على بن موسى بن جعفر معروف
به ابن طاوس
- ۸ -
متن عربى :
فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها الْغُلامُ بِيَدِهِ، فَاءَطَنَّها الَى الْجِلْدِ فَاذا هِىَمُعَلَّقَةُ.
فَنادَى الْغُلامُ: يا عَمّاهُ!
فَاءَخَذَهُ الْحُسَيْنُ ع فَضَمَّهُ الَيهِ وَ قالَ: ((يَابْنَ اءخى ، اصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ
وَاحْتَسِبْ فى ذلِكَ الْخَيْرَ، فَانَّ اللّهَ يُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ.))
قالَ: فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فى حِجْرِ عَمَّهِ الْحُسَيْنِ ع .
ثُمَّ انَّ شِمْرَ بْنِ ذِى الْجَوْشَنِ حَمَلَ عَلى فُسْطاطِ الحُسَيْنِ فَطَعَنَهُ بِالرُّمْحِ، ثُمَّ قالَ: عَلَيَّ
بِالنّارِ اُحْرِقُهُ عَلى مَنْ فيهِ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ ع : ((يَابْنَ ذِى الْجَوْشَنِ، اءَنْتَ الدّاعى بِالنّارِ لِتُحْرِقُ عَلى اءَهْلى ،
اءحْرَقَكَ اللّهُ بِالنّارِ)).
وَ جاءَ شَبَثُ فَوَبَّخَهُ، فَاسْتَحيى وَانْصَرَفَ.
قالَ الرّاوى : وَ قالَ الْحُسَيْنُ ع : ايتُونى بِثِوْبٍ لا يُرْغَبُ فيهِ اءجْعَلُهُ تَحْتَ ثيابى ،
لِئَلا اءُجَرَّدَ مِنْهُ)).
فَاءتِىَ بِتُبّانٍ، فَقالَ: ((لا، ذاكَ لِباسُ مَنْ ضُرِبَتْ
ترجمه :
تو مى خواهى عمويم رابه قتل رسانى ولى آن ولدالزنا بى حيا، از خدا و
رسول پروا ننمود و شمشير را فرود آورد و آن كودك دستش را در پيش شمشير سپر ساخت
و دستش به پوست آويخت و فرياد وا امام بر آورد. حضرت امام او را گرفت و بر سينه
خود چسانيد و فرمود: اى فرزند برادر! بر اين مصيبت شكيبايى نما و آن را در نزد خداى
عزوجل به خير و ثواب احتساب دار كه خدا تو را به پدر گرامى ات ملحق خواهد فرمود:
راوى گويد: در اين اثناء حرمله كاهل حرام زاده تيرى به جانب آن امام زاده معصوم انداخت كه
آن تير گلوى آن يتيم را كه در آغوش عموى بزرگوارش بود، بريد و او جان بر جان
آفرين تسليم نمود پس از آن شمر پليد به خيمه هاى حرم مطهر حمله نمود نيزه خود را
به خيمه ها فرو برد و گفت : آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كس كه در آن است به
شعله آتش سوزانم آن معدن غيرت الله ، حضرت امام فرمود: اى پسر ذى الجوشن ! ايا تو
مى گويى آتش آورند كه خيمه ها را بر سر
اهل بيت من بسوزانى ، خدا تو را به آتش دوزخ بسوزاند.
در اين هنگام ((شبث )) پليد آمد و آن شمر عنيد را از اين كار سرزنش نمود كه آن سگ بى
حيا اظهار شرم نموده بر گشت .
راوى گويد: امام به اهل بيت خود فرمود: جامه كهنه اى براى من بياوريد كه كسى در آن
رغبت نكند، مى خواهم آن جامه را در زير لباسهايم بپوشم تا اينكه دشمنان بدنم را
برهنه نسازند.
متن عربى :
عَلَيْهِ الذِّلَّةُ)).
فَاءَخَذَ ثْوبا خَلِقا، فَخَرَقَهُ وَ جَعَلَهُ تُحْتَ ثِيابِهِ، فَلَمّا قُتِلَ ع جَرَّدُوهُ مِنْهُ عليه السلام
.
ثُمَّ اسْتَدعى ع بِسَراويلَ مِنْ حَبَرَةٍ، فَفَرَزَها وَ لَبَسَها، وَ اِنَّما فَرَزَها لِئَلا يَسْلُبَها،
فَلَما قُتِلَ سَلَبَها بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ - لعنه الله - وَ تَرَكَ الْحُسَيْنَ ع مُجَرَّدا، فَكانَتْ يَدا
بَحْرٍ بَعْدَ ذلِكَ تَيْبَسانِ فِى الصَّيْفِ كَاءَنَهُما عُودانِ يابِسانِ وَ تَتَرَطّبانِ فِى
الشِّتاءِ فَتَنْضَحانِ قَيْحا وَ دَما الى اءَنْ اءَهْلَكَهُ اللّهُ تعالى .
قالَ: وَ لَمّا اءُثْخِنَ الْحُسَيْنُ ع بِالْجِراحِ، وَ بَقِيَ كَالْقُنْفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بْنُ وَهَبِ
الْمُزَنى عَلى خاصِرَتِهِ طَعْنَةً، فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ الَى الاءرْضِ عَلى خَدِّهِ
الاءيْمَنِ.
ثُمَّ قامَ صلوات الله عليه .
قالَ الرّاوى :
ترجمه :
پس چنين جامه اى آوردند كه عرب آن را ((تبان )) مى گويند امام حسين عليه السّلام آن
لباس را نپذيرفت و فرمود: نمى خواهم ، اين لباس كسى است كه داغ ذلت و خوارى به
او زده شده باشد سپس جامه كهنه اى آوردند امام عليه السّلام آن را پاره نمود و در زير
جامه هاى خود پوشيد و علت پاره كردن آن لباس اين بود تا آن را از بدن شريف آن
جناب بيرون نياورند و چون به درجه شهادت رسيد، آن را از بدن شريفش بيرون آوردند
سپس آن حضرت لباسى كه نام آن در ميان عربا معروف به
((سراويل )) است و از جنس حبره بود، طلب داشت و آن را پاره نمود و بر تن خود پوشيد
و علت پاره كردن آن لباس ، اين بود تا آن را از بدن آن جناب بيرون نياوردند ولى
وقتى شهيد شد، ((بحربن كعب )) آن جامع را به غارت در ربود و امام عليه السّلام را
برهنه از آن لباس رها كرد و از اعجاز آن حضرت اين بود كه دستهاى نحس بحر بن كعب
ولدالزنا در فصل تابستان مانند دو چوب ، خشك مى گرديد و در زمستان چنان تر مى بود
كه خون و چرك از آنها جارى مى شد و به همين درد مبتلا بود تا اينكه جان به مالك دوزخ
سپرد. راوى گويد:
چون حضرت امام در اثر زخمها و جراحات بسيار كه در بدن مباركش وارد گرديده بود
ضعف و سستى بر حضرتش مستولى شد و از اثر اصابت تيرهاى بسيار بر بدنش ،
مانند خارپشت به نظر مى آمد در اين موقع ، صالح بن و هب مرى (يا مزنى ) بى دين با
نيزه بر تهيگاه امام مبين زد كه آن مظلوم از بالاى اسب بر زمين افتاد و بر گونه راست
متن عربى :
وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ مِنْ بابِ الْفُسْطاطِ وَ هِىَ تُنادى : وا اءَخاهُ، وا سَيّداهُ، وا اءَهْلَ بَيْتاهُ،
لَيْتَ السَّماءَ اُطْبِقَتْ عَلَى الارْضِ، وَ لَيْتَ الجِبالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَى السَّهْلِ.
قالَ: وَصاحَ شِمْرُ بِاءَصْحابِهِ: ما تَنْتَظِرونَ بِالرَّجُلِ.
قالَ: فَحَمَلُوا عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ.
فَضَرَبَهُ زُرْعَةُ بْنُ شَريكٍ عَلى كَتِفِهِ الْيُسرى ، فَضَرَبَ الْحُسَيْنُ ع زُرْعَةَ فَصَرَعَهُ.
وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلى عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبا ع بِها عَلى وَجْهِهِ، وَ كانَ قَدْ
اءَعيى ، فَجَعَلَ يَنُوءُ وَ يَكُبُّ.
فَطَعَنَهُ سِنانُ بْنُ اءَنَسٍ النَّخَعى فى تَرْقُوَتِهِ.
ثُمَّ انْتَزَعَ الرُّمْحَ فَطَعَنَهُ فى بَوانى صَدرِهِ. ثُمَّ رَماهُ سِنانُ اءَيْضا بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ
السَّهْمُ فى نَحْرِهِ.
ترجمه :
صورت بر روى خاك كربلا قرار گرفت . درباره آن غيرت الله از روى خاك برخاست و
جون كوه استوار بايستاد رواى گويد: علياى مكرمه زينب خاتون عليه السّلام در آن
حال از خيمه هاى حرم بيرون دويد در حالتى كه ندا مى داد: اى واى برادرم ، واى سيد و
سرورم واى اهل بيتم ! اى كاش آسمان بر زمين مى افتاد و كوهها بر روى سطح زمين
ريزريز مى گرديد رواى گويد: شمر پليد به آن گمراهان عنيد صيحه كشيد كه در حق
اين مرد چه انتظار داريد، چرا كارش را تمام نمى كنيد؟ در اين هنگام يك مرتبه گروه بى
دين از هر طف بر امام تشنه جگر، حمله ور گرديدند و او را محاصره نمودند ((زرعت بن
شريك )) مشرك ، ضربتى بر شانه مبارك امام عليه السّلام زد و حضرت سيدالشهدا
نيز ضربتى بر او زد و او را بر روى زمين انداخت و به جهنم و
اصل گرداند. والدلزناى ديگر، ضربت شمشيرى بر دوش مقدس آن حضرت آشنا نمود كه
از صدمه شمشير آن زبده سر، حضرت اباعبدالله عليه السّلام آن آسمان وقار، به روى
خود كه بر آينه انوار جمال پروردگار بود بر زمين افتاد و در چنين
احوال آن مطهر جلال ايزد متعال ، از حال رفته و خسته و ضعيف گرديده بود و گاهى بر
مى خاست و زمانى مى نشست ؛ در اين هنگام سنا، بن انس بى دين ، نيزه بر چنبره گردن آن
سر فراز ملك يقين ، شهسوار ميدان شهادت و نور چشم حضرت رسالت ، آشنا نمود به
همين مقدار اكتفا ننمود، بار ديگر نيزه را بيرون كشيد و بر استخوان هاى سينه اش كه
متن عربى :
فَسَقَطَ ع ، وَ جَلَسَ قاعِدا.
فَنَزَعَ السَّهْمَ مِنْ نَحْرِهِ، وَ قَرَنَ كَفَّيْهِ جَميعا.
وَ كُلَّمَا امْتَلاَ تا مِنْ دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَاْ سَهُ وَ لِحْيَتَهُ وَ هُوَ يَقُولُ:
((هَكذا اَ لْقَى اللّه مُخَضَّبا بِدَمى مَغْصُوبا عَلَىَّ حَقَّى ))
فَقالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ - لَعَنَهُ اللّهُ - لِرَجُلٍ عَنْ يَمينِهِ:
إِنْزَلْ وَ يْحَكَ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَأَرِحَهُ.
فَبَدَرَ إِلَيْهِ خَوْلِىُّ بْنُ أَنَسٍ النَّخَعَى - لَعَنَهُ اللّهُ - فَضَرَبَهُ بِالسّيْفِ فى حَلْقِهِ
الشَّريفِ وَ هُوَ يَقُولُ:
وَ اللّهِ إِنّى لاَ جْتَزُّ رَأْسَكَ وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ خَيْرُ النّاسِ أَبا وَ أُمّا!!!
ثُمَّ اجْتَزَّ رَاْ سَهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
وَ فى ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ:
ترجمه :
صندوق علوم لدنى بود فرو برد سپس اشقى الاولين و الاخرين ، سنان مشرك لعين ، آن
نقطه دايره بلا را نشان تير جفا نمود و آن تير بلا بر گلوى آن زيب سينه و آغوش سيد
دو سرا، وارد آمد و از صدمه آن ، گوشواره عرش رب الارباب بر فرش تراب قرار
گفت . باز از غايت غيرت و مردانگى برخاست و بر روى زمين نشست و آن تير را از گلو
بيرون كشيد و هر دو دستش را در زير گلوى مبارك مى گرفت و چون پر از خون مى
گرديد بر سر و محاسن شريف مى ماليد و مى فرمود: كه به همين
حال خدا را ملاقات مى نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب نموده باشند پس عمربن
سعد نحس لعين به خبيثى كه در طرف يمين او بود، گفت : واى بر تو! از مركب فرود آى
و حسين را راحت كن راوى گويد: خولى بن يزيد اصبحى سرعت نمود كه سر مطهر امام
عليه السّلام را از بدن جدا نمايد ولى لرزه بر بدن نحس نجسش افتاد و از آن
فعل قبيح اجتناب نمود آنگاه سنان بن انس نخعى از اسب پياده شد و قصد
قتل فرزند رسول و نور ديده زهراى بتول سلام الله عليها - را نمود، شمشير ظلم و جفا
بر حلق خامس ال عبا، فرود آورد و به زبان بريده همى گفت : به خدا سوگند كه سر از
بدنت جدا مى كنم و حال آنكه مى دانم تويى فرزند
رسول الله صلى الله عليه واله و بهترين مردم از جهت پدر و مادر! پس آن شقى نا اميد از
رحمت عام يزدانى سر مقدس آن بنده خاص حضرت سبحانى را از بدن شريف جدا
نمود.(22) خدا بر ((سنان )) لعنت كنان و آنا فآنا عذابش را مضاعف
متن عربى :
فَأَىُّ رَزِيَّةٍ عَدَلَتْ حُسَيْنا غَداةَ تُبيرُهُ كَفّا سِنانٍ
وَ رَوى أَبُو طاهِرٍ مذحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْبُرْسى فى كِتابِهِ ((مَعَالِمِ الدّينِ))، عَنِ
الصّادِقِ ع قالَ:
((لَمّا كانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ ع ما كانَ، ضَجَّتِ الْمَلائِكَةُ إِلَى اللّهِ بِالْبُكاءِ وَ قالُوا: يا رَبَّ
هذَا الْحُسَيْنُ صَفِيُّكَ وَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ
قالَ: فَأَقامَ اللّهُ ظِلَّ الْقائِمِ ع وَ قالَ: بِهذا اءَنْتَقِمُ لِهذا))
وَ رُوِىَ:
أَنَّ سِنانا هذا أَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ أَنامِلَهُ أَنْمَلَةً أَنْمَلَةً ثذمَّ قَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ أَغْلى لَهُ
قِدْرا فيها زَيْتُ وَ رَماةُ فيها وَ هُوَ يَضْطَرِبُ.
قاَل الرّاوى :
وَ ارْتَفَعَتْ فِى السَّماءِ فى ذَلِكَ الْوَقْتِ غُبْرَةُ شدَيدَةُ سَوْداءُ مُظْلِمَةُ فيها ريحُ حَمْراءُ لا
يُرى فيها عَيْنُ وَ لا أَثرُ، حَتّى ظَنَّ الْقَوْمُ أَنَّ الْعَذابَ قَدْ جاءَهُمْ،
ترجمه :
گردانند. در مصيبت امام مظلومان و سرور شهيدان ، شاعر چنين گفته : ((فاى رزية ...))
يعنى كدام مصيبت است كه با مصيبت امام حسين عليه السّلام برابرى نمايد؛ مصيبت آن هنگام
بود كه دست ظلم سنان بى دين سر از بدن مطهر آن حضرت ، جدا نمود ابوطاهر محمدبن
حسن برسى در كتاب ((معالم الدين )) ذكر نموده كه حضرت ابى عبدالله جعفر بن
محمدالصادق عليه السّلام فرموده آن هنگام كه مصيبت عظماى شهادت حضرت سيدالشهداء
عليه السّلام واقع گرديد، ملائكه به درگاه بارى
عزوجل سايه حضرت قائم - عجل الله فرجه - را اقامه نمود آن جناب را در حالتى كه
ايستاده بود به فرشتگانش نشان داد و فرمود:به اين شخص انتقام خواهم كشيد از براى
اين مقتول ! و در خبر وارد است كه همين سنان لعين را مختار بگرفت و بندبند انگشتانش را
بريد و دستها و پاهايش را قطع نمود و ديگى از روغن زيتون براى هلاكت جان آن ملعون ،
بجوشانيد و آن پليد را در ميان روغن انداخت و آن شقى در ميان ديگ به اظطراب بود تا
به عذاب الهى واصل گرديد. راوى گويد: در آن ساعت كه حضرت سيدالشهداء عليه
السّلام به درجه رفيع شهادت نائل آمد، گرد و غبار شديدى كه سياه و تاريك بود به
آسمان برخاست و در آن ميان ، باد سرخى وزيدن گرفت كه چشم هيچ كس نمى توانست
جايى را ببيند. لشكر
متن عربى :
فَلَبِثُوا كَذلِكَ ساعَةً، ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ.
وَ رَوى هِلالُ بْنُ نافِعٍ قالَ:
إِنّى لَواقِفُ مَعَ أَصْحابِ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ لَعَنَه اللّهِ إِذْ صَرَخَ صارِخُ:
أَبْشِرْ أَيُّهَا اْلا ميرُ فَهذا شِمْرُ قَدْ قَتَلَ الْحُسَيْنَ ع .
قالَ: فَخَرَجَتْ بَيْنَ الصَّفَّيْنِ، فَوَقَفْتُ عَلَيْهِ، فَإِنَّهُ ع لَيَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَوَ اللّهِ ما
رَأَيْتُ قَتيلا مُضَمَّخا بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لا أَنْوَرَ وَجْها، وَ لَقَدْ شَغَلَنى نُورُ وَجْهِهِ وَ
جَماُل هَيْاءَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فى قَتْلِهِ. فَاسْتَسْقى فى ترلْكَ
الْحاِل ماءً فَسَمِعْتُ رَجُلا يَقُولُ لَهُ:
وَ اللّه لا تَذوقُ الماءَ حَتى تَرِدَ الحامِيَةَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَميمِها!!
فَقالَ لَهُ الحُسَيْنُ عليه السلام :
يا وَيْلَكَ! اءَنَا لا اءَرِدُ الحامِيَةَ وَ لا اءَشْرَبُ مِنْ حَميمِها، بَلْ اءَردُ عَلى جَدّى رَسُولِ اللّهِ ص
وَ اءَسْكُنُ مَعَهُ فى دارِهِ فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ، وَ اءَشْرَبُ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ، وَ
اءَشْكُو اءلَيْهِ ما ارْتَكَبْتُمْ مِنى وَ فَعَلْتُمْ بى )).
ترجمه :
دشمن گمان كرد كه عذاب خدا بر آنان نازل گرديده و ساعتى بر اين
حال بودند تا آنكه غبار فرو نشست و اوضاع به
حال اول برگشت .
هلال بن نافع روايت كرده كه مى گفت : من با لشكر عمر سعد نحس ايستاده بودم كه شنيدم
كسى را كه فرياد مى زند: ايها الامير! تو را بشارت باد كه اينكه شمر بن ذى الجوشن
، حسين را به قتل رسانيد.
هلال گفت : من در ميان دو صف لشكر آمدم و بر بالاى سر آن جناب ايستادم در حالتى كه آن
مظلوم مشغول جان دادن بود؛ به خدا سوگند كه هرگز نديده بودم هيچ كشته به خون
خويش آغشته را كه در خوشرويى و نورانيت وجه ، بهتر از حسين عليه السّلام باشد و به
تحقيق كه نور صورت و جمال هيئت او مرا از تفكر در كيفيت
قتل آن جناب باز داشت و در آن حال خواهش جرعه آبى مى نمود، شنيدم كه كافرى بى دين
به آن سبط سيدالمرسلين عليه السّلام به زبان بريده اين گونه جسارت نمود كه به
خدا آب نخواهى چشيد تا آنكه خود وارد دوزخ گردى و از آب گرم و سوزان جهنم بياشامى
! سپس من به گوش خود شنيدم كه حضرت امام عليه السّلام در جواب او فرمود: واى بر
تو باد! من وارد بر دوزخ نمى شوم و از حميم دوزخ نمى آشامم بلكه به خدمت جد
بزرگوارم و رسول عالى مقام خواهم رسيد و در خانه بهشتى كه از احمد مختار است با آن
بزرگوار در منزلگاه صدق در نزد مليك مقتدر ساكن خواهم بود و از آبهاى بهشت كه
خداى عزوجل در كتاب مجيد خود وصف فرمود كه گنديده و ناگوار نمى شود، خواهم آشاميد
و به خدمتش
متن عربى :
قالَ: فَغَضِبُوا بِاءَجْمَعِهِمْ، حَتّى كَاءَنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ فى قَلْبِ اءَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَةِ
شَيْئا، فَاجْتَزُّوا رَاءسَهُ وَ اءِنَّهُ لِيُكَلِّمُهُمْ، فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّةِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ: وَ اللّهِ لا
اءُجامِعُكُمْ عَلى اءَمْرٍ اءَبَدا.
قال :
ثُمَّ اءَقْبَلوا عَلى سَلَبِ الْحُسَيْنِ ع فَاءَخَذَ قَميصَهُ اءسْحاقُ بْنُ حَوْبَةَ الْحَضْرَمى ،
فَلَبِسَهُ فَصارَ اءَبْرَص وَامْتَعَطَ شَعْرُهُ.
وَ رُوِىَ:
اءَنَّهُ وُجِدَ فى قَميصِهِ مِاءَةُ وَ بِضْعَ عَشَرَةَ ما بَيْنَ رَمْيَةٍ وَ ضَرْبَةٍ وَ طَعْنَةٍ.
قَالَ الصّادِقُ ع :
وُجِدَ بِالحُسَيْنِ ع ثَلاثُ وَ ثَلاثُونَ طَعْنَةً وَ اءَرْبَعُ وَ ثَلاثُونَ ضَرْبَةً)).
وَاءَخَذَ سَراويلَهُ بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ التَّيْمى - لَعَنَهُ اللّهُ - وَرُوِىَ:
اءَنَّهُ صارَ زَمِنا مُقْعَدا مِنْ رِجْلَيْهِ.
ترجمه :
شكايت مى كنم از آنكه دست خود را به خون من آلوديد و از كردار زشت كه به جا آورديد
هلال گفت : آن بدكيشان همگى آن چنان به خشم و طغيان آمدند كه گويا خداى
عزوجل در قلب يكى از آن بى دينان رحم فرار نداده است ؛ پس سر مطهر نور ديده حيدر و
پاره جگر پيغمبر را از بدن جدا نمودند در حالتى كه با ايشان به تكلم
مشغول بود - لعنهم الله و خذلهم الله - پس من از بى رحمى آن گروه به شگفت آمدم و
گفتم : به خدا سوگند كه من هرگز در هيچ امرى با شما اتفاق نخواهم نمود راوى گويد:
پس از آنكه آن گروه لعين ، سبط سيدالمرسلين عليه السّلام را به تيغ ظلم
مقتول كردند و سر از بدن مطهر آن جناب جدا نمودند، لشكر شقاوت آثار و آن جماعت
قساوت كردار روى آوردند براى غارت لباسها و السلحه امام مظلومان و سرور شهيدان ،
پيراهن آن يوسف زندان محنت و ابتلاء را اسحاق بن حويه حضرمى پرجفا، ربود و آن را
به قامت نارساى نحس خود پوشانيد و از اعجاز آن شهيد راه بى نياز، بدن نحس آن
روسياه به مرض برص سفيد مبتلا شد، به قسمى كه جميع موهاى بدن آن بدبخت پليد
فرو ريخت و در روايت است كه دو پيراهن آن عزيز مصر شهادت ، جاى زياده از يك صد و ده
جراحت از زخم تير و نيزه و شمشير، يافتند امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود: در جسد
مطهر آن سرور جاى سى و سه طعنه نيزه و سى چهار ضربت شمشير يافتند.
بحربن كعب تميمى بد نهاد، شلوار حضرت را به غارت برد و هم
متن عربى :
وَاءَخَذَ عِمامَتَهُ اءَخْنَسُ بْنُ مُرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَةَ الْحَضْرَمى فَاعْتَمَّ بِها فَصارَ مَعْتذوها.
وَ اءَخَذَ نَعْلَيْهِ الاسْوَدُ بْنُ خالِدٍ.
وَ اءَخَذَ خاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سَليمٍ الْكَلْبى ، فَقَطَعَ اءِصْبَعَهُ ع مَعَ الْخاتَمِ.
وَ هَذا اءَخَذَهُ الْمُخْتارُ فَقَطَعَ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ تَرَكَهُ يَتَشَحَّطُ فى دَمِهِ حِتى هَلَكَ.
وَ اءَخَذَ قَطيفَةً لَهُ ع كانَتْ مِنْ خَزٍّ قَيْسُ بْنُ الاشْعَثِ.
وَ اءَخَذَ دِرْعَهُ البَتْراءُ، عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمّا قُتِلَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ وَهَبَهَا الْمُخْتارُ لابى عُمْرَةَ
قاتِلِهِ.
وَ اءَخَذَ سَيْفَهُ جُميعُ بْنُ الخَلِقِ الاودى .
وَ قيلَ: رَجُلُ مِنْ بَنى تَميمٍ يُقالُ لَهُ الاءَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَةَ.
وَ فى رِوايَةِ ابْنِ سَعْدٍ اءَنَّهُ:
اءخذ سَيْفَهُ الْفَلافِسُ النَّهْشَلى .
ترجمه :
در روايت است كه آن كافر شرير از معجزه فرزند بشير و نذير، پاهاى نحسش فلج شد
و خود نيز زمين گير گرديد عمامه آن سرور را كه رشك خورشيد انور بود ملعونى كه او
را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمى ابتر مى گفتند از سر آن سرفراز منصب شهادت و
فرزند ساقى كوثر برداشت و بعضى گفتند كه جابربن يزيد اودى ، عمامه امام را در
بود و آن را بر سر خود پيچيد و از اثر ضياى آن عمامه مهر آسا، خفاش
عقل و هوشش به ظلمتگاه عدم فرار نمود و آن ملعون ديوانه شد، نعلين بيضاى آن كليم
طور سعادت را اسود بن خالد مردود بدتر از فرعون و نمرود، از پاى حضرت بربود.
انگشتر سليمان ملك شهادت را به جدل بن سليم كلبى بيرون آورد و آن ظالم يهودى ،
انگشت مبارك حضرت را - كه مدار عوالم امكان منوط به اشاره اراده حضرتش بود - با
انگشتر قطع نمود! مختاربن ابى عبيده ، همين لعين را گرفته و دستها و پاهاى نحسش را
بريد و آن سگ پليد در خون خود مى غلطيد تا روح جبينش تسليم مالك دوزخ شده هلاك
گرديد - لعنه الله - قطيفه از خز كه با آن پرده دار حريم اسرار لدنى بود، قيس بن
اشعث ظالم جحود ربود. زره آن شير بيشه شجاعت را كه موسوم به ((بتراء)) بد، عمر
سعد ابتر ببرد و چون آن سگ بدكردار به انتقام خون فرزند احمد مختار
مقتول مختار گرديد، همان زره را به ((ابى عمره ))
قاتل آن لعين ، بخشيد. شمشير آن يكه تاز ميدان شفاعت را، ((جميع بن خلق اودى ))
شقاوت انباز، باز نمود و بعضى گفته اند كه
متن عربى :
وَ زادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيّا: اءَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذلِكَ اِلى بِنْتِ حَبيبٍ بْنِ بُدَيْلُ.
وَ هذَا السَّيْفُ المَنْهُوبُ لَيْسَ بِذِى الْفقارِ، فَانَّ ذلِكَ كانَ مَذْخورا وَ مَصُونا مَعَ اءَمْثالِهِ مِنْ
ذَخائِرِ النُبُوَّةِ وَ الامامَةِ، وَ قَدْ نَقَلَ الرُّواةُ تَصديقَ ما قُلْناهُ وَ صُورَةَ ما حَكَيْناهُ.
قَالَ الرّاوى : وَ جاءَتْ جارِيَةُ مِنْ ناحِيَةِ خِيَمِ الْحُسَيْنِ ع .
فَقَالَ لَها رَجُلُ: يا اءَمَةَ اللّهِ اِنَّ سَيِّدَكَ قُتِلَ.
قالَتِ الْجارِيَةُ: فَاءَسْرَعْتُ الى سَيِّداتى وَ انا اَصيحُ، فَقُمْنَ فى وَجْهى وَ صِحْنَ.
قالَ: وَ تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ، حَتى جَعَلُوا
يَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَةَ الْمَرْاءَةِ عَنْ ظَهْرِها، وَ خَرَجَ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ ص وَ حَريمِهِ يَتَساعَدْنَ
عَلَى الْبُكاءِ وَ يَنْدُبْنَ لِفِراقِ الحُماةِ وَالاحِبّاءِ.
فَرَوى حُمَيْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قالَ: رَاءَيْتُ امْرَاءَةً مِنْ بَنى
ترجمه :
مردى از بنى تميم كه نام آن روسياه ((اسودبن حنظله )) دين تباه بود شمشير را از ميان
فرزند صاحب ذوالفقار باز نمود و به روايت ابن بى سعد، شمشير را ((فلافس نهشلى
)) برداشت و محمد بن زكريا گفته كه عاقبت آن شمشير به دختر حبيب بن
بديل رسيد. البته شايان ذكر است كه آن شمشيرى كه از جناب سيدالشهداء - عليه الاف
التحية والثناء - در كربلا به غارت رفت سواى ذوالفقار حيدر كرار است ؛ زيرا
ذوالفقار با ساير ذخاير و ودايع نبوت و امامت در خدمت امام زمان عليه السّلام مصون و
محفوظ است و تصديق اين مدعا و صورت ما حكيناه را راويان اخبار و آثار بيان نموده اند.
راوى گويد: كنيزكى از ناحيه خيمه هاى حرم محترم امام حسين عليه السّلام بيرون آمد. مردى
به او رسيد گفت : يا امة الله ! اقايت كشته شد! آن كنيزك گفت : من صيحه زنان به
سرعت نزد خانم خود رفتم و اين خبر وحشتناك را به ايشان دادم پس همه زنان برخاستند و
در مقابل من آغاز ناله و فرياد بر آوردند.
راوى گويد: لشكر اشقيا، مسارعت در غارت اموال
ال رسول و قرت العين بتول نمودند و كار غارت به جايى رسيد كه از سر زنها، چادر
مى ربودند دختران آل رسول و حريم آن جناب به اتفاق هم به گريه و ناله
مشغول شدند و گريه در فراق كسان و احبا و دوستان خود مى نمودند حميد بن مسلم
گويد: ديدم زنى از قبيله بكربن وائل كه با همسر خود در ميان اصحاب عمر سعد لعين
بود، وقتى ديد كه
متن عربى :
بَكْرٍ بْنِ وائِلِ كانَتْ مَعَ زَوْجِها فى اءَصْحابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ.
فَلَمّا رَاءَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلى نِسَاءِ الْحُسَيْنِ ع فى فُسْطاطِهِنَّ وَ هُمْ يَسْلُبُونَهُنَّ،
اءَخَذَتْ سَيْفا وَ اءَقْبَلَتْ نَحْوَ الفُسْطاطِ وَ قالَتْ:
يا آلَ بَكْرٍ بْنِ وائِلٍ اءَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّهِ؟!
لا حُكْمَ الا للّهِ، يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ، فَاءَخَذَها زَوْجَها فَرَدَّها الى رَحْلِهِ.
قَالَ الرّاوى :
ثم اءُخْرَجوا النِّساءَ مِنَ الخَيْمَةِ وَاءشْعَلُوا فِيهَا النّارَ، فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ
حافياتٍ باكياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اءَسْرِ الذِّلَّةِ.
وَ قُلْنَ:
بِحَقِ اللّهِ الا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلى مَصْرَعِ الحُسَيْنِ، فَلَمّا نَظَرَ النِّسْوَةُ اِلى الْقَتْلى
صِحْنَ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ.
قالَ: فَوَ اللّهِ لا اءَنْسى زَيْنَبَ ابْنَةَ عَلِيٍّ وَ هِىَ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ ع وَ تُنادي بِصَوْتٍ
حَزينٍ وَ قَلْبٍ كَئيبٍ:
ترجمه :
لشكريان بر سر زنان و حرم حسين عليه السّلام هجوم آورده اند و در خيمه ها
داخل شده اند و به غارت اهل بيت مشغولند، شمشيرى برداشته و به جانب خيمه ها شتافت و
فرياد استغاثه بر آورد كه اى آل بكربن وائل ! آيا سزاوار است كه دختران
رسول صلى الله عليه و اله را برهنه نمايند!؟ غيرت شما كجاست ؟! ((لا حكم الا الله ،
يالثارات رسول الله ))!!
شوهر اين زن او را گرفته و به خيمه اش برگردانيد.
راوى گويد: پس از غارت خيمه ها طاهرات ، آن گروه شقاوت سمات ، زنان
آل طاها را از خيمه ها بيرون نمودند و آتش ظلم و عدوان بر آن خيمه ها كه مهد امان و
پناهگاه عالميان بود، بر افروختند و زنان با سر و پاى برهنه و غارت زده گريه كنان
بيرون آمدند و در حالى كه با خوارى به اسارت گرفته شده بودند مى گفتند: شما را
به خدا قسم مى دهيم كه ما را بر قتلگاه حسين عليه السّلام بگذرانيد، دشمنان نيز اين
تقاضا را قبول كردند و چون چشم زنان به آن شهيدان افتاد، فرياد صيحه بر آوردند و
سيلى به صورت خود زدند راوى گويد: به خدا سوگند كه فراموش نمى كنم كه عليا
مكرمه زينب خاتون عليه السّلام دختر على مرتضى را كه بر حسين عليه السّلام ندبه مى
نمود و به آواز حزين و قلبى غمگين صدا مى زد: اى خواجه كائنات كه پيوسته هد آيه ها
و تحفه ها با درود نامحدود فرشتگان آسمان تقديم سده جلالت مى گردد، اينك اين حسين
است كه به خون خود آغشته شده و اعضايش قطعه قطعه گرديده است و اينها دختران تو
هستند كه اسير شده اند از اين ظلم
متن عربى :
وامُحَمَّداهُ، صَلّى عَلَيْكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ. هذا حُسَيْنُ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ
الاعْضاءِ، واثَكْلاهُ، وَ بَناتُكَ سَبايا، الَى اللّهِ الْمُشْتَكى وَ الى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفزى وَ
اِلى عَليٍّ المُرْتَضى وَ اِلى فاطِمَةَ الزَّهراءِ، و الى حَمزَةَ سَيِّدِ الشُّهَداء. وامُحَمَّداهُ، وَ هذا
حُسَيْنُ بِالعَراءِ، تَسْفى عَلَيْهِ رِيحُ الصَّباءِ، قَتيلُ اءَولادِ الْبَغايا. واحُزْناهُ، واكَرْباهُ
عَلَيْكَ يا اءبا عَبْدِ اللّهِ، اءَلْيَوْمَ ماتَ جَدّى رَسُولُ اللّه .
يا اءَصْحابَ مُحَمَّدٍ، هولاءِ ذُرِّيَّةُ الْمُصْطفى يُساقُونَ سَوْقَ السَّبايا. وَ فى بعْضِ
الرَّواياتِ: وامُحَمَّداهُ، بَناتُكَ سَبايا، وَ ذُرّيَّتُكَ مُقَتَّلَةُ تَسْفى عَلَيْهِمْ ريحُ الصَّباءِ، وَ
هَذا حُسَيْنُ مَحْزُوزُ الرَّاءسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ العِمامَةِ وَالرَّداءِ. بِاءبى مَنْ اءَضْحى
عَسْكَرُهُ فى يَوْمِ الاثْنَيْنِ نَهْبَا. بِاءبى مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ العُرى .
بِاءبى مَنْ لا غائِبُ فَيُرْتَجى ، وَ لا جَريحُ فَيُداوى .
بِاءبى مَنْ نَفْسى لَهُ الفِداءُ.
بِاءبِى الْمَهْمُومُ حَتّى قَضى .
بِاءبى الْعَطشانُ حَتى مَضى .
ترجمه :
و ستم ها به خداوند و به خدمت محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه
سيدالشهداء عليه السّلام شكايت مى برم ، يا محمد! اين حسين است كه در گوشه بيابان
افتاده و باد صبا بر او مى گذرد و او به دست زنازادگان كشته شده است اى بسا حزن و
اندوه من ! امروز احساس مى كنم كه جد بزرگوارم احمد مختار از دنيا رحلت نمود!
كجاييد اى اصحاب محمد صلى الله عليه و اله !؟ اينك اين بى كسان ، ذريه مصطفى را
به اسيرى مى برند و در روايت ديگر وارد شده است كه مى گفت : يا محمد!
اينك دختران تو اسير و ذريه تو كشته شده اند و باد صبا بر اجساد ايشان مى وزد و اينك
حسين سر از قفا جدا گرديده عمامه و ردايش را از سر دوشش كشيده اند.
پدرم فداى آن حسين كه در روز دوشنبه لشكرش به تاراج رفت .
شايد اين كلمه اشاره باشد به روز سقيفه بنى ساعده .
پدرم به فداى آن حسين كه طناب خيمه هاى حرمش را بريدند.
پدرم به فداى آن حسين كه به سفر نرفته تا اميد بازگشتش را داشته باشم و زخم
بدنش طورى نيست كه مداوا توانم نمود جانم به فدايش كه با بار غم و اندوه از دنيا
رفت .
پدرم به فداى او كه با لب تشنه از دار دنيا رفت . پدرم به فداى او كه جدش محمد
مصطفى است .
متن عربى :
بِاءَبى مَنْ شَيْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدَّماءِ، بِاءبى مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ الهِ السَّماءِ، بِاءَبى مَنْ هُوَ
سِبْطُ نَبِيِّ الْهُدى ، بِاءَبي مُحَمَّدُ الْمُصطَفى ، بِاءبي عَلِيُّ الْمُرْتَضى ، بِاءَبي خَديجَةُ
الْكُبْرى ، بِاءبى فَاطِمَةُ الزَّهراءِ سَيِّدَةُ النِّساءِ، بِاءَبى مَنْ رُدَّتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ حَتّى
صَلّى .
قَالَ الرّاوى : فَاءبْكَتْ وَ اللّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَديقٍ! ثُمَّ اءَنَّ سُكَيْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ
الْحُسَيْنِ ع ، فَاجْتَمَعَ عِدَّةُ مِنَ الاعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ.
قَالَ الرّاوى : ثُمَّ نادى عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فى اءصْحابِهِ: مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ فَيُوَطِّى
الْخَيْلَ ظَهْرَهُ؟ فَانْتَدَبَ مِنْهُمْ عَشَرَةُ وَ هُمْ اسْحاقُ بْنُ حَوْبَةَ الَّذى سَلَبَ الْحُسَيْنِ ع قَميصَهُ،
وَاءَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدٍ، وَ حَكيمُ بْنُ طُفَيْلٍ السَّنْبِسى ، وَ عُمَرُ بْنُ صُبَيْحٍ الصَّيْداوى ، وَ
رَجاءُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدى ، وَ سالِمُ بْنُ خَثْيَمَةَ الْجُعْفى ، وَ واحِظُ بْنُ ناعِمٍ، وَ هانى بْنُ
شَبَثِ الْحَضْرَمى ، وَ اءُسَيْدُ بْنُ مالِكٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، فَدَاسُوا الْحُسَيْنَ ع بِحَوافِرِ خَيْلِهمْ
حَتّى رَضُّوا ظَهْرَهُ وَ صَدْرَهُ.
ترجمه :
پدرم به فداى او كه فرزند زاده رسول الله آسمانهاست .
پدرم به فداى او كه سبط نبى هدى است جانم به فداى محمد مصطفى و خديجه كبرى و
على مرتضى و فاطمه زهراء سيده زنان . جانم به فداى آن كس كه آفتاب بر او از
مغرب بازگشت و طلوع ديگر نمود تا او نماز گزارد.
راوى گفت : به خدا سوگند! زينب كبرى عليه السّلام با اين سخنان سوزناك دوست و
دشمن را بگرياند سپس سكينه خاتون ، جنازه پدر خود حسين عليه السّلام را در آغوش
كشيد، پس گروهى از اعراب جمع شدند و آن مظلومه را از روى نعش پدر جدا نمودند.
راوى گويد: پس از شهادت امام مبين ، عمر سعد لعين در ميان اصحاب و ياران بى دين خود
ندا در داد: كيست كه اجابت كند دعوت امير خود ابن زياد را درباره حسين به جا آورد و بر
بدن او بتازد؟ پس ده نفر ولدالزنا اجابت آن لعين را نمودند و نامهاى نحس آن ملعونها
عبارت است از: اسحاق بن حويه بى دين و او همان ملعون بود كه پيراهن از بدن شريف امام
عليه السّلام ، بيرون آورد؛ اخنس بن مرثد بدائين ؛ حكيم بن
طفيل سنبسى لعين ؛ عمرو بن صبيح صيداوى كافر؛ رجاء بن منفذ عبدى ؛ سالم بن خثيمه
جعفى پليد؛ واحظ بن ناعم شقى ، صالح بن وهب جعفى جفاگر، هانى بن شبث حضر مى
عنيد و اسيد بن مالك هالك - لعنهم الله اجمعين - پس آن لعينان ، سينه و پشت فرزند
رسول را به سم اسبها خود پايمال كردند و در هم شكستند.
متن عربى :
قَالَ الرّاوى : وَ جاءَ هولاءِ الْعَشَرَةِ حَتّى وَقَفُوا عَلَى ابْنِ زِيادٍ فَقالَ اءُسَيْدُ بْنُ مالِكٍ
اءَحَدُ الْعَشَرَةِ:
نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ
|
بِكُلِّ يَعْبوبٍ شَديدٍ الاسْرِ
|
فَقَالَ ابْنَ زِيادٍ مَنْ اءَنْتُمْ؟
قالُوا: نَحْنُ الَّذينَ وَطِئنا بِخُيُولِنا ظَهْرَ الْحُسَيْنَ حَتّى طَحَنّا حَناجِرَ صَدْرِهِ.
قالَ: فَاءَمَرَ لَهُمْ بِجائِزَةٍ يَسيرَةٍ.
قالَ: اءبُو عُمَرُ الزّاهِدُ: فَنَظَرْنا الى هولاءِ الْعَشَرَةِ، فَوَجَدْناهُمْ جَميعا اءوْلادَ زِنا.
وَ هولاءِ اءَخَذَهُمُ الْمُخْتارُ، فَشَدَّ اءَيْديَهُمْ وَ اءَرْجُلَهُمْ بِسُكَكِ الْحَديدِ، وَ اءوْطاء الْخَيْلَ
ظُهُورَهُمْ حَتّى هَلَكُوا.
وَ رَوى ابْنُ رَباحٍ قالَ: لَقيتُ رَجُلا مَكْفوفا قَدْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ ع .
فَسُئِلَ عَنْ ذِهابِ بَصَرِهِ؟
فَقال : كُنْتُ شَهِدْتُ قَتْلَهُ عاشِرَ عَشَرَةٍ، غَيْرَ اءَنّى
ترجمه :
راوى گويد: ده نفرى كه جرات نموده و اسب بر بدن مطهر نور چشم حيدر تاختند به نزد
ابن زياد بدنهاد آمدند و در بارگاه آن لعين ايستادند يكى از آن روسياهان كه نام نحسش
اسيد بن مالك بود اين بيت را بخواند: ((نحن رضضنا...))؛ يعنى ماييم آن ده نفر كه
اول پشت حسين و سپس سينه اش را به وسيله اسبهاى تيزرو، بلند قامت و قوى
هيكل ، در هم شكستيم و خرد ساختيم ابن زياد پرسيد: شما چه كسانيد؟ گفتند: ماييم آن
كسانى كه اسبها را بر بدن حين تاختيم و او را
پايمال مركبهاى خود نموديم به حدى كه استخوانهاى سينه اش را نرم و خرد كرديم
راوى گويد: عبيدالله بن زياد حكم نمود كه جايزه اى ناچيز به آنها دادند از ابو عمرو
زاهد مروى است كه گفت : آن ده نفر ملعون را چون نيك نظر نموديم همه آنها را حرام زاده
يافتيم و وقتى مختار اين ده نفر را دستگير نمود، امر كرد تا دست و پاى آنها را با ميخهاى
آهنين به زمين فروبستند و اسبها را بر پشت نحس آنها تاختند تا جان به مالك دوزخ
سپردند.
از ابن رباح روايت است كه گفت : مرد كورى را ديدم كه در روز شهادت حضرت سيد
الشهداء عليه السّلام در لشكر ابن زياد حضور داشت ، از او سؤ
ال مى كردند از سبب نابينا شدنش ، او در جواب گفت : من با نه نفر ديگر از لشكريان در
روز عاشورا در كربلا حاضر بودم جز آنكه من ته شمشير زدم نه تير انداختم و چون آن
حضرت به شهادت رسيد من به سوى خانه خود برگشتم و نماز عشا را به جاى
متن عربى :
لَمْ اءَطْعَنْ وَ لَمْ اءضْرِبْ وَ لَمْ اءَرْمِ، فَلَمّا قُتِلَ رَجَعْتُ اِلى مَنْزِلى وَ صَلَّيْتُ الْعِشَاءَ
الاخِرَةَ وَ نُمْتُ.
فَاءتانى آتٍ فى مَنامى ، فَقالَ: اءَجِبْ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله !
فَقُلْتُ: ما لى وَلَهُ؟
فَاءَخَذَ بِتَلابيبى وَ جَرَّنى الَيْهِ، فَاءذَا النَّبى ص جالِسُ فى صَحْراءَ، حاسِرُ عَنْ
ذِراعَيْهِ، آخِذُ بِحَرْبَةٍ، وَ مَلَكُ قائِمُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ فى يَدِهِ سَيْفُ مِنْ نارٍ فَقَتَلَ اءَصْحابِىَ
التَّسْعَةَ، فَلَمّا ضَرَبَ ضَرْبَةً الْتَهَبَتْ اءنْفُسُهُمْ نارا.
فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ جَثَوْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قُلْتُ: اءَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ، فَلَمْ يَرُدَّ عَلَىّ،
وَ مَكَثَ طَويلا.
ثُمَّ رَفَعَ رَأْسهُ وَ قالَ: يا عَدُوُّ اللّهِ إِنْتَهَكْتَ حُرْمَتى وَ قَتَلْتَ عِتْرَتى وَ لَمْ تَرْعِ حَقْى
وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.
فَقُلْتَ: يا رَسُولَ اللّهِ، وَ اللّهِ ما ضَرَبْتُ بِسَيْفٍ، وَ لا طَعَنْتُ. بِرُمْحٍ وَ لا رَمَيْتُ
بِسَهْمٍ.
ترجمه :
آوردم و به خواب رفتم پس در عالم رويا شخصى به نزد من آمد و به من گفت :
رسول خدا عليه السّلام تو را طلب نموده ، به نزد پيامبر بيا.
گفتم : مرا با رسول چه كار است !؟
پس آن شخص گريبان مرا گرفت و كشان كشان تا به خدمت پيامبر آورد.
پس آن جناب را ديدم در صحرايى نشسته و آستين هاى خود را تا مرفق بالا زده و حربه اى
در دست دارد و فرشته اى در پيش روى آن حضرت صلى الله عليه واله ايستاده و شمشيرى
از آتش در دست دارد و آن نه نفر ديگر هم حاضر بودند.
آن فرشته آن نه نفر را به اين كيفيت به قتل رسانيد كه هر يك را ضربتى كه مى زد
شعله آتش او را فرو مى گرفت و به درك مى رفت .
پس من نزديك خدمت شدم و در حضور آن جناب به دو زانو نشستم و گفتم : ((السلام عليك
يا رسول الله ))!
آن حضرتت جواب سلام مرا نفرمود.
مدتى دراز سر مبارك را به زير افكند سپس سرش را بلا نمود و فرمود: اى دشمن خدا!
حرمت مرا شكستى و عترت مرا به قتل رسانيدى و رعايت حق را ننمودى و كردى آنچه كردى
!!!
پس من گفتم : يا رسول الله ! به خدا سوگند كه من نه شمشير زدم و نه نيزه به كار
بردم و نه تير انداختم .
متن عربى :
فَقالَ: صَدَقْتَ، وَ لكِنِّ كَثَّرتَ السَّوادَ، اءُدْنُ مِنّى فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَإِذا طَشْتُ مَمّلُوُّ دَما.
فَقالَ لى : هذا دَمُ وَلَدِى الْحُسَيْنِ ع ، فَكَحَلَنى مِنْ ذلِكَ الدَّمِ، فَانْتَبَهْتُ حَتَّى السّاعَةَ
لا اءُبْصِرُ شَيْئا.
وَ رُوِىَ عَنِ الصّادِقِ ع ، يَرْفَعُهُ اِلَى النَّبِىِّ ص اءَنَّهُ قالَ:
((اِذا كازن يَوْمَ الْقِيامَةِ نُصِبَ لِفاطِمَةَ ع قُبَّةُ مِنْ نُورٍ، وَ يَقْبَلُ الْحُسَيْنُ ع وَ رَأْسَهُ فى
يَدِهِ.
فَاِذا رَأَتْهُ شَهَقَتْ شَهْقَةً لا يَبْقى فى الْجَمْعِ مَلَكُ مُقَرَّبُ وَ لا نَبِىُّ مُرْسَلُ اِلاّ بَكى لَها.
فَيُمَثِّلُهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَها فى أَحْسَنِ صُورَةٍ(23) وَ هُوَ يُخاصِمُ قَتَلَتَهُ بِلا رَاءسٍ.
فَيَجْمَعُ اللّهِ لى قَتَلَتَهُ وَ الْمُجَهِّزينَ عَلَيْهِ وَ مَنْ شَرَكَ فى دَمِهِ، فَأَقتُلُهُمْ حَتّى آتِىَعَلى
آخِرِهِمْ
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنينَ ص .
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمْ الْحَسَنُ ع
ترجمه :
رسول خدا فرمود: راست مى گويى و لكن سياهى لشكر بودى و بر تعداد آنها افزودى
آنگاه فرمود: به نزديك من بيا و چون نزديك شدم در خدمتش طشتى پر از خون ديدم ، پس
حضرت فرمود: اين خون فرزندم حسين است و سپس از آن خون مانند سرمه در چشمانم كشيد
و وقتى از خواب بيدار گشتم ، ديدم ديگر چشمم جايى را نمى بيند از حضرت صادق
عليه السّلام مروى است كه مرفوعا از رسول خدا صلى الله عليه واله روايت نموده كه
چون روز قيامت شود از براى فاطمه زهرا قبه اى از نور نصب مى نمايند و حسين عليه
السّلام به محشر مى آيد در حالتى كه سر خود را بر روى دست گرفته و سر بر بدن
ندارد و چون فاطمه عليه السّلام او را به اين
شكل ببيند يك نعره مى زند كه هيچ فرشته مقرب و نه پيغمبر
مرسل نمى ماند مگر آنكه همى به گريه مى افتند.
سپس خداى عزوجل ، حسين عليه السّلام را به بهترين صورتها از براى فاطمه زهرا
عليه السّلام مثل مى نمايد و در آن حال ، حسين عليه السّلام در حالى كه سر بر بدن
ندارد به قاتلان خود مخاصمه مى كند سپس خداوند، كشندگان او را و آنانكه سر از بدن
اطهرش جدا نمودند و يا به نحوى در ريختن خون آن مظلوم شركت داشته اند در مكانى جمع
مى كند و من همه آنان را به قتل مى رسانم .
سپس خداى عزوجل آنان را زنده مى كند باز جناب امير مؤ منان عليه السّلام همه ايشان را
مقتول مى نمايد؛ باز زنده مى شوند و امام حسن عليه السّلام آن اَشقْيا را به
قتل مى رساند و باز خدا ايشان را زنده مى كند پس امام
متن عربى :
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَيَقْتُلُهُمُ الْحُسَيْنُ ع
ثُمَّ يُنْشَرُونَ فَلا يَبْقى مِنْ ذُرِّيَّتِنا اءَحَدُ اءلاّ قَتَلَهُمْ. فَعِنْدَ ذلِكَ يَكْشَفُ الْغَيْظُ وَ
يُنْسَى الْحُزْنُ)).
ثُمَّ قَاَل الصّادِقُ ع :
((رَحِمَ اللّهُ شيعَتَنا شيعَتَنا، هُمْ وَ اللّهِ الْمُؤْمِنُونَ وَ هُمْ الْمُشارِكُونَ لَنا فِى الْمُصيبَةِ
بِطِوُلِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَةِ))
وَ عِنَ النَّبِىِّ ص أَنَّهُ قالَ:
((اذا كانَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَاءْتى فاطِمَةُ ع فى لُمَّةٍ مِنْ نِسائِها.
فَيُقالُ لَها: اءُدْخُلِى الْجَنَّةَ.
فَتَقُولُ: لا اءُدْخُلُ حَتّى اءَعْلَمَ ما صَنَعَ بِوَلَدى مِنْ بَعْدى .
فَيُقالُ: لَها اءُنْظُرى فى قَلْبِ الْقِيامَةِ، فَتَنْظُرُ اِلَى الْحُسَيْنِ ع قائِما لَيْسَ عَلَيْهِ
رَاءْس ، فَتَصْرخُ صَرْخَةً فَاءَصْرَخُ لِصِراخِها وَ تَصْرَخُ الْمَلائِكَةُ لِصِراخِها)).
وَ فى رِوايَةٍ اءخرى : (( وَ تُنادى وا وَلَداهُ، واثَمَرَةَ فُؤ اداهُ)).
ترجمه :
حسين عليه السّلام آنان را به قتل مى آورد و باز زنده مى گردند پس احدى از ذريه ما
باقى نمى ماند مگر آنكه هر كدام يك مرتبه آنها را به
قتل مى رساند در اين هنگام غيظ و خشم ما فرو مى نشيند و اندوه و مصيبت حضرت
سيدالشهداء عليه السّلام از خاطرها رفته و به فراموشى سپرده مى شود(24)
پس از آن ، امام جعفر عليه السّلام فرمود: خدا رحمت كند شيعيان ما را، به خدا سوگند كه
ايشان مؤ منان بر حق اند به خدا قسم ! آنها به واسطه درازى حزن و اندوه و حسرتشان ،
در مصيبت با ما شريكند و از رسول خدا عليه السّلام مروى است كه فرمود: چون قيامت شود
فاطمه زهرا عليه السّلام در حالى كه زنان اطرافش را گرفته اند، مى آيد، پس به او
گفته مى شود داخل بهشت شو! فاطمه عليه السّلام مى گويد: من
داخل بهشت نمى شوم تا آنكه بدانم بعد از رحلت من از دنيا، با فرزندم حسين عليه
السّلام چگونه رفتار كرده اند.
پس به او گفته مى شود: ((انظرى فى قلب القيامة ))؛ يعنى به وسط صحراى محشر
نظر نما! چون نظر نمايد حسين عليه السّلام را مى بيند ايستاده و سر در بدن ندارد.
در اين هنگام فرياد بر مى آورد و من نيز از فرياد او به فرياد مى آيم و فرشتگان هم
به فرياد مى افتند.
و در روايت ديگر چنين وارد شده كه فاطمه زهرا عليه السّلام نداى ((واولداه ، واثمرة
فواداه )) بر مى آورد.
متن عربى :
قالَ: ((فَيَغْضَبُ اللّهُ عَزّ وَ جَلَّ لَها عِنْدَ ذلِكَ، فَيَاءْمُرُ نارا يُقالُ لَها هَبْهَبْ قَدْ اءوْقَدَ
عَلَيْها اءَلْفَ عامٍ حَتْى اسْوَدَّتْ، لا يَدْخُلُها رَوْحُ اءَبَدا وَ لا يَخْرُجُ مِنْها غَمُّ اءَبَدا.
فَيُقالُ لَها: الْتَقَطَى قَتَلَهَ الْحُسَيْنِ ع ، فَتَلْتَقِطُهُمْ، فَاذا صارُوا فى حَوْصِلَتِها
صَهَلَتْ وَ صَهَلُوا بِها وَ شَهَقَتْ وَ شَهَقُوا بِها وَ زَفَرَتْ وَ زَفَرُوا بِها.
فَيَنْطِقُونَ بِاءلْسِنَةٍ ذَلِقَةٍ ناطِقَةٍ: يا رَبِّ بِمَ اءَوْجَبْتَ لَنَا النّارَ قَبْلَ عَبَدَةِ الاْ وْثانِ؟
فَيَاءْتيهِمُ الْجَوابُ عَنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: لَيْسَ مَنْ عَلِمَ كَمَنْ لا يَعْلَمُ)).
رَوى هَذِهِ الْحَديثَيْنِ ابْنُ بابَوَيْهِ فى كِتابِ ((عِقابِ الاْ عْمالِ)).
وَ رَاءَيْتُ فِى الْمُجَلَّدِ الثَّلاثينَ مِنْ ((تَذْييلِ شَيْخِ الْمُحَدَّثينَ بِبَغْدادَ مُحَمَّدِ بْنِ الْنَّجارِ
فى تَرْجمَةِ فاطِمَةَ بِنْتِ اءَبِى الْعَبَّاسِ الاْ زدى بِاسْنادِهِ عَنْ طَلْحَةَ
قال : سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ ص يقول : اِنَّ مُوسَى بْنَ عِمْرانَ سَئَلَ رَبَّهُ قالَ: يا رَبَّ! اِنَّ اءَخى
هارُونَ ماتَ فَاغْفِرْ لَهُ
|