تاريخ زندگانى ائمه
(امام محمد باقرعـليـه السـلام)

احمد حيدرى

- ۹ -


فـضـيـل در قـيام زيد بن على بر ضد بنى اميه شركت كرد. وى مى گويد: بعد از شهادت زيد، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم . وقتى بر امام (ع ) وارد شدم ، حضرت پرسيد:
( ـ اى فضيل عمويم چه كرد؟
بغض گلويم را گرفت و عرض كردم : او را كشتند و بر دار كشيدند.
امام گريه كرد و در حالى كه اشك مانند دانه هاى مرواريد بر گونه اش جارى بود فرمود:
اى فضيل آيا با عمويم در جنگ با اهل شام شركت كردى ؟
گفتم : آرى .
امام : چند نفر از آنان كشتى ؟
گفتم : شش نفر.
امام : شايد در حقانيت اين جهاد شك دارى ؟!
گفتم : اگر شك داشتم ، آنان را نمى كشتم . بعد شنيدم كه امام فرمود:
خـداونـد مـرا در آن خونها شريك گرداند. به خدا قسم عمويم زيد و يارانش شهيد گشتند همچنان كه على بن ابى طالب و اصحابش شهيد گشتند)..(363)
فـضـيـل در زمـان امـام صـادق رحـلت كـرد. آن كـه او را غـسل داد، گفت : فضيل را كه غسل مى دادم دستهايش بر نگاه من سبقت گرفت و عورت را پوشاند. راوى گويد: اين جريان را براى امام صادق (ع ) تعريف كردم وحضرت فرمود:
(خداوند فضيل را رحمت كند، او از ما اهل بيت بود)..(364)
لَيث مرادى
ابـو بـصـيـر ليث بن البُختُرىّ مرادى از بزرگان اصحاب امام بود. روايات متعددى در حق او و سـه رفـيقش (محمد بن مسلم ، زراره و بريد عجلى ) وارد شده كه بسيارى از آنها گذشت . امام در آن روايـات ايـشـان را مـيـخـهـاى چـهـار گانه زمين ، اعلام دين ، قيام كنندگان به قسط و صدق ، سـابـقـان ، مقربان ، مخبتان و زنده كننده گان ياد اهل بيت و احاديث امام باقر عليه السلام ناميد. در روايتى امام صادق فرمود:
(گروهى بودند كه پدرم آنان را بر حلال و حرام امين شمرد، آنان ظرف علم پدرم بودند و نزد مـن نـيـز چـنـيـنـنـد و جـايـگـاه اسـرار مـن هـسـتـنـد، هـرگـاه خـداونـد اراده بـدى نـسـبـت بـه اهـل زمـيـن داشـت بـه خـاطـر ايـن يـاران پـدرم ، آن بـدى را از اهـل زمـيـن بـر مـى گـردانـد. آنـان سـتـارگـان شـيـعـيـان مـن هـسـتـنـد در حـال مرگ و زندگى و زنده نگه دارندگان ياد پدرم مى باشند. خداوند به وسيله آنان بدعتها را از ديـن دور مـى كـنـد و عـقـايـد انـحرافى اهل باطل را دفع مى كند. بعد امام گريه كرد. راوى گويد: از امام پرسيدم : آنان كيانند؟ فرمود:
بريد عجلى ، زراره ، ابو بصير و محمد بن مسلم )..(365)
ابـو بـصـيـر گـويـد: من به زنى قرآن ياد مى دادم ، روزى در حين تعليم با او شوخيى كردم . وقتى خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم ، پرسيد؟ به آن خانم چه گفتى ؟
از خجالت صورتم را با دستهايم پوشاندم . امام فرمود: ديگر چنين كارى مكن . بعد فرمود:
(سـلام مـرا بـه آن زن بـرسـان و بـگـو: ابـو جـعفر به تو سلام رساند و گفت : خودت را به همسرى ابوبصير در آور).
وقـتـى پـيـام امـام را بـه آن زن رسـانـدم ، زن بـراى اطمينان پرسيد كه آيا خود امام باقر چنين فرموده است و وقتى مطمئن شد، خود را به همسرى من درآورد..(366)
ابو بصير يحيى بن ابى القاسم اسدى
در بـيـن اصـحـاب امـام بـاقر، يحيى بن ابى القاسم و ليث بن البخترى به كنيه ابو بصير مـعـروفـنـد و هـر دو نـيـز از اصـحاب مؤ من و عاليقدر و موثّق بوده اند. در كتب حديث هرگاه ابو بـصـير به طور مطلق گفته مى شود (بدون نام و لقبى ديگر) منظور همين يحيى است و تنها او نـابـيـنـا بـوده اسـت ..(367) و روايـاتـى در مـدح او وارد شـده كه دلالت بر وثاقت و جلالت وى دارد.
راوى گـويـد بـه امـام صـادق عليه السلام عرض كردم : بسيارى وقتها احتياج داريم مسايلى را بپرسيم ، به چه كسى رجوع كنيم ؟
امام فرمود: به اسدى يعنى ابو بصير..(368)
و امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام بهشت را براى او ضمانت كردند.
ابو بصير گويد: بر امام باقر عليه السلام وارد شدم و پرسيدم : آيا شما قادر هستيد كورى و پيسى (الاكمه و الابرص ) را شفا دهيد؟
امـام فـرمود: به اذن خدا، بعد فرمود: به من نزديك شو سپس دست بر چشم و صورت من كشيد و (به بركت دست آن بزرگوار) آسمان و زمين و خانه ها راديدم . حضرت فرمود:
(آيـا دوسـت دارى كـه بـر ايـن حـال بـاشـى و هـمـچـون مـردم از ديـدن دنـيـا بـهـره بـبـرى و مـثـل آنـهـا فـرداى قـيـامـت مـورد سـؤ ال بـاشـى يـا بـه حـالت اول برگردى و بهشت خالص براى تو باشد؟
عرض كردم : به همان حالت اول بر مى گردم .
پـس امـام دوبـاره دسـت بـر صـورتـم كـشـيـد و بـه حـالت اول برگشتم )..(369)
يـك بـار كـه ابو بصير با امام به حج رفته بود، عرض كرد: چه بسيارند حاجيان و چه زياد است فرياد آنان !؟
امـام فـرمـود: بـلكه چه بسيار است فريادها و چه كمند حاجيان ؟! آيا مى خواهى راستى آنچه مى گويم بدانى و به چشم ببينى ؟
بـعـد امـام دسـت بـر چـشـمـان او كشيد و دعاهايى خواند و او بينا شد و فرمود: اى ابا بصير به حاجيان نگاه كن .
ابـو بـصـيـر ديـد بـيـشـتـر مـردم ميمون و خوك هستند و افراد مؤ من در بين آنان همچون ستارگان درخـشنده در شب تاريكند. ابو بصير عرض كرد: مولاى من راست گفتى . چقدر تعداد حاجيان كم و سر و صداها زياد است !
بـعـد امـام دوبـاره دعـاهـايـى خـوانـد و ابـو بـصـيـر بـه حـالت نـابـيـنـايـى اول بازگشت و امام به وى گفت :
(اى ابـو بـصير ما بر تو بخل نمى ورزيم و خداى تعالى نيز به تو ظلم نكرده است (كه تو نـابـيـنايى ) بلكه براى تو اين وضع را اختيار كرده و ما از گمراه شدن مردم مى ترسيم (كه اگـر تـو را بـيـنـا كـنـيـم ، دربـاره مـا بـه غـلو افـتـنـد يـا مـا را سـاحـر پندارند). و از اين كه فضل خدا در مورد ما را نشناسند و ما را پروردگارانى جز خدا بشمارند. در حالى كه ما بندگان كـوچـكـى هـسـتـيـم كـه از بـنـدگـى خـدا تـكـبـر نـداريـم و از اطـاعـت او ملول نمى شويم و در برابر او تسليم هستيم )..(370)
ابـو بصير اسدى مورد توجه امام صادق عليه السلام نيز بود. روزى او خدمت امام صادق رسيد و حضرت پرسيد: آيا بر بالين عِلْباء.(371) هنگام مرگ حاضر شدى ؟
عرض كردم : آرى و به من خبر داد كه شما براى وى بهشت را ضمانت كرده ايد و از من خواست كه اين مطلب را به شما يادآور شوم .
امام فرمود: راست گفت .
ابـو بـصـيـر گـريـه كـرد و گفت : فدايت شوم ، من چى ؟ آيا پير، ضعيف ، نابينا و دلداده شما نيستم ؟ بهشت را براى من هم ضمانت كنيد.
امام فرمود: ضمانت كردم ..(372)
عبدالله بن شريك عامرى
در حـديـث امـام كاظم ، وى از حواريين امام باقر و صادق عليهما السلام شمرده شده و نجاشى مى گويد: نزد امام سجاد و امام باقر صاحب منزلت و مقدّم بود..(373)
وى از اصـحـاب عـالم و فـاضـل و اهـل درايـت بـود. او از پـدرش نـقـل مـى كـرد كـه امـام على در روز جمل ، يارانش را از كشتن مجروحان و تعقيب فراريان نهى كرد ولى روز صـفـيـن مـجـروحـان را مى كشت و فراريان را تعقيب مى كرد. ابان بن تغلب از عبدالله علت تفاوت اين دو روش و سيره را پرسيد و عبدالله جواب داد:
(در جمل ، طلحه و زبير (يعنى فرماندهان ) كشته شدند ولى (در صفين ) معاويه زنده و فرمانده سپاه شام بود)..(374)
ايـن حـديـث دلالت بـر درايـت و فهم عالى عبدالله دارد به طورى كه فردى چون اَبان از محضر عـلمـى وى اسـتـفـاده مـى بـرد و او سـيـره حـضـرت در دو جـنـگ را تـوجـيـه مـى كـنـد كـه در جمل چون فرماندهان كشته شدند، به طور طبيعى جنگ فيصله يافت و ديگر مجروحان و فراريان رو در روى حـضرت نمى ايستادند ولى در صفين فرمانده زنده بود و اگر مجروحان و فراريان را امان مى دادند، باز هم رو در روى آنان قرار مى گرفتند..(375)
امام باقر در شاءن وى فرمود:
(گـويـا عـبدالله بن شريك عامرى را مى بينم كه عمامه سياهى بر سر دارد و دو گوشه عمامه اش بـيـن شـانـه هايش ‍ افتاده به فرماندهى چهار هزار سپاهى حمله كننده و سر سخت ، در ركاب قائم ما از كوه بالا مى رود)..(376)
محمد بن مسلم
مـحـمـد بـن مسلم طائفى كوفى از فقهاى اصحاب امام باقر، ميخهاى چهارگانه زمين ، اعلام دين ، امـنـاى خـدا بـر حلال و حرام و مرجع احكام و فتوا و از حواريين امام باقر و صادق عليهما السلام بود. روايات فراوانى در مدح او و ابو بصير مرادى و زراره و بريد عجلى ذكر شد.
او مـدت چـهـار سـال از مـحـضـر امام باقر عليه السلام و سپس از محضر امام صادق عليه السلام بـهـره بـرد. هـيـچ مـطـلبـى بـه ذهـنـش خـطـور نـكـرد مـگـر ايـنـكـه سـؤ ال كـرد و جـواب شنيد و بدين صورت سى هزار حديث از امام باقر عليه السلام و شانزده هزار حديث از امام صادق عليه السلام شنيد..(377)
روزى از امام باقر عليه السلام پرسيد كه چگونه خورشيد ثابت است ؟ امام فرمود:
(واى از تو اى محمد، چه جثه كوچكى و چه مساءله مشكلى ! بعد امام تا سه روز جواب نداد و روز چهارم فرمود: تو شايستگى جواب اين مساءله را دارى )..(378)
عـبدالله بن ابى يعفور به امام صادق عرض كرد كه براى ما ممكن نيست هرگاه سؤ الى داشتيم به محضر شما شرفياب شويم و بسيارى اوقات سؤ الهايى داريم ؟
امـام فـرمـود: چه چيزى شما را از محمد بن مسلم باز مى دارد، (در حالى كه ) او از پدرم احاديث را شنيده و نزد او داراى مقام و منزلت بود..(379)
از آنجا كه محمد بن مسلم مردى ثروتمند و سرشناس و صاحب نفوذ بود، امام يا براى حفظ او از شر دستگاه حكومت و يا از شر شيطان جنّ و نفس به او دستور داد كه تواضع و كوچكى كند (و از زىّ ثـروتـمندان بيرون آيد). محمد بن مسلم در عمل به دستور امام ظرفى از خرما برداشت و بر در مـسـجـد جـامـع كـوفـه به خرما فروشى پرداخت و با صداى بلند افراد را به خريدن خرما دعوت مى كرد. خويشاوندان او اين عمل را مناسب شاءن خود نديدند و به وى اعتراض كردند كه ما را رسـوا كردى و وى در جواب گفت : مولايم مرا به چنين وضعى امر كرده و من مخالفت او نخواهم كرد.
قـوم وى تـقـاضـا كـردنـد: تـا خـرمـا فـروشـى را رهـا كـرده و به آسيابانى بپردازد و او نيز قبول كرد..(380)
مـحمد بن مسلم و ابو كُريبه اَزْدى نزد شريكِ قاضى شهادتى دادند و شريك با نگاهى طولانى بـه آنـان گفت : دو نفر فاطمى و جعفرى ! (يعنى شما از طرفداران فرزندان فاطمه و اصحاب جـعفر بن محمد الصادق هستيد و شهادت شما قبول نيست ) آن دو گريه كردند و علت گريه خود را چنين شرح دادند:
(ما را به اقوامى منسوب كردى (شيعيان ) كه به برادرى و نسبت با ما راضى نيستند چون ورع و تـقواى ما را پست و ناچيز مى شمارند و ما را به شخصيتى منسوب كردى كه به شيعه بودن ما راضـى نـيـسـت . اگـر وى آقايى كند و ما را به عنوان شيعه خويش بپذيرد بر ما منت نهاده و با تفضّل هميشگى اش رفتار كرده است ).
شـريـك از ايـن سـخـن آنـان مـتـعـجـب شـد و تـبـسـّمـى كـرد و گـفـت : مـرد بـايـد مـثـل شـمـا بـاشـد، بـعـد از وليـد امـوى تـقـاضـا كـرد كـه ايـن دفـعـه شـهـادت آنـان را بپذيرد..(381)
مـشـابـه ايـن قـضـيـه نـيـز بـا قـاضـى ابن ابى ليلى اتفاق افتاد كه شهادت محمد بن مسلم را قـبـول نـكـرد. وقـتـى امـام صادق با خبر شد، يكى از اصحاب خويش را ماءموريت داد كه چند سؤ ال از ابـن ابـى ليـلى بـپـرسـد و بـا او شـرط كـنـد كـه از عـلم خـود جـواب دهـد و وقـتى او به جـهـل خويش اعتراف كرد پيام امام صادق (ع ) را به او برساند كه چرا شهادت مردى را رد كرده كه به دين و احكام خدا و سنّت پيامبر از او عالم تر است ..(382)
محمد بن مسلم در سال 150 هجرى در كوفه رحلت كرد.
سعد الخير
سـعـد از فـرزنـدان عـبـدالعـزيـز بـن مـروان امـوى بـود. او از اصـحـاب جليل القدر، با منزلت و گرانقدر امام باقر عليه السلام بود و آن حضرت وى را (سعد الخير) ناميد.
روزى او بر امام باقر وارد شد در حالى كه مانند زنان اشك مى ريخت . امام فرمود:
(اى سعد چه چيز تو را به گريه وا داشته است ؟
عـرض كـرد: چـگـونـه گـريـه نـكـنـم و حـال آن كـه مـن از نسل و شجره اى هستم كه در قرآن لعنت شده است .
امـام فـرمود: تو از آنان نيستى بلكه تو از ما اهل بيت هستى . آيا نشنيده اى كلام خداى تعالى را كه فرمود: هر كس مرا پيروى كند، او از من است )..(383)
امـــام بـــاقـــر عـــليـــه الســـلام دو نـــامـــه طـــولانـــى بـــه وى نــوشـتـه (كـه هـر دو نـامـه دراوائل روضـــه كـــافـى نـقـل شده اند) كه متضمن مواعظ بليغى هستند و از جلالت قدر و منزلت سعددر نـزد امام باقر عليه السلام حكايت دارند. در اين نامه ها چندين بار امام او را دعا مى كند مانند:(اُعـيـذُكَ بـِاللّهِ وَ اِيـّانـا مِنْ عَذابِ اللّهِ تو و خودمان را از عذاب خدا به خدا پناه مى دهم ) (وَ اعْلَمْرَحِمَكَ اللّهُ)، (يا اَخى )، (فَانْصُرْهُم رَحِمَكَ اللّهُ).
كُمَيْت اسدى
كـُمـيـت بـن زيـد اسـدى كـوفـى ، شـاعـر خـاص امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، در سـال 60 هـجـرى در كـوفـه بـه دنـيـا آمـد و در ايـام مـحـنـت اهـل بـيـت ، بـا شـيـر مـادرى گـريـان در عـزاى حـسـيـن عـليـه السـلام بـزرگ شـد و مـحـبـت اهـل بيت از همان كودكى با گوشت و پوست او عجين شد. او علاوه بر مقام فوق عالى در شعر، از ديگر صفات كمال نيز بهره اى عظيم داشت . گفته اند در كميت ده خصلت بود كه در هيچ شاعرى جـمـع نـشـده : خـطـيـب و سخنور اسد، فقيه شيعه ، حافظ قرآن عظيم ، قوى القلب ، نويسنده اى خـوش خـط، عـالم بـه نسب ها، اهل جدل و بحث ، اولين مناظره كننده بر اساس مكتب شيعه ، بهترين تيرانداز اسد، سوار كارى شجاع و ديندار و مشهور در تشيّع بود..(384)
شـعـر كـمـيـت بر عكس شعر ديگر شاعران ، فقط حكايتگر احساسات پاك و برانگيزاننده عواطف نـبـود، بـلكـه شـعـر او مـشـتمل بر استدلالات قوى و متين كلامى و قرآنى بر مذهب شيعه و حقانيت اهل بيت .(385) بود.
كـمـيـت را به حق بايد برترين شاعر عرب شمرد. وقتى اشعار معروف خود به نام (هاشميات ) در بـيـان فـضـايـل اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام را سـرود، قبل از اين كه آنها را بر كسى بخواند با فرزدق ، شاعر معروف عرب ملاقات كرد و گفت :
(اى ابو فراس ، تو بزرگِ مُضر و شاعر آنانى و من برادر زاده ات كميت بن زيد اسدى هستم . اشـعـارى گـفـتـه ام كـه مـى خـواهم بر تو بخوانم تا اگر نيكو پنداشتى آنان را بر ديگران بخوانم و اگر زشت بود پنهان كنم و شما اولين كسى باشى كه آنان را بر من پنهان مى كنى ).
فرزدق كه از ادب نيكوى او و سخن گفتنش به وجد آمده بود، گفت :
(عقلت كه نيكوست ، اميدوارم شعرت نيز به اندازه عقلت باشد، اشعارت را بخوان ).
پـس كـمـيت به خواندن اشعارش پرداخت و اشعار طليعه قصيده را كه خواند. آنچنان فرزدق به شوق و وجد آمد كه بى اختيار گفت :
(بـرادر زاده ، اشـعارت را پخش كن ، پخش كن كه تو به خدا قسم از همه گذشتگان و آيندگان شاعرترى )..(386)
كميت بارها و بارها خدمت امام باقر رسيد و اشعار مدح و مصيبتش را براى امام عليه السلام خواند و بـارها امام او را دعا كرد و برايش طلب رحمت نمود. يك بار در ايام البيض (روزهاى 13، 14 و 15 هر ماه كه شعر گفتن و خواندن كراهت دارد) خدمت امام رسيد و از امام اجازه خواست و اشعارش را در رثـاى امـام حـسـيـن قـرائت كـرد. امـام بـاقـر و فـرزنـدش امـام صـادق و اهل خانواده اش همگى بسيار گريه كردند و امام باقر فرمود:
(خدايا گناهان گذشته و آينده كميت را بيامرز)..(387)
وقتى كميت قصيده ميميه خود را بر امام باقر خواند، امام در چند نوبت از او تمجيد كرد. وقتى در بـيـن قـصـيـده ، شعر او در رثاى امام حسين را شنيد، فرمود: (همچنان كه پيامبر در مورد حسّان بن ثابت فرمود، تو نيز تا از ما اهل بيت دفاع مى كنى ، به وسيله روح القدس ‍ تاءييد مى شوى ).
و در آخر سه بار فرمود: (خدايا به كميت رحمت آور و او را بيامرز). بعد امام فرمود: اى كميت اين صـد هـزار (درهـم يـا ديـنـار) را از خـانـواده ام بـراى تو جمع كرده ام آن را بپذير. ولى كميت از پذيرش آن پول عذر خواست و جامه اى به عنوان تبرك از امام طلبيد..(388)
كـمـيـت عـلاوه بـر قـصـايـد فـراوان در مدح و رثاى اهل بيت عليهم السلام به هجو بنى اميه نيز پـرداخـت و عـيوب آنان را در اشعارش برشمرد. اشعار كميت در هجو بنى اميه آنچنان مؤ ثر بود كـه آنـان را بـه قـيـام بر ضد وى واداشت . وقتى امام باقر بعضى از اشعار وى در هجاى بنى امـيـه را شنيد، كيفيت عالى قصيده ، امام را به اعجاب آورد و اين دعا را تكرار كرد: (خدايا كميت را كفايت كن )..(389)
هـشـام بـن عـبـدالمـلك وقـتـى قـصـايد كميت را در مدح بنى هاشم و هجو بنى اميه شنيد، به شدت غـضـبـنـاك گـرديـد و بـه خالد قسرى حاكم كوفه دستور داد كه كميت را دستگير كرده و دست و زبانش را قطع كند. خالد كميت را دستگير و زندانى نمود و بعد از مدتى كميت از زندان او فرار كـرد و بـا اذن امـام بـاقـر بـه شام رفت ..(390) وى در شام اشعارى در مدح بنى اميه گفت و هشام را راضى نمود و حكم عفو گرفت .
بـعـد از بـازگـشـت ، خـدمت امام باقر رسيد و امام او را توبيخ كرد كه چرا در مدح بنى اميه اين اشـعـار را گـفتى ؟! و او جواب داد كه من بر اعتقاد خود نسبت به شما باقى هستم و اين اشعار را بـراى دنـيـا و از روى تـقـيـه گـفـتم و امام فرمود: اگر از روى تقيّه گفته اى ، تقيه جايز است ..(391) بـالاخـره كـمـيـت بـعـد از مـدتـهـا جـهـاد و مـبـارزه عـليـه امـويـان بـه دسـت عمال يوسف بن عمر ثَقفى والى عراق به شهادت رسيد..(392)
بهره گيرى علماى عامّه از امام باقر (ع )
مـكـتب علمى امامان معصوم عليه السلام آن چنان وسيع و فراگير بود كه همه دانش پژوهان را در بـر مـى گـرفت ، زيرا آنان عالمانى بودند كه درياى علمشان را كرانه اى نبود. پيامبر اسلام صـلى الله عـليـه و آله شهر علم بود و امامان معصوم دروازه اين شهر بودند..(393) و هـر چه علم صحيح بود، از اين منبع پاك و مصفّا نشاءت مى گرفت . امام باقر عليه السلام به دو نـفـر از عـلماى عامه زمان خود فرمود: (اگر) به شرق يا به غرب برويد، هيچ علم صحيحى را نخواهيد يافت مگر كمى ، كه آن هم از نزد ما منتشر شده است ..(394)
امـام بـاقـر عـليـه السلام از جانب پيامبر ماءموريت نور افشانى علمى داشت و در همين راستا سنگ بـنـاى دانـشـگـاهـى بـزرگ را كـار گـذارد كـه دانـش پژوهان آن در زمان ايشان صدها و در زمان فـرزنـدش امام جعفر صادق هزارها نفر از شيعيان و غير شيعيان بودند. در صفحات گذشته به شـرح حـال مـخـتـصـر بـعـضـى از پـرورش يـافـتـگـان ايـن مـكـتـب اشـاره كـرديـم و در ايـن مجال نام بعضى از دانش پژوهان عامى مذهب اين مكتب را ذكر مى كنيم تا گوشه اى از گستره مكتب امام باقر عليه السلام روشن گردد.
البـتـه واضـح اسـت كه از نگاه اينان ، امام محمد باقر عالمى فرزانه بود كه مى توانستند از مـكـتـب عـلمـى اش خـوشـه چينى كنند و به همين جهت خدمت امام مى رسيدند و سوالاتشان را مطرح مى كـردنـد و جـواب امـام را مـى شـنـيـدنـد و آنچه را مطابق مذاق خود مى پسنديدند تبعيت مى كردند. بـعـضـى از آنـان مـسـتـقـيـم از خـود امـام استفاده علمى كردند و بعضى نيز از محضر شاگردان و زبدگان مكتب امام بهره هاى فراوان بردند.
ابن شهر آشوب مى نويسد: علوم دين را بقاياى صحابه و بزرگان تابعان و رؤ ساى فقهاى مسلمانان از امام باقر عليه السلام روايت كرده اند. راويان وى از صحابه عبارتند از: جابر بن عـبـدالله انـصارى ، و از تابعان : جابر بن يزيد جعفى ، كيسان سختيانى بزرگ صوفيه ، و از فـقـهـا: ابـن مـبـارك ، زهـرى ، اوزاعـى ، ابـى حـنـيـفـه ، مـالك ، شـافـعى و زياد بن منذر و از نوسيندگان همچون طبرى ، بلاذرى ، سلامى و خطيب در تاريخهايشان و ... ..(395)
و امـا كـسـانـى كـه از مـكتب ايشان استفاده علمى بردند، در بين علماى عامه بسيارند كه از آن جمله اند:
1ـ ابـوحـنـيـفـه ، پيشواى معرف اهل سنت كه در كتابهاى مناقب و مُسند خود روايات بسيارى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است . او در مسند خود گويد: هيچ گاه از جابر جعفى سؤ الى نكردم مـگـر ايـنـكـه بـا نـقـل حـديـثـى (از امـام بـاقـر يـا امـام صـادق عـليـهـمـاالسـلام ) جـواب مـرا داد..(396)
روزى زنـى بـراى پرسيدن مساءله اى به ابوحنيفه مراجعه كرد و وى كه جواب مساءله را نمى دانست ، او را به محمد بن مسلم شاگرد امام باقر عليه السلام ارجاع داد. محمد بن مسلم در آن زمان بـه طـور مـخـفى زندگى مى كرد و از زن پرسيد كه چه كسى تو را به اين جا راهنمايى كرده اسـت و او ابـوحـنـيـفه را معرفى كرد. بعد سؤ الش را طرح كرد و جواب شنيد و طبق قرار، پيش ابو حنيفه رفت و جواب را براى وى نقل كرد. ابوحنيفه نيز جواب محمد بن مسلم را كه طبق كلام و حـديـث ابـو جـعـفـر عـليـه السـلام بـود شـنيد و در كلاس ‍ درس خود آن را(به نام خودش ) مطرح كرد..(397)
2ـ عـبـدالله بـن عـمـر،مـردى از ابـن عـمـر سـؤ الى كـردو وى در جـواب مـانـد و سـؤ ال كـنـنـده را بـه امـام بـاقر عليه السلام حواله داد و از او خواست كه باز گردد و جواب امام را بـراى وى نـيـز نـقـل كـنـد و وقـتـى سـائل جـواب را از امـام گـرفـت و بـراى او نـقـل كـرد، گـفـت : آنـان اهـل خـانـواده اى هـسـتـنـد كـه فـهـم و كمال به آنان عطا شده است ..(398)
3ـ حـَكـَم بـن عـُتـَيـْبـَه ـ گـفـتـه انـد او از فـقـهـاى عـامـه بـود و زراره و حـمـران قـبـل از ايـنـكـه امـام را بـشـنـاسـنـد، شـاگـردان او بـودنـد و گـفـتـه انـد اعـتـقاد به ارجاء داشت ..(399)
امـام بـه حـمـران بـن اعـيـن پـيـام داد كـه چـرا بـراى حـكـم نـقـل كـردى كـه :(اوصـيـاى پـيـامـبـر مـحـدّث هـسـتـنـد) امـثـال ايـن حـديـث را براى حكم و مانند حكم نقل نكن ..(400)
عـبـدالله بـن عـطـا گـويـد: حـكم بن عتيبه با اين كه در بين مردم مقام و منزلت بلندى داشت ، در محضر امام باقر همچون طفل در محضر معلمش بود..(401)
4ـ عِكرَمَه ، از مفسران معروف اهل سنت ، نيز از محضر امام استفاده مى برد. وقتى به امام باقر(ع ) خـبـر دادنـد كـه او در حـال احـتـضـار اسـت ، امـام بر بالين او رفت ولى دير رسيد. بعد حضرت فـرمـود: اگـر او را در حـال حـيـات مـى يافتم ، كلماتى به وى ياد مى دادم كه برايش ‍ سودمند بـاشـد و ولكـن وقـتـى رسـيـدم جـان به جايگاه خود رسيده بود. امام پرسيدند كه آن كلمات چه بود؟ فرمود: شهادت ، توحيد و ولايت ..(402)
5ـ قـتـادة بـن دعـامـه بـصـرى از ديـگـر مـفـسـران مـعـروف عـامـه اسـت كـه چهل مساءله آماده كرده بود تا از امام بپرسد و وقتى به محضر امام رسيد و امام او را از به عهده گـرفـتـن مرجعيت علمى برحذر داشت ، در مورد حكم فقهى مايه پنير (كه در شكم برّه مرده است ) سؤ ال كرد و امام به طور استدلالى جواب وى را بيان كرد..(403)
6ـ محمد بن منكدر از رجال عامه كه برخورد وعظ آميز وى با امام و جواب متين و عبرت آموز امام به وى قبل از اين گذشت .
7ـ طـاووس يـمـانى فقيه يمن كه جلساتى خدمت امام رسيد و سوالات بسيارى مطرح كرد و جواب گرفت ..(404)
8ـ عمروبن عبيد معتزلى از علماى بزرگ معتزله نيز با طرح سوالات و گرفتن جوابهاى آنها از امام استفاده علمى برد كه سؤ ال او قبلاً گذشت .
9ـ عـمـروبـن دينار، كه شيخ طوسى او را فردى مورد اطمينان شمرده است ..(405)او از رجال صحاح سته است .
10ـ عبدالرحمن اوزاعى از رؤ ساى مذاهب عامه كه مذهب وى منقرض شده است . وى از امام صادق نيز حديث نقل مى كند.
11ـ عـبـدالملك بن عبدالعزيز بن جريح اموى مكّى ؛ حسين بن يزيد گويد: خدمت امام صادق عليه السـلام بـودم كـه عبدالملك بن جريح مكى وارد شد. امام از او پرسيد: آيا در مورد متعه چيزى مى دانـى ؟ جـواب داد: پدرت از جابربن عبدالله نقل كرد كه پيامبر خطبه خواند و ... (تا آخر حديث .(406) كه دلالت بر جواز متعه دارد.)
12ـ ابـوبـكر محمد بن مسلم بن شهاب زهرى ، از شاگردان امام سجاد و امام باقر عليهماالسلام واز بزرگان علماى اهل سنت كه صاحبان صحاح به احاديث وى احتجاج كرده اند.
13ـ ربـيعة بن عبدالرحمن معروف به ربيعة الراءى ، فقيه مدنى عامى مذهب .(407) از شـاگـردان امـام بـاقـر بـود و اوزاعـى ، سـفـيـان ثـورى و ديـگـران از وى حـديـث نقل كرده اند.
14ـ اعـمـش ، ابـو مـحـمـد سـليـمـان بـن مـهـران اسـدى كـوفـى از رؤ سـاى مـذاهـب مـنـقـرض شـده اهل سنت از ديگر شاگردان امام باقر(ع ) بود.
15ـ قـرهّ بـن خـالد سـدوسـى از روات صـحـاح سـتـّه كـه حـدود صـد حـديـث از وى نقل شده است .
16ـ يـحـيـى بـن كـثـيـر از رجـال مـشـهـور صـحـاح سـتـّه و از عـلمـاى مـشـهـور اهل سنت كه او را از زهرى هم برتر شمرده اند.
17ـ ابـو مـحـمـد عـبـدالله بـن ابـى بـكـر بـن عـمـر بـن حـزم انـصـارى از رجال صحاح ستّه و از شيوخ مالك بن انس ، هشام بن عروه و سفيان ثورى ، كه مالك ابن سعد و نسائى او را موثق شمرده اند.
18ـ مـوسـى بـن سـالم مـولى آل العباس كه احمد حنبل ، ابن معين ، ابوزرعه ، ابو حاتم و ديگر علماى رجال اهل سنت وى را موثق شمرده اند.
19ـ قاسم بن فضل بن سعدان
20ـ قـاسـم بـن مـحـمـد، كـه او را يـكـى از فـقـهـاى هفتگانه و يكى از بزرگان شمرده اند. اواز رجال صحاح سته بوده وابن سعد گويد:اوثقه ، عالم ، فقيه ، و صاحب روايت بسيار بود.
21ـ محمد بن سوقه ، علماى رجال اهل سنت وى را موثق شمرده اند.
22ـ حجاج بن ارطاة قاضى كوفى ، او از فقها و فتوا دهندگان كوفه بود.
23ـ مـعـروف بـن خـربوذ كوفى از خواص و راويان امام باقر بود. البته او غير از معروف بن خربوذ كوفى است كه از اصحاب امام رضا بوده است ..(408)
24ـ شَيْبَة بن نصاح قارى ، مدنى و كوفى
25ـ اسلم منقرى كوفى
26ـ محمد بن اسحاق صاحب كتاب مفازى
27ـ عبدالله بن عطاى مدنى از رجال صحاح سته و از شيوخ اسحاق ، شعبه و ثورى .
28ـ عروة بن عبدالله بن قشير
29ـ عبدالله بن حبيب بن ابى ثابت كوفى
افـراد بـسـيـارى از عامه نيز از محضر زيد بن على بن الحسين عليهم السلام استفاده برده اند و چـون زيـد از شـاگـردان برادرش امام باقر بود، آنان نيز به واسطه زيد از امام باقراستفاده كـرده انـد. از جـمـله آنـان مـى تـوان زهـرى ، اعـمـش ، شـعـبـه ، سـعـيـدبـن خـيـثـم ، اسـمـاعـيـل السـّدى ، زكـريـابـن ابـى زائده ، عـبـدالرحـمـن بـن حـارث بـن عـيـّاش را نـام برد..(409)
اينها تعدادى از شاگردان عامى مذهب مكتب امام باقر عليه السلام بودند.