گوشه اي از زندگاني امام حسين (ع)

سيد محمد رضا آقاميري

- ۱ -


گوشه اى از زندگانى و قيام حضرت سيدالشهدا،امام حسين (عليه السلام)

روز سوم شعبان سال چهارم هجرى، در بيت عصمت و طهارت نوزادى متولد شد كه ولادتش قلبها را مسرور و ديده ها را گريان ساخت .

كودك را نزد رسول خدا (ص) آوردند .

پيامبر گرامى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را حسين ناميد .

جبرئيل و فرشتگان آسمانها براى تهنيت و شادباش به محضر رسول خدا (ص) نازل مى شدند و تولد اين نوزاد را تبريك مى گفتند؛ ولى آنان حامل پيام ديگرى نيز بودند، خبرى كه رسول خدا (ص) را بشدت متأثر كرد و اشك از ديدگانش جارى شد: اين كودك را امت تو به قتل مى رسانند! امام حسين (ع) يك ساله بود كه فرشتگان بسيارى بر نبى مكرم اسلام نازل شدند و عرض كردند: يا محمد! همان ستمى كه از قابيل بر هابيل وارد شد، بر فرزندت (حسين) وارد مى شود و همان اجرى كه به هابيل داده شد، به حسين داده مى شود و عذاب كنندگانش همچون عذاب قابيل خواهد بود! از اين رو، رسول خدا (ص) مى فرمود: خداوندا! هر كس حسين مرا ذليل مى كند، خوار و ذليلش كن و هر كه حسينم را مى كشد، او را به مقصودش نائل مفرما! رسول خدا (ص) به انحاء و طرق مختلف، مراتب فضيلت و منزلت فرزند خود، حسين- عليه السلام- را به امت گوشزد مى فرمودند .

گاه به زبانى فراگير، تمامى اهل بيت را مى ستود و گاه درباره امام حسن و امام حسين- عليهماسلام- سخنانى بيان مى فرمودند و گاه در خصوص امام حسين- عليه السلام- اشاره نموده، مقامش را يادآور مى شدند تا حجت بر همگان تمام شود و حق از باطل مشخص گردد، گاهى نيز در مقابل چشمان مردم، گلوى كودك و دهان او را مى بوسيدند و يا زمانى كه در سجده نماز بودند و سنگينى كودك را بر دوش خود احساس مى كردند، به احترامش سجده را طول مى دادند تا جايى كه نمازگزاران گمان مى كردند وحى الهى نازل شده است .

آرى، كسانى كه پس از اين، در سال 61 هجرى، خون حسين (ع) را به گردن گرفتند، در زمان طفوليت آن حضرت، چه بسا كودكان و يا جوانانى بودند كه سخنان پيامبر (ص) را نمى شنيدند و يا با بى اهميتى گوش مى كردند و ممكن بود از يادشان محو شود؛ ولى آنچه با چشم ديده مى شود، در دلها مى ماند .

كودك همچنان رشد مى كرد تا زمان رحلت جد گراميش، رسول خدا، محمد مصطفى (ص) فرا رسيد و پس از آن، پدر را خانه نشين و مادر را از دست رفته و برادر عزيزش را مسموم ديد در اين حال، بنا به امر الهى، بار امامت را بر دوش گرفت تا چراغى در تاريكيهاى جهالت و پرچمى در مسير هدايت باشد .

امامت آن حضرت، مقارن با باقيمانده ايام خلافت معاويه بن ابى سفيان بود .

در اين مدت، هيچ حركت علنى از ايشان سر نزد تا آنكه معاويه در ماه رجب سال 60 هجرى به هلاكت رسيد .

وى لحظاتى پيش از مرگ، فرزندش يزيد را طلبيد و به او چنين گفت: پسرم! من گردنكشان را به اطاعت تو واداشته، سراسر كشور را زير فرمان تو درآوردم و از همه برايت بيعت گرفتم؛ ولى از سه نفر بر تو بيمناكم و مى ترسم با تو مخالفت كنند: اول عبدالله بن عمر (فرزند عمربن خطاب، خليفه دوم)، دوم عبدالله بن زبير و سوم حسين بن على .

اما عبدالله بن عمر: گرچه با تو بيعت نكرده است، ولى دلش با توست .

او را به طرف خود جذب كن و در صف يارانت داخل نما .

و اما عبدالله بن زبير را اگر توانستى قطعه قطعه كن؛ چرا كه او روباهى مكار و حيله گر است و براى نابوديت از هيچ كوششى فروگذار نخواهد كرد! و اما حسين بن على؛ تو او را خوب مى شناسى؛ او پاره تن پيغمبر و تنها يادگار آن حضرت است .

من مى دانم كه اهل عراق او را به جنگ با تو مى كشانند و سپس تنهايش مى گذارند .

اگر بر او غلبه كردى، احترام پيامبر را درباره او رعايت كن و نسبت به او بد رفتارى نكن كه او با ما نيز خويشاوندى و بستگى فاميلى دارد .

با هلاكت معاويه، تاريخ اسلام وارد مرحله جديدى مى شود و برگى خونين از تاريخ ورق مى خورد .

يزيد بن معاويه كه جوانى عياش، شرابخوار و بى سياست بود ، از ابتدا بنا داشت نگذارد كسى از مخالفينش زنده بماند؛ يا بايد همه بيعت كنند و يا كشته شوند! او نامه اى به وليد بن عتبه، حاكم مدينه نوشت و به او دستور داد از همه برايش بيعت بگيرد و در مورد امام حسين (ع) تأكيد كرد و گفت: اگر حسين از بيعت امتناع كرد، سر از تنش جدا كن و براى من بفرست! وليد بن عتبه پس از خواندن نامه، با مروان حكم به مشورت پرداخت و نظر او را جويا شد .

مروان گفت: قبل از آنكه خبر مرگ معاويه منتشر شود، حسين را احضار كن و از او بيعت بگير، اگر امتناع كرد، بى درنگ او را بكش كه اگر من جاى تو بودم، همين كار را مى كردم! وليد گفت: اى كاش من به دنيا نمى آمدم تا به چنين عملى اقدام كنم و خون حسين را به گردن بگيرم! سپس امام را احضار كرد، امام حسين (ع) كه خطر را احساس مى كردند، به همراه جوانان مسلح نزد وليد رفتند تا در صورت لزوم، قادر به دفاع از خود باشند .

وليد، خبر مرگ معاويه را به اطلاع حضرت رسانيد و تقاضاى بيعت كرد .

امام (ع) با اين كلمات از بيعت خوددارى كردند: بيعت، موضوع مهمى است كه در خفا و پنهانى نمى توان انجام داد و حتما تو به بيعت سرى من اكتفا نخواهى كرد و بيعت آشكار مى خواهى .

وليد گفت: آرى امام بار ديگر فرمودند: پس تا فردا صبح كه مردم را براى اين كار دعوت خواهى كرد صبر كن! مروان كه در آنجا حاضر بود، خطاب به وليد اى وليد گفت: به حرفهاى حسين گوش نكن و عذرش را نپذير؛ اگر بيعت نكرد، او را زنده نگذار! امام بار ديگر فرمودند: واى بر تو اى پسر زن بدكاره! تو مى خواهى دستور قتل مرا بدهى؟ - آنگاه خطاب به وليد، فرمودند: اى امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالتيم، فرشتگان به خانه ما رفت و آمد مى كنند و رحمت خداوند به خاطر ما بر مردم گشوده مى شود و پايان آن نيز به نام ما است، ولى يزيد، مردى فاسق و شرابخوار و خونريز و متجاهر به فسق است و كسى مثل من با شخصى مثل يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد! با اين حال، تا فردا صبح صبر كنيد و در كار خود تأمل نماييد؛ من نيز تأمل خواهم كرد .

امام پس از اين گفتار از منزل وليد خارج شدند .

صبحگاهان، امام- عليه السلام- از منزل بيرون آمدند و در راه با مروان ملاقات كردند .

مروان گفت: يا ابا عبدالله! من خيرخواه تو هستم؛ نصيحت مرا گوش كن تا سعادتمند شوى! امام پاسخ دادند: نصيحتت چيست؟ بگو تا بشنوم! مروان گفت: من به تو دستور مى دهم با يزيد بيعت كنى؛ چون به صلاح دنيا و آخرت توست! امام چنين فرمودند: إنا لله و إنا إليه راجعون! الآن كه امت پيغمبر، گرفتار خليفه اى چون يزيد شده، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است .

در اين هنگام، مروان با عصبانيت از امام جدا شد و به راه خود ادامه دادند .

با اين سخنان، حسين بن على (ع) مخالفت علنى خود را با يزيد بيان كردند و مبناى حركات بعدى ايشان نيز همين فرمايشات بود؛ يعنى كوشش براى حفظ اسلام و جلوگيرى از سلطه خليفه اى چون يزيد بر شوؤن مملكت اسلامى .

و دهها مانند اينها، در برابر عمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت ، يا نه ؟ و اصولاًوضعيت اينها چگونه خواهد بود؟

هجرت امام حسين (ع) از مدينه به مكه و دعوت اهل كوفه از ايشان

صبح روز بعد، سوم شعبان سال 60 هجرى، محمد حنفيه، برادر امام حسين (ع) به منزل حضرت آمد و عرض كرد: برادر جان! تو از همه مردم نزد من عزيزترى و من خيرخواه تو هستم! تو، جان من، روح من، نور چشم من و بزرگ خاندان من هستى .

خداوند اطاعت تو را بر من واجب ساخته و تو را برترى داده است .

به نظر من بايد هر چه مى توانى از شهرها و مراكز قدرت يزيد دورى كنى و نمايندگانى را به طرف مردم بفرستى و آنان را به بيعت خودت بخوانى .

من مى ترسم كه به يكى از اين شهرها بروى و مردم دو دسته شوند و كار به جنگ بكشد و نخستين قربانى، تو باشى! امام پرسيدند: برادر جان! به كدام نقطه بروم؟ محمد حنفيه عرض كرد: به مكه برو و اگر اوضاع بر وفق مراد نبود، به مناطق كوهستانى برو؛ از شهرى به شهرى برو و ببين كار مردم به كجا مى انجامد! امام حسين (ع) فرمودند: برادر جان! خيرخواهى كردى و اميدوارم نظرت صائب و پيشنهادت كارساز باشد؛ ولى برادر جان، به خدا قسم، اگر هيچ پناهگاهى نيابم و يار و ياورى نداشته باشم، هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد! محمد حنفيه گريست و امام نيز با او به گريه افتادند .

سپس امام فرمودند: برادر جان؛ خدا به تو جزاى خير دهد! من اكنون با برادران و برادرزادگان و شيعيان خود عازم مكه هستم و مانعى ندارد كه تو در مدينه بمانى و مسائل و رويدادهاى اينجا را به من اطلاع بدهى! سپس كاغذ و دوات طلبيدند و اين وصيت نامه را براى محمد حنفيه نگاشتند: بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيتى است از طرف حسين بن على بن ابى طالب به برادرش محمد، معروف به ابن حنفيه .

حسين بن على گواهى مى دهد كه معبودى جز خداوند نيست .

او يكتا و بى شريك است و گواهى مى دهد كه محمد،- صلى الله عليه وآله- بنده و رسول اوست كه از جانب حق تعالى پيام حق را آورده است و گواهى مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و ساعت قيامت بيقين فرا خواهد رسيد و خداوند هر كه را كه در قبر باشد، برانگيخته خواهد كرد .

به هيچ وجه من به خاطر تفريح و تفرج، و يا به جهت استكبار، خودبزرگ بينى، فساد در زمين و ستمكارى خروج نكردم؛ بلكه تنها هدفم اين است كه خرابيهايى را كه در امت جدم محمد- صلى الله عليه وآله- پديد آمده است اصلاح كنم .

من مى خواهم امر به معروف كنم و از منكر و بدى نهى نمايم .

به سيره و روش جدم رسول خدا (ص) و پدرم على بن ابى طالب- عليه السلام- عمل نمايم .

پس هر كس حرف مرا بپذيرد و به قبول حق قبول كند، خداوند سزاوارتر به حق است (و پاداشش با اوست) و هر كه با من مخالفت كند، من صبر مى كنم تا خداوند بين من و او به حق حكم كند كه او احكم الحاكمين است .

اى برادر اين سفارش من به توست اى برادر جز به نيروى خداوند توفيق نخواهم يافت؛ تنها به او توكل مى كنم و فقط به درگاه او انابه مى نمايم، والسلام عليك و على من اتبع الهدى و لا حول و لا قوة إلا بالله العلى العظيم .

فرزند پيامبر، در دل شب و در حالى كه اين آيه را تلاوت مى فرمود، از مدينه خارج شد: فخرج منها خائفا يترقب: موسى از شهر خارج شد در حالى كه مى ترسيد و انتظار داشت او را تعقيب كنند (سوره قصص، آيه 21( اين آيه جمله اى است كه حضرت موسى (ع) هنگام خروج از شهر و فرار از چنگ فرعونيان بر زبان راند .

ابا عبدالله الحسين (ع) بقيه ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذى قعده را در مكه ماندند .

افراد و شخصيتهاى گوناگون، (چه كسانى كه در مكه با حضرت ملاقات مى كردند و چه آنان كه در بين راه يا در مدينه با ايشان گفت گو مى نمودند) پيشنهاد مى كردند ايشان در مكه بمانند و بعضى مايل بودند آن جناب با حكومت مركزى مصالحه نمايد؛ ولى فرزند رسول خدا (ص) پاسخش اين بود: من از طرف رسول خدا (ص) مأموريتى دارم كه بايد انجام بدهم! اين سخنان و سخنانى كه امام در مدينه، عدم بيعت با يزيد و اعلام برائت از حكومت وى بيان كرده بودند، مبين اين مطلب است كه ابا عبدالله (ع) حاضر بودند هر بهايى را براى رسيدن به مقصود خود بپردازند و در اين راه از هيچ حادثه اى بيم نداشتند و بلكه حركات ايشان بر طبق يك نقشه از پيش طراحى شده بود .

اهل كوفه از ورود امام حسين (ع) به مكه و امتناع حضرت از بيعت با يزيد فاسق باخبر شدند و در منزل يكى از سرشناسان كوفه به نام سليمان بن صرد خزاعى از (ياران اميرالمؤمنين، على (ع)) اجتماع كردند .

سليمان در منزل سخنانى بدين شرح بيان كرد: اى شيعيان! همه شنيده ايد كه معاويه مرد و پسرش يزيد به جاى او نشست و نيز مى دانيد كه حسين بن على (ع) با او مخالفت كرده و از دست آنان گريخته و به خانه خدا پناه آورده است .

شما شيعه پدر او هستيد و حسين (ع) امروز به يارى و مساعدت شما نياز دارد .

اگر يقين داريد كه او را يارى مى كنيد و با دشمنان او مى جنگيد، آمادگى خود را كتبا به اطلاع او برسانيد و اگر مى ترسيد كه سستى كنيد و ياريش نكنيد، او را به حال خود بگذاريد و فريبش ندهيد! سليمان بخوبى روحيه مردم كوفه را مى دانست؛ مردمى كه از يارى امام حسن مجتبى (ع) دست برداشتند و او را در مقابل لشكر معاويه رها كردندو شهرى كه محل شهادت على (ع) است .

او آگاه بود كه وعده يارى آنان قابل اعتماد نيست و نه تنها او، بلكه بسيارى از مردم مكه و مدينه نيز بر اين مطلب آگاهى كامل داشتند .

اهل كوفه در طى چند مرحله، نامه هايى كه هر يك حاوى امضاهاى متعددى بود، به امام حسين (ع) نوشتند و در آن نامه ها از حكومت يزيد ابراز انزجار كردند و از حسين بن على (ع) خواستند به كوفه آمده، زمام امور را در دست گيرد .

با وجود اينكه حدود 150 نامه به دست آن حضرت رسيده بود، ولى ايشان هيچ اقدامى نكردند .

سيل نامه ها سرازير بود تا آنكه بنا به بعضى نقلها، حدود 12 هزار نامه به امام رسيد .

محتواى بعضى از نامه ها چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

1- به حسين بن على (ع) از شيعيان مؤمن و مسلمان او .

اما بعد؛ بشتاب! بشتاب كه مردم منتظر تو هستند و به شخص ديگرى نظر ندارند .

بشتاب! بشتاب! والسلام عليك!

2- اما بعد؛ بستانها سرسبز است و ميوه ها رسيده .

اگر مى خواهى، وارد كوفه شو كه در اين صورت بر لشكر آماده اى وارد شده اى!

3- نعمان بن بشير، والى كوفه در قصر است، ولى ما به نماز جمعه و جماعت او حاضر نمى شويم و روزهاى عيد با او به مصلى نمى رويم .

اگر بشنويم كه به سوى ما مى آيى، او را از كوفه بيرون مى كنيم و روانه شام خواهيم كرد .

كثرت نامه ها سبب شد كه ابا عبدالله (ع) به دعوت عمومى مردم كوفه پاسخ مثبت دهند و از اين به بعد، حركت آن حضرت عليه حكومت فاسد يزيد شكل ديگرى به خود مى گيرد .

پس از اين دعوت عمومى، يك حركت فراگير مردمى مى توانست مشكلات فراوانى را براى حكومت مركزى ايجاد كند .

اين دعوت عمومى از امام (ع) مفادش اين است كه كوفه مى تواند پناهگاهى مطمئن براى آن حضرت باشد؛ لذا به حسب ظاهر بايد اوضاع را بررسى كرد و در صورت تأييد ادعاى آنان، به كوفه رفت .

بدين منظور، امام حسين (ع)، مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود به كوفه فرستادند و از او خواستند كه ضمن رعايت تقوى و اصول مخفى كارى و پنهان نمودن مقصود خود از حركت به كوفه، در صورتى كه اوضاع را مناسب ديد، حضرت را مطلع كند و نامه اى خطاب به مردم كوفه نوشته، به او تحويل دادند .

مسلم به عقيل از مكه حركت كرد و روز پنجم شوال به كوفه رسيد و مخفيانه وارد منزل مختار بن ابى عبيده ثقفى شد .

كوفيان بطور پنهانى به ديدار او مى آمدند و با او بيعت مى كردند و مسلم نيز نامه امام را براى آنان مى خواند .

جمعيت بيعت كنندگان به 18 هزار نفر رسيد .

مسلم نيز طى نامه اى به امام گزارش داد كه كوفه آماده پذيرايى از ايشان است .

كثرت رفت و آمد مردم به منزل مختار، سبب شد والى كوفه، نعمان بن بشير به محل اختفاى مسلم پى ببرد .

او به منبر رفته، مردم را از مخالفت با يزيد برحذر داشت و گفت: من با كسى كه به جنگ من نيامده باشد، كارى ندارم؛ ولى اگر در مقابل من بايستيد و از فرمان خليفه خود، (يزيد) سرپيچى كنيد، تا زمانى كه دسته شمشير در دست من است با شما جنگ خواهم كرد! عده اى از اطرافيان نعمان از وى خواستند كه هر چه زودتر در مقابل اين موج توفنده، سلاح به دست گيرد و كوفيان را بشدت سركوب كند تا حركت آنان در نطفه خفه شود؛ ولى نعمان بن بشير اين رأى را نپذيرفت .

اين عده نيز يزيد را از ورود مسلم به كوفه و بيعت مردم با او مطلع ساختند و خاطرنشان كردند كه نعمان بن بشير از مقابله با مردم طفره مى رود .

يزيد پس از اطلاع از ماجرا، نعمان را عزل كرد و عبيدالله بن زياد را كه در آن زمان والى شهر بصره بود، با حفظ سمت، به ولايت كوفه منصوب كرد .

اين مرد خشن و سفاك مأموريت داشت مسلم رادستگير كند و قيام را سركوب نمايد .

دعوت امام حسين- عليه السلام- منحصر به مردم كوفه نبود، بلكه طى نامه هايى به سران بصره از آنان نيز استمداد جستند .