درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۲ -


موضوع

درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت

بنام خدا

سالها بود كه آرزو داشتم درباره نهضت مقدس حسين عليه السلام كه نه تنها يك جنبش اصيل اسلامى بلكه حساترين فراز تاريخ انسانى است كتابى بنويسم و جوانب گوناگون اين واقعه را مورد بررسى قرار دهم ، اين آرزو يكبار هنگاميكه در حوزه علميه قم مى زيستم مى رفت تا جامه عمل بخود بپوشد، اما تراكم كارهاى درسى نويسنده را از دست يافتن باين مقصود باز داشت تا پس از گذشتن سالها خوشبختانه اكنون به انجام آن موفق گرديدم . مباحث اصلى اين كتاب در سه بخش نگاشته شده :

در بخش اول

عواملى كه ضرورت نهضت حسين عليه السلام را ايجاب مى نمود - از هنگام انعقاد نطفه آن - قدم به قدم مورد تعقيب قرار گرفت و به خوبى نشان داده شد كه چگونه در آن عصر سر نوشت اسلام و قرآن ، عدالت و آزادى ، انسانيت و فضيلت به آن قيام آسمانى بطور مستقيم بستگى داشت .

در بخش دوم

روش و سياست خاصى كه فرزند پيغمبر عليهماالسلام در آن شرائط خفقان آور و دردناك در پيش گرفت تا توانست با رهبرى صحيح و همه جانبه جنبش خونين و انسانى خويش را به ثمر برساند و آنرا از دستبرد تحريف حكومتهاى فاسد و ديكتاتور محافظت نمايد بطور كامل مورد توجه قرار داده شده .

در سومين بخش

نقش حياتى و بزرگ كاروان اسيران در به ثمر رساندن نهضت و كوشش هائى كه آن دودمان فضيلت به صورتهاى گوناگون براى رسيدن به اين هدف انجام داده اند دقيقا بررسى گرديد و در پايان كتاب طرحهاى مفيدى به منظور بهره بردارى صحيح از نهضت در شرائط حاضر ارائه داده شده و بالاخره با پيش كشيدن مباحث علمى ديگرى كه طرح آنها ضرورى به نظر مى رسيد به كتاب خاتمه داده شد.

اميد است مطالعه اين اثر در راه درك عظمت و اهميت نهضت آسمانى حسين عليه السلام در شعاع مباحث محدود و ناچيز خودبراى خوانندگان مفيد و سودمند واقع گردد.

و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .

مشهد - 15 رجب 1388 هجرى مطابق با 19 مهر ماه 1347 شمسى

سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

نهضت كربلا چگونه به وجود آمد؟

بسم الله الرحمن الرحيم

و خير الصلوة والسلام على خير خلقه محمد و آله الطاهرين

حوادثى كه در جهان به وقوع مى پيوندد از نظر عوامل و موجبات مختلف است گاهى حادثه اى انجام مى گيرد كه نطفه آن چند لحظه و يا حداكثر چند ساعت و يا چند روز قبل بسته شده و با سرعت فراوانى رشد مى كند و در مدتى كوتاه به كمال خود مى رسد، اما گاهى پديده هاى مهمى واقع مى شود كه بايد ريشه ها و علل آنرا در ده ها سال قبل جستجو كرد، بررسى كامل درباره اينگونه حوادث و بدست آوردن عوامل حقيقى آن در صورتى امكان پذير است كه صفحات تاريخ را چندين سال ، قبل از وقوع آن حادثه ورق زده و سبب هاى اصلى آنرا قدم به قدم از هنگام انعقاد نطفه آن مورد توجه قرار دهيم . آرى تنها در اين صورت است كه ما مى توانيم بطور صحيح درباره آن پديده قضاوت كنيم و علل و عوامل وقوع آن را آن گونه كه هست بدست آوريم .

نهضت كربلا و واقعه جانگدازى كه در آن سرزمين مقدس به وقوع پيوست از كامل ترين نمونه هايى اينگونه حوادث است و ما براى بدست آوردن ريشه هاى اصلى و عواملى كه منجر به آن قيام خونين گرديد و ارزيابى كامل نتايج حيرت انگيز آن و بالاخره براى قضاوت صحيح همه جانبه درباره اين حادثه بايد به تاريخ اسلام در ده ها سال قبل بر گرديم .

از يك طرف بايد ديد چه شرائطى وجود داشت و چه هدف عالى و مقدسى در نظر بود كه حسين بن على عليهماالسلام با علم به آنكه كشته مى شود و خاندان پاك او اسير مى گردند (چنان كه بخواست خداوند در آينده اين حقيقت بطور روشن اثبات خواهد شد) با اين حال آن قيام خونين را با اراده و اختيار خود انجام داده و هيچ مشكلى نتوانست آن حضرت را از دست زدن به آن نهضت باز دارد.

و از سوى ديگر بايد بررسى كرد كه وضع عمومى اجتماع اسلامى در چه مرحله هول انگيزى قرار گرفته بود كه گروه فراوانى از مردم مسلمان و كسانى كه ادعاى پيروى از پيامبر عالى قدر اسلام را مى نمودند هنوز بيش از پنجاه سال از وفات آن پيامبر بزرگ نگذشته بود كه در سرزمينى دور يكديگر گرد آيند و فرزند دختر همان پيامبر را با تمام خويشاوندان و يارانش به قتل برسانند و خواهران و زنان و دختران آنها را به اسارت ببرند!!!.

حكيمانه نيست اگر كسى تصور كند اين پديده بزرگ و اين انقلاب عظيم بذر اصلى آن تنها در مدت چند روز و يا حداكثر چند ماه (از ابتداى زمامدارى يزيد) كاشته شد و بزودى هم رشد كرده و بارور گرديد! هر فرد عميق و غير سطحى براى جستجوى سببهاى اصلى اين واقعه بى نظير و بدست آوردن هدف هاى عالى و مقدس حسين بن على (ع ) و اطلاع يافتن بر شرائط و موقعيت خاص اجتماع آن روز اسلامى بطور قطع بايد سالها به عقب بر گردد و حوادث اجتماعى و سياسى را در آن سالها با صبر و حوصله خاصى مورد مطالعه قرار دهد، ما اكنون به توفيق پروردگار به دنبال اين هدف هستيم . ما بخواست خداوند مى خواهيم عوامل و موجبات اين حادثه را، از هنگام پديد آمدن اولين عامل آن تا روزى كه واقعه كربلا به وجود آمد مورد مطالعه قرار دهيم . هدف ما در اين كتاب اين است كه (با استفاده از شواهد زنده و غير قابل انكار) اين حقيقت را اثبات نمائيم كه وضع خاص اجتماع اسلامى هنگام قيام خونين حسين بن على عليهماالسلام آن گونه بود كه : اگر آن نهضت مقدس به وجود نمى آمد شايد چند سال بيشتر به طول نمى انجاميد كه ديگر (نه از تاك نشان بود و نه از تاك نشان ) يعنى حكومتهاى گذشته شرائط را آن گونه ترتيب داده بودند كه اگر فرزند دختر پيغمبر آن فداكارى و از خود گذشتگى عجيب را (با يك نقشه آسمانى و بهت انگيز) انجام نمى داد، ديگر امروز نه تنها عملا در سراسر جهان از اسلام حتى نامى هم باقى نمانده بود بلكه اساس خداپرستى و توحيد بطور كلى در برابر كفر و شرك و نفاق به سختى دچار شكست مى گرديد طبيعى است كه ما براى روشن ساختن اين واقعيت ناچاريم به تاريخ زندگى چندين ساله اجتماع اسلامى و روش حكومت بسيارى از كسانى كه بنام دين زمام امور مسلمين را در دست داشتند بپردازيم . اما فراموش نشود كه در اين راه تنها آن قسمت از حوادث تاريخى مورد استفاده ما قرار مى گيرد كه شرح آنها براى رسيدن به هدف اصلى كتاب ضرورى و حتمى است و از نقل قسمتهاى ديگرى كه در دست يافتن به اين هدف اثرى ندارد، خوددارى مى شود. و از شما خواننده عزيز هم انتظار داريم . كه با روح بيطرفى كامل در اين راه پر فراز و نشيبى كه در پيش داريم با ما قدم برداريد. تا بتوانيم درباره اين پديده بزرگ بطور صحيح و آن گونه كه هست قضاوت نمائيم .

موجبات و علل اصلى نهضت حسين عليه السلام

هدف ما در اين فصل تحقيق درباره موجبات و عللى است كه بطور مستقيم در نهضت و حادثه كربلا نقشى داشت . و اگر بخواهيم درباره عواملى كه بطور غير مستقيم هم در به وجود آمدن اين قيام خونين موثر بوده اند جستجو كنيم بايد درست به تاريخ اسلام از هنگام وفات پيامبر عالى قدر بر گرديم . ولى چون بر شمردن آن حوادث تا هنگام خلافت عثمان در روشن ساختن هدف و مقصد اصلى ما در اين كتاب اثر فراوان ندارد از اين نظر از شرح اين قسمت خوددارى مى شود. و براى بدست آوردن مقصود كافى است كه تنها به شرح وقايعى كه از هنگام خلافت عثمان واقع شده بپردازيم .

هنگامى كه عثمان زمامدار مردم گرديد و قدرت اسلامى را در دست گرفت ، آهسته آهسته وضع حكومت و اجتماع مسلمين را دگرگون ساخت . حكومت اسلامى كه وظيفه داشت در حفظ حقوق طبقات مختلف طبق موازين قرآن بكوشد. و بر اجراى كامل قوانين نظارت نمايد متاسفانه در آن عصر اين وظيفه يك باره فراموش گرديد. هنگام خلافت عثمان قانون شكنى ابتداء با دست خليفه و همكاران او شروع شد و آهسته آهسته اين حالت عصيان و سركشى به طبقات ديگر اجتماع هم سرايت نمود. در حكومت عثمان تامين رضاى خليفه بر همه چيز (حتى بر قانون ) مقدم بود. كسانى كه طبق دلخواه و هوس وى قدم بر مى داشتند (هر چند صريحا در برابر قانون سر پيچى مى كردند) در دستگاه حكومت مقرب و محترم بودند، ولى اگر مسلمانى پاكدل بخود جراءت مى داد و مقررات اسلامى را بر انجام خواسته هاى عثمان مقدم مى داشت از نظر حكومت طرد مى شد و مورد انواع اهانت و تحقير و گاهى هم ضرب و جرح و تبعيد قرار مى گرفت .

بيت المال در حكومت عثمان

بيت المال مسلمين كه در قوانين اسلام درباره حفظ و بهره بردارى صحيح از آن و رساندن آن به افراد مستحق و طبقات محروم اجتماع آن همه سفارش ‍ گرديده . در حكومت عثمان بصورت اموال شخصى خليفه در آمد و كسانى كه نه تنها اجراى قانون را بر رضاى خليفه مقدم مى داشتند بلكه گاهى هم درصدد اعتراض به رفتار غير قانونى وى بر مى آمدند، آشكار از حقوق حقه خود محروم مى گرديدند. ولى آنهائى كه تنها هدفشان تامين هوسهاى عثمان و خواسته هاى حكومت وى بود هم از نصيب خود كاملا برخوردار بودند و هم حقوق هزاران فرد ديگر در اختيار آنان قرار داشت . تا جائى كه از اين راه ثروت هاى كلان و اندوخته هاى فراوانى از خود به جاى گذارند. عثمان هم خود از بيت المال مسلمين تا حدود زيادى اندوخته ساخت و هم بنى اميه يعنى خويشاوندان و اقوامش از اين راه ثروتهاى فراوانى گرد آوردند.

مسعودى مورخ مشهور اسلامى مى نويسد: هنگامى كه عثمان كشته شد صد و پنجاه هزار دينار طلا و يك ميليون درهم از اموال شخصى خود بجاى گذارد و قيمت باغهاى او در وادى القرى و چنين و جاهاى ديگر صد هزار دينار طلا بود و داراى گله هائى از شتر و اسب بوده است (1)ابو موسى اشعرى روزى اموال فراوانى از بيت المال نزد خليفه آورد، عثمان طلاها، و نقره هاى آن را با ظرف بين زنان و فرزندان خود تقسيم كرد(2)اينكه ما ادعا كرديم عثمان بيت المال را اموال شخصى خود مى پنداشت ، نه تنها عمل او بر اين حقيقت گواهى مى دهد بلكه در دو مورد خود صريحا اين موضوع را ياد آور گرديد.

مورد اول

هنگامى كه عبدالله بن خالد با جمع فراوانى از مكه وارد مدينه شد و نزد خليفه آمد، عثمان به عبدالله بن ارقم كه خازن بيت المال و وزير دارائى حكومت بود نوشت كه به عبدالله بن خالد سيصد هزار درهم از بيت المال بدهد و به هر فردى كه با اوست صد هزار درهم بپردازد. عبدالله بن ارقم (چون مبلغى كه خليفه دستور داده بود بسيار زياد و عبدالله بن خالد و ياران او استحقاق آن را نداشتند) از پرداختن حواله خليفه امتناع ورزيد. عثمان ضمن نامه اى او را به خاطر اين جسارت سرزنش كرده و به وى نوشت :

انما انت خازن لنا.

يعنى تو خزينه دار ما هستى (بايد آن چه حواله مى كنم بى درنگ بپردازى ) ولى عبدالله بن ارقم در پاسخ عثمان چنين نگاشت :

انا خازن المسلمين و خازنك غلامك .

يعنى من خزينه دار مسلمانانم و خزينه دار تو غلام توست آن گاه كليد بيت المال را به عثمان رد كرد و از مقام خود استعفا نمود.(3)

مورد دوم

هنگامى كه وليد به عقبه از جانب عثمان استاندار كوفه گرديد. از عبدالله بن مسعود كه خازن بيت المال در كوفه بود مبلغى از بيت المال استقراض كرد تا در آينده نزديك بپردازد (چون عادت بر اين بود كه حكام از بيت المال قرض مى گرفتند و سپس مى پرداختند) عبدالله بن مسعود پس از چندى آن مبلغ را از وليد مطالبه كرد تا آن را به بيت المال بر گرداند. اما وليد به جاى آن كه به عبدالله پاسخ مساعد بدهد از اين جسارت سخت ناراحت شد، و جريان را بصورت شكايت از عبدالله بن مسعود به عثمان مرقوم داشت . پس از چندى عثمان نامه اى به عبدالله بن مسعود نوشت و ضمن آن چنين نگاشت :

انما انت خازن لنا فلا تعرض للوليد فيما اخذ من المال .

يعنى تنها سمت تو اينست كه خازن و كليددار مائى و نسبت به آنچه كه وليد از بيت المال گرفته است متعرض او مباش . عبدالله بن مسعود پس از خواندن نامه عثمان به مسجد آمد و در برابر مردم كليد بيت المال را نزد وليد پرتاب كرد و گفت من گمان مى كردم خازن اموال مسلمين هستم اما حالا كه عثمان مرا خازن شخصى خود مى داند اين سمت را نمى پذيرم .(4)

بيت المال در اختيار بنى اميه

بنى اميه كه عثمان خود از آنان بود. در دوران حكومت وى عملا همه چيز كشور را در اختيار داشتند علاقه و محبت خليفه نسبت به خويشاوندانش تا جائى بود كه احمد حنبل در مسند خود مى نويسد:

دعا عثمان ناسا من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله فيهم عمار ياسر فقال انى سائلكم و انى احب ان تصدقونى نشدلكم الله اتعلمون ان رسول الله (ص ) كان يوثر قريشا على سائر الناس و يوثر بنى هاشم على سائر القريش فسكت القوم فقال عثمان لو ان بيدى مفاتيح الجنة لا عطيتها بنى امية حتى يدخلوا من عند آخرهم (5)

يعنى روزى عثمان جمعى از اصحاب پيغمبر را نزد خود خواند و عمار ياسر هم در بين آنان بود آنگاه گفت من از شما سوالى مى كنم و دوست دارم مرا تصديق كنيد (سپس گفت ) شما را بخدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه پيامبر اسلام قريش را بر مردم ديگر مقدم مى داشت و بين هاشم را بر قريش ‍ هم مقدم مى شمرد؟ افراد حاضر ساكت شدند (و كسى به عثمان پاسخ نداد) آن گاه عثمان گفت اگر كليدهاى بهشت در اختيار من بود آنها را به بن اميه مى دادم تا آخرين فرد آنها هم وارد بهشت گردد در اينجا عثمان شدت علاقه و محبت خود را به خويشاوندان و اقوامش يعنى بنى اميه اين گونه صريحا بيان مى كند كه مى گويد: اگر كليدهاى بهشت در دست من بود آنها را به بنى اميه مى دادم . اما اگر كليد بهشت در اختيار عثمان نبود كليد بيت المال و حكومت اسلامى در دست عثمان بود. خليفه اگر نمى تواند بهشت را در اختيار بنى اميه بگذارد مى تواند بيت المال و همه چيز كشور را (تا حدود امكان ) در اختيار بنى اميه قرار دهد، عثمان در علاقه خود نسبت به بنى اميه تا جائى پيش رفت كه هيچ چيز (حتى خطرى كه در اثر اعتراضات شديد مردم و شورش آنان متوجه شخص او و حكومت وى بود) مانع و سد راه او در طريق خدمات صادقانه اش به آنها نگرديد!!

مراتع و چراگاههاى اطراف مدينه كه تا آن روز در اختيار همه مسلمين بود و گله هاى شتر و گوسفندان عموم مردم از آنها بهره مى بردند در بست در اختيار مواشى بنى اميه گذارد و ديگر مردم را از آن مراتع منع كرد.(6)

دشمنان پيغمبر مورد احترام خليفه اند!

از موارد عجيب و تكان دهنده اى كه عثمان صريحا با روش قاطع پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله (و حتى با روش ابوبكر و عمر) مخالفت كرد باز گرداندن افرادى به مدينه بود كه در شمار سخت ترين دشمنان پيامبر اسلام بودند و آن حضرت آنان را از مدينه طرد كرده و به طائف فرستاده بود و حتى ابوبكر و عمر در زمان خلافت خود شفاعت عثمان را درباره بر گشت دادن آنها به مدينه مورد توجه قرار نداده و گفتند كسانى كه پيغمبر آنها را از مدينه بيرون كرده ما آنان را به مدينه بر نمى گردانيم .

اما عثمان

هنگامى كه نوبت خلافت بوى رسيد نه تنها آنها را به مدينه بر گرداند بلكه سخت آنان را مورد نوازش و احترام قرار داده و از بيت المال مسلمين فراوان به آنها عطا نمود. حكم بن ابى العاص و فرزندان او را پيامبر اسلام از مدينه خارج ساخته و به طائف فرستاده بود. حكم بن ابى العاص در مكه همسايه پيغمبر بود ولى در شمار سر سخت ترين دشمنان آن حضرت قرار داشت و همواره در صدد اذيت و آزار آن بزرگوار بر مى آيد مخصوصا هنگام راه رفتن آن حضرت با چشم و دهان و انگشتان دست و تمام بدن خود حركات مسخره اى انجام داده و به عنوان تقليد از آن بزرگوار وى را مورد استهزاء قرار مى داد.

پس از فتح مكه و تسلط پيغمبر بر قسمت هاى حساس جزيرة العرب حكم بن ابى العاص و فرزندانش به مدينه آمدند فرستاد، ولى عثمان آنها را محترمانه به مدينه بر گرداند. و تنها در يك مورد سيصد هزار درهم از بيت المال مسلمين به حكم بن ابى العاص داد(7)يكى از فرزندان وى را به نام مروان بن حكم به سمت دامادى خود انتخاب كرد و خمس اموال نواحى آفريقا را كه پانصد هزار دينار طلا بود در يك نوبت به وى عطا نمود(8)و برادر مروان كه فرزند ديگر حكم بن ابى العاص بود بنام حارث بن حكم را نيز به دامادى خود مفتخر ساخت و سيصد هزار درهم تنها در يك مورد به او داد.(9)

ثروتهائى كه از بيت المال بدست آمد!

حكومت عثمان به جمعى از مردم بى ايمان و متملق فرصت داد تا با خدمت صادقانه خود به دستگاه وى و عمل بر طبق هوسها و رضاى خليفه حداكثر بهره بردارى را از بيت المال مسلمين بنمايند. و ما اكنون بعضى از آنان را با قسمتى از ثروتهائى كه اندوخته بودند در اينجا نام مى بريم . يعلى بن اميه در هنگام مردن پانصد هزار دينار طلا از خود بجاى گذارد و ارزش ‍ املاك و بقيه ماترك او سيصد هزار دينار طلا بود(10)عبد الرحمن بن عوف زهرى صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و هنگامى كه از دنيا رفت چهار زن داشت و 8/1 ماترك او را بين چهار زن تقسيم كردند با اين حال به هر زن هشتاد و چهار هزار دينار رسيد(11)طلحة بن عبدالله تنها در آمد روزانه او از املاك عراق به هزار دينار طلا مى رسيد(12)زيدبن ثابت هنگامى كه مرد آنقدر طلا و نقره از او بجاى ماند كه آنها را با تبر شكستند و بين ورثه تقسيم كردند و قيمت بقيه ماترك او هم هزار دينار طلا شده بود(13)

خواننده عزيز

اينان از كار گردانان مهم دستگاه خلافت بودند، كسانى كه همه چيز (حتى قانون و مقررات اسلامى ) را فداى رضاى خليفه و تامين هوسها و خواسته هاى او مى كردند. اينجاست كه انسان به ياد گفته على عليه السلام در خطبه شقشقيه مى افتد هنگامى كه آن بزرگوار درباره عثمان و بنى اميه و كارگردانان حكومت او و وضع بيت المال مسلمين در دست آنان سخن مى گويد...

وقام معه بنو ابيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع (14)

يعنى هنگامى كه عثمان به خلافت قيام كرد اقوام و خويشاوندانش (بنى اميه ) هم با او برخاستند و مال خدا (بيت المال ) را خوردند مانند شترى كه علفهاى (نرم و لطيف ) ايام بهار را مى بلعد.

حكومت عثمان با مردان خدا چه مى كند؟

ما تا اينجا روش حكومت عثمان را نسبت به كسانى كه تامين رضاى خليفه و خدمت به شخص او را بر همه چيز مقدم مى داشتند روشن ساختيم اكنون مى خواهم عكس العمل خليفه را درباره كسانى كه نه تنها قانون و مقررات اسلامى را در زندگى شخصى خود دقيقا رعايت مى نمودند. بلكه همواره در برابر قانون شكنيهاى صريح عثمان و تجاوز روشن او به بيت المال و حقوق طبقات محروم اعتراض مى كردند، نشان دهيم .

عمار ياسر مورد غضب واقع مى شود.

عمار ياسر يكى از اصحاب بزرگوار و با فضيلت رسول خدا است مردى كه پيغمبر درباره او فرمود عمار به منزله دو چشم من است و كسى نتواند او را برنجاند(15)همين عمار مورد غضب عثمان واقع مى شود و به دستور او كتك مى خورد و جرم او هم تنها اين بود كه بخود جرئت داد و نامه اى كه اصحاب پيغمبر در مدينه به عثمان نوشتند و در آن ضمن بر شمردن كارهاى غير اسلامى و قانون شكنيهاى او از وى خواستند كه از روش خود دست بر دارد. اين نامه را عمار به عثمان داد هنگامى كه عثمان نامه را خواند سخت بر آشفت و به غلامان خود دستور داد تا فرزند ياسر را فراوان زدند و خليفه خود آنقدر با لگد بر شكم عمار زد كه او را بيهوش ساخت و مبتلا به مرض ‍ فتق گرديد.(16)

اباذر تبعيد مى گردد.

اباذر آن بزرگ مردى كه سخت مورد علاقه و احترام پيغمبر اسلام بوده و درباره وى فرموده بود:

ما اظلت الخضراء ولا اقلت الغبراء على ذى لهجة اصدق من اباذر(17)

يعنى آسمان سايه نيفكنده و زمين بر بالاى خود نديده كسى را كه راستگوتر از اباذر باشد، اين صحابى بافضيلت ، تنها به جرم اعتراض و مخالفت در برابر قانون شكنيهاى صريح عثمان و تجاوز او و همدستانش به اموال عمومى ، دچار انواع شكنجه و زجر و محروميت گرديد. ابتداء خليفه دستور داد او را به شام تبعيد كردند تا در مدينه نباشد و با اعتراضات و مخالفتهاى قانونى و صريح خود خاطر خليفه را رنجيده نسازد!! ولى اباذر مردى نبود كه مهر سكوت بر لب زند و وظيفه مذهبى نهى از منكرخويش را فراموش نمايد. اباذر از مدينه به شام تبعيد شد اما بالاخره اين شام جزء همان كشور پهناور اسلامى است كه عثمان بر آن حكومت مى كند و استاندار آنجا معاويه است كه همكار نزديك و از خويشاوندان خليفه مى باشد. در كشورى كه خليفه وقت با بيت المال مسلمين و اموال عمومى آن گونه معامله كند طبعا روش استاندار او هم اگر به مراتب ننگين تر از روش ‍ خليفه نباشد. بهتر از آن نخواهد بود، با اين حساب اباذر در شام هم در برابر قانون شكنيهاى معاويه و تجاوزات صريح و آشكار او نسبت به اموال عمومى و حقوق طبقات محروم قرار مى گيرد و طبعا راهى را در پيش ‍ خواهد گرفت كه در مدينه در پيش داشت .

از اين جا است كه مى بينيم در شام اعتراضات اباذر به معاويه شروع مى شود و اين اعتراضات منطقى و قانونى گاهى در برابر شخصى معاويه و گاهى در برابر مردم نسبت به معاويه انجام مى شد. پيدا است كه اين روش ‍ اباذر براى استاندار شام غير قابل تحمل است (چنان كه براى خليفه قابل تحمل نبود) و بالاخره معاويه جريان شام و اعتراضات اباذر را نسبت به خليفه و استاندار وى به عثمان نوشت و از او خواست كه اباذر را به مدينه فرا خواند. عثمان در پاسخ معاويه چنين نگاشت :

اباذر را با شترى تندرو و مردى بدخو و خشن كه شب و روز او را براند. به مدينه نزد من فرست معاويه فرمان خليفه را درباره اباذر اجراء كرد و او را بر شترى بى جامه و تندرو، به اتفاق مردى خشن و بدخو به سوى مدينه فرستاد. اباذر كه مردى لاغر اندام بود تعب و رنج فراوانى در بين راه تحمل كرد و هنگامى كه به مدينه رسيد پاهاى وى مجروح گرديده و گوشت رانهاى او از بين رفته بود. ولى با اين حال اباذر همان مرد خدا است و اين گونه مشكلات او را از انجام وظايف مذهبى اش باز نمى دارد، او مانند گذشته اعتراضات خود را عليه خليفه شروع كرد، خليفه كه ديد، نه تهديد و نه تطميع و پولهاى سرشارى كه او براى اباذر فرستاد و اباذر آنها را نپذيرفت هيچ يك در وى و اراده خدائى او اثر نگذارد، تصميم گرفت كه براى هميشه خود را از اعتراضات او آسوده سازد از اين نظر دستور داد وى را به ربذه (كه يك محيط بسيار نامساعدى بود) تبعيد كردند و فرمان داد تا كسى از اباذر مشايعت ننمايد. اما على بن ابى طالب و حسين عليهم السلام و جمعى از بنى هاشم از اباذر مشايعت نمودند و در هنگام وداع . امير المومنين (ع ) مطالبى را خطاب به اباذر بيان فرمود كه از اين جمله شروع مى شود:

يا اباذرانك غضبت الله . فارج من غضبت له ان القوم خافوك على دنياهم و خفتهم على دينك ...(18)

يعنى اى اباذر تو براى خدا غضب كردى . پس به كسى اميدوار باش كه براى رضاى او خشم نمودى . اين قوم (عثمان و همكاران او) از تو بر دنيا و حكومت و قدرت خود ترسيدند ولى تو از آنان بر دين خود ترسيدى ...بالاخره اباذر بر بذه تبعيد شد ولى آن مرد خدا و آن صحابى عاليقدر آنقدر در آن جا با مشكلات دست به گريبان بود تا بالاخره در اثر گرسنگى در آن وادى جان داد. در حالى كه تنها فرزند او كه يك دختر بود بر بالين وى حضور داشت و وضع رقت بار آن پيرمرد با فضيلت را با چشم خود نظاره مى كرد(19)

ابن مسعود مورد غضب واقع مى شود

ابن مسعود كه از قراء بزرگ و مشهور و از اصحاب رسول خدا (ص ) بوده است به علت اعتراضى كه به اعمال غير قانونى عثمان مى كند. خليفه دستور مى دهد او را از مسجد بيرون ببرند و مورد اهانت قرار دهند، دستور خليفه اجراء شد و ابن مسعود را كشان كشان از مسجد خارج ساختند و در آن جا آن چنان آن پيرمرد را بر زمين كوبيدند كه استخوان پهلوى وى درهم شكست !! هر چند خليفه در اين جا (مانند موارد ديگر) مورد اعتراض على عليه السلام و ديگران (حتى عايشه ) واقع گرديد، اما به اعتراض آنان كوچكترين ترتيب اثر نداد.(20)

استانداران حكومت عثمان

از انحرافات مهمى كه عثمان از روش حكومت اسلامى داشت . همكارى كردن با كسانى بود كه به گناه و ناپاكى و تجاوز به اموال عمومى تظاهر مى كردند. عثمان اين گونه افراد را بر مردم مسلط مى ساخت و در برابر اعتراضات و شكاياتى كه مردم مسلمان نسبت به رفتار و روش ننگين آنها و همكاران آنان به او مى نمودند بى تفاوت بود و كوچكترين عكس العمل از خود نشان نمى داد. ما براى نمونه تنها به نقل يك مورد اكتفا مى كنيم .

استاندار كوفه مست به مسجد آمد!

وليد بن عقبه به آن سابقه سوئى كه در زمان حكومت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مدينه داشت از جانب عثمان به سمت استاندارى كوفه نصب مى شود. اما اين مرد مشروب مى نوشيد و در بسيارى از اوقات مست بود، يك شب وليد در حال مستى تا به صبح با كنيزان خود سر گرم بود و هنگامى كه اذان صبح را گفتند وى با همان حال به مسجد آمد ولى چون مست بود نماز صبح را چهار ركعت گذارد. و در برابر اعتراض مردم نسبت به اين عمل گفت من امروز در حال نشاطم و اگر مى خواهيد بيشتر نماز بگذارم . اين جمله را ادا نمود و پس از چند لحظه (به علت افراط در نوشيدن مى ) در ميان محراب مسجد قى كرد.(21)

تجاوز عثمان به قوانين عبادى اسلام

آنچه كه ما تا به اينجا از روش خاص عثمان و تجاوزات صريح او به قوانين و مقررات اسلامى نقل كرديم تنها در انحرافات اجتماعى و اقتصادى و سياسى خليفه بوده است . اما تصور نشود خليفه تنها در اين قسمتها قوانين و وظايف اسلامى را رعايت نمى كرد، ولى در آن دسته از دستورات و مقررات كه جنبه عبادت داشت كاملا فرامين الهى را اجراء مى نمود. نه - اين تصور باطل است .

خليفه به موازات قانون شكنيهائى كه در جنبه هاى اجتماعى ، اقتصادى و نظام خاص حكومت اسلام داشت در قسمت هاى عبادى و دستوراتى كه جنبه عبادت در اسلام را دارا بود، هم اعمال غير قانونى فراوانى مرتكب شده و بدعت هاى زيادى را به وجود آورد كه تا آن روز سابقه نداشت . مانند اضافه كردن اذان سوم در روز جمعه ، خواندن نماز در منى چهار ركعت ، گرفتن زكوة از اسب ، راى خاص او در جبابت . و امثال آن كه فراوان است اينها جزء بدعت هائى است كه دانشمندان بزرگ سنى مذهب در كتب معتبره خود مانند صحيح بخارى ، صحيح مسلم ، انساب بلاذرى و مانند آن براى عثمان بر شمرده اند(22)

مدينه خواستار خلع عثمان است

قانون شكنيهاى صريح خليفه و تجاوزات روشن وى به اموال عمومى و حقوق طبقات محروم و بدعتهاى فراوانى كه از خود بجاى مى گذارد. كار نارضايتى و خشم و غضب مردم را به جائى رساند كه جمع فراوانى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله از مدينه نامه اى به مسلمانانى كه در سر حدات به جنگ رفته بودند، نوشتند و از آنها خواستند كه به مدينه باز گردند و عثمان را از خلافت خلع كنند. متن نامه چنين است :

انكم كنتم تريدون الجهاد فهلموا الينا فان دين محمد صلى الله عليه و آله قدافسده خليفتكم فاخلعوه (23)

يعنى شما مى خواهد در راه خدا جهاد كنيد پس اكنون به نزد ما بشتابيد زيرا دين پيغمبر اسلام را خليفه شما تباه كرد پس او را (از خلافت ) خلع كنيد.

صداى اعتراضات دست جمعى و نارضايتيهاى عمومى از دستگاه حكومت نه تنها در مدينه بلند بود بلكه اين فرياد در بلاد و استانهاى ديگر هم از تجاوزات و ستم هاى استانداران و فرمانداران خليفه بگوش مى رسيد. اما متاسفانه خليفه همچنان به كار خود ادامه مى داد و با آن همه اعتراضات منطقى و مستدلى كه نسبت به روش شخص او و شكايات فراوانى كه درباره ستم ها و تجاوزات همكاران او به وى مى نمودند كوچكترين ترتيب اثر نمى داد.

خليفه با دست پيروانش به قتل مى رسد

ولى بالاخره اين بى اعتنائى خليفه به اعتراضات پى در پى و تظلم هاى فراوان مردم كار خود را كرد و مسلمين اطراف خانه او را محاصره كردند و وى را در داخله خانه اش كشتند. اما خشم و غضب عمومى نسبت به خليفه تا جائى بود كه تا سه كسى جرئت نداشت جنازه او را بردارد، بعد از سه روز تنها چهار نفر نعش او را برداشته و در بين ناسزاهاى فراوانى كه ديگران نثار خليفه مى كردند وى را به باغ مردى به نام كوكب (كه در پشت بقيع قرار داشت ) برده و دفن كردند، بين آن باغ و قبرستان عمومى مسلمين (بقيع ) ديوارى فاصله بود، هنگامى كه زمام حكومت را معاويه در دست گرفت ، دستور داد آن ديوار را برداشتند. و آن باغ را جزء قبرستان بقيع قرار دادند تا مدفن عثمان جزء قبرستان مسلمين باشد.

نتيجه مباحث اين فصل

خواننده عزيز: آن چه كه ما تا اينجا از روش خاص عثمان در دوران خلافتش ‍ نقل كرديم براى روشن ساختن اين حقيقت بود كه چگونه خليفه تجاوز تحريم قانون و مقررات اسلامى را بدون هيچ پرده پوشى و اختفاء امرى ممكن جلوه داد، تظاهر به گناه و تجاوزات صريح نسبت به حدود قانون و اموال عمومى (كه در آن حد تا آن روز در تصور اجتماع اسلامى غير ممكن به نظر مى رسد)در حكومت عثمان يك امر عادى و قابل عمل نشان داده شد، اين كار اگر چه به قيمت جان او تمام گرديد. اما بالاخره به مردم مسلمان و حكومتهاى بعد از وى روشن ساخت كه ممكن است خواست خليفه و هوسهاى او بر همه چيز (حتى بر قانون اسلام ) مقدم شود عثمان براى حكومتهاى ديگر اثبات كرد كه تجاوز به اموال عمومى و مصرف كردن آنها تنها در راه تامين رضاى خليفه ممكن است ، خليفه بالاخره ثابت نمود كه ممكن است فرد آلوده اى مانند وليد را هم بر مردم مسلط ساخت كه در حال مستى به مسجد رود و در ميان محراب قى كند و نماز صبح را چهار ركعت بگذارد!!! عثمان در دوران حكومت خود به خوبى نشان داد كه براى يك زمامدار امكان دارد مخالفين خود را (هر چند كه مردان خدا و شخصيتهاى با فضيلت باشند و مخالفت آنان در راه حمايت از مقررات اسلام و اموال عمومى باشد) علنا مورد انواع اهانت و تحقير و ضرب و جرح قرار داد! عثمان در دوران خلافت خود حدود و احترامى كه اجتماع اسلامى براى مردان باتقوا، با فضيلت ، دانشمند، پاكدامن قائل بود بطور صريح در هم شكست و نشان داد كه ممكن است كسانى مانند عمار ياسر را تا سر حدى كتك زد كه به مرض فتق مبتلا گردد، خليفه نشان داد كه براى زمامدار امكان دارد دستور دهد تا بدون جهت شخصى مانند ابن مسعود را آن چنان بشدت بر زمين بكوبند كه استخوان پهلوى او در هم بشكند و فردى مانند اباذر غفارى را پس از دچار ساختن به انواع مصيبت و رنج و اهانت بر بذه تبعيد كنند تا در آن بيابان از گرسنگى جان دهد. اينجاست كه ما معتقديم . عوامل و موجبات قيام حسين عليه السلام بطور آشكار در زمان عثمان پى ريزى شد. زيرا وى بود كه راه را براى مخالفت صريح با قوانين و مقررات اسلامى و تجاوزات علنى به بيت المال و اموال عمومى و حكومت دادن افكار و عقائد و رضاى خليفه را بر همه چيز (حتى بر قانون ) براى زمامداران آينده باز كرد. اكنون ما بخواست خداوند اين اسباب و عوامل را كه نقطه مشخص آن در زمان حكومت عثمان بسته شد - قدم به قدم تعقيب مى كنيم تا به حد رشد نهائى آن برسيم و آثار شوم آن را مورد بررسى قرار دهيم .

ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا

پيش از آنكه خداوند نادان را بر جهلش مواخذه نمايد دانشمند را مواخذه مى كند كه چرا به جاهل نياموخت ...على عليه السلام

على عليه السلام زمامدار مى گردد

نظر ما در اين فصل شرح تاريخ حكومت امير المومنين على عليه السلام نيست بلكه مقصود تعقيب از هدف كتاب و اثبات اين حقيقت است كه (با شرائط ناگوارى كه ديگران در دوران حكومت خود به وجود آورده بودند) آن حضرت نمى توانست كار مهمى را در زمان خلافت انجام دهد و آثار شوم و خطرناكى كه حكومت عثمان از خود به جاى گذارده بود، ريشه كن سازد. زيرا على عليه السلام وارث حكومتهاى گذشته و آن دستگاه آشفته اى بود كه خويشاوندان خليفه و جمعى از مردم فرو مايه و متملق در برابر رضاى عثمان و مقدم داشتن هوسها و خواسته هاى وى بر همه چيز (حتى بر قانون ) بر بيت المال مسلمين مسلط گرديده و از اين راه ثروتهاى كلان و افسانه اى براى خود گرد آورده بودند. امير المومنين وارث حكومتى است كه معاويه در آن حكومت قدرت و نفوذ كافى و اقتصادى نيرومند براى خود به وجود آورده است . بديهى است كه در چنين شرائط آن بزرگوار، در هر مورد كه بخواهد قدم بر جسته اى بر دارد و دست با صلاحى بزند و به وضع بى سر و سامان و شرب اليهود بيت المال و حكومت سر و سامانى بخشد. مواجه با كارشكنى هاى كوبنده اى مى گردد. كسانى كه تا ديروز عملا بيت المال مسلمين را در اختيار داشتند چگونه مى توانند حكومت عدلى را تحمل كنند كه بين آنان و پائين ترين طبقات اجتماع هيچ گونه امتيازى قائل نيست ؟!

حكومتى كه در آن فقط قانون حكمفرما است ؟! اما با اين حال اين مشكلات چيزى نيست كه على عليه السلام را از انجام وظيفه خاص مذهبى و تبليغ آن رسالت بزرگ جهانى كه اسلام بر عهده وى نهاده بود. يعنى نشان دادن اين كه حكومت تنها بر پايه عدل و فضيلت ارزش دارد و بس ، باز دارد. امير المومنين كسى نبود كه هدف وى از زمامدارى تنها حكومت بر مردم و در دست گرفتن قدرت باشد. اگر آن حضرت حكومت ظاهرى بر مردم را پذيرفت تنها به منظور حمايت از مظلومان و مبارزه با ستمگران و نظارت بر اجراى دقيق قانون و مقررات اسلامى بود. همان گونه كه خود در خطبه معروف شقشقيه مى فرمايد:

اما و الذى فلق الحبة و برء النسمة لولا حضورالحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غابرها ولسقيت آخرها بكاس ‍ اولها(24)

يعنى قسم به خداى كه دانه را شكافته و روح را آفريده است اگر نبود كه مردم براى بيعت با من حاضر و آماده شدند و با وجود ناصر و ياران حجت بر من قائم گرديد و اگر نبود آن پيمانى كه خداوند از دانشمندان گرفت كه (با سكوت خود) تجاوز ستمگران و از بين رفتن حقوق ستمديدگان را امضاء و تثبيت ننمايند هر آينه ريسمان خلافت را همچنان رها مى كردم و آخر آن را هم از همان كاسه اول سيراب مى نمودم با اين حساب بايد انتظار داشت كه على عليه السلام در دوران حكومت خود سخت به حمايت حقيقى و واقعى از حقوق ضعفاء برخيزد و دست ستمگران را كه استانداران و فرمانداران فاسد در راس آنان بودند از دامن طبقات ستم كشيده اجتماع كوتاه نمايد، امير المومنين (همان گونه كه انتظار مى رفت ) برنامه داخلى حكومت خود و مبارزه با فساد را در دو جبهه شروع كرد:

يك - حفظ اموال عمومى و حمايت از حقوق طبقات محروم .

دو - كوتاه كردن دست ستمگران و افراد آلوده اى كه بر مردم حكومت مى كردند.

بيت المال در حكومت على عليه السلام

امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام در دوران حكومت خود (بر خلاف عثمان ) نه تنها اجازه نداد نزديكان و خويشاوندان او و يا جمعى فرو مايه . متملق به بهانه حمايت از وى و نزديكى به آن حضرت به حقوق ديگران تجاوز كرده و از اموال عمومى و بيت المال (اضافه بر حق مشروع و قانونى خود) بهره بردارند (تا جاى كه آن بزرگوار راضى نگرديد حتى براى برادر خود عقيل حق بيشتر و امتيازى بر ديگران قائل شود.).بلكه تصميم گرفت ثروتهاى فراوانى كه بر خلاف قانون در حكومت عثمان از اموال عمومى جمع آورى شده بود آنها را به بيت المال بر گرداند. براى تامين اين هدف در دومين روز خلافت خود چنين فرمود:

الا ان كل قطيعة اقطعها عثمان و كل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فى بيت المال فان الحق القديم لا يبطله شيئى ولوو جدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (25)

يعنى آگاه باشيد. هر قطعه زمين از اراضى عمومى مسلمين كه (بدون جهت ) آن را عثمان به ديگران بخشيد بايد به بيت المال بگردد. زيرا حق قديم را چيزى (حتى خواست خليفه ) باطل نمى گرداند. و اگر بوسيله آن اموال زنانى گرفته و يا كنيزانى را هم خريده باشند با اين حال آنها را به بيت المال بر مى گردانم . زيرا در عدل وسعت و گشايش است و آن كس كه عدل و داد در او ضيق و ناگوار آيد پس جور و ستم بر او ضيق تر و ناگوارتر باشد.

على عليه السلام شدت مراقبت خود را بر حفظ اموال عمومى و رعايت از بيت المال مسلمين تا جائى رسانيد كه به عمال خود چنين مى نويسد:

ادقوا اقلامكم و قاربوا بين سطور كم و احذ فوا عن فضولكم و اقصدوا قصد المعانى و اياكم و الا كثار فان اموال المسلمين لا تحتمل الاضرار(26)

يعنى نوك قلمها را باريك گردانيد و بين خطوط كمتر فاصله قرار دهيد و كلمات زائد و غير لازم را حذف كنيد و در هنگام نوشتن سعى نمائيد مقاصد و هدف را بنويسيد و بر حذر باشيد از آن كه در نوشتن زياده روى كنيد، زيرا اموال مسلمين نبايد دچار ضرر (و تلف ) شود.

خواننده عزيز- با در نظر گرفتن اين دو قسمت كه از اميرالمومنين (ع ) نقل كرديم روشن مى شود كه آن حضرت از يك طرف مى خواهد اموالى را كه بر خلاف قانون و موازين اسلامى از بيت المال مسلمين در اختيار كارگردانان حكومت عثمان و نزديكان و خويشاوندان وى قرار گرفته بود به بيت المال بر گرداند و از سوى ديگر براى حفظ آن اموال آن چنان دقت و مراقبت مى نمايد كه به همكاران و عمال خود مى نويسد، در نامه هاى رسمى خطوط را نزديك يكديگر بنويسيد و نوك قلمها را باريك نمائيد و از نوشتن كلمات زائد و غير لازم اجتناب كنيد. تا اموال عمومى و بيت المال (هر چند بسيار كم ) دچار ضرر و تلف نگردد، اين بود قسمت اول از برنامه داخلى حكومت امير المومنين على بن ابى طالب (ع ).

على با ستمگران همكارى نمى كند

دومين قدم مهم و برجسته اصلاحى كه على عليه السلام در همان روزهاى اول خلافت خود برداشت ، فرمانى بود كه براى عزل ستمگران و افراد آلوده اى كه از عمال حكومت و در شمار همكاران خلفاى گذشته بودند، صادر كرد. مغيرة بن شعبه مى گويد من در اوائل خلافت امير المومنين نزد آن حضرت رفتم و به وى گفتم ترا نصيحت مى كنم كه عمال عثمان را عوض ‍ نكنيد و آنها را همچنان بر پست هايشان ابقاء نمائيد. آن بزرگوار نپذيرفت و فرمود: و الله لا اداهن فى دينى . يعنى بخدا قسم من در اجراى وظائف مذهبى خود دوروئى نمى كنم . مغيره مى گويد، به وى گفتم پس معاويه را از استاندارى شام بر كنار مساز زيرا او هم در زمان عثمان و هم در زمان خلافت عمر در آنجا حكومت داشت در پاسخم گفت : لا و الله لا استعمل معاويه يومين ابدا(27)يعنى نه به خدا قسم . من هيچ گاه براى دو روز با معاويه همكارى نمى كنم . يكى از مورخين مى نويسد على عليه السلام در پاسخ مغيرة بن شعبه كه وى را براى ابقاء معاويه به سمت استاندارى موقت شام تشويق مى كرد فرمود: اتضمن لى عمرى يا مغيرة فيما بين تولية الى خلعه ؟ يعنى اگر امروز من معاويه را در پست وى ابقاء كنم آيا ضمانت مى كنى كه من زنده بمانم تا بتوانم در آينده او را از اين مقام بر كنار سازم ؟ سپس گفت و ما كنت متخذى المضلين عضدا(28)اين بود آن دو قسمت مهم از برنامه داخلى حكومت على عليه السلام . اما پيدا است كه اجراى اين برنامه ها در داخل كشور با چه مخالفتهاى سخت و كوبنده اى مواجه خواهد شد.

حكومتى كه از يك طرف نه تنها بخواهد اموال عمومى را بشدت از حيف و ميل شدن حفظ كند بلكه با كمال صراحت اعلام دارد اموالى كه حكومت عثمان هم بدون جهت و بر خلاف قانون است آنها را به بيت المال بر مى گردانم و از سوى ديگر بخواهد دست ستمگران و بيداد گرانى كه با زمامداران گذشته همكارى مى كردند از دامان مردم و حكومت اسلامى براى هميشه كوتاه سازد. طبيعى است كه اين حكومت مشكلات فراوانى را در پيش خواهد داشت . مشكلاتى كه اجازه نخواهد داد وى دست به كار شود تا حداقل بتواند ناهمواريهاى خطرناكى كه در اجتماع اسلامى از نظر تجاوز به قانون و با اموال عمومى و مسلط گشتن جمعى از افراد كثيف و آلوده بر همه چيز مردم به وجود آمده بود از بين برده و راه براى پيشرفت اجتماع و حكومت صحيح اسلامى هموار سازد.

آرى با توجه به اين قسمتها است كه پاسخ اين پرسش به خوبى روشن مى شود. كه چرا على عليه السلام در مدت كوتاه خلافت خود مواجه با مخالفت هاى سخت دشمنان داخلى گرديده و بيشتر اوقات خويش را در جنگ با آنان گذرانده است ؟ سر اين مخالفتها و شورشها را بايد در روش ‍ عدل حكومت آن حضرت جستجو كرد، طلحه و زبير كه گمان مى كردند با رسيدن على بن ابيطالب به مقام خلافت ، آنان مى توانند دو استان مهم كشور (مصر و بصره ) را در اختيار گرفته و براى مدتهاى طولانى با خاطرى آسوده از مقام و اموال عمومى حداكثر بهره بردارى را بنمايند، وقتى سختگيرى بجا و مراقبت شديد آن حضرت در حفظ بيت المال و رعايت حقوق مردم مشاهده كردند و از رسيدن به مال و آرزوهاى خود مايوس ‍ گرديدند درصدد مخالفت و شورش بر آمدند و با تحريك عايشه و دستيارى او جنگ جمل را در بصره به وجود آوردند.

اين روش اگر چه بزودى پايان يافت ولى هنوز على عليه السلام از خستگى جنگ جمل نياسوده بود كه معاويه از شام سر بر داشت و به بهانه خون خواهى عثمان جنگ صفين را به وجود آورد. جنگ صفين نزديك بود به نفع آن حضرت خاتمه پيدا كند و براى هميشه حكومت خاندان بنى اميه و بالنتيجه حكومت بيدادگرى و ستم ريشه كن شود كه معاويه دست به نيرنگ عجيبى زد و حماقت و عدم درك صحيح بسيارى از لشكريان على نيرنگ او را به ثمر رساند. معاويه در آن لحظات حساسى كه تا پايان حكومت و شكست قطعى او چند روز بيشتر مى شد بر بالاى نيزه كنند و لشكر على عليه السلام را به آن دعوت نمايند. دستور معاويه اجراء شد و بنا به نقل مسعودى پانصد قرآن در لشكر وى بر بالاى نيزه بلند گرديد(29)، در اين جا نادانى و حماقت جمع زيادى از لشكر امير المومنين كار خود را كرد و به نيرنگ معاويه اثر بخشيد و آن چه آن حضرت فرمود: اين عمل خدعه است و به منظور جلوگيرى از شكست حتمى اوست در آن جمع موثر واقع نشد.

و در نتيجه كار به حكميت رسيد، ولى در انتخاب فردى كه از طرف على عليه السلام بايد به حكميت برود باز فرمان آن حضرت را نپذيرفتند و خلاصه بعد از آن همه رنج و تحمل تلفات و مشكلات جنگ ، آن بزرگوار به كوفه باز گشتند. اما باز چند روزى بيشتر از جنگ صفين نگذشت كه همان جمعيتى كه از داخل لشكر به مخالفت با آن حضرت برخاسته بودند. و همان مخالفت موجب پيروزى و نجات معاويه و حكومت وى گرديده بود، همان جمع به نام خوارج قيام كردند و جنگ سومى را در برابر امير المومنين به وجود آوردند. اين جنگ هم هر چند به زودى به نفع على (ع ) پايان يافت ولى باز هم آن حضرت نتوانست برنامه عدل حكومت خود را اجراء كرده و ناهمواريهاى هولناك حكومت هاى گذشته را هموار سازد.

زيرا معاويه با يك قدرت و نفوذ كافى در شام هم چنان حكومت مى كند و همواره درصد خراب كارى و ايجاد شورش در برابر على بن ابيطالب است .

گاهى ارتش غارتگر خود را به شهرهاى دور افتاده اى كه در تحت تسلط آن بزرگوار بود مى فرستاد و آنها پس از غارت بيت المال و دستبردهائى كه به اموال مردم مى زدند و كشتن فرماندار آن حضرت و به قتل رساندن جمع زيادى از مسلمين به سوى شام بر مى گشتند. اين گونه اخبار ناگوار و كوبنده يكى پس از ديگرى به آن حضرت مى رسيد. در اين اوقات آن بزرگوار مردم كوفه را جمع مى كرد و آن خبرهاى ناراحت كننده را به اطلاع آنها مى رساند. و از آنان مى خواست كه در برابر اين اعمال ننگين و تجاوزات ، عكس العمل نشان دهند و با يك جنبش عمومى اساس حكومت شيطانى معاويه و خاندان بنى اميه را براى هميشه در هم بكوبند. اما متاسفانه هيچ گونه جواب مثبتى از جانب مردم نمى شنيدند.

اين حوادث در روزهاى آخر حكومت على عليه السلام انجام مى گرديد در آن ايامى كه ديگر عمار ياسر و مالك اشتر و محمد بن ابى بكر و شخصيتهاى بزرگى مانند آنان در بين مردم نبودند و ياران باوفاى آن حضرت يكى بعد از ديگرى در جنگ صفين و يا با نيرنگ معاويه كشته شده و از دست رفته بودند.

در يكى از خطبه هاى هيجان انگيز خود على عليه السلام ناراحتى شديد خويش را از سكوت مرگبار پيروان خود در برابر ستمگريها و بيداد گريهاى معاويه با صراحت كامل بيان مى فرمايد، اين خطبه هنگامى ايراد گرديد كه به آن حضرت اطلاع دادند معاويه ، سفيان بن عوف را براى غارتگر و كشتار شهر انبار (كه در تحت حكومت امير المومنين بود) فرستاد و آن مرد ناپاك هم فرمان معاويه را با موفقيت اجراء كرد و مصائب ناگوارى را در آن شهر به وجود آورد. در اين هنگام على عليه السلام ضمن رساندن اين خبر اسف بار به مردم و تهييج آنان به منظور پيكار با فرزند ابوسفيان و در هم كوبيدن اساس حكومت وى چنين مى فرمايد...

فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و يعصى الله و ترضون فاذا امرتكم بالسير اليهم فى ايام الصيف قلتم هذه حمارة القيظ امهلنا يسبخ عناالحر و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم هذه صبار القر امهلنا ينسلخ عناالبرد. كل هذا فرارا من الحر و القر فانتم و الله من السيف افر.

يعنى ننگ و نكبت بر شما باد شما هدف قرار گرفته ايد و معاويه تيرهاى سهمگين خود را به سويتان رها مى كند، معاويه با شما نيرنگ مى كند و شما حيله اى در برابر او نمى انديشيد، با شما پيكار مى شود ولى شما نمى جنگيد، دستورات و فرامين الهى را ناديده مى گيرند و معصيت مى كنند و شما عملا به آن رضايت مى دهيد، آن گاه كه شما را امر كردم كه در تابستان براى جنگ به سوى آنان رهسپار شويد گفتيد كه گرماى هوا شديد است به ما مهلت بده تا ايام گرما سپرى گردد و هنگامى كه به شما فرمان دادم كه در زمستان به سوى آنان براى جنگ بشتابيد گفتيد كه سرماى سختى است . به ما مهلت بده تا سرما بگذرد. تمام اينها براى فرار از گرما و سرما است ؟ پس ‍ شما به خدا قسم از شمشير بيشتر مى گريزيد.

سپس على عليه السلام سخنان خود را در نكوهش شديد از آن مردم چنين ادامه مى دهد:

يا اشباه الرجال و لارجال حلوم الاطفال و عقول ربات الحجال لوددت انى لم اركم و لم اعرفكم معرفة و الله ندما واعقبت سدما قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى قيحا و شختم صدرى غيظا و جر عتمونى نغب التهمام انفاسا و افسدتم على رايى بالعصيان و الخذلان (30)

يعنى اى كسانى كه به مردان شبيه هستيد ولى در حقيقت در شمار مردان نيستيد، بردبارى شما مانند كودكان و عقلهاى شما مانند نو عروسان است . هر آينه من دوست داشتم شما را نه بينم و شما را به هيچ گونه نشناسم ، به خدا قسم كه شناختن شما به پشيمانى كشيده و غصه و غم با خود آورد، خداوند شما را لعن كند و از رحمت خود دور سازد، هر آينه قلب مرا از جراحت پر كرديد و سينه ما را از خشم و غضب مملو ساختيد و جرعه هائى پى درپى از غم و غصه به من خورانديد و آراء و نظريات مرا با عدم اطاعت و بكار نبستن تباه كرديد.

خواننده عزيز:

با در نظر گرفتن آن چه كه ما تا اينجا بسيار فشرده و كوتاه از حوادث حساسى كه در زمان حكومت على عليه السلام رخ داده بود شرح داديم . اين حقيقت به خوبى روشن گرديد كه اميرالمومنين نتوانست عوامل نيرومند و ريشه دار فساد را كه قسمت مهم آن در زمان حكومت عثمان در اجتماع اسلامى به وجود آمده بود از ميان بر دارد و آثار شوم آن حكومت را از بين مسلمين ريشه كن سازد. اكنون پايان حكومت آن حضرت است در حالى كه از يك طرف معاويه كه در زمان حكومت عمر به سمت استاندارى شام نصب شده بود و در مدت 12 سال حكومت عثمان به حد كافى براى خود نفوذ و قدرت به دست آورده نه تنها هم چنان در راس قدرت شامات قرار دارد. بلكه گاه گاهى جسارت مى ورزد و به نواحى و اطراف نقاطى كه در تحت حكومت على عليه السلام بسر مى برند تجاوز كرده و دست به غارتگرى و كشتار مردم بى گناه مى زند.

و از سوى ديگر اميرالمومنين ياران كاردان و با وفاى خود را يكى بعد از ديگر از دست داده و در باقى مانده از پيروان آن حضرت هم آن چنان روح سكوت و بى تفاوتى در برابر ستمگريهاى معاويه به وجود آمده بود كه آن حضرت براى نجات و رهائى از دست همان ياران !!! اشتياق شديد به مرگ مى نمود.

آرى اين است شرائط دردناك اجتماع اسلامى تا هنگام شهادت اميرالمومنين عليه السلام . اكنون ما اين شرائط و وضع خاصى كه بر اجتماع مسلمين در آن روز حكومت مى كرد. باز هم مورد تعقيب قرار مى دهيم تا به هدف اصلى كتاب نزديك گرديم .