چهره درخشان حسين بن على (ع)

على ربانى خلخالى

- ۵ -


خبر رسول اكرم صلى الله عليه وآله از شهادت عمار ياسر  
عمار ياسر از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه وآله است او در دوران زندگى خود از مشركان صدمات بسيار ديد و با حوادث سختى رو به رو شد عماى در جنگ صفين از سربازان اميرالمومنين عليه السلام بود و در همان جنگ به شهادت رسيد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله دو خبر درباره عمار داده بود كه پس از گذشت ساليان دراز هر دو خبر جامه عمل پوشيد نخست آن كه خبر داده عمار ياسر به دست جمعيت ستمكار و ظالم كشته مى شود و اين خبر را مردم زيادى بى واسطه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله حكايت تا جايى كه بعضى از افراد مى دانستند گروه حق و باطل در جنگ صفين قرار دارند.
خزيمة بن ثابت در جنگ جمل حاضر بود، ولى دست به شمشير نزد در جنگ صفين نيز حاضر بود و نجنگيد نكرد و مى گفت جنگ نمى كنم تا عمار كشته شد و ببينم كدام گروه او را مى كشند، زيرا من خود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده ام كه فرمود: كشنده عمار ياسر جمعيتى ستمكارند.پس از آن كه عمار به دست لشكر معاويه كشته شد خزيمه گفت : اينك گروه گمراه را شناختم دست به شمشير برد و به لشكر معاويه حمله كرد تا كشته شد.
خبر غيبى دوم كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله درباره عمار داده بود آخرين سهم او از دنيا بود عمار ياسر در روز صفين آب خواست ، برايش ‍ شير آوردند گفت : پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به من فرموده : آخرين نوشيدنى كه از دنيا مى نوشى شير است سپس به ميدان جنگ رفت و كشته شد اين دو خبر غيبى در علم بارى تعالى وجود داشت و خداوند پيغمبر اسلام را از آن آگاه كرد.(224)
تعبير خواب هند جگر از زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله
در مدينة المعاجز آمده است : هند جگر خوار معاويه صبحگاهى به خانه رسول خداصلى الله عليه وآله در آمد و به عايشه گفت : جوابى عجيب ديدم ، به عرض رسول خدا صلى الله عليه وآله برسان و تعبير آن را بپرس و مرا آگهى ده ، در خواب ديدم خورشيدى تابان بر همه جهان مشرف بود و از آن خورشيد ماهى توليد شد كه جهان را در نور خود فرا گرفت و از آن قمر دو ستاره روشن زاييد كه نور آنها از مشرق تا مغرب را فرا گرفت آن گاه سحابى تاريك چون شبى ظلمانى متولد شد از آن ابر ظلمانى ، مارى سياه به وجود آمد كه نرم نرم به سوى آن دو ستاره همى مى رفت تا هر دو را بلعيد مردمان در حرمان آن دو ستاره تابان بگريستند و قرين حزن و اسف شدند عايشه را به حضرت رسول صلى الله عليه وآله معروض داشت رنگ و رخسار آن حضرت دگرگون گشت و سخت بگريست و فرمود: اى عايشه ، آفتاب روشن منم ، و ماه ، فاطمه دختر من است و دو ستاره ، حسن و حسين اند و ابر سياه معاويه است ، و مار سياه يزيد است .(225)
خبرهاى غيبى حضرت على عليه السلام  
1- خبر از سلطنت معاويه پس از مرگش .
2- حكومت حجاج بن يوسف ثققى .
3- داستان خوارج و جنگ نهروآن
4- تعيين كسانى از اصحاب خويش كه كشته ، يا به دار آويخته مى شوند.
5- پيكار با عهد شكنان و منحرفان و بدعت گذاران : ناكثين ، قاسطين ، مارقين .
6- شمار كسانى كه از كوفه براى نصرت در جنگ ها اهل بصره مى آيند.
7- سرگذشت عبدالله بن زبير و تعبير از او به مرد فريب كار و حيله گر و كه بدون درك مقصد هميشه اقدام مى كد و با چنگ زدن به ريسمان ديانت ، دنياطلبى را دنبال كرده و سرانجام به دار آويخته مى شود.
8- پيدا شدن پرچم هاى سياه از خراسان و تصريح به كسانى كه از اهالى خراسان به طرفدارى از حكومت عباسيان به پا مى خيزند و معروف به بنى رزيق اند.
9- رهبرانى از نسل او در طبرستان ، چون الناصر والداعى و غير آن دو .
10- كشته شدن نفس زكيه در مدينه و اظهار آن كه محل كشته شدن نزديك احجار زينت است و نيز خبر از كشته شدن برادر او در باب حمزه پس از آن ه پيروز مى شود و دوباره شكست مى خورد.
11- تصريح به داستان فرزند اسماعيل بن جعفر بن محمد عليهماالسلام و تعبير از او به ذوالبداء و المسجى بالرداء.
توضيح آن كه در بعضى روايات آمده است در امامت اسماعيل بدا شد و امامتى كه به مشيت حق بنا بود به وى رسيد تغيير كرد نيز در هنگام مرگ اسماعيل ، امام جعفر صادق عليه السلام ردايى روى او كشيد و به شمارى از بزرگان شيعه او را در بستر مرگ نشان داد تا همه يقين كنند كه اسماعيل مرده است .
12- اشاره به سلطنت بنى بويه با بن گفتار: از ديليمان بنوصياد خروج مى كنند تعبر آن حضرت به بنوصياد براى آن بود كه پدر ايشان مايه صيد مى كرد و با فروش آن زندگى مى كرد و همچنين خبر داد كه بنى بويه زوارء را تصرف مى كنند و خلفا را كنار مى زنند و در آن هنگام كه درباره على عليه السلام سخن مى گفت مردى پرسيد: حكومت آنان چه مدت طول مى كشد ؟حضرت فرمود: صد سال يا كمى بيش .
13- خبر دادن از اين كه فرزندان عبدالله بن عباس حكومت را اشغال خواهند كرد.
ابن ابى الحديد گواهى مى دهد كه اميرالمومنين على عليه السلام حوادث تا قيامت را مى دانست و پديده هايى كه در پيش پاى مسلمانان نمايان خواهد شد درك مى كرد و آنچه پيش بينى مى نمود همان بود كه او تصريح كرد بنابراين صحيح است كه فرمود: سلونى قبل ان تفقدونى .(226)
غيبگويى امام على عليه السلام  
علامه حلى رحمه الله از پدرش نقل مى كمند: علت اين كه در فتنه مغول ، اهل كوفه و حله و كربلا و نجف قتل و عام نشدند، و از هجوم سربازان هلاكو مصون ماندند اين بود كه وقتى هلاكو به خارج بغداد رسيد و هنوز شهر را فتح نكرده بود
بيشتر اهالى حله از ترس خانه هاى خود را ترك گفتند و به بطايح گريختند و تعدادى در شهر باقى ماندند از جمله پدرم و سيد بن طاووس و فقيه بن ابى العز، اين سه نفر تصميم گرفتند به هلاكو نامه بنويسند و صريحا اطاعت خود را از وى اعلام كنند نامه نوشتند و به وسيله يك فرد غير عرب فرستادند هلاكو پس از دريافت نامه فرمانى به نام ايشان صادر كرد و گفت : به كسانى كه نامه نوشتند بگوييد اگر نامه را از صميم قلب نوشته ايد و دلهاى شما با نوشته تان مطابق است نزد ما بياييد.
فرستادگان هلاكو به حله آمدند و پيا هلاكو را ابلاغ كردند اينان از ملاقات هلاكو بيمناك بوند زيرا نمى دانستند پايان كار چه خواهد شد.
پدرم به آن دو نفر گفت : اگر من به تنهايى نزد هلاكو بيايم كافى است ؟
گفتند: آرى در معيت فرستادگان هلاكو حركت كرد در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و خليفه عباسى را نكشته بود وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطور عباسى را نكشته بودند وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطور به مكاتبه با من اقدام كرديد و چگونه به ملاقات من آمدى پيش از آن كه بدانى كار من و خليفه به كجا مى كشد ؟از كجا اطمينان پيدا كردى كه كار من خليفه و به صلح نمى انجامد و ما او را ترك نمى گوييم ؟
پدرم در پاسخ گفت : اقدام به ما نوشتن نامه و آمدن من به حضور شما بر اساسى روايتى است كه از اميرالمومنين على عليه السلام به ما رسيده است .
حضرت على عليه السلام در خطبه زوراء فرموده است : چه مى دانى زوراء چيست ؟سرزمين وسيعى است كه در آن بناهاى محكم پايه گذارى مى شود مردم بسيارى در آن مسكن مى گزينند.روسا و ثروت اندوزان در آن اقامت مى كنند.
بنى عباس آن جا را مقر خود و جايگاه ثروت هاى خويش قرار مى دهند زوراء براى بنى عباس خانه بازى و لهو است .
آن جا مركز ستم ستمكاران و كانون ترس هاى دهشت زاست .جاى پيشوايان گناهكار و اميران فاسق و فرمانروايان خائن است و جمعى از فرزندان فارس ‍ و روم به آنان خدمت مى كنند در اين محيط تيره و گناه آلود و در شرايط ننگين و شرم آور، اندوه عمومى و گريه هاى طولانى و شرور و بدبختى دامن گير مردم زوارء مى شود و گرفتار هجوم اجانب نيرومند مى گردند اينان ملتى هستند كه حدقه چشمشان كوچك است صورت هاى آنان مانند سپر طوق شده و لباسهايشان زره آهنين است سيماى جوانى دارند و پيشانى آنها فرمانروايى ست كه از سرزمين اصلى خود آمده است او صدايى بلند و سطوتى نيرومند و همتى عالى دارد و هيچ شهرى نمى گذرد مگر آن كه فتح كند و هيچ علمى در مقابلش برافراشته نمى شود مگر آنكه سرنگونش ‍ مى سازد بلا و عذاب بزرگ براى كسى است كه به مخالفتش برخيزد او همچنان صاحب قدرت و نيرو است تا پيروزى نهايى نصيبش شود.
پدر علامه حلى پس از قرائت خطبه به هلاكو گفت : على عليه السلام اوصافى را در خطبهع ذكر كرده و ما تمام آن را در شما مى يابيم و به پيروزى شما اميدواريم به همين جهت نامه نوشتم و من به حضور شما آمده ام هلاكو انديشه و فكر آقايان را به پاكى و حسن قبول تلقى كرد و فرمانى به نام پدر علامه نوشت و در آن مردم حله را مودر عنايت مخصوص قرار داد.طولى نكشيد كه هلاكو بغداد را فتح كرد و آخرين خليفه عباسى ( مستعصم ) را به قتل رساند، به طورى كه دائرة المعارف بستانى نقل كرده متجاوز از دو ميليون نفر در اين حادثه خونين كشته شدند اموال فراوانى به غارت رفت و خانه هاى زيادى طعمه حريق شدو سرانجام آشكار شد كه علماى حلى خطبه على عليه السلام را به خوبى فهميده و به درستى آن را با هلاكو و لشكريانش تطبيق داده بودند تشخيص صحيح و اقدام به موقع آنان جان مردم حله و كوفه نجف و كربلا را از خطر مرگ قطعى نجات داد و از كشتار دسته جمعى آنان جلوگيرى كرد.
فتح بغداد  
شهر بغداد را منصور دوانيقى ( از خلفاى عباسى ) بنا كرد او در سال 145 ق ساختمان شهر را آغاز كرد و هزاران مهندس و معمار و بنا و كاگر فنى در آن به كار گمارده و در سال 149 ق ساختمان شهر پايان پذيرفت .
خبر دادن امام على عليه السلام از پانصدسال بعد
هجوم هلاكو خان و لشكريانش به شهر بغداد و سقوط شهر به دست آنان به سال 656 ق اتفاق افتاد و در واقع بين بناى شهر بغداد به فرمان منصور دوانيقى و فتح بغداد به دست هلاكو و لشكريانش متجاوز از پنج قرن فاصله بوده است .
على عليه السلام در سال 39 هجرى به شهادت رسيد و اگر فرض كنيم آن خطبه در سال آخر عمر خود القا كرده باشد بايد گفت : اميرالمومينى عليه السلام در سال 39 ضمن سخنان خود از فاجعه خونين و حادثه وحشت زايى خبر داده است كه 617 سال بعد به وقوع مى پيوندد.
اگر قلم به دست بگيريد و با دقت حضرت على عليه السلام را تجزيه كنيد، مى بيند كلام آن حضرته حاوى چندين خبر غيبى است او پيش از آن كه از هجوم هلاكو و سقوط بغداد خبر بدهد از خبرهاى غيبى ديگرى كه قبلا واقع خواهد شد خبر داده است شهد بغداد در زمين زوراء تاسيس مى شود، عمارات ، محكمى در آن بنا مى گردد، بنى عباس آن را اقامتگاه خود قرار مى دهند مردم زيادى در آن سكونت مى كنند، روسا و ثروتمندان در آن جمع مى شوند و گناه و ناپاكى در آن جا شايع مى گردد خلاصه اين خطبه مجموعه اى از اخبار غيبى است .
اين واقعيت و حقايق غيبى در علم الهدى وجود دارد و از راه تحصيل علوم دانشگاهى نمى توان بر آن دست يافت اين خداوند است كه با مشيت اختصاصى خود به هر كسى كه بخواهد اين دانش را افاضه مى كند و او را به پاره اى از اخبار غيبى واقف مى سازد.(227)
على عليه السلام عالم به تمام دانش هاست  
امام حسين عليه السلام فرمود: وقتى كه آيه (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين )(228) نازل شد اصحاب گفتند: يا رسول الله ، مراد از امام مبين تورات است يا انجيل يا قرآن ؟فرمود: هيچ كدام آن گاه متوجه پدرم شده فرمود: اين امامى است كه خدا همه علوم را در او قرار داده است . (229)
با اين كه فضايل و مناقب فراوانى درباره على عليه السلام و فرزندان عزيزش ‍ نقل شده است آيا براى انسان منصف و با ايمان جاى شك باقى مى ماند كه ائمه عليهم السلام علم نداشتند !؟
فصل دوم : بحثى درباره علم امام عليه السلام  
از علامه سيد محمد حسين طباطبائى صاحب تفسير الميزان درباره علم امام سوالى شده و ايشان با دلايلى كافى پاسخ داده است . در اين جا متن سوال و جواب را ملاحظه كنيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
سوال : آيا حضرت سيد الشهداء عليه السلام در مسافرتى كه از مكه به سوى كوفه مى كرد مى دانست كه شهيد خواهد شد يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد يا به قصد تشكيل يك حكومت عادلانه صد در صد اسلامى ؟
جواب : سيد الشهداء عليه السلام به عقيده شيعه اماميه امام مفترض الطاعه و سومين جانشين از جانشينان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و صاحب ولايت كلمه مى باشد، و علم امام عليه السلام به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه در مى آيد دو قسم و از دو راه است .
قسم اول از علم امام  
امام عليه السلام به حقايق هستى ، در هر گونه شرايطى وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است ، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، و آنها كه بيرون از دايره حس مى باشند، مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده ، دليل اين مطلب :
راه اثبات علم  
از راه نقل روايات متواتره اى است كه در جوامع حديث شيعه مانند كتاب كافى و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آنها ضبط شده .
به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمى آيد، امام عليه السلام از راه موهبت الهى نه از راه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، به ادنى توجهى مى داند.
البته در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداى متعالى و منحصر در ساحت مقدس او قرار مى دهد ولى استثنايى كه در آيه ترجمه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى من رسول )(230) وجود دارد، نشان مى دهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معناست كه غيب را مستقلا و از پيش خود (بالذات )كسى جز خداوند نداند، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايى بدانند و ممكن است پسنديدگان ديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را بدانند چنان كه در بسيارى از اين روايات وارد است كه پيغمبر و نيز هر امامى در آخرين لحظات زندگى خود علم امامت را به امام پس از خود مى سپارد.
و از راه عقل براهينى است كه به موجب آن ها امام عليه السلام به حسب مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدايى و بالفعل ، به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشناست و به حسب وجود عنصرى خود به هر سوى توجه كند، براى وى حقايق روشن مى شود.
ما تقرير اين براهين را نظر به اين كه به يك سلسله مسايل عقلى پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله مى دهيم .
اين علم تاثيرى در عمل و ارتباطى با تكليف ندارد.
نكته اى كه بايد به سوى آن عطف توجه كرد اين است كه اين گونه علم موهبتى به موجب ادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند، قابل هيچ گونه ، تخلف نيست و تغيير نمى پذيرد و سر مويى به خطا نمى رود و به اصطلاح علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلق گرفته .
و لازمه اين مطلب اين است كه هيچگونه تكليفى به متعلق اين گونه علم (از آن جهت كه متعلق اين گونه است ، حتمى الوقوع مى باشد ) تعلق نمى گيرد و همچنين قصد وطلبى از انسان ها با او ارتباط پيدا نمى كند زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل تعلق مى گيرد و از اين راه كه فعل ترك هر دو اختيار مكلف اند فعل يا ترك خواسته مى شود وامام از جهت ضرورى الوقوع و متعلق قضاى حتمى بودن آن محال است مورد تكليف قرار گيرد.
مثلا صحيح است خدا به بنده بفرمايد: فلان كارى را كه فعل و ترك آن براى تو ممكن است و در اختيار تو است بكن ، ولى محال است بفرمايد فلان كارى را كه به موجب مشيت تكوينى و قضاى حتمى من ، البته تحقق خواهد يافت و بر و برگرد ندارد بكن يا مكن ، زيرا چنين امر و نهى لغو و بى اثر مى باشد.
و همچنين انسان مى تواند امرى را كه امكان شدن و نشدن دارد اراده كند، براى خود مقصد و هدف قرار داده ، براى تحقق دادن آن تلاش و كوشش ‍ بپردازد ،ولى هرگز نمى تواند امرى را كه به طور يقين (بى تغيير و تخلف )و، به طور قضاى حتمى ، شدنى است اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقيب كند زيرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان كمترين تاثيرى در امرى كه به هر حال شدنى است و از آن جهت كه شدنى است ندارد.
مثلا اگر كسى علم پيدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه معينى از فلان خيابان شهر باشد، حتما زير ماشين رفته هلاك خواهد شد (علمى است مشروط و مقيد )البته تا مى تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمى شود و از اين راه جان خود را حفظ مى كند و پر روشن است كه نرفتن از روز فلان در فلان نقطه از خيابان شهر حتما زير ماشين خواهد رفت و اين علم هيچ گونه تخلف ندارد، و هيچ تلاشى جلو اين خطر را نمى تواند بگيرد (علم به قضاى حتمى )بديهى است كه اين شخص با وجود علم به خطر، براى رفع خطر دست به هيچ تلاشى نخواهد زد، زيرا مى داند كه سودى ندارد و فايده اى نخواهد بخشيد و اين همان است كه گفته شد: علم به قضاى حتمى تاثير در زندگى علمى انسان ندارد و تكليف آور نيست
. اين شخص با وجود علم به خطر زندگى عادى خود را ادامه مى دهد اگر چه منتهى به خطر خواهد شد و مشمول آيه 192 سوره مباركه (لا تلقوا بايديكم الى التهلكه )نيست زيرا در تهلكه واقع شده نه اين كه خود را به تهلكه انداخته برخلاف شخص مفروض اولى كه مكلف است تا مى تواند براى نجات از خطر چاره اى بينديشد و خود را به تهلكه نيندازد و از اين بيان روشن مى شود كه :
1- اين علم موهبتى امام عليه السلام اثرى در اعمال او ارتباطى با تكاليف خاصه او ندارد و اصولا هر امرى مفوض از آن جهت كه متعلق قضاى حتمى و حتمى الوقوع است متعلق امر و نهى يا اراده و قصد انسانى نمى شود.
آرى ، متعلق قضاى حتمى و مشيت قاطعه حق متعال ، مورد رضا به قضاست ، چنان كه سيدالشهداء عليه السلام در آخرين ساعت زندگى در ميان خاك و خون مى گفت : رضا بقضاء ك و تسلميا لامرك لا معبود سواك و همچنين در خطبه اى كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند فرمود: رضاالله رضانا اهل البيت .
2- ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى غير قابل تغيير متسلزم جبر است مثلا اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخص در فلان وقت و فلان مكان با شرايط معينى او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست لازمه اين فرض اين است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده براى وى مقدور نمى باشد، يعنى قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض ‍ مجبوريت ، براى شخص مجبور تكليفى نيست .
و اين تصورى است بى پايه زيرا:
اولا:اين اشكال در حقيقت اشكال است ،به عموميت تعلق قضاى الهى
به افعال اختيارى انسان (نه به علم امام ) و طبق اين اشكال طايفه معتزله از سنى ها مى گويد: تقدير خداوندى نمى تواند به فعل اخيتارى اسنان متعلق شود و انسان مستقلا آفريدگار فعل خودش مى باشد و در نتيجه انسان خالق افعال و خود خدا خالق بقيه اشياء است در حالى كه به نص صريح قرآن و اخبار متواتره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام همه موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلق قضا و قدر خداوندى عز اسمه است .
از راه بحث عقلى نيز مطلب روشن و آفتابى است اگر چه به واسطه وسعت اطراف آن نمى توانيم آن را در اين مقاله مختصر بگنجانيم آنچه به طور اجمال مى شود گفت اين است كه در جهان هستى كه آفرينش خدا است چيزى جز با مشيت و اذن خداوندى به وجود نمى آيد و مشيت خداوندى به افعال اختيارى انسانى از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است ، مثلا خداوند خواسته كه انسان فلان فعل اختيارى را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهى است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختيارى است ، زيرا اگر اختيارى نباشد اراده خداوند از مرادش تخلف مى كند (و ما تساوون الا ان يشاء الله رب العالمين ). (سوره تكوير، آيه
29 ).
و ثانيا: با صرف نظر در تعلق فضا و قدر به فعل اختيارى انسان به نص صريح كتاب و سنت و متواتره ، خداوند لوح محفوظى خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است عالم است آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها افعال انسان را جبرى نمى كند، ولى اگر امام به برخى از آنها يا به همه علم رساند، افعال اختيارى انسان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود ؟
3- اين كه ظواهر اعمال امام عليه السلام را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهرى است نبايد دليل نداشتن اين علم موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اين كه گفته شود: اگر سيدالشهداء علم به واقع داشت چرا مسلم را به نمايندگى خود به كوفه فرستاد ؟چرا توسط صيدواى نامه به اهل كوفه نوشت ؟چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد ؟چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آنكه خدا مى فرمايد ( و لا تقلوا بايديكم الى التهلكه )(231) چرا و چرا ؟
پاسخ همه اين پرسش ها از اين نكته اى كه تذكر داديم روشن است و امام عليه السلام در اين موارد و نظاير آنها به علومى كه از مجارى عادت و از شواهد و قرائن به دست مى آيد عمل فرموده و براى رفع خطر واقعى كه مى دانست هيچ گونه اقدامى نكرده ، زيرا مى دانست كه تلاش سودى ندارد و قضا حتمى و تغييرپذير نيست ، چنان كه خداى متعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آن كه در جنگ احد گفته بودند اگر ياران كشته شده پيش ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند مى فرمايد:
(قل لو كنتم فى بيوتكم لبريز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ). (232)
بگو: اگر در خانه هايتان نيز بوديد كسانى كه برايشان قتل نوشته شده به سوى خوابگاههاى خود بيرون مى آمدند .
قسم دوم از علم امام : علم عادى  
پيغمبر صلى الله عليه و آله به نص قرآن كريم و همچينن امام عليه السلام (از عترت پاك او ) بشرى است همانند ساير افراد بشر و اعمالى كه در مسير زندگى انجام مى دهد مانند اعمال ساير افراد بشر در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار داد. امام عليه السلام نيز مانند ديگران خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص داده و آنچه را شايسته اقدام مى بيند اراده كرد، در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد، در جايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى و موافق مى باشد و به هدف اصابت مى كند و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكنند از پيش ‍ نمى ورد.
و اين كه امام عليه السلام به اذن خدا به جزئيات همه حوادث ، چنان كه شده و خواهد شد واقف است ، تاثيرى در اين اعمال اختياريه وى ندارد - چنان كه گذشت .
امام عليه السلام مانند ساير افراد انسانى بنده خدا و به تكاليف مقررات دينى مكلف و موظف مى باشد و طبق سرپرستى و پيشوايى كه از جانب خدا دارد با موازين عادى انسانى بايد انجام دهد و آخرين تلاش و كوشش ‍ را در احياى كلمه حق و سرپا نگهداشتن دين و آيين بنمايد.
نهضت سيد الشهداعليه السلام و هدف آن  
با يك سير اجمالى در وضع عمومى آن روز مى توان نسبت به تصميم و اقدام سيدالشهداء عليه السلام روشن شد.
تيره ترين و تاريك ترين روزگارى كه در جريان تاريخ اسلام به خانواده رسالت و شيعيانشان گذشته دوره حكومت بيست ساله معاويه بود.
معاويه پس از آن كه خلافت اسلام را با هر نيرنگ بود به دست آورد و فرمانرواى بى قيد و شرط پنهاور اسلامى شد همه نيروى شگرف خود را صرف تحكيم و تقويت فرمانروايى خود و نابود ساختن اهل بيت رسالت مى نمود نه تنها، در اين كه آنان را نابود كند بكله مى خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از ياد مردم محو كند.
جماعتى از صحابه پيغمبر را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر اره بود با خود همراه و با ساختن احاديث به نفع صحابه و ضرر اهل بيت به كار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى به اميرالمومنين عليه السلام - مانند يك فريضه دينى - سب و لعن مى شد.
به وسيله ايادى خود مانند زياد بن اميه و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ايشان هر جا از دوستان اهل بيت سراغ مى كرد به زندگى اش خاتمه مى داد و در اين راه ها از زر و از زور، ا ز تطميع ، از ترغيب ، از تهديد، تا آخرين حد توانايى استفاده مى كرد.
در چنين محيطى كه طبعا كار به اين جا مى كشد كه عامه مردم از بردن نام على و آل على علهيم السلام نفرت كنند و كسانى كه از دوستى اهل بيت رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود هر گونه رابطه خود را با اهل بيت قطع كنند.
واقع امر را از اين جا مى توان به دست آورد كه امامت سيدالشهداء عليه السلام تقريبا ده سال طول كشيد كه در همه اين مدت (جز چند ماه اخير ) معاصر معاويه بود در طول اين مدت از آن حضرت كه امام وقت و مبين معارف و احكام دين بود در تمام فقه اسلامى حتى يك حديث نقل نشده است (منظور روايتى است كه مردم از آن حضرت نقل كرده باشند كه شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روايتى كه از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدى رسيده باشد ).
و از اين جا معلوم مى شود كه آن روز، درب خانه اهل بيت عليهم السلام به كلى بسته شده ، و اقبال مردم به حد صفر رسيده بوده است .
اختناق و فشار روز افزون كه محيط اسلامى را فرا گرفته بود به حضرت امام حسين عليه السلام اجازه ادامه جنگ با قيام عليه معاويه را نداد و كمترين فايده اى هم نداشت ، زيرا اولا معاويه از وى بيعت گرفته بود و با وجود بيعت كسى با وى همراهى نمى كرد.
و ثانيا: معاويه خود را يكى از صحابه كبار پيغمبر صلى الله عليه و آله كاتب وحى و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدين به مردم شناسانده بود و نام خال المومنين را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود.
و ثالثا: با نيرنگ مخصوص به خودش به آسانى مى توانست حضرت امام حسين عليه السلام را به دست كسان خودش بكشد و بعد به خونخواهى وى برخيزد و از قاتلين وى انتقام بكشد و مجلس عزا نيز برايش برپا كند و عزادار شود.
معاويه وضع زندگى امام حسن عليه السلام را به جايى كشانيده بود كه كمترين امنيتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت ، و بالاخره نيز وقتى كه مى خواست براى يزيد از مردم بيعت گيرد آن حضرت را به دست همسر خودش مسوم كرده شهيد ساخت .
همان سيدالشهداء عليه السلام كه پس از درگذشت معاويه بى درنگ عليه يزيد قيام كرد و خود و كسان خود حتى بچه شير خواره خود را در اين راه فدا كرد در همه مدت امامت خود - كه معاصر معاويه بود - به اين فداكارى نيز قادر نشد، زيرا در برابر نيرنگ هاى صورتا حق به جانب معاويه و بيعتى كه از وى گرفته شده بود قيام و شهادت او كمترين اثرى نداشت .
اين بود خلاصه وضع ناگوارى كه معاويه در محيط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به كلى بسته ، اهل بيت را از هر گونه اثر و خاصيت انداخت .
درگذشت معاويه و خلافت يزيد  
آخرين ضربت كارى وى كه به پيكر اسلام و مسلمين وارد ساخت اين بود كه خلافت اسلامى را به سلطنت استبدادى موروثى تبديل نمود و پسر خود يزيد را به جاى خود نشانيد در حالى كه يزيد هيچ گونه شخصيت دينى (حتى به طور تزوير و تظاهر )نداشت و همه وقت خود را علنا با ساز و نواز و باده گسارى و شاهد بازى و ميمون رقصانى مى گذرانيد واحترامى به مقررات دينى نمى گذاشت و گذشته از همه اينها اعتقادى به دين و آيين نداشت چنان كه وقتى كه اسيران اهل بيت و سرهاى شهيدان كربلا را وارد دمشق مى كردند و به تماشاى آنها بيرون آمده بانگ كلاغى به گوشش رسيد گفت :
نعب الغراب فقلت قل اولا نقل
فقد اقتضيت من الرسول ديونى (233)
و همچنين هنگامى كه اسيران اهل بيت و سر مقدس سيدالشهداء عليه السلام را به حضور آوردند ابياتى سرود كه يكى از آنها اين بيت بود:
لعبت هاشم بالمللك فلا
خبر جاء ولا وحى نزل
زمام دارى يزيد كه توام با ادامه سياسيت معاويه بود تكليف اسلام و مسلمينن را روشن مى كرد و من جمله وضع رابطه اهل بيت رسالت را با مسلمانان و شيعيانشان (كه مى بايست به دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس ) معلوم مى ساخت .
در چنين شرايطى يگانه وسيله و موثرترين عامل براى قطعيت يافتن سقوط اهل بيت و درهم ريختن بنيان حق و حقيقت اين بود كه سيدالشهداء عليه السلام با يزيد بيعت كند و او را خليفه و جانشين مفترض الطاعه رسول خدا بشناسد.
امام عليه السلام و بيعت با يزيد  
سيد الشهدا عليه السلام نظر به پشوايى و رهبرى واقعى كه داشت نمى توانست با يزيد بيعت كند و چنين قدم موثرى در پايمال ساختن دين و آيين بردارد و تكليفى جز امتناع از بيعت نداشت و خدا جز اين از وى نمى خواست .
اثر امتناع از بيعت  
از آن طرف امتناع از بيعت اثرى تلخ و ناگوار داشت ، زيرا قدرت هولناك و مقاومت ناپذير وقت با تمام هستى خود بيعت مى خواست (بيعت مى خواست ياسر ) و به هيچ چيز ديگر قانع نبود و از اين روى كشته شدن امام عليه السلام در صورت امتناع در بيعت قطعى و لازمه لاينفك امتناع بود.
سيد الشهداء عليه السلام نظر بر رعايت مصلحت اسلام و ملسمين تصميم قطعى بر امتناع از بيعت و كشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجيح داد و تكليف خدايى وى نيز امتناع از بيعت و كشده شدن بود.
و اين است معناى آنچه در برخى روايات وارد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را كشته ببيند و نيز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منعش مى كردند فرمود: خدا مى خواهد مرا كشته ببيند و به هر حال مراد مشيت است نه مشيت تكوينى ، زيرا چنانكه سابقا بيان كرديم مشيت تكوينى خدا تاثيرى در اراده و فعل ندارد.
ترجيح مرگ بر زندگى  
آرى سيد الشهداء عليه السلام تصميم بر امتناع از بيعت و در نتيجه كشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگى ترجيح داد و جريان حوادث نيز اصابت نظر آن را به ثبوت رسانيد، زيرا شهادت وى با آن وضع دلخراش حضرت مظلوميت و حقانيت اهل بيت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضت ها و خونريزى ها ادامه يافت و پس از آن همان خانه اى كه در زمان امام پنجم به وجود آمد شيعه از اطراف و اكناف مانند سيل به در همان خانه مى ريختند و پس از آن روز به روز به آمار شيعيان اهل بيت افزود و حقانيت و نورانيتشان در هر گوشه و كنار جهان به تابش و تلالو پرداخت ، و پايه استوار آن حقانيت توام با مظلوميت اهل بيت عليهم السلام مى باشد و پيشتاز اين ميدان سيدالشهداء عليه السلام بود.
حلا مقايسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت با وضعى كه پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پيش آمد و سال به سال تازه تر و عيمق تر مى شود اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مى كند و بيتى كه آن حضرت (بنا به بعضى از روايات )انشاد فرمود اشاره به همين معناست :
و ما ان طبنا جبن و لكن
منايانا و دوله آخرينا
و به همين نظر بود كه معاويه به يزيد اكيدا وصيت كرده بود كه اگر حسين بن على عليه السلام از بيعت با وى خوددارى كند او را به حال خود رها كند و هيچ گونه معترض وى نشود معاويه نه از راه اخلاص و محبت اين وصيت را مى كرد بلكه مى دانسته كه حسين بن على عليهماالسلام بيعت كننده نيست و اگر به دست يزيد كشته شود اهل بيت مارك مظلوميت به خود مى گيرندد و اين براى سلطنت اموى خطرناك و براى اهلى بيت عليهم السلام بهترين وسيله تبليغ و پيشرفت است .
اشاره هاى مختلف امام عليه السلام به وظيفه خود  
سيدالشهداء عليه السلام به وظيفه خدايى كه امتناع از بيعت بود آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بيكران و مقاومت ناپذير بنى اميه و روحيه يزيد پى برده بود و مى دانست كه لازم لاينفك خوددارى از بيعت ، كشته شدن اوست و انجام وظيفه خدايى شهادت را در دارد. و از اين معنا در مقامات مختلف با تعبيرات گوناگون كشف مى فرمود.
در مجلس حاكم مدينه كه از وى بيعت مى خواست فرمود: مثل من با مثل يزيد بيعت نمى كند. هنگامى كه شبانه از مدينه بيرون مى رفت از جدش ‍ رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه در خواب به وى فرموده خدا خواسته (يعنى به عنوان تكليف ) كه كشته شوى .
در خطبه اى كه هنگام حركت از مكه خواند و در پاسخ كسانى كه مى خواستند آن حضرت را از حركت به سوى عراق منصرف سازند، همان مطلب را تكرار فرمود.
در پاسخ يكى از شخصيت هاى اعراب كه در راه اصراد داشت كه آن حضرت از رفتن به كوفه منصرف شود و گرنه قطعا كشته خواهد شد فرمود: اين راى بر من پوشيده نيست ، ولى اينان از من دست بردار نيستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت .
برخى از روايات اگر چه معارض دارد يا از جهت سند خالى از ضعف نيست ولى ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجربه و تحليل قضايا آنها را كاملا تاييد مى كند.
اختلاف روش امام حسين عليه السلام در خلال مدت قيام خود
البته مراد از اين كه مى گوييم مقصد امام عليه السلام از قيام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود اين نيست كه خدا از وى خواسته بود كه از بيعت يزيد خوددارى نمايد آن گاه دست روى دست گذاشته به كسان يزيد اطلاع دهد كه بياييد مرا بكشيد و بدين طريق خنده دار وظيفه خود را انجام دهد و نام قيام روى آن بگذارد بلكه وظيفه امام عليه السلام اين بود كه عيله خلافت شوم يزيد قيام كرده از بيعت با او امتناع خود را كه به شهادت منتهى خواهد شد از راه هر ممكن به پايان رساند.
از اين جاست كه مى بينيم روش امام عليه السلام در خلال مدت قيام به حسب اختلاف اوضاع و احوال مختلف بوده در آغاز كار كه تحت فشار حاكم مدينه قرار گرفت شبانه از مدينه حركت كرده به مكه كه حرم خدا و مامن دينى بود پناهنده شد و چند ماهى در مكه در حال پناهندگى گذارنيد.
در مكه تحت مراقبت سرى مامورين آگاهى خلافت بود تا تصميم گرفته شد توسط گروهى اعزامى در موسم حج كشته شود يا گرفته شود به شام فرستاده شود و از طرف ديگر سيل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده در صدها و هزار نامه وعده يارى و نصرت داده او را به عراق دعوت كردند و در آخرين نامه كه صريحا به عنوان اتمام حجت (چنان كه بعضى از مورخين نوشته ) از اهل كوف رسيد، آن حضرت تصميم به حركت و قيام خونين گرفت ، اول به عنوان اتمام حجت مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود فرستاد و پس از چندى نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قيام به آن حضرت رسيد.
امام عليه السلام به ملاحظه دو عامل كه گفته شده ، يعنى ورود مامورين سرى شام به منظور كشتن ياد گرفتن وى و حفظ حرمت خانه خدا و مهيا بودن عراق براى قيام به سوى كوفه رهسپار شد.
سپس در اثناى راه كه خبر قتل فجيع مسلم و هانى رسيد، روش قيام و جنگ تهاجمى را به قيام دفاعى تبديل فرموده به تصفيه جماعت خود پرداخت و تنها كسانى را كه تا آخرين قطره خون خود از يارى وى دست بردار نبودند نگهداشته رهسپار مصرح خود شد .
محمد حسين طباطبائى
سخنى از علامه امينى رحمة الله عليه  
علامه فقيد معاصر امينى صاحب كتاب بسيار نفسى الغدير در كتاب ارزنده سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا سخنى است كه ترجمه اش نقل مى شود پس از بيانى درباره حب اهل بيت مى فرمايد:
ما كه نشاختيم و ما در دهر نيز نشاخت كسى را كه بتواند به همه اين جهات احاطه يافته و همه مواهبى را كه خداوند به خاندان پيغمبرش عطا فرموده است ، از عوامل دوستى و تمامى اصول ولايت همه شوون خلافت و امامت بتواند درك كند و ارزش و مقدار آن را بيابد تا بتواند محبتى را كه سزاوار چنين كسان است داشته باشد.
و چون هيچ يك از اين جهاتى كه گفته شد و مخصوص خاندان پاك پيغمبر است قابل درك نيست و ده ها مانند اين جهات هست كه آن طور كه بايد و شايد گفته نشده است و مقدار و خصوصيتش بيان نشده است قول در محبت آنان حرف ياوه اى بيش نيست كه اصلا معنا و مفهومى ندارد، زيرا غلو - چنان كه گفتيم - آن است كه از حد تجاوز شود و تجاوز از حد لا محاله مى بايست پس از شناختن حد و قياس باشد كجا ما مى توانيم حد و اندازه آنان را درك كنيم تا چه رسد بر آنكه تجاوز كنيم (قل هلم شهداء كم الذين يشهدون ان الله حرم هذا ). (سوره انعام ، آيه 150 ).
علاوه بر اين ، آنچه درباره عترت طاهره بگوييم از علم و اراده و قدرت و تصرف و رضا و غضب و حلم و عفو و رحمت و تفصل و تكرم و ديگر فضايل به هر اندازه كه برسد و گوينده هر چه مبالغه كند همگى تا سر حد امكان خواهد بود و ميان صفات ممكن و صفات واجب هيچ گونه شباهت و هم شكلى وجود ندارد و سنخيت ميان آنها از اصلى متنفى است كجا توان مقايسه نمود ماين صفت ذاتى مطلق و صفت عرض ميان آنچه كه هيچ كيفيت ندارد و هيچ زمان او را فرا نمى گيرد و با آنچه به هزار كيفيت پابند و در دست زمان گرفتار است ميان خود اصيل استقلالى و وجود تبعى كه هستى اش از ديگرى است ميان ذات ازلى ابدى و ذات حادث معتبر با اين همه فرق ها كه لازمه صفات ممكن است هيچ گونه شرك و غلوى هرگز متصور نيست . (234)
يك فتواى فقهى از مرجع تقليد  
در كتاب سالار شهيدان كه حضرت استاد جناب آقاى حاج سيد احمد فهرى كه زنجانى آن را تاليف نموده اند، آمده است :
چنان كه در اول اين بحث اشاره كرديم اخيرا زمزمه هاى سنى گردى و دعوت به مرام مبتدع وهابى از بعض افراد ناشناخته شده در كشور امام صادق عليه السلام بلند شده است البته علما و دانشمندان كشور تشيع با نوشتن مطالب اساسى مشت هاى تحكم به دهان اين ياوه سرايان زده اند و اگز ياوه گويى ادامه پيدا كند بيش از پيش به وظيفه دفاع از حرمى مقدس ‍ ولايت خواهند پرداخت .
ان عادة العقرب عدونا
و انما النعل لها حاضرة
ولى افراد متدين و علاقه مند به خاندان عصمت و طهارت از طبقه شيعه و سنى مقلد كه از اين اهانت هاى نابخردانه بر اهل بيت سخت ناراحت بودند براى تعيين تكليف شرعى خود به وسيلعه جمعى از فضلا به يكى از مراجع عالى قدر شيعه مراجعه نمودند و ايشان فتوا و نظريه خود را مرقوم داشتند كه عين سوال و جواب بدون اظهار نظر براى ثبت در تاريخ درج مى گردد:
محضر مبارك حضرت مستطاب آية الله العظمى آقاى حاج سيد محمد هادى الميلانى دامت بركاته .
با كمال احترام استدعا داريم به سوالات ذيل صريحا جواب مرقوم فرماييد:
1- كسى كه عقيده به اصول دين و اصول مذهب دارد و فقط نسبت به امامت معتقد است كه دوازده نفر از اوصياى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خلفاى معصومين و امامان مفترص الطاعه و حجج الله فى ارضه و از طرف خداوند داراى كرامات و معجزات مى باشد و ولايت تشريعى بر جمع بشر داشته و دارند آيا نقصى در اسلام و ايمان و تشيع وى به نظر مباكر مى رسد يا خبر ؟
2- آيا انبيا و اوصيا از طرف پروردگار عالم ولايت كليه تتكويينه دارند يا خير ؟ در صورتى كه چنين مقامى را دارا باشند متمنى است دليل آن را بيان فرماييد و مستدعى آن كه معنى ولايت كليه تكوينينه را توضيح فرماييد.
3- در ايجاد مكمنات آيا ائمه اطهار عليهم السلام علت فاعلى موجودات مى باشند يا علت غايى عالم هستند ؟
امضا
نه نفر از فضلا و طلاب مشهد
26 جمادى اولالى 1390 ق
جواب : 1- ولايت تشريعى به داشتن حق تصرف است در امورات مردم و اداره آنها مانند ولايت فقيه بر نصب و قيم براى اداره امور ايتام و نصب متولى براى اوقافى كه متولى ندارد و غير ذلك ، و گاهى ولايت تشريعى حق تصديع قانون گذارى را گويند چنان كه سنى ها در حق برزگانشان قايلند، و به همين مناسبت است كه برايشان تكتف در نماز و نافله ضحى و غير آنها را تشريع كرده اند.
2- ولايت تكوينيه ، يك قسمتى از آن عبارت است از مجراى فيض بودن نسبت به كائنات فى الجمله كه عموم انبيا و اوصيا عليهم السلام داشته اند و قسم ديگر عبارت است از ولايت كليه تكوينيه كه مجراى فيض بودن است نسبت به جميع عالم امكان كه در حق پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام ثابت شده و دليل آن عبارت است از گفته خود صاحبان ولايت كه بيش از حد تواتر به ما رسيده است و دروغ و جزاف نفرموده اند زيرا آن بزرگواران صادق و مصدق مى باشد و اين دليل بر هر كس كه به كتب احاديث معتبره از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وائمه اطهار عليهم السلام مراجعه نمايند روشن است علاوه بر ادله عقليه غير قابل رد كه در جاى خود مذكوراست و انكار اين مقام نقص است از نظر مذهب جعفرى .
3- اين بزرگواران چنانچه علت غايى عالم مى باشند و عالم براى وجود آنها آفريده شده واسطه و مجراى فيض نيز مى باشند كه فيض وجود از آنان مرور كرده و به اذن خدا به ديگران مى رسد و اين اصطلاحا فاعل ما به الوجود مى گويند و غير از فاعل ما منه الوجود است كه بعضى آفريننده و وجود دهنده مى باشد كه جز خداى متعال آفريننده اى نيست و آفرينش ‍ منحصر به ذات مقدس پروردگار است .
و به جهت مثال براى واسطه بودن آفتاب است نسبت به نشو نماى اجسام كه ما به الوجود در اين مرحله است و آفرينش و وجود دهنده خداست و بس .
الحاصل در آفريدن ، و وجو دادن كه منحصر به خداى متعال مى باشد هيچ كس شركت ندارد ، زيرا كسى از خود چيزى ندارد و موجوديت هر چيز بدون استنثا از خداست و بس و ائمه اطهار عليهم السلام به حسب مفام نورانيتشان به اذن و اراده خدا واسطه فيض مى باشند و كمال قرب و رفعت و مقامشان به همين جهت است كه خودشان بلاد واسطه فيض مى گيرند و ديگران به جهت نداشتن اين استعداد نياز به واسطه دارند.
در خاتمه دو مطلب گفته مى شود:
اولا: اين كه انسان نبايستى به هر موهوماتى گوش دهد و عقيده مند شود، خداوند متعال مى فرمايد:
(و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و الصر والفواد كل اولئك كان عنه مسولا ). (سوره اسراء، آيه 36 ).
ثانيا، مسلمانان با همديگر حسن معاشرت داشته باشند و در گفت و شنود از هوا و هوس بپرهيزند و غرض نفسانى نداشته باشند و به وحدت كلمه اهميت بدهند كه خداوند متعال مى فرمايد:
(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا )(سوره آل عمران ، آيه 103 )
پس نبايتسى با دستور قرآنى مخالفت نمود و التاييد منه سبحانه و تعالى .
سيد محمد هادى الحسينى الميلانى
محل مهر مبارك

next page

fehrest page

back page