زندگانى امام على الهادى عليه السلام

باقر شريف قرشى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم اللّه الرحمن الرحيم

پرداختن به زندگى ائمه كارى است بزرگ و دشوار و تاب و توانى ديگر مى طلبد زيرا آنان در چهارچوب انديشه تنگ و حقير ما نمى گنجند بلكه هستى خود را در راه اعلاى كلمه توحيد و برافراشتن پرچم اسلام فدا كردند و همچنان در برابر خداى متعال به قصور و عجز خويش اعتراف مى كردند، امامانى كه در زندگى سراسر جهاد و حماسه خود، كمترين غبار گرايش هاى مادى و زودگذر را به خود نگرفتند و هميشه افق ديدشان به فراسوى دنيا گسترش يافته بود. آنان پروانه وار به گرد معبود عالم مى چرخيدند، روزها را در ميدان نبرد و شب ها را با راز و نياز سپرى مى كردند. گاهى مصدر ظاهرى حكومت بودند و زمانى در بند زندان هاى خلافت ، گاهى به ظاهر آزاد بودند و زمانى نيز تحت مراقبت هاى شديد امويان يا عباسيان ، ليكن آنان را هيچ مانعى از انجام رسالت و ابلاغ پيام الهى باز نمى داشت . حيات آنان يكسره وقف خدا بود و دلشان مالامال از ايمان به حق ، از مراحل (( علم اليقين و عين اليقين )) گذشته و در اوج (( حق اليقين )) سير مى كردند و ديگر خودى نمى شناختند بلكه همه حق بودند و حقيقت . لذا مى بينيم قلب و انديشه آنان سرچشمه جوشان معارف و علوم مى گردد و نيايش ها مى تواند چنين سخنانى به زبان آورد و اين چنين منظومه عشق را بسرايد؟ با حيرت و شگفتى بايد بگوييم آرى اينانند پيشاهنگان توحيد و عدالت بر پهنه گيتى و بشريت هميشه از آبشخور انديشه شان بهره ور بوده است .

تلاش ، اعتقاد، صميميت و پايدارى ائمه بى پاداش نبود، بلكه خداوند متعال به آنها علم ، دانش ، فرزانگى و حكمتى عطا نمود كه براى انسان بى سابقه بود و هيچ كس ديگر اين چنين برخوردار از الطاف حق نگشت . در اين مورد سن و سال معيار نبود و كوچك و بزرگ آنان همسنگ بودند. امام جواد، نهمين اختر تابناك امامت در سن كم يعنى هفت سال و چند ماهگى زعامت دين و رياست عامه مسلمانان را به دست گرفت و در برابر پرسش هاى فقهى ، فلسفى و اعتقادى همانند يك متخصص پاسخ ‌هايى مناسب و متين داد، تنها بيان مورد قبول درباره اين پديده عجيب همانست كه شيعه بدان اعتقاد دارد و آن اين كه : علم و دانش ائمه كسبى نيست بلكه خداوند به آنان همان دانشى ارزانى داشته كه پيامبران و رسولان اولوالعزم را از آن برخوردار كرده است .

امام هادى - عليه السلام - نيز مانند پدر بزرگوارش از درياى بيكران دانش الهى بهره مند بود و معاصران خود را از وسعت علمى خويش متحير مى ساخت . ايشان در سنين نوسالى با فاجعه وفات پدر مواجه شدند و فقها و علماى شيعه كه امر امامت را از اصول دين مى دانستند و در اين كار نهايت دقت و كنكاش را لازم مى ديدند و تنها با اتكا به دلايل و براهين قطعى ، امامت شخصى را مى پذيرفتند و براى احساسات و عواطف در اين مجال ، نقشى قائل نبودند و خود را در پيشگاه خداوند مسؤ ول مى شناختند، به امام هادى - عليه السلام - به عنوان دهمين پيشواى خود رجوع كردند.

بهر حال علماى اماميه از حضرت كه سن كمى داشت سؤ الات متعددى در زمينه هاى گوناگون پرسيدند و ايشان كارشناسانه تمامى آنها را پاسخ گفت و آنان به امامت حضرت اعتراف نمودند و اعتقاد قلبيشان استوارتر شد كه امام بايد از همه معاصران خود داناتر باشد و در اين مورد فرقى ميان كوچك و بزرگ نيست بلكه منصب امامت چنين شاءن و موقعيتى دارد. فضل و دانش حضرت و تبحّر ايشان در علوم قرآنى و سنت ، انديشه ها را سرگشته كرد و توان علمى امام هادى زبانزد محافل علمى در اقصى نقاط جهان اسلام گشت و همه جا گفتگو از فضايل امام بود.

بخش بزرگى از مسلمانان امامت حضرت را پذيرفته و رشته دوستى او را به گردن افكندند و حقوق واجب شرعى مانند سهم امام و هداياى گرانقيمت و اموال بسيارى را به ايشان تقديم مى كردند. خبرچينان و گزارش گران حكومت و نيروهاى امنيتى ، اخبار اقبال مردم به حضرت را به تفصيل براى متوكل عباسى كه از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت و شيعيان ايشان بود فرستادند و او سخت خشمگين شد و رگ هاى گردنش متورم گشت ! و دستور داد امام را از مدينه به سامرّا كه پايتخت حكومتش بشمار مى رفت منتقل كنند و ايشان را به اقامت در آن شهر مجبور ساخته ، حركات و رفت آمدهايش را تحت نظر بگيرند و يارانش را بشناسند و مانع رسيدن اموال و حقوق شرعيه به حضرت گردند، همچنين از بهره مندى علما از درياى معارف و علوم ايشان جلوگيرى كند.

امام در آن شهر دوران سختى را پشت سر گذاشت و انواع مصائب و رنج ها را متحمل گشت . هر چند وقت يكبار متوكل به شرطه فرمان مى داد كه به خانه حضرت ريخته آنجا را بازرسى كنند و ايشان را در هر حالتى كه هست به كاخ سلطنتى بياورند، يكبار كه حضرت را شبانه و بى خبر به نزد متوكل آوردند، جام هاى شراب ، آلات خنياگرى ، ابزار موسيقى ، گروه هاى خوانندگان و عياشان ، خليفه عباسى را احاطه كرده بودند و او لبريز از باده و مستى و بى خبر از ملك و هستى به لهو و لعب مشغول بود، امام از قدرت و سنگدلى او هراسى به خود راه نداد بلكه به نصيحت و پندگويى پرداخت و قيامت را به او يادآور شد و شهوترانى و هواپرستى او را محكوم ساخت كه در اين كتاب تفصيل آن خواهد آمد.

امام هادى - عليه السلام - تنها نماينده و سخنگوى جبهه مخالف حكومت عباسى و يكى از رهبران پيشقدم اين امت در روش پيكارگرانه اش عليه طغيانگرى و ستم بشمار مى رفت و موضعى مخالف و انعطاف ناپذير در برابر پادشاهان و حكام عصرش اتخاذ كرده بود و با هيچيك از آنان از در دوستى وارد نشد بلكه دور بودن و اجتناب از آنان را در سرلوحه كار خود قرار داده بود و همين مساءله آنان را به كينه توزى و دشمنى با امام و ايجاد هر نوع تضييق و فشارى عليه ايشان وادار مى كرد. اگر امام - عليه السلام - با آنان همراهى و همگامى مى كرد هرگز مجبور به اقامت در سامرّا نمى گشت ، و او را محاصره اقتصادى نمى كردند و در تنگناى سختى معيشت و درآمد قرارش نمى دادند و مانع ملاقات حضرت با شيعيانش نمى شدند، امّا حضرت براى رضاى خدا و حفظ مصالح اسلام همه اينها را به جان خريد و از پادشاهانى كه سلطنت و قدرتشان برپايه زور و سلاح بود دورى جست - اين كتاب با استفاده از موثق ترين منابعى كه در دست است است تصويرى از سياست و روش حكام عصر امام را ارائه خواهد كرد - گزند عباسيان تنها امام را ناراحت نساخت بلكه همه مسلمانان آن دوران در معرض آسيب و تجاوز بنى عباس قرار گرفتند و در ايام حكومتشان اثرى از اسلام واقعى نماند، آنان اقتصاد مردم را در راه ارضاى شهوات خود به كار گرفتند و سخاوتمندانه خرج خوانندگان و دلقك ها كردند و شب هاى آلوده به گناه خود را با اموال مسلمانان مجلل و پر كبكبه ساختند و در بغداد و سامرّا جشن هاى خود را با تمام محرمات الهى آراستند و تا نهايت انحراف از اصول و موازين اسلامى پيش رفتند؛ اسلامى كه همه اصول و آرمان خود را بر نجات انسان از پليدى و تعالى او بنيان گذاشته بود.

براى بررسى زندگى فرد بايستى زندگى جامعه و ويژگى هاى آن ، مورد بررسى قرار گرفته شود زيرا بدين گونه جنبه هاى مهمى از زندگى شخصى آشكار مى گردد و در پيوند ميان فرد و جامعه است كه نكات حساسى كشف مى شود لذا ما نيز به عصر و دوران امام مى پردازيم و مختصات آن را بيان مى كنيم تا آنكه بدين ترتيب ابعاد و جوانب زندگى علمى و فكرى امام بهتر روشن گردد.

دوران حضرت شاهد حوادث حيرت انگيزى بود كه از مهمترين آنها تسلّط تركان بر تمامى اركان حكومت را مى توان نام برد. آنان بر اقتصاد عمومى چيره شده بودند و كمترين نفوذى براى خلفاى بنى عباس نگذاشتند و آنان را تبديل به عروسك هاى خيمه شب بازى كردند تا آنجا كه هيچ نقشى در امور داخلى و خارجى حكومت نداشتند و تركان هر خليفه اى مى خواستند تثبيت مى كردند و از هر كسى كه ناخشنود مى شدند بركنارش مى ساختند و يا مى كشتند. جامعه اسلامى دچار بحران هايى سخت و ناگوار شده بود زيرا تركان نه آيين حكومت بلد بودند و نه در سياست سررشته اى داشتند و اساسا بيابانگردانى به دور از تمدن بودند. و ما در اين كتاب به تفصيل اين حادثه و حوادث ديگر آن دوران را بررسى خواهيم نمود.

در اين كتاب به زندگى اصحاب امام هادى - عليه السلام - و راويان و حاملان علم ايشان خواهيم پرداخت و تا آنجا كه مى دانيم در اين زمينه كس ديگرى چنين نكرده و تنها ماييم كه در بررسى زندگانى ائمه اطهار به زندگى يارانشان نيز توجه كرده ايم زيرا آن را مكمل بحث از هر شخصيت مى دانيم و با شناخت ياران و اصحاب اوست كه مى توان عمق نفوذ انديشه و تلاش هاى فكرى او را دانست ليكن بررسى هاى تازه ، اين مهم را به دست فراموشى سپرده و كمترين توجهى بدان نشان نمى دهد و حال آنكه از اين طريق مى توان اطلاعات مهمى درباره شخصيت مورد نظر كه در كتب مربوطه ثبت نشده به دست آورد و پيوند مردم با او و رابطه او را با آنان دانست .

درباره زندگى امام هادى - عليه السلام - اين نخستين اثر بشمار نمى رود بلكه قبلا كارهاى صورت گرفته و تاءليفاتى به زيور طبع آراسته شده است كه مى توان براى مثال كتب زير را نام برد:

1 - (( مآثر الكبراء فى تاريخ سامرّا )) دائرة المعارفى درباره شهر سامرّاء و تاريخ آنست كه به وسيله علامه محققّ شيخ ذبيح اللّه نگارش شده و جلد سوم آن اختصاص به زندگانى امام هادى - عليه السلام - يافته است .

2 - (( سيرة الامام العاشر على الهادى )) نوشته استاد سيد عبدالرزاق شاكر البدرى ، ليكن به اعتقاد من آنچه تاكنون درباره امام نوشته شده است - از جمله همين كتاب - بطور جامع و فراگير، تمام جنبه هاى زندگى حضرت را مورد بررسى قرار نداده است بلكه تنها بر گوشه هايى از شخصيت اين بزرگوار پرتو افكنده و موارد خاصى را به بحث گذاشته است و ما هنوز فاقد اثرى هستيم كه زندگى اين اسطوره ايمان را كه دنباله حيات فكرى پدران و اجداد خويش ‍ است به طور كامل بررسى كرده باشد.

در خاتمه اين پيشگفتار، بر خود لازم مى دانم كه از برادر عزيز و ارجمندم حضرت حجة الاسلام ، علامه بزرگ شيخ هادى شريف القرشى - حفظه اللّه - كه در دستيابى به منابع و مراجعه به دائرة المعارف هاى فقهى مانند (( وسائل الشيعه ، )) مرا يارى كرد و اطلاعات سودمندى از زندگانى امام هادى - عليه السلام - در اختيارم گذاشت تشكر و سپاسگزارى كنم و از خداوند مى خواهم به او جزاى خير عطا كند كه حق برادرى را نيك انجام داد.

نجف اشرف

باقر شريف القرشى

تولد و شكوفايى امام (ع )

در اين كتاب به بررسى زندگانى يكى ديگر از ائمه هدى و خاندان نبوّت مى پردازيم ، شخصيت دهمين امام شيعه حضرت على هادى - كه كمتر بدان پرداخته شده است - موضوع اصلى بحث ماست و پيش از ورود به مطلب به خانواده آن حضرت اشاره اى مى كنيم :

پدر

پدر امام هادى امام محمّد جواد فرزند على بن موسى الرضا فرزند و وارث امامت موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب ، اصيل ترين و ريشه دارترين خاندان عرب در اسلام مى باشد و بشريت هرگز خاندانى بدين عظمت و بزرگوارى را جز همين خاندان به خود نديده است . اين خاندان معلم انسانيت در پيمودن مسير كمال بوده اند و خداوند به وسيله آنان و با خون شهيدانشان شجره طيّبه توحيد را آبيارى نموده است .

پدر امام هادى ، حضرت جواد از نوابغ و اعجوبه هاى روزگار بود و پس از وفات پدر (حضرت رضا) در سن هشت سالگى (حدود هفت سال و چند ماه ) رياست عامه مسلمين و مرجعيّت دينى را به عهده گرفت . حكومت بنى عباس ‍ كه فرصت را براى امتحان حضرت و در نتيجه درهم پيچيدن طومار امامت كه از عناصر اساسى تفكر شيعى بشمار مى رفت مناسب ديده بود، يحيى بن اكثم را كه از علماى عصر بود فرا خواند تا امام را در معرض امتحان درآورد. يحيى نيز در برابر جمع كثيرى از وزرا، علما، و ديگر وابستگان حكومت بنى عباس از امام جواد سؤ الى فقهى كرد امام در پاسخ ، آنچنان فروع و شقوق مساءله را يكايك بيان كرد كه يحيى سرگشته شد و به سرمايه كم خود و توانايى علمى امام اعتراف كرد. اين قدرت علمى بى نظير امام به اضافه ديگر موارد به سرعت در ميان مردم منتشر گشت و نقل مجالس و محافل شد و از شهرى به شهرى ، دهان به دهان انتقال يافت ، ما (( بحمداللّه )) توفيق آن را يافتيم كه در كتاب ديگرمان از زندگى اين امام عظيم - عليه السلام - بحث كنيم لذا در اينجا به طرح مجدد آن مسائل را نداريم .

مادر

همانطور كه بارها گفته ايم اسلام تمام تلاش خود را بر وحدت جامعه و اتفاق كلمه گذاشت و صداى : (( يا ايها الناس ‍ انا خلقناكم من ذكر و انثى ... )) (1) در داد و با دستورات خود ريشه تفرقه و تفاخر نژادى را خشكاند. امامان ما در تك تك حركات و سكنات خود بيانگر نظر قرآن و اسلام درباره وحدت نژادى و تساوى مردم بودند و عملا در اين راه گام بر مى داشتند و فرقى ميان سفيد و سياه (جز به تقوا) نمى گذاشتند و براى از بين بردن اختلافات ويرانگر، پيش قدم شده با كنيزان ازدواج مى كردند، امام سجاد با كنيزى ازدواج كرد و زيد بن على - شهيد هميشه جاويد - از اين پيوند مبارك به دنيا آمد.

امام جواد نيز با كنيزى كه به وسيله محمّد بن الفرج براى آن حضرت به هفتاد دينار خريده شده (2) بود ازدواج نمود و امام على هادى ثمره اين ازدواج بود. امام جواد براى تربيت و تهذيب همسر خود كه با مفاهيم اسلامى آشنا نبود وى را در كنار دختران پيامبر (( - صلى اللّه عليه و آله - اين اسوه هاى عفت و طهارت قرار داد و خود عهده دار تعليم وى گشت . سلوك روحى و جاذبه امام و زنان حرم آنچنان نيرومند بود كه بتدريج از اين كنيز، پارسايى شب زنده دار و صالحه اى قارى قرآن و تالى آيات الهى به وجود آورد كه اين مطلب به وسيله راويان آثار نقل شده است . (3) اين زن شايسته ، نتيجه تهجد و تلاوت شبانه خود را ديد و به بالاترين مرتبه افتخار دست يافت و رشك برين گشت زيرا افتخار مادرى امامى از امامان شيعه و سرورى از سروران مسلمين را كسب كرده بود. او عضوى از خاندانى گشته بود كه خداوند آنان را پناهگاه بندگان و كشتى نجات قرار داده بود. امام مورخين در نامه مادر حضرت اختلاف كرده اند و ما برخى از اين اقوال را ذكر مى كنيم :

1 - سمانه مغربيه (4) معروف به بانو ((امّ الفضل )). (5)

2 - ماريه قبطيه . (6)

3 - يديش . (7)

4 - حويت . (8)

البته اقوال ديگرى هم نقل شده است كه ما به دليل بى فايده بودن نتيجه آنها را ترك مى كنيم و چون دانستن نام ايشان كمترين سودى ندارد لذا از اين مطلب مى گذريم .

نوزاد بزرگوار

بالاخره چشم مادر گيتى به جمال اين مولود عظيم روشن شد و با تولد امام هادى - عليه السلام - خون تازه اى در رگ هاى اسلام به حركت درآمد. در آن زمان هيچ مادرى فرزندى با چنين علم ، تقوا و تقيّد به دين نزاده بود. حضرت در ((بصريا)) (9) از توابع مدينه (10) به دنيا آمد و مكارم اخلاق ، شرافت و نجابت را چون ديگر ارزش ها از خاندان نبوت در خود جمع داشت .

مراسم تولد

ائمه - عليهم السلام - هنگام تولد نوزادى در خاندان خود، سنّت شرعى مشخص و معيّنى داشتند و درباره نوزاد، مراسم خاصى را اجرا مى كردند نخست در گوش راست نوزاد ((اذان )) مى گفتند و سپس در گوش چپ او ((اقامه )) و روز هفتم ، نوزاد را ختنه مى كردند و سر او را تراشيده همسنگ آن نقره به مساكين صدقه مى دادند و در آخر، گوسفندى را براى نورسيده عقيقه مى نمودند.

تمام اين مراسم بطور دقيق و كامل به وسيله امام جواد براى فرزند بجا آورده شد و سنّت ائمه همچنان محفوظ ماند.

سال تولد امام (ع )

اكثر مورخان اتفاق نظر دارند كه حضرت در سال 212 ه - (11) به دنيا آمد هر چند قول ضعيفى ولادت حضرت را در سال 214 ه - (12) مى داند، امّا درباره ماه و روز ولادت با هم اختلاف دارند كه ما به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :

1 - حضرت در روز 27 ذى الحجّه به دنيا آمد.(13)

2 - تولد حضرت در روز سيزدهم رجب بود.(14)

3 - امام در روز دوشنبه سوّم رجب ديده به جهان گشود.

4 - برخى منابع ، تصريح مى كنند كه تولد امام در ماه رجب بوده است ليكن روز تولد را معين نكرده اند از جمله در بعضى از دعاها به اين مطلب تصريح شده است مثلا در دعايى چنين آمده است :

((بارالها! از تو مى خواهم (درخواست دارم ) به حق دو مولود در ماه رجب : محمّد بن على ثانى و على بن محمّد منتجب (امام هادى ))).

البته بعضى از منابع تاريخى هم از ذكر روز و ماه تولد حضرت خوددارى كرده و تنها به ذكر محل تولد ايشان يعنى ((مدينه )) اكتفا كرده اند.(15)

نامگذارى

از باب تيمّن و تبرّك ، امام جواد نام اجداد بزرگوارش را بر فرزند نهاد ((على )) نام اميرالمؤ منين و زين العابدين و سيد الساجدين على بن الحسين . اين نامگذارى بسيار بجا بود و امام دهم به حكم وراثت ، خصوصيات اجداد را در خود داشت . او بلاغت و سخنورى را از اميرالمؤ منين به ارث برده بود و تقوا و عبادت وى همانند سيد الساجدين بود.

كنيه امام (ع )

از جمله رسم هاى عرب كنيه گذارى بر افراد بوده است و اين نوعى احترام بشمار مى رفته است تا جايى كه عرب در اين مورد به تفاخر مى پرداختند و شاعرى در اين باب مى گويد:

(( اكنيه حين اناديه لا كرمه   و لا القبه و السواءة اللقبا ))

((هنگامى كه او را مى خوانم با كنيه او را صدا مى زنم و به او لقب نمى دهم زيرا لقب دادن سبك شمردن است )).

ائمه - عليهم السلام - اين نكته را به خوبى مى دانستند و حتّى به اطفال خود كنيه داده و آنان را با كنيه صدا مى زدند زيرا نوعى احترام بود و در رشد روانى و بلوغ اجتماعى فرزند اثرى ژرف داشت . حتّى در اين زمينه شعرى از امام اميرالمؤ منين به اين مضمون روايت شده است :

(( نحن الكرام و طفلتا المهد يكنى   انا اذاقعد اللئام على بساط العزّقمنا ))

((ما بزرگمنش هستيم و به فرزندانمان از همان هنگام كه در گهواره هستند كنيه مى دهيم )).

((راه ما از راه لئيم و بى ريشه جداست و اگر آنان از راهى بروند ما از آن ، رو بر مى گردانيم و بر يك سفره نمى نشينيم )).

امام جواد نيز به تاءسّى از پدران گرامى خود فرزند را ((ابوالحسن )) خواند و در اين كنيه او را با دو تن از اجدادش ‍ همانند ساخت : امام موسى بن جعفر و امام رضا. محدثين و روات براى تميز و تفكيك ميان اين سه بزرگوار صفتى به ابوالحسن افزوده ، امام موسى بن جعفر را (( ابوالحسن الا ول ، )) امام رضا را (( ابوالحسن الثانى )) و امام هادى را (( ابوالحسن الثالث )) مى خوانند.

القاب حضرت

القاب شايسته امام گوشه هايى از صفات و گرايش هاى والاى ايشان را به خوبى تصوير مى كنند و ما برخى را نقل مى كنيم :

1 - (( الناصح : )) اين لقب از آن رو به ايشان داده شد كه بيش از همه مردم ، امت جدش را راهنمايى مى كرد و مصالح آنان را گوشزد مى كرد.

2 - (( المتوكل : )) حضرت از اين لقب نفرت داشت و به ياران خود فرموده بود وى را بدين لقب نخوانند.

به نظر ما امام از آن رو اين لقب را ناخوش داشت كه لقب جعفر متوكل ، خليفه عباسى نيز بود كه از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت - عليهم السلام - بشمار مى رفت .

3 - (( التقى : )) زيرا حضرت تقواى الهى را پيشه ساخته و خدا را هميشه مركز توجه خود قرار داده بود. طاغوت زمان ؛ متوكل عباسى تمام تلاش جهنمى خود را به كار گرفته بود تا امام را به محافل لهو و لعب ، و فسق و فجور بكشاند، ليكن در كار خود سخت شكست خورد و اطرافيان خود را از اين مطلب با خبر ساخت و از ناتوانى خود پرده برداشت .

4 - (( المرتضى : )) كه مشهورترين لقب ايشان است .

5 - (( الفقيه : )) ايشان فقيه ترين فرد عصر و زمان خويش بودند و عالى ترين مرجع علما و فقها بشمار مى رفتند.

6 - (( العالم : )) حضرت ، داناترين شخص زمان خود نه تنها در مسائل و امور دينى ، بلكه در تمام معارف و علوم بشرى بودند.

7 - (( الامين : )) ايشان در تمام امور دينى و دنيوى بودند.

8 - (( الطيب : )) هيچ كس در زمان حضرت از ايشان پاكيزه تر و آراسته تر نبود.

9 - (( العسكرى : )) محل اقامت ايشان در سامرّا ((عسكر)) نام داشت لذا به ايشان لقب عسكرى داده شد.(16)

10 - (( الموضح : )) روشن كننده احكام كتاب و سنت .

11 - (( الرشيد: )) حضرت از همه بهتر راه رشد و هدايت را يافته و بر صراط مستقيم بودند.

12 - (( الشهيد: )) زيرا ايشان توفيق شهادت را يافتند و به دست دشمنان خدا شهيد گشتند.

13 - (( الوفى : )) ايشان با وفاترين مردم بودند و وفا از ويژگى هاى ايشان بشمار مى رفت .

14 - (( الخالص : )) زيرا ايشان از هر عيب و زشتى پاك و منزّه بودند.

سيماى حضرت

امام هادى شباهت تامّى به پدر و جدّشان امام جواد و امام رضا داشتند. مورخان حضرت را چنين توصيف كرده اند: گندمگون ، سياه چشم ، با دستانى ورزيده و سخت ، چهارشانه ، با بينى عقابى و دندان هاى فاصله دار، خوش صورت و بدنى عطرآميز.

حضرت مانند جدشان امام باقر - عليه السلام - تنومند بودند و از اندامى متناسب و ميانه بالا برخوردار بودند و بدنى عضلانى و شانه هايى با فاصله خوب داشتند، و در مجموع تركيب خصوصيات بدنى ، ايشان را متمايز از ديگران ساخته و نظر ديگران را جلب مى كرد.

حافظ حقيقى خداست

امام جواد فرزند گرامى خود را بسيار دوست مى داشت و براى حفظ ايشان از گزندهاى زمانه به خداوند متعال متوسّل مى شد، حضرت دعايى را همراه فرزند ساخته بود تا او را از آسيب ها حفظ كند. ديدن فرازهايى از اين دعا، اعتماد و توكّل مطلق حضرت را به سبب ساز عالم به خوبى نشان مى دهد. ما در اينجا قسمت هايى از اين دعا را نقل مى كنيم :

(( بسم اللّه الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم ، اللهم رب الملائكة و الروح ، و النبيين و المرسلين ، و قاهر من فى السموات و الا رضين ، و خالق كل شى ء و مالكه كف عنى باءس اءعدائنا، و من اءراد بنا سوء من الجن و الانس ، فاءعم اءبصارهم و قلوبهم ، و اجعل بيننا و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا، انك ربنا و لا حول و لا قوة الا باللّه عليه توكلنا و اليه اءنبنا، و هو العزيز الحكيم .

ربنا و عافنا من شرّ كل سوء، و من شرّ كل دابة اءنت آخذ بناصيتها، و من شرّ ما سكن فى الليل و النهار، و من شرّ كل سوء، و من شرّ كل ذى شرّ يا رب العالمين ، و اله المرسلين ، صل على محمّد و آله اءجمعين ، و خص محمدا و آله باءتم ذلك ، و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم ، بسم اللّه و باللّه اءومن و باللّه اءعوذ، و باللّه اعتصم ، و باللّه اءستجير، و بعزة اللّه و منعته اءمتنع من شياطين الانس و الجن ، و من رجلهم و خيلهم و ركضهم ، و عطفهم و كيدهم و سرّه و شرّ ما ياءتون به تحت الليل و تحت النهار من البعد و القرب ، و من شرّ الحاضر و الغائب ، و الشاهد و الزائر اءحياءا و اءمواتا... و من شرّ العامة و الخاصة ، و من شرّ نفسى و وسوستها، و من شرّ الدناهش و الحس و اللمس ، و اللبس ، و من عين الجن و الا نس .

و بالاسم الذى اهتزّ له عرش بلقيس اءعيذ دينى و نفسى ، و جميع ما تحوط به عنايتى من شرّ كل صورة و خيال اءو بياض ‍ اءو سواد، اءو تمثال اءو معاهد اءو غير معاهد ممن سكن الهواء و السحاب و الظلمات و النور و الظل و الحرور و البرد، و البحور و السهل و الوعور و الخراب ، و العمران و الا كام و الا جام و المفاوض ، و الكنايس و النواويس و الفلوات و الجبانات ، من الصادرين ممن يبدو بالليل و ينتشر بالنهار، و بالعشى و الا بكار، و الغدو و الا صال ، و المريبين و الا سامرة و الا فاترة و الفراعنة ، و الا بالسة ، و من جنودهم و اءزواجهم و عشائرهم ، و قبائلهم ، و من همزهم و لمزهم و احتيالهم و من شرّ كل ذى شرّ داخل و خارج ، و عارض و متعرّض ، و ساكن و متحرك ، و ضربان عرق ، و صداع شقيقة و ام ملدم و الحمى ، و المثلثة و الربع و الغب ، و النافضة و الصالبة و الداخلة و الخارجة ، و من شرّ كلّ دابة اءنت آخذ بناصيتها، انك على صراط مستقيم ، اللهم صل على محمّد و آل محمّد و سلم كثيرا...)).

((بارالها! اى خداى ملائكه و روح و پيامبران و اى مقهور كننده زمينيان و اهل آسمان ها و اى خالق و مالك هر پديده ، مرا از گزند دشمنان ما و بدخواهان جنى و انسى ما مصون بدار.

پروردگارا! چشم و دل آنها را كور كن و ميان ما و ايشان حجاب و حفاظى استوار قرار ده كه تو پروردگار ما هستى و توان و قدرتى جز از تو سرچشمه نمى گيرد.

ما به خدايمان توكّل مى كنيم و به او رو مى آوريم ، اوست حكيم و تواناى مطلق .

پروردگارا! ما را از هر گزندى و از شرّ هر جنبنده اى حفظ بفرما كه اختيار همه موجودات به دست تو مى باشد.

اى پروردگار عالميان و اى خداى رسولان ، بر محمّد و خاندانش درود فرست و اين خاندان را با درودهاى ويژه معزّز بدار كه تمام قدرت ها از خداى والا و عظيم است .

به نام خدا، به خدا ايمان دارم و به او پناه مى برم و قدرت الهى ، خود را از شرّ شياطين جن و انس حفظ مى كنم .

به نيروى خدا چنگ مى زنم و خود را از شرّ پيادگان و سواران جن و انس در شب و روز حفظ مى كنم . به خدا توكّل كرده خود را از شرّ نفس امّاره و وساوس آن و انواع موجودات شرور جنسى و انسى چه زنده و چه مرده در امان مى دارم .

خودم و دينم را در كنف حمايت اسمى قرار مى دهم كه تخت بلقيس بخاطر آن به لرزه درآمد.

اسم اعظم الهى را حافظ خود از شر تمامى ساكنان بيشه ها، جنگل ها، دشت ها، درياها و... مى دانم .

نام خدا را دواى تمامى دردهاى جسمى و رنج هاى داخلى و خارجى خود مى دانم .

از هر بيمارى از تب گرفته تا دردهاى جانكاه به خدا پناه مى برم . از كيدهاى شيطانى و هر نوع فتنه انگيزى شياطين در تمامى اوقات به مالك حقيقى هستى پناه مى برم .

بارالها! تو بر صراط مستقيم هستى . پروردگارا بر محمّد و آل محمّد درود بفرست ...)).

در فرازهاى مختلف اين دعا اعتقاد و اعتماد مطلق به توحيد افعالى كاملا مشهود است و حضرت جواد با اين گونه دعاها فرزند بزرگوار خويش را تغذيه مى كرد و با چنين سلاحى او را به استقبال آينده پر تلاطم مى فرستاد. آرى امام با چنين مفاهيمى از اوان كودكى آشنا بود و تسليم كامل در برابر قدرت مطلقه الهى با جان و دل مى آموخت :

اى دل ار سيل فنا بنياد هستى بركند   چون تو را نوح است كشتيبان ز طوفان غم مخور

رشد و نموّ امام (ع )

امام هادى - عليه السلام - در خاندانى پا گرفت كه اخلاق و انسانى مجسم بودند، ادب و محبت بر سراسر اين خانواده سايه گستر بود؛ كودك به بزرگ احترام مى گذاشت و بزرگ در محبت و مهر به كودك پيش قدم بود. مورّخان نمونه هاى شگفت انگيزى از ويژگى هاى اخلاقى اين خاندان را نقل كرده اند مثلا منقول است كه : ((امام حسين در برابر برادر خويش حضرت امام حسن - عليهماالسلام - هرگز سخن نمى گفت و اين كار را براى تجليل و بزرگداشت برادر مى كرد)).(17)

يا اينكه : ((امام زين العابدين هرگز در حضور مادر يا دايه خويش غذايى نخورد بخاطر اين كه مبادا نظر مادر يا دايه قبلا به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدين وسيله حقوق آنان را ضايع كند و دل ايشان را بشكند)).(18)

رعايت اين گونه موارد اخلاقى ، مانند رفتار انبياست و متخلقين به آن در همان اوجى پرواز مى كنند كه انبياى الهى مطمح نظرشان بوده است . امام هادى در دامان پدر با يكايك فضائل و مكارم اخلاقى پدر ماءنوس مى گشت و از زلال دانش ايشان سيراب مى شد، هر روز پدر جلوه هاى از روح آتشين خود را بر فرزند عيان مى ساخت و او را بر مسؤ وليت بزرگ آينده ، آماده مى نمود. پدر آنچنان شيفته فرزند بود كه از ابراز آن نمى توانست خوددارى كند و بارها اعجاب و شگفتى خويش را از اين انسان نمونه و ممتاز نشان مى داد. نمونه زير گوياى اين مطلب است .

مورّخين نقل مى كنند هنگامى كه امام جواد قصد حركت به سمت عراق را داشت امام هادى را كه در آن زمان شش ‍ ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسيد: دوست دارى از عراق چه هديه اى برايت بياورم ؟ امام هادى تبسّمى كرده فرمود: ((شمشيرى چون آتش ...)).

آنگاه امام جواد رو به فرزند ديگر خود ((موسى )) نموده از او پرسيد: تو چه دوست دارى ؟ موسى پاسخ داد: ((فرش خانه اى ...)).

امّا شگفتى خود را نشان داده و در حالى كه از پاسخ امام هادى مشعوف بود فرمود: ((ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است )).

پاسخ امام نشان شجاعت ذاتى و آمال وى بود و اين چيز غريبى نيست زيرا تمامى امامان اين خصيصه را در خود داشتند.

نبوغ زودرس

امام هادى در همان كودكى از آنچنان نبوغ ، زيركى و هوشيارى برخوردار بود كه اطرافيان را مبهوت مى ساخت و مورّخان نمونه هاى متعددى از تيزهوشى حضرت نقل كرده اند از جمله اين موارد آنست كه : معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد از عمر بن فرج خواست به مدينه رفته معلمى براى امام هادى كه در آن وقت شش سال و چند ماه داشت انتخاب كند و تاءكيد كرد كه معلم بايد از دشمنان اهل بيت و مخالفين آنان باشد! تا امام را با كينه اهل بيت پرورش دهد و ايشان را اعتقادات نواصب بياموزد و دشمنى خاندان نبوت را در دل امام جاى دهد! عمر در اجراى دستورات معتصم به مدينه رفته و ماجرا را با والى شهر در ميان گذاشت . او و چند تن ديگر جنيدى را به عنوان دشمن ديرينه اهل بيت معرفى كردند. جنيدى پس از اطلاع از موضوع ، موافقت خود را اعلام كرد. براى او حقوقى ماهانه تعيين گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شيعيان با امام گردد. جنيدى كار خود خود را آغاز كرد ليكن از آنچه مشاهده كرد شگفت زده و مبهوت شد. روزى محمّد بن جعفر، جنيدى را ديد و از او پرسيد:

((اين كودك - منظورش امام هادى بود - تحت تعليم و آموزشت چگونه است ؟...)).

جنيدى از اين تعبير برآشفته شد و گفت : ((مى گويى : اين كودك ؟! و نمى گويى : اين پير! تو را به خدا كسى را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدينه مى شناسى ؟)).

محمّد پاسخ داد: ((نه )).

امّا به خدا من بحثى را در ادبيات پيش كشيده و موضوع را آنچنان كه گمان مى كنم شايسته است بسط مى دهم بعد مى بينم او مطالبى را به گفته هايم مى افزايد كه من از آنها استفاده مى كنم و از او مى آموزم . مردم گمان مى كنند من به امام درس مى دهم ليكن به خدا اين من هستم كه از او درس مى آموزم ...

چند روز بعد مجددا محمّد بن جعفر، جنيدى را ديده از او پرسيد: ((حال اين كودك چگونه است ؟)).

جنيدى از اين حرف برانگيخته شد و گفت : ((ديگر اين حرف را تكرار مكن به خدا او بهترين مردم روى زمين و فاضل ترين خلق خداست . گاهى مى خواهد وارد اتاق بشود مى گويم اول سوره اى از قرآن بخوان و بعد داخل شو. مى گويد: كدام سوره را مى خواهى تا بخوانم ؟ و من نام سوره هاى بلند اول قرآن را نام مى برم هنوز نام سوره تمام نشده شروع مى كند به خواندن آن و آنچنان درست و دقيق مى خواند كه من درست تر از آن را نشنيده ام . او قرآن را زيباتر از مزامير داوود مى خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآن است و تاءويل و تنزيل آن را نيز مى داند.

سپس جنيدى گفت : (( سبحان اللّه ! )) اين كودك در ميان ديوارهاى سياه مدينه رشد كرده است پس اين دانش ‍ عميق را از كجا كسب كرده است ؟)).

بالاخره همين جنيدى ناصبى و دشمن اهل بيت ، از بركات انفاس قدسى امام ، صراط مستقيم را يافت و چنگ به (( حبل المتين )) الهى زد و در زمره محبّان اهل بيت قرار گرفت و به امامت ائمه هدى اعتراف كرد.(19)

البته طبيعى است كه تنها توجيه حقيقى اين پديده همان اعتقاد شيعه درباره اين خاندان است . شيعيان بر اين عقيده هستند كه خداوند متعال به اهل بيت دانش و حكمتى عنايت كرده است كه ديگران از آن بى نصيب مى باشند و در اين مورد سن و سال مدخليّتى ندارد.

هيبت و وقار حضرت

امام هادى مانند پدران گرامى خود و انبياى الهى از آنچنان هيبت و نفوذ معنوى برخوردار بود كه همگان را وادار به كرنش مى كرد و اين امر اختصاص به شيعيان حضرت نداشت . در اين باره به نقل مورد زير اكتفا مى كنيم : محمّد بن حسن اشتر علوى مى گويد:

((همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى ، طالبى و جعفرى بر درگاه متوكل عباسى بوديم كه ناگهان ابوالحسن - امام هادى - وارد شد و آهنگ در قصر خليفه را نمود تمامى حاضران بلا استثنا از مركب هايشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد كاخ شد، مردى از آن جمع از اين تجليل و گراميداشت به خشم آمده لب به اعتراض ‍ گشود و گفت : اين تشريفات براى كيست ؟! چرا براى اين جوان اين همه احترام بگذاريم ؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسال تر. به خدا قسم هنگام خارج شدن ، ديگر براى او بپا نخواهيم خاست و از اسب فرود نخواهيم آمد...

ابوهاشم جعفرى به او چنين پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و كوچكى به او احترام خواهى گذاشت ... لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تكبير و سرود توحيد برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت :

((مگر شما نبوديد كه تصميم داشتيد به حضرت احترام نگذاريد!)).

گروهى از آن ميان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستيم خودمان را كنترل مى كنيم و بى اختيار از اسب فرود آمده به ايشان احترام گذاشتيم .(20)

هيبت امام آنچنان قوى و نفوذ ايشان آنقدر نيرومند بود كه هنگام آمدن نزد متوكل تمامى درباريان و نگهبانان قصر بى اختيار به خدمت امام قيام مى كردند و بدون كمترين بهانه جويى و به انتظار گذاشتن ، درها را مى گشودند و پرده ها را كنار مى زدند. (21) نيرومندى و هيبت امام ناشى از سلطنت دنيوى يا اندوخته هاى مالى بود بلكه سرّ عظمت ايشان در اطاعت خداوند متعال ، زهد در دنيا و پايبندى به دين بود. امام خوارى و ذلت عصيان خدا را از خود دور ساخته و از طريق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسيده بود)).

احترام علوى ها به امام (ع )

سادات و علوى ها در احترام و بزرگداشت امام همصدا بودند و متفقا رهبرى و فضل امام را پذيرفته بودند از جمله اين علويان زيد بن موسى بن جعفر - معرف به زيد النار - بود كه عموى پدر حضرت بشمار مى رفت و در آن وقت مردى معمّر و كهنسال بود. روزى زيد به قصد ديدار امام بر در خانه آمد و از عمر بن فرج كه نگهبان در بود خواست تا برايش ‍ از امام اجازه ورود بگيرد، امام اجازه داد و زيد وارد شد و در مقابل امام كه در صدر مجلس بود با ادب تمام و احترام دو زانو نشست و بدينسان به امامت حضرت اعتراف كرد.

روز ديگر كه زيد به حضور امام شرفياب شد ايشان در مجلس حاضر نبودند و زيد در صدر مجلس نشست اندكى بعد امام وارد مجلس شد و همينكه زيد حضرت را ديد به سرعت از جاى خود برخاسته امام را در مكان خويش جاى داد و خود مؤ دّبانه در مقابل ايشان نشست . در اين زمان ، امام بسيار جوان و زيد مردى مسنّ بود ليكن حركت زيد به عنوان اعتراف به امامت حضرت و فضيلت ايشان بود و تمامى قائلين به امامت ايشان چنين مى كردند.(22)

امام و اهل كتاب

تنها مسلمانان نبودند كه منتهاى احترام را نسبت به امام بجا مى آوردند بلكه اهل كتاب نيز در بزرگداشت امام مانند مسلمانان حقيقى عمل مى كردند و تحت تاءثير نفوذ معنوى حضرت بودند و موقعيت والاى ايشان را نزد خداوند درك مى كردند. آنان در گرفتارى ها و دشوارى ها به امام متوسل مى شدند و هدايايى به حضرت تقديم مى كردند و از ايشان مى خواستند تا گره كار فرو بسته آنان را بگشايد. واقعه زير به خوبى گوياى مطلب است :

هبة اللّه بن ابى منصور موصلى چنين نقل مى كند: ((يوسف بن يعقوب مسيحى از دوستان پدرم بود و روزى به خانه ما در بغداد به عنوان ميهمان آمد. پدرم از او انگيزه آمدنش را پرسيد و يوسف پاسخ داد: متوكل عباسى مرا خواسته است ولى نمى دانم چرا، من نيز خودم را به صد دينار بيمه كرده ام كه آنها را با خود آورده ام تا براى على بن محمّد بن على الرضا - عليه السلام - هديه ببرم ، پدرم او را تشويق كرد و او چندى بعد بغداد را ترك كرده متوجه سامرّا گشت ، چند روز بعد يوسف با خوشحالى فراوان وارد خانه ما شد پدرم از آنچه بر او گذشته بود پرسيد و او چنين پاسخ داد:

براى اولين بارى بود كه سامرّا را مى ديدم و قبلا به آن شهر نرفته بودم ، دوست مى داشتم قبل از رفتن نزد متوكل ، صد دينار هديه را به ابن الرضا - امام هادى - برسانم لذا از خانه ايشان سؤ ال كردم ، به من گفتند: متوكل مانع خروج حضرت از خانه است و ايشان در خانه تحت نظر مى باشد، من كه ديگر از رفتن نزد امام ترسيده بودم پرسش از محل اقامت ايشان را هم ترك كردم ناگهان به ذهنم خطور كرد كه بر مركب خود بنشينم و در شهر گشتى بزنم شايد بدون پرسش منزل حضرت را بيابم پس بر مركب سوار شده كوى ها و بازارها را يكى يكى پشت سر گذاشتم تا رسيدم به در خانه اى كه حس كردم منزل امام است لذا به غلام همراه خود گفتم : بپرس اين خانه از كيست ؟ غلام پس از سؤ ال برايم پاسخ آورد: خانه ((ابن الرضا)) است و بعد كوبه در را به صدا درآورد و غلامى سياه از خانه خارج شد و متوجه من گشت گفت : ((يوسف بن يعقوب تو هستى ؟)).

گفتم : آرى .

گفت : پياده شو، من هم از مركب خود فرود آمده و او مرا وارد راهرو خانه كرد و خود داخل شده سپس بيرون آمد و گفت : آن صد دينار كجاست ؟ سكه ها را به او دادم و او آنها را به امام رساند و بعد خارج شد و به من اجازه ورود داد، داخل شدم و امام را ديدم كه تنها نشسته است با مهر و محبت نگاهى به من كرد و گفت :

((آيا وقت آن نرسيده است كه به راه راست بيايى و هدايت شوى ؟)).

گفتم : آقاى من به اندازه كافى براهين و دلايل روشن براى اينكه هدايت شوم ديده ام . امّا امام فرمود: هيهات ! تو اسلام نخواهى آورد ولى فرزندت بزودى مسلمان شده و يكى از شيعيان ما خواهد بود. اى يوسف ! اقوامى گمان دارند دوستى و ولاى ما سودى به حال كسانى مانند تو ندارد به ديدار متوكل برو كه مرادت برآورده خواهد شد... يوسف از معجزاتى كه در اين مدت كوتاه ديده بود مبهوت گشت و نزد متوكّل رفته به مقصود خود رسيد.

سپس هبة اللّه مى افزايد: پس از مرگ يوسف فرزندش را كه مسلمانى درست اعتقاد و شيعه اى روشن ضمير بود ملاقات كردم به من گفت پدرش بر كيش مسيحيت مرد و او پس از مرگ پدر مسلمان شد و از دوستان حقيقى اهل بيت گشت و مرتب تكرار مى كرد: من بشارت آقايم - على الهادى - هستم . (23) اهل كتاب زندگى امام را دنباله زندگانى پيامبران و قديسان مى ديدند و به حضرتش ايمان مى آوردند.

اظهارات نويسندگان درباره شخصيت امام (ع )

تمام كسانى كه سيره امام را نگاشته اند امام را نمونه علم ، شرافت و تقوا ديده اند و بر اين باورند كه تمام ارزش هاى عالى انسانى در وجود امام است كه جلوه حقيقى يافته است لذا هر يك به شيوه خود حيرت و ناباورى خود را بيان كرده است و از سرگشتگى خود پرده برداشته است . ما در اينجا پاره اى از اقوال را نقل مى كنيم :

1 - ((ابوالفلاح حنبلى )):

عبدالحىّ ابوالفلاح حنبلى چنين مى گويد: ((ابوالحسن بن على الجواد فرزند على بن موسى الرضا فرزند جعفر الصادق علوى حسينى معروف به ((الهادى )) امامى بود فقيه و متعبد به احكام او يكى از امامانى است كه غلات شيعه به عصمت آنان مانند انبياء معتقدند...)).(24)

2 - ((يافعى )):

يافعى مى گويد: ((امام على هادى ، امامى بود فقيه و متعبّد...)).(25)

3 - ((ابوالفداء)):

((على النقى به اعتقاد اماميه يكى از ائمه دوازدهگانه است و نام مباركش على الزكى بن محمّد الجواد مى باشد...)).(26)

4 - ((ابن صباغ مالكى )):

ابن صباغ مالكى نقل مى كند كه : ((يكى از بزرگان علم مى گويد: فضيلت ابوالحسن على بن محمّد هادى زبانزد خاص ‍ و عام است و آوازه فضلش سراسر گيتى را درنورديده است ؛ فضيلتى ذكر نمى شود مگر آنكه نام امام قرين آن است و كرامتى به اجمال گفته نمى شود جز آنكه تفصيل آن را امام هادى داراست . (آنچه خوبان همه دارند ايشان يك جا دارند) حضرتش مستجمع مكارم و معالى اخلاق است و دردانه انسانيت بشمار مى روند. آنچنان به حفظ سجاياى انسانى خود پايبند بود كه چوپانى براى حفظ گله اش ، روح و اخلاق حضرت نرم و شيرين بود، سيرت وى عادلانه و دوستى هايش خيرخواهانه بود. در وقار، آرامش ، عفت ، پاك رفتارى ، زيركى ، شجاعت ، شرف ، و همت عالى بر سنت نبوى و سيرت علوى بود، در موقعيت والاى ايشان كسى را انديشه نزديك شدن هم نبود و شاهباز خرد مردم به شرف ايشان نمى توانست رسيد. در زندگى روش سخت ، دشوار و عارفانه اى پيش گرفته بود كه كسى را در آن طمع و شراكتى نبود)).(27)

5 - ((ابن شهر آشوب )):

ابن شهر آشوب درباره حضرت مى گويد: ((از همه خوش سيماتر و راستگوتر بود. زيبايى ايشان از نزديك دل ها را مى ربود و كمالشان از دور، خردها را سرگشته مى كرد. هنگامى كه لب مى گشود زيبايى كلامش ديگران را شيفته مى كرد و هنگامى كه لب فرو مى بست هيبت و وقارش فضا را سنگين مى كرد. او از خاندان نبوت و امامت بود و جايگاه وصايت و خلافت . او شاخه اى از بهترين شاخه هاى درخت نبوت و بهترين ثمره امامت بشمار مى رفت ...)).(28)

6 - ((قطب راوندى )):

قطب راوندى درباره حضرت هادى چنين مى گويد: ((صفات امامت و شرايط آن در على بن هادى جمع شده بود و فضل ، علم و صفات نيك ايشان به اوج كمال رسيده بود، اخلاق او مانند نياكانش خارق العاده و شگرف بود، ايشان با جبّه اى پشمين در شبانگاه بر سجاده اى رو به قبله مى نشست و تمام شب را به تهجّد مشغول بود، و اگر ما بخواهيم يكايك خصوصيات اخلاقى والاى ايشان را برشماريم تمام كتاب را باى بدان اختصاص دهيم ...)).(29)

7 - ((ذهبى )):

ذهبى مى گويد: ((على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن زين العابدين بنالسيد الشريف العلوى الحسينى ، يكى از فقهاى دوازدهگانه است و اماميه او را به((منارى راهنما)) ملقب ساخته اند...)).(30)

8 - ((ابن حجر)):

ابن حجر مى گويد: ((على هادى دانش و بخشش را از پدر به ارث برده بود)).(31)

9 - ((ابن عنبسه )):

ابن عنبسه نسب شناس معروف مى گويد: ((على هادى در محله اى از شهر سامرّا كه ((عسكر)) ناميده مى شد. اقامت داشت لذا به ((عسكرى )) ملقب گشت ، مادرش امّ ولد بود و ايشان در نهايت فضيلت و نجابت بودند...)).(32)

10 - ((محمّد بن طلحه )):

محمّد بن طلحه شافعى درباره شخصيت امام مى گويد: ((اوصاف و مناقب على هادى بر گوش هاى شنوندگان چون آويزه هايى زمردين مى درخشد و گهرهايى است در درج انديشه هاى انسانى ، وى ، بى نظيرترين خصال نيك را در خود جمع آورده بود و آنها را از درجه نبوت و رسالت و بطون اصيل عرب به ميراث برده بود...)).(33)

11 - ((شيخ آقا بزرگ تهرانى )):

محقق برجسته شيخ آقا بزرگ تهرانى مى گويد: ((امام هادى جليل القدرترين برادران خويش و وارث دانش و بخشش ‍ پدران خود بود. منصب امامت از آن جهت به ايشان اختصاص يافت كه داراى تمامى شرايط آن يعنى علم ، عدالت ، كارآيى ، سلامت اعضا و حواس - آن مقدار كه در انديشه و كردار مؤ ثر است - و نسب قرشى عربى بود، از همه گذشته ايشان از بنى هاشم بودند...)).(34)

12 - ((خير الدين زركلى )):

خير الدين زركلى مى گويد: ((على ملقب به الهادى فرزند محمّد الجواد بن على الرضى بن موسى بن جعفر حسينى طالبى ؛ دهمين امام از ائمه اثنى عشر و يكى از پرهيزگاران و صالحين بشمار مى رفت ...)).(35)

اينها خلاصه اى بود از نظرات بزرگان كه در خلال آن شگفتى و اعجاب خود را نسبت به امام هادى و خصوصيات او نشان داده اند. در ميان اين خصوصيات دو ويژگى از اهميت بيشترى برخوردار است :

1 - تخصّص در علوم اسلامى ، ايشان عالى ترين مرجع دينى عصر خود بودند.

2 - تقوا و عبادت ، هيچ كس از مردم در عصر امام مانند ايشان را در عبادت ، تقوا و تعهد دينى سراغ نداشته است .