- ۴ -


حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: بدانيد كه روان آدمى آن چه را به آن اهدا گردد مى پذيرد و هر چه را كه دور باشد و منع كرده شود، رها مى كند.

پدرم از دنيا رفت

و از هارون فضل نقل مى كند كه روز وفات حضرت جواد عليه السلام حضرت هادى عليه السلام را در مدينه ملاقات كردم ، حضرت فرمود: باو جعفر! پدرم از دنيا رفت . كسى پرسيد از كجا دانستيد؟ فرمود: ذلت بى سابقه اى نسبت به عظمت خداوند بر من وارد شد.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: نعمت ها بهره هايى كوتاه است ؛ ولى سپاسگذاى هم نعمت و هم فرجام نيك را مژده است .

يك شبه به بغداد رفتم

از اسحاق جلاب نقل شده كه گفت : گوسفند زيادى براى حضرت هادى عليه السلام خريدم . حضرت از اصطبل خانه اش به جاى وسيعى برد كه نمى شناختم . من شروع به تقسيم گوسفندان ميان اشخاصى كه حضرت دستور داده بود، كردم ؛ و براى ابو جعفر (كه ظاهرا همان حضرت سيد محمد است ) و مادرش و ديگران فرستادم . آن گاه از حضرت اجازه خواستم كه به بغداد نزد پدرم بر گردم و اين قضيه روز هشتم ذيحجه بود. حضرت نوشت كه فردا هم بمان و بعد برو؛ روز عرفه را هم ماندم و شب عيد قربان در ايوان جلوى اطاق وى خوابيده بودم ، حضرت هنگام سحر آمد و فرمود: اسحاق ! بلند شو. برخاستم و چشم باز كردم و خودم را در بغداد با رفقايم ديدم . نزد پدر رفتم ؛ به آنها گفتم : عرفه در سامره بودم و براى عيد به بغداد آمدم .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: دانشمند و دانشجو در ترقى باهم شريكند.

اطلاع حضرت از امور غيبى

و از محمدبن فرج نقل مى كند كه گفت : حضرت هادى عليه السلام براى من نوشت : كار خود را جمع كن و مواظب خود باش . من به دستور حضرت كارهاى خودم را جمع و جور مى كردم و نمى دانستم كه به چه منظورى اين دستور را فرموده است ؛ كه ماءمورى آمد و مرا از مصر زنجير بسته بيرون برد، و همه اموالم را توقيف كرد. هشت سال در زندان بودم آن گاه نامه ديگرى از آن حضرت رسيد: كه در طرف غربى (بغداد) منزل كن . با خود گفتم : حضرت در زندان اين مطلب را براى من مى نويسد!؟ باعث تعجب است ! طولى نكشيد كه به حمدالله آزادم كردند.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: حالت احتضار خود را كه نه طبيبى تو را از مرگ نجات دهد و نه دوستى به تو سود رساند، در نظر داشته باش .

جامه اى براى كفن

و از ابو يعقوب نقل شده كه گفت : شبى ، پيش از مرگ محمدبن فرج را ديدم كه به استقبال حضرت هادى عليه السلام آمده بود. آن حضرت نگاهى به او كرد. و او فردا بيمار شد؛ پس از چند روز به عيادتش رفتم ، سنگين شده بود. گفت : حضرت هادى عليه السلام جامه اى براى من فرستاده . جامه را گرفت ، پيچيد و زير سر گذاشت و در همان جامه او را كفن كردند.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: به درستى كه ممكن است ستمكار بردبار، به وسيله حملش از ستمش گذشت شود.

رتبه خويش را پايين نياور

و از يعقوب بن ياسر نقل شده كه گفت : متوكل مى گفت : واى بر شما كار ابن الرضا (حضرت هادى عليه السلام ) مرا عاجز كرده ، نه حاضر است با من شراب بخورد و نه در مجلس شراب من بنشيند؛ و نه در اين امور از او فرصتى مى يابم (كه او را به اين كارها وادار كنم ). گفتند: اگر از او فرصتى نمى يابى ، در عوض اين برادرش موسى است كه شراب خوار و نوازنده است . مى خورد و مى نوشد و عشقبازى مى كند. بفرستيد تا او را بياورند و مطلب را بر مردم مشتبه كنيد. بگوئيد اين ابن الرضا است ؛ نامه اى نوشتند و او را به تعظيم و احترام وارد كردند و همه بنى هاشم و سران لشكر و مردم استقبالش كردند.

غرض اين بود كه وقتى مى رسد، املاكى به او واگذار كند و دخترى به او بدهد و ساقيان شراب و كنيزكان نوازنده نزد او بفرستد و به او مواصله و احسان كند و منزلى عالى به او بدهد كه خود در آنجا به ديدنش برود. وقتى كه موسى وارد شد، حضرت هادى عليه السلام در پل وصيف كه جايى است كه آن جا به استقبال واردين مى روند، رفته و با او ملاقات نمود و به او سلام كرد و حقش را ادا نمود.

سپس فرمود: اين مرد تو را احضار كرده كه احترام تو را هتك كند و رتبه ات را پايين آورد. مبادا هرگز به شراب خوارى اقدام كنى . موسى گفت : اگر مرا براى اين كار خواسته ، پس چه كنم ؟ فرمود: رتبه خود را پايين نياور و چنين كارى نكن كه او هتك احترام تو را خواسته است .

موسى نپذيرفت . و حضرت سخنش را تكرار كرد، وقتى كه ديد موسى اين حرف ها را نمى پذيرد، فرمود: ولى بدان كه اين مجلس كه در نظر گرفته ، مجلسى است كه هرگز تو با او در آن جمع نمى شويد و همان گونه شد كه حضرت فرمود. موسى سه سال آن جا اقامت كرد و هر روز صبح بر در سراى او مى رفت . مى گفتند: دوا خورده است ، روز ديگر مى گفتند: كار دارد و سه سال به همين منوال گذشت تا وقتى كه متوكل مرد و در چنان مجلسى با هم ننشستند.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: ابله ذيحق ، گاهى به نادانى چراغ حق خود را خاموش مى كند.

حضرت براى من دارو فرستاد

و از زيد بن على بن حسن بن زيد نقل شده كه گفت : من بيمار شدم . شبانه دكتر به بالينم آمد و دوايى برايم تجويز كرد و گفت : روزى فلان مقدار مصرف كنم . ولى آن دارو براى من فراهم نشد و هنوز طبيب از خانه بيرون نرفته بود كه نصر (شايد غلام حضرت بوده ) شيشه اى از همان دارو آورد و گفت : حضرت هادى عليه السلام به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: از اين دارو روزى فلان مقدار بخور. دارو را گرفته و طبق توصيه حضرت مصرف كردم و خوب شدم .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: به راستى كه خدا را نمى توان وصف كرد. جز به آن چه خودش ، خود را معرفى كرده است .

نيت خودم را به احدى نگفتم !

شيخ طوسى در تهذيب از اسحاق بن عبدالله عريضى نقل مى كند كه گفت : در دلم خطور كرد كه روزهايى كه مستحب مؤ كد است و بايد روزه گرفت ، كدام روزها هستند. تصميم گرفتم كه خدمت حضرت هادى عليه السلام برسم و سؤ ال كنم . آن حضرت در ((صريا)) بود. (صريا نام مكانى اطراف مدينه است ) نيت خود را به احدى اظهار نكردم و به خدمت حضرت رفتم . هنگامى كه چشم حضرت به من افتاد، فرمود: اسحاق آمده اى راجع به روزهايى كه بايد روزه گرفت ، سؤ ال كنى . آنها چهار روز است ، اول 27 رجب ،... ((تا آخر حديث )). و اين حديث 17 ربيع الاول و 25 ذى القعده و روز غدير را هم ذكر مى فرمايد.

در آخر مى گويد عرض كردم : قربانت شوم ، درست گفتى ، براى همين منظور آمده بودم . شهادت مى دهم كه تو حجت خدا بر خلقش هستى .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: بدان كه خدا ثواب مى دهد در مقابل خوبى و عقوبت مى فرمايد در مقابل بدى ، پس روزگار هيچ اثرى ندارد.

تولد جعفر (كذاب )

ابن بابويه صدوق در كتاب اكمال الدين از فاطمه دختر محمد بن هيثم معروف به ابن شبانه نقل مى كند كه گفت : هنگام تولد جعفر (كذاب ) در خانه حضرت هادى عليه السلام بودم . ديدم كه همه اهل خانه از تولدش ‍ مسرور شدند. خدمت حضرت رفتم و سرورى در حضرت نديدم . گفتم : سرور من ! چرا شما را از مقدم اين مولود خشنود نمى بينم ؟

فرمود: امر او را سبك بشمار كه به زودى جمعيت زيادى را گمراه مى كند.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: خدا دنيا را خانه آزمايش قرار داده و آخرت را براى هميشگى و بلاى دنيا را وسيله اى براى رسيدن به ثواب آخرت مقرر فرموده و ثواب آخرت را عوض بلاى دنيا قرار داده است .

به همين منظور آمده ام

و از حكيمه دختر حضرت جواد عليه السلام در حديث ازدواج و حمل نرجس خاتون نقل مى كند كه گفت : حضرت عسكرى عليه السلام به ديدن من آمد و به نرجس خاتون نگاه كرد. گفتم : او را خدمت شما بفرستم ؟ فرمود: از پدرم اجازه بگير. لباسهايم را پوشيدم و به منزل حضرت هادى عليه السلام رفتم . وقتى كه به حضرت سلام كردم ، بى مقدمه فرمود: حكيمه ! نرجس را نزد فرزندم ابو محمد (عسكرى ) عليه السلام بفرست ؛ عرض كردم : مولاى من ! من هم به همين منظور آمده ام .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: خانه وسيع و دوستان بسيار براى يك جوانمرد، بهترين عيش زندگى است .

اندوهگين مباش

شيخ طوسى در كتاب غيبت از عبدالله بن جلاب در حديثى نقل مى كند كه چون حضرت سيد محمد فرزند حضرت هادى عليه السلام از دنيا رفت ، من خواستم نامه اى به آن حضرت بنويسم و راجع به امام بعد از او سؤ ال كنم ، ولى (به ملاحظه تقيه ) ترسيدم و متحير ماندم .

(شيعيان در زمان حيات حضرت سيد محمد گمان مى كردند كه امام بعد از حضرت هادى عليه السلام اوست ).

نامه اى نوشتم و تقاضا كردم كه راجع به گرفتاريهايى كه از طرف سلطان درباره غلامان ما پيش آمده و موجب غم و غصه شده دعا بفرمايند تا خداوند آنها را رفع كند.

حضرت در پاسخ نامه نوشته بودند: دعا كردم . خداوند غلامان را به شما برمى گرداند و در آخر نامه نوشته بودند: مى خواستى راجع به جانشين من پس از وفات سيد محمد سؤ ال كنى ، اندوهگين مباش . سپس نص بر حضرت عسكرى عليه السلام را ذكر مى كند.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: آن كس كه از بهره بردارى از عقلش كه كمك كننده اوست ، عاجز است ، از بهره بردارى از استعدادهاى خود عاجزتر است .

خدا اموال ما را حفظ مى كند

شيخ ابو على حسن بن محمد بن حسن (فرزند شيخ ) طوسى در كتاب امالى از محمد بن احمد منصورى از عموى پدرش نقل مى كند كه گفت : روزى نزد متوكل رفتم ، مشغول شرب خمر بود. مرا هم دعوت به خوردن كرد. گفتم : من هرگز نخورده ام . گفت : تو با على بن محمد (نعوذ بالله ) مى خورى . گفتم : تو نمى دانى كه در دست تو كيست ؟ اين سخنان تنها به تو ضرر مى رساند و براى او زيانى ندارد. و جسارت او را به حضرت هادى عليه السلام عرض ‍ نكردم . تا روزى فتح بن خاقان (وزير متوكل ) به من گفت : به متوكل گفته اند: مالى از قم (براى حضرت هادى عليه السلام ) مى آيد و دستور داده كه من در كمين آن باشم و خبرش را به او برسانم . تو بگو از كدام راه مى آيند تا من در آن راه نروم .

خدمت حضرت هادى عليه السلام رفتم (كه جريان را به عرض حضرت برسانم ) نزد حضرت كسى بود و من به جهت ملاحظه خواستم در حضور او حرفى نزنم . حضرت تبسم كرد و فرمود: اى ابو موسى ! خير است ، چرا آن پيغام اول را نياوردى ؟ (يعنى آن حرفى كه اول متوكل راجع به من گفت و غرضش اين بود كه به گوش من برسد، چرا نگفتى ؟) گفتم : سرور من ! به ملاحظه تعظيم و اجلال شما چيزى نگفتم .

فرمود: مال امشب وارد مى شود و ايشان به آن دست نمى يابند. تو امشب اينجا بمان . شب را در منزل حضرت ماندم . نيمه شب براى نماز شب برخاست و نماز خواند و در ركوع سلام داد و نماز را قطع كرد و فرمود: آن مردى كه منتظرش بوديم با مال آمده و خادم از ورودش جلوگيرى مى كند، برو مال را تحويل بگير.

بيرون رفتم و مردى را ديدم كه انبانى دارد و مال در آن جاست . آن را گرفتم و خدمت حضرت بردم . فرمود: به او بگو: آن جبه اى را كه آن زن قمى داد و گفت : اين ذخيره جده من است ، بده . رفتم و به مرد گفتم و جبه را گرفتم . وقتى كه جبه را نزد حضرت بردم ، فرمود: برو و به او بگو، آن جبه اى را كه با اين عوض كردى بده . رفتم و به مرد گفتم . گفت : آرى آن را خواهرم پسنديد و با اين عوض كرد. مى روم و آن را مى آورم . فرمود: بگو خدا اموال ما را حفظ مى كند، جبه را از شانه ات در آور. چون پيغام را رساندم و جبه را از شانه اش در آورد، غش كرد. حضرت بيرون آمد و شرح حالش را پرسيد: گفت : من راجع به امامت شما شك داشتم و اكنون به امامت شما يقين كردم .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: كسى كه با ما دوستى دارد، به زيارت قبر حضرت حسين عليه السلام اشتياق دارد.

سامرا خراب مى شود

و نيز به همان سند در حديثى نقل مى كند كه حضرت هادى عليه السلام فرمود: سامرا خراب مى شود، به طورى كه بيش از كاروانسرايى و بقالى براى راه گذر، چيزى از آن نمى ماند و نشانه تدارك ويرانيش ، تدارك تعمير بارگاه من بعد از من است .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: كسى كه بدون علت و سبب زيارت قبر حضرت حسين عليه السلام را ترك كند در حالى كه بتواند مشرف شود و مشرف نشود، از ما نيست .

با دعاى حضرت به حقم رسيدم

و به همان سند نقل مى كند كه گفت : خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيده و عرض كردم : مولاى من ! اين مرد (متوكل ) مرا از خود رانده و حقوق و اموال مرا قطع كرده است . و اين تنها به جهت اطلاع او از ملازمت و محبت من با شما است . و اگر چيزى از آن چه گرفته ، شما درخواست كنيد به ناچار خواهد پذيرفت . بنابراين سزاوار است شما محبت فرموده رد اموال و حقوق مرا از او بخواهيد.

حضرت فرمود: به خواست خدا مهم تو كفايت مى شود. هنگامى كه شب شد، فرستادگان متوكل يكى از پس ديگرى به سراغ من آمدند و مرا نزد متوكل بردند. وقتى به آن جا رفتم ، فتح بن خاقان را ديدم كه بر در سرا ايستاده است . - تا آن جا كه گويد: - وارد شدم . متوكل نشسته بود و به من مى گفت : اى ابوموسى ! ما از تو غفلت مى كنيم تو هم ما را به ياد خود نمى آورى . تو چه نزد ما دارى ؟ گفتم : فلان جايزه و فلان حقوق و چيزهايى ذكر كردم . دستور داد همه را دو برابر دادند.

و در اين حديث است كه حضرت براى او دعا كرد و فرمود: خداوند مى داند كه ما در گرفتارى ها به غير او پناهنده نمى شويم و ما را عادت داده كه هر وقت دعايى بكنيم اجابت فرمايد.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: نيست آفريده شده اى در آسمان مگر آن كه عرض مى كنند كه خدايا به ما اجازه بده تا به زيارت امام حسين عليه السلام برويم .

باد به حضرت خدمت كرد

و از شميله كاتب در حديثى نقل شده كه : مردى به متوكل گفت : آن چه تو درباره حضرت هادى عليه السلام با خود مى كنى ، احدى بيش از اين با تو نمى كند؛ چون كه وقتى وارد مجلس تو مى شود، هر كس در خانه است براى خدمت به او بلند مى شود و حتى نمى گذارد رحمت بالا زدن پرده يا باز كردن در يا هيچ گونه كار ديگرى را بكشد و البته وقتى كه مردم اين جريان را بفهمند، مى گويند: اگر او را مستحق خلافت نمى دانست ، چنين نمى كرد. بگذار وقتى كه وارد مى شود، خودش پرده را بالا بزند و مانند ديگران بيايد تا اندكى حقارت ببيند.

متوكل دستور داد كه كسى به حضرت خدمت نكند و پرده اى برايش بالا نبرد. مخبر متوكل براى او نوشت ، هنگامى كه على بن محمد عليه السلام وارد شد، كسى براى او خدمتى نكرد و پرده اى بالا نزد، ولى بادى وزيد و پرده را بالا برد و او وارد شد. متوكل گفت : وقت خروجش هم متوجه باشيد. باز مخبر خبر داد كه : دو مرتبه بادى در طرف مخالف باد اول وزيد و پرده را بالا زد. متوكل گفت : نگذاريد باد پرده را بالا بزند، خودتان بالا بزنيد.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: كسى كه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را؛ در صورتى كه عارف باشد خداوند بر آن زائر لباس آمرزش مى پوشد.

اينجا جاى پرسش نيست

و از محمد بن شرف نقل شده كه گفت : در مدينه همراه حضرت هادى عليه السلام مى رفتم . حضرت فرمود: تو ابن شرف نيستى ؟ گفتم : چرا و خواستم مساءله اى بپرسم . حضرت قبل از سؤ ال فرمود: اكنون در راهيم ، اينجا جاى پرسش نيست .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: از كارهاى پسنديده نزد خدا، زيارت قبر امام حسين عليه السلام و شاد كردن مؤ من و طلب عفو كردن بنده از خدا در حالى كه نيمه هاى شب موفق به سجده شود براى خدا و چشمش از خوف يا شوق گريان باشد.

نگين به دو نيم شد

و از كافور خادم نقل شده كه گفت : در سامره در مجاورت حضرت هاى عليه السلام صنعتگرانى بودند. و آن جا مانند شهرى شده بود. يونس نقاش ‍ (كسى به بر روى نگين نقش مى زد) به حضرت خدمت مى كرد. روزى لرزان خدمت حضرت آمد و گفت : مولاى من ! به شما وصيت مى كنم كه با اهل و عيالم نيكى كنيد. حضرت فرمود: چه خبر است ؟ گفت : خيال دارم فرار كنم . حضرت تبسم كنان فرمود: چرا؟ گفت : براى اين كه ابن بقا (گويا از سران ترك بوده ) نگين با ارزشى براى من فرستاد كه نقشى بر آن بزنم . هنگام نقاشى نگين به دو نيم شد. و فردا وعده او است كه نگين را تحويل بگيرد.

موسى بن بقا هم كه حالش معلوم است ، يا هزار تازيانه است يا قتل . حضرت فرمود: به منزلت برو. تا فردا فرج مى رسد و جز خير چيز ديگرى نيست . باز فردا صبح زود لرزان آمد و گفت : فرستاده او آمده و نگين را مى خواهد. حضرت فرمود: برو كه جز خير نمى بينى . گفت : چه جوابى بدهم ؟ حضرت خنديد و فرمود: برو ببين چه خبرى آورده ، هرگز جز خير نيست .

يونس رفت و خندان باز گشت و عرض كرد: فرستاده گفت : كنيزان بر سر اين نگين خصومت مى كنند، اگر ممكن است آن را به دو قسمت كن تا تو را بى نياز كنم .

حضرت فرمود: خداوندا! سپاس خاص تو است كه ما را از آنها قرار دادى كه حق شكر تو را به جاى آورند. تو به او چه گفتى ؟ عرض كرد: گفتم : به من مهلت بده تا درباره آن فكر كنم كه چگونه اين كار را انجام دهم . حضرت فرمود: درست گفتى .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: جدم فرمود: قرآن را به صورت نيكو بخوانيد، چون صوت خوش حسن و نيكويى خواندن را زياد مى كند.

علت گريه حضرت

صفار در كتاب بصائر الدرجات از قارون از مردى كه برادر رضاعى حضرت جواد عليه السلام بود، نقل مى كند كه گفت : در آن هنگام كه حضرت هادى عليه السلام در مدينه نزد معلمى به نام ابوذكوان و حضرت جواد عليه السلام در بغداد بود، روزى هنگام خواندن لوح نزد معلم گريه شديدى كرد. معلم علت گريه حضرت را پرسيد؟ جواب نداد و اجازه خواست كه به منزل برود. وقتى كه وارد خانه شد صداى گريه و شيون بلند شد، وقتى كه بر گشت علت گريه را پرسيديم .

فرمود: اكنون پدرم وفات كرد. گفتيم : از كجا دانستى ؟ فرمود: چيزى از اجلال خداوند بر من وارد شد كه سابقه نداشت ؛ دانستم كه آن حضرت از دنيا رفته است . (اين نشانه امامت است ) تاريخ آن روز را يادداشت كرديدم ، بعدا معلوم شد كه وفات آن حضرت همان وقت بوده است .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: چه نيكو يارى است دنيا آباد كردن براى آخرت ، زيرا اجرها و درجات آخرت را بنده شايسته از همين جا تاءمين مى كند.

مالها و شترها را به خدا سپردم

حافظ رجب بررسى در كتاب مشارق از محمد قمى و محمد طلحى نقل مى كند كه گفتند: اموالى از بابت خمس و نذر و هديه و جواهراتى در قم و اطراف جمع شده بود. ما آنها را برداشتيم و حركت كرديم كه خدمت حضرت هادى عليه السلام ببريم . در راه قاصد حضرت آمد و پيغام داد كه حضرت مى فرمايد: برگرديد، اينك امكان دسترسى به ما نيست . ما طبق دستور حضرت باز گشته و اموال را محافظت كرديم . پس از چند روز دستور آمد كه : چند شتر خاكى رنگ فرستاديم ، اموال را بر آنها بار كنيد و شترها را رها كنيد. مالها را بار شتران كرديم و به خدا سپرديم . سال بعد كه خدمت حضرت مشرف شديم ، فرمود: اموالى را كه براى ما فرستاديد، ملاحظه كنيد. نگاه كرديم و عطايا را صحيح و سالم نزد حضرت ديديم .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: از خوبى بهره ندارد آن كس كه دوست نمى دارد مال حلال را، كه به وسيله آن مال حلال آبروى خود را حفظ كند و دين خود را ادا كند و با آن مال حلال صله رحم كند.

آيا سجده بر شيشه جايز است ؟

نقل شده كه : محمد بن حسين مدائنى نامه اى براى آن حضرت نوشت و راجع به جواز سجده بر شيشه سؤ ال كرد. وقتى كه نامه را فرستاد، با خود گفت : شيشه هم از گياه زمين گرفته مى شود، و ائمه (عليهم السلام ) فرموده اند: سجده بر هر چيزى كه از زمين مى رويد جائز است . جواب آمد كه : بر شيشه سجده نكن ؛ گر چه در دلت گذشت كه از گياه زمين است .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: جدم فرمود: بى نيازى از مردم ، در پرهيزكارى و تقواى الهى نيكو يارى است .

عرض تسليت اصحاب به حضرت هادى عليه السلام

و از گروهى از بنى هاشم از جمله حسن بن حسن افطس نقل شده كه گفتند: روز وفات حضرت سيد محمد براى تسليت خدمت حضرت هادى عليه السلام رسيديم . ناگاه چشم آن حضرت به فرزندش حضرت عسكرى عليه السلام افتاد كه با گريبان چاك وارد شد و در سمت راست پدر ايستاد و ما حضرت را نمى شناختيم . حضرت هادى عليه السلام پس از ساعتى نگاهى به فرزندش نمود و فرمود: پسرم ! شكرى تازه كن كه خداوند امرى تازه در باره تو پديد آورد. پرسيدم : اين كيست ؟ گفتند: فرزندش حسن است . آن وقت سن آن حضرت را بيست سال يا بيشتر تخمين زديم و آن روز حضرت را شناختيم . دانستيم كه پدرش به امامت او اشاره فرمود و او را به جاى خود نصب نمود.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: نماز شب به انسان آبرو مى دهد، غم را زايل مى كند و زينت آخرت است .

آن گاه تو اى مولاى من !

ابن بابويه صدوق در كتاب اكمال الدين از حضرت عبدالعظيم در حديث عرض عقايد خويش بر حضرت هادى عليه السلام و اقرار به ائمه (عليهم السلام ) نقل مى كند كه (پس از ذكر ساير امامان ) گفت : آن گاه تو اى مولاى من !

حضرت فرمود: و بعد از من فرزندم حسن ، و مردم نسبت به جانشين او چگونه خواهند بود؟

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: خشنودى خداى تعالى در نوافل است .

جانشين بعد از من

و از داوود به قاسم جعفرى نقل شده كه گفت : شنيدم حضرت عسكرى عليه السلام مى فرمايد: جانشين بعد از من فرزندم حسن عليه السلام است و مردو نسبت به جانشين پس از او چگونه خواهند بود؟ گفتم : چرا مولاى من ؟ فرمود: براى اينكه شخص او را نمى بيند. ((تا آخر حديث ))

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: از خواب بين نماز شب و فجر بپرهيز.

نامه شيعيان به حضرت هادى عليه السلام

و از على بن عبدالغفار نقل شده كه گفت : پس از وفات حضرت جواد عليه السلام شيعيان به حضرت هادى عليه السلام نوشتند: امر امامت با كسيت ؟ جواب نوشت : تا من زنده ام با من است ، و وقتى كه تقديرات الهى درباره من جارى شد جانشين من مى آيد. و از كجا به جانشين پس از جانشين دست مى يابيد.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: اگر خدا اراده فرمايد سبب سازى كند در يك شهرى يا سرزمينى كه در آنجا به مصلحت خدا پيشرفت آن بنده به آنجا برود براى بنده اش فراهم مى كند.

اسباب امامت

شيخ طوسى در كتاب غيبت از داوود بن قاسم جعفرى در حديثى نقل مى كند كه حضرت هادى عليه السلام فرمود: فرزندم ابو محمد جانشين بعد از من است ، و هر چه به آن محتاج باشيد نزد او هست ، و بحمدالله اسباب امامت نزد وى موجود است .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: در هر كس اين سه عادت پست و بد باشد، بيم آن است كه ديوانه شود، يكى روى قبرها جسارت نمودن و با يك كفش راه رفتن و بدون علت خنديدن .

معرفى امام بعد از خود

و از على بن عمرو نوفلى روايت شده كه گفت : در خانه حضرت هادى عليه السلام خدمت آن حضرت بودم . حضرت سيد محمد عبور كرد. گفتم : اين امام ما است ؟ حضرت فرمود: نه ، امام شما حسن عليه السلام است .

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: خوشا به آن چهره اى كه خدا نظر كند به او و از ترس عذاب پروردگار از گناهش گريان باشد در حالى كه جز خدا از آن گناه مطلع نيست .

بزرگترين فرزندم امام شماست

و از على بن مهزيار نقل شده كه گفت : به حضرت هادى عليه السلام عرض ‍ كردم : من راجع به امام از پدر شما سؤ ال كردم ، آن حضرت شما را تعيين فرمود، اينك امام بعد از شما كيست ؟

حضرت فرمود: بزرگترين فرزندم ، و به امامت حضرت عسكرى عليه السلام تصريح كرد و فرمود: بعد از حضرت حسن و حضرت حسين (عليهما السلام ) امامت در دو برادر نمى شود.

حضرت امام هادى عليه السلام فرمود: زياد مزاح كردن آبرو را مى برد و خنده بسيار ايمان را محو مى كند و شما را به تقوا سفارش مى كنم .

تصريح به امامت جانشين خود در حضور جمعى از معتمدين

در كتاب عيون المعجزات منسوب به سيد مرتضى روايت شده كه : حضرت هادى عليه السلام فرزندش حضرت عسكرى عليه السلام را حاضر كرد. و نور و حكمت و ميراث هاى پيامبران و اسلحه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به وى داد، و در حضور جمعى از معتمدين اصحابش به امامت آن حضرت تصريح كرد و او را وصى خود گرداند.