه معلوم بود سرنوشت او و همراهانش به كجا منتهى خواهد شد ، زندگى و حيات تمامى ياران خويش را نيز با احساسات چند تن از ياران خود پيوند زد و به خويشتن اجازه داد تا مصلحت بقيه اعضاى كاروان را فداى احساسات برادران مسلم كند. حتى بر فرض اگر بتوان گفت كه امام پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل ، نمى بايد از موضع قصاص او به سهولت چشم پوشيد لازم بود تا درخواست برادران او را ناديده نگيرد ، اما با اين مبنا نيز آنچه بر عهده امام بود ، تصميم حركت خويش با برادران مسلم به سوى كوفه بود ، نه همراه كردن مردان و زنان و كودكانى كه از پيش معلوم بود كه در برابر سپاه كوفه ، هيچ گونه قدرت و دفاعى جدى از خويشتن را ندارند.
اگر توجه كنيم كه ياران امام چگونه در زمانى كوتاه و على رغم تمام مراتب شجاعت و ايثار به سرعت در مقابل سپاه كوفه شكست خوردند و قتل عام گشتند ، ترديدى نمى توان داشت كه از همان آغاز ، هم بر امام و هم بر برادران مسلم و هم بر تمام همراهان ديگر امام كه با انگيزه شهادت و فريادى تاريخى عليه ستم رهسپار كوفه مى شدند ، معلوم بود كه ستاندن انتقام خود برادران مسلم ناميسر و غير قابل دسترس است. آيا به راستى امام نمى دانست كه سپاه وى توان دوام در مقابل سپاه كوفه را دارد و نه قدرت تحقيق آروزى برادران مسلم را؟
بى گمان در صورتى كه شالوده متزلزل استمرار مسير امام از ثعلبيه به سوى كوفه را همان تسليم به خواسته پسران عقيل نشماريم و در همان حال به اين معنى نيز اذعان كنيم كه پيش ‍ بينى شكست نظامى در مقابل سپاه عمربن سعد ، با سوابق و لواحق خيانت پيشگى و تذبذب و سست راءيى كوفيان و كارى بس سهل بود كه از عهده ساده ترين عناصر بدوى اطراف كوفه (339) نيز بر مى آمد ، تا چه رسد به شخصيتى چون امام و ياران همراهش كه جملگى صاحب تدبير و معرفت و درايت بودند ، آنگاه دشوار نيست تا بر اين فرضيه تسليم شويم كه امام اگر چه عزيمت به سوى كوفه را با توسل به حجت ظاهرى آغاز كرد ، اما چون مبانى آن حركت بر حجت باطنى و رسالتى اعتقادى و تاريخى استوار بود ، (رسالت شهادت براى افشاى بيداد و بيدادگرى ) ، بنابراين على رغم اعتقاد به صحت سخنان ناصحان مكه و على رغم از ميان رفتن حجت ظاهرى عزيمت به سوى كوفه (دعوت و نامه هاى كوفيان و نامه مسلم بن عقيل ) ، براى تحقق استراتژى شهادت و در حالى كه با تبيين اين استراتژى براى يارانش ، آنان نيز سالكان طريق شهادت براى احياى راه و رسم عدالت بودند ، بى هيچ درنگ و تاملى راه ثعلبيه به سوى كوفه را ادامه داد.
شيخ مفيد پس از گزارش سخنان امام با همراهانش در منزل زباله مى نويسد كه پس از خاتمه سخنان امام ، مردم از چپ و راست ، راه بازگشت و ترك همراهى امام را پيش گرفتند و تنها آن كسانى كه از مدينه با امام همراه شده بودند و چند نفرى كه در ميانه راه به آن حضرت پيوسته بودند ، باقى ماندند. شيخ مفيد مى افزايد كه : امام به اين دليل از همراهانش ‍ خواست تا در صورت تمايل او را ترك كنند كه مى دانست (( اعرابى كه با او همراه شده بودند ، چنان گمان مى كردند كه امام وارد شهرى خواهد شد كه ساكنانش سر در اطاعت آن حضرت خواهند آورد ، حال آنكه امام مى دانست كه چنين نيست. پس به همين دليل نيز اكراه داشت تا كسانى كه با او همراهى مى كنند ، ندانند كه چه چيزى در پيش روى آنان است. (340) ))
گزارش رخدادهاى نهضت كربلا از ثعلبيه تا نينوا را ادامه مى دهيم تا باز هم در پرتو وارسى آنها ، هر چه بيشتر دريابيم كه امام در حركت به سوى كوفه ، انديشه اى داشت والاتر از آنچه ابومخنف به برادران مسلم نسبت داده و ساير محققان در باب اميد امام در حصول به حكومت در كوفه نوشته اند.
گفتيم كه على رغم دريافت خبر شهادت قيس ، در زباله ، امام اين منزل را پس از برداشتن آب كافى ، (341) ترك كرد و راه خود را همچنان به سوى كوفه ادامه داد ، تا آنكه به منزلى ديگر به نام (( بطن عقبه )) رسيد و در آنجا فرود آمد. (342) در اين منزل امام پير مردى از بنى عكرمه ، به نام (( عمروبن لودان (343) )) يا (( لوذان )) را ملاقات كرد.
ابن مخنف به نقل از همين لوذان روايت مى كند كه : وى چون امام را در بطن عقبه ديد پرسيد كه به كجا مى رويد؟ امام پاسخ داد كه به كوفه و پير مرد گفت : به خدا سوگندت مى دهم كه بازگردى ، چرا كه به خدا قسم تو جز به سوى سر نيزه ها و شمشيرهاى بران نمى روى. اين مردمى كه تو را به سوى كوفه فرا خوانده اند ، در صورتى كه خود زحمت جنگيدن را به عهده مى گرفتند و زمينه را براى تو آماده مى كردند و تو آنگاه به سوى ايشان مى رفتى درست بود ، اما با آنچه تو از كوفه مى گويى ، بهتر آن است كه به سوى اين شهر نروى. امام پاسخ داد كه : بنده خدا آنچه تو مى انديشى ، من نيز همان را انديشيدم ؛ اما بر اراده خداوند نمى توان چيره گشت. (344)
در صورتى كه سخنان امام با لوذان به همين سخنان خاتمه مى يافت ، چه بسا مى توانستم نتيجه بگيريم كه امام هنوز نيز به تغيير اوضاع اميد داشت ، با همين انگيزه راه خويش را به سوى اين شهر امتداد مى داد و سخنانش در پاسخ لوذان ، حكايت از پاسخى احترام آميز داشت نه آگاهى واقعى به شهادت قطعى خويش و يارانش ؛ اما سخنان بعدى امام جاى هيچ گونه ترديدى نمى گذارد كه امام يقين داشت كه اين سفر ، سفر شهادت است . جملات پايانى امام با لوذان چنين بود:
به خدا سوگند كه از من دست برندارند تا خون مرا به زمين نريزند. پس چون چنين كنند ، خداوند برايشان كسى را كه ايشان را خوار و زبون كند و تا به آنجا رسند كه زبون ترين ملتها گردند ، مسلط خواهد كرد. (345)
امام پس از اندكى توقف در بطن عقبه ، آنجا را ترك كرد تا به (( منزل اشراف )) رسيد. (346) در پايگاه روز بعد وقتى كاروان آماده ادامه سفر مى شد ، اما به جوانان همراه خويش دستور داد تا آب كافى برگيرند و آنگاه حركت كنند. دستور امام اجرا شد و آن حضرت و همراهانش همچنان راه كوفه را پيش گرفتند. پس از طى مسافتى چند ، يكى از همراهان امام ، از دور سياهى اى را ديد و فرياد زد كه : الله اكبر امام نيز تكبير گفت و آنگاه پرسيد كه چرا تكبير گفتى ؟ مرد پاسخ داد كه درختان خرما را ديدم.
با پيشروى بيشتر كاروان و اندك دقتى ، معلوم شد كه سياهى مقابل ، نه شهر كوفه كه سپاهيان حربن يزيد رياحى اند كه به دستور حصين بن نمير فرمانده ابن زياد در قادسيه ، به همراه هزار نفر به سوى امام حسين (ع) مى آيند. چنين بود كه به دستور امام ، كاروان راه خود را به سوى (( ذوحسم )) در طرف چپ راه تغيير داد تا زنان و كودكان در آنجا مستقر شوند. اندكى بعد ، اردوى حربن يزيد ، سر رسيدند و چون آثار تشنگى شديد در افراد آن و اسبانشان پيدا بود ، به دستور امام حسين (ع) سيراب شدند. (347) به زودى معلوم شد كه حر وظيفه دارد تا امام و كاروان همراه او را تحت نظر شديد قرار دهد و اجازه ندهد تا آنان به سوى كوفه پيش رفته و يا راه مراجعت پيش گيرند. (348)
با فرا رسيدن وقت نماز ظهر ، امام براى نماز آماده شد. نماز ظهر وسپس نماز عصر به امامت امام حسين (ع) و در حالى كه افراد دو سپاه به همراه حر به امام اقتدا كردند ، برگزار گرديد. امام پس از پايان هر دو نماز با سپاهيان حر سخن گفت و علت حركتش به سوى كوفه را اين گونه شرح داد:
اما بعد: اى مردم ، اگر از خدا مى ترسيد و حق براى صاحبان آن مى شناسيد ، خشنودى خداى را بجوييد و بدانيد كه ما اهل بيت ، بر تصدى حكومت شايسته تر از آنانى هستيم كه ادعاى ولايت بر شما را مى كنند ، چرا كه آنان با شما جز ستم و بيدادگرى كارى نمى كنند. اگر شما از حكومت ما ناخشنوديد و حق ما را انكار مى كنيد و نظرتان بر خلاف مطالبى است كه در نامه هايتان نوشته و با رسولان خويش نزد من فرستاده ايد؛ از شما روى برتافته و بازخواهم گشت. (349)
حر فرمانده پيشقراولان سپاه كوفه ، پس از شنيدن اين سخن امام ، پاسخ داد كه او نه در شمار نويسندگان نامه بوده و نه از نوشتن آن نامه ها اطلاع داشته است ، به دستور امام حسين (ع) ، عقبه بن سمعان ، خورجين مملو از نامه هاى كوفيان را در مقابل حر خالى كرد. (350) بدون شك حر در اعلام بى خبرى از نامه هاى كوفيان به امام حسين (ع) حقيقتى را كه او و افراد سپاهش از آن مطلع بودند ، كتمان مى كرد. مگر ممكن بود كه قريب به بيست هزار نفر از مردم شهرى به امام حسين (ع) نامه نوشته و روزهاى زيادى در بيعت با مسلم بن عقيل باشند و آنگاه حر و تمامى افراد سپاه او از دعوت كوفيان بى اطلاع بمانند؟ (351)
اما به وضوح مى دانست كه حر اجازه بازگشت وى به سوى حجاز را نخواهد داد. او مامور بود تا در صورتى كه نتواند امام را دستگير كند و به نزد عبيدالله بن زياد ببرد ، بدون جنگ با آن حضرت ، با محاصره و مراقبت دائمى از امام ، آن حضرت را تا زمانى كه سپاه كوفه فرا مى رسند ، تحت نظر قرار دهد و مانع از آن گردد تا نقشه نهايى يزيد و عبيدالله به اجرا در نيايد. پس به همين دليل نيز در سخنان خويش با حر و كوفيان همراهش ، تاكيد كرد كه اگر كوفيان همچنان بر بيعت خود پايدارند ، وى آماده است تا در كنار آنان قرار گيرد و در صورتى كه آنان بيعت خويش را شكسته اند ، خواستار مراجعت به سوى حجاز است. (352)
امام به طرح اين دو پيشنهاد ، در واقع از يك سو پايبندى خويش بر دعوت كوفيان و آمادگى خويش براى قرار گرفتن در كنار آنان جهت برانداختن قدرت امويان را اعلام مى داشت و بر آن بود تا با اين اعلام آمادگى و تمايل بر رساندن خود به سوى كسانى كه بيعت خويش با آن حضرت را شكسته بودند ، آخرين بهانه ها را از كوفيانى كه شخصيت آنان با تذبذب اجين شده بود ، بگيرد. (353) و از سوى ديگر با طرح پيشنهاد بعدى مبنى بر آمادگى خود براى بازگشت به حجاز ، راه بهانه جويى قاتلان خود و يارانش را نيز مسدود كند تا آنان پس از پديد آوردن فاجعه كربلا و شهادت فرزند رسول خدا و همراهانش ، نتوانند مدعى گردند كه به دليل اصرار حسين بن على بر طغيان و سركشى ، چاره اى جز بستن راه او به سوى كوفه و كشتن وى را نداشتند.
چون حر هيچ كدام از دو پيشنهاد امام حسين (ع) را نپذيرفت ، (354) سرانجام امام و حر چنين توافق كردند كه راهى براى حركت پيش گيرند كه نه به كوفه و نه به حجاز ختم شود. حر در اين حال همچنان منتظر رسيدن پيك كوفه و دريافت وظيفه خويش در مقابل امام حسين (ع) بود. به روايت ابومخنف از عقبه بن ابى العيزار ، پيش از حركت كاروان در حالى كه سپاه هزار نفرى حربن يزيد رياحى نيز در اطراف كاروان بودند ، امام ، خطبه اى را خواند (355) كه مضامين آن هم دلالتى آشكار است بر آگاهى امام از آينده خود و يارانش و هم مبين شالوده و مبانى نهضت حسينى. امام فرمود:
اى مردم ، رسول خدا گفت : هر آن كس كه سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خداوند را حلال كرده و عهد الهى را نقض كرده و به مخالفت با سنت پيامبر برخاسته و با مردم بر بنياد گناه و تجاوز رفتار مى كند و او بر چنين سلطانى نه به عمل و نه سخن بر نشورد ، بر خداوند است كه او را همانند آن سلطان در آتش دوزخ افكند. بدانيد كه اينان (بنى اميه ) شيطان را پيروى كرده و از اطاعت خداوند سر برتافته اند. فساد را آشكار ، حدود الهى را ترك و اموال مسلمانان را به خويشتن اختصاص داده ، حرام را حلال و حلال را حرام گرانيده اند. من بر حكومت بر شما از ديگرى شايسته ترم. نامه هاى شما به من رسيد و نمايندگان شما بيعت مرا عهده دار شدند. شما نبايد مرا تسليم دشمن كنيد و خوار سازيد اگر بر بيعت خويش ‍ باقى مانده ايد ، رستگار خواهيد بود ، چرا كه من حسين بن على ، فرزند فاطمه دختر رسول خدايم. جان من ، با جان شما و اهل بيت من با اهل بيت شما خواهد بود و بر من است كه در كنار شما باشم. اگر عهدم را بشكنيد و بيعت مرا از گردن برداريد ، به جان خودم كه اين كار را از شما بعيد نمى دانم ، چرا كه شما همين كار را با پدر و برادرم و پسر عمويم مسلم كرديد ، بدانيد كه فريب خورده كسى است كه فريب شما را خورده باشد ، (و من كه شما را مى شناختم فريب شما را نخوردم ) اين شماييد كه بهره خويش را از دست داديد و نصيب خود را وانهاديد. هر آن كس كه عهدشكنى و خيانت كند ، بر خويشتن خيانت كرده است ، به زودى خداوند ما را از شما بى نياز خواهد كرد. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته. (356)
عقبه بن ابى العيزار ، در قالب روايتى ديگر آورده است كه چون امام به ذى حسم رسيد ، در آنجا پس از حمد و ثناى الهى گفت :
امور چنان شده است كه مى بينيد دنيا دگرگون شده و تغيير يافته است. نيكى هاى آن از ميان رفته و زشتيهايش افزايش پيدا كرده است ؛ به گونه اى كه از آن ، تنها ته مانده اى باقى است و غذايى اندك ؛ چونان چراگاهى كم مايه. مگر نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى گردد؟ پس در چنين احوالى سزاست كه مومن آرزوى مرگ كند و خواستار ديدار خدا شود. من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز خوارى نمى بينم. (357)
كاروان امام كه توسط سپاهيان حر تعقيب مى شد ، پس از كمى راهپيمايى به سوى عذيب الهجانات (358) رفت و پس از عبور از آن ، به (( قصر بنى مقاتل )) رسيد و در آنجا فرود آمد. (359)
در عذيب چهار نفر از شيعيان امام كه از كوفه گريخته بودند ، (360) به كاروان امام ملحق شدند. حر كوشيد تا مانع پيوستن آنان به امام شود ، (361) اما چون شنيد كه امام براى اين موضوع با وى وارد جنگ خواهد شد ، از مخالفت دست برداشتند. (362)
نخستين پرسش امام از اين چهار تن ، پرسش در باب وضعيت كوفه و كوفيان بود ، مجمع بن عبدالله عايذى ، يكى از آنان گفت : اشراف كوفه انبانهاى خويش را از رشوه هايى كه دريافت كرده اند ، انباشته اند. آنان عليه تو اتفاق دارند ، اما ديگر مردم كوفه دلهايى دارند مايل به تو و شمشيرهايى آخته عليه تو. (363)
پرسش از قيس بن مسهر ، سوال بعدى امام بود (364) آنان پاسخ دادند كه او توسط حصين بن نمير دستگير شد و سرانجام در حالى كه بر تو و پدرت درود مى فرستاد ، وى را از فراز قصر به زير افكندند.
امام چون اين سخن را شنيد در حالى كه در چشمانش اشك فراهم شده بود ، اين كلام الهى را تلاوت كرد: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر. (365)
به همان اندازه كه گزارش مجمع بن عبدالله ، تصويرى بود واقعى از چهره كوفيان ، تلاوت آيه بالا از سوى امام نيز از واقعيت شهادت قريب الوقوع كاروان حسينى خبر مى داد. ساده انديشانه است اگر با تمام شواهد و قرايت و حوادثى كه در كوفه رخ داده بود ، تصور كنيم كه امام انتظار خود و يارانش را براى رسيدن به زمان شهادت ، بدون وقوف بر واقعيتى كه چند روز بعد رخ داد ، به زبان آورد و آيه بالا را به عنوان شعارى كلى تلاوت كرد.
در پايان گفتگوى امام با مجمع بن عبدالله ، طرماح بن عدى (366) به امام نزديك شد و سخنانى به زبان راند كه توجه به متن آنها ، باز هم شرايط امام را در آن زمان نشان مى دهد. طرماح گفت :
به خدا سوگند هر چه مى نگرم ، كسى را ياور و همراه تو نمى بينم. اگر دشمنانت جز همين قواى حر كه تو را محاصره كرده اند نيز نبودند ، همين افراد براى جنگ با تو كافى بودند. يك روز قبل از آنكه كوفه را ترك كنم و به سوى تو روانه شوم ، در كنار كوفه ، چنان مردمى انبوه كه براى جنگ با تو فراهم شده بودند ، ديدم كه تا آن زمان سپاهى به فزونى آن سپاه نديده بودم. درباره آنان پرس و جو كردم. پاسخ شنيدم كه جملگى آنان مهياى نبرد با حسين شده اند و اى حسين اگر مى توانى ، حتى گامى به پيش نروى ، نرو. اگر بر آنى كه در شهرى مستقر شوى كه خداوند تو را در آنجا محافظت كند ، در كار خويش وارسى كنى ، به سوى كوهستان ما كه اجاء خوانده مى شود ، برو. به خدا سوگند كه از پادشاهان غسانى و حميرى و نعمان بن منذر ، و از هر سرخ و سفيد به آن كوهستان پناه مى جستيم و هرگز دشمنى بر ما دست نمى يافت. من نيز با تو همراه خواهم شد ، تا تو را در آنجا منزل داده و استقرار بخشم. چون به آنجا رسيدى ، كسان به سراغ مردان اجاء و سلمى از قبيله طى ء خواهيم فرستاد تا فراهم شوند ، سوگند به خدا كه ده روز نخواهد گذشت كه مردانى سواره و پياده به تو روى خواهند آورد. پس آنگاه هر اندازه كه مى خواهى در آن كوهستان بمان. اگر خطرى پى آيد ، من تعهد مى كنم كه بيست هزار طايى در كنار تو دست به جنگ خواهند زد. به خدا كه تا آن هنگام كه يك تن از ايشان زنده باشد ، نخواهند گذاشت كه دست كسى به تو رسد. (367)
سخنان طرماح ، اگرچه معقول مى نمود ، اما:
اولا: تحقيق آن از سويى ، در گرو ستيز با قواى حر بود كه خود طرماح هم اعتماد داشت كه ياران امام را توان غلبه بر آنان و رها شدن از چنگشان نيست ؛
ثانيا ، منوط به درستى وعده هايى بود كه طرماح مى داد.
شايد اگر طرماح پس از خاتمه رهنمودهايش به امام ، به بهانه سپردن آذوقه هاى همراهش به كسان خويش ، امام را ترك نمى كرد ، چه بسا مى توانستيم به درستى سخنان او در مساعدتهاى قبيله طى ء به امام در كوهستان (( اجاء)) اعتماد كنيم ، اما وقتى خود او تحميل تاخير در رساندن آذوقه به كسان خويش را نداشت ، (368) به چه دليل مى توان نتيجه گرفت كه (به فرض آنكه امام در آن شرايط استراتژى مشخصى هم نداشت و تنها به انديشه بيرون كشيدن خود و همراهانش از معركه بود) بايد به طرماح و وعده هاى وى اعتماد مى كرد.
چه بسا در حالى كه طرماح سخن مى گفت و انديشه رساندن آذوقه به كسانش را داشت ، اما زهير بن قين را مى نگريست كه چندى پيش با عزمى استوار همسر خويش را طلاق گفته بود تا بتواند با انديشه اى آسوده وارد نينوا شود. زهير هيچ كدام از وعده اى طرماح را به زبان نرانده بود ، او گام نخست را خود برداشته بود ، بى هيچ وعده اى از جانب ديگران و بدون هيچ ترديد و بهانه اى درباره خويش.
در سخنان مجمع بن عبدالله و سپس طرماح ، تمام كوفيان يك چهره داشتند ، بى هيچ استثنايى ، آنان يا خويشتن را به زر فروخته بودند يا به زور ، اما صرف نظر از قليل انسانهاى صميمى اين شهر ، نظير حبيب بن مظاهر و حربن يزيد رياحى ، كه اگر چه كوفى بودند ، اما نه بر طينت كوفيان ، مى توانيم با نگاهى به شخصيت و رفتار و سخنان عبيدالله بن حر جعفى نتيجه بگيريم كه در ميان ساكنان اين شهر دسته ديگرى وجود داشتند ، نماد فرار از عدالت خواهى كه در باطن خويش ، جز همراهى با ستمگرى و مشاركت در پيروزى جور بر عدل را نداشت.
اگر امام در قصر مقاتل پرده از چهره اينان بر نمى داشت ، شايد كوفيان را در مجموع در سه دسته تقسيم بندى مى كرديم و از دسته چهارم آنان ، يعنى فراريان از خويشتن و بى هويت در ميدان منازعه حق و باطل غافل مى مانديم.
ابو مخنف به نقل از شعبى نوشته است كه چون امام به قصر بنى مقاتل رسيد و خيمه اى افراشته ديد ، پرسيد كه اين خيمه از آن كيست ؟ گفتند: خيمه عبيدالله بن حر جعفى است. امام گفت او را به ملاقات من فرا خوانيد.
چون فرستاده امام ، نزد عبيدالله رفت ، او (( انا لله و انا اليه راجعون )) را به زبان راند و سپس افزود كه : سوگند به خدا كوفه را ترك كردم براى آنكه چون حسين بر آن شهر در آيد ، آنجا نباشم. سوگند به خدا كه نمى خواهم او را ببينم و او نيز مرا ببيند.
امام چون سخنان عبيدالله را شنيد ، خود عازم خيمه وى گشت و پس از ديدار با وى ، از او خواست تا وى را در عزيمت به سوى كوفه و قيام عليه يزيد همراهى كند ، اما عبيدالله همان سخنانى را كه به فرستاده امام گفته بود ، تكرار كرد و پس امام نيز از ادامه سخن با او منصرف شد و تنها از او خواست كه لااقل به يارى دشمنانش اقدام نكند. (369)
اگر توجه كنيم كه امام پيش از آن از همراهان خويش خواسته بود تا وى را ترك كنند و اين سخن را در شب عاشورا نيز تكرار كرد ، طبعا نخواهيم توانست نتيجه بگيريم كه آن حضرت در كوششى شگفت براى فرا خواندن عبيدالله به همراهى خويش ، انديشه افزودن بر شمار ياران خويش را داشته است. همچنين اگر توجه داشته باشيم كه امام به خوبى واقف بود كه شمار سپاه كوفه چنان فراوانند كه همراهى يا عدم همراهى عبيدالله با آنان ، هيچ گونه تفسيرى در معادله قدرت نظامى ايفا نمى كرد ، آنگاه چه بسا بتوانيم نتيجه بگيريم كه امام مى كوشيد تا عبيدالله را از دهليزفرار از خويشتن به سوى فضاى رويت خود كشاند و مانع از آن گردد تا او نجات خويش را در فرار كوفه و پناه بردن به خيمه قصر بنى مقاتل ببيند.
كاروان از قصر بنى مقاتل آب برداشت. (370) و همچنان تا پگاه به راه خويش ادامه داد. گزارش قابل توجه در فاصله عزيمت امام از قصر بنى مقاتل تا رسيدن به كربلا ، گزارشى است از عقبه بن سمعان كه همين گزارش نيز ماهيت و شالوده و اهداف نهضت حسينى را نشان مى دهد. عقبه بن سمعان كه همراه كاروان امام بود و ابو مخنف با يك واسطه ، مشاهدات او را نقل مى كند ، گفته است كه : چون امام فرمان حركت را داد و ما از قصر بنى مقاتل روان شديم ، ساعتى سپرى نشده بود كه حسين را بر بالاى مركب ، خوابى كوتاه در ربود. چون چشم گشود ، سه بار تكرار كرد كه : (( انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين )). در اين حال على بن الحسين (على اكبر) خود را به پدر رساند و پرسيد: پدرم چرا انالله مى گويى ؟ امام پاسخ داد كه چون مرا خواب در ربود ، سوارى را ديدم بنشسته بر اسبى و مى گفت : اينان در حالى به پيش مى روند كه مرگ به سوى آنان روان است. من دريافتم كه ما را از مرگمان خبر مى دهد.
على اكبر پرسيد: پدرم پيوسته از آسيب مصون باشى. مگر ما بر حق نيستيم ؟ امام پاسخ داد سوگند به كسى كه بازگشت بندگان به سوى اوست ، چرا ، بر حقيم. على اكبر گفت : پس ‍ چه باك اگر در راه حق جان دهيم. امام گفت : پسرم خداوند به تو پاداشى كه به پدرى براى داشتن چنين فرزندى نيك خواهد داد ، بدهد. (371)
بخش چهارم : ورود كاروان حسين (ع) به دشت كربلا
كاروان امام پس از دور شدن از قصر بنى مقاتل ، همچنان پيش رفت تا سرانجام وارد دشت كربلا شد. كربلا براى امام نامى آشنا بود. امام با شنيدن نام كربلا ، طبعا به ياد سخن پدرش ‍ على (ع) افتاد كه به هنگام عزيمت از كوفه به سوى صفين ، چون وارد صحراى كربلا شده بود ، گفته بود كه : (( اين سرزمين جاى پياده شدن و استقرار كسانى است كه خونشان را در همين جا خواهند ريخت و آنان وارد بهشت خواهند شد. )) (372)
حتى با فرض آنكه امام در آن زمان كه پدرش سخنان بالا را بر زبان مى راند ، مصداق آن پيشگويى را كاروان حسينى نمى دانست ، (373) اما اكنون كه قواى حر را در اطراف خويش و سپاه عمربن سعد را در راه مى يافت ، ديگر هيچ ترديدى نداشت كه سخنان على (ع) درباره او و همراهانش درست بوده و اينك خطاب به همراهانش گفت :
اندوه و بلا ، چون پدرم در هنگام عزيمت به سوى صفين در حالى كه من هم در كنارش بودم بر اين سرزمين گذشت ، ايستاد و نام آنجا را پرسيد. نام اين سرزمين را به او گفتند ، پس ‍ گفت : اينجا جاى فرود آمدن آنان و محل ريختن خون ايشان است... (374)
هنوز امام گامى فراتر نگذاشته بود كه پيك عبيدالله از كوفه رسيد و در پاسخ كسب تكليف حر به او دستور داد كه امام حسين (ع) را در زمينى بى آب و علف متوقف سازد و تحت نظر بگيرد. (375) كربلا درست همان ويژگيهايى را داشت كه عبيدالله نوشته بود؛ بنابراين حر نيز بى درنگ از امام و يارانش خواست تا راه خويش را ادامه نداده و در همان سرزمين توقف كنند.
امام حسين (ع) چون از دستور تازه اى كه به حر رسيده بود آگاه شد ، از وى كشتار ايشان خواهند زد. پس زهير بن قين پيشنهاد كرد تا پيش از رسيدن قواى ابن سعد ، با همين نيروى موجود ، عليه حر و قوايش وارد نبرد شوند تا شايد راهى براى خروج از محاصره و امكانى براى نجات از چنگال سپاه كثيرى كه در راه بود ، پيدا كنند. (376)
درست است كه قواى حر چندين برابر نيروهاى امام بود و غلبه بر آنان نيز دشوار بود ، اما اين انديشه زهير نيز نادرست نبود كه مى گفت اگر نتوانيم راهى براى نجات خويش از محاصره قواى حر پيدا كنيم ، قطعا در مقابل سپاه عمر بن سعد ناتوان تر خواهيم بود.
امام بى درنگ با پيشنهاد زهير مخالفت كرد و پاسخ داد كه من بر آن نيستم تا آغاز كننده نبرد باشم. اين پاسخ طبعا تمام نيت آن حضرت را در مخالفت با پيشنهاد زهير منعكس ‍ نمى كند. واقعيت اين بود كه زهير نيز معتقد نبود كه در صورت اقدام عليه نيروهاى حر ، قواى امام حسين (ع) به پيروزى خواهند رسيد ، بلكه او اين راه را تنها چاره بازمانده در پيش ‍ روى كاروان حسينى مى يافت. پس امام نيز در حالى كه اصل سخن زهير را در امكان پيروزى بر سپاه ، فقط به عنوان امرى ممكن و نه قطعى مى يافت ، راه صواب را در آن نمى يافت كه با فرو رفتن در جنگى كه به دليل كثرت قواى دشمن ، احتمال پيروزى خود و يارانش در آن بسيار اندك است ، بهانه اى بسيار ارزشمند به دست عبيدالله بن زياد و يزيد دهد تا آنان بتوانند پس از قتل عام قواى امام توسط سپاه كثير حر ، با خاطرى آسوده مدعى شوند كه حسين در نبرد با ما سبقت جست و پيشقراولان كوفه ناگزير و ناخواسته براى دفاع از خويش ‍ به جنگ با فرزند پيامبر مبادرت ورزيدند.
به عبارت ديگر ، سبقت در نبرد با قواى حر ، علاوه بر آنكه به ظن غالب ، قتل عام كاروان حسينى را به همراه داشت و امام حسين (ع) را در انديشه مردم نيز در موضع تهاجمى و نه تدافعى قرار مى داد ، با فراهم ساختن بهانه لازم براى يزيد و عبيدالله ، چهره آنان و نقش مستقيم ايشان در قتل عام امام و همراهانش را هم خدشه دار مى كرد. در يك كلام ، با اقدام امام عليه حر شكست سپاه امام ، حادثه خونين كربلا نه به نام يزيد كه به نام حربن يزيد رياحى ثبت مى شد و خواهيم گفت. كه يزيد پس از شهادت امام حسين (ع) ، كوشيد تا ننگ فاجعه كربلا را از دامن خويش بزدايد و آن را به قساوت ابن زياد نسبت دهد. بى گمان اگر آن فاجعه به دست حر بن يزيد رياحى شكل مى گرفت ، يزيد توفيق چشمگيرى مى يافت تا خويشتن را از دخالت در آن فاجعه تبرئه كند.
ابن سعد در تلاش براى جمع كردن دنيا و آخرت
تاريخ ورود امام به كربلا ، در روز دوم محرم سال 61 ثبت شده است. (377) با طلوع روز سوم محرم ، عمربن سعد فرمانده سپاه ابن زياد براى جنگ با امام حسين (ع) ، به همراه چهار هزار نفر سپاهى وارد كربلا شدند ، (378) ابن سعد كه شناخت كاملى از شخصيت امام حسين (ع) و حقانيت وى داشت ، در آغاز تعيين او به فرماندهى سپاه ، كوشيده بود تا از اين ماموريت شانه خالى كند و در قتل فرزند پيامبر ، دخالت ننمايد ، اما ابن زياد به او پاسخ داد كه حاضر است وى را از فرماندهى معاف دارد مشروط بر آنكه او نيز از حكومت رى چشم بپوشد. (379) فرزند سعد بن ابى وقاص ، صحابى مشهور پيامبر وقتى در دو راهى انتخاب دنيا و آخرت قرار گرفت با تلخى دنيا را برگزيد (380) و در حالى كه نيك مى دانست براى قتل شريف ترين انسان آن روز و يادگار عزيز پيامبر اسلام ماموريت دارد ، به كربلا وارد شد و سپاه قليل امام حسين (ع) را تحت نظر گرفت.
ابن سعد پس از رسيدن به كربلا ، در شرايطى كه هنوز بقاياى انسانيت و اسلاميتش او را سرزنش مى كردند ، ابتدا سياست پرهيز از جنگ را پيش گرفت و سعى كرد تا براى رهايى خود از اين ماموريت ننگين ، راه فرارى پيدا كند. او هم حكومت رى را مى خواست ، هم بر آن بود تا آخرت خويش را با دست زدن به قتل فرزند فاطمه تباه نسازد. پس به همين دليل نيز پيكى نزد امام حسين (ع) فرستاد (381) و قصد اما را از حركت به سوى عراق جستجو كرد. امام براى ابن سعد پاسخ فرستاد كه بنا به دعوت مردم كوفه به اين سرزمين آمده ، اما وقتى از تحول اوضاع كوفه و پيمان شكنى كوفيان مطلع شده ، قصد بازگشت به حجاز را داشته است ، ولى حربن يزيد رياحى مانع اجراى اين تصميم گرديده است. (382)
دريافت چنين پاسخى از سوى امام و اعلام تمايل آن حضرت به بازگشت ، ابن سعد را اميدوار كرد. پس بر آن شد تا راهى براى بيرون كشيدن خويش از اجراى اين ماموريت تلخ و صعب پيدا كند. به همين دليل نيز بى درنگ پيكى نزد حاكم كوفه گسيل داشت و درخواست كرد تا در باب اجازه بازگشت به امام حسين (ع) ، انديشه كند. ابن زياد كه در اين زمان بر كوفه تسلط كامل يافته و امام و سپاه كوچكش را نيرويى غير قابل اعتنا مى دانست كه به تصور او ، مرعوب شده اند به شدت به مخالفت با پيشنهاد امام حسين (ع) پرداخت. ابى مخنف به نقل از نضر بن صالح بن حبيب بن زهير العسبى ، از حسن بن فائد بكير العسبى ، كه در هنگام رسيدن نامه عمر بن سعد حاضر بوده ، نوشته است كه : چون ابن زياد بر درخواست امام واقف شد ، به شعر زير توسل جست : (( اكنون كه پنجه هاى ما ، وى را گرفته است ، اميد به رهايى دارد ، اما ديگر جاى گريختن نيست )) (383) سپس به ابن سعد پاسخ داد كه : نامه ات را دريافت كردم و سخنت را فهميدم. پاسخ اين است كه اگر حسين و تمام ياران او با يزيد بيعت كردند ، آنگاه در باب كار او انديشه خواهم كرد. والسلام (384)
نامه ابن زياد در پايان روز پنجم محرم به ابن سعد رسيد و او نيز بى درنگ آن پاسخ را نزد امام حسين (ع) فرستاد و از او خواست تا در باب خواسته حاكم كوفه ، بينديشد. پاسخ صريح و كوتاه امام حسين (ع) ، چنين بود:
اى پسر سعد ، آخرين ضربه اى كه ابن زياد مى تواند ، بر من وارد كند ، ضربه مرگ است. پس مرحبا به مرگ ! (385)
ابن زياد كه ظاهرا در روز ششم محرم ، پاسخ قاطع امام حسين (ع) را دريافت كرده بود ، ضمن تقويت سپاه عمر بن سعد با ارسال سپاهيانى جديد ، به او نوشت كه :
با سپاهيان مسلحى كه همراه داراى ، حسين و يارانش را در محاصره قرار ده تا نتوانند حتى قطره اى آب بنوشند ، چنان كه عثمان آن مرد پرهيزگار را از نوشيدن آب محروم كردند. (386)
ابن سعد كه نمى توانست از اين فرمان صريح ابن زياد ، سرپيچى كند و در عين حال به زشتى اين اقدام واقف بود ، يك بار ديگر در جنگ ميان دنيا خواهى و آخرين بقاياى انسانيت و شرف و حميت عربى ، دنيا را برگزيد و به عمرو بن حجاج (387) دستور داد تا به همراه پانصد سوار در كنار فرات موضع بگيريد و در ميان سپاه امام و فرات حائل گردد اين واقعه به تصريح شيخ مفيد و ديگران ، در روز هفتم محرم و سه روز پيش از شهادت امام حسين (ع) اتفاق افتاد. (388) مشاهده استقرار قواى پانصد نفرى عمر بن سعد ، در مقابل شريعه فرات امام را به انديشه انداخت تا بى درنگ براى ذخيره آب اقدام كند. اين ماموريت به عباس بن على و نافع بن هلال واگذار شد. به روايت ابو مخنف از حميد مسلم ، عباس همراه سى سوار و بيست پياده ، روانه شدند و چون با مقاومت نيروهاى عمرو بن حجاج روبه رو گشتند ، بر آنان يورش برده و با عقب نشاندن ايشان ، مشكهاى خويش را پر كرده و به حضور امام حسين (ع) بازگشتند. (389)
با آشكارتر شدن سياست خشونت حاكم كوفه و امام حسين (ع) كه شايد تلاش مى كرد تا نهايت سبعيت پسر مرجانه و يزيد را به آيندگان نشان دهد ، يك بار ديگر پيكى نزد عمر بن سعد فرستاد و سخن قبلى خويش را تكرار كرد كه حاضر است ، حومه كوفه را به سوى حجاز ترك كند و مانع از درگيرى و كشتار گردد.