عبدالله بن حسن(عليه السلام)
عبدالله بن حسن، برادر قاسم بن حسن، يكى از تاريخ سازان عاشورااست. عبدالله از قاسم
كوچك تر بوده و سن او را يازده سال نوشته اند.(1)
بعضى از مورّخان نوشته اند: آنگاه كه شمر با جمعى ديگر از دشمنان، امام حسين (عليه السلام)
را در گودال قتلگاه محاصره كردند و هركدام به گونه اى به آن حضرت
حملهور شدند، طفلى از خيام امام (عليه السلام) كه
ناظر صحنه بود، به سرعت خود را به امام رساند، سيد الشهدا خطاب به خواهرش زينب گفت:
او را بازگردان، زينب آمد تا وى را به خيمه بازگرداند ليكن او به شدت مقاومت كرد و
از امام جدا نمى شد. وقتى ابحربن كعب به امام ضربتى زد او به كعب گفت:
«وَيْلَكَ يَابْنَ الْخَبيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّيَ؟».
«واى برتو، اى پسر زن نابكار، عموى مرا به قتل مى رسانى؟!»
در اين هنگام دست خود را براى حمايت به طرف امام آورد كه شمشير كعب فرود آمد و دست
آن طفل را از تن جدا كرد; به طورى كه به پوست بدن آويزان شد. او در اين هنگام بانگ
برآورد:«يا
عَمّاه يا أَبَتاه»امام او را
به آغوش كشيد و فرمود:
«يَابْنَ أَخي! إِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ، وَاحْتَسِبْ
في ذلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللهَ سَيُلْحِقُكَ بِآبائِكَ الصّالِحينَ».
«فرزند برادرم ! برآنچه پيش مى آيد صبر كن، اين سختى ها را
به حساب خدا بگذار و خدا تو را به پدران صالحت ملحق مى سازد.»
در همين لحظات بود كه حرمله حلقوم او را نشانه گرفت و تيرى به سويش نشانه رفت كه
گلويش دريده شد.(2)برخى
نوشته اند: عبدالله رو به خيمه كرد و گفت: مادرم! دستم را بريدند ! صداى او به گوش
مادرش رسيد و او از خيمه بيرون آمد در حالى كه فرياد مى زد: «وا
وَلَداه، وا قُرَّةَ عَيناه».(3)
عَوْن بن على(عليه السلام)
در ميان شهداى كربلا چند نفر با نام «عون» حضور داشتند; از جمله:
عون بن على بن ابى طالب،برادرناتنى امام حسين (عليه السلام)
كه مادرش اسماءبنت عميس
بود.
روز عاشورا هنگامى كه «عون» از امام (عليه السلام) تقاضاى
رفتن به ميدان نبرد كرد، امام (عليه السلام) به او
فرمود: چگونه با اين جمعيت انبوه نبرد خواهى كرد؟ او پاسخ داد: كسى كه جان خود را
نثار راهت مى كند، به كم و زياد بودن دشمن نمى انديشد.(4)امام (عليه السلام)
وى را در آغوش كشيد و گريست.(5)او
جنگ نمايانى كرد و به خيمه بازگشت و خطاب به امام حسين (عليه السلام)
گفت: برگشتم تا لحظه اى ديگر تو را ببينم.
امام (عليه السلام) دستور
داد هنگام رفتن عون به نبرد، اسب وى را عوض كردند. او در اين مرحله از جنگ، صالح بن
يسار را ديد و وى را شناخت. صالح يكى از كسانى بود كه در حكومت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
به خاطر شرب خمر
تازيانه خورده بود و مسؤول اجراى حد او همين «عون» بود. او وقتى عون را شناخت به
هتاكى و فحاشى نسبت به او پرداخت و به وى حملهور شد ولى به خاك مذلّت افتاد و به
دست عون به جهنم روانه شد و اندكى بعد، عون توسط دشمن غدّار ديگرى به فيض شهادت
رسيد.(6)
تاريخ سازان كربلا
اكنون به شرح رشادت ها و جانبازى هاى ياران باوفاى سيد الشهد (عليه السلام)
مى پردازيم كه با نثار
خونشان در راه اهداف بلند امام، جاودانه شدند و خط سرخ شهادت را در تاريخ گلگون
تشيّع علوى ماندگار ساختند.
1 و 2 ـ مسلم بن عوسجه و پسرش
يكى از ستارگان درخشان آسمان حماسه عاشورا، مسلم بن عوسجه است. وى از قبيله حبيب بن
مظاهر اسدى و از اصحاب پيامبر خدا است(صلى الله عليه
وآله)(7)و
از آن حضرت روايت نيز مى كرد و از مردم كوفه براى حسين (عليه السلام)
بيعت مى گرفت و از سوى
مسلم بن عقيل برافراد قبيله مذحج و اسد نمايندگى داشت. هنگامى كه سالار شهيدان به
كربلا رسيد، حبيب بن مظاهر در بازار عطاران كوفه مسلم بن عوسجه را ديد و از او
پرسيد كجا مى روى؟ مسلم پاسخ داد: مى خواهم رنگ بخرم و محاسن خود را خضاب كنم. حبيب
گفت: چرا در كربلا، در ركاب پسر فاطمه (عليه السلام) محاسن
خود را رنگين نمى كنى؟ از همان جا بود كه هر دو تصميم گرفتند راهى كربلا شوند.(8)
سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: مسلم در حلقه عشاق، در شب عاشورا، هنگامى كه امام
به آن ها پيشنهاد رفتن كرد، اين چنين گفت:
«نَحْنُ نُخَلّيكَ هكَذا وَ نَنْصَرِفُ عَنْكَ؟ وَ قَدْ
أَحاطَ بِكَ هذَا العَدُوُّ، لا وَ اللهِ لا يَرانِي اللهُ أَبَداً وَ أَنا
أَفْعَلُ ذلِكَ حَتّى أُكَسِّرَ في صُدُوِرهِمْ رُمْحيَ وَ أُضارِبَهُمْ بِسَيْفي
ما ثَبَتَ قائِمُهُ بِيَدي، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لي سِلاحٌ أُقاتِلُهُمْ بِهِ;
لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجارَةِ وَ لَمْ أُفارِقْكَ أَوْ أَمُوتُ مَعَكَ».(9)
«ما تو را تنها بگذاريم و از تو كناره بگيريم ! در حالى كه دشمنان، تو را محاصره
كرده اند؟ نه به خدا سوگند، خدا هرگز چنين روزى را براى من پيش نياورد. از تو جدا
نشوم مگر آن كه نيزه ام را در سينه هاى آنها بشكنم و شمشيرم را بر بدن آنها فرود
آورم. تا قائمه شمشير در دست من باشد، آنان را رها نخواهم ساخت و اگر هيچ نوع سلاحى
باقى نماند، با سنگ با آنان پيكار خواهم كرد، هرگز از تو جدا نمى شوم تا در ركاب تو
به شهادت رسم و فداى تو گردم.»
بزرگىِ مقام مسلم بن عوسجه را مى توان از آخرين كلمات امام (عليه السلام)
دريافت. امام حسين (عليه السلام)
در برابراجساد مطهر
شهداى كربلا درحالت غربت چنين بانگ برمى داشت:
«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا
مُسْلِم بن عَوسَجَة ... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ
ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام».(10)
مسلم بن عوسجه و اطاعت محض از ولايت
مسلم بن عوسجه مطيع محض امام بود. او در صبح عاشورا كه شمر عربده سرداده، خطاب به
امام حسين (عليه السلام) گفت:
«پيرامون حَرمت آتش افروختى و جهت دخول به آتش جهنم، شتاب كردى!» مسلم گفت: يابن
رسول الله! شمر در تيررس من است، آيا اجازه مى دهى تا وى را مورد هدف قرار دهم و از
پايش درآورم؟ امام (عليه السلام) فرمود:
«چنين نكن;
زيرا دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم»(11)و
مسلم از انداختن تير خوددارى كرد.
* * *
به هنگام نبرد در ميدان رزم، ضرباتِ سنگين دشمن، مسلم بن عوسجه را از مركب به زمين
افكند. هنگامى كه روى شن هاى سوزان كربلا افتاد، حسين (عليه السلام)
را صدا زد، و آن حضرت
همراه حبيب بن مظاهر به يارى اش شتافتند. امام خطاب به وى فرمود: بر باد رحمت
خداوند اى مسلم بن عوسجه و آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت كرد: " ...فَمِنْهُمْ
مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيل " در
اين هنگام، حبيب بن مظاهر پيش آمد و گفت:براى
من بسيار ناگوار است كه تو را اين چنين به روى خاك مى بينم و تو را بشارت به بهشت
مى دهم. مسلم كه نيم جانى داشت پاسخ داد:خداوند
تو را به نيكى بشارت دهد! حبيب گفت: اگر نمى دانستم كه بعد از تو به تو ملحق خواهم
شد دوست داشتم مطالبى را كه برايت اهميت دارد بر من وصيت كنى. مسلم كه در حالت
بى رمقى خاص قرار داشت، گفت: بر تو سفارش مى كنم كه حرمت اين مرد (امام حسين (عليه السلام)
) را پاس بدارى و پيش مرگ او شوى.(12)
هنگامى كه او به شهادت رسيد دشمن يك صدا بانگ پيروزى سرداده، گفتند:«قَتَلْنا
مُسْلِمْ بْن عَوسَجَة»;«مسلم بن عوسجه را از پاى
درآورديم.»
اين اعلام شادى دشمن، اهميت وجود او در كنار امام (عليه السلام)
را اثبات مى كند ولى
سابقه جهاد و ايثار او در پاى اسلام به گونه اى بود كه شبث بن ربعى بر قاتلان او
برآشفت و گفت: «مادرانتان به عزايتان بنشيند! با دست خود انسان هاى گرانقدر خود را
به قتل مى رسانيد و خود را در اختيار سوءاستفاده
كنندگان قرار مى دهيد و از شهادت مسلم بن عوسجه شادمانى مى كنيد؟ به خدا سوگند در موقعيتى در جنگ آذربايجان وى را يافتم كه
قبل از آغاز جنگ، 6 نفر از مشركان را كشته بود. وى از پيشتازان بى نظير بود. آيا
خوشحاليد كه چنين كسى را به قتل مى رسانيد.(13)
پسر مسلم بن عوسجه
پسر مسلم بن عوسجه كه دوازده سال داشت، به امر مادرش روى به ميدان نهاد، امام حسين (عليه السلام)
به او فرمود: تو كودك
يتيمى هستى، اگر تو نيز كشته شوى، مادرت پناه گاه ندارد پناهگاه. مادرش فرياد زد:
اى فرزند، اگر از جنگ برگردى از تو راضى نخواهم شد و شيرم را برتو حلال نمى كنم.
پسر روى به معركه آورد;«وقاتَلَ
قتالَ الأبطال»،همچون قهرمانان
بزرگ مى جنگيد. مادرش فرياد مى زد: فرزندم! خوشا به حالت كه به زودى از دست ساقى
كوثر سيراب خواهى شد. اين نو جوان رجزى مى خواند كه معرفت والاى وى را نشان مى داد:
أميري حسينٌ وَ نِعْمَ الأمير *** سرورُ فؤاد البشير النّذير
عليّ و فاطمة والداه *** فهل تعلمون له من نظير؟
له طلعة مثل شمس الضحى *** له غرّة مثل بدر منير(14)
«رهبر من حسين است چه رهبر بزرگى كه سبب سرور و خوشحالى پيامبر بشير و نذيراست.
پدر و مادرش، على و فاطمه اند، آيا نظيرى براى او نشان داريد؟
چهره اش همچون خورشيد مى درخشد و همچون ماه شب چهارده نورافشانى مى كند.»(15)
3 ـ زهير بن قين
زهير، نامى آشنا است، گرچه در تاريخ عاشورا، رجال نامى ديگرى به اين نام به چشم
مى خورد; مانند زهير بن سيار،(16)زهيربن
بشر (زهير بن بشير)(17)زهيربن
قيس(18)زهيربن سليم ازدى(19) ،
ولى زهير بن قين از برجستگى ويژه اى برخوردار بود.
اعلمى در دائرة المعارف مى نويسد:(20)زهير
بن قين انمارى از مردان مورد اعتماد بود.(21)
علامه تسترى در «قاموس الرجال» مى نويسد:
«زهير بن قين... كان أوّلاً عثمانياً فحجّ فوافق الحسين(عليه
السلام)فى
الطريق، فأرسل خلفه فتهامل، فلامَتْهُ زوجته دلهم، فمضى إليه فما لبث ان صار
علويّاً».(22)
«زهير نخستين مرد از پيروان عثمان بود كه حج گزارده بودو در مسير با امام حسين(عليه
السلام)برخورد كرد. امام(عليه
السلام)كسى را پى او فرستاد
ولى او در آمدن تعلّل كرد. همسر زهير (دلهم) او را مورد سرزنش كرد و او سرانجام به
نزد امام آمد و بى درنگ از علويان شد.»
زهير در روز عاشورا، در مرتبه اى از يقين بود كه به امام فرمود: امروز به ديدار
جدّت توفيق خواهيم يافت. امروز امام حسن و اميرالمؤمنين(عليهما
السلام)را ديدار خواهيم كرد.(23)
زهير، از دلاوران نامى اسلام بود كه در فتح ارمنستان و آذربايجان شركت داشت. او پس
از شنيدن خبر از پاى درآمدن عثمان، لشكر را تحت فرماندهى خود از ارمنستان به
مداين بازگرداند. اين جمعيت چون نسبت به اوضاع جارى مدينه و رخدادهاى جديد آن
ناآشنا بودند، دچار حيرت و سردرگمى شدند، لذا در بيرون شهر، در ميان نخلستانى خيمه
زده، به بررسى اوضاع پرداختند. بعضى به عبادت پرداختند و نمى دانستند كه چه
پيش آمده است و گروهى نيز در مقام خونخواهى عثمان برآمدند.
برخى زهيربن قين را عثمانى دانسته اند و اين بدان جهت است كه او در آن زمان به
حمايت از حكومت اميرالمؤمنين برنخاست. گروهى نيز نوشته اند كه زهير در شمار
خونخواهان عثمان بود.
زهير،جزدر دوران خلافت مولاعلى (عليه السلام) كه در
شمارخونخواهان عثمان بود، همواره در راه حق گام برداشت و ولايت و محبّت امام حسين (عليه السلام)
موجب نجات وى گرديد.
طبرى مى نويسد: در غروب تاسوعا، يكى از مزدوران عمربن سعد، به نام عزره به زهير
گفت: اى زهير، تو كه در صف شيعيان اهل بيت قرار نداشتى و عثمانى بودى.(24)گفت:
پيش آمدى تا اين سخن را بگويى! آرى، من از آنان بودم ولى خداوند هدايتم كرد.
در برخى از نسخ چنين آمده است:«ولكنّ
الطريق جمع بينى وبينه»;«راه،
ميان من او، پيوند آفريد و مرا توفيق وصال داد.»
* * *
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با
ياران خود از محلى عبور مى كردند، كه زهير بن قين را، در حالى كه مشغول بازى بود،
مورد نوازش قرار دادند. ياران پرسيدند: اين طفل كيست؟ پيامبر(صلى
الله عليه وآله)پاسخ دادند: او كسى است كه حسين مرا بسيار دوست مى دارد و
ديدم كه روزى خاك زير پاى حسين را بوسه زد. جبرئيل به من خبر داد كه او در كربلا در
يارى حسين شهيد مى گردد.(25)
جمعيتى، مركب از افراد قبيله بنى فزاره، به سركردگى زهيربن قين از حجاز به طرف عراق
در حركت بود، آنان هميشه در باراندازها كمى دورتر از قافله انقلاب كربلا بار
مى انداختند.(26)زهير،
رهبر اين كاروان چندان خوش نداشت كه به كاروان حسين(عليه
السلام)
بپيوندد(27)برخى
نوشته اند كه راز اصلى اين مسأله آن بود كه او براثر تبليغات مسموم برخى از عناصر
ناباب در شمار خون خواهان عثمان قرار گرفته بود ولى در بين راه در منطقه قصر
بنى مقاتل امام (عليه السلام) او
را به نزد خود خواندند و او سكوت كرده بود كه (همسرش) «بنت عمرو» به نام دَيلْم(28)به
او گفت: پيك پسر پيامبر به سوى تو مى آيد و تو سكوت مى كنى؟!
او برخاست و به سوى امام (عليه السلام) رفت
و چيزى نگذشت كه برگشت.
علاّمه تسترى در قاموس الرجال مى نويسد:«وَ
جاءَ مُسْتَبْشِراً وَ قَدْ اصْفَرَّ وَجْهُهُ... فَطَلّق زَوجَتَه وَ لازَمَ
الْحُسَين»;«و
آنگاه با چهره اى شاد و بر افروخته باز گشت... همسرش را طلاق گفت (تا به دليل همسرى
وى، از سوى امويان دچار مشكل نگردد) و آنگاه ملازمت و همراهى حسين (عليه السلام)
را
برگزيد.»
بعضى از مورّخان، از جمله خواندمير در تاريخ حبيب السير مى نويسد: زهير وقتى به
خيمه خود بازگشت، با خانواده اش وداع كرد و گفت: حسين به من فرمود: خداوند خروج
بر ستمگران را دوست دارد. تو اى زهير مى دانى كه بنى اميه حكم خدا را زيرپا
نهاده اند پس بيا با ما همراه باش.
* * *
زهير هنگام وداع از اهل خود، خاطره اى نقل كرد. او گفت: من دريكى از جنگ هاى طاقت
فرساى اسلامى كه شركت داشتم، پيروز شده بوديم و خوشحال بودم. سلمان باهلى به من
گفت:
«إذا أدْرَكْتُمْ شباب آل محمد فكونوا أشدّ فرحاً بقتالكم
معهم بما أصَبْتُمْ من الغنائم فأمّا أنا فإنّى استودعكم الله»;
«چون جوانان دودمان محمد (صلى الله عليه وآله) را
دريابيد، به واسطه غنايمى كه به دست
مى آوريد، از جنگ با آن سخت خرسند باشيد، ولى من شما را به خدا مى سپارم.»
گفتنى است، زهير بن قين پس از رسيدن سپاه حرّ به امام (عليه السلام)
پيوست، از اين رو وقتى
امام حسين (عليه السلام) در
جمع ياران حرّ سخنرانى مى كرد، زهير برخاست و اظهار محبت نسبت به آن حضرت نمود.
زهير، از جمله فرماندهان محبوب نزد سيد الشهدا است و امام (عليه السلام)
در آخرين لحظات غربت
خود نام چند تن را بر زبان آورد كه از جمله آنان زهير بود:
«يا حَبِيبَ بن مَظاهر، وَ يا زُهَيربن القَين، وَ يا
مُسْلِم بن عَوسَجَة ... فَقُومُوا عَن نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْكِرامَ، وَ
ادْفَعوا عَنْ آلِ الرَّسُول الطُّغاةَ اللِّئام».(29)
وى از فرماندهان بخش ميمنه لشكر بود، امام به وى دستور داد در ظهر عاشورا در مقابل
او بايستد تا نماز امام به پايان رسد.
زهير بن قين از جمله كسانى است كه در روز دوّم محرم، در آغاز ورود به سرزمين كربلا،
هنگامى كه امام در خطبه اى فرمودند:
«أَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَإِلَى
الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ َربِّهِ مُحِقّاً،
فَإِنّى لا أَرَى الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ
بَرَماً».
«آيا نمى نگريد كه به حق عمل نمى شود و باطل ترك نمى گردد؟ در چنين وضعيتى، مؤمنى
كه به حق مى انديشد، به ديدار پروردگارش رغبت مى نمايد; زيرا كه من مرگ را جز سعادت
و زندگى با ستمگران را جز ملالت آورى نمى بينم.»
زهير به رسم اظهار وفادارى برخاست و گفت:
فَقامَ زُهَيْرُ بُنْ القَيْنِ وَقالَ: لَقَدْ سَمِعْنا ـ
هَدانا اللهُ بِكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ـ مَقالَتَكَ، وَلَوْ كَانَتِ الدُّنْيا لَنا باقِيَةً وَكُنّا فيها
مُخَلَّدينَ; لاَثَرْنا النُّهُوضَ مَعَكَ عَلى الإِقامَةِ فيها».(30)
«سخنان تو را شنيديم، اى كسى كه خداوند تو را از هدايت خاص خود برخوردار ساخت. اى
پسر پيامبر (صلى الله عليه وآله) اگر
زندگى دنيايى پايدار باشد و ما عمرى جاويدان داشته باشيم، همچنان در خط تو برقرار
خواهيم ماند و شهادت در كنار تو را برآن ترجيح مى دهيم.»
زهير در مقام يقين و در صفاى معرفت به مرتبه اى رسيده بود كه امام خود را تسليت
مى داد و مى گفت: از آنچه پيش آمده است دلگير نباش كه جاى نگرانى و تأسف نيست.(31)او
با خرسندى از اين كه توفيق فداكارى در راه امام خود را يافته است، به امام
عرضه داشت:
اقدم هديت هاديا مهديّا *** فاليوم ألقى جدّك النّبيّا
و حسناً و المرتضى عليّا *** و ذا الجناحين الفتى الكميا
و أسد الله الشهيد الحيا(32)
زهير در روز عاشورا(33)مقابل
دشمن حضور يافت و بانگ برآورد: اى بندگان خدا، پسر فاطمه به دوستى و يارى سزاوارتر
است تا پسر سميّه! و افزود: اگر به يارى او نمى پردازيد پس، در برابر او به دشمنى
برنخيزيد و اين حالت بهتر از دشمنى با اوست.(34)«اُعيذكم
بالله أنْ تقتلوهم...».(35)
در اين هنگام شمر فريادى بر ضد او سرداد و او پاسخ داد: آيا مرا به مرگ تهديد
مى كنى؟ و افزود:
«فَوَاللهِ للْموتُ مَعَهُ أَحَبّ اِلىَّ مِنَ الْخُلْدِ
مَعَكُمْ»;(36)
«به خدا قسم كشته شدن در ركاب او، از زندگى جاودانه با شما بهتر است.»
زهير، همواره از ملازمان ركاب امام (عليه السلام) بود
و فرماندهى بخش ميمنه لشكر آن حضرت را برعهده داشت; چنانكه فرماندهى بخش ميسره با
حبيب بن مظاهر بود. از چگونگى شهادت او اطلاع چندانى در دست نيست.
بعضى از مورّخان نوشته اند: همسر زهير كه به كوفه رفته بود، پس از آگاهى از شهادت
زهير، كفنى را به غلام خود داد و او را به سوى كربلا روانه ساخت تا بدن زهير را
بپوشاند و دفنش نمايد. غلام وقتى در كربلا، در قتلگاه حاضر شد و آن صحنه دردناك و
بدن عريان و بى سر فرزند رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را
روى زمين ديد، كفن را انداخت و بازگشت و گزارش داد كه: پيكر مولاى زهير; (امام حسين (عليه السلام)
) بدون كفن روى زمين مانده من خجالت كشيدم بدن زهير را كفن و دفن
نمايم.(37)
4 ـ حبيب بن مظاهر اسدى
حبيب بن مظاهر اسدى از تيره اسدى هاى قبيله عدنانِ شمال عربستان آن روز است. او از
اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) و
اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود
و در تمام جنگ ها با اميرالمؤمنين (عليه السلام) و
در كنار آن حضرت با دشمنان مى جنگيد;(38)همچنين
در تشويق مردم كوفه در باب توجه
به حسين (عليه السلام) نقش
به سزايى ايفا كرد. وى و مسلم بن عوسجه از مردم كوفه براى امام حسين (عليه السلام)
بيعت مى گرفتند و از
نويسندگان دعوت نامه به امام بودند.(39)
بعضى نوشته اند كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) با
جمعى از ياران، از جايى مى گذشتند كه چشم
آن حضرت به حبيب افتاد، او را مورد مرحمت و نوازش قرار داد و فرمود: جبرئيل به من
خبر داد كه او پسرم حسين را دوست مى دارد و در يارى پسرم حسين در كربلا كشته خواهد
شد.(40)
حبيب در آوردن افراد قبيله خود به يارى حسين (عليه السلام) (در
شب عاشورا) تلاش فراوانى كرد كه حركت او در اين باره توسط لشكر كفرپيشه يزيدى ناكام
ماند و آنان در اين رابطه چند كشته و مجروح دادند. حبيب در كربلا از ملازمان امام (عليه السلام)
بود و همرديف زهير بن
قين همواره در ركاب آن حضرت بود. او روز عاشورا فرمانده بخش ميسره لشكر امام و زهير
فرمانده بخش ميمنه لشكر بودند.(41)
حبيب يكى از رجال برجسته كوفه در دوران اميرالمؤمنين (عليه السلام)
و از افراد معروف به
شرطه خميس (پليس انتظامى) آن حضرت بود و نيز يكى از فرماندهان قسمت ميسره سپاه
اميرالمؤمنين بود و در همه جنگهاى آن حضرت با مخالفانش حضور داشت. قابل ذكر است كه
حبيب بن مظاهر از اصحاب پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) نيز
بوده و از آن حضرت حديث شنيده است. او در كربلا آنچنان مورد اعتماد سالار شهيدان
بود كه آن حضرت فرماندهى بخش ميسره لشكر خود را به او داد.
ديدار دو يار با وفا
حبيب روز عاشورا در ميدان رزم چنين رجز مى خواند:
أنا حبيب و أبي مظاهر *** فارس هيجاء و حرب تسعر
أنتم أعدّ عدة و أكثر *** و نحن أوفى منكم و أصبر
و أنتم عندالوفاء أعذر (أغدر)(42)***
و نحن أعلى حجّةً و أظهر(43)
«من، حبيب، پسر مظاهر در روز رزم همچون شير، دليرم.
شما دشمنان، گرچه از حيث تعداد بيشتر مى باشيد ولى زود از مسؤوليت، شانه خالى
مى كنيد و ما نسبت به مسؤوليت و مولاى خود وفادار و صبوريم.
شما در پيشگاه خدا ذليل و دليلى جهت حقانيت خود نداريد شما در خط باطليد و ما در
صراط حقيم.»
دفاع جانانه از ولايت
مورّخان نوشته اند: پيش از اقامه نماز ظهر روز عاشورا، وقتى حصين بن نُمير،
يكى از افراد لشكر كفر به امام (عليه السلام) زخم
زبان زد و گفت: نماز تو پذيرفته نيست ! حبيب بن مظاهر بر او لعنت فرستاد و گفت:
نماز پسر خاندان رسول الله قبول نيست ولى نماز تو دائم الخمر (خمّار) قبول است؟(44)در
اين هنگام جمعى از لشكر كفرپيشه به
او حمله كردند و وى را به شهادت رساندند. در عصر تاسوعا نيز وقتى يكى از
لشكريان كفرپيشه به زهيربن قين زخم زبان زده، گفت: امشب با آب توبه خود را پاك كن !
حبيب پاسخ داد: او را خدا پاك كرده است. ناگفته نماند كه برخى از
مورّخان براين اعتقادند كه حبيب با امام نماز گزارد و بعد از آن در نبرد با كفار به
شهادت رسيد.(45)
زمان شهادت حبيب
برخى نوشته اند: هنگامى كه امام (عليه السلام) به
ياران خود فرمود: از اين قوم بخواهيد جنگ متوقف شود تا نماز ظهر اقامه كنيم، يكى از
لشكريان عمربن سعد بانگ برآورد: نماز شما مردود است! حبيب در پاسخ وى بر آشفت و
گفت: نماز پسر پيامبر قبول نيست ولى نماز تو قبول است، اى دشمن خدا؟! در اين هنگام
بود كه به حبيب حملهور شدند و به شهادتش رساندند.
فقدان حبيب براى امام (عليه السلام) گران
بود، لذا فرمود:«عِنْدَ
اللهِ أَحْتَسِبُ نَفْسي وَ حُماة أَصْحابِي»;(46)«پاداش
اين شهادت ها را از خدا مى گيرم»،پس
از شهادت او امام در حقش فرمود:«للهِِ
دَرُّك يا حَبِيب، لَقَدْ كُنْتَ فاضلاً، تَخْتِمُ الْقرآنَ في لَيْلَة واحِدَة»;(47)«خداوند
تو را بيامرزد ! انسان برجسته اى بودى
كه در يك شب يك ختم قرآن مى كردى.»
مردى به نام «بديل بن صُريم تميمى» سر آن پير دلاور را جهت دريافت جايزه برگردن
اسب خود آويخته بود ودر كوفه جولان مى داد، نوجوانى را ديد كه وى را تعقيب مى كند.
سبب را پرسيد. او پاسخ داد: اين سرِ پدر پيرم حبيب بن مظاهر است، آن را به من بده
تا دفنش كنم. آن مرد گفت: نمى دهم; زيرا من بايد از عبيدالله جايزه دريافت كنم !(48)
* * *
5 ـ سعيد بن عبدالله انصارى
اعلمى در دايرة المعارف(49)و
مجلسى در بحار(50)از
او به نام: سعيد بن عبدالله الحنفى ياد كرده اند.
او همان كسى است كه هنگام برپايى نمازِ آخرين (نماز خونين عشق)، امام (عليه السلام)
به او و زهير بن قين(51)فرمودند:
«تَقَدَّما أمامي حَتّى اُصَلّي الظُّهْرَ»;(52)
«در مقابل من بايستيد تا نماز ظهر را بخوانم.»
سعيد در برابر امام (عليه السلام) ، رو به دشمن
ايستاد. تيرهايى را كه به طرف امام مى رسيد به جان مى خريد. او وقتى مى ديد تيرى به
سوى امام در حركت است، سينه خود را سپر كرد و مانع از اصابت آن به امام (عليه السلام)
شد. در اثناى نمازِ
امام (عليه السلام) ، سيزده چوبه تير به بدن سعيد
اصابت كرد; به طورى كه پس از پايان نماز، رمقى برايش نماند و به خاك افتاد. در
آخرين لحظات، آنگاه كه امام با دست مباركش گَرد و خاك صورت او را پاك مى كرد، نگاهى
به آن حضرت كرد و گفت:
«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ(صلى
الله عليه وآله)أَوَفَيْتُ؟»;
«آيا به وظيفه ام وفا كردم؟»
امام (عليه السلام) فرمود:
«نَعَمْ أَنْتَ أَمامي في الجَنَّةِ»;(53)
«آرى وفا كردى، تو در بهشت، در حضور من خواهى بود.»
امام افزود:
فَاقْرَأْ رَسُولَ اللهِ عَنِّي السَّلامَ وَ أَعْلِمْهُ
أَنّي في الأَثَرِ»;
«به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از طرف من سلام
برسان و بگو كه من به زودى به محضر تو خواهم شتافت.»(54)
«عبدالله الحنفى نسبة الى بنى حنيفة وهو فى اعلى درجات الثقة
ولولم يكنِ الاّ ما روى فى زيارة النّاحية المقدّسة فى حقّه لكفى فى الكشف عن ثقته
وجلالته، قال: عجّل الله تعالى فرجه: السّلامُ على سعيد بن عبدالله الحنفى القائل
الحسين(عليه
السلام)وقد
اذن له فى الأنصراف: لا والله لا نخلّيك حتّى يعلم الله انّا قد حفظنا غيبة
رسول الله (صلى الله عليه وآله) فيك
والله لو أعلم أنّى اُقْتَل ثمّ أحيى ثمّ أذرّى ويفعل بى ذلك سبعين مرّة ما فارقتك
حتّى ألقى حمامي دونك وكيف افعل ذلك وإنما هى موتة أو هى قتلة واحدة، ثمّ بعدها
الكرامة الّتى لاانقضاء لها أبدا، فقد لقيت حمامك وواسيت أمامك ولقيت من بعد
الكرامة فى دار المقامة، حشرنا الله معكم فى المستشهدين، ورزقنا مرافقتكم في اعلى
علّيين (انتهى كلامه عجل الله تعالى فرجه) وقد ازداد شرفا على شرفه صيرورته وقاية
للحسين(عليه
السلام)عند
الصلاة فقد روى أبوجعفر الطّبرى انّه لمّا صلّى الحسين(عليه
السلام)الظهر
صلاة الخوف بعدالظّهر، فاشتدّ القتال ولمّا قرب الأعداء من الحسين(عليه
السلام)وهو
قائم بمكانه، استقدم سعيد الحنفى أمام الحسين(عليه
السلام)فاستهدف
لهم يرمونه بالنّبل يميناً وشمالاً وهو قائم بين يدى الحسين(عليه
السلام)يقيه
السّهام طوراً بوجهه، وطوراً بصدره، وطوراً بيده، وطوراً بجنبه، فلم يكد يصل إلى
الحسين شىء من ذلك حتى سقط الحنفى الى الأرض وهو يقول: أللّهمّ العنهم لعن عاد
وثمود، أللّهم أبلغ نبيّك عنى السّلام، وبلغه مالقيت من ألم الجراح فأنّى أردت
ثوابك فى نصرة ابن نبيّك، ثمّ التفت إلى الحسين(عليه
السلام)فقال:
أوفيت يابن رسول الله؟ قال: نعم، أنت أمامي في الجّنة، ثمّ فاضت نفسه النفيسة رضوان
الله عليه .
سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد: هنگامى كه سعيد پس از نماز امام، بعد از اصابت
سيزده چوبه تير دشمن به بدن او، نقش زمين شد گفت:
«أَللّهُمَّ أَلْعَنْهُمْ لَعْنَ عاد وَثَمُودَ، اَللَّهُمَّ
أَبْلِغْ نَبيَّكَ عَنّي السَّلامَ وَأَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنَ أَلَمِ الجِراحِ،
فَإِنّي أَرَدْتُ ثَوابَكَ في نَصْرِ ذُرِّيَةِ نَبِيِّكَ...»;
«خداي ! دشمنان حسين را به نوع كيفر قوم عاد و ثمود گرفتار كن. خداي ! سلام مرا
به پيامبرت برسان و به آن حضرت ابلاغ كن كه به خاطر دريافت ثواب، به يارى ذريّه
پيامبرت شتافتم و اين گونه به خاك افتادم...»
بعضى، از مورّخان نوشته اند: امام (عليه السلام) هنگام
اقامه نماز، خطاب به سعيد و مردى به نام عَمْرو بن قُرظه انصاري فرمود: در مقابلم
بايستيد و آن دو، پس از نماز بر اثر اصابت تيرهاى دشمن بر زمين افتادند. وقتى
سيدالشهد (عليه السلام) با
سعيد سخن مى گفت، عمروبن قرظه هم، مانند سعيد خطاب به مولاى خويش گفت:
«يَابْنَ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله) أَوَفَيْتُ؟»;
«آيا به ميثاق وفادارى و حمايت از امام حق، وفادار بودم؟»
امام (عليه السلام) با
مهربانى خاصى با او نيز مانند سعيد سخن گفت.
طبرى، مورخ معروف، معتقد است كه بعد از انجام نماز ظهر و درگيرى سختى كه
ميان امام و لشكر كفرپيشه درگرفت، امام (عليه السلام) كمى
در مكان خود ايستاد (ت شايد استراحتى كند) در اين هنگام سعيد به عنوان حافظ جان
امام در مقابل آن حضرت ايستاد تا تيرهاى دشمن را به جان بخرد و بدين وسيله امام (عليه السلام)
كمى استراحت كند.(55)
در زيارت نامه معروف به زيارت ناحيه مقدسه، در باب سعيدبن عبدالله آمده است:
امام حسين (عليه السلام) به عنوان
حلّ بيعت به او اجازه انصراف از كربلا را داده بود ولى او گفت: نه، ما تو را در
ميان دشمنان تنها نمى گذاريم و ما بىوفايى را پيشه خود نمى سازيم تا خدا وفادارى ما
را در غياب پيامبر (صلى الله عليه وآله) نسبت
به شما بنگرد] و
افزود: «به
خدا سوگند اگر در اين راه كشته شوم، سپس زنده گردم و باز در به جهت حمايت از شما،
ميان آتشم اندازند و اين، تا 70 بار تكرار شود، همچنان در كنار تو خواهم ماند و دست
از يارى ات برنخواهم داشت; چرا كه قتل در ركاب تو كرامت بى پايان در پى دارد(56) .
سعيد بن عبدالله همان كسى است كه نامه مردم كوفه را در مكه به امام رساند و حتى در
پاسخ نامه مردم از سوى امام حسين نام او آمده است:
«... فَإنَّ هانِياً وَ سَعِيداً قَدِما عَلَىَّ
بِكُتُبِكُمْ...»;(57)
«هانى و سعيد (بن عبدالله انصارى) نامه هاى شما را به من رساندند...
او كسى است كه وقتى مسلم در كوفه نامه امام را در جمع حضار قرائت كرد، صداى گريه
عشق او و يارانش، جلسه را فراگرفت. در اين هنگام عابس عاشقانه فرياد زد و گفت: من
نمى دانم در دل ديگران چه مى گذرد ولى من به شما قول مى دهم، خواسته شما را عملى
سازم. با دشمنان شما بجنگم و تا مرحله مرگ از شما دفاع كنم (و افزود): «لا
اُرِيدُ بِذلِكَ إلاّ ما عِنْدَاللهِ»; «جز
اجر الهى، مقصودى ندارم»،سپس حبيب بن مظاهر و بعد از حبيب، سعيد بن عبدالله
انصارى همانند عابس سخن گفتند. سعيد بر سر ميثاق خود وفادار ماند.
6 ـ جون يار وفادار حسين(عليه السلام)
جون، برده سياه چهره اى كه احتمالاً زمان پيامبر(صلى الله
عليه وآله)را درك كرده بود.(58)
او غلام فضل بن عباس بن عبدالمطلّب بود، نامش «جون»، نام پدرش حَوِىّ وكنيه اش و
ابومالك بود.(59)اميرالمؤمنين (عليه السلام)
وى را به 150 دينار از
فضل خريدارى كرد و در اختيار ابوذر قرار داد تا به وى خدمت كند. جون در ربذه] تبعيدگاه
ابوذر «بر
ابوذر خدمت مى كرد و پس از ارتحال وى در سال 32 ه . به امير مؤمنان (عليه السلام)
پيوست.(60)
علاّمه مامقانى در «تنقيح المقال» مى نويسد: پس از شهادت آن حضرت، به خانه امام حسن (عليه السلام)
و پس از شهادت ايشان به
خانه امام حسين (عليه السلام) آمد
وشد داشت و بيشتر امام سجاد (عليه السلام) را
همراهى مى كرد (و در خانه امام سجاد بود)، و همراه آنان به كربلا آمد و هنگام
شعلهور شدن جنگ در روز عاشورا، امام حسين (عليه السلام) به
او فرمود:
«أَنْتَ في إِذْن مِنّي، فَإِنَّما تَبِعْتَنا طَلَبَاً
لِلْعافِيَةِ فَلا تَبْتَلِ بِطَريقِنا»;
«تو به عنوان خدمت به ما، همراه ما بودى. اكنون مجازى كه ما را ترك كنى.»
جون از پيشنهاد جدايى امام (عليه السلام) غمگين
شد وبا خودانديشيدكه نكند لياقت همراهى با امام را از دست داده است! ازاين رو، خود
را به پاى امام (عليه السلام) انداخت،
پاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت: اى فرزند پيامبر خدا! من در روزگار آسايش، با
شما بودم، الآن كه دنيا به شما پشت كرده، شما را رها كنم؟ و افزود لابد من كه غلام
سياه، بد بو هستم، از حيث حسب و نسب در سطح پايينم، نمى خواهى در شمار شهيدان تو
باشم.(61)]وافزود:[
«لا وَاللهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّى يَخْتَلِطَ هذَا الدَّمُ
الأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ»;
«نه به خدا سوگند دست از شما برنمى دارم تا آن كه خون اين سياه با خون شما
مخلوط گردد».
دراين هنگام امام حسين (عليه السلام) اذن جهادش
داد واو پس از آن كه عده زيادى از دشمنان را كشت، به فيض شهادت نايل آمد. امام
هنگامى كه در بالين وى حضور يافت، فرمود:
«أللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ ريحَهُ، وَاحْشُرهُ
مَعَ الأبرار، وَ عَرِّفْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُحمّد وَ آلِهِ»;
«خدايا! صورتش را سپيد و بويش را نيكو گردان! و با ابرار و نيكان محشورش كن. وى را
مورد مرحمت محمّد وآلش قرار ده!»(62)
او كه نيم جانى داشت، با ديدن امام بربالين خود، خوشحال شد و پس از آن روحش به عالم
ملكوت پرواز كرد.
حايرى مازندرانى در معالى السبطين نقل مى كند: جمعيتى هفتاد نفره به او حملهور شدند
و او از اسب افتاد. نيم رمقى داشت كه امام به بالينش آمد. وى را در آغوش گرفت و
صورت خود را بر صورتش نهاد و گريست. در اين هنگام، جون ديدگان خود را گشود و
خوشنودى خود را با تبسمى ابراز داشت و
گفت: چه كسى مانند من است كه پسر پيامبر، صورتش را بر صورتم نهاده؟! و سپس جان داد.(63)
در تاريخ آمده است: در شب عاشورا هنگامى كه امام حسين (عليه السلام)
اشعار: «يا
دَهْرُ أفٍّ لَكَ مِنْ خَليلِ»را
بر زبان داشت، جون در خيمه مخصوص امام (عليه السلام) مشغول
تيز كردن شمشير و آماده سازى آنها براى فردا بود.(64)
گرچه در شب سيزدهم محرم شهيدان به خاك سپرده شدند ليكن بعضى از شهدا روزهاى بعد
شناسايى و به خاك سپرده شدند كه از جمله آنان جون بود. بدن شريف او پس از ده روز
شناسايى د و دفن شد. امام باقر (عليه السلام) فرمود:
بنى اسد پس از ده روز از راه دور
با استشمام بوى خوش از او بدن وى را پيدا كردند. از بدنش بوى مشك، مشام جان را
نوازش مى داد و از اين راه بدن او را يافتند و دفن نمودند(65)و
در زيارت ناحيه نام آن حضرت به چشم مى خورد.(66)اين
بوى خوش، همان اثر دعاى امام حسين (عليه السلام) بر
بالين اوست. امام (عليه السلام) در
كربلا روز عاشورا صورت چند شهيد را بوسيد و گونه خود را برگونه آنان نهاد، از جمله
آنان جون بود.
نام ابو ثمامه صاعدى، «عمرو بن عبدالله كعب» است. او از اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام)
بود و در تمام جنگ هاى آن حضرت، در دوران خلافتش حضور داشت. ابوثمامه
از همرزمان مسلم بن عقيل بود كه آن دو، در كوفه، دارالاماره را محاصره كردند، ليكن
وقتى ياران پراكنده شدند، او در مخفى گاه به سر برد تا اين كه به امام ملحق شد.
ابوثمامه از سوى مسلم بن عقيل (عليه السلام) سمت
فرماندهى قبيله تيم و همدان را داشت. و همان كسى است كه فرارسيدن وقت نماز ظهر را
به امام حسين (عليه السلام) يادآور
شد. او در ظهر عاشورا به امام حسين (عليه السلام) گفت:
«يا أبا عَبْدِالله نَفْسي لِنَفسِكَ الْفِداء هؤُلاءِ
اقْتَرَبُوا مِنْكَ، ل و اللهِ وَ لا تُقْتَلُ حَتّى اُقْتَلَ دُونَكَ، وَاُحِبُّ
أنْ ألقَى اللهُ رَبِّي وَ قَدْ صَلَّيْتُ هذِهِ الصَّلاةَ الَّتي قَدْ دَنا
وَقْتَها».
«اى ابا عبدالله ! جانم فداى جانت باد، اينان (لشكر دشمن) به تو نزديك شده اند و
البته به تو دست نخواهند يافت، جز آن كه از روى نعش من بگذرند ولى دوست
دارم كه خدا را ديدار كنم در حالى كه اين نماز را كه وقت انجام آن فرارسيده است،
خوانده باشم.»(68)
فرهاد ميرزا در قمقام آورده است: «او گفت: دوست دارم آخرين نماز خود را به امامت
شما به جاى آورم»(69)امام (عليه السلام)
در آن هنگام نگاهى به
آسمان كرد و فرمود:
«ذَكَرْتَ الصَّلاةَ جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ
الذّاكِرينَ، نِعَمْ هذا أَوَّلُ وَقْتِها... سَلُوهُمْ أَنْ يَكُفُّوا حَتّى
نُصَلِّى»;
«مرا به ياد نماز انداختى، خداوند تو را در شمار نمازگزارانى كه به ياد نمازند قرار
دهد. آرى، اكنون وقت اول نماز است، از آنان (دشمنان) بخواهيد تا ما را مهلت دهند
نماز را بجاى آوريم.»
در اين هنگام بود كه سيد الشهد (عليه السلام) ياران
خود را دو دسته كرد، دسته اى مشغول نبرد و دسته اى مشغول نماز شدند. ابوثمامه بعد
از نماز به شهادت رسيد ليكن چگونگى و زمان شهادت به طور دقيق مشخص نيست.(70)
1 . معالى السبطين، ج2، ص282
2 . نك : الأمين، اعيان الشيعه، ج1، ص609
3 . معالى السبطين، ج1، ص282
4 . «مَنْ كانَ باذِلاً فِيكَ مُهجتَه لَمْ يبال بِالكثرة و القلّة.»
5 . شهدايى كه امام(عليه السلام)در حال حيات ظاهريشان بر آنها اشك ريخته باشد انگشت
شمارند و از آن جمله اند: عون بن على بن ابى طالب.
6 . معالى السبطين، ج1، ص262، مجلس هفدهم.
7 . تنقيح المقال، ج3، ص214
8 . نك : مبحث حبيب بن مظاهر در همين كتاب.
9 . معالى السبطين، ج1، 208 ; بحارالأنوار، 45، ص69 زيارت ناحيه مقدسه با تفاوت
مختصر.
10 . همان، ج2، ص214
11 . «لا تَرْمِه فإنّي أكره أنْ أبدأهُم». حماسه عاشورا، ص191، چاپ اوّل.
12 . فَبالَغَ في قِتالِ الأَعْداءِ وَصَبَرَ عَلى أَهْوالِ البَلاءِ حَتّى سَقَطَ
إِلى الأَرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشى إِلَيْهِ الحُسَيْنُ(عليه السلام)وَمَعَهُ
حَبيبُ بْنُ مَظاهِر فَقالَ لَهُ الحُسَيْنُ: رَحِمَكَ اللهُ يا مُسْلِمُ ثُمَّ
تَلا قَوْلَهُ تَعالى:"فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ
وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً"، وَدَنا مِنْهُ حَبيبٌ وَقالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ
يا مُسْلِمُ أَبْشِرْ بِالجَنَّةِ، فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ بِصَوْت ضَعيف: بَشَّرَكَ
اللهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ: لَولا أَنَّني أَعْلَمُ أَنّي في الأَثَرِ
لاََحْبَبْتُ أَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ ما أَهَمَّكَ، فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ
فَإِنّي أُوصيكَ بِهذا وَأَشارَ بِيَدِهِ إِلى الحُسَيْنِ7، فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّى
تَمُوتَ، فَقالَ لَهُ حَبيبٌ: لاََنعُمَنَّكَ عَيْنَاً. ثُمَّ ماتَ (رِضْوانُ اللهِ
تَعالى عَلَيْهِ).
13 . نك : معالى السبطين، ج2، ص233. «ثكلتكم اُمّهاتكم تقتلون أنفسكم بأيديكم و
تذلّون أنفسكم لغيركم، و تفرحون أنْ يُقْتَلَ مسلم بن عوسجه، أما و الّذى أسلمتُ
له، لَرُبَّ موقف له قد رأيت في المسلمين كريماً، لقد رأيته يوم سلق (آذربايجان)
قتل ستة من المشركين قبل أنْ تلتئم خيول المسلمين، أفيقتل منكم مثله و تفرحون؟!»
14 . بحارالأنوار، ج45، ص27
15 . معالى السبطين، ج2، ص234
16 . نك : فرسان الهيجا ج1، ص141 ; وسيلة الدارين، ص137 ; انصارالحسين، شمس الدين،
ص 163 ـ 117
17 . آرامگاه خاندان پاك پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، ص234، اعلمى، دائرة المعارف،
ص215
18 . مجالس الشهداء، ص86، وقايع كربلا، ص98
19 . نك : اعلمى دائرة المعارف، ج10، ص216
20 . همان منبع، ص217
21 . زهير بن قين الأنماري البجلّى، شهيد الطف ثقة.
22 . نك : قاموس الرجال، ج4، ص485
23 . دمع السجوم، ص293
24 . تاريخ طبرى، ج4، ص61
25 . علامه شوشترى، المواعظ، مجلس سوم، ص59
25 . نك : ارشاد، مفيد، چاپ بصيرتى، ص221، باب توجه الحسين(عليه السلام)إلى الكوفه.
26 . بنى فزاره و بنى بجيله دو قبيله از قبايل عرب بودند.
27 . نك : قاموس الرجال، ج4، ص485
28 . معالى السبطين، ج2، ص9
29 . امين، اعيان الشيعه، ج1، ص598، بحارالأنوار: 44، ص381
30 . آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، مجلس11، ص187
31 . مقتل الحسين(عليه السلام): ص224
32 . نك : اعلمى دائرة المعارف، ج10، ص217
33 . مقرم، مقتل الحسن، ص231
34 . حياة الامام الحسين، 3، ص189
35 . همان، ص221، حياة الامام الحسين، ج3، صص189 و 190
36 . قمقام، ج2، ص473
37 . ابصار العين، صص 100 ـ 102
38 . نك : تاريخ طبرى، ج5، ص352 ; الارشاد، ج2، ص36 و الكامل، ج4، ص20
39 . معالى السبطين، ج1، ص228
40 . نك : اعيان الشيعه، ج1، ص601
41 . معالى السبطين، ج1، ص230
42 . نك : ابن شهرآشوب، مناقب، بخش امام حسين(عليه السلام) ، اعلمى ;
دائرة المعارف، ج7، ص502 و معالى السبطين، ج1، ص230
43 . نك : فرهاد ميرزا قمقام، ج1، ص413 ; معالى السبطين، ص230
44 . اعيان الشيعه، ج1، ص606
45 . نك : شمس الدين، انصار الحسين، ص94، خوارزمى، مقتل الحسين، ج2، ص17،
بحارالأنوار: 45، ص27
46 . نك : آيت الله صدر، پيشواى شهيدان، ص370
47 . نك : آيت الله صدر، پيشواى شهيدان، ص370، معالم المدرستين، 3، ص112
در بحارالأنوار، ج45، ص26 نيز اينگونه آمده است:
«و قيل بل قتله رجل يقال له بديل بن صريم و أخذ رأسه فعلّقه في عنق فرسه فلما دخل
مكّة رآه ابن حبيب و هو غلام غير مراهق فوثب إليه فقتله و أخذ رأسه. و قال محمد بن
أبي طالب فقتل اثنين و ستين رجلا فقتله الحصين بن نمير و علق رأسه في عنق فرسه.»
48 . نك : اعلمى، دائرة المعارف، ج10، ص389
49 . نك : مجلسى، بحار، ج10، ص103
50 . نك : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج5، ص106
51 . مجلسى، بحارالأنوار، ج10، ص103 و معالى السبطين، ج1، 235
52 . تنقيح المقال، ج2، ص28، مقرم مقتل الحسين، ص246
53 . عوالم، ج17، ص88، مقتل مقرم، ص248
55 . نك : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج5، ص107
56 . نك : علامه مامقانى، تنقيح المقال، ج2، ص28
57 . نك : علامه تسترى، قاموس الرجال، ج5، ص107
58 . محسن امين، اعيان الشيعه، ج1، ص 605
59 . نك : معالى السبطين، ج1، ص240، مجلس دهم .
60 . نك : حائرى مازندرانى، معالى السبطين، ج1، ص240
61 . «يَابْنَ رَسُولِ اللهِ أَنَا في الرَّخاءِ أَلْحَسُ قِصاعَكُمْ، وَفي
الشِّدَةِ أَخْذِلُكُمْ؟ وَاللهِ إِنَّ رِيْحِيَ لَنَتِنٌ، وَإِنَّ حَسَبيَ
لَلَئيمٌ، وَلَوْنيَ لاََسْوَدُ، فَتَنفَّسْ عَلَيَّ بِالجَنَّةِ فَيَطيبَ رِيْحي،
وَيَشْرُفَ حَسَبي، وَيَبْيَضَّ وَجْهي».
62 . نك : مامقانى، تنقيح المقال، ذيل كلمه «جون».
63 . نك : حائرى، معالى السبطين، ج1، ص240. «... فَبَكَى الْحُسينُ، وَ اعْتَنَقَهُ
وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ، فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ وَ تَبَسَّمَ و قالَ: مَنْ
مِثْلي وَ ابْنُ رَسولِ اللهِ وَاضعٌ خَدَّهَ عَلى خَدّي، ثُمَّ فاضَتْ نَفْسُهُ».
64 . ارشاد، ص219، ترجمه محدثى، ص96
65 . بحارالأنوار: 45، ص23
66 . بحارالأنوار، ج45، ص71
67 . مامقانى، تنقيح المقال، ج2، ص333، ذيل ماده عمروبن عبدالله الأنصارى ابوثمامه
رابه فتح الثاء مى داند .
68 . بصار العين، صص 119 و 120
69 . نك : قمقام، ج1، ص412
70 . نك : اعيان الشيعه، ج1، ص606