تاريخ زندگانى ائمه
(امام محمد باقرعـليـه السـلام)

احمد حيدرى

- ۱ -


در عصر امام باقر (ع )
مقدمه
هـدف از خـلقـت بـشـر، رسـيـدن بـه مقام بندگى و عبوديت است تا شايستگى (خليفة الله ) شدن بـيـابـد و مظهر حق شود؛ چه اينكه خداى تعالى به هنگام اراده خلقت آدم فرمود: (اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَليفَةً).(1)
من در زمين جانشينى قرار خواهم داد.
و درجاى ديگر فرمود:
(وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدوُنِ).(2)
و من جن و انس را جز براى بندگى خويش نيافريدم .
پس عبوديت مجراى رسيدن به خلافت خدا و مظهر خدا شدن است . از آنجا كه بشر در پيمودن اين راه مـحـتـاج بـيانگر راه و اسوه و نمونه است ، خداوند پيامبران را فرستاد تا هم بيانگر راه حق باشند و هم اسوه حق پويان . دراين مورد نيز خداوند تعالى مى فرمايد:
(وَما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ).(3)
وماهيچ رسولى را نفرستاديم جز به زبان قومش تا دين را براى آنان بيان كند.
ودر كلام ديگرى مى فرمايد:
(اوُلئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ).(4)
(آنان (پيامبران ) كسانيند كه هدايتشان كرديم ، پس به هدايت آنان اقتدا كن .)
بـا رحـلت رسـول اكـرم (ص ) گـرچـه نبوت پايان پذيرفت ولى وظيفه تبيين دين واسوه خلق بـودن هـمـچـنان پابرجا بوده و بايد از جانب خداوند، افرادى برگزيده براى تصدى اين مقام مـعـيـن مـى شـدنـد و امـامـان دوازده گانه به منظور بيان دين و اسوه عينى هدايت از جانب خداو به وسـيـله پـيـامـبر معين شدند. كسانى كه آيه تطهير برپاكى و طهارت آنان شاهد و حديث شريف ثـقـليـن مـؤ يـّد هـمـراهـى آنـان بـا قـرآن بـه عـنـوان هـدايـتگران علمى و عملى جامعه و اسوه هاى كامل بندگى بود، به عنوان امام و رهبر به جامعه اسلامى معرفى شدند.
امامان دوازده گانه
روايـات فراوانى از رسول خدا، درمعرفى امامان و رهبران الهى جامعه اسلامى ، رسيده و در كتب شـيـعـه و سنّى ثبت است . در يك سرى از اين روايات ، تعداد امامان ، خلفا و زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده ، گرچه نام آنان ذكر نشده است ..(5) از جمله :
مـسـروق گـويد: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بوديم واو قرآن را به ما ياد مى داد. مردى به وى گفت :
اى ابـاعـبـدالرحـمـن ، آيـا از رسـول خـدا نـپـرسـيـديد كه اين امت چند خليفه خواهد داشت ؟ عبدالله درجواب گفت :
از آن هـنـگـام كـه مـن بـه عـراق آمـده ام ، جـز تـو كـسـى از مـن ايـن سـؤ ال را نـكـرده اسـت . (آنـگـاه افـزود:) آرى مـا از پـيـامـبـر ايـن مـسـاءله را سـؤ ال كرديم و آن حضرت فرمود:
(اِثْنَىْ عَشَرَ كَعِدَّةِ نُقَباءِ بِنى اِسْرائيلَ)
(دوازده تن به تعداد نقيبان بنى اسرائيل ).(6)
ايـن حـديـث كـه بـه چـنـد طـريـق و بـا سندهاى صحيح و در كتب معتبر عامه ثبت شده ، آنان را به حـيـرانـى و سـرگـردانـى عـجـيبى گرفتار كرده است ، زيرا نتوانسته اند معنايى درخور عقايد مـقـبـول عـامـّه بـراى آن بـيـابـنـد و ايـن دوازده نـفـر را مـعـيـن كـنـنـد. بـه عـنـوان مثال سيوطى در شرح اين احاديث مى نويسد:
قـاضـى عـيـاض گويد: شايدمنظور از اين دوازده نفر، خلفايى هستند كه درمدت عزت ، شوكت و قـدرت اسـلام عـهده دار خلافت شده اند و آنها خلفاى بعد از پيامبرتا زمان وليد بن يزيد اموى هستند، زيرا در آن زمان ديگر اتفاق برخليفه از دست رفت و... .
بـعـد به نقل از ابن حجر، ضمن نيكو شمردن توجيه قاضى عياض خلفاى متفق عليه را چنين بر مـى شـمـرد: ابـوبـكـر، عمر، عثمان ، على (تا زمان حكميت و معاويه ، يزيد، عبدالملك بن مروان و فرزندان چهارگانه او (وليد، سليمان ، يزيد وهشام )
و دوازدهم آنها وليدبن يزيدبن عبدالملك است .
بـعـد وجـه ديـگـرى ذكـر مـى كـنـدكـه شـايـد مـنـظـور خـلفـاى عـامـل بـه حق در طول مدت دولت اسلام تا روز قيامت باشد و بنابراين وجه ، هشت نفراز آنها تا بـه حـال ظـاهـر شـده انـد كـه عـبـارتـنـد از: خلفاى اربعه ، حسن ، معاويه ، ابن زبير و عمربن عـبـدالعـزيـز و شايد بتوان مهدى عباسى را نيز در زمره آنان شمرد زيرا او در بنى عباس مانند عـمـر بـن عبدالعزيز بود در بنى اميه و همچنين ظاهر(بالله خليفه ديگر عباسى ) بنابراين مى ماند دو نفر ديگر كه هنوز نيامده اند..(7)
ابن العربى نيز در شرح سنن تِرمِذى ، ابتدا خلفاى پيامبر (كسانى كه به عنوان خليفه حكومت كـرده انـد) را تـا سـال 543 هـجـرى قـمرى مى شمرد (خلفاى اربعه ، امام حسن و خلفاى اموى و عباسى را ذكر مى كند) و ادامه مى دهد:
(اگـر مـا دوازده تـن از ايـشـان را از ابتداى خلافت بشماريم و آن كسانى را كه به ظاهر خلافت نبوى را داشته اند، در نظر گرفته باشيم ، مى بينيم كه تا سليمان بن عبدالملك اموى دوازده تن مى شود (يعنى همان ترتيب ابن حجر تا سليمان باضافه امام حسن بعد از امام على و معاوية بـن يـزيـد بـعـد از يـزيـدبن معاويه )، اما اگر آنها را كه در واقع ومعنى ، خلافت نبوى را دارا بـوده اند (يعنى عدالت داشته اند) بشماريم ، پنج تن بيشتر از اين گروه را نخواهيم داشت كه عـبارتندا ز خلفاى چهارگانه نخستين و عمربن عبدالعزيز؛ بنابراين من معنايى براى اين حديث نمى دانم .).(8)
ايـن نـمـونه اى است از سرگردانى علماى عامّه در تبيين حديث نبوى درمعرفى امامان و خليفه هاى بـعـد از خـويـش و بقيه علماى عامه نيز مشابه همين حرفها را زده اند وهيچكدام نتوانسته يك معناى صـحـيـح كـه خـود بـپسندد، براى حديث ارائه دهد و هركدام با ادله قوى نظر ديگرى را رد كرده است ..(9)
كـسـانى كه بعد از پيامبر، برخلاف امر و وصيت آن بزرگوار، دست از دامن وصىّ و خليفه بر حـق او برداشتند، چاره اى ندارند جز اينكه امثال يزيدبن معاويه را در زمره خلفاى دوازده گانه بـپـذيرند و حسن بن على را حذف كنند و خود بر اين نظر خويش ايراد بگيرند زيرا در يزيد و امثال او هيچ رنگى از پيامبر نمى يابند.
شـيـعـه بـا تـوجـه بـه ايـن روايـات ، خـلفـاى پـيـامـبـر را دوازده نـفـر مـى دانـد كـه هـمـگى از اهـل بـيت او بوده وتا روز قيامت درميان امت خواهند بود و آن روايات را بر دوازده امام خود منطبق مى داند كه همگى برگزيدگان خدا، از قريش و بنى هاشم و خلفاى پيامبر مى باشند و جز شيعه اماميه هيچ كس نمى تواند چنين امامان دوازده گانه اى ارائه دهد.
ابوعبدالله ، احمد بن محمدعياش گويد:
( ايـن عـده كـه نـصّ بـرآنـهـا شـده ، بـا هـيـچ يـك از زمـامـداران بـعـد از حـضـرت رسـول و نـه بـا خـلفـاى بـنـى امـيـه مـطابقت ندارد، زيرا تعداد خلفاى بنى اميه از دوازده نفر بيشتر است و افرادى هم كه بعد از بنى اميه به حكومت رسيدند مصداق اين حديث نيستند. هيچ يك از فـرق اسـلامى نيز ادعا نداشته اند كه رهبرانشان منحصر در دوازده تن هستند مگر شيعه اماميه كـه روايـت مـزبـور دلالت بـرآن دارد و امـامـان آنـهـا مـصـداق واقـعـى حـديـث هـسـتـنـد. دليـل آن ايـن اسـت كـه امـامـان شـيـعـه امـامـيـه ، قـبـل از بـيـان ايـن مـطـلب ، تـعـيـيـن شـده بودند.).(10)
بـاتـوجـه به آيات و روايات بى شمار، ما شيعيان با اعتقاد به امامان دوازده گانه بايد آنان را اسـوه خـويـش قـرار داده و بدانان اقتدا كنيم . يازده امام شيعه ، نور واحدى بودند كه در مدت 260 سال (تا شروع غيبت صغرى ) در شرايط مختلف زندگى كردند و با اتخاذ مواضع مناسب هـر زمـان ، راه و روش بـرخورد با مسائل مختلف و شرايط متفاوت را به طور عملى نشان دادند و بـر مـاشـيـعيان آن بزرگواران لازم است با مطالعه دقيق زندگى آنان و كسب شناخت و بصيرت نـسـبـت بـه راه و روش آنـان ، در پـيـروى از آنـان بـكـوشـيـم تابه خواست خدا در زمره ياران و پـيـروان امـام دوازدهـم (عـج ) بـاشيم و در راستاى اين هدف مقدس ، دراين كتاب به بحث پيرامون زندگى ، فعاليتها وموضعگيريهاى امام محمدباقر عليه السلام مى پردازيم .
نماى اجمالى اوضاع سياسى زمان امام باقر(ع )
امـامـان عـليـهـم السـلام بـه عـنـوان مـبـارزانى بزرگ در راه اعلاى كلمه توحيد و استقرار حكومت اسـلامـى ، از هـنـگـام رحـلت پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله مـبـارزه دامـنـه دارى را بـراى تـشـكـيـل حـكـومـت و بـه دسـت گرفتن زمام رهبرى ، هدايت و امامت جامعه اسلامى شروع كردند واين مـبـارزه بـه تـنـاسـب اوضـاع و شـرايط، از فراز و نشيبها و وجهه هاى گوناگونى برخوردار بـود، از هـمين رو مى بينيم كه مبارزات امامان فقط مبارزه علمى ، كلامى و اعتقادى نبود همچنان كه مبارزه مسلحانه صرف همچون مبارزات سادات حسنى يا جناب زيدو ديگران نيز نبود بلكه مبارزه آنان يك مبارزه همه جانبه براى ايجاد حكومت بود كه با توجه به شرايط و ظواهر گاهى تحقق آن حكومت را در آينده كوتاه مدت پيش ‍ بينى مى كردند وگاهى ميان مدت وگاهى نيز براى آينده اى طولانى كار مى كردند.
ترسيم كلى ازمبارزه امامان عليهم السلام
درايـن كـه امـام عـلى ، امام حسن وامام حسين براى بدست گرفتن حكومت ، به مبارزه برخاسته اند، تقريباً كسى شك ندارد و جهت گيرى سياسى در سيره و حركت آن بزرگواران كاملا مشهود است . آنـچـه بـيـشـتـر بـايـد مـورد بـحث قرار گيرد حركت سياسى امامان بعد از ايشان مى باشد. با مراجعه به تاريخ زندگى امامان و بررسى اوضاع و شرايط، مى توان تاريخ امامان از زمان شروع امامت امام سجاد در سال 61 هجرى تا شروع غيبت صغرى را به سه مرحله تقسيم كرد:
الف ـ مـرحـله اول از سـال 61 تـا 135 هـجـرى (دوره امـام سـجاد، امام باقر و بخشى از دوره امام صـادق ) كه دراين برهه ، مبارزه سياسى براى گرفتن رهبرى از دست بنى اميه از نقطه صفر تقريبا شروع مى شود و با فعاليتهاى سى و چهار ساله امام سجاد تا حدى گسترش ‍ مى يابد و امـام بـاقـر(ع ) ايـن مـبـارزه را گـسـتـرش مـى دهـد و در زمـان امـام صـادق در سال 135 هجرى به اوج مى رسد ولى متاسفانه ثمره اين تلاش را عباسيان مى چينند.
ب ـ مـرحـله دوم از سـال 135 (شـروع حـكـومـت مـنـصـور عـبـاسـى ) تـا سال 202 يا 203 (سال شهادت امام رضا) كه در اين مرحله حركت امامان براى باز پس گرفتن امـامـت و رهبرى از آل عباس است و اين مبارزه نيز اوج مى گيرد و گسترش مى يابد تا با شهادت امام رضا عليه السلام متوقف مى شود.
ج ـ مـرحـله سـوم از سـال 204 بـه بـعـد است دراين مرحله بر خلاف دو مرحله قبلى ، هدف بدست گـرفـتـن حـكـومـت درآينده اى نزديك نيست ، بلكه مبارزه براى هدفى بلند مدت است يعنى امامان براى بعد از غيبت صغرى زمينه سازى مى كنند.
اين كتاب بيشتر به مرحله اوّل ، يعنى دوره امام سجاد، امام باقر و امام صادق نظر دارد.
شرايط و اوضاع سياسى اجتماعى مرحله اول
مرحله اول بعد از حادثه غمبار كربلا شروع شد. حادثه كربلا واقدام حكومت وقت در به شهادت رسـانـدن دخـتـر زاده رسول خدا و به اسارت بردن خاندانش ، جهان اسلام را مبهوت كرد و خفقان سنگينى ايجاد نمود. رعب شديدى جهان اسلام را فرا گرفت و همه اميدها به نااميدى نزديك شد. اقـدام جـنـايتكارانه دستگاه خلافت در حدى بود كه هيچ كس انتظار آن را نداشت . اگر شعرى كه به حضرت زينب منسوب است ، درست باشد كه فرموده :
ما تَوَهَّمْتُ يا شَقيقَ فُؤ ادى
كانَ هذا مُقَدَّراً مَكْتُوباً.(11)
گمان نمى كردم اى عزيز دلم كه تا اين حدّ مقدر و مكتوب بود.
بـدون شـك اشـاره بـه ايـن نـابـاورى اسـت . هـمـه فـكـر مـى كـردنـد و يا يقين داشتند كه ديگر اهل بيت و جريان امامت از بين رفته و خطرى از جانب آنان حكومت اموى را تهديد نخواهد كرد.
گـرچـه حـركـت تـوابـيـنّ، جـرقـه اميدى درآن ظلمت نااميدى بود و لى با سركوب شديد آن ، اين جرقه هم به سرعت به افول گراييد و محو شد.
واقـعـه حـرّه وقـتـل عـام و هـتـك وتـجـاوز سـپـاه شـام بـه مـديـنه و بى حرمتى به حرم پيامبر در سـال 62 هـجـرى ، دركـامـل كـردن جـو خـفـقـان ، بـى تـاءثـيـر نـبـود. مـسـلمـانـان بـا كمال حيرت ديدند كه لشكريان خليفه حتى حرمت حريم نبوى را نگه نداشتند و در حرم پيامبر و در كـنـار مـرقـد شـريـف آن حـضـرت ، بـدتـريـن حـرامـهـا را مـرتـكـب شـدنـد و هـمـه حـريـمـها را شكستند..(12)
وضعيت فرهنگى اين دوره نيز اسفبار بود. مردم دچار انحطاط فكرى عجيبى بودند. بعد از رحلت پـيـامـبـر، سـيـاسـت بـر گـوشـه نـشـيـن كـردن و بـه انـزوا كـشـيـدن اهـل بـيـت و حـامـلان عـلم پـيـامـبـر بـود. امـام على (ع ) باب علم پيامبر(ص )، خانه نشين شد و جز درمواقع ضرورى و آن هم از روى ناچارى به اومراجعه نمى شد. فقط دوره پنج ساله حكومت به آن بـزرگـوار فـرصـت داد تـا در حـدى بـه انتشار علوم الهى خويش بپردازد. سياستهاى ديگر حـكـومـت نـيـز دركنار سياست خانه نشين كردن اهل بيت سبب شد كه مردم در جهالت عجيبى نسبت به اسلام به سر برند، به طورى كه مسائل حجّ ون ماز كه جزو اوليات اسلام است را به خوبى نـدانـنـد. درچـنـيـن جـوى طـبـيـعى بود كه هر كس چند حديث از پيامبر مى دانست ، عالم و مرجع مردم مـحـسـوب مـى شـد و هر چه مى گفت ، به عنوان علم ناب تلقى مى گشت و پذيرفته مى شد. در چـنـيـن شـرايـطـى بـود كه جاعلان حديث و دروغگويان بازارشان داغ شد و متاعشان خريدار پيدا كرد..(13)
در سـايـه هـمـيـن سـياست بود كه امامان شيعه تا زمان امام باقر(ع ) درانزواى مطلق به سر مى بـردنـد و كـسـى بـه آنـهـا مـراجـعـه نـمـى كـردو حـديـثـى وسـخـنـى از آنـان نـقـل نـمـى شـد. تـمـام (يـا اكثر) خطبه ها، نامه ها وكلمات امام على (ع ) هم مربوط به دوره پنج ساله خلافت است .
وضـعـيـت اخـلاقى جامعه اسلامى آن روز نيز اسفبار بود. خلفاى مروانى وعاملان آنان در فساد و فـحـشـا غـوطـه ور بـودنـد. سراسر جهان اسلام به خصوص مكه و مدينه در اوج فساد و فحشا بودند. حضرت آية الله خامنه اى دراين مورد مى نويسد:
( نـكـتـه اى را كـه مـن در خـلال مطالعه كتاب اغانى ابوالفرج باز يافتم ، اين كه در سالهاى حـدود 80 و 90 هجرى تا 50 و 60 سال بعد (يعنى مدت زمان امام سجاد، امام باقر و امام صادق )، بزرگترين خواننده ها، نوازنده ها، عياشها و عشرت طلبهاى دنيا يا از مدينه اند و يا از مكه . هـروقـت خـليفه اى در شام دلش تنگ مى شد و هوس ‍ غنا مى كرد و خواننده و نوازنده برجسته اى مـى خـواسـت كـسـى را از مـدينه يا مكه كه مركز خوانندهاو نوازنده هاى معروف بود براى او مى بـردنـد... . در مـكـه شـاعرى بود به نام عمربن ابى ربيعه ، از آن شاعران عريان گوى بى پـرده هـرزه و البته دراوج قدرت وهنر شعرى . وقتى اين عمر بن ابى ربيعه مرد، راوى گويد درمدينه عزاى عمومى شد و در كوچه هاى مدينه مردم مى گريستند. هرجا مى رفتى مجموعه هايى از جـوانـهـا نـشـسـتـه بـودنـد و تـاءسـف مـى خـوردنـد. كـنـيـزكـى را ديـدم كـه دنبال كارى مى رود وهمينطور اشك مى ريزد. گروهى از جوانان بدو گفتند: چرا اين قدر گريه مـى كـنـى ؟ گـفت به خاطر اين مرد كه از دست مارفت . يكى گفت : غصه نخور، شاعر ديگرى در مكه هست به نام حارث بن خالد مخزولى كه او هم مانند عمربن ابى ربيعه شعر مى گويد ويكى از شـعـرهاى او را خواند. وقتى كنيزك شعر راشنيد، اشكهاى خود را پاك كرد و گفت : (اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى لَمْ يَخْلُ حَرَمَهُ شكر خداى را كه حرمش را خالى نگذاشت .).(14)
ايـن وضعيت سياسى ، فرهنگى و اخلاقى حاكم بر زمان امام سجاد(ع ) و امام باقر عليه السلام بـود. امـام سـجـاد بـعـد از شـهـادت پدر، در مسير اداى رسالت امامت ، به تبيين دين در قالب دعا پرداخت و توانست درمدت 34 سال دوره امامت خويش اقدامات مهمى انجام دهد و با پرورش افرادى ، زمينه كار را در حدى بازتر و وسيعتر براى امام باقر عليه السلام ايجاد كند.
بـا شـهـادت امـام سـجـاد در سـال 95 هـجـرى ، مـسـؤ وليت امامت و رهبرى بر عهده امام باقر قرار گـرفـت در آن زمـان حـكـومـت امـوى در اوج اقـتـدار خود بود. امام باقر همزمان با خلفايى همچون وليـدبـن عبدالملك وهشام بن عبدالملك بود كه سلطه جابرانه خود را بر سراسر جهان اسلامى آن روز گـسـتـرده بودند و تسلط كامل داشتند. درزمان امام باقر عليه السلام ، با گسترش روز افـزون اسـلام و پـنـاه آوردن كشورهاى متمدن آن روز به آغوش ‍ اسلام ، به طور طبيعى ، احتياج به تبيين فكر و ايده اسلامى رخ مى نمود و سوالهاى زيادى مطرح مى شد كه احتياج به جواب داشـت . دراوايـل دوره امـامـت امام ، بنى اميه در اوج قدرت بودند. و به تسلط خود اطمينان داشتند، بـه هـمـيـن جـهـت بـه شـخـصـيت فرهنگى مثل امام ميدان عمل مى دادند و دراواخر عمر حضرت نيز اين سـلسـله ناميمون به ضعف و سستى مى گراييدند و اختلاف و درگيرى درگوشه و كنار رخ مى نـمـود وامـام از ايـن شـرايـط افـول قدرت نيز استفاده كرد و در حد وسيع به بيان اسلام ناب و اصول تفكر اسلامى و سوق دادن جامعه به سوى تقوا و اخلاق و پرورش شاگردان بسيار همت گـماشتند و توانستند فعاليتهاى فرهنگى شروع شده توسط امام سجاد عليه السلام را در حد بـسـيـارى پيش ببرند و زمينه را براى ايجاد دانشگاه بزرگ جعفرى آماده كنند. در صفحات آينده به خواست خدا با فعاليتهاى امام بيشتر آشنا خواهيم شد.
ويژگيها و فضايل فردى
ولادت
حـضـرت امـام مـحـمـّدبـاقـر عـليـه السـلام ، پـنـجـمـيـن پـيـشـواى مـاروز جـمـعـه ، اول ماه رجب سال پنجاه و هفت هجرى .(15) در شهر مدينه چشم به جهان گشود. او اولين فـرزنـدى بـود كـه از پـدر و مـادر فـاطمى ، علوى وهاشمى متولد مى شد زيرا پدرش على بن الحـسين عليه السلام و مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام بود و به همين جهت او را (هاشمّى من هاشميين ) و (فاطمى من فاطميين ) و (علوّى من علويين ) مى خواندند..(16)
مادر امام
فـاطـمـه بـا كنيه (ام عبدالله ) دخترامام حسن مجتبى عليه السلام بود. امام حسين عليه السلام كه بـعـد از شـهـادت امـام حـسـن (ع ) سـيـّد خـانـدان و كـفـيـل و سـرپـرسـت اهـل بـيـت امـام حـسـن (ع ) هـم بود، فاطمه را به عقد فرزندش امام سجاد درآورد و دخترش فاطمه حـورالعـيـن را نـيـز بـه عـقـد بـرادر زاده اش حسن فرزند امام حسن درآورد.امام باقر ثمره ازدواج اول و (عبدالله محض ) نيز ثمره ازدواج دوم بود..(17)
ام عبدالله از بانوان فاضل ، با عفّت ومعظّم اهل بيت عليهم السلام بود. امام صادق عليه السلام درحق او مى فرمايد:
(جـدّه ام صـدّيقه اى بود كه درميان اولاد امام حسن مجتبى عليه السلام هيچ زنى به پايه او نمى رسيد.).(18)
عـظـمـت شـاءن ايـن بـانـو بـه حـدى بـود كـه كـرامـات عـجـيـبـى از او ظـاهـر شـد. امـام بـاقـر نقل مى كند:
(روزى مـادرم كـنـار ديـوارى نـشـسته بود كه ناگاه ديوار شكاف برداشت و صداى ريزش و از جاكنده شدن سختى شنيديم . مادرم با اشاره دست گفت : نه ، قسم به حق پيامبر كه خدا به تو اجـازه فـرو ريـخـتـن نـداده اسـت . پـس ديـوار درهـوا مـعـلق مـانـد تـا مادرم از آنجا گذشت و پدرم صددينار از جانب او صدقه داد.).(19)
امـام بـاقر عليه السلام درآغوش پر مهر پدرى چون امام سجاد(ع ) پرورش يافت واز مادرى اين چنين شير خورد و كمال يافت و به فضايل اخلاقى آراسته شد و اسوه پويندگان راه حق گشت .
كنيه والقاب امام
امـام پـنـجـم ، نـامـش مـحـمـد و كـنـيـه اش ابـوجـعفر.(20) و به چند لقب معروف بود كه مـشهورترين آنها لقب (باقر) و (باقرالعلوم ) مى باشد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آن بـزرگوار را بدين لقب خواند يا به تعبير دقيقتر خداوند او را در تورات با اين لقب معرفى فـرمـود..(21) او را بدين لقب خواندند چون علم را شكافت و در گستره پهناور آن وارد شد..(22)
آن امـام بـزرگـوار را بـه خـاطـر شـبـاهـت بـسـيـار بـه رسول خدا، (شبيه ) هم مى خواندند..(23)
ديگر القاب امام باقر(ع ) عبارت بوداز: امين ، شاكر، هادى ، صابر و شاهد..(24)
نقش خاتم امام
از آنـجـا كـه هـمـگـى امامان عليهم السلام در شرايط خفقانى باشدت و ضعف زندگى مى كردند وراهـهـاى اظـهـار نـظـر صـريح براى آنان مهيّا نبود، روشهاى گوناگونى براى اظهار نظر و بيان عقايد ومعارف ومنويات خويش پيش مى گرفتند. يكى از اين روشها، به دست كردن انگشتر و حـكّ عـباراتى خاص بر آن بود. هر كدام از امامان به اقتضاى شرايط و حوادث دوران زندگى يـك يـا چـنـد انگشتر داشت وگاهى نيز ازانگشتر امامان قبلى استفاده مى كرد. عباراتى هم كه بر نگين انگشترها حكّ مى شد بيانگر موضعى سياسى ، مفهومى اعتقادى يا شاخصه اى اخلاقى بود كه بيان و ثبت آن حداقل درهمين سطح لازم بود. اين مطلب از نوع و تفاوت نقش خاتم امامان عليهم السلام كاملا آشكار مى گردد. به عنوان مثال نقش خاتم امام حسين عليه السلام اين جمله بود: (ان الله بالغ امره ) خداوند امر واراده خود را به انجام مى رساند.
امـام بـا ايـن شـعـار اين مطلب را اعلام مى كند كه گرچه حكومت ظالمانه اموى زمينه هاى سلطه را بـه طور كامل فراهم كرده وگرچه دستهاى يارى مسلمانان از او دريغ مى شود واو را در غربت و تـنـهـايى وامى گذارند ولى او به وظيفه خودقيام مى كند و مى داند كه خداوند اراده خود را ـ هر چه باشد ـ محقق مى گرداند و تا خداوند با او و او در طريق رضاى خداوند است از هيچ چيز باك ندارد.
واما بعد از امام حسين (ع ) نوبت به امام سجاد(ع ) مى رسد و ايشان بر انگشتر خود حك مى كند:
(خَزِىَ وَ شَقِىَ قاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي )
(قاتل حسين بن على (ع ) خوار و بدبخت شد)
و بـا ايـن روش بـر زنـده نـگـه داشـتـن يـاد حماسه عاشورا و ايجاد نفرت نسبت به ظالمان به خاندان پيامبر اقدام مى كند.
امـــام بـــاقـــر عـليـه السـلام نـيـز ايـن روش اعلام راءى ، نظر، مبارزه وتبليغ را ادامه داد و با تـوجـهبـه شـرايـط مختلف دوران امامت خويش انگشترهايى با عبارات متفاوت داشت . گاهى بـراى يـادآورىياد امام حسين وتاكيد براستمرار مبارزه اى كه آن بزرگوار با ظالمان در پيش ‍ گرفت و تاكيدبـر نـقـش هـدايـتـگرانه امام حسين عليه السلام ، خاتم جدش امام حسين عـليـه السـلام را در دسـت مـىكـــرد و بـراى ايـنـكـه عـزت و اقتدار بنى اميه را پوشالى وتـهـى مـعـرفـى كند همانند عمويش امامحـسـن (ع )، بر انگشترى خود حك كرده بود: (اَلْعِزَّةُ لِلّهِ هـمـه عـزت از آن خـداسـت ) و يـا (اَلْعـِزَّةُ لِلّهِجـَمـيـعاً)ودر انگشترى ديگر حك كرده بود: (اَلْقُوَّةُ لِلّهِ جَميعاً).(25)
سلام خاص پيامبر(ص )
از ويـژگـيـهـاى امـام بـاقـر عـليـه السـلام ، ايـن اسـت كـه رسـول خـدا صـلى الله عليه وآله ، توسط جابربن عبدالله انصارى به وى سلام رساند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(اِنَّ لاَِبـى مـَنـاقـِبَ ماهِىَ لاِ بائى اِنَّ رَسُولَ اللّهِ قالَ لِجابِرٍ اِنَّكَ تُدْرِكُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ فَاقْرَاءْهُ مِنِّى السَّلامُ).(26)
پـدرم مـنـاقـبـى دارد كـه بـراى اجـدادم ، آن مـنـاقـب نـبـوده اسـت ، (ازجـمـله ايـن كـه ) رسـول خـدا صلى الله عليه وآله به جابر فرمود: همانا تو محمدبن على را درك مى كنى ، پس سلام مرا به او برسان .
جـابـر عمرى دراز يافت وخدمت امام باقر رسيد و سلام حضرت پيامبر را به وى ابلاغ كرد و از محضر پر فيضش استفاده ها برد.
ويژگيهاى اخلاقى
امـام بـاقر از نظر رفتار و ويژگيهاى اخلاقى چون ديگر امامان عليهم السلام آيينه تمام نماى پـيامبر (ص ) والگو و اسوه رهپويان حق بود. اينك به شمه اى از شيوه زندگى و ويژگيهاى اخلاقى آن بزرگوار اشاره مى كنيم .
الف ـ عـبـادت و بـنـدگـى : امـام باقرعليه السلام درعبادت ، راز و نياز و ياد حق همچون پدران بـزرگـوارش پيشتاز بود. هيچ گاه ازياد حق غافل نشد و خوف از قهر و غضب خدا و شوق لقاى حق او را بى تاب كرده بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(پـدرم هـمـواره به ياد خدا بود. در حال راه رفتن و غذا خوردن و حتّى هنگام سخن گفتن نيز از ياد خـدا مشغول نمى شد. مى ديدم كه زبانش به ذكر (لااله الاالله ) در حركت است . صبحگاهان ما را جـمـع مـى كرد و تا طلوع خورشيد به ذكر خدا وا مى داشت ، آن را كه مى توانست قرآن بخواند، به قرائت قرآن و ديگران را به ذكر گفتن امر مى كرد.).(27)
خادم امام باقرعليه السلام نقل مى كند:
(بـاامـام بـاقـر(ع ) بـه قـصـد حـج خـارج شـديـم . هـنـگـامـى كـه داخـل مـسـجـد الحـرام شـد و چـشـمش به كعبه افتاد، صدايش ‍ به گريه بلند شد. عرض كردم : پـدرومـادرم فـدايـتـان بـاد، مـردم متوجه شما هستند، كاش صدايتان را بلند نكنيد (آهسته تضرع كـنيد، زيرا به گمان او اگر مردم امام را در اين حال مى ديدند، براى امام كسر شاءن بود.) امام در جوابش فرمود:
(وَيـْحـَكَ يـااَفـْلَحُ وَلِمَ لا اَرْفـَعُ صـَوْتـى بـِالْبـُكـاءِ لَعَلَّ اللّهَ تَعالى يَنْظُرُ اِلَىَّ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ فَاَفُوزَ بِهاغَداً)
واى بـر تـو اى افـلح ، چـرا صـدايـم را بـه گـريه بلند نكنم ، شايد (به خاطر اين تضرع وزارى من ) خداى تعالى نظر رحمتى برمن كند و بدان سبب در فرداى قيامت رستگار شوم .
(بـعـد امـام طـواف خـانـه كـرد و پـشت مقام به ركوع (نماز) ايستاد وهنگامى كه از نمازفارغ شد موضع سجده امام (ع ) از اشك چشمهايش خيس شده بود.).(28)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(شـبـهـا بـراى پـدرم بـسترش را آماده مى كردم و وقتى او به بستر مى رفت ، من نيز به بستر خـويـش مى رفتم . شبى پدرم دير آمد به سراغ ايشان به مسجد آمدم ؛ ديدم درتنهايى و سكوت مسجد به سجده رفته و زمزمه ناله اش ‍ را شنيدم كه مى فرمود:
(سـُبـْحـانـَكَ اللّهـُمَّ اَنـْتَ رَبـّى حـَقَّا حـَقّاً سَجَدْتُ لَكَ يارَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً اَللّهُمَّ اِنَّ عَمَلى ضَعيفٌ فـَضـاعـِفـْهُ لى اَللّهـُمَّ قـِنـى عـَذابـَكَ يـَوْمَ تـَبـْعـَثُ عـِبـادَكَ وَ تـُبْ عـَلَىَّ اِنَّكَ اَنـْتَ التَّوابُّ الَّرحيمُ).(29)
خداوندا تو پاك و منزّهى و به حق پروردگار منى و من از سرطاعت و بندگى و به پيشگاه تو سـجـده كـرده ام . خـدا يـا عمل من كم است . آن را چند برابر گردان . خدايا مرا در روز برانگيختن بندگانت ، از عذابت درامان بدار و بر من توبه و رحمت آور كه تو بسيار باز گشت كننده ( بر بندگان و پذيرنده عذر آنان ) و مهربان هستى .)
امـام شـبانه روز يكصد و پنجاه ركعت نماز مى گذارد.(30) و سجده بسيار پيشانى امام عليه السلام را فراخ ساخت و بعضى لقب باقر را از همين جهت دانسته اند.).(31)
ب ـ تـسـليـم و رضـا: رضـا و تـسـليـم درمـقـابـل خـواست الهى ومقدرات آسمانى از مقامات عالى بـنـدگـان صـالح اسـت . امـامـان عـليـهـم السـلام بـه عـنـوان انـسـانـهـاى نـمـونـه ، درمـقـابل مقدرات الهى به طور كامل تسليم و راضى بودند. گروهى از اصحاب امام خدمت ايشان رسـيـدنـد. درآن هـنـگـام يـكى از فرزندان امام مريض بود وامام نسبت به آن فرزند توجه خاص نـشـان مـى داد و بـه خـاطـر كـسـالت وى غمگين و بيقرار بود. ياران امام با مشاهده اين حالت امام تـرسيدند كه اگر آن فرزند از دنيا برود. از امام حركتى ببينند كه خوش نداشته باشند.(امام در نـظـر آنـان از جلالتى خاص برخوردار بود و ترسيدند شايد امام اظهار جزع و فزعى كند كـه خـلاف انـتـظـار آنـان بـاشـد.) چـيـزى نـگـذشـت كـه ضـجـّه و زارى اهـل خـانـه (بـر مصيبت آن فرزند) برخاست ولى امام باچهره اى گشاده ، برخلاف حالت قبلى ، برآنان وارد شد. آنان به امام عرض كردند: فدايت شويم ، حالت غم واندوه شما ما را به هراس ‍ انـداخـتـه بـود كـه مـبـادا در صورت وقوع مصيبت حالتى براى شما پيش آيد كه ما را اندوهناك گرداند.
امام درجواب فرمود:
(اِنّا نُحِبُّ اَنْ نُعافِىَ فيمَنْ نُحِبُّ فَاِذا جاءَ اَمْرُاللّهِ سَلَّمْنا فيما اَحَبَّ.).(32)
مـا دوسـت داريـم از جـهـت عـزيـزانـمـان در عـافـيـت و سـلامـت بـاشـيـم ولى هـرگـاه امر خدا بيايد درمقابل آنچه او خواسته ، تسليم هستيم .
در موردى ديگر كه برامام مصيبت مرگ فرزند وارد شد حضرت فرمود:
(اگـر مـا جـزع و فـزع و اظـهـار غـم وانـدوه مـى كـنـيـم ، تـازمـانـى اسـت كـه امـر خـدا نازل نشده است ولى هرگاه امر خدا نازل شود، ازما جز تسليم سرنخواهد زد.)
بعد حضرت سروصورت خود را آراست روغن ماليد و سرمه كشيد و با همراهان غذا خورد و درآخر فـرمـود: ايـن نـوع عـمـل ، هـمـان صـبـرجـمـيـل اسـت . سـپـس آن فـرزنـد را بـه امـر امـام غـسـل دادنـد و امام نيز لباس آراسته اى پوشيد و با جنازه خارج شد و برآن نماز خواند و آن را دفن نمود.
ج ـ حلم و بردبارى : قرآن شريف در توصيف بندگان خداى رحمان (عبادالرحمن ) مى فرمايد:
(وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).(33)
چـون از جـاهـلان حـركـات زشـتـى مـشـاهـده كـنـنـد و يـا سـخـنـانـى زشـت و نـاشـى از جـهـل بـشـنـونـد، پـاسـخـى سـالم مـى دهـنـد و بـه سخنى سالم و خالى از لغو وگناه جواب مى گويند..(34)
اين صفت ناشى از صفت تحمّل و خويشتن دارى آنان از خشم و حركات نسنجيده است . امامان معصوم دراين ميدان نيز پيشتاز بودند.
مردى نصرانى خطاب به امام باقر(ع ) گفت : تو بَقَر هستى . امام باملايمت وخونسردى فرمود: من باقر هستم .
مـرد (كـه هـمـچـنان بر بى ادبى خود پافشارى مى كرد) گفت : تو پسر زنى آشپز هستى . امام بار ديگر باملايمت و نرمى جواب داد: آشپزى حرفه او بود (واين ننگ نيست ).
مرد نصرانى همچنان به گفتار ناهنجار خودادامه داد و مادر امام را به نسبتى زشت متهم ساخت . امام بـا مـلاطفت جواب داد: اگر راست مى گويى ، خدا او را بيامرزد واگر دروغ مى گويى ، خدا تو را بيامرزد.
مـرد نـصـرانـى بـا مـشـاهـده بـرخـورد كـريـمـانـه امـام بـه اشـتـبـاه خـود پـى بـرد و اسـلام آورد..(35)
د ـ كار و كوشش : محمدبن مُنْكَدر مى گويد: فكر نمى كردم على بن الحسين عليهما السلام داراى جـانشينى باشد كه از نظر فضل و دانش به پايه او برسد، تا اينكه فرزندش ‍ محمدبن على (ع ) را ملاقات كردم . خواستم او را موعظه كنم ولى او مرا موعظه كرد:
در روزى كـه هـوا خـيـلى گـرم بـود بـه يـكـى از نقاط خارج از شهر رفتم . محمدبن على را كه تـنـومـنـد بـود، ديـدم كـه بـه دوتـن از غـلامـان خـود تكيه داده بود. با خود گفتم : بزرگى از بزرگان قريش در چنين ساعت و هوايى به طلب دنيا ازخانه خارج شده است ! بايد او را موعظه كـنـم ! نـزديـك رفـتم و سلام كردم . درحالى كه عرق مى ريخت ، جواب سلامم را به خوبى داد. گـفـتـم : خـدا تورا سلامت بدارد، مردى از بزرگان قريش (همچون شما) در چنين هواى گرمى در طـلب دنـيا مى كوشد؟! اگر در اين حال مرگ فرارسد چه مى كنى ؟ (وچه جوابى دارى ؟) امام از آن دو غلام جدا شد و به طرف من آمد و فرمود: