اسرار عاشورا
(جلدهای ۱ و ۲)

سيد محمد نجفى يزدى

- ۵ -


اما يزيد مرد رسوائى بود 
اما وقتى معاويه از دنيا رفت و يزيد بر سر كار آمد، مساءله كاملا فرق كرد،
1 - يزيد مردى بود رسوا كه فسق و فجور او علنى و براى همه ظاهر شده بود، در نتيجه اعتماد مردم به او كاهش يافته .
2 - حكومت يزيد، كه علنى اظهار فسق و كفر مى كرد، اهانتى جدى و ذلتى ننگين براى اسلام و مسلمين بود.
3 - يزيد جوانى خام و بى تجربه و تازه كار بود، كه هرگز از امتيازات عوام فريبانه پدرش معاويه برخوردار نبود،
4 - خلافت يزيد، بخاطر اينكه مخالف صلحنامه پدرش با امام مجتبى در عدم تعيين ولى عهد بود، غير قانونى بحساب مى آمد، گذشته از آنكه با تهديد و اكراه نيز همراه بود.
سيدالشهداء شخصيت شناخته شده عالم اسلام  
درست در مقابل رذالت و پستى و خوارى يزيد، امام حسين عليه السلام قرار داشت ، شخصيتى كه از نظر صفات اخلاقى و علم و تقوى معروف بود، ايشان تنها باقيمانده عترت پيامبر است كه اصحاب پيامبر آن همه الطاف و عنايات پيامبر را نسبت به ايشان ديده و شنيده بودند، در نتيجه هرگز در عظمت و برترى امام حسين در مقابل فاسق و فاجرى مثل يزيد، ترديد نبود.
اگر امام حسين عليه السلام فرضا در مقابل معاويه قيام مى نمود و به شهادت مى رسيد، هرگز آن تاءثير و افشاگرى كه اكنون دارد، نمى داشت ، زيرا واقعيت معاويه ، براى مردم افشا نشده بود، همچنانكه ديديم در مقابل حضرت على و امام مجتبى قيام كرد و حتى امام مجتبى را مسموم نمود، اما باطن او رسوا نشد، و همچنان اكثريت اهل سنت او را خليفه مى دانند، برخلاف يزيد، كه شخصيت رسوائى بود كه با اعمال ننگين خود و شهادت امام حسين باعث رسوائى خود و خاندان خود و جريان مخالف اهل بيت عليهم السلام شد.
و مهمتر از همه اينكه امام حسين آخرين بازمانده پيامبر بود كه هم از نظر سن و هم از نظر حسب و نسب با يزيد حتى در نظر عموم مردم قابل مقايسه نبود،
امام حسين نوه پيامبر اسلام است ، خديجه كبرى مادربزرگ او، حضرت فاطمه مادر او و على مرتضى پدر او و امام مجتبى برادر اوست .
اما يزيد كيست ؟ آيا حلال زاده است ؟ آيا مادرش مسلمان است ؟ معاويه پدر يزيد چطور؟ جد يزيد ابوسفيان چطور؟ مادربزرگش هند جگرخوار چگونه است ؟
هيچ موقعيتى همانند شرائط سيدالشهداء نبود 
و بخاطر همين نكات است كه مى گوئيم ، پس از مرگ معاويه زمينه مناسب و موقعيتى حساس پيش آمده بود كه نه قبلا وجود داشت و نه بعد از امام حسين به وجود آمد،
براى نشان دادن فساد دستگاه حاكمه و افشاى آن همه تبليغات سوء و مسخ تاريخ و رسوا كردن جريان مخالفى كه بعد از پيامبر، دين اسلام را به انحراف كشاند، شرائطى مناسبتر از شرائط امام حسين نبود، چرا كه افشاى اين همه ظلم و فساد و انحراف ، احتياج به دشمنى دارد سفاك و خونريز و رسوا و بى صفت ، كه از هيچ عمل ننگينى دريغ نكند، تا هر چه بيشتر ظلم كند و بى رحمى كند و موجب هيجان و تحريك عواطف و رسوائى مسير خود شود.
و از طرفى در مقابل او شخصيتى باشد كه در عظمت او كوچكترين ابهامى يا نكته باريكى نباشد، و سپس اين شخصيت بى همتا، يعنى امام حسين ، كه تنها بازمانده خاندان پيامبر است كه عصر پيامبر را درك كرده و بارها پيامبر او را بوسيده و بر دوش خود حمل كرده و مكرر او را مورد ملاطفت قرار داده است ، با وضعى بسى مظلومانه و دردناك و سخت در شرائطى كه همه زمينه هاى تحريك عواطف فراهم بود، به شهادت برسد، اين است كه مى تواند رسواگر خط مخالف و سرانجام انحراف از اهل بيت پيامبر باشد، اين است كه هر انسان كوردلى را كه مختصرى وجدان و انصاف داشته باشد، تحت تاءثير قرار مى دهد، كيست كه همانند امام حسين را با چنان وضعى مورد ظلم و شكنجه يزيد ببيند و بر خاندان يزيد و جريان مخالف اسلام بدبين نگردد. عبدالله ابن فضل از امام صادق عليه السلام پرسيد: اى پسر پيامبر، چرا روز عاشورا روز مصيبت و گريه و غصه قرار داده شد، نه روزى كه پيامبر يا فاطمه و يا اميرالمؤ منين و يا امام حسن از دنيا رفتند؟ حضرت فرمود: روز قتل حسين عليه السلام در ميان ايام از هر روزى مصيبتش ‍ بيشتر است ، زيرا اصحاب كساء كه گراميترين مخلوقات در نزد خداوند بودند، وقتى پيامبر رحلت نمود ديگران براى مردم موجب تسلى و آرامش خاطر بودند، و همچنين بعد از رحلت فاطمه و حضرت اميرالمؤ منين عليهماالسلام ، وقتى كه امام حسن رحلت نمود وجود سيدالشهداء موجب تسلى و آرامش خاطر بود، ولى هنگامى كه حسين صلى الله عليه و آله كشته شد ديگر كسى نبود كه موجب تسلى و آرامش خاطر گردد، و رحلت حضرت مانند رحلت همگى آنها بود، همچنانكه زندگى حضرت مثل زندگى آن ها بود، از اين جهت روز حسين از تمام روزها مصيبت بارتر است ، راوى پرسيد: پس امام سجاد چه ؟ حضرت فرمود: آرى ، امام چهارم سرور عبادت كنندگان و امام و حجت بر خلايق بود ولى پيامبر را ملاقات نكرده و از حضرت نشنيده بود و دانش او از راه ارث بود، ولى اميرالمؤ منين و فاطمه و حسن و حسين را مردم مكرر در ايام پى درپى با پيامبر مشاهده كرده بودند و چون به يكى از اينها نگاه مى كردند، بياد احوالات او با پيامبر و سخن حضرت راجع به او مى افتادند، به همين جهت بود كه وقتى جز حسين عليه السلام كسى براى مردم نماند، رحلت حسين مانند رحلت همه آنها بود، به اين جهت است كه روز حسين در مصيبت از هر روز بالاتر است . (169)
درست به همين جهت است كه مى گوئيم ، اگر هر شخصى غير از امام حسين ، مثل ابن حنيفه ، يا ابن عباس ، و يا ديگران دست به قيام مى زدند، هرگز نمى توانست اين نتيجه مهم و روشنگرى را داشته باشد.
آرى بايد بزرگترين شخصيت اسلام در مقابل كثيف ترين عنصر ناپاك ، با بدترين وضع و هولناك ترين كيفيت به شهادت رسد، تا ضربه اى باشد كه در پس آن همه پرده هاى ضخيم تبليغات كه بر حق افتاده بود، بتواند خفتگان غفلت را بيدار كند.
سيدالشهداء دلها را بيدار كرد و به هيجان آورد  
اهميت عواطف
براى تحريك و تشويق مردم نسبت به انجام كارى با ممانعت از كارى ، و با نشان دادن ، خوبى يا زشتى شخصى يا كارى ، از دو راه استفاده مى شود.
راه اول اينكه با عقل او صحبت كنى ، با استدلال و بيان خوبى و بديها، شخص را تشويق و يا بر حذر بدارى ،
راه دوم اينكه با عواطف و روحيات او صحبت كنى ، او را تحريك كنى ، عاطفه او را به هيجان آورى ، از راه احساساتش وارد شوى ، شور و شوق و عشق در او بيافرينى .
راه اول براى كسانى كه با مسائل عقلى سر و كار دارند و روحيات آنها را مغلوب عقلشان مى باشد مؤ ثر است ، و چون اين عده كه همان اهل تفكر و تعقل هستند نسبت به توده مردم در اقليت هستند وانگهى اهل تفكر نيز بسيارى از اوقات اسير احساسات و عواطف خود هستند، لذا كاربرد همه جانبه ندارد.
برخلاف راه دوم كه راه دل است و در نزد توده مردم بخاطر احساسات قوى و غلبه آن حتى بر مسائل عقلى ، كاربرد بسيار و مؤ ثرى دارد، لذا مى بينيم ، هر گروهى كه بتواند بيشتر احساسات مردم و عواطف آنها را جذب كند، بيشتر موفق خواهد بود، و بهمين جهت است كه دزدان و دشمنان يك جامعه ، بيشتر با تبليغات خود، از مسائل روحى و عاطفى براى اهداف شوم خود استفاده مى كنند، مردم را به طمع مى اندازند، يا مى ترسانند، يا شهوتشان و يا حس سودجوئى و مانند اينها را تحريك مى كنند،
عليهذا اگر مسلك و مرامى بخواهد در وجود مردم تاءثير كند و مردم را هدايت كند، بايد از هر دو راه اقدام كند، هم عقل مردم را سيراب كند، هم عواطف مردم را كه بيشتر در مردم تاءثير دارد، مجذوب كند.
فرياد عقل بى تاءثير بود، شور حسينى بايد 
آيات قرآن و احاديث پيامبر و سخنان گهربار اهل بيت علهيم السلام ، همه عقل مردم را سيراب مى كند، اما اينهمه در دوران امام حسين عليه السلام بخاطر تبليغات سوء و تهديدات بسيار دستگاه اموى و القاء شبهات گوناگون و جعل احاديث دروغين و متناقض كمرنگ شده بود.
به ناچار اسلام براى بقاء خود و نجات از آنهمه دسيسه ها و خطرات ، احتياج به تحريك عاطفى داشت تا مردم گرفتار آن دسيسه ها را، بيدار كند،
آنچه گفتنى و آنچه از استدلال كه لازم بود، گفته شده بود، ديگر از نظر گفته و استدلال كمبودى نبود، ولى در عين حال ، همه استدلالات را بر مردم مشتبه كرده بودند.
تاءثير عواطف و احساسات  
لذا راه ديگر و وسيله ديگرى براى بيدارى و تكان دادن مردم لازم بود و آن تحريك عواطف است ، آيا ديده ايد كه سخنان يك مسلمان فهميده قبل از شهادت ، يا بعد از شهادت چرا در تاءثير فرق دارد، چرا وصيت نامه شهداء، تاءثير بيشترى از سخنان ديگران بلكه از سخنان خود همين شهيد قبل از شهادت دارد؟
علتش در آن است كه سخنان او تا قبل از شهادت ، عقل را سيراب مى كند، اما بعد از شهادتش وقتى با خون شهيد، امضاء شد، عواطف را تحريك مى كند، اين اثر خون است كه روحيه مردم را تحت تاءثير قرار مى دهد.
و اين اقدام بزرگ و بى نظير را سيدالشهداء عليه السلام انجام داد، او از راهى ، در ماوراى فكر و استدلال كه در اثر شبهات كمرنگ شده بود، از راه دل و جان مردم را بيدار كرد، و به همين جهت است كه فرمود: كشتى نجات سيدالشهداء از ساير ائمه عليهم السلام سريعتر مردم را به ساحل نجات مى رساند چرا كه بر روى خون حركت مى كند!
و از اينجا به سستى اين شبهه و سؤ ال پى مى بريم كه مى گويند: امام حسين كه مى دانست كشته مى شود، چرا اقدام نمود؟ اين گوينده غافل است كه پيروزى امام حسين در شهادت دردناك و مصيبت عظماى اوست ، امام حسين عليه السلام آمده است تا شهيد شود و رمز و هدف او هم همين شهادت است .
او آمده است تا شهيد شود و با شهادتش مردم را بيدار كند، و اسلام را تا ابد بيمه كند.
مصيبتها و مظلوميتها رمز پيروزى و بقاى نهضت سيدالشهداء 
و از همين جهت است كه مى بينيم در جريان قيام سيدالشهداء حوادث و مصيبتها به گونه اى انجام گرفته است كه هر چه بيشتر موجب تحريك عواطف مسلمانان و بلكه هر انسانى مى شود، و همين رمز موفقيت و بقاء اسلام و قيام امام حسين عليه السلام است ، و اين خود يك معجزه الهى است ، كه شقاوت دشمنان را ابزار پيروزى و انجام اهداف خود قرار داده است . و اين است ، رمز بزرگ قيام عاشورا.
و به همين جهت است كه مى بينيم ، از جانب خداوند و پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام ، محور بقاء دين را در جريان كربلا قرار داده اند.
و از جوانب مختلف به جريان كربلا پر و بال داده اند، آرى خداوند مى خواهد از راه امام حسين دين خود را حفظ كند و لذا ابزار لازم را براى اين كار فراهم كرده است ، همانند تاكيد فراوان در زيارت امام حسين ، در تمام ايام سال ، مخصوصا روزها و شبهاى پر ارزش ، ثواب شعر گفتن ، گريه كردن ، ياد او هنگام آب خوردن ، شفا در تربت اوست ، اجابت دعا در تحت قبه اوست ، امامت در اولاد اوست ، و مسائلى از اين قبيل كه بعدا توضيح خواهيم داد انشاء الله .
و به همين جهت است كه محور بقاء دين را در مصيبت پيامبر و اميرالمؤ منين و ساير ائمه اطهار عليهم السلام قرار ندادند، نه از اين جهت كه حضرت امام حسين افضل باشد، خير، سخن در افضل بودن نيست ، سخن در اين است كه كيفيت شهادت امام حسين و يارانش به گونه اى است كه براى تحريك عواطف و تاءثير در نفوس كاربرد زيادترى دارد، اين كيفيت - مظلوميت در آن درجه و با آن شرائط را - هيچ كدام از خاندان عصمت نداشتند، و اسلام براى بقا خود، احتياج به شهادت مظلومانه امام حسين و خاندان و ياورانش داشت و دارد، و از همين رهگذر است كه رمز موفقيت قيام عاشورا را در عظمت بى ترديد رهبر آن ، و از طرف ديگر در فساد و تباهى دشمن رودرروى سيدالشهداء يعنى يزيد و بالاخره در شقاوت و مصائب و صحنه هاى دلخراشى كه در شهادت و اسارت سيدالشهداء و خاندانش انجام گرفت ، بايد جستجو كرد. ما راجع به عظمت سيدالشهداء در اول كتاب اندكى صحبت كرديم ، اكنون نسبت به معرفى يزيد و فساد و تباهى او اندكى سخن مى گوئيم و سپس گوشه هائى از صحنه هاى تكان دهنده و تاسف بار نهضت عاشورا را متذكر مى شويم .

خون او تفسير اين اسرار كرد
ملت خوابيده را بيدار كرد
رمز قرآن از حسين آموختيم
زآتش او شعله ها اندوختيم
اى صبا اى پيك دورافتادگان
اشك ما را بر مزار او رسان
بخش اول : فصل سوم : دشمن روياروى سيدالشهداء، شناسنامه يزيد ابن  معاويه
شناسنامه يزيد و اعمال ننگين او 
يزيد ابن معاويه ، مادرش ميسون نام داشت دختر بجدل ، از نسابه كلبى نقل شده كه بجدل پدر ميسون غلامى داشت بنام سفاح كه با ميسون رابطه نامشروع داشت ، وقتى ميسون را كه بيابان نشين بود، در وادى حوارين ، نزد معاويه آوردند، از آن غلام باردار بود ولى حملش ظاهر نبود، و پس از زايمان ، معاويه آن را از خود پنداشت .
يزيد مردى سياه چهره با لبهاى خشن و صدائى غليظ بود، در صورتش زخمى بزرگ بود، او مردى بود شرابخوار و قمارباز كه ايام زندگى را با لهو و لعب و شكار مى گذراند، غالب اوقات در بيابان در حوارين آنجا كه منزل مادرش - بعد از طلاق از معاويه بود - بسر مى برد، حتى در مرگ معاويه نيز حاضر نبود.
شهادت مردم مدينه در مورد يزيد 
اهل مدينه عده اى را پس از شهادت امام حسين براى تحقيق در مورد يزيد به شام فرستادند: كه از جمله آنها عبدالله ابن حنظله بود، يزيد آنها را احترام كرد و جوائز ارزنده اى به آنها داد، آنها كارهاى يزيد را مشاهده كردند و در بازگشت شروع كردن به بدگوئى از يزيد و گفتند: ما از نزد مردى مى آئيم كه اصلا دين ندارد، شراب مى خورد، طنبور مى نوازد، با سگها بازى مى كند. (170)
عبدالله بن حنظله گفت : اى قوم از خداى بى همتا بترسيد، بخدا سوگند ما بر يزيد خروج نكرديم مگر اينكه ترسيديم از آسمان بر سر ما سنگ ببارد، يزيد مردى است كه با مادر و دختر و خواهر آميزش ‍ مى كند، شراب مى خورد و نماز را ترك مى كند، (171)
و از همو نقل كرده اند كه گفت : از نزد مردى آمدم كه بخدا قسم اگر ياورى جز پسرانم نداشته باشم با آنها جهاد خواهم كرد. (172)
يكى ديگر از آن عده كه به شام رفته بودند شخصى است بنام منذر ابن زبير، او در بازگشت گفت : همانا يزيد به من يكصد هزار جايز داد ولى اين مانع آن نيست كه راجع به او سخن نگويم ، بخدا سوگند كه او شراب مى خورد، بخدا او مست مى شود بگونه اى كه نماز را ترك مى كند. (173)
سيدالشهداء صفات يزيد را بيان مى كند  
معاويه در سالى كه به حج رفت ، به مدينه آمد و براى يزيد از مردم بيعت گرفت و از يزيد تعريف كرد و او را عالم به سنت و قرائت قرآن و بردبار دانست ، امام حسين عليه السلام برخواست و پس از حمد الهى و صلوات بر پيامبر اكرم طى سخنانى فرمود: آنچه از يزيد و كمالات و سياستهاى او براى امت محمد گفتى فهميدم ، تو مى خواهى مردم را به اشتباه اندازى ، گويا كه از شخصى پشت پرده يا فرد پنهانى سخن مى گوئى ، يا از روى دانش اختصاصى كه به تو داده اند خبر مى دهى ؟!!
خود يزيد پرده از راى خود برداشته ، راجع به يزيد از دنبال سگهاى ولگرد رفتنش بپرس و يا از كبوتر بازى او، و يا دنبال زنان آوازه خوان و انواع ملاهى رفتن او بپرس ، كه ياور خوبى خواهد بود، و هدف خود را رها كن ، تو بى نيازى از اينكه خدا را با گناه اين مردم بيش از آنچه دارى ملاقات كنى ، بخدا قسم تو همواره باطل را ظالمانه مقدم مى كرده اى . (174) الحديث
نامه امام حسين به معاويه و بر شمردن جنايات او 
امام حسين عليه السلام در نامه اى كه پاسخ به نامه معاويه بود، ضمن بر شمردن جنايات معاويه در كشتن افراد پاك و بى گناه فرمود: من تصميم مخالفت و جنگ با تو را ندارم ، همانا از خداوند نسبت به جنگ نكردن با تو و حزب ظالم و بى پرواى تو كه كمك كاران شيطان رانده شده اند واهمه دارم ، (گويا مراد حضرت اين است كه : نيت باطنى من جنگ است ولى فعلا مصلحت نيست ) آيا تو قاتل حجر و ياران عابد او نيستى كه بعد از دادن امانهاى محكم از روى جراءت بر خدا و سبك شمردن پيمان ، آنها را كشتى ؟
آيا تو قاتل عمر و ابن حمق آن پيرمرد عابد كه عبادت صورتش را رنجور كرده بود نيستى ؟ كه بعد از دادن آن همه پيمانها او را كشتى ؟
آيا تو نيستى كه ادعا كردى زياد پسر ابوسفيان است با اينكه پيامبر فرمود: فرزند ملحق به شوهر است و زناكار مستحق سنگ است ، سپس او را بر اهل اسلام مسلط كردى كه آنها را مى كشد و دست و پايشان را قطع مى كند!
سبحان الله اى معاويه ، گويا تو از اين امت نيستى ، و آنها هم كيش تو نيستند.
آيا تو نيستى قاتل آن حضرمى كه زياد راجع به او نوشت كه او بر دين على است ، در حالى كه دين على ، دين پسر عموى او (پيامبر) است ، همو كه تو را به جايگاهى كه نشستى ، نشانده است .
و اگر آن نبود، برترين شرف تو و پدرانت در كوچ كردن زمستان و تابستان بود. خداوند بخاطر ما بر شما منت نهاد و آن را از دوش شما برداشت .
تو در سخنانت گفته اى كه دوباره امت را به فتنه نينداز، همانا من فتنه اى براى اين امت بزرگتر از حكومت تو بر آنها نمى شناسم !
و در آخر نامه حضرت فرمود: از خدا بترس اى معاويه و بدان كه خداوند را كتابى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فروگذار نكند مگر اينكه جمع آورى كند، و بدان كه خداوند فراموش نمى كند آدمكش تو را از روى گمان و دستگير كردن مردم را از روى تهمت ، و حكومت بخشيدن شما بچه اى را كه شراب مى نوشد و با سگها بازى مى كند (يعنى يزيد)
نمى بينم تو را مگر اينكه خودت و دينت را هلاك كرده و مردم را ضايع نموده اى و السلام (175)
ولايتعهدى يزيد 
معاويه هفت سال براى ولايت عهدى يزيد و تاسيس حكومت اموى ، تلاش مى كرد و مقدمه چينى مى نمود، و در اين مدت موانع را از سر راه برمى داشت ، و به همين جهت امام مجتبى را كه مانع بزرگى بر سر راه محسوب مى شد مسموم نمود، همچنانكه پسر خالد ابن وليد را نيز بخاطر شهرت پدرش و محبوبيت خودش در نزد اهل شام و اينكه مردم او را لايق خلافت مى دانستند مسموم كرد، در اين ميان رسوائى يزيد به جائى رسيده بود كه زياد ابن ابيه آن فاسق خونريز نيز از وليعهدى يزيد ابا داشت ، چرا كه كارهاى او را مى دانست ، معاويه سعد ابن ابى وقاص را نيز بخاطر همين جهت مسموم كرد.
گويند اول كسى كه معاويه را تحريك كرد به ولايتعهدى يزيد، مغيرة ابن شعبه (همان زناكار معروف كه قبلا از او صحبت نموديم ) بود، زيرا معاويه مى خواست او را از امارت كوفه عزل كند، او فهميد و خود نزد معاويه آمد تااستعفا دهد و رسوا نشود، اول به نزد يزيد رفت ، و به او گفت : بزرگان اصحاب پيامبر و شخصيتهاى قريش از ميان رفته اند، فقط فرزندان مانده اند كه تو از برترين آنها و خوش عقيده ترين و داناترين آنها به سنت و سياست هستى ، نمى دانم چرا پدرت براى تو بيعت نمى گيرد؟ يزيد گفت :
فكر مى كنى انجام پذير است ؟ مغيرة گفت : آرى ، يزيد جريان را به پدرش گزارش كرد، معاويه از مغيره پرسيد: يزيد چه مى گويد!
مغيره گفت : شما كه خونريزيها و اختلافات را بعد از عثمان ديده اى ، براى يزيد بيعت بگير تا پس از تو پناهگاه مردم باشد! و فتنه اى رخ ندهد،
معاويه گفت : چه كسى مرا كمك مى كند، مغيره گفت : كوفه با من ، بصره هم با زياد، پس از اين دو شهر ديگر كسى با تو مخالفت نمى كند.
معاويه گفت : برو بر سر كارت (امارت كوفه ) باش و با افراد مورد اعتماد اين را بازگو كن تا ببينم چه مى شود، مغيره در بازگشت با طرفداران بنى اميه اين را در ميان گذارد و عده اى را با دادن سى هزار درهم ، متمايل كرد و بيعت گرفتت ، و با فرماندهى پسرش موسى نزد معاويه فرستاد تا او را تشويق كنند، معاويه به آنها گفت : عجله نكنيد و آراء خود را اظهار نداريد، سپس از پسر مغيره پرسيد؟ پدرت دين اينها را به چند خريد؟! پاسخ داد: به سى هزار، معاويه گفت : اينها براى دينشان ارزش قائل نشدند، دينشان برايشان بى ارزش بوده است (كه با اين پول كم آنرا فروخته اند)
بالاخره با تدبير و مكر و حيله و جمع آورى گروههائى از اطراف در تشويق وليعهدى يزيد، او را وليعهد خود قرار داد، در عراق و شام بيعت تمام شد، اما در مدينه مردم منظر بيعت افرادى مثل حسين ابن على و عبدالله ابن عمرو عبدالله ابن زبير و عبدالله ابن عباس و عبدالرحمن ابن ابى بكر بودند.
معاويه در يك برخورد منافقانه ، آنها را با تهديد و گماردن چند ماءمور بر بالاى سر آنها وادار به سكوت كرد و به آنها گفت : من مى خواهم پيش مردم سخنرانى كنم ، هر كدام از شماها كه يك كلمه بگويد، آخرين سخنش خواهد بود زيرا شمشير گردنش را در خواهد يافت ، جان خود را حفظ كنيد.
و به رئيس گارد نظامى خود نيز دستور داد بالاى سر هر كدام دو نفر با شمشير بگمارد، هر كدام كه خواستند حرفى بزنند خواه در تاءييد يا تكذيب گردنش را بزند.
سپس خطبه خواند و گفت : اين گروه ، بزرگان مسلمانان هستند كه كارى جز با آنان پبشبرد ندارد.
و جز با مشورت آنان صورت نگيرد، اينان نيز راضى شدند و با يزيد بيعت كرده اند، شما مردم نيز بنام خدا بيعت كنيد، مردم كه منتظر بيعت اينان بودند، بيعت كردند،
مردم بعدا به اينان گفتند: شما كه مى پنداشتيد با يزيد بيعت نمى كنيد چه شد كه راضى شديد و بيعت كرديد؟ گفتند بخدا سوگند ما بيعت نكرده ايم ! گفتند: پس چرا بر او اعتراض نكرديد؟ گفتند: حيله كردند و ما ترسيديم كشته شويم . (176)
سه سال حكومت و سه جنايت هولناك  
آرى يزيد با آن صفات زشت و رذائل اخلاقى ، در سال اول حكومت خود، سرور جوانان بهشت ، ابو عبدالله الحسين و اهل بيت و يارانش را با آن وضع فجيع شهيد نمود.
در سال دوم حادثه اسف بار حره را به وجود آورد كه روى تاريخ را سياه نمود، مردم مدينه بعد از شهادت امام حسين و آگاهى از خبائث يزيد، سر از اطاعت او بر شتافتند و عامل يزيد را از مدينه بيرون راندند.
يزيد به توصيه قبلى پدرش ، پيرمرد خونريز بى رحمى را بنام مسلمه ابن عقبة با سپاهى گران به سمت حرم پيامبر، مدينه طيبه روانه كرد، سپاه يزيد در آن شهر مقدس كارى كردند كه قلم از نگارش آن شرمگين است . سپاه شام با مردم مدينه به فرماندهى عبدالله ابن حنظله در يك مايلى مدينه معروف به حره درگير شدند، جنگى عظيم واقع شد، مردم مدينه تاب مقاومت نياوردند و به حرم پيامبر پناه آوردند، لشكر شام وارد مدينه شد، حرمت حرم پيامبر را رعايت نكردند، و با اسبها داخل آن روضه منوره شدند و جولان دادند، آنقدر از مردم مدينه كشتند كه مسجد پر از خون شد و تا قبر پيامبر رسيد، اسبهاى ايشان در آن روضه بهشتى روث و بول كردند، تنها از معروفين و سرشناسها هفتصد نفر كشته شدند و اما از ديگران از زن و مرد عدد كشته شده ها به ده هزار تن رسيد، و سپس فرمانده سپاه شام تا سه روز اموال و نواميس ‍ مردم مدينه را بر لشكر خود مباح نمود، سپاه بى حياى شام شروع كردن به غارت و هتك نواميس مسلمانان ، در اين حادثه با هزار دختر باكره زنا كردند و هزار زن بى شوهر باردار شدند كه آنها را اولاد حره ناميدند.
تا جائى كه نقل كرده اند آن بى حياها در مسجد پيامبر نيز زنا كردند،
نمونه اى از قساوت سپاه يزيد با مردم مدينه 
از ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسه نقل شده است كه : يكى از سپاهيان شام وارد منزل شد كه تازه زايمان كرده بود و نوزاد او در آغوشش شير مى خورد، آن مرد به زن گفت : آيا مالى دارى ؟ زن گفت : نه بخدا قسم ، چيزى برايم باقى نگذارده اند (سپاهيان شام قبلا شهر را غارت كرده بودند) سرباز شامى گفت : يا چيزى برايم بياور و گرنه تو و اين بچه ات را مى كشم ، زن صدا زد: واى بر تو، اين بچه فرزند صحابه پيامبر است ، من نيز خود در بيعت شجره با پيامبر بيعت كرده ام ، سپس در حالى كه به نوزادش اشاره مى كرد گفت : اى پسرم بخدا سوگند اگر چيزى داشتم ، فدايت مى كردم ، كه ناگاه آن ملعون پاى نوزاد را گرفت و در حالى كه طفل پستان مادر را مى مكيد، او را از دامن مادر كشيد و بر ديوار كوفت به گونه اى كه مغز كودك جلو چشم مادرش متلاشى شد و به زمين ريخت ، راوى گويد: آن ملعون هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف صورتش سياه شد و زبان زد مردم شد.
عمق فاجعه آنقدر زياد بود كه تا مدتها وقتى مردى مى خواست دختر خود را تزويج كند، بكارت او را تضمين نميكرد، و مى گفت : شايد در واقعه حره آسيب ديده باشد.
و سپس از اهل مدينه بيعت گرفتند براى يزيد كه همگى بردگان او باشند، اگر خواست آنها را به بردگى بگيرد و اگر خواست آزاد كند، و مردم مدينه در حالى كه اموالشان غارت و خونهايشان ريخته و ناموسشان مورد تجاوز قرار گرفته بود همگى به جز امام چهارم و پسر ابن عباس به اين شرط بيعت كردند. (177)
سپس مسلم ابن عقبه جنايتكار سرهاى ، مردم مدينه را براى يزيد به شام فرستاد، همينكه سرها را جلو يزيد نهادند گفت : ليت اشياخى ببدر شهدوا، اى كاش اجداد من كه در بدر كشته شدند، حاضر مى بودند و مى ديدند چگونه از پيامبر اكرم انتقام گرفتم . (178)
آتش زدن و خراب كردن كعبه توسط سپاه يزيد 
پس از سركوب كردن مردم مدينه و غارت آنها، مسلم ابن عقبه ، عازم سركوب عبدالله ابن زبير در مكه شد، اما وى كه پيرمردى مريض بود در ميان راه به درك واصل شد، او قبل از مرگ خود گفت : خدايا من بعد از شهادت به لااله الاالله و محمد رسول الله هيچ كارى كه محبوبتر باشد نزد من از كشتار مردم مدينه نكرده ام ، و به هيچ چيزى بيشتر از اين كارم براى آخرتم اميدوار نيستم ! (179)
و سرانجام حصين ابن نمير كه بجاى وى فرماندهى لشكر شام را بعهده گرفته بود، به مكه هجوم آورد، و وقتى ابن زبير به مسجدالحرام و كعبه پناه برد (180)، با منجنيق كعبه را سنگباران كردند و با نفت و پارچه و هرچه كه قابل سوختن بود، بر كعبه فرو ريختند به گونه اى كه كعبه سوخت و منهدم گرديد، (181)، گويند كه فرمانده لشكر شام فرمان داد كه هر روز ده هزار سنگ بر كعبه فرود آوردند. (182)
و در همين ايام كه لشكر شام مشغول نابودى كعبه بودند، خداوند يزيد را مهلت نداد و هلاك نمود، در حالى كه عمر او به چهل نمى رسيد،
او طى سه سال و اندى حكومت خود، سال اول پسر فاطمه سيدالشهداء را به شهادت رساند و خاندان پيامبر را به اسارت گرفت ، در سال دوم خون و ناموس و اموال مردم مدينه را مباح نمود و در سال سوم ، خانه خدا را آتش زد و نابود كرد، و اين نيست جز آثار و نتايج سوء انحراف از اهل بيت عليهم السلام ، تو گوئى خداوند با افعال زشت و ناهنجار آنان مى خواند آنان را به دست خودشان رسوا كند و حقانيت اهل بيت را به اثبات رساند.
در سبب مرگ يزيد امورى ذكر شده است ، برخى گويند از كثرت مستى ، چون مشغول رقصيدن بود، با فرق سر بر زمين خورد و جان داد، و برخى گويند عربى باديه نشين ، در بيابان وقتى يزيد در پى شكار تنها شده بود، و خودش را معرفى كرد، آن مرد در خشم شد و گفت تو قاتل حسين ابن على هستى و او را به درك واصل كرد. (183) و در تتمة المنتهى آمده است كه جنازه يزيد را در دمشق در باب الصغير دفن كردند و هم اكنون مزبله است .
مسعودى در مروج الذهب گويد: يزيد شراب خوارگى را علنى و به روش فرعون عمل مى كرد، بلكه فرعون نسبت به مردم عادلتر و با انصاف تر بود.
و به دنبال يزيد، ساير عمال و فرمانداران او نيز فسق و فجور را علنى كردند، در دوران يزيد غنا در مكه و مدينه علنى شد مردم از آلات لهو استفاده مى كردند و بى پروا شراب مى نوشيدند. (184)
مدافعين يزيد! 
غزالى در احياءالعلوم از يزيد و ابليس دفاع مى كند!!
مخفى نماند كه جنايت و زشتى كار يزيد چنان زياد و واضح بود، كه نه تنها خود را رسوا نمود، بلكه پدر و ساير نياكان خود و كسانى كه سبب شدند كار خلافت به اينجا بكشد رسوا نمود، از بلاذرى كه از علماء اهل سنت است نقل شده كه گويد: پسر عمر بعد از شهادت امام حسين به يزيد نامه نوشت و گفت : مصيبت بزرگ و فاجعه عظيمى رخ داد و در اسلام حادثه بزرگى پديد آمد و هيچ روزى مثل روز قتل حسين نيست ، يزيد در جواب او نوشت : اى احمق ما بر سر خانه هاى آماده و بسترهاى گسترده و مهيا قرار گرفتيم و از آن دفاع كرديم ، اگر حق با ماست كه به حق جنگ كرديم و اگر حق براى غير ماست ، پدر تو اولين كسى است كه اين روش را نهاد و حق را از اهلش بازستاند. (185)
و در ميان علماء اسلام كمتر كسى است كه با اينهمه جنايات و كفريات كه از يزيد سر زد، از او دفاع كند، اما با اين همه برخى از كوردلان عالم نما دامن همت در دفاع از يزيد بالا زده اند، و از جمله اينان غزالى صاحب كتاب احياءالعلوم است او در آفت هشتم از كتاب آفات زبان جزء سوم ، به نقل علامه امينى و محدث قمى در تتمه المنتهى كلامى دارد كه خلاصه آن اين است كه لعن مسلمان جايز نيست و يزيد مسلمان است و نسبت قتل يا امر به قتل يا رضاى به قتل امام حسين را به او دادن ، سوءظن به مسلمانان و حرام است ، و هر كه به صحت اين تهمت گمان كند احمق است ، سپس بعد از توضيح اينكه كشف اين امر مشكل و مقدور نيست گويد: بر فرض كه ثابت شود مسلمانى آدم كشته است ، آدمكشى كه موجب كفر نيست ، شايد توبه كرده باشد، پس لعن هيچ مسلمانى جايز نيست و هر كه يزيد را لعن كند معصيت كار و فاسق است و اگر لعن جايز هم باشد، باز سكوت ايراد ندارد واگر كسى در تمام عمر شيطان را لعن نكند مسئوليت ندارد، بلكه اگر شيطان را لعن كند مسئوليت دارد، زيرا لعن يعنى دور شدن از رحمت خدا، از كجا معلوم كه شيطان از رحمت خدا دور است ؟! و اخبار از اين امر غيبگوئى بى مورد است ، بله اگر كسى كافر مرده باشد لعن او جايز است ، اما ترحم بر يزيد جايز و بلكه مستحب است ، بلكه او داخل است در دعاى الله اغفر للمؤ منين و المؤ منات ، زيرا يزيد مؤ من بوده است ، انتهى ، آرى عزيزان من بخوانيد و عبرت بگيريد كه وقتى كسى دچار خذلان الهى شد، چگونه علم او سبب هلاكت او مى شود، و علوم خود را در راه دفاع از يزيد و ابليس بكار مى گيرد، البته خرافات و ترّهات غزالى در احياء بسيار زياد است به الغدير ج 11 فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
كسى نيست كه از اين جاهل متعصب كوردل بپرسد، مگر قرآن قاتل مسلمان را لعنت نكرده است ؟ مگر قرآن حاكمان ستمگر را لعنت نكرده است . مناسب است در اينجا كلامى را از ملا سعد تفتازانى كه به تعبير محدث قمى حديث فضل او گوش جهانيان را پر كرده در پاسخ غزالى بياوريم .
تفتازانى در جواب امثال غزالى سخن جالبى دارد 
او كه از محققين و بزرگان اهل سنت مى باشد و آوازه او بسيار شهرت دارد در شرح عقايد نسفيه گويد: حق اين است كه رضايت يزيد و اظهار خوشحالى او به كشته شدن امام حسين عليه السلام و اهانت او به اهل بيت پيامبر اكرم از متواترات است و ان كان تفصيله احادا ، سپس گويد: ما راجع به يزيد و بى ايمانى او ترديد نداريم ، آنگاه مى افزايد كه : لعنت خدا بر او و بر ياوران و كمك كاران او - آمين .
و همچنين در شرح مقاصد نيز كلام جالبى دارد او در ضمن كلمات خود گويد: از مشاجرات و نزاعها و جنگهاى ميان صحابه معلوم مى شود كه گروهى از صحابه از راه حق بخاطر كينه و حسد و لجاجت و رياست طلبى و شهوترانى خارج شده اند، چرا كه هر صحابى معصوم نيست ، ليكن علماء بخاطر گمان نيكو به صحابه كارهاى ايشان را توجيهاتى كرده اند كه مبادا عقائد مسلمانان نسبت به بزرگان صحابه منحرف شود، سپس گويد: و اما آنچه كه از ظلم بر اهل بيت پيامبر رفت ، آنقدر روشن است كه مجالى براى مخفى كارى نيست و آنقدر فجيع و ناهنجار است كه جائى براى نفهمى و شبهه نيست ، زيرا به گونه اى است كه نزديك است جمادات و حيوانات به آن شهادت دهند!
و ساكنان آسمان و زمين بگريند، كوهها فرو ريزد و بدى آن كردار تا ابدالدهر خواهد ماند، پس لعنت خدا بر آنكه مباشرت كرد يا راضى بود يا تلاش كرد و عذاب آخرت شديدتر و دائمتر است .
سپس گويد: اگر سؤ ال شود پس چرا برخى از علماء مذهب ، لعن يزيد را جائز نمى دانند با اينكه مى دانند يزيد مستحق لعن و بيشتر از آن است ، جواب گوئيم : اهل سنت متفقند در باطن بر اينكه يزيد مستحق لعن است ، اما در ظاهر بخاطر اينكه دفاع كنند از خلفاء سابقين و اينكه مبادا مانند شيعيان ، لعن از يزيد به ما قبل او سرايت كند، علماء صلاح ديدند كه جلوى اين راه را بطور كلى ببندند تا مردم گمراه نشوند! (186)
اعترافات دشمنان به عظمت حضرت سيدالشهداء  
امام حسين و حاكم مدينه
بعد از هلاكت معاويه ، يزيد به وليد ابن عتبة حاكم مدينه ضمن نامه اى نوشت كه از حسين ابن على و عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن زبير بيعت بگير و طبق برخى روايات به او فرمان داد كه اگر بيعت نكردند سر آنها را برايم بفرست ، و وقتى امام حسين از مجلسى كه به دعوت حاكم مدينه ، تشكيل شده بود و مروان نيز حضور داشت ، بر مى خواست ، مروان گفت : اگر الان حسين با تو بيعت نكند، هرگز به او دست پيدا نكنى مگر بعد از آنكه ميان شما كشته هاى بسيار واقع شود، او را زندانى كن تا بيعت كند يا گردنش را بزن .
امام حسين فرمود: يا بن الزرقاء تو مرا مى كشى يا او، بخدا دروغ گفتى و گناه كردى و سپس خارج شدت مروان بن وليد گفت : حرف مرا گوش ندادى ، مثل امام حسين هرگز خود را در اختيار تو نمى گذارد وليد گفت : واى بر غير تو، اى مروان ، تو چيزى را كه نابودى دين من در آن است انتخاب كردى ، بخدا كه دوست ندارم تمام آنچه خورشيد بر آن مى تابد از آن من باشد ولى قاتل حسين باشم ، سبحان الله ، من حسين را بخاطر اينكه مى گويد بيعت نمى كنم بكشم ، بخدا سوگند گمان من اين است ، آن شخصى كه روز قيامت در مقابل خون حسين محاسبه شود، كفه اعمال او سبك است . (187)
عمر سعد به عظمت سيدالشهداء معترف است  
هنگامى كه عبيدالله ابن زياد تصميم به مقابله با امام حسين عليه السلام گرفت ، به عمر ابن سعد دستور داد كه به سمت حسين ابن على برود، و بعدا از آن كه از كار حسين فارغ شد به ماءموريت خود كه وعده حكومت رى را در مقابل آن داده بود روانه شود، عمر ابن سعد، عذر خواست ، ابن زياد گفت : پس آن توشه ما را پس بده ، عمر ابن سعد گفت : مرا مهلت بده تا مشورت كنم ، با هر كس كه مشورت كرد، همگى بالاتفاق او را منع كردند، خواهرزاده او بنام حمزة ابن مغيرة ابن شعبه به او گفت : دائى جان تو را بخدا قسم كه به طرف حيسن نرو و خود را آلوده به گناه و قطع رحم مكن .
بخدا سوگند اگر تمام سلطنت روى زمين از آن تو باشد و تمام دنياى خود و اموال و اين حكومت را از دست بدهى بهتر از اين است كه خدا را با خون حسن ملاقات كنى ،
آن بدبخت گفت : باشد و شب همى فكر مى كرد و با خود مى گفت : آيا حكومت رى را رها كنم در حالى كه آرزوى من است ، يا عار كشتن حسين را قبول كنم كه در كشتن او بى ترديد آتش جهنم است ، اما حكومت رى هم روشنى چشم من است . (188)
آرى عمر ابن سعد نتوانست از ملك رى چشم پوشى كند اما در مقابل عظمت امام حسين عليه السلام نيز ذليل بود، و خود اعتراف داشت كه اذيت رساندن به امام حسين حرام است .
مى دانم ، اما حكومت رى را چه كنم ؟  
هنگامى كه به فرمان ابن زياد آب را بر حرم حسينى بستند و عطش به اصحاب فشار آورد، يكى از ياران حضرت به حضرت عرض كرد: اى پسر پيامبر به من اجازه دهيد تا با ابن سعد راجع به آب صحبت كنم ، شايد كه از اين تصميم برگردد، حضرت فرمود: خودت مى دانى ، آن مرد نزد عمر ابن سعد آمد ولى سلام نكرد، عمر ابن سعد گفت : اى برادر همدانى چرا سلام نكردى ، مگر مرا مسلمان نمى دانى ؟ آن مرد گفت : اگر همچنانكه مى گوئى مسلمان بودى به طرف عترت پيامبر به قصد كشتن آنها حركت نمى كردى ، و اين آب فرات است كه سگها و خوكها از آن مى نوشند، اما حسين ابن على و برادران و زنها و خاندان او از تشنگى مى ميرند و تو مانع شده اى كه بياشامند، با اين حال مى پندارى كه خدا و پيامبر را قبول دارى ؟!
عمر ابن سعد سر خود را پائين انداخت سپس گفت : اى برادر همدان من مى دانم كه اذيت كردن ايشان حرام است و سپس در حالى كه اشعارى مى خواند گفت : عبيدالله مرا به كارى خواند و نمى دانم حكومت رى را رها كنم يا حسين را بكشم كه بى ترديد در كشتن او آتش است ، سپس گفت : اى مرد دلم اجازه نمى دهد كه حكومت رى را به ديگرى واگذار كنم ، آن مرد برگشت و به حضرت سيدالشهداء عرض كرد: اى پسر پيامبر، عمر ابن سعد به كشتن شما در مقابل حكومت رى تن داده است . (189)
شبث ابن ربعى و اعتراف او 
شبث ابن ربعى كه يكى از جنايتكاران داستان كربلاست ، در رفتن به جنگ با امام حسين از خود كراهت نشان مى داد وقتى ابن زياد، به دنبال او فرستاد، خود را به مريضى زد، اما وقتى با تهديد ابن زياد روبرو شود قبول كرد و با هزار سوار به كربلا آمد، او بعد از داستان كربلا در ايام تعصب مى گفت : خداوند به اهل اين شهر (كوفه ) خير ندهد و كار آنها را محكم نكند آيا تعجب نمى كنيد كه ما پنج سال با على ابن ابيطالب و فرزند او با خاندان ابوسفيان جنگيديم ، اما عاقبت بر پسرش حمله كرديم در حالى كه او بهترين روى زمين بود، با او بخاطر آل معاويه و پسر سميه زناكار (عبيدالله بن زياد) نبرد كردم ، گمراهى بود چه گمراهى ، (190)
اعترافات قاتل سيدالشهداء به عظمت حضرت  
پسر فاطمه در ميان قتلگاه افتاده بود، لحظات آخر عمر شريفش سپرى مى شد، تيرها از اطراف مانند بالى بدن مقدسش را فراگرفته بودند، خون بسيارى كه از بدن شريفش سرازير شده بود، حضرت را ضعيف كرده بود، مدتى بود كه در قتلگاه بود، كسى نزديك نمى شد، هر كس مى خواست از گناه كشتن پسر فاطمه دورى كند، شمر صدا زد واى بر شما منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد.
سنان ابن انس همو كه قبلا نيزه اى سهمگين بر پشت حضرت زده بود كه از سينه مباركش سر زده بود، از اسب پياده شد و در حالى كه با شمشير بر حلقوم شريف حضرت مى زد گفت : بخدا قسم من سر تو را جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر پيامبر خدا هستى و از تمامى مردم در پدر و مادر برترى و سپس كرد آنچه كرد. (191)
وحشت ابن زياد و اعتراف عمر سعد و برادر ابن زياد 
وقتى امام حسين كشته شد و عبيدالله ابن زياد، انتقام خود را گرفت و از خون خاندان پيامبر سيراب شد، مردم تازه بيدار شده بودند، مخصوصا پس از آن سخنرانيهاى مهيج و شورانگيز دختر اميرالمؤ منين زينب كبرى عليهاالسلام ، و به عمر ابن سعد و عبيدالله ، نفرين مى كردند، عبيدالله خواست كه سندى بر عليه او در ميان نباشد، به عمر ابن سعد گفت : آن نوشته اى كه در آن فرمان قتل حسين بود به من بده ، عمر ابن سعد گفت : وقتى به دنبال انجام دستور تو بودم آن نوشته گم شد، عبيدالله گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : گمشده ، عبيدالله دوباره گفت : بايد بياورى ، عمر ابن سعد گفت : آن نوشته گذارده شده و بر پيرزنهاى قريش در مدينه خوانده مى شود تا عذرى باشد از آنها سپس گفت : بخدا سوگند كه من نسبت به حسين تو را نصيحتى كرده بودم كه اگر پدرم سعد ابن ابى وقاص را چنان نصيحت مى كردم حق او را ادا كرده بودم ،
در اين ميان برادر عبيدالله بنام عثمان صدا زد: راست مى گويد، بخدا كه دوست داشتم مردى از اولاد زياد نمى ماند و همه مردان اولاد زياد تا قيامت ذليل مى شدند، اما حسين كشته نمى شد، عبيدالله اين سخنان را شنيد ولى اعتراضى نكرد. (192)
شبكه ضد دين و كودتاى خزنده  
كسى كه در تاريخ اسلام از بعد از پيامبر اكرم تا زمان امام حسين عليه السلام و بعد از حضرت ، دقت كند، قرائن و دلائل بسيارى از وجود يك شبكه مخفى بر ضد دين بدست مى آورد،
برخى افراد ناخواسته ، آب به آسياب دشمن ريخته اند و نيت آنها ممكن است كه امورى مانند، دنياطلبى و يا حسد و يا مقام بوده ، اما اعمال آنها باعث شده است تا به اين كودتاى خزنده بر عليه دين كمك كنند.
آنچه ما بر آنيم اين است كه آشكار كنيم دين در زمان سيدالشهداء در موقعيت بسيار حساس قرار داشت ، و منشاء اين خطر نيز در اثر انحرافات و مسامحه و سهل انگارى سابقين در صدر اسلام بوده است ، اما اينكه هدف خلفا از اين سهل انگارى چه بوده است ، آيا صلاح انديشى و اجتهاد محض بوده ؟! يا اهداف ديگرى را دنبال مى كردند، مساءله ديگرى است و اين بحث را مجال آن مساءله نيست .