على بن موسى بن جعفر معروف به ابن طاوس

- ۱۱ -


ترجمه :
راوى گويد: آن پيرمرد پس از استماع اين كلام از فرزند خير الانام زبان از گفتار فروبست و از گفته هاى خود پشيمان گشت و از روى شگفت و تحجب ، آن حضرت را سوگند داد كه آيا شما همان اهل بيت حضرت رسول هستيد؟!
امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند كه ما همان اهل بيت پيامبريم و در اين خصوص مجال هيچ شك و شبهه اى نيست و به حق جد ما رسول صلى الله عليه و آله سوگند كه ماييم اهل بيت خاتم الانبياء
پيرمرد چون از حقيقت حال مطلع گشت اشك از چشمانش جارى گرديد و عمامه را از سر برداشت و بر زمين انداخت و سر را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! من بيزارم از آن كسى كه دشمن آل محمد است چه از جن باشد و چه انس سپس عرض نمود: آيا توبه من قبول مى شد؟
امام عليه السّلام فرمود: اگر تو به نمايى ، خدا توبه تو را مى پذيردد و تو در آخرت با ما خواهى بود آن پيرمرد عرض نمود: من از كردار خويش توبه كردم و نادم شدم چون اين خبر به يزيدبن معاويه - عليهما الهاوية - رسيد، حكم نمود آن پيرمرد را به قتل رساندند.

سر نازنين امام حسين عليه السّلام در مجلس يزيد

راوى گويد: بعد از آن ، سر نازنين امام حسين عليه السّلام را با زنان و كودكان آن امام مبين ، به مجلس يزيد بى دين بردند به هيئتى كه همه ايشان را به يك ريسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس
متن عربى :
فَلَمّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلى تِلْكَ الْحالِ قالَ لَهُ عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((اءُنْشِدُكَ اللّهُ يا يَزيدُ، ما ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللّهِ ص لَوْ رَآنا عَلى هذِهِالصِّفَةِ))، فَاءَمَرَ يَزيدُ بِالْحِبالِ فَقُطِعَتْ. ثُمَّ وَضَعَ رَاءْسَ الْحُسَيْنِ ع بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ اءَجْلَسَ النِّساءَ خَلْفَهُ لِئَلا يَنْظُرْنَ الَيْهِ، فَرآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع فَلَمْ يَاءْكُلِ الرُّؤُوسَ بَعْدَ ذلِكَ اءَبَدا.
وَ اءَمّا زَيْنَبُ، فَانَّها لَمّا رَاءَتْهُ اءَهْوَتْ الى جَيْبِها فَشَقَّتْهُ، ثُمَّ نادَتْ بِصَوْتٍ حَزينٍ يَفْزَعُ الْقُلُوبَ: يا حُسَيْناهُ، يا حَبيبَ رَسُولِ اللّهِ، يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى ، يَابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى .
قَالَ الرّاوى : فَاءَبْكَتْ وَاللّهِ كُلُّ مَنْ كانَ حاضِرا فى الْمَجْلِسِ، وَ يَزيدُ ساكِتُ.
ثُمَّ جَعَلَتْ امْرَاءَةُ مِنْ بَنى هاشِمٍ كانزتْ فى دارِ يزَيدَ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادى : يا حُسَيْناهُ، يا حَبيباهُ، يا سَيِّداه ، يا سَيِّدَ اءَهْلِ بَيْتاهُ، يَابْنَ مُحَمَّداهُ، يا رَبِيعَ الارامِلِ والْيَتامى ، يا قَتيلَ اءَولادِ الادِعياءِ.
قَالَ الرّاوى : فَاءَبْكَتْ كُلُّ مَنْ سَمِعَها.
ترجمه :
يزيد شدند در مقابلش ايستادند و حضرت سجادعليه السّلام فرمود: اى يزيد! تو را به خدا سوگند مى دهم به گمان تو اگر پيامبر، ما را به اين هيئت ديدار نمايد چه مى كند؟
يزيد حكم كرد ريسمانها را بريدند و آل طه و ياسين را از قيد طناب رها ساختند سپس يزيد، سر مبارك امام عليه السّلام را در پيش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاى داد تا چشم ايشان به سر انور امام حسين عليه السّلام نيفتد و ليكن جناب سيدالساجدين عليه السّلام چشمش بر آن سر نازنين افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، ديگر تا آخر عمرش گوشت كله حلال گوشتى تناول نفرمود.
و اما زينب خاتون عليه السّلام چون سر مبارك برادر خود را بديد از شدت ناراحتى دست در گريبان برد چاك زد سپس به آواز غمناك فرياد واحسيناه .... برآورد به قسمى كه ناله اش دلها راخراشيد.
راوى گويد: به خدا سوگند كه همه آن كسانى كه در مجلس يزيد حضور داشتند از ناله جانسوز او به گريه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پليد لب از گفتار فرو بست و ساكت بود.
پس يكى از زنان بنى هاشم كه در خانه يزيد بود بى اختيار براى امام حسين عليه السّلام بگريست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : يا حبيباه ! يا سيد اهل بيتاه يابن محمداه !
راوى گفته كه هر كس از آن اهل مجلس صداى آن زن را مى شنيد بى اختيار گريه مى كرد.
متن عربى :
قالَ: ثُمَّ دَعا يَزيدُ بِقَضيبِ خَيْزُرانَ، فَجَعَلَ يَنْكُتْ بِهِ ثَنَايَا الْحُسَيْنِ ع .
فَاءَقْبَلَ عَلَيْهِ اءَبُو بَرَزَة الاسْلَمى وَ قالَ: وَيْحَكَ يا يَزيدُ، اءَتَنْكُتُ بِقَضيبِكَ ثَغْرَ الْحُسَيْنِ ع ابْنِ فاطِمَةَ؟
اءَشْهَدُ لَقَدْ رَاءَيْتُ النَّبِيَّ ص يَرْشُفُ ثَناياهُ وَ ثَنايا اءَخِيهِ الْحَسَنِ ع وَ يَقُولُ: اءَنْتُما سَيِّدا شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، قَتَلَ اللّهُ قاتِلَيْكُما وَ لَعَنَهُ وَ اءَعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصيرا.
قَالَ الرّاوى : فَغَضِبَ يَزيدُ وَ اءَمَرَ بِاخْراجِهِ، فَاءَخْرِجَ سَحْبا.
قالَ: وَ جَعَلَ يَزيدُ يَتَمَثَّلُ بِاءَبْياتِ ابْنِ الزَّبَعْرى وَ يَقُولُ:
لَيْتَ اءَشْياخى بِبَدرٍ شَهِدُوا
جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاسَلْ
فَاءَهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرَحا
ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ
قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِنْ ساداتِهِمْ
وَ عَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَاعْتَدَلْ
ترجمه :
در اين بين يزيد لعين چوب خيزران طلبيد مكرر با آن چوب به دندان مبارك فرزند رسول الله صلى الله عليه و آله مى زد.
در اين هنگام ابو برزه اسلمى خطاب به آن بدتر از ارمنى ، نمود و گفت : واى بر تو اى يزيد! به چه جرات چنين جسارتى مى نمايى و با چوب ، به گوهر دندان حسين فرزند فاطمه اطهر مى زنى ؟ من گواهى مى دهم كه به چشم خود ديدم كه رسول خداصلى الله عليه و آله دنداهاى ثناياى حسن و حسن را مى بوسيد و مى فرمود: ((انتما سيدا...)) شما دو نفر سيد و سرور جوانان اهل بهشت هستيد، خدا بكش كشندگان شما را و لعنت كند آنها را و جايگاه ايشان جهنم باد كه بد جايگاهى است .
رواى گويد: پس يزيد از اين سخنان به خشم آمد و حكم داد كه ((ابوبرزه )) را از مجلسش بيرون افكنند. در اين هنگام او را كشان كشان بيرون نمودند راوى گفت كه يزيد ملعون در مقام تمثيل به ابيات ابن زبعرى را كه در هنگام شكست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه براى كفار قريش و اصحاب ابو سفيان در مكه انشاء نموده بود، همى ترنم و زمزمه داشت : ((ليت اشياخى ببدر....))؛ يعنى اى كاش بزرگان قوم از قريش كه در جنگ بدر كشته شدند (مانند عتبه ،
شيبه ، وليد، ابوجهل و غيره ) در اينجا حاضر بودند و مشاهده مى كردند چگونه طائفه خزرج كه ياور رسول الله بودند، از شمشيرهاى قريش به جزع و افغان آمده اند، تا از ديدن اين صحنه ، صداها به شادى بلند نمايند و صورتهايشان از شدت سرور و خرسندى ، درخشنده
متن عربى :
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا
خَبَر جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ انْ لَمْ اءَنْتَقِمْ
مِن بَنى اءَحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ
قَالَ الرّاوى : فَقامَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِي وَ قالَتْ:
اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.
وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اءَجْمَعينَ، صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ يَقُولُ:
(ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ اءَساؤُا السُّواى اءَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ).
اءَظَنَنْتَ يا يَزيدُ - حَيْثُ اءَخَذْتَ عَلَيْنا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ - اءَنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا، وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً!!
وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظيمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!!
فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فى عَطْفِكَ، جَذْلانَ مَسْرورا، حينَ رَاءَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ
ترجمه :
شود و بگويند م يزيد دستت شل مباد كه اين چنين عمل نمودى و انتقام از بنى هاشم گرفتى . (اين بيت از اشعار خود يزيد است ).
ما بزرگان خزرج را در جنگ احد كشتيم و اين معامله را با معامله بدر برابر داشتيم و جنگ بدر بر جنگ احد زيادتى ننمود.
بنى هاشم به لعب ، هواى سلطنت داشتند و اسلام را بهانه كردند؛ نزول وحى را حقيقتى نبود (مراد آن كافر از بنى هاشم جسارتت است نسبت به حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ) از نسل خندف نبودمى آگر از اولاد احمد مختار انتقام خون كشتگان بدر را نمى كشيدم .(39)

سخنرانى زينب كبرى عليه السّلام درمجلس يزيد

راوى گويد: در آن هنگام زينب كبرى عليه السّلام بر پا خاست و اين خطبه را كه دقايق نكاتش موسس دقايق ايمان و لطايف بيانش مزين كاخ ايقان است ، ادا فرمود: ((الحمدلله ....))؛ سپاس بى قياس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنين تذكار فرمود: (ثم كان ...)(40) ؛ سپس سرانجام كسانى كه اعمال د مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند! اى يزيد! آيا چنين گمان بردى كه چون اقطار زمين و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رويمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن به اينجا رسيد كه مانند اسيران
متن عربى :
مُتَّسِقَةً، وَ حينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، اءَنَسيتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:
(وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْما وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ).
اءَمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَ امائَكَ وَ سُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبايا؟! قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ اءَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ، وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ، وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِىٍُّّ، وَ لا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِيُّ.
وَ كَيْفَ تُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِياءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟!
وَ كَيْفَ لا يَسْتَبْطاءُ فى بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ الَيْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَ الاحَنِ وَالاضْغانِ؟!
ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ:
ترجمه :
كفار ما را ديار به ديار كشاندى ، در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟! بدين خيال باطل دماغ نخوت و تكبر را بالا كشيدى و به اظهار شادمانى پرداختى و مانند متكبران به دامانت نظر عجب و خود بينى افكندى كه اينك دست روزگار را به مراد خويش بسته و امور را منظم مى پندارى ، مگر نه اين است كه سلطنت حقه ما خانواده رسول است كه تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودى ؟! اينك آرام باش و به خود آى و فرمان واجب الاذعان حضرت سبخان را از خاطر نسيان منما كه فرموده (و لا يحسبن ....)(41) ؛ آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم ، به سودشان است ! ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اينكه بر گناهان خد بيفزايند و براى آنها، عذاب خوار كننده اى اسيرى چو غلامان آزادشان نمود؛ اينك ادعاى تو عدالت و دادگسترى است كه زنان و كنيزكان خود را در پس پرده عزت محترم دارى و از نامحرمان مستور نمايى (ولى ) دختران پيغمبر را در حالى كه پوشش مناسبب ندارند مانند اسيران در شهر بگردانى و در جلو ديدگان نامحرمان به تماشا بگذارى ؟! و مردم دور و نزديك و پست وشريف با چشمان اهانت آميزى به خاندان رسول خدا بنگرند در حالى كه از مردان آنان كسى را باقى نگذاشتى تايارو و حمايت آنها باشند چگونه مى توان اميد رعايت از گروهى داشت كه پاره هاى جگر پاكان
متن عربى :
لاهَلُّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا
ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لا تُشَلْ
مُنْتَحِيا عَلى ثَنايا اءَبى عَبْدِ اللّهِ سَيِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ.
وَ كَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَ قَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ نُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟! وَ تَهْتِفُ بِاءَشْياخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُناديهِمْ!
فَلَتَرِدَنَّ وَشيكا مَوْرِدَهُمْ، وَ لَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَ بُكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.
اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَ احْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَ قَتَلَ حُماتَنا.
فَوَاللّهِ ما فَرَيْتَ الا جِلْدَكَ، و لا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ.
وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فى عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، وَ حَيْثُ يَجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ
ترجمه :
از دهان آنها فروريخته و گوشت تن هايشان از خون شهيدان روييده !
و چگونه در بغض وعدوات ما اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله كوتاهى تواند نمود آن كس كه هميشه به چشم دشمنى و به ديده حسد و كينه به سوى ما نگريسته و اينك تو با چوپ خود دندانهاى ثناياى ابى عبدالله سيد شباب اهل جنت را آزرده مى دارى و نه اين گناه را به چيزى شمرى و نه اين امر شنيع را عظيم مى پندارى ! اى يزيد! اينك تو به پدران خود مباهات دارى و همى گويى كه ((اگر بودند از روى شادى بگفتندى كه اى يزيد، دستت شل مباد كه چنين انتقام از بنى هاشم كشيدى !)) اينك هم با تكبر و غرور چوب بر دندانهاى مبارك سيد و سرور جوانان اهل بهشت مى زنى چگونه چنين سخن نرانى در حالى كه خون ذرية رسول مختار بريختى و زخم دلها را تازه كردى و بيخ دودمان را بر كندى و زمين را از خون آل عبدالمطلب كه ستارگان روى زمين بودند، زندگين ساختى و به پدران كافر خود همى صدا بر مى آورى ، به گمانت كه ايشان را بر اين طلب دارى كه شتابان به آرامگاه ايشان (در جهنم ) خواهى شتافت و در آنجا آرزو مى كنى كه كاش دست شل و زبانت لال بودى تا ناگفتنى را نگفته و ناكردنى را به جاى نياوردى بودى خداوند! حق ما را از ستمكاران ما برگير و غضب را برايشان فرود آورد؛ زيرا خون ما را ريختند و ياران ما را بكشتند.
اى يزيد! به خدا سوگند كه با اين جنايت عظيم ، پوست خود را دريدى و گوشت بدن خويش را پاره نمودى ! و در فرداى قيامت به
متن عربى :
وَ يَاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ:
(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبِيلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْياءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرِزَقُونَ).
وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصيما وَ بِجَبْرَئيلَ ظَهيرا.
وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمينَ.
بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلا وَ اءَيُّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا.
وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّواهى مُخاطَبَتَكَ، اءنّى لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَ اءَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ، وَ اءَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ، لكِنِ الْعُيُونُ عُبْرى ، وَالصُّدُورُ حَرّى .
اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقاءِ.
فَهذِهِ الايْدى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَ الافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا.
وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكى تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ
ترجمه :
نزد رسول صلى الله عليه و آله بيايى در حالى كه بارگناه كشتن ذريه پسامبر را بر دوش كشيده وحرمت عترت او را شكسته و بر آنان كه پاره تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام كه خدا عزوجل پراكنده ، ال رسول را جمع سازد و كار ايشان را به صلاح آورد و حق ايشان را از ستمكاران بگيرد كه خداوند متعال فرمود: ((ولا تحسبن ...(42))))؛ هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
اى يزيد! براى تو همين مقدار بدبختى كافى است كه حاكمى چو خدا و دشمنى چو محمد مصطفى صلى الله عليه و آله دارى همانطور كه ما را پشتيبانى مانند جبرئيل ، كافى است .
به زودى معاويه و ياران بى ايمانت كه تو را به خيال استحكام اساس ‍ سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهميد كه ستمكاران را آتش دوزخ بد عوض و پاداشتى است و همچنين خواهند دانست كه شما ستمكاران يا ما ستم ديدگان ، كداميك جايگاهش بدتر و ياورانش ضعيف تر و كمتر خواهد بود.
اگر چه مصيبت هاى وارده از چرخ دون كار مرا به جايى رسانيد كه با چو تو ناكسى سخن گويم ولى با اين همه من باى تو قدرى نگذارم
متن عربى :
وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ.
وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشيكا مُغْرَما، حينَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ، وَ ما ربُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ.
فَالَى اللّهِ الْمُشْْتَكى ، وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ.
فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَ ناصِبْ جَهْدَكْ، فَوَ اللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَ لا تُميتُ وَحْيَنا، وَ لا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها.
وَ هَلْ رَاءْيُكَ الاّ فَنَدا، وَ اءَيّامُكَ الاّ عَدَدا، وَ جَمْعُكَ الاّ بَدَدا، يَوْمَ يُنادِى الْمُنادِ:
اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ.
فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ.
وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ يُوجِبَ لَهُمْ الْمَزيدَ، وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الْخِلافَةَ، انَّهُ رَحيمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكيل .
فَقالَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ:
ترجمه :
و نكوهش و توبيخ تو را فراوان نمايم ؛ چه كنم كه ديده گريان و سينه از داغ مصيبت بريان است ؛ چه بسيار جاى شگفت است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب است كه حزب خدا و مردمان نجيب به دست لشكر شيطان نانجيب كه از زمره طلقاء و آزاد شدگانند، شهيد شوند اينك خون ما از دستان شما ريزان است و گوشت ما از بن دندانتان آويزان اينك اجساد طاهره وپاك شهيدان و نو گلهاى سيدلولاك در بيابان افتاده كه زوار ايشان گرگان بيابان و درندگان صحراست پس اگر امروز اسارت ما را غنيمت شمردى ، به زويد خواهى يافت كه بجز غرامت و خسران چيزى نبردى و ان در روز باز پسين است كه نبينى بجز جزاى عملى را كه خد پيش فرستاده اى و پروردگار بر بندگان خود ستمكار نيست و شكايتمن به سوى خداى تعالى و تكيه و اعتماد من بر اوست .
اى يزيد! تو مكر و حيه خويش را به پايان و كوشش خود را به انجام رسان وجهدترابه كاربر اما به خدا سوگند كه نام ما را از از صفحه روزگار نتوانى برداشتو بر خاموشى نور وحى قدرت نيابى و به گرد همت عالى ما نخواهى رسيد و پليدى اين ننگ رااز خود نخواهى فروشست حال راى وانديشه ات نيست الا سستى و خرافت و روزگار زندگانيت مگر اندك و جمع اثاث سلطنت نيست مگر پراكندگى ، آن روز كه منادى ندا كند كه لعنت خدا مر ستمكاران راست و حمد مر خدا متعال را كه اول كار مارا به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنين
متن عربى :
يا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ
ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ
قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فيما يَصْنَعُ بِهِمْ.
فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا.
فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشيرٍ:
اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ يَصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ.
وَ نَظَرَ رَجُلُ مِنْ اءَهْلِ الشّامِ الى فاطِمَةَ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ ع .
فَقالَ: يا اءَمِيرَالْمؤ مِنينَ هَبْ لى هذِهِ الْجارِيَةُ.
فَقالَتْ فاطِمَةُ لِعَمَّتِها:
يا عَمَّتاهُ اءُيْتِمْتُ وَاءُسْتَخْدَمُ؟
فَقالَتْ زَيْنَبُ:
لا، وَ لا كَرامَةُ لِهذَا الْفاسِقِ.
فَقالَ الشّامِىُّ:
مَنْ هذِهِ الْجارِيَةُ؟
فَقالَ لَهُ يَزيدُ:
ترجمه :
مسئلت دارم كه شهيدان دشت بلا را ثواب كامل و مزيد را اجر عطا فرمايد وبر باز ماندگان ايشان نيكو خليفه باشد؛ زيرا حضرتش رحيم و ذات اقدسش و دود و كريم است و (حسبنا الله ... (43)))(44) .
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا عليه السّلام به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانست گويد جز آنكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند:
خلاصه ، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا ع به انجام رسيد، يزيد پليد سخن نتوانست گويد جز انكه بر سبك اوباش اين شعر را بخواند: ((يا صيحة ...))؛ بسا ناله زنان داغدار كه به نزد كسان ، شايسته است و چه سهل و آسان است مردن بر زنانى كه از درد مصيبت مى نالند. راوى گويد: سپس ‍ يزيد عنيد با اهل شام مشورت در ميان آورد كه نسبت به اسيران چسان سلوك دارد و با ايشان چگونه رفتار نمايد؟ آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خيانت كردند و اشاره به قتل اهل بيت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشايد، ولى نعمان بن بشير به صدق سخن راند گفت : اى يزيد! انديشه كن كه اگر احمد مختار در اين روزگار مى بود چه قسم با ايشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.

داستان مرد شامى در مجلس يزيد

مردى از شاميان نظرش به فاطمه بنت حسين ع افتاد، در اين هنگام به يزيد گفت : اى امير مومنان ! اين كنيزك را به من ببخش .
فاطمه مكرمه رو به زينب كبرى - آن پناه اسيران - آورد كه اى عمه ! يتيمى مرا بس نبود كه به خدمتگذارى در من طمع دارند! زينب كبرى به او تسلى داده فرمود: خاطر آسوده دار كه چنين امرى براى اين
متن عربى :
هذِهِ فاطِمَةُ ابْنَةِ الْحُسَيْنِ، وَ تِلْكَ عَمَّتُها زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِيٍّ.
فَقَالَ الشّامَيُّ: اءَلْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ ع وَ عَلِيُّ بْنُ اءَبي طالِبٍ؟!
قالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ الشّامِيُّ: لَعَنَكَ اللّهُ يا يَزيدُ، اءَتَقْتُلُ عِتْرَةَ نَبِيِّكَ وَ تَسْبىُ ذُرِّيَّتَهُ، وَ اللّهِ ما تَوَهَّمْتُ الاّ اءَنَّهُمْ سَبْىُ الرُّومِ.
فَقالَ يَزيدُ: وَاللّهِ لالْحِقَنَّكَ بِهِمْ، ثُمَّ اءَمَرَ بِهِ فَضُرِبَ عُنُقُهُ.
قَالَ الرّاوى : وَ دَعا يَزيدُ بِالْخاطِبِ، وَ اءَمَرَهُ اءَنْ يَصْعُدَ الْمِنْبَرَ فَيَذُمَّ الْحُسَيْنَ وَ اءَباهُ ص فَصَعَدَ، وَ بالَغَ فى ذَمِّ اءَمِيرِالمَؤْمِنينَ عَلِىّ بْنِ اءَبى طالِبٍ وَالْحُسَيْنِ الشَّهيدِ، وَالْمَدْحِ لِمُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ.
فَصاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع : ((وَيْلَكَ اءَيُّهَا الْخاطِبُ، اشْتَرَيْتَ مَرْضاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ، فَتَبَوَّاءْ مَقْعَدُكَ مِنَ النّارِ)).
ترجمه :
فاسق ميسر نيست .
مرد شامى گفت : مگر اين كنيزك كيست ؟
يزيد گفت : فاطمه دختر حسين است و آن يكى نيز زينب دختر على بن ابى طالب مى باشد.
مرد شامى گفت : آن حسين كه پسر فاطمه و فرزند على بن ابى طالب است ؟!
يزيد گفت : آرى ، چنين است !
مرد شامى گفت : اى يزيد! لعنت حق بر تو باد؛ عترت پيغمبر را به قتل مى رسانى و آنان را اسير مى نمائى ؟! به خدا سوگند كه هيچ خيالى درباره اينان نكردم جز آنكه آنان را اسيران روم پنداشتم !
يزيد گفت : تو را نيز به اينان ملحق سازم . آنگاه حكم نمود آن مرد شاميم را گردن زدند.
راوى گويد: يزيد حكم نمود كه خطبه خوان بر منبر رود تا حسين پدر بزرگوارش را به زشتى نام برد. سخنران به حكم آن ملعون ، بر منبر رفت و آنچه كه يزيد و معاويه لايقش بودند نسبت به شاه اولياء و فرزندش سيد الشهداء، در غايت مبالغه ذكر نمود و يزيد و پدرش معاويه پليد را مدح كرده و به نيكى نام برد. سپس امام سجاد ع با صداى بلند فرياد زد كه : ((ويلك ...))؟! يعنى اى خطيب ! واى بر تو، رضاى حق را در دادى و خشنودى مخلوق خريدى ! منزلگاه تو در قيامت پر از آتش است .
متن عربى :
وَ لَقَدْ اءَحْسَنَ ابْنُ سِنَانَ الْخَفاجِى فى وَصْفِ اءَمِيرِ الْمُؤ مِنينَ ص حَيْثُ يَقُولُ:
اءَعَلَى الْمَنابِرِ تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ
وَ بِسَيْفِهِ نُصِبَتْ لَكُمْ اءَعْوادُها
قَالَ الرّاوى : وَ وَعَدَ يَزيدُ - لَعَنَهُ اللّهُ - عَلِيّا بْنَ الْحُسَيْنِ ع فى ذَلِكَ الْيَوْمِ اءَنَّهُ يَقْضى لَهُ ثَلاثَ حاجاتٍ.
ثُمَّ اءَمَرَ بِهِمْ الى مَنْزِلٍ لا يَكِنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَرْدٍ، فَاءَقامُوا فيهِ حَتّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ، وَ كانوُا مُدَّةَ مَقامِهِمْ فى الْبَلَدِ الْمُشارِ الَيْهِ يَنُوحُونَ عَلَى الْحُسَيْنِ ع .
قالَتْ سُكَيْنَةُ: فَلَمّا كانَ فى الْيَوْمِ الرّابِعِ مِنْ مَقامِنا رَاءَيْتُ فى الْمَنامِ رَاءَيْتُ فِى الْمَنامِ، وَ ذَكَرَتْ مَناما طَويلا تَقُولُ فى آخِرِهِ: وَ رَاءَيْتُ امْرَاءَةً راكِبَةً فى هَوْدَجٍ وَيَدُها مَوْضُوعَةُ عَلى رَاءْسِها، فَسَاءَلْتُ عَنْها، فَقيلَ لى : فاطِمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدٍ ص ‍ اءُمُّ اءَبيكِ.
ترجمه :
حسن بن سنان خفاجى چه نيكو در مدح امير مؤ منان سروده است : ((اعلى المنابر...))؛ (خطاب به بنى اميه و اتباع ايشان كرده مى گويد:) شما آشكار بر بالاى منبر ما به امام على ع ناسزا مى گوئيد و حال آنكه با شمشير او منبرها براى شما مهيا گرديده .
راوى گويد: يزيد به امام زين العابدين ع در همان روز وعده بر آوردن سه حاجت نمود و حكم كرد كه آل رسول ع را در منزلى جاى دادند كه نه از سر ما و نه از گرما، آنان را حفظ نمى نمود و ايشان در آن منزل مقيم بودند چندان كه چهره هاى ايشان پوست انداخت و در همه آن مدت زمانى كه در شهر شام اقامت داشتند، كار ايشان گريه و نوحه بر شهيد كربلا بود.

خواب ديدن سكينه سلام الله عليها در شهر شام

سكينه خاتون فرموده كه چون روز چهارم از اقامت ما در شهر شام بگذشت ، خوابى ديدم و آن خواب طولانى را ذكر نمود، و در آخر آن فرمود:
زنى را ديدم در هودجى نشسته و دست خود را بر سر گذاشته ، پرسيدم كه اين زن كيست ؟
گفتند: فاطمه زهراء بنت محمد مصطفى ص جده تو است .
گفتم : به خدا سوگند كه به خدمتش شرفياب مى شوم و از ستمى كه بر ما وارد آمده او را خبر مى دهم .
متن عربى :
فَقُلْتُ: وَاللّهِ لانْطَلِقَنَّ الَيْها وَ لاخْبِرَنّها ما صُنِعَ بِنا. فَسَعَيْتُ مُبادِرَةً نَحْوَها، حَتّى لَحِقْتُ بِها وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْها اءَبْكى وَ اءَقُولُ:
يا اءُمَّتاهُ جَحَدُوا وَ اللّهِ حَقِّنا، يا اءُمَّاهُ بَدَّدُوا وَ اللّهِ شَمْلَنا، يا اءُمَّتاهُ اسْتَباحُوا وَ اللّهِ حَريمَنا، يا اءُمَّتاهُ قَتَلُوا وَ اللّهِ الْحُسَيْنَ اءَبانا.
فَقالَتْ لى : كَفّى صَوْتَكَ يا سُكَيْنَةُ، فَقَدْ قَطَّعْتِ نِياطَ قَلْبى ، وَ اءَقْرَحْتِ كَبَدى ، هَذا قَميصُ اءَبيكِ الْحُسَيْنِ ع لا يُفاررقُنى حَتّى اءَلْقَى اللّهَ بِهِ.
وَ رَوى ابْنُ لَهيعَةَ، عَنْ اءَبِى الْاءسْوَدِ مُحَمَّدٍ بْنِ عَبْدُ الرَّحْمنِ قالَ: لَقِيَنى رَاءْسُ الْجالُوتِ فَقالَ: وَاللّهِ، انَّ بَيْنى وَ بَيْنَ داوُدَ سَبْعينَ اءَبا، وَ انَّ الْيَهُودَ تلْقانى فَتُعَظِّمُنى ، وَ اءَنْتُمْ لَيْسَ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءَبُّ واحِدُ قَتَلْتُمْ وَلَدَهُ.!!
وَ رُوِىَ عَنْ زَيْنِ الْعابِدينَ ع اءَنَّهُ قالَ: ((لَمّا اءُتِىَ بِرَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع الى يَزيدَ كانَ يَتَّخِذُ مَجالِسَ الشُّرْبِ، وَ يَاءْتى بِرَاءْسِ الْحُسَيْْنِ ع وَ يَضَعُهُ بَيْنَ
ترجمه :
آنگاه به سوى او شتافتم و در حضورش ايستادم و گريه كردم و گفتم : مادر جان ! به خدا سوگند كه مردم حق ما را انكار كردند؛ مادر جان ! به خدا سوگند كه جمعيت ما را پريشان نمودند؛ مادر جان به خدا سوگند كه حريم ما را به غارت بردند؛ اى مادر عزيزم ! به خدا قسم كه پدر ما حسين را كشتند؛ در اين هنگام به من فرمود:
((كفى ...)) سكينه جانم ! ديگر اين ماجرا را بازگو مكن و بس نما كه رگ قلبم را پاره كردى ، اينك پيراهن پدرت همراه من است كه آن را با خود نگاه مى دارم تا با همين پيراهن خدا را ملاقات كنم . ((ابن لهيعه )) از ابو الاسود محمد بن عبدالرحمان ، روايت كرده كه گفت : راءس الجالوت يهودى مرا ملاقات نمود و گفت : به خدا سوگند كه ميان من و داود پيغمبر، هفتاد پدر واسطه است و جماعت يهود چون مرا ملاقات مى نمايند، تعظيم مرا رعايت مى كنند و شما مسلمانان با اينكه در ميان فرزند پيغمبرتان و آن رسول ص بيش از يك نفر واسطه نيست او را به شهادت مى رسانيد!؟

سخنان شگفت انگيز سفير روم

از امام زين العابدين روايت است كه فرمود: چون سر مطهر امام حسين ع را به نزد يزيد آوردند، آن ملعون همواره مجلس شراب فراهم مى آورد و آن سر انور را در حضور خود مى نهاد و به شرابخوارى و شادمانى مى پرداخت . روزى سفير قيصر روم كه از جمله اشراف و بزرگان آن مرز و بوم بود در آن مجلس حاضر شد و به يزيد.
متن عربى :
يَدَيْهِ وَ يَشْرِبُ عَلَيْهِ.
فَحَضَرَ ذاتَ يَوْمٍ فى مَجْلِسِهِ رَسُولُ مَلِكِ الرُّومِ وَ عُظَمائِهِمْ، فَقالَ: يا مَلِكَ الْعَرَبِ، هذا رَاءْسُ مَنْ؟ فَقالَ لَهُ يَزيدُ: ما لَكَ وَ لِهذَا الرَّاءْسِ؟ فَقالَ: انّى اذا رَجَعْتُ الى مُلْكِنا يَسْاءَلُنى عَنْ كُلِّ شَىْء رَاءَيْتُهُ، فَاءَحْبَبْتُ اءَنْ اءُخْبِرَهُ بِقِصَّةِ هذَا الرَّاءْسِ وَ صاحِبِهِ، حَتّى يُشارِكَكَ فى الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ.
فَقالَ لَهُ يَزيدُ هذا رَاءْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي بْنِ اءَبى طالِبٍ. فَقَالَ الرُّومِيُّ: وَ مَنْ اءُمُّهُ؟
فَقالَ: فاطِمَةُ ابْنَةُ رَسُولِ اللّهِ. فَقَالَ النَّصْرانيُّ: اءُفٍ لَكَ وَلدينكَ، لي دينُ اءَحْسَنُ مِنْ دينكَ، انَّ اءَبى مِنْ حَوافِدِ داوُد، وَ بَيْنى وَ بَيْنَهُ آباءُ كَثيرَةُ، وَالنَّصارى يُعَظِّمُونَنى وَ يَاءْخُذُونَ مِنْ تُرابِ اءَقْدامى تَبَرُّكا بى بِاءَنّى مِنْ حَوافِدِ داوُدَ ع وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَ لَيْسَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ الاّ اءُمُّ واحِدَةُ، فَاءَيُّ دينٍ دينُكُمْ؟!! ثُمَّ قالَ لِيَزيدَ: هَلْ سَمِعْتَ حَديثَ كَنِيسَةِ الْحافِرِ؟
ترجمه :
گفت : اى پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟
يزيد گفت : تو را با او چه كار است ؟
سفير گفت : سؤ ال من به اين خاطر است كه وقتى به نزد پادشاه خود بر مى گردم از همه امورى كه ديده ام از من پرسش خواهد كرد، چون ذكر حال اين سر را در خدمتش برم در فرح و سرور با تو شريك خواهد بود.
يزيد لعين گفت : اين سر از آن حسين بن على بن ابى طالب است .
رومى گفت : مادرش كيست ؟
يزيد گفت : فاطمه دختر رسول خدا ص است .
نصرانى گفت : اف بر تو و دين تو باد!
دين من از دين تو بهتر است ؛ زيرا پدر من از نبيره هاى حضرت داود ع بوده و ميان من و داود ع پدران بسيارى است و جماعت نصارى مرا بسيار تعظيم مى كنند و خاك قدم مرا به تبرك همى گيرند و مشا مسلمانان پسر دختر پيغمبر خويش را مقتلو مى سازيد و حال آنكه ميان او و پيغمبر شما بجز يك مادر فاصله نيست ؛ پس اين چه دينى است كه شما داريد؟!
بعد از آن . مرد نصرانى گفت :
آيا حكايت كنيسه حافر را شنيده اى ؟
متن عربى :
فَقالَ لَهُ: قُلْ حَتّى اءَسْمَعَ.
فَقالَ: انَّ بَيْنَ عَمّانَ وَالصّينِ بَحْرُ مَسيرَهُ سَنَةُ، لَيْسَ فيها عِمْرانُ الاّ بَلَدَةُ واحِدَةُ فى وَسَطِ الْماءِ، طُولُها ثَمانُونَ فَرْسَخا فى ثمانينَ فَرْسَخا، ما عَلى وَجْهِ الارْضِ بَلَدَةُ اءَكْبَرُ مِنْها، وَ مِنْها يُحْمَلُ الْكافُورُ وَالْياقُوتُ، اءَشْجارُهُمْ الْعُودُ وَالْعَنْبَرُ، وَ هِيَ في اءَيْدِي النَّصارى ، لا مِلْكَ لاحَدٍ مِنَ الْمُلُوكِ فيها سِواهُمْ، وَ فى تِلْكَ الْبَلَدَةِ كَنائِسُ كَثيرَةُ، اءَعْظَمُها كَنيسَةُ تُسَمّى كَنِيسَةُ الْحافِرِ، فى مِحْرابِها حُقَّةُ ذَهَبٍ مُعَلَّقَةً، فيها حافِرُ يَقُولُونَ: انَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسى ع ، وَ قَدْ زَيَّنُوا حَوْلَ الْحُقَّةِ بالذَّهَبِ وَالدّيباجِ، يَقْصُدُها فى كُلِّ عامٍ عالَمُ مِنَ النَّصارى ، وَ يَطُوفُونَ حَوْلَها وَ يُقَبِّلُونَها وَ يَرْفَعُونَ حَوائِجَهُمْ الَى اللّهِ تَعالى عِنْدَها، هذا شَاءّنُهُمْ وَ دَاءْبُهُمْ بِحافِرِ حِمارٍ يَزْعُمُونَ اءَنَّهُ حافِرُ حِمارٍ كانَ يَرْكَبُهُ عيسى ع نَبِيُّهُمْ، وَ اءَنْتُمْ تَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، فَلا بَارَكَ اللّهُ فيكُمْ وَ لا فى دينِكُمْ.
فَقالَ يَزيدُ: اءُقْتُلُوا هذَا النَّصْرانى لِئَلاّ يَفْضَحَنى
ترجمه :
يزيد گفت : بگو تا بشنوم .
نصرانى گفت : بين عمان و چين ، دريايى است كه عبور از آن يك سال مسافت است و در وسط آن بجز شهرى كه طول و عرض آن هشتاد فرسنگ در هشتاد فرسنگ است ، هيچ آبادانى نيست و بزرگتر از آن شهر در روى زمين ، شهرى نيست و از آن شهر كافور و ياقوت به شهرهاى ديگرى حمل مى نمايند و تمام درختان آن عود و عنبر است و آن شهر كاملا در دست نصارى است و هيچ يك از پادشاهان روى زمين در آن تصرف و دخالتى ندارند. در ان شهر كليسا بسيار است و بزرگترين كليساى آن ، كنيسه حافر است كه در محراب آن حقه اى از طلا نصب گرديده و در آن معلق و آويزان است و جماعت نصارى را اعتقاد چنان است كه در آن حقه ، سم خرى است كه عيسى ع بر آن مى گشت و اطراف حقه را با طلا و نقره پارچه حرير زينت داده اند و در هر سالى ، جماعتى از طائفه نصارى همى آيند و بر دور آن طواف مى كنند و آن را ميبوسند و حاجتهاى خود را از خداى مى طلبند. اين روش و عادت آنهاست در حق سم الاغى كه به عقيده ايشان همان الاغ حضرت عيسى ع ، بوده اما شما فرزند پيغمبرتان را مى كشيد و اين چنين بى حرمتى مى كنيد! خداوند خير و بركت را از ميان شما بردارد و دينتان را بر شما مبارك نگرداند!
يزيد چون اين سخن بشنيد گفت : رشته عمر اين نصرانى را بايد بريد و او را زنده نگذاشت تا مبادا در مملكت خود مرا رسوا گرداند.
متن عربى :
فى بِلادِهِ.
فَلَمّا اءَحَسَّ النَّصْرانى بِذلِكَ، قالَ لَهُ: اءَتُريدُ اءَنْ تَقْتُلَنى ؟
قالَ: نَعَمْ.
قالَ: اعْلَمْ اءَنّى رَاءَيْتُ الْبارِحَةَ نَبِيِّكُمْ فِى الْمَنامِ يَقُولُ: يا نَصْرانى اءَنْتَ مِنْ اءَهْلِ الْجَنَّةِ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ كَلامِهِ، وَ اءنَا اءَشْهَدُ اءَنْ لا اله الاّ اللّهُ وَ اءَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ.
ثُمَّ وَثَبَ الى رَاءْسِ الْحُسَيْنِ ع ، وَ ضَمَّهُ الى صَدْرِهِ وَ جَعَلَ يُقَبِّلُهُ وَ يَبْكى حَتّى قُتِلَ)).
قالَ: وَ خَرَجَ زَيْنُ الْعابِدينَ ع يَوْما يَمْشى فى اءَسْواقِ دَمِشْقَ، فَاسْتَقْبَلَهُ الْمِنْهالُ بْنُ عَمْروٍ، فَقالَ: كَيْفَ اءَمْسَيْتَ يابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟
قالَ: ((اءَمْسَيْنا كَمِثْلِ بَنى اسْرائيلَ فى آلِ فَرَْعْونَ، يُذَبِّحُونَ اءَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَهُمْ.
يا مِنْهالُ اءَمْسَتِ الْعَرَبُ تَفْتَخِرُ عَلَى الْعَجَمِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا عَرَبِيُّ، وَ اءَمْسَتْ قُرَيْشُ تَفْتَخِرْ على سائِرِ
ترجمه :
نصرانى گفت : اى يزيد! اينك مى خواهى مرا به قتل برسانى ؟ يزيد: گفت : آرى .
نصرانى گفت : پس گوش كن تا خواب خود را در اين باب بر تو بازگو نمايم . شب گذشته حضرت رسول ص را در خواب ديدم ، به من فرمود: اى نصرانى ! تو از اهل بهشت هستى . من از فرمايش حضرت محمد ص در تعجب شدم و اينك شهادت مى دهم كه ((اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله )).
سپس اين تازه مسلمان برخاست و سر مطهر امام شهيد را بر داشت و به سينه چسبانيد و پيوسته آن را مى بوسيد و گريه مى كرد تا اينكه به شهادت نائل آمد.

فرمايش امام سجاد ع به منهال بن عمرو

راوى گويد: روزى امام زين العابدين ع در بازار شام راه مى رفت ، منهال بن عمرو به خدمتش رسيد و عرضه داشت :
اى پسر رسول خدا! چگونه روز را به شب مى آورى ؟
امام سجاد ع فرمود: اينك حال ما چون حال بنى اسرائيل است كه در دست فرعونيان گرفتار بودند، مردانشان را مى كشتند و زنانشان را براى خدمت نگاه مى داشتند.
اى منهال ! عرب هميشه بر عجم فخر مى كرد براى اينكه رسول خدا ص از ميان عرب مبعوث گرديده بود و قريش نيز بر جميع عرب فخر مى نمود به جهت اينكه محمد ص قريشى بود و اكنون ما كه اهل
متن عربى :
الْعَرَبِ بِاءَنَّ مُحَمَّدا مِنْها، وَ اءَمْسَيْنا مَعْشَرَ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَ نَحْنُ مَغْصُوبُونَ مَقْتُولُونَ مُشَرَّدُونَ، فَانّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ مِمّا اءَمْسَيْنا فيهِ يا مِنْهالُ)).
وَ لِلّهِ دَرُّ مَهْيارٍ حَيْثُ يَقُولُ:
يُعَظِّمُونَ لَهُ اءَعوادَ مِنْبَرِهِ
وَ تَحْتَ اءَقْدامِهِمْ اءَوْلادُهُ وُضِعُوا
بِاءَىِّ حُكْمٍ بَنُوهُ يَتْبَعُونَكُمْ
وَ فَخْرُكُمْ اءَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تُبَّعُ
وَ دَعا يَزيدُ يَوْما بِعَلي بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ عَمْروٍ بْنِ الْحَسَنِ، وَ كانَ عَمْروُ صَغيرا يُقالُ: انَّ عُمْرَهُ احْدى عَشَرَةَ سَنَةً. فَقالَ لَهُ: اءَتُصارِعُ هذا، يَعْنى ابْنَهُ خالِدا؟
فَقالَ لَهُ عَمْروُ: لا، وَ لكِنْ اءَعْطِنى سِكّينا وَ اءَعْطِهِ سِكِّينا، ثُمَّ اءُقاتِلُهُ. فَقالَ يَزيدُلَعَنَهُ اللّهُ:
شِنْشِنَةٌ اءَعْرِفُها مِنْ اءَخْزَمِ
هَلْ تَلِدُ الْحَيَّةُ الاّ الْحَيَّةَ
وَ قالَ لِعَليٍّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع : اءُذْكُرْ حاجاتِكَ الثَّلاثَ الَّتي وَعَدْتُكَ بِقَضائِهِنَّ؟ فَقالَ لَهُ:
ترجمه :
بيت آن پيامبريم ، ببين چگونه حق ما را غضب كرده و مردان ما را شهيد كرده و باقى ماندگان را پراكنده ساختند و آوراه نمودند، از اين حالى كه ما راست بايد گفت :
((انا لله و انا اليه راجعون )).
ابن طاوس گويد:
خداى پاداش خير دهاد مهيار ديلمى را كه چه نيكو در اين مناسبت سروده است :
((يعظمون له ...))(45)
يزيد پليد در بعضى از اين ايام كه اسيران در شام بودند، امام سجاد و عمرو بن حسن را به نزد خود طلبيد و در آن موقع عمرو طفل صغير بود، گويند يازده سال بيشتر نداشت ، يزيد به او گفت :
با پسر من كشتى مى گيرى ؟
عمرو يازده ساله گفت : نه ، ولكن حاضرم خنجرى به او بدهى و خنجرى به من ، تا با هم بجنگيم !
يزيد ضرب المثل معروف عرب را گفت كه اين عادت طبيعتى است كه از پدرشان باقى مانده و از مار جز مار متولد نشود.(46)

سه درخواست امام سجاد عليه السّلام از يزيد

راوى گويد: سپس يزيد به امام سجاد عليه السّلام گفت : آن سه حاجت را كه وعده كرده ام بر آورده سازم بگو.
متن عربى :
((اءلاولى : اءَنْ تُريَنى وَجْهَ سَيِّدى وَ مَوْلايَ وَ اءَبي ، اءَلْحُسَيْنِ فَاءَتَزَوَّدُ مِنْهُ وَ اءَنْظُرُ الَيْهِ وَ اءُوَدِّعُهُ. وَالثّانِيةُ: اءَنْ تَرُدَّ عَلَيْنا ما اءُخِذَ مِنّا. وَالثّالِثَةُ: انْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلى قَتْلى اءَنْ تُوَجِّهِ مَعَ هولاءِ النِّسْوَةِ مَنْ يَرُدُّهُنَّ الى حَرَمِ جَدِّهِنَّ)). فَقالَ: اءَمّا وَجْهُ اءَبيكَ فَلَنْ تَراهُ اءَبَدا، وَ اءَمّا قَتْلُكَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْكَ، وَ اءَمَّا النِّساءُ فَلا يَرُدُّهُنَّ الَى الْمَدينَةِ غَيْرُكَ، وَ اءَمّا ما اءُخِذَ مِنْكُمْ فَانّى اءُعَوِّضُكُمْ عَنْهُ اءَضْعافَ قَيمَتِهِ. فَقالَ ع : ((اءَمّا مالُكَ فَلا نُريدُهُ، وَ هُوَ مُوَفَّرُ عَلَيْكَ، وَ انَّما طَلَبْتُ ما اءُخِذَ مِنّا، لانَّ فيهِ مِغْزَلُ فاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مَقْنَعَتُها وَ قَلادَتُها وَ قَميصُها)).
فَاءَمَرَ بِرَدِّ ذلِكَ، وَ زادَ عَلَيْهِ مِاءَتَىْ دينارٍ، فَاءَخَذَها زَيْنُ الْعابِدينِ ع وَ فَرَّقَها عَلَى الْفُقَراءِ وَالْمَساكينَ.
ثُمَّ اءَمَرَ بِرزدِّ الاسارى وَ سَبايَا الْبَتُولِ الى اءَوْطانِهِمْ بِمَديِنَةِ الرَّسُولِ. وَ اءَمّا رَاءْسُ الْحُسَيْنِ ع ، فَرُوِىَ اءَنَّهُ اءُعيدَ فَدُفِنَ بِكَرْبَلاءَ مَعَ جَسَدِهِ الشَّريفِ، وَ كانَ عَمَلُ الطّائِفَةِ عَلى هذَا الْمَعْنَى الْمُشارِ الَيْهِ.
وَ رُوِيَتْ آثارُ كَثيرَةُ مُخْتَلِفَةُ غَيْرُ ما ذَكَرْناهُ تَرَكْنا وَضْعَها كَيْلا يَنْفِسَخَما شَرَطْناهُ مِنْ اخْتِصَارِ الْكِتابِ.
ترجمه :
حضرت عليه السّلام فرمود: اول آنكه سر مبارك سيد و پدر و مولاى من حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را به من نشان دهى تا از ديدارش ‍ مستفيض شوم ؛ دوم آنكه هر چه اموال ما به غارت برده اند باز گردانى ؛ سوم اينكه اگر عزم كشتن مرا دارى شخص امينى را با اين زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشان رسول صلى الله عليه و آله برساند.
يزيد گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهى ديد و اما كشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را بجز تو، كسى ديگر به مدينه نخواهد رسانيد و اما آنچه را كه از اموال شما برده اند، من چندين برابر قيمت آن را به عمو مى دهم امام سجاد عليه السّلام فرمود: مرا در مال تو طمع نيست و هيچ از مال تو نخواهم ؛ بلكه مطلب اين است كه در ميان آن اموال وسيله ريسندگى و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه عليه السّلام وجود داشته كه به يغما برده اند.
يزيد حكم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دينار از خود به آن حضرت تقديم كرد كه امام سجاد عليه السّلام آن را گرفت و در ميان فقرا قسمت نمود سپس يزيد امر نمود كه اسيران اهل بيت حسين عليه السّلام را به سوى مدينه برگردانند. اما سر مطهر حضرت امام ؛ در روايت چنين وارد شده كه آن سر انور به سوى كربلا رجوع داده شد و به جسد شريف ملحق گرديد و عمل علماى اماميه موافق اين قول است ، اگر چه روايات فراوان و مختلفى در اين باره وجود دارد كه از ذكر آنها خوددارى مى كنيم تا شرط اختصار در اين كتاب رعايت شود.