نهضت امام حسين (ع) و قيام كربلا

دكتر غلامحسين زرگرى نژاد

- ۴ -


پس از قتل خليفه سوم ، مجموعه افرادى كه به شدت درگير احساسات و هيجانهاى زودگذر و كم دوام شده بودند ، در كنار شيعيان خالص امام ، در اطراف خانه آن حضرت اجتماع كردند و على (ع) را به قبول خلافت و تصدى حكومت بر خويش فرا خواندند. امام بايد بلافاصله آغوش خود را بر روى اين مردم مى گشود و دستان ايشان را براى بيعت مى فشرد ، اما ، امام كه به صداقت و خاصه پايدارى و ادامه بسيارى از اين حمايتها باور نداشت ، در مقابل ديدگان بهت زده مردم ، ايشان را مخاطب ساخت كه :
اى مردم ، بهتر است تا خليفه ديگرى برگزينيد و به من اجازه دهيد تا مشاور و وزير خليفه شما باشم (109) !
مردم وقتى اين پاسخ را از امام شنيدند ، در حالى كه همهمه و اصرار خويش را بيشتر مى كردند و به جانب امام على (ع) هجوم مى بردند ، با فريادهاى مكرر و با اصرار و الحاح امام را به قبول بيعت و پذيرش خلافت دعوت كردند؛ اما ، امام باز هم همان سخن را تكرار كرد.
خود امام در گوشه اى از تحليل وقايع آن روز ، هجوم مردم را براى بيعت و اصرار ايشان را براى تحميل خلافت به وى چنين توصيف مى كنند:
مردم از هر سوى روى به من نهادند و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند ، چندان كه حسنان فشرده گشت و دو پهلويم آزرده. به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سرنهاده به هم. چون به كار برخاستم گروهى پيمان بسته شكستند و گروهى از جمع دينداران بيرون جستند و گروهى ديگر با ستمكارى دلم خستند (110).
امام در ادامه همان سخنان بالا ، علت تسليم نهايى در برابر خواسته مردم را چنين بيان مى كند:
به خدايى كه دانه راكفيد و جان را آفريد ، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمى نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند ، رشته اين كار را از دست مى گذاشتم و مى ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى گذارم (111).
امام به روشنى و وضوح مى ديدند كه اين مردم ، كوتاه زمانى پس از بيعت ، و در شرايطى كه استوارى در آن بيعت و دوام حكومت امام و تحقق عدالت نيازمند فداكارى و جنگ و جهاد است ، امام را تنها خواهند گذاشت و هر كدام به بهانه اى واهى ننگ قاعدگرى را بر مجاهده در راه خدا ترجيح خواهند داد.
اگر چه حضور حاضران و ميثاق الهى ، امام را ناگزير ساخت تا امتناع اوليه را به تسليم ثانويه تبديل كرده ، دستان خويش را براى بيعت با مردم بگشايد ، اما به فرض ، اگر ميسر نبود تا امام به اتكاى علم امامت ، بر همان بنياد شناخت عادى و طبيعى از احوال مردمى كه بيش از نيم قرن با آنها زندگى كرده و ايشان را آزموده بود ، هم ، مى دانست كه جز قليلى از ايشان ، بقيه آنان ، به زودى يا عقل خويش را به افسار شتر عايشه ، يا به زهد فروشى طلحه و زبير ، يا با بدره هاى زر معاويه و يا با بلاهت اصحاب نهروان ، پيوند خواهند زد.
علاوه بر ملاحظه و معاينه همين حقايق تلخ در چهره اصرار كنندگان به بيعت ، امام مى دانست كه طى گذشته افعيهاى گزنده اى در سراسر دارالاسلام در انتظار فرصت نشسته اند تا هر كدام به بهانه اى بر حكومت عدل يورش برند و آن را از پاى در آورند. اين مارها هر كدام گنجى در درون لانه هاى خويش داشتند و نيشهاى خويش را مهياى روزهاى تهديد گنج هاى خود كرده بودند.
على (ع) مى دانست كه طلحه و زبير پيمان خواهند شكست. على (ع) مى دانست كه ام المومنين بازيچه كسانى قرار خواهد گرفت كه حتى همسر پيامبر خدا را نيز بازيچه مطامع اشرافيت جديد خواهند كرد و او را براى وصول به مقاصد پليد خويش به سوى عراق خواهند كشيد. امام مى دانست نصايح مشفقانه ام سلمه همسر ديگر پيامبر نيز در گوش عايشه تاءثير نخواهد داشت (112).
على (ع) مى دانست كه عمرو بن عاص پس از مشاركت فعال براى تحرك مردم جهت قتل عثمان اكنون در كمين حكومت مصر نشسته و ايمان خويش ، و چه مى گويم ، تتمه ايمان خويش را بر كرسى و تخت معاويه هديه خواهد داد تا پسر ابوسفيان از آن تخت ، صالحان امت را به ديار نيستى و به زير شكنجه هاى سبعانه بكشد و آنگاه پسرش يزيد را بر گرده امت رسول خدا حاكم نمايد.
على (ع) مى دانست كه مروان بن حكم و وليد فاسق در كمين حكومت ، پيراهن خونى عثمان را براى ايجاد توطئه با خود از مدينه بيرون برده اند تا آن را گاه ، در عراق علم سپاه جمل و گاه در سفين پرچم سپاه شام قرار دهند. على (ع) از همه حقايقى كه اتفاق مى افتاد و مانع از تحقق حكومت و خاصه برنامه حكومت او بود ، آگاهى داشت. درست به همين دليل بود كه در مقابل اصرار و الحاح مردم مقاومت مى كرد و از قبول بيعت روى بر مى تافت. براى على (ع) آن چه روى داد از قبل معلوم بود ، اما او چگونه مى توانست بر آنچه واقع نشده است تكيه كند و حجت حاضر در پيش روى خويش را ناديده انگارد. علم و آگاهى امام خاص او بود ، او به خوبى مى دانست كه در عرصه عمل و واقعيت آنچه پيش روى او قرار دارد الحاح و اصرار مردم است و آنچه در تاريخ نيز مى ماند ، همين پافشارى هاست. بنياد بى دوام و سستى اركان اين درخواستهاى شبه عاشقانه تنها در فرداى بيعت عيان مى گشت. پس امام علم باطن را وانهاد و به مردم به علم ظاهر عمل كرد.
امام در جايى از نهج البلاغه براى آگاهيهاى خويش تاكيد كرده ، مى فرمايد: گر باد گوشى كه بانگ بلند را نشنود!و آن كه بانگ بلند او را كر كند ، آواى نرم در او چگونه اثر كند؟ دلى كه از ترس خدا لرزان است ، پايدار و با اطمينان است. پيوسته پيمان شكنى شما را مى پاييدم و نشان فريفتگى را در چهره تان مى ديدم. راه دينداران را مى پيموديد و آن نبوديد كه مى نموديد. به صفاى باطن درون شما را مى خواندم و بر شما حكم ظاهر مى راندم. و بر راه حق ايستادم و آنرا از راههاى گمراهى جدا كردم و به شما نشان دادم. حالى كه مى پوييديد و راهنمايى نمى ديديد ، چاه مى كنديد و به آبى نمى رسيديد و اين اشارت است كه گوياتر از صد مقالت است. روى رستگارى نبيند آن كه خلاف من گزيند ، چه از آنروز كه حق را ديدم در آن دو دل نگرديدم. بيم موسى نه بر جان بود كه بر مردم نادان بود. مبادا گمراهان به حليت چيره شوند و بر آنان امير. امروز حق و باطل آشكار است و راه عذر بر شما بسته و آن كه بر لب جوى نشسته است ، از بيم تشنگى رسته (113).
اگر به راستى امام ، على رغم حضور حاضران كه امرى مشهود و ملموس بود و على رغم تمام شدن حجت كه در انديشه جامعه و ذهن و حافظه تاريخ ثبت مى شد ، باز هم بر همان ادامه سياست ادبار نسبت به مردم اصرار مى ورزيد و در نتيجه كسانى چون طلحه ، زبير ، معاويه و ديگرانى نظير ايشان قدرت را در دست مى گرفتند ، آيا مسلمين آن زمان و آيندگان ، على (ع) را به دليل شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت محكوم نمى كردند؟ آيا تاريخ و آيندگان بدون وقوع آنچه على (ع) پيش بينى مى كرد ، مى توانستند حجت ادعاى امام را بپذيرند؟ آيا همه آيندگان ، شيعيان امام بودند كه هر آنچه را امام ادعا مى كرد به ديده باور و يقين بنگرند؟ به راستى امام با دو راهى رنج آورى رو به رو شده بود.
خواهيم گفت كه پس از رسيدن نامه هاى كوفيان ، كوفيانى كه امام حسين (ع) بر پيمان شكنى ايشان علم و اطلاع كامل داشت ، آن امام نيز در سر همين دو راهى قرار گرفت و چون با دعوت كوفيان حجت را بر خود تمام شده يافت ، از سويى شهادت خويش را در آن شرايط عسرت نجات اسلام و امت اسلامى مى ديد ، بى درنگ به سوى كوفه رهسپار شد.
از همان روزهاى نخستين آغاز حكومت على (عليه السلام ) در مدينه ، به تدريج احساسات غليان يافته فروكش كرد. امام در نخستين خطابه هاى خود ، كه در واقع اصول و پايه هاى آنرا شالوده هاى حكومت امام و برنامه هاى خلافت تشكيل مى داد ، تاكيد كرد كه بر آن است تا راه و رسم نبوى را در قالب حكومت خويش احيا كند.
مراد اصلى از اين راه و رسم ، تجديد اجراى احكام عملى ، مانند نماز و روزه و حج و غيره ، نبود؛ چرا كه اينها اساسا دگرگون نشده و همچنان بر اساس همان سنت نبوى اقامه و اجرا ، مى شدند؛ بنابراين ، مى توان گفت كه مراد امام از تجديد و احياى سيره نبوى سنتهاى اجتماعى ، خاصه سنت عدالت نبوى بود.
به واقع ، آنچه نيز باعث شده بود كه امام مدعى شوند كه جاهليت با همان شكل و شمايل قبلى بازگشته ، انحرافات در زمينه هاى سياسى و اقتصادى بود ، نه در احكام عملى و فرايضى شخصى.
متن سخنان امام چنين بود:
آنچه مى گويم ، در عهده خويش مى دانم و خود آن را پايندانم. آن كه عبرتهاى روزگار او را آشكار شود و از آن پند پذيرد ، و از كيفرها كه پيش چشم اوست ، عبرت گيرد ، تقوى او را نگه دارد و به سرنگون شدنش در شبهه ها نگذارد. بدانيد كه روزگار دگرباره شما را در بوته آزمايش ريخت ، مانند روزى كه خدا پيامبر شما را برانگيخت ، به خدايى كه او را به راستى مبعوث فرمود ، به هم خواهيد آميخت و چون دانه كه به در غربال ريزند يا ديگ افزار كه در ديگ ريزند ، روى هم خواهيد ريخت ، تا آن كه در زير است ، بر زبر شود و آن كه بر زبر است به زير در شود و آنان كه واپس مانده اند پيش برانند و آنان كه پيش افتاده اند ، واپس مانند. به خدا سوگند كلمه اى از حق را نپوشاندم و دروغى بر زبان نراندم كه از چنين حال و چنين روز آگاهم كرده اند (114).
به همين دليل نيز امام در اولين سخنان خود با مردم مدينه ، به بيان اصول سياست زمامدارى خويش پرداخت و با انگشت گذاشتن بر نابرابريهاى مالى و طبقاتى و ضرورت فرو افكندن كسانى كه به ناروا به اريكه قدرت سياسى و اقتصادى صعود كرده اند و بركشيدن آنانى كه به حضيض افتاده اند ، تاكيد كرد كه بر آن است تا به غربال دانه درشتها پرداخته و آنان را از تسلط به برنامه هاى حكومت خويش خذف كند.
پر واضح است كه اين اصول گرايى خدشه ناپذير امام ، اولين مقاومتها و واكنشهاى سريع را عليه حكومت امام به دنبال مى آورد. شايد بر بنياد مصلحت انديشى شيفتگان قدرت ، صواب آن بود كه امام پس از محكم كردن پايه هاى حكومت ، آنچه حاصل مى شد ادامه فرمانروايى على بن ابيطالب بود ، نه شخصيت پاك على (ع) ؛ در آن صورت ، امام تبديل به سياستمدارى قدرت مدار مى گشت ، نه اسلام مدار و اسلام خواه و حقيقت جو.
امام چگونه مى توانست به خاطر فضيلتهايى كه حكومت ابزار وصول كامل به آنهاست ، در نخستين قدم بر جنازه آن فضيلتها گام گذارد و در همان حال ، مدعى سعود به قله فضليت و عدالت نيز باشد؟
وقتى خبر سخنان صريح امام و تاكيدات آن حضرت به اينكه به خدا سوگند ، قطائع عثمان را به بيت المال باز خواهم گرداند ، اگر چه در كابين زنان قرار گرفته باشد ، به اطراف و اكناف سرزمينهاى اسلامى رسيد ، آنان كه غارتگران قطائع و ثروتها بودند ، آنان كه از چپاول اموال مردم خزانه هاى ثروت اندوخته بودند و حتى آنانى كه كيسه ها و انبانهاى بزرگترى براى چپاولهاى بعدى فراهم كرده بودند ، در بهت و حيرت شديدى فرو رفتند.
براى درك شرايط اشراف و طبقه جديد كه چون مارگزيده به زمين و آسمان مى پريدند ، كافى است تا گزارشى را كه ابن ابى الحديد درباره يك تن از اينان آورده است بخوانيم و مشت را نمونه خروار بدانيم.
ابن ابى الحديد مى نويسد: وقتى خبر خطابه امام در ايله شام ، به عمرو بن عاص رسيد ، او فورا به معاويه نوشت كه :
آنچه در قدرت دارى به انديشه كار خود باش. اگر پسر ابوطالب بر تو دست يابد ، تو را از اموال برهنه كند ، چنان كه شاخه تر را از پوست برهنه كنند (115).
اين سخن گواهى است بر اين كه واقعيت كه ماعويه و عروبن عاص قبل از حكومت على (ع) با هم روابط محكمى داشته اند و در شرايط حساس ، اخبار سرنوشت ساز براى منافع خويش را به يكديگر گزارش مى كردند.
در سال 36 هجرى و با احساس وحشت از تثبيت حكومت امام ، ناكثين با شكستن پيمان به سوى مكه حركت كردند تا پس از همراه كردن ام المومنين با خويش ، روانه عراق گردند. اين حركت ، بهترين فرصت را براى معاويه فراهم كرد تا خود را براى مقابله با امام آماده كند. معاويه براى اينكه طلحه و زبير را در زمينه سازى براى حكومت خود آماده تر كند ، حليه گرانه نامه اى براى زبير نوشت و به او اعلام كرد كه او را امير المومنين شناخته و بعد از او طلحه را به اين مقام مى شناسد. او در نامه خود افزوده بود كه از مردم شام نيز براى ايشان بيعت ستانده است (116).
سران ناكثين به اين اميد كه قدرت را قريبا فرا چنگ خويش خواهند آورد ، توطئه جمل را سازمان دادند (117) و بستر جامعه آن روز را براى سرعت گرفتن قدرت اموى همواره كردند و به گواهى اخبار متواتر ، امام در اين زمان سعى زيادى كرد تا با جلوگيرى از وقوع جنگ در آوردگاه جمل ، مانع از هموار شدن راه براى معاويه گردد.
منابع تاريخى گزارش كرده اند كه سخنان مستقيم امام با زيير و طلحه سرانجام نتيجه مثبت داشت و زبير ميدان جنگ را وانهاد تا به سوى حجاز بازگردد (118). بر اساس نوشته مورخان ، درست در شرايطى كه طلحه نيز قصد كناره گيرى از ميدان جنگ را داشت ، نيز مردان بن حكم (119) ، كه در واقع تيرى بود كه از كمان بنى اميه و اشرافيت اموى رها مى شد ، باعث شروع جنگ جمل گرديد. جنگى كه گرچه براى امام كاملا نامطلوب و ناخواسته بود اما از آن گريزى نبود؛ چرا كه جنگ شروع شده بود و پيروزى اصحاب جمل ، پايان فرصتى مهيا شده بود براى تجديد سنتهاى رسول خدا و از ميان برداشتن اصول جاهليت تجديد شده ، در جمل اشرافيت با بهره بردارى از كينه ريشه دار ام المومنين با على بن ابيطالب ، حرم پيامبر را سنگر محافظت از خويش و ابزار فريب عوام الناس كرده بود. ستيز با مردمى كه شتر عايشه را در ميان گرفته و بى محابا به مراقبت از آن پرداخته بودند ، كارى صعب بود ، اما على كه براى پايان دادن به دسيسه كسانى كه جهت بازماندن سطوت سياسى و مالى خود ، پيراهن عثمان را علم كرده و همسر پيامبر را وسيله قرار داده بودند ، ترديدى نداشت ، كوشيد تا با صدور فرمان پى كردن شتر عايشه ، نبرد را سريع تر و با خونريزى كمتر پايان برد. شيطان در آوردگاه جمل حضور يافته بود تا اين بار با نام خونخواهى عثمان بر آخرين روزنه هاى ايمان نفوذ يافته و باطل را پايدار كند. وصف امام از تلاش اشرافيت حاضر در جمل و ماهيت مقاومت ايشان در برابر حكومت خويش ، مستندترين گزارش تاريخى است :
همانا شيطان يارانش را برانگيزانده و لشكر خويش را از هر سو فرا خوانده ؛ خواهد كه ستم به جاى خود بر قرار باشد و باطل پايدار. به خدا كه دامن مرا به گناه آلودن نتوانستند ، و ميان من و خود انصاف را كار نبستند. آنان حقى را مى خواهند كه واگذاردند - و گريختند - و خونى را مى جويند كه خويشتن ريختند. اگر در اين كار با ايشان انباز بوده ام آنان نيز گناهكارند و اگر تنها كرده اند و بر من مى خروشند و از مادر پستان خوشيده شير مى دوشند و براى زنده كردن بدعتى كه مرده است ، مى كوشند. وه !كه چه بانگ ناهنجارى. وه !چه دعوت كننده زيانكارى. و مرا چه كه پاسخ دهم بارى ! خشنودم كه داور خداست و علم او كارگشاست و اگر سر باز زنند ، تيغ تيز در كار است. كه درمان نابكار است و حق را يار است... (120)
امام پس از پيروزى در نبرد جمل و با تاكيد به اينكه فراريان و اسرا را نكشند و با دلجويى از بازماندگان كشتگان ، آثار منفى نبرد جمل را به حداقل كاهش داد و بى درنگ مهياى نبرد با شاميان طرفدار معاويه ، يعنى اصلى ترين دشمنان اسلام و عدالت و حكومت گرديد. تاريخ اسلام گواه است كه على رغم قلت سپاهيان على (ع) ، على رغم قاعدى گرى و اعتزال برخى از مسلمانان ، على رغم بهانه تراشيهاى فراوان برخى از سست ايمانها و بالاخره على رغم تذبذب خطر ساز اشرافيت شهرى عراق و اشراف القبايل بدوى اين منطقه ، همه چيز حكايت از پيروزى قطعى امام داشت. امام توانست به نيروى فرماندهى عالى سخت ترين نبردها را در ليله الهرير پشت سرگذارد و با فرسوده كردن سپاه خصم ، امكان وارد كردن آخرين ضربه را فراهم سازد. به يقين اگر اين آخرين ضربه وارد شده بود ، نه تنها سرنوشت آن روز مسلمين ، كه تاريخ اسلام و مسلمين به گونه اى خدا پسندانه ورق مى خورد و خورشيد عدالت براى هميشه مى دميد؛ اما ، در شرايطى كه محتمل بود پس از برچيده شدن قدرت نظامى اشرافيت حجاز و عراق در بصره ، ريشه اشرافيت اموى نيز براى هميشه قطع گردد ، مشتى از ساده لوحان با بازيچه قرار گرفتن در دست اشعث بن قيس كندى شجره خبيثه كنده و شيخ صاحب نفوذ عراق ، فريب برافراشته شدن قرآنهايى را خوردند كه بر سر نيزه رفته بود تا اشرافيت اموى را نجات دهد.
جهل و خيانت ، همواره در نقطه هاى عطف تاريخ و در برهه هاى تهديد حيات قدرتهاى ستمگر ، فريادرس آنان شده و استمرار و داوم حكومتهاى خود را سبب ساز گشته است. در نبرد صفين نيز معاويه نبود كه پيروز شد ، جهل و حيله اشرافيت عراق بود كه پسر ابوسفيان را از يك قدمى سقوط نجات داد.
اگر چه فتنه جمل كه توسط تاكثين طراحى شد ، ضربه اى بر على (ع) و خدمتى براى معاويه بود ، اگر چه خيانت و تذبذب اشرافيت عراق مانع توفيق على (عليه السلام ) بر قاسطين و زخمى بزرگ بر پيكر حكومت علوى بود ، اما همه اينها قدرت و عزم امام از متزلزل نكرد؛ آنچه على (عليه السلام ) را شكست ، آنچه عدالت را براى قرنها به زندان ستمگرى كشاند ، آنچه خورشيد را در پس ابر سياه ظلم فرو برد ، ضربه ناكثين نبود؛ ضربه مارقين بود ، ضربه جهالت. ضربه سفاهت پنهان شده در كسوت درد دين. با بررسى ضربه كارى و شكننده مارقين در جنگ صفين ، به درستى روشن مى گردد كه موثرترين و زمينه سازترين جريان در بر پايى سلطنت اموى ، مارقين بودند ، كسانى كه على (ع) ناگزير بود آنان را بكشد و پس از آن ، دردمندانه و غمگنانه بر جنازه هايشان بگريد؛ كسانى كه على (ع) آنان را حتى بر سپاه معاويه ترجيح مى داد و به يارانش چنين توصيه مى كرد:
پس از من خوارج را ، مكشيد. چه آن كه به طلب حق در آيد و راه خطا پيمايد ، همانند آن نيست كه باطل را طلبد و بيابد - و بدان دست گشايد (121).
تاريخ اخلاق و فضيلت بشرى ، چنين سلامت نفس و واقع گرايى انسانى را سراغ ندارد. على (ع) در بستر مرگ اندوه خوارج نادان را دارد و دغدغه ايضاح و تمييز گمراهى از باطل.
طبعا وقتى مدعيان حفظ قرآن و ايمان از صف سپاه على (ع) فاصله گرفتند و در نهروان فراهم شدند ، معاويه به وضوح دريافت كه در پشت فريادهاى ايمانى مارقين دست اشرافيت عراق نيز پنهان است و روند حوادث به سود او. پس او نيز در همين زمان فرصت را براى گسترش ناامنى در عراق مغتنم شمرد و رخدادهاى غارات را شكل بخشيد (122).
ماهيت و مبانى تذبذب عراقيان
به گواهى تاريخ ، اشرافيت عراق ، اگر چه على (ع) را در مقابل معاويه وا مى نهاد ، اما معناى اين سخن آن نيست كه با استيلاى دمشق بر عراق نيز همراه بود. واقعيت آن است كه اشرافيت عراق در مقابل حكومت على (ع) موضعى دوگانه داشت ؛ موضع دوگانه اى كه در كربلا نيز در مقابل امام حسين (ع) به اجرا در آمد. در عصر امام على (ع) تذبذب حادثه تلخ تحميل حكميت را آفريد ، و آنجا نقض بيعت و تبديل كردن كوفيان به تماشاچى صحنه تلخ كربلا را باعث شد. اهميت تذبذب عراق و دوگانگى شخصيت و رفتار عراقيان ، در مقابل على (ع) و امام حسين (ع) ، ايجاب مى كند تا قدرى ماهيت و مبانى اين تذبذب را بكاويم و ببينم كه چرا عراقيان ، هم با امام همراه شده و در صحنه پيكار با شاميان ، در شمار سپاه على (ع) در مى آمدند ، و هم در لحظات مسلم شدن پيروزى امام ، او را چنان تنها مى گذاشتند كه نتواند بر خصم غلبه يابد و در يك كلام ، ببينيم كه چگونه و چرا اشعث بن قيس كندى ، و ديگر ، ماجراى بر افراشتن نيزه ها را طراحى كردند و با اسنفاده از حماقت مارقين معاويه را از شكستى قطعى نجات دادند. آيا آنان عامل مستقيم معاويه بودند؟ آيا آنان پيش از نبرد صفين با معاويه پيمانى خلل ناپذير عليه عراق و به سود سلطه شام بر كوفه و بصره بسته بودند؟ يا آنكه مبانى و ماهيت دشمنى اشراف عراق با على (ع) و ستيز هم زمان ، اما متزلزل و ناپايدار آنان در كنار امام با معاويه را بايد در جايى ديگر جست.
تامل در تاريخ كشاكشها و رقابتهاى ريشه دار عراق و شامات ، نشان مى دهد كه قبايل عربى عراق و شام كه به ترتيب به امپراتورى ساسانى و بيزانس وابسته بودند ، قرنها قبل از ظهور اسلام با يكديگر دشمنى و رقابت داشتند. اين رقابت در دوره اسلام نيز همچنان باقى ماند و على رغم حذف ريشه هاى پيشين خويش به حيات فعال خود ادامه داد. رقابت مذكور تنها به قلمرو سياسى محدود نمى شد ، بلكه راه خود را در قالب رقابت اهل اخبار و حديث و انساب و حتى نحله ها و گرايش هاى تاريخ نويسى ، و غيره نيز نشان مى داد.
با استقرار امام در كوفه و تعيين آنجا به عنوان قرارگاه (123) و نيز آغاز سركشى معاويه در دمشق ، رقابت ديرينه عراق و شام تجديد شد و اين بار اشرافيت شهرى و اشراف القبايل در هر دو منطقه به انديشه دفاع از حاكميت مستقر در عراق و شام افتادند. بدينسان مى توان دريافت كه يك ريشه علاقه مندى اشراف عراق به تداوم حكومت على (ع) در مقابل معاويه و سپاه شام ، تعارض آنان با شام و نگرانى از سلطه شاميان بر عراق بود. به همين دليل هم ، عناصرى چون اشعث بن قيس على رغم نگرانى از على (ع) به خاطر تهديد شدن جايگاه اشرافى خويش ، گاه در جهت حمايت امام قدم برمى داشتند و عناصر وابسته به قبيله خويش را به نفع على (ع) وارد جنگ عليه شاميان مى كردند.
دغدغه سلطه شام بر عراق و تحقق آمال ريشه دار غسانيان بر لخميان ، تنها يك دغدغه اشرافيت عراق بود ، دغدغه ديگر آنان كه تذبذب شخصيت ايشان را شكل مى داد ، دغدغه تثبيت عدالت علوى و تهى شدن دستان ايشان از ثروت و نفوذ حاصل شده در سالهاى فتوح بود.
قبلا گفتيم كه پس از انتشار خبر سخنان حضرت كه سنت پيامبر را احياء خواهد كرد و قطائع را اگر چه به كابين زنان درآمده باشد ، به بيت المال باز خواهد گرداند ، چگونه عمرو بن عاص هراسناك به معاويه نوشت كه مى دانم على (ع) تو را از ثروت تهى خواهد كرد ، چنان كه درخت را از پوست جدا مى كنند!
اگر در صحت اين معنا ترديد نكنيم و با ملاحظه تذبذب رفتار سياسى و نظامى اشراف عراق ، دغدغه تقليل آن را داشته باشيم ، چه بسا نتيجه بگيريم كه اشرافيت عراق ، از يك سو به دليل رقابت ديرينه با شام و اعراب شامى ، از تسرى قدرت و حاكميت شام بر عراق ناخشنود بود و علاقه داشت تا به هر ترتيبى مانع تسلط قدرت شام بر عراق شود و به همين دليل نيز به حضور در نبرد صفين در كنار على (ع) تن مى داد و از سويى ديگر ، چون پيروزى على (ع) را به معناى پايان حمايت اقتصادى خويش مى ديد ، به دليل دغدغه برهنه شدن از سطوت و ثروت ، به كار شكنى نظامى و حتى همراهيهاى پنهانى با معاويه مى پرداخت و اين رفتار ، جز تذبذب و سرگردانى در پايگاه واحد سياسى ، اجتماعى و نظامى چه معنايى دارد؟
پيش از اين به رفتار دوگانه اشعث بن قيس كندى ، از اشراف سرشناس عراق در نبرد صفين اشاره كرديم. حقيقت تذبذب اشعث را زمانى بهتر درك خواهيم كرد كه بدانيم او پس از پايان جنگ صفين صف خود را از خوارج جدا كرد و در جمع ايشان قرار نگرفت. او در همين زمان ، از جمله مخالفين امام نيز بود ، امام به دورويى تمام مخالفت خويش را چنان به موضع گيرى علنى تبديل نكرد كه از كوفه طرد گردد و در شمار محاربين با امام ، تلقى شود.
گسترش دوگانگى رفتار در عراق
قطع نبرد صفين و توقف آن در آستانه پيروزى سپاه حضرت على (ع) ، چيزى جز نجات قطعى اشرافيت اموى نبود. از اين زمان به بعد و به دنبال بروز اختلاف نظر ميان سپاهيان قديم امام كه اينكه برخى از ايشان در كسوت خوارج ، امام را كافر و واجب القتل تلقى مى كردند ، مگر اينكه توبه كند طبعا قدرت نظامى امام رو به ضعف گذاشت. در همين حال تبليغات منفى خوارج و اشراف القبايل عراق ، برخى از مردم اين منطقه را كه خود به دنبال بهانه اى براى فرار از زير بار مسئوليت جهاد مى گشتند ، در اقبال به سوى جهاد با شاميان و نبرد در كنار حضرت على (ع) سست كرد. خطبه زير ، هم دردهاى امام را آشكار مى سازد و هم دوگانگى شخصيت و تضاد رفتار و عمل كوفيان در اين ايام را:
اى مردمى كه تن فراهميد و در خواهشها مخالف هميد ، سخنانتان نيز ، چنان كه سنگ خاره را گدازد ، و كردارتان كند ، چنان كه دشمن را درباره شما به طمع اندازد. در بزم ، جوينده مرد ستيزيد و در رزم ، پوينده راه گريز. آن كه از شما يارى خواهد خوار است ، و دل تيمار خوارتان از آسايش به كنار. بهانه هاى نابخردانه مى آوريد ، و چون وامدارى كه پى در پى مهلت خواهد امروز و فردا مى كنيد. آن كه تن به خوارى داده ، دفع ستم را چگونه شايد؟ كه حق جز با كوشش به دست نيايد - حال كه خانه شما را گرفتند - براى كدام خانه پيكار مى كنيد؟ و پس از من در كنار كدام امام كارزار مى كنيد؟ به خدا سوگند ، فريفته ، كسى است كه فريب شما را خورد ، و بى نصيب كسى است كه انتظار پيروزى از شما برد. تير بى پيكان را مانيد ، كه آسيبى به دشمن نمى رساند ، به خدا سوگند ، نه گفته شما را باور و نه سوداى ياريتان را در سر ، و نه دشمن را از شما بر حذر مى دارم. دردتان چيست ؟ و دارويتان كدام است ؟ و شما را چه عادت و مرام است ؟ آخر شاميان هم ، چون شمايند. اين همه گفتار بى كردار؟ بى پروا و ناپرهيزگار و در غير حق طمعكار؟ (124)
بديهى است هم زمان با اين افول روحيه مجاهدت در ميان مرد عراق ، معاويه درب كيسه هاى زرين و سيمين بيت المال را به ياران خود گشوده و سپاه شام را آماده تر و مهياى كارزارى ديگر كرد. آخرين عبارتهاى خطبه مذكور ، افزايش عزم شاميان را در برابر عراقيان نشان مى دهد.
امام ثبات عزم سپاه معاويه را به راه باطل خويش ، و ميزان كاهلى سپاه خويش و مردم عراق را به مجاهده در راه حق ، در خطبه جهاد توصيف و تحليل مى كند و با اين توصيف به مورخان امكان بيشترى مى دهد براى وصول به ريشه هاى موفقيت معاويه. گفتنى است كه اين خطبه در شرايطى ايراد شد كه خبر هجوم يكى از فرماندهان معاويه به شهر انبار رسيد. هجومى كه قواى شامى حتى از غارت خلخال زنى ذمى نيز صرف نظر نكردند.
... من شبان و روزان ، آشكارا و نهان ، شما را به رزم اين مردم تيره روان خواندم و گفتم : با آنان بستيزيد ، پيش از آنكه بر شما حمله برند و بگريزيد. به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نكوشيدند ، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند؛ اما هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى ، هر كس كار را به گردن ديگرى انداخت ؛ تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آورند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند. اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده و حسان بن حسان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاه خويش رانده اند. شنيده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده ، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى كرده است ؛ حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان ، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران پشتواره ها از مال مسلمانان بسته ؛ نه كشته اى بر جاى نهاده و نه خسته ، به شهر خود بازگشته اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد ، چه جاى ملامت است ، كه در ديده من شايسته چنين كرامت است.
شگفتا!به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش و پراكندگى شما در حق خود دل را مى ميراند و اندوه را تازه مى گرداند. زشت باشيد و از اندوه بيرون نياييد كه آماج تير بلاييد ، بر شما غارت مى برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى كنند و به جنگى دست نمى گشاييد. خدا را نافرمانى مى كنند و خشنودى مى نماييد و اگر در تابستان شما را بخوانم ، گوييد هوا سخت گرم است ، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم ، گوييد سخت سرد است. فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى گريزيد ، با شمشير آخته كجا مى ستيزيد؟
اى نه مردان به صورت مرد ، اى كم خردان ناز پرورد! كاش شما را نديده بودم و نمى شناختم كه به خدا ، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينه ام مالامال خشم شما مردم دون كه پياپى جرعه اندوه به كامم مى ريزيد و با نافرمانى و فروگذارى جانبم ، كار را به هم در مى آميزيد... (125).
اگر چه با تامل در لابلاى خطبه هاى متعدد امام درباره مردم عراق ، طبعا شخصيت و منش اين مردم آشكارتر و دوگانگى و تذبذب آن عيان تر مى گردد ، اما با فرض محدود بودن توصيفهاى امام از آن مردم به همين دو خطبه اى كه بيان شد ، به سهولت مى توان دريافت كه عراقيان و از جمله مردم كوفه در آخرين سال پايانى دهه سوم بعد از رحلت پيامبر تبديل به چنان شخصيتهاى منفعلى شده بودند كه حتى غيرت و حميت دفاع از خانه و كاشانه خويش و عرض و ناموس خود را نداشتند ، تا چه رسد كه بتوانند نقطه اتكاى پيشوايى براى استقرار حق و ابطال باطل شوند. اگر چه دو دهه بعد ، يعنى در سال 60 هجرى ، شمارى از اين مردم در گور آرميده بودند ، اما جوان ترهاى آنان و دست پروردگان همين مردم در خانه هاى ذلت در برابر دشمن و تذبذب در برابر حق و باطل ، همچنان توصيف امام را از عراقيان پايدار مى داشتند.
با اذغان به اين امر ، در جاى مناسب خود خواهيم گفت كه امام حسين (ع) در سال 60 هجرى طبعا نمى توانست با چهره ها و شخصيتهاى متفاوت از عصر على (ع) در عراق مواجه باشد. اين مردم در عصر اما حسين (ع) نيز همان بودند كه على (ع) آنان را به دقت تمام توصيف كرده است. پس لاجرم ، بايد براى مبانى اجابت امام حسين (ع) از دعوت كوفيان ، در سال 60 هجرى ، دلايلى استوار جست. در اينجا به همين اشاره بسنده مى كنيم و از آن در ادامه بحث گفتگو خواهيم كرد. فعلا مى رويم به پيگيرى بحث درباره بنيادهاى شكل گيرى نهضت كربلا و ريشه يابى زير ساختهاى تذبذب كوفيان و استمرار آن تا عصر امام حسين (ع).
تجديد تبلور هيجان در شهادت امام على (ع) و تجلى تذبذب در خيانت عراقيان به امام حسن (ع)
گزارشهاى متواتر تاريخى گواه است كه پس از شهادت على (ع) ، يك بار ديگر احساسات مردم تحريك شد ، مردمى كه امام (ع) را در همه صحنه ها تنها گذاشته بودند ، اشك ريزان و على (ع) گويان بر سر خود كوفتند و فرياد ندامت بلند كردند و براى بيعت به سوى امام حسن مجتبى (ع) اسوه مقاومت ، تلاش و در عين حال تنهايى و غربت ، روى آورند.
براى امام معلوم بود كه كسانى كه على (ع) را با آن همه عهد و پيمانها تنها گذاشتند ، او را نيز تنها خواهند گذاشت. او عميقا اين توصيف على (عليه السلام ) را از مردم لمس مى كرد ، على (ع) پس از مشاهده آن همه سستى و كاهلى يك بار مردم عراق را اين چنين مورد خطاب قرار داده و بر قطعيت غلبه شاميان بر عراقيان و خصايل ويژه كوفيان تاكيد كرده بود:
... بدانيد به خدايى كه جانم در دست اوست اين مردم بر شما پيروز خواهند شد ، نه از آن رو كه از شما به حق سزاوارترند ، بلكه چون شتابان فرمان باطل حاكم خود را مى برند و شما در رفتن حق من كند كاريد - و هر يك كار را به ديگرى وامى گذاريد - امروز مردم از ستم حاكمان خود مى ترسند و من از ستم رعيت خويش. خواستم تا براى جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد ، سخن حق را به گوش شما خواندم ، نشنيديد. آشكارا و نهانتان خواندم ، پاسخ نگفتيد. اندرزتان دادم ، نپذيرفتيد. آيا حاضرانى هستيد دور؟ به گفتار چون اربابان ، به كردار چون مزدور؟ سخن حكمت بر شما مى خوانم از آن مى رميد چنانكه بايد اندرزتان مى دهم مى پراكنيد ، به جهاد مردم ستمكارتان برمى انگيزانم ، سخن به پايان نرسيده چون مردم سبا اين سو و آن سو مى رويد. به انجمن هاى خويش باز مى گرديد و خود را فريب خورده موعظت وا مى نماييد. بامدادان شما را راست مى كنم شامگاهان چون كمان خميده پشت ، سويم باز مى آييد. شما را اندرز دادن سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موريانه خورده را با سيقل زدودن.
اى مردم كه به تن حاضرند و به خرد ناپيدا! يك سر و گونه گونها سودا ، فرماندهان به آنان مبتلا. امام شما خدا را فرمان مى برد و شما نافرمانى او مى كنيد ، حاكم شام خدا را معصيت مى كند و شاميان فرمان او را مى برند. به خدا دوست داشتم معاويه شما را چون دينار و درهم با من سودا كند ، ده تن از شما بگيرد و يك تن از مردم خود به من دهد. مردم كوفه ، گرفتار شما شده ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد: كرانيد با گوشهاى شنوا ، گنگانيد با زبانهاى گويا ، كورانيد با چشمهاى بينا ، نه آزادگانيد در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يكرنگ. تهى دست مانيد. اى همانند شتران بى ساربان كه اگر از سويى فراهمشان كنند ، از ديگر سوى بپراكنند... (126).
على رغم آگاهى عميق امام حسن (ع) از دروغ بودن و پوچ بودن شعارهاى يارى و آمادگى در جنگ ، و به ياد داشتن سخنان پدر درباره عراقيان ، بايد اين ادعاهاى دروغين ، در عمل تبلور يافته و آشكار مى شد. چنين بود كه امام حسن (ع) آهنگ جهاد با معاويه كرد و روانه اردوگاه جنگى ساباط گرديد (127). سست راى ترين و مرعوب ترين آدمها ، حتى به اردوگاه نيز نيامدند؛ آنان هم كه جمع شدند در دل آهنگ گريز يا خيانت داشتند ، اين خيانتكارى تا جايى پيش رفت ، كه قصد جان امام را كردند. از سوى ديگر خبر رسيد كه فرمانده سپاه اعزامى به اردوگاه مداين ، زبونانه خود را در مقابل كيسه هاى زر به معاويه فروخته و سپاه را بى سالار گذاشته و گريخته است (128). عبيد الله بن عباس نيز گويى رنگ و بوى مردمى را گرفته بود كه در بصره و كوفه فراهم بودند (129).
وقتى صاحبان خون ، وقتى پدر پسرانى كه كشنده پسرانشان معاويه بود ، خود را به كيسه هاى زر معاويه مى فروختند ، ديگر چه اميدى به پيروزى امام در نبرد با شاميان وجود داشت.
قصد ما تبيين صلح امام حسن (ع) و نشان دادن ريشه هاى آن نيست كه آن را بايد در جايى ديگر كاويد ، بلكه هدف ما در اينجا نشان دادن اوج فرو ريختگى ارزشها ، منزلتها ، شرافتها ، مردانگيها و حتى عصبيتهاى خانوادگى است. فرو ريختگيهايى كه خيانت كوفيان را در كربلا تبيين مى كند و ريشه عبوديت كوفيان را در برابر تخت امير كوفه و نواده سميه نشان مى دهد!
هيچ حادثه اى نمى تواند به اندازه صلحى كه بر امام حسن (ع) تحميل شد ، اوج تاثيرات سوء حوادث سالهاى گذشته را كه به زودى درباره آن سخن خواهيم گفت ، تا اين حد بر عقايد و باورها و منش و شخصيت مردم نشان دهد. تحميل صلح بر امام حسن (ع) كه امام آن را تنها راه و روش ممكن براى محافظت از ميراثهاى تشيع مى دانست ، و هوشيارى امام كه نشان دهنده واقع گرايى پيشواى شيعه در اوج غربت و درد بود ، از يك سو ، ناظر بر تنهايى امام در اوج بحرانهاست و از سويى ديگر ، نهايت افول اعتقادى مسلمين عراق را نشان مى دهد ، افولى كه در تحليل تاريخ اسلام نبايد از آن به سادگى گذشت و آن را سرفا بر بنياد بى وفايى و كم ايمانى ، دنيا گرايى و زبونى كوفيان تبيين كرد.
مورخ ژرف انديش مى بايد كه اعماق ، ريشه و بن حوداث را بكاود و همه جا علتها را پى جويى كند ، نه آنگه به توصيف معلول دل خوش دارد. بى شك توصيف مردم عراق ، با ياران سست عنصر امام و پيمان شكنان و دنيا طلبان و غيره ، وصف واقع و بيان نفس الامر است ، اما براى معرفت به شالوده ها ، بايد كه علل حدوث حادثه را يافت ، نه آنكه به توصيف حادثه بسنده كرد.
به راستى اگر از فرداى رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وصى او ، على مرتضى (ع) بر مسند رهبرى مى نشست ، سرنوشت امت اسلامى همين مى شد كه شد؟ آيا اگر واقعه تلخ اتهام هذيان به پيامبر پيش نمى آمد و رسول خدا مى نوشت آن چه را كه امت را از تفرقه نجات مى داد ، مسلمانان به آن سرعت به لجه هاى گمراهى مى افتادند؟ آيا با اغماضها ، اجتهادهاى ناقص و ناقض سيره پيامبر ، اشرافيت عربى مى توانست فرصت تجديد حيات پيدا كند؟ آيا امت اسلامى با مشاهده دنياطلبى ياران قديم پيامبر و كشاكشهاى آنان ، تا اين درجه به انفعال و عزلت گرايى مى افتاد و تا اين درجه مال انديش و عافيت طلب مى گرديد؟